جام جم سرا: علی دالوندی یکی از بازماندگان این سانحه درباره سقوط هواپیما گفت: موتور راست هواپیما اندکی پس از برخاستن از باند فرودگاه مهرآباد از کار افتاد، هیچ گزارشی از سوی خلبان و خدمه ارائه نشد اما مشخص شد که هواپیما قصد بازگشت به فرودگاه را دارد.
وی افزود: ظاهراً موقع برگشتن، بال هواپیما به جایی برخورد کرده و دچار سانحه شد. این اتفاق حدود سه دقیقه پس از پرواز و بلافاصله پس از برخاستن رخ داد. من در صندلی بال سمت راست هواپیما نشسته بودم. هواپیما پس از سقوط به زمین آتش گرفت و ما دچار سوختگی شدیم.
به گزارش جام جم سرا، این مصدوم حادثه هوایی بر فراز فرودگاه مهرآباد تهران افزود: الان به کمک مرفین امکان صحبت کردن دارم.
از سویی دیگر پرسنل مذکور اورژانس بیمارستان پیامبران گفت: سی تی اسکن و اقدامات درمانی اولیه برای این مصدومان انجام شده و به علت شدت سوختگی، ۴ تن از مصدومان باقیمانده برای ادامه درمان به بیمارستان سوانح سوختگی شهید مطهری اعزام میشوند. (دنیای صنعت)
جام جم سرا: مهندس لیلا عراقیان، روبهرویمان نشسته است. طراح پل طبیعت. معماری جوان که در ۲۵ سالگی به تعبیر خودش «این هیولای هراسآور» را طراحی کرد. او فارغالتحصیل معماری از دانشگاه شهید بهشتی است و در ونکوور کانادا در حال ادامه تحصیل است.
فکر میکنم سال ۸۵ بود که به خاطر تبلیغاتی که کرده بودیم برای کار در اراضی دعوت شدیم. کار آلاچیقهای بوستان را به عهده گرفتیم. یک محوطه بود که سقف اسپیس فریم داشت. یک پوشش ساده و صاف بود و هفتصد مترمربع پارچه داشت. در بازار گل هم پلی بود که قرار بود دو طرف پارک را به هم وصل کند. کار ما درواقع طراحی پوشش پارچهای بود که دو طرف قرار گیرد. هر قطعه آن هزار مترمربع بود. آبوآتش دارای یکپارچه یکتکه است ولی در بازار گل، هر یک از قسمتهای پل با استفاده از سهتکه پارچه درستشده است.
بعد از اینکه پروژههای آمفیتئاتر آبوآتش، بازار گل و پل ابریشم دو را به عهده گرفتیم. در مرحله طراحی این پروژهها بودیم که فراخوان طراحی پل طبیعت که آن زمان نامش پل پیاده شهید مدرس بود مطرح شد.
طرح چهارپایه طرح دوم من بود. طرح اول که در مسابقه هم شرکت کرد، قسمت روی اتوبانش از اینکه هست خیلی سادهتر بود. در مورد این پروژه پنج فکر اساسی وجود داشت. اولین ایده این بود که این پل قرار نیست فقط مکانی برای وصل کردن دونقطه به هم باشد بلکه قرار است ادامه دو پارک و فضایی برای ماندن باشد. نکته دوم این بود که بیاییم بهجای اینکه دونقطه را در دو پارک به هم وصل کنیم، طوری طراحی کنیم که در هر دو طرف پخش شود و به همه نقاط کلیدی دو پارک هم متصل شود. این ایده تا حدی اتفاق افتاد. در درجه سوم میخواستیم نقاطی با کمترین درخت را پیدا کنیم و ستونها را آنجا کار بگذاریم.
طرح اولیه هم بنابراین بود که فرم به شکل درخت باشد. البته تصور این نبود که یک ستون درختی داشته باشیم. تکستونهای پراکندهای مدنظر بود. خود بدنه خرپا هم المانهای نامنظمی داشت. ایده دیگر این بود که بررسی کردیم و دیدیم وقتی با یک دهانه بزرگ طرف هستیم بدون شک یک عمق سازهای خواهیم داشت. درواقع ایده این بود که ابعاد را طوری کنیم که فضا و معماری تبدیل به المانهای جداییناپذیر باشند. مسئله دیگری که مدنظرمان قرار گرفت این بود که معمولاً پلها چون قرار است بهینه ساخته شوند، طراحی صاف دارند. اینیک نوع پرسپکتیو یک نقطهای ایجاد میکند که آدم را مجبور به رفتن میکند. ما پل را بهصورت قوسی کشیدیم تا رهگذر انتهای مسیر را نبیند. این پیچوخم سرعت آدم را کم میکند.
در مرحله دوم قرار شد کار با همان ایده اولیه کمی تحقیق شود؛ یعنی قرار شد طرحی بدهیم که تمرکز اولیه آن روی اتوبان باشد ولی زبانی داشته باشد که اگر لازم شد بعدا بتواند ادامه پیدا کند. مسئله دیگر این بود که قرار شد پل کمی نمادگراتر باشد و خیلی ساده و معمولی نباشد. در مرحله دوم مسابقه تمرکز را روی بخش اتوبان گذاشتیم و مسیرها خلاصه شد؛ اما الآن یک سری مسیرهایی داریم که روی خطوط توپوگرافی زمین حرکت میکند. در هر دو پارک پخش میشود. دوطبقه بودنش دو نوع دسترسی به پل را ایجاد میکند. در مرحله دوم چهارپایه بودن مطرح شد و آن چیزی که امروز میبینید درواقع پیشرفته شده همان طرح مرحله دوم است.
نه اصلاً. این فرمی نبود که من بهتنهایی به آن رسیده باشم. یک کار تیمی بود. مهندس بهزادی و سحر یاسایی هم در زمینه همکار من بودند و فکر هر سه ما بود که برنده شد. وقتی با مهندس سازه صحبت کردیم گفت شاید بهجای ۴ ستون با دو ستون هم بشود این کار را پیش برد. بعد بررسی کردیم و کار روی سه ستون نهایی شد. زمان بررسی، قوسها هم تغییراتی ایجاد شد. همچنین رمپها بیرون فضای پارک بود که حس خطرناکی داشت؛ برای همین تغییر کرد. فرم سرستونها هم که از اول سهطبقه و ویوپوینت بود، کمی تغییر کرد.
راستش آن اول که بحث مسابقه مطرح شد، یکطورهایی گفتم که دلت خوش است. اینهمه مهندس بزرگ. امکان ندارد طرح من برگزیده شود. مهندس بهزادی گفت که آنها آدمهای منصفی هستند و اگر کار خوب بدهیم میپذیرند. ولی ته دلم فکر میکردم که دارم طرحی را میکشم که قرار است روی کاغذ بماند. برای همین تصمیم گرفتم یکچیز هیجانانگیز و جالب طراحی کنم که چیز خوبی روی کاغذ باقی بماند. آن زمان ۲۵ سالم بود. وقتیکه برنده شدیم ۲۶ ساله بودم و تا ۲۷ سالگی درگیر طرح بودم. میرفتم ایتالیا و کنار دست مهندسان سازه مینشستم تا کارشان را ببینم. وقتی برنده شدیم داشتم در کانادا فوقلیسانس میخواندم. مرخصی گرفتم و برگشتم ایران تا پایکار باشم. میدانستم دارم با یک گروه سازهای حرفهای کار میکنم که کارشان را بلدند و من فقط روی طراحی فرم تمرکز داشتم و نگران مسائل فنی نبودم. همیشه میگویم خوشمزهترین قسمت و پز دادنش برای من است ولی حقیقت این است که زحمت و سختی کار بر عهده تعداد زیادی از دوستانم بود. هم حس میکنم که خیلی خوششانس بودم و هم از آنها خجالت میکشم که همهاش اسم مرا میبرند.
بله. زیاد.
خوب. وقتی آدمها را میبینم که روی آن قدم میزنند و عکس میگیرند حس خوشایندی دارم. رسالت ما معمارها این است که فضاهایی بسازیم که مردم در آن حس بهتری داشته باشند. حتی چند بار مردم دوربین به دستم دادهاند تا از آنها عکس بگیرم. یکبار با همکارم رفته بودم برای عکاسی از پل. تنها کنار سهپایه ایستاده بودم. یک زوج رد میشدند. فکر کردند ما از آنهایی هستیم که از مردم عکس میگیرند و به آنها میفروشند. از من خواستند از آنها عکس بگیرم. من هم گرفتم و برایشان ایمیل کردم. (همشهری معماری)
جام جم سرا: یکی از راههای افزایش صممیت در خانوادهها ایجاد فرصتهایی برای گفتوگو در فضای مناسب بین اعضاء خانواده است.
در تحقیقی که چند سال قبل داشتم میانگین زمان گفتوگو در میان خانوادههای ایرانی ۱۵ دقیقه بود البته الان فکر میکنم این زمان کمتر هم شده باشد. چون این روزها ماهواره، وایبر، تانگو، اینترنت و... جای همصحبتی حتی با اعضای خانوادهها را هم گرفتهاند.
نمیدانم آخرین زمانی که با همه اعضاء خانواده با هم صحبت صمیمی داشتید چه زمانی بود؟ راجع به چه موضوعی بود؟ چقدر در رابطه با خودتان بود، چقدر در رابطه با دیگران؟ کجا با هم صحبت کردید؟ چقدر طول کشید؟ نتیجه چه شد؟... ولی این را میدانم که اگر فرصتهای با هم بودن با صحبتهای شیرین و دلنشین همراه باشد ما را تشنه محبت دیگران نخواهد کرد.
شاید بخواهید بگویید که دلت خوش است؟ باور کنید که داشتن دل خوش به نوع نگاه ما به زندگی بر میگردد. هیچ کسی نیست که مشکلی نداشته باشد و همه امور زندگیاش همیشه بر وفق مرادش باشد. هر کسی مشکلات و گرفتاریهای خاص خودش را دارد ولی نوع برخورد ما با مشکلات، تعیین کننده سبک زندگی ماست.
کاهش زمان گفتوگو یا فقدان آن در خانواده موجب میشود تا فاصله عاطفی بین آنان افزایش یابد و فقر محبت جایگزین غنای محبت درخانوادهها گردد. فقری که بعدها با پول، بخشنامه و... نمیتوان آن از بین برد و آثارش در جای جای زندگیمان باقی خواهد ماند. احساس تنهایی، بیتوجهی، سوء تفاهمها و...
بیاییم فرصت صحبت کردن با هم را از دست ندهیم. گفتوگوی خوب در زندگی و افزایش صمیمیت و صحبت بین اعضاء خانواده «معجزه» میکند؛ معجزهای که هیچ گاه مزه و طعمش را فراموش نخواهیم کرد. معجزهای که موجب میشود گرمای صفای خانواده ما را برای رسیدن به خانه و بودن با اعضاء خانواده ترغیب کند. دیگر خانه را خوابگاه ندانیم.
البته کیفیت گفتوگو هم بسیار مهم است. چند وقت پیش، شب رفته بودم منزل یکی از دوستان تا کتابهایی را از ایشان بگیرم. رفتم و چای خوردم. در همین هنگام از گرفتاریهایی که داریم و موجب میشود کمتر خانه باشیم صحبت شد. همسر دوستم به این موضوع اشاره کرد که شرایط ز ندگی امروز سخت شده و لازم است تا زمان بیشتری برای کار بگذارید ولی فراموش نکنید که کیفیت حضور شماها در منزل بسیار مهم و تاثیر گذار است.
بیاییم به بهانه شب یلدا که بلندین شب سال است و یکی از فرصتهای شب نشینی و گفتوگو است موثرترین راه افزایش محبت بین خودمان، که همان گفتوگوی سازنده و با نشاط است را سر لوحه زندگیمان قرار دهیم. یلدا بر شما مبارک. (سید حسن موسوی چلک)