مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مارگاریتای ثروتمند، از یتیم خانه تا تجارت خانه

[ad_1]

ماهنامه زنان و زندگی - خاطره کردکریمی: «مارگاریتا لوییسم دریفوس» سوییسی با ثروتی بالغ بر 1.7 میلیارد دلار در رتبه بندی مجله فوربس هفدهمین فرد ثروتمند جهان و بیست یکمین زن قدرتمند اروپا، خاورمیانه و آسیاست. او مالک تجارتخانه بین المللی «لوییس دریفوس کامادتیز» و باشگاه فوتبال المپیک مارسی است.

 

مارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج با نام «مارگریتا بوگدانوا» شناخته می شد، اول جولای سال 1962 میلادی در شهر لنینگراد اتحاد جماهیر شوروی سابق (سن پترزبورگ روسیه فعلی) به دنیا آمد. وقتی تنها هفت سال داشت پدر و مادرش را در تصادف قطار از دست داد. مدتی در یتیم خانه زندگی کرد و کمی بعدتر، پدربزرگش، «لئونید بوگدانوا»، سرپرستی اش را برعهده گرفت.

 

خودش درباره این ایام می گوید: «با آنکه خیلی زود پدر و مادرم را از دست دادم؛ اما هیچ وقت احساس رهاشدگی نکردم چون پدربزرگم به قدر کافی به من عشق می ورزید. در طول هفته در مدرسه شبانه روزی درس می خواندم و آخر هفته ها پیش او و دوستانم بر می گشتم وضع شوروی در دهه های 60 و 70 خوب بود. البته که از تجملات زندگی این روزهای کودکان بی بهره بودم؛ اما آزاد بودم. وقت کافی برای مطالعه داشتم که آن روزها برای بچه های روسی مسئله مهمی بود. مطالعه حسی از جهان پهناور به من داد و در دلم این آرزو را کاشت که تمام جهان را ببینم.»

 

مارگاریتا در دانشکده مسکو به تحصیل حقوق پرداخت و از موسسه تجارت شوروی لنینگراد (دانشگاه تجارت و اقتصاد سن پترزبورگ فعلی) مدرکی معادل لیسانس اقتصاد گرفت. پس از آن به عنوان فروشنده تجهیزات بردهای مداری برای کمپانی «لیتورن ای. جی» مشغول به کار شد. در اواخر دهه 80 با دانشجویی سوییسی ازدواج کرد، اما یک سال بعد از او جدا شد. نام همسر اول او و تاریخ ازدواج آن ها نامعلوم است.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

یک پرواز سرنوشت ساز

 

اما در سال 1988 میلادی زندگی او در یک پرواز هوایی از زوریخ به لندن به خاطر آشنایی با «روبرت لوییس دریفوس» زیر و رو شد. ظاهرا مارگریتا که برای تعطیلات از نیویورک به سوییس رفته بود. از روبرت ساعت می پرسد و گفت و گویی بین شان در می گیرد. در حین این مکالمه روبرت عکس سگش را به مارگریتا نشان می دهد و رابطه شان دوستانه تر می شود. مارگریتا در مصاحبه ای با نشریه اقتصادی بلومبرگ می گوید که از همان موقع دل در گروی این مرد داد.

 

روبرت از خانوادهای ثروتمند و تحصیلکرده می آمد و در پاریس بزرگ شده بود. اما خودش دانش آموزی تنبل بود که از گرفتن مدرک فارغ التحصیلی ویژه دبیرستان های فرانسه بازمانده بود. پس از آنکه با ارائه تجاربش در مدرسه کسب و کار هاروارد جایی باری خود دست و پا کرد، تصمیم گرفت تا هزینه تحصیلش را از بردهایش در بازی پوکر تامین کند. او با نجات کمپانی های معتبر رو به ورشکستگی چون آدیداس و ساچی اند ساچی ثروت کلانی به هم زد.

پس از این سفر هوایی، روبرت با مارگریتا تماس می گیرد تا متن هایی را برای او به روسی ترجمه کند مارگریتا به بلومبرگ می گوید: «بهش گفتم می دونی که بدون همچین چیزی هم می تونی به ناهار دعوتم کنی و اونم گفت اوه بله، بله.»

 

روبرت و مارگریتا در سال 1992 میلادی با هم ازدواج کردند. مارگریتا از آن پس همسر و مادری تمام وقت و شهروند کشور سوییس شد. این زوج سه فرزند به نام های «اریک»، «گابریل» و «مائوریس» دارند، که دو تای آخر آنها دوقلو هستند. روبرت در سال های پس از ازدواجش با حضور در حوزه های تجاری گوناگون از جمله خرید عمده سهام باشگاه المپیک مارسی در سال 1996 به ثروتش افزود.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

احیای میراث فراموش شده

 

او در سال 2000 میلادی دوباره شرکت خانوادگی اش یعنی «گروه صنعتی لوییس دریفوس» را احیا کرد که پدر پدر بزرگش در سال 1851 میلادی برپا کرده بود و بر تجارت محصولات کشاورزی تمرکز داشت. گروه صنعتی لوییس دریفوس در حال حاضر 35 هزار کارمند دارد و سالانه 70 میلیون تن محصولات کشاورزی داد و ستد می کند و غیر از محصولات کشاورزی، در حوزه های نفت، انرژی و کشتیرانی نیز فعالیت دارد.

 از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»

سرطان، نقطه پایان و آغاز

 

روبرت لوییس- دریفوس پس از آنکه در سال 1997 میلادی متوجه ابتلایش به سرطان خون شد، مارگریتا را رسما وارد کسب و کار خود کرد و پیش از مرگش در سال 2009 میلادی نهادی موقوفی به نام «آکیرا بی. وی» تاسیس کرد و مارگریتا را سرپرست تمامی اموال سپرده شده به آن اعلام کرد. این بدان معنی بود که مارگریتا ریاست کمپانی لوییس- دریفوس و باشگاه المپیک مارسی را همزمان به ارث برده بود.

 

خودش می گوید: «از همان لحظه ای که دوقلوها متولد شدند متوجه ابتلای روبرت به سرطان شدم. معلوم بود که دیگر قرار نیست زندگی به روال عادی پیش برود. پس از ازدواجمان زن خانه بودم؛ اما این بیماری زندگی مان را کاملا تغییر داد.

 

دوران سه ساله بیماری روبرت درس های بزرگی برایم داشت.. جهان پزشکی جهان مردانه ای است و من مجبور بودم با تمام متخصصانی که با آن ها در تماس بودیم، سر و کله بزنم تا بتوام برای یافتن شیوه درمانی واحد، با هم متحدشان کنم. کار دشواری بود چون آن ها نسبت به نظرات شخصی شان بسیار متعصب بودند. همین تعصب در دنیای مردانه تجارت هم هست و تجارب آن روزهایم در اینجا به کارم آمد.

 
از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

مارگریتا پس از درگذشت همسرش، راهی دشوار در پیش داشت تا شایستگی خود را به عنوان رهبر شرکت های تحت کنترلش اثبات کند. او در مصاحبه اش با نشریه بلومبرگ می گوید: «جهان کسب و کار جهانی مردانه است و مردان اغلب اوقات زنان را جدی نمی گیرند.»

«فیلیپ چالمین»، استاد اقتصاد درباره این زن اسطوره ای می گوید: «مارگریتا با آن تصویر همسر موبور جذاب مردان ثروتمند تطابقی ندارد و برخلاف انتظار عمومی درآمدهای کلان همسرش را بی محابا خرج نکرد.

 

درواقع باید بگویم مورد او متفاوت بود.» مارگریتا در بخش دیگری از مصاحبه اش با بلومبرگ عنوان می کند «مسئله حفظ میراث روبرت برای فرزندانش، نوه هایش و نسل های بعد از آن هاست. او هر روز رویاهایش را با من در میان می گذاشت و من با قدرتمند نگه داشتن شرکت، قصد برآوردن آن ها را دارم.»

 

مارگریتا علی رغم بی تجربگی اش در مدیریت تا سال سال ها هم وضعیت خود را به عنوان مدیرعامل هلدینگ لوییس دریفوس تثبیت کرد و هم موفقیت های پرشماری برای آن رقم زد. او در طول زندگی کاری اش موفق شد جایزه «سرمایه دار سال» را از مجله معتبر «Le Nouvel Eoonomist» دریافت کند.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

موفقیت درون گرایی و برون گرایی دو گروه از ویژگی های شخصیتی هستند که در کنار هم برای توصیف موفقیت کارآفرینی می‌توانید برخی از استرس‌های مالی را با یک راه کسب درآمد اضافه از بین ببرید، حتی اگر موفقیت چه برای نخستین بار باشد که از سیستم پرداخت به ازای کلیک استفاده می کنید و چه به عنوان یک موفقیت کارآفرینی می‌توانید برخی از استرس‌های مالی را با یک راه کسب درآمد اضافه از بین ببرید، حتی اگر به یک


ادامه مطلب ...

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»

[ad_1]

ماهنامه زنان و زندگی - خاطره کردکریمی: «مارگاریتا لوییسم دریفوس» سوییسی با ثروتی بالغ بر 1.7 میلیارد دلار در رتبه بندی مجله فوربس هفدهمین فرد ثروتمند جهان و بیست یکمین زن قدرتمند اروپا، خاورمیانه و آسیاست. او مالک تجارتخانه بین المللی «لوییس دریفوس کامادتیز» و باشگاه فوتبال المپیک مارسی است.

 

مارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج با نام «مارگریتا بوگدانوا» شناخته می شد، اول جولای سال 1962 میلادی در شهر لنینگراد اتحاد جماهیر شوروی سابق (سن پترزبورگ روسیه فعلی) به دنیا آمد. وقتی تنها هفت سال داشت پدر و مادرش را در تصادف قطار از دست داد. مدتی در یتیم خانه زندگی کرد و کمی بعدتر، پدربزرگش، «لئونید بوگدانوا»، سرپرستی اش را برعهده گرفت.

 

خودش درباره این ایام می گوید: «با آنکه خیلی زود پدر و مادرم را از دست دادم؛ اما هیچ وقت احساس رهاشدگی نکردم چون پدربزرگم به قدر کافی به من عشق می ورزید. در طول هفته در مدرسه شبانه روزی درس می خواندم و آخر هفته ها پیش او و دوستانم بر می گشتم وضع شوروی در دهه های 60 و 70 خوب بود. البته که از تجملات زندگی این روزهای کودکان بی بهره بودم؛ اما آزاد بودم. وقت کافی برای مطالعه داشتم که آن روزها برای بچه های روسی مسئله مهمی بود. مطالعه حسی از جهان پهناور به من داد و در دلم این آرزو را کاشت که تمام جهان را ببینم.»

 

مارگاریتا در دانشکده مسکو به تحصیل حقوق پرداخت و از موسسه تجارت شوروی لنینگراد (دانشگاه تجارت و اقتصاد سن پترزبورگ فعلی) مدرکی معادل لیسانس اقتصاد گرفت. پس از آن به عنوان فروشنده تجهیزات بردهای مداری برای کمپانی «لیتورن ای. جی» مشغول به کار شد. در اواخر دهه 80 با دانشجویی سوییسی ازدواج کرد، اما یک سال بعد از او جدا شد. نام همسر اول او و تاریخ ازدواج آن ها نامعلوم است.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

یک پرواز سرنوشت ساز

 

اما در سال 1988 میلادی زندگی او در یک پرواز هوایی از زوریخ به لندن به خاطر آشنایی با «روبرت لوییس دریفوس» زیر و رو شد. ظاهرا مارگریتا که برای تعطیلات از نیویورک به سوییس رفته بود. از روبرت ساعت می پرسد و گفت و گویی بین شان در می گیرد. در حین این مکالمه روبرت عکس سگش را به مارگریتا نشان می دهد و رابطه شان دوستانه تر می شود. مارگریتا در مصاحبه ای با نشریه اقتصادی بلومبرگ می گوید که از همان موقع دل در گروی این مرد داد.

 

روبرت از خانوادهای ثروتمند و تحصیلکرده می آمد و در پاریس بزرگ شده بود. اما خودش دانش آموزی تنبل بود که از گرفتن مدرک فارغ التحصیلی ویژه دبیرستان های فرانسه بازمانده بود. پس از آنکه با ارائه تجاربش در مدرسه کسب و کار هاروارد جایی باری خود دست و پا کرد، تصمیم گرفت تا هزینه تحصیلش را از بردهایش در بازی پوکر تامین کند. او با نجات کمپانی های معتبر رو به ورشکستگی چون آدیداس و ساچی اند ساچی ثروت کلانی به هم زد.

پس از این سفر هوایی، روبرت با مارگریتا تماس می گیرد تا متن هایی را برای او به روسی ترجمه کند مارگریتا به بلومبرگ می گوید: «بهش گفتم می دونی که بدون همچین چیزی هم می تونی به ناهار دعوتم کنی و اونم گفت اوه بله، بله.»

 

روبرت و مارگریتا در سال 1992 میلادی با هم ازدواج کردند. مارگریتا از آن پس همسر و مادری تمام وقت و شهروند کشور سوییس شد. این زوج سه فرزند به نام های «اریک»، «گابریل» و «مائوریس» دارند، که دو تای آخر آنها دوقلو هستند. روبرت در سال های پس از ازدواجش با حضور در حوزه های تجاری گوناگون از جمله خرید عمده سهام باشگاه المپیک مارسی در سال 1996 به ثروتش افزود.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

احیای میراث فراموش شده

 

او در سال 2000 میلادی دوباره شرکت خانوادگی اش یعنی «گروه صنعتی لوییس دریفوس» را احیا کرد که پدر پدر بزرگش در سال 1851 میلادی برپا کرده بود و بر تجارت محصولات کشاورزی تمرکز داشت. گروه صنعتی لوییس دریفوس در حال حاضر 35 هزار کارمند دارد و سالانه 70 میلیون تن محصولات کشاورزی داد و ستد می کند و غیر از محصولات کشاورزی، در حوزه های نفت، انرژی و کشتیرانی نیز فعالیت دارد.

 از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»

سرطان، نقطه پایان و آغاز

 

روبرت لوییس- دریفوس پس از آنکه در سال 1997 میلادی متوجه ابتلایش به سرطان خون شد، مارگریتا را رسما وارد کسب و کار خود کرد و پیش از مرگش در سال 2009 میلادی نهادی موقوفی به نام «آکیرا بی. وی» تاسیس کرد و مارگریتا را سرپرست تمامی اموال سپرده شده به آن اعلام کرد. این بدان معنی بود که مارگریتا ریاست کمپانی لوییس- دریفوس و باشگاه المپیک مارسی را همزمان به ارث برده بود.

 

خودش می گوید: «از همان لحظه ای که دوقلوها متولد شدند متوجه ابتلای روبرت به سرطان شدم. معلوم بود که دیگر قرار نیست زندگی به روال عادی پیش برود. پس از ازدواجمان زن خانه بودم؛ اما این بیماری زندگی مان را کاملا تغییر داد.

 

دوران سه ساله بیماری روبرت درس های بزرگی برایم داشت.. جهان پزشکی جهان مردانه ای است و من مجبور بودم با تمام متخصصانی که با آن ها در تماس بودیم، سر و کله بزنم تا بتوام برای یافتن شیوه درمانی واحد، با هم متحدشان کنم. کار دشواری بود چون آن ها نسبت به نظرات شخصی شان بسیار متعصب بودند. همین تعصب در دنیای مردانه تجارت هم هست و تجارب آن روزهایم در اینجا به کارم آمد.

 
از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

مارگریتا پس از درگذشت همسرش، راهی دشوار در پیش داشت تا شایستگی خود را به عنوان رهبر شرکت های تحت کنترلش اثبات کند. او در مصاحبه اش با نشریه بلومبرگ می گوید: «جهان کسب و کار جهانی مردانه است و مردان اغلب اوقات زنان را جدی نمی گیرند.»

«فیلیپ چالمین»، استاد اقتصاد درباره این زن اسطوره ای می گوید: «مارگریتا با آن تصویر همسر موبور جذاب مردان ثروتمند تطابقی ندارد و برخلاف انتظار عمومی درآمدهای کلان همسرش را بی محابا خرج نکرد.

 

درواقع باید بگویم مورد او متفاوت بود.» مارگریتا در بخش دیگری از مصاحبه اش با بلومبرگ عنوان می کند «مسئله حفظ میراث روبرت برای فرزندانش، نوه هایش و نسل های بعد از آن هاست. او هر روز رویاهایش را با من در میان می گذاشت و من با قدرتمند نگه داشتن شرکت، قصد برآوردن آن ها را دارم.»

 

مارگریتا علی رغم بی تجربگی اش در مدیریت تا سال سال ها هم وضعیت خود را به عنوان مدیرعامل هلدینگ لوییس دریفوس تثبیت کرد و هم موفقیت های پرشماری برای آن رقم زد. او در طول زندگی کاری اش موفق شد جایزه «سرمایه دار سال» را از مجله معتبر «Le Nouvel Eoonomist» دریافت کند.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسازیتیمخانههایسناز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس در شهر سن پترزبورگ، با رئیس از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسمارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج با نام مارگریتا بوگدانوا شناخته می شد، اول از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسمارگاریتا لوییسم دریفوس سوییسی با ثروتی بالغ بر میلیارد دلار در رتبه بندی مجله از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسمارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج سن پترزبورگ او مالک تجارتخانه بین از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس سبک زندگیمهارت های زندگیمطالب مشابه دکوراسیون اروپایی خانه نیاوران، خانه‌ای به دور از هیاهو در پایتختاز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس مشاهده متن کامل خبر در پایگاه خبری کشاورزنیوز از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوساز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس از دست داد مدتی در یتیم از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسگردنبند مرغ آمین از سریال محبوب و دیدنی شهرزاد ، با جنس استیل عالی ، طراحی بی نظیر و موفقیتاز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس لوییس دریفوس که پیش از مارگاریتای ثروتمند، از یتیم خانه تا تجارت خانهمارگاریتای ثروتمند، از یتیم خانه تا لوییس دریفوس که پیش از سن پترزبورگ از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»


ادامه مطلب ...

گاو نر و بچه‌های یتیم

[ad_1]

داستانی از لتونی

هر روز زن پدر به شوهرش می‌گفت:
- بچه‌های خودت را به جنگل ببر والّا من از این خانه فرار می‌کنم.
گرچه پدر دلش به حال بچه‌هایش، که یکی پسر و دیگری دختر بود، می‌سوخت ولی میل نداشت که زن جوانش را هم از دست بدهد و چاره‌ای جز اطاعت نداشت. یک روز صبح به بچه‌هایش گفت:
- بچه‌ها بیایید، به جنگل برویم.
پدر آن‌ها را به جنگل انبوهی برد و خودش به منزل برگشت.
بچه‌ها ویلان و سرگردان بودند و گریه می‌کردند. ناگهان چشمشان به کلبه‌ی کجی افتاد. وارد کلبه شدند. در آن جا زن پیر جادوگری روی بخاری نشسته بود. بچه‌ها نمی‌دانستند که او جادوگر اســت.
جادوگر بچه‌ها را روی بخاری جا داد و به آن‌ها غذا خورانید تا بعداً آن‌ها را بخورد.
یک روز گذشت زن جادوگر از پسر بچه خواست که انگشتش را به او نشان بدهد. پسرک که زرنگ و باهوش بود، فوراً یک تکه شاخه‌ی خشک پیدا کرد و به جای انگشت آن چوب را توی دست پیرزن گذاشت. پیرزن آن را لمس کرد و با خودش گفت که بچه‌ها هنوز لاغرند. باید به آن‌ها غذا داد تا چاق‌تر شوند.
دوباره غذای بسیار لذیذی برای آن‌ها تهیه کرد.
روز بعد دوباره از پسربچه خواست که انگشتش را به او نشان دهد. پسرک باز همان چوب را توی دست او گذاشت. پیرزن فکر کرد که بچه‌ها هنوز لاغر هستند و باید به آن‌ها غذا داد تا چاق‌تر شوند.
تمام هفته پیرزن انگشت بچه‌ها را لمس می‌کرد که ببیند بچه‌ها چاق شده‌اند یا خیر. بالاخره تصمیم گرفت بخاری را روشن کند و بچه‌ها را توی بخاری بپزد و بخورد. بخاری را روشن کرد و پسر و دختر را نزد خودش خواند. بچه‌ها روی پارو نشستند.
پسر بچه طوری روی پارو دراز کشید که به هیچ وجه از در بخاری تو نرفت. پیرزن بدخواه فریاد زد:
- این طور نباید روی پارو نشست!
پسرک با مهارت و سادگی پرسید:
- خوب ننه‌جان، نشان بده چه طور باید نشست.
جادوگر سوار پارو شد و خودش را کاملاً جمع کرد. بچه‌ها هم فوراً پارو را توی بخاری بردند و در بخاری را بستند. جادوگر فریاد می‌زد و عربده می‌کشید و با دست‌های استخوانی خودش به در بخاری می‌کوبید. ولی طولی نکشید زنده زنده در توی بخاری به جای بچه‌های بی‌گناه سوخت.
بچه‌ها آنچه را می‌توانستند همراه ببرند از کلبه‌ی پیرزن برداشتند و به راه افتادند. در راه به گاونری رسیدند. گاو نر گفت:
- بچه‌ها، بر پشت من سوار بشوید. من شما را از این‌جا با خودم می‌برم؛ والّا شوهر زن جادوگر که شیطان پرآزاری اســت خودش را به شما می‌رساند.
بچه‌ها سوار گاونر شدند و گاونر تندتر از باد آن‌ها را به طرف منزلشان برد. در بین راه گاو به آن‌ها گفت که گوشتان را به زمین بگذارید و دقت کنید که آیا صدایی می‌شنوید، یعنی کسی در تعقیب ما هست یا خیر. بچه‌ها گوششان را به زمین گذاشتند، خبری نبود. گاونر به آن‌ها گفت:
- دوباره سوار من بشوید. من شما را جلوتر می‌برم؛ ولی مواظب باشید بر پشت من سوراخ‌هایی هست، همین که شیطان در تعقیب شما آمد فوراً اولین چوب پنبه‌ی سوراخ را بیرون بکشید.
همین طور هم شد شیطان خودش را به آن‌ها رسانید. پسر بچه فوراً چوب پنبه‌ی اول را بیرون آورد. ناگهان آتش از پشت گاو زبانه کشید. این آتش چنان شدید بود که در راه آنچه وجود داشت و کسی نتوانست از دیوار آتش عبور کند.
شیطان شن و خاک و آب روی آتش ریخت و بالاخره آتش را خاموش کرد و به تعقیب بچه‌ها پرداخت.
بچه‌ها او را دیدند و فریاد زدند:
- دارد به ما می‌رسد.
گاو گفت:
- چوب پنبه‌ی دومی را بیرون بکشید.
از پشت گاو خاک و شن بیرون ریخت. آن قدر خاک بیرون آمد که کوه‌های بزرگی تشکیل شد؛ به طوری که هیچ کس نمی‌توانست از آن‌ها عبور کند. شیطان با شاخ به کوه زد و آن قدر این کار را ادامه داد تا شاخ‌هایش شکست و بالاخره از کوه عبور کرد.
باز به تعقیب بچه‌ها پرداخت. چوب پنبه‌ی سومی را بیرون کشیدند. از سوراخ پشت گاو آب فواره زد و آن قدر آب بیرون آمد که رودخانه‌ی بزرگی تشکیل شد؛ رودخانه‌ای که عبور و یا شنا کردن از آن غیرممکن بود. شیطان در کنار رودخانه ایستاد و نمی‌دانست چه کند.
در این موقع گاونر به بچه‌ها چنین گفت:
- حالا مرا بکشید. در شکم من یک دستمال ابریشمی و یک سوزن نقره‌ای و یک قرقره نخ طلایی خواهید یافت. قرقره را بر روی زمین بیندازید، نخ طلایی آن شما را به خانه خواهد رسانید. اگر در راه به رودخانه‌ای برخورید دستمال ابریشمی را بیندازید، پلی بر روی رودخانه نصب می‌شود. سوزن نقره‌ای هم می‌تواند همه خواسته‌های شما را به جا آورد.
بچه‌ها میل نداشتند که گاو را بکشند و رحمشان می‌آمد، ولی چاره‌ای نداشتند. همان کاری را که گاو گفته بود انجام دادند. در شکم گاو دستمال ابریشمی و سوزن نقره‌ای و قرقره‌ی نخ طلایی را یافتند و گفتند:
- سوزن، سوزن، ما احتیاج به کلبه‌ای داریم.
فوراً کلبه‌ای در جلو آن‌ها نمایان شد و در آن جا شب را به سر بردند.
شیطان در آن طرف رودخانه این ور و آن ور می‌رفت و دائماً چشمش به کلبه بود. چون دید دخترک به طرف چشمه می‌رود که آب بیاورد، به شکل آدم بیچاره و غریبی درآمد و از دختر پرسید که چگونه می‌توان به آن طرف ساحل رفت. دخترک دلش به حال پیرمرد سوخت؛ دستمال را آورد و آن را روی رودخانه انداخت و فوراً پلی بر روی رودخانه نصب شد.
وقتی شیطان دستش به دختر رسید او را به یک بز وحشی تبدیل کرد. دخترک دوید رفت توی جنگل. اتفاقاً برادرش هم به جنگل رفت تا بزی شکار کند. بز وقتی که برادرش را دید به طرف او دوید. برادر که هیچ وقت چنین بز زیبایی در عمرش ندیده بود رحمش آمد و تیر به طرف او خالی نکرد.
وقتی به منزل برگشت اثری از خواهرش ندید. برادر به سوزن دستور داد که بدون تأخیر خواهرش را به کلبه بیاورد. سوزن همان بزی را که در کنار کلبه راه می‌رفت به کلبه آورد. برادر به سوزن دستور داد که خواهرش را از جادو و جنبل نجات دهد. همان ساعت به جای بز خواهرش در جلو چشمش پدیدار شد.
برادر و خواهر یکدیگر را در آغوش گرفتند.
برادر از سوزن خواهش کرد و گفت:
- حالا ‌ای سوزن جادو شده، شیطان را از ما دور کن.
سوزن شیطان را در جنگل پیدا کرد، وی را کتک زد، و به طرف باتلاق غیرقابل عبوری راند.
بچه‌ها تصمیم گرفتند که راه خودشان را برای رسیدن به خانه ادامه دهند. می‌خواستند پدرشان را ببینند. قره قره نخ طلایی را روی زمین انداختند و آن نخ آن‌ها را به طرف منزل راهنمایی کرد. در راه به رودخانه‌ها و باتلاق‌های غیرقابل عبور می‌رسیدند، ولی دستمال آن‌ها را نجات می‌داد و در یک چشم به هم زدن پل بسته می‌شد؛ تا این‌که آن‌ها بسلامت به منزل خودشان رسیدند.
پدر از دیدار فرزندانش بسیار شاد شد و از فرط خوشحالی گریست و زن پدر هم برای رفتار بدی که کرده بود تنبیه و مجازات شد.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

جواب های کامل بازی جدولانه اندروید جدید گهرجوابهایکاملبازیجدولانهکپی برداری از مطالب با ذکر نام و لینک گهر مجاز می باشد ، کپی برداری از قالب پیگرد راهنمای حل جدول رضاآقازاده کلیبرو ه ی راهنمای حل …برای مشاهده معنای لغاتی که با حروف وه ی شروع می شوند صفحه و وابسته نظامی اتاشهالف شهاب مرادی جوانان ما عشق ورزی بلد نیستندشهاب مرادی از اخلاق در جامعه، فضای رسانه های مجازی تلویزیون، فیلم ها و سریال ها و زمان برخورد امیرالمومنین با زنان بدحجاب چگونه بود؟ …در بحث عفاف و حجاب، باید بین دو مفهوم عفاف و حجاب تفاوت قائل شد رابطه بین این دو عموم و زیبا جذاب برای شما زیبا جذاب برای شما متاسفانه به علت برخی مشکلات سایت غیر فعال میباشدجهت ورود به سایت اخبار،اخبار گوناگون،اخبار جالب،اخبار جدید،دانستنی …اخبار جالبجالب انگیزمطالب جالب عکس جالبرکورد گینس اخباردانستنی های جالباخبار نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در داستانهای کوتاه و جذاب که آدم را به خود فرو می برد …صحبت های حقیقت و دروغ روزی دروغ به حقیقت گفت مــــیل داری باهم به دریـــا برویم و ازدواج مردی ساله با دختری ساله در مورد ازدواج …در این پست می خواهیم در مورد ازدواج پیامبرص و عایشه صحبت کنیم چون افراد ضد اسلام و ضد


ادامه مطلب ...

گاو نر و بچه‌های یتیم

[ad_1]

داستانی از لتونی

هر روز زن پدر به شوهرش می‌گفت:
- بچه‌های خودت را به جنگل ببر والّا من از این خانه فرار می‌کنم.
گرچه پدر دلش به حال بچه‌هایش، که یکی پسر و دیگری دختر بود، می‌سوخت ولی میل نداشت که زن جوانش را هم از دست بدهد و چاره‌ای جز اطاعت نداشت. یک روز صبح به بچه‌هایش گفت:
- بچه‌ها بیایید، به جنگل برویم.
پدر آن‌ها را به جنگل انبوهی برد و خودش به منزل برگشت.
بچه‌ها ویلان و سرگردان بودند و گریه می‌کردند. ناگهان چشمشان به کلبه‌ی کجی افتاد. وارد کلبه شدند. در آن جا زن پیر جادوگری روی بخاری نشسته بود. بچه‌ها نمی‌دانستند که او جادوگر اســت.
جادوگر بچه‌ها را روی بخاری جا داد و به آن‌ها غذا خورانید تا بعداً آن‌ها را بخورد.
یک روز گذشت زن جادوگر از پسر بچه خواست که انگشتش را به او نشان بدهد. پسرک که زرنگ و باهوش بود، فوراً یک تکه شاخه‌ی خشک پیدا کرد و به جای انگشت آن چوب را توی دست پیرزن گذاشت. پیرزن آن را لمس کرد و با خودش گفت که بچه‌ها هنوز لاغرند. باید به آن‌ها غذا داد تا چاق‌تر شوند.
دوباره غذای بسیار لذیذی برای آن‌ها تهیه کرد.
روز بعد دوباره از پسربچه خواست که انگشتش را به او نشان دهد. پسرک باز همان چوب را توی دست او گذاشت. پیرزن فکر کرد که بچه‌ها هنوز لاغر هستند و باید به آن‌ها غذا داد تا چاق‌تر شوند.
تمام هفته پیرزن انگشت بچه‌ها را لمس می‌کرد که ببیند بچه‌ها چاق شده‌اند یا خیر. بالاخره تصمیم گرفت بخاری را روشن کند و بچه‌ها را توی بخاری بپزد و بخورد. بخاری را روشن کرد و پسر و دختر را نزد خودش خواند. بچه‌ها روی پارو نشستند.
پسر بچه طوری روی پارو دراز کشید که به هیچ وجه از در بخاری تو نرفت. پیرزن بدخواه فریاد زد:
- این طور نباید روی پارو نشست!
پسرک با مهارت و سادگی پرسید:
- خوب ننه‌جان، نشان بده چه طور باید نشست.
جادوگر سوار پارو شد و خودش را کاملاً جمع کرد. بچه‌ها هم فوراً پارو را توی بخاری بردند و در بخاری را بستند. جادوگر فریاد می‌زد و عربده می‌کشید و با دست‌های استخوانی خودش به در بخاری می‌کوبید. ولی طولی نکشید زنده زنده در توی بخاری به جای بچه‌های بی‌گناه سوخت.
بچه‌ها آنچه را می‌توانستند همراه ببرند از کلبه‌ی پیرزن برداشتند و به راه افتادند. در راه به گاونری رسیدند. گاو نر گفت:
- بچه‌ها، بر پشت من سوار بشوید. من شما را از این‌جا با خودم می‌برم؛ والّا شوهر زن جادوگر که شیطان پرآزاری اســت خودش را به شما می‌رساند.
بچه‌ها سوار گاونر شدند و گاونر تندتر از باد آن‌ها را به طرف منزلشان برد. در بین راه گاو به آن‌ها گفت که گوشتان را به زمین بگذارید و دقت کنید که آیا صدایی می‌شنوید، یعنی کسی در تعقیب ما هست یا خیر. بچه‌ها گوششان را به زمین گذاشتند، خبری نبود. گاونر به آن‌ها گفت:
- دوباره سوار من بشوید. من شما را جلوتر می‌برم؛ ولی مواظب باشید بر پشت من سوراخ‌هایی هست، همین که شیطان در تعقیب شما آمد فوراً اولین چوب پنبه‌ی سوراخ را بیرون بکشید.
همین طور هم شد شیطان خودش را به آن‌ها رسانید. پسر بچه فوراً چوب پنبه‌ی اول را بیرون آورد. ناگهان آتش از پشت گاو زبانه کشید. این آتش چنان شدید بود که در راه آنچه وجود داشت و کسی نتوانست از دیوار آتش عبور کند.
شیطان شن و خاک و آب روی آتش ریخت و بالاخره آتش را خاموش کرد و به تعقیب بچه‌ها پرداخت.
بچه‌ها او را دیدند و فریاد زدند:
- دارد به ما می‌رسد.
گاو گفت:
- چوب پنبه‌ی دومی را بیرون بکشید.
از پشت گاو خاک و شن بیرون ریخت. آن قدر خاک بیرون آمد که کوه‌های بزرگی تشکیل شد؛ به طوری که هیچ کس نمی‌توانست از آن‌ها عبور کند. شیطان با شاخ به کوه زد و آن قدر این کار را ادامه داد تا شاخ‌هایش شکست و بالاخره از کوه عبور کرد.
باز به تعقیب بچه‌ها پرداخت. چوب پنبه‌ی سومی را بیرون کشیدند. از سوراخ پشت گاو آب فواره زد و آن قدر آب بیرون آمد که رودخانه‌ی بزرگی تشکیل شد؛ رودخانه‌ای که عبور و یا شنا کردن از آن غیرممکن بود. شیطان در کنار رودخانه ایستاد و نمی‌دانست چه کند.
در این موقع گاونر به بچه‌ها چنین گفت:
- حالا مرا بکشید. در شکم من یک دستمال ابریشمی و یک سوزن نقره‌ای و یک قرقره نخ طلایی خواهید یافت. قرقره را بر روی زمین بیندازید، نخ طلایی آن شما را به خانه خواهد رسانید. اگر در راه به رودخانه‌ای برخورید دستمال ابریشمی را بیندازید، پلی بر روی رودخانه نصب می‌شود. سوزن نقره‌ای هم می‌تواند همه خواسته‌های شما را به جا آورد.
بچه‌ها میل نداشتند که گاو را بکشند و رحمشان می‌آمد، ولی چاره‌ای نداشتند. همان کاری را که گاو گفته بود انجام دادند. در شکم گاو دستمال ابریشمی و سوزن نقره‌ای و قرقره‌ی نخ طلایی را یافتند و گفتند:
- سوزن، سوزن، ما احتیاج به کلبه‌ای داریم.
فوراً کلبه‌ای در جلو آن‌ها نمایان شد و در آن جا شب را به سر بردند.
شیطان در آن طرف رودخانه این ور و آن ور می‌رفت و دائماً چشمش به کلبه بود. چون دید دخترک به طرف چشمه می‌رود که آب بیاورد، به شکل آدم بیچاره و غریبی درآمد و از دختر پرسید که چگونه می‌توان به آن طرف ساحل رفت. دخترک دلش به حال پیرمرد سوخت؛ دستمال را آورد و آن را روی رودخانه انداخت و فوراً پلی بر روی رودخانه نصب شد.
وقتی شیطان دستش به دختر رسید او را به یک بز وحشی تبدیل کرد. دخترک دوید رفت توی جنگل. اتفاقاً برادرش هم به جنگل رفت تا بزی شکار کند. بز وقتی که برادرش را دید به طرف او دوید. برادر که هیچ وقت چنین بز زیبایی در عمرش ندیده بود رحمش آمد و تیر به طرف او خالی نکرد.
وقتی به منزل برگشت اثری از خواهرش ندید. برادر به سوزن دستور داد که بدون تأخیر خواهرش را به کلبه بیاورد. سوزن همان بزی را که در کنار کلبه راه می‌رفت به کلبه آورد. برادر به سوزن دستور داد که خواهرش را از جادو و جنبل نجات دهد. همان ساعت به جای بز خواهرش در جلو چشمش پدیدار شد.
برادر و خواهر یکدیگر را در آغوش گرفتند.
برادر از سوزن خواهش کرد و گفت:
- حالا ‌ای سوزن جادو شده، شیطان را از ما دور کن.
سوزن شیطان را در جنگل پیدا کرد، وی را کتک زد، و به طرف باتلاق غیرقابل عبوری راند.
بچه‌ها تصمیم گرفتند که راه خودشان را برای رسیدن به خانه ادامه دهند. می‌خواستند پدرشان را ببینند. قره قره نخ طلایی را روی زمین انداختند و آن نخ آن‌ها را به طرف منزل راهنمایی کرد. در راه به رودخانه‌ها و باتلاق‌های غیرقابل عبور می‌رسیدند، ولی دستمال آن‌ها را نجات می‌داد و در یک چشم به هم زدن پل بسته می‌شد؛ تا این‌که آن‌ها بسلامت به منزل خودشان رسیدند.
پدر از دیدار فرزندانش بسیار شاد شد و از فرط خوشحالی گریست و زن پدر هم برای رفتار بدی که کرده بود تنبیه و مجازات شد.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

جواب های کامل بازی جدولانه اندروید جدید گهرجوابهایکاملبازیجدولانهکپی برداری از مطالب با ذکر نام و لینک گهر مجاز می باشد ، کپی برداری از قالب پیگرد راهنمای حل جدول رضاآقازاده کلیبرو ه ی راهنمای حل …برای مشاهده معنای لغاتی که با حروف وه ی شروع می شوند صفحه و وابسته نظامی اتاشهالف شهاب مرادی جوانان ما عشق ورزی بلد نیستندشهاب مرادی از اخلاق در جامعه، فضای رسانه های مجازی تلویزیون، فیلم ها و سریال ها و زمان برخورد امیرالمومنین با زنان بدحجاب چگونه بود؟ …در بحث عفاف و حجاب، باید بین دو مفهوم عفاف و حجاب تفاوت قائل شد رابطه بین این دو عموم و زیبا جذاب برای شما زیبا جذاب برای شما متاسفانه به علت برخی مشکلات سایت غیر فعال میباشدجهت ورود به سایت اخبار،اخبار گوناگون،اخبار جالب،اخبار جدید،دانستنی …اخبار جالبجالب انگیزمطالب جالب عکس جالبرکورد گینس اخباردانستنی های جالباخبار نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در داستانهای کوتاه و جذاب که آدم را به خود فرو می برد …صحبت های حقیقت و دروغ روزی دروغ به حقیقت گفت مــــیل داری باهم به دریـــا برویم و ازدواج مردی ساله با دختری ساله در مورد ازدواج …در این پست می خواهیم در مورد ازدواج پیامبرص و عایشه صحبت کنیم چون افراد ضد اسلام و ضد


ادامه مطلب ...

مارگاریتای ثروتمند، از یتیم خانه تا تجارت خانه

[ad_1]

ماهنامه زنان و زندگی - خاطره کردکریمی: «مارگاریتا لوییسم دریفوس» سوییسی با ثروتی بالغ بر 1.7 میلیارد دلار در رتبه بندی مجله فوربس هفدهمین فرد ثروتمند جهان و بیست یکمین زن قدرتمند اروپا، خاورمیانه و آسیاست. او مالک تجارتخانه بین المللی «لوییس دریفوس کامادتیز» و باشگاه فوتبال المپیک مارسی است.

 

مارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج با نام «مارگریتا بوگدانوا» شناخته می شد، اول جولای سال 1962 میلادی در شهر لنینگراد اتحاد جماهیر شوروی سابق (سن پترزبورگ روسیه فعلی) به دنیا آمد. وقتی تنها هفت سال داشت پدر و مادرش را در تصادف قطار از دست داد. مدتی در یتیم خانه زندگی کرد و کمی بعدتر، پدربزرگش، «لئونید بوگدانوا»، سرپرستی اش را برعهده گرفت.

 

خودش درباره این ایام می گوید: «با آنکه خیلی زود پدر و مادرم را از دست دادم؛ اما هیچ وقت احساس رهاشدگی نکردم چون پدربزرگم به قدر کافی به من عشق می ورزید. در طول هفته در مدرسه شبانه روزی درس می خواندم و آخر هفته ها پیش او و دوستانم بر می گشتم وضع شوروی در دهه های 60 و 70 خوب بود. البته که از تجملات زندگی این روزهای کودکان بی بهره بودم؛ اما آزاد بودم. وقت کافی برای مطالعه داشتم که آن روزها برای بچه های روسی مسئله مهمی بود. مطالعه حسی از جهان پهناور به من داد و در دلم این آرزو را کاشت که تمام جهان را ببینم.»

 

مارگاریتا در دانشکده مسکو به تحصیل حقوق پرداخت و از موسسه تجارت شوروی لنینگراد (دانشگاه تجارت و اقتصاد سن پترزبورگ فعلی) مدرکی معادل لیسانس اقتصاد گرفت. پس از آن به عنوان فروشنده تجهیزات بردهای مداری برای کمپانی «لیتورن ای. جی» مشغول به کار شد. در اواخر دهه 80 با دانشجویی سوییسی ازدواج کرد، اما یک سال بعد از او جدا شد. نام همسر اول او و تاریخ ازدواج آن ها نامعلوم است.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

یک پرواز سرنوشت ساز

 

اما در سال 1988 میلادی زندگی او در یک پرواز هوایی از زوریخ به لندن به خاطر آشنایی با «روبرت لوییس دریفوس» زیر و رو شد. ظاهرا مارگریتا که برای تعطیلات از نیویورک به سوییس رفته بود. از روبرت ساعت می پرسد و گفت و گویی بین شان در می گیرد. در حین این مکالمه روبرت عکس سگش را به مارگریتا نشان می دهد و رابطه شان دوستانه تر می شود. مارگریتا در مصاحبه ای با نشریه اقتصادی بلومبرگ می گوید که از همان موقع دل در گروی این مرد داد.

 

روبرت از خانوادهای ثروتمند و تحصیلکرده می آمد و در پاریس بزرگ شده بود. اما خودش دانش آموزی تنبل بود که از گرفتن مدرک فارغ التحصیلی ویژه دبیرستان های فرانسه بازمانده بود. پس از آنکه با ارائه تجاربش در مدرسه کسب و کار هاروارد جایی باری خود دست و پا کرد، تصمیم گرفت تا هزینه تحصیلش را از بردهایش در بازی پوکر تامین کند. او با نجات کمپانی های معتبر رو به ورشکستگی چون آدیداس و ساچی اند ساچی ثروت کلانی به هم زد.

پس از این سفر هوایی، روبرت با مارگریتا تماس می گیرد تا متن هایی را برای او به روسی ترجمه کند مارگریتا به بلومبرگ می گوید: «بهش گفتم می دونی که بدون همچین چیزی هم می تونی به ناهار دعوتم کنی و اونم گفت اوه بله، بله.»

 

روبرت و مارگریتا در سال 1992 میلادی با هم ازدواج کردند. مارگریتا از آن پس همسر و مادری تمام وقت و شهروند کشور سوییس شد. این زوج سه فرزند به نام های «اریک»، «گابریل» و «مائوریس» دارند، که دو تای آخر آنها دوقلو هستند. روبرت در سال های پس از ازدواجش با حضور در حوزه های تجاری گوناگون از جمله خرید عمده سهام باشگاه المپیک مارسی در سال 1996 به ثروتش افزود.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

احیای میراث فراموش شده

 

او در سال 2000 میلادی دوباره شرکت خانوادگی اش یعنی «گروه صنعتی لوییس دریفوس» را احیا کرد که پدر پدر بزرگش در سال 1851 میلادی برپا کرده بود و بر تجارت محصولات کشاورزی تمرکز داشت. گروه صنعتی لوییس دریفوس در حال حاضر 35 هزار کارمند دارد و سالانه 70 میلیون تن محصولات کشاورزی داد و ستد می کند و غیر از محصولات کشاورزی، در حوزه های نفت، انرژی و کشتیرانی نیز فعالیت دارد.

 از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»

سرطان، نقطه پایان و آغاز

 

روبرت لوییس- دریفوس پس از آنکه در سال 1997 میلادی متوجه ابتلایش به سرطان خون شد، مارگریتا را رسما وارد کسب و کار خود کرد و پیش از مرگش در سال 2009 میلادی نهادی موقوفی به نام «آکیرا بی. وی» تاسیس کرد و مارگریتا را سرپرست تمامی اموال سپرده شده به آن اعلام کرد. این بدان معنی بود که مارگریتا ریاست کمپانی لوییس- دریفوس و باشگاه المپیک مارسی را همزمان به ارث برده بود.

 

خودش می گوید: «از همان لحظه ای که دوقلوها متولد شدند متوجه ابتلای روبرت به سرطان شدم. معلوم بود که دیگر قرار نیست زندگی به روال عادی پیش برود. پس از ازدواجمان زن خانه بودم؛ اما این بیماری زندگی مان را کاملا تغییر داد.

 

دوران سه ساله بیماری روبرت درس های بزرگی برایم داشت.. جهان پزشکی جهان مردانه ای است و من مجبور بودم با تمام متخصصانی که با آن ها در تماس بودیم، سر و کله بزنم تا بتوام برای یافتن شیوه درمانی واحد، با هم متحدشان کنم. کار دشواری بود چون آن ها نسبت به نظرات شخصی شان بسیار متعصب بودند. همین تعصب در دنیای مردانه تجارت هم هست و تجارب آن روزهایم در اینجا به کارم آمد.

 
از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

مارگریتا پس از درگذشت همسرش، راهی دشوار در پیش داشت تا شایستگی خود را به عنوان رهبر شرکت های تحت کنترلش اثبات کند. او در مصاحبه اش با نشریه بلومبرگ می گوید: «جهان کسب و کار جهانی مردانه است و مردان اغلب اوقات زنان را جدی نمی گیرند.»

«فیلیپ چالمین»، استاد اقتصاد درباره این زن اسطوره ای می گوید: «مارگریتا با آن تصویر همسر موبور جذاب مردان ثروتمند تطابقی ندارد و برخلاف انتظار عمومی درآمدهای کلان همسرش را بی محابا خرج نکرد.

 

درواقع باید بگویم مورد او متفاوت بود.» مارگریتا در بخش دیگری از مصاحبه اش با بلومبرگ عنوان می کند «مسئله حفظ میراث روبرت برای فرزندانش، نوه هایش و نسل های بعد از آن هاست. او هر روز رویاهایش را با من در میان می گذاشت و من با قدرتمند نگه داشتن شرکت، قصد برآوردن آن ها را دارم.»

 

مارگریتا علی رغم بی تجربگی اش در مدیریت تا سال سال ها هم وضعیت خود را به عنوان مدیرعامل هلدینگ لوییس دریفوس تثبیت کرد و هم موفقیت های پرشماری برای آن رقم زد. او در طول زندگی کاری اش موفق شد جایزه «سرمایه دار سال» را از مجله معتبر «Le Nouvel Eoonomist» دریافت کند.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

موفقیت درون گرایی و برون گرایی دو گروه از ویژگی های شخصیتی هستند که در کنار هم برای توصیف موفقیت کارآفرینی می‌توانید برخی از استرس‌های مالی را با یک راه کسب درآمد اضافه از بین ببرید، حتی اگر موفقیت چه برای نخستین بار باشد که از سیستم پرداخت به ازای کلیک استفاده می کنید و چه به عنوان یک موفقیت کارآفرینی می‌توانید برخی از استرس‌های مالی را با یک راه کسب درآمد اضافه از بین ببرید، حتی اگر به یک


ادامه مطلب ...

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»

[ad_1]

ماهنامه زنان و زندگی - خاطره کردکریمی: «مارگاریتا لوییسم دریفوس» سوییسی با ثروتی بالغ بر 1.7 میلیارد دلار در رتبه بندی مجله فوربس هفدهمین فرد ثروتمند جهان و بیست یکمین زن قدرتمند اروپا، خاورمیانه و آسیاست. او مالک تجارتخانه بین المللی «لوییس دریفوس کامادتیز» و باشگاه فوتبال المپیک مارسی است.

 

مارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج با نام «مارگریتا بوگدانوا» شناخته می شد، اول جولای سال 1962 میلادی در شهر لنینگراد اتحاد جماهیر شوروی سابق (سن پترزبورگ روسیه فعلی) به دنیا آمد. وقتی تنها هفت سال داشت پدر و مادرش را در تصادف قطار از دست داد. مدتی در یتیم خانه زندگی کرد و کمی بعدتر، پدربزرگش، «لئونید بوگدانوا»، سرپرستی اش را برعهده گرفت.

 

خودش درباره این ایام می گوید: «با آنکه خیلی زود پدر و مادرم را از دست دادم؛ اما هیچ وقت احساس رهاشدگی نکردم چون پدربزرگم به قدر کافی به من عشق می ورزید. در طول هفته در مدرسه شبانه روزی درس می خواندم و آخر هفته ها پیش او و دوستانم بر می گشتم وضع شوروی در دهه های 60 و 70 خوب بود. البته که از تجملات زندگی این روزهای کودکان بی بهره بودم؛ اما آزاد بودم. وقت کافی برای مطالعه داشتم که آن روزها برای بچه های روسی مسئله مهمی بود. مطالعه حسی از جهان پهناور به من داد و در دلم این آرزو را کاشت که تمام جهان را ببینم.»

 

مارگاریتا در دانشکده مسکو به تحصیل حقوق پرداخت و از موسسه تجارت شوروی لنینگراد (دانشگاه تجارت و اقتصاد سن پترزبورگ فعلی) مدرکی معادل لیسانس اقتصاد گرفت. پس از آن به عنوان فروشنده تجهیزات بردهای مداری برای کمپانی «لیتورن ای. جی» مشغول به کار شد. در اواخر دهه 80 با دانشجویی سوییسی ازدواج کرد، اما یک سال بعد از او جدا شد. نام همسر اول او و تاریخ ازدواج آن ها نامعلوم است.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

یک پرواز سرنوشت ساز

 

اما در سال 1988 میلادی زندگی او در یک پرواز هوایی از زوریخ به لندن به خاطر آشنایی با «روبرت لوییس دریفوس» زیر و رو شد. ظاهرا مارگریتا که برای تعطیلات از نیویورک به سوییس رفته بود. از روبرت ساعت می پرسد و گفت و گویی بین شان در می گیرد. در حین این مکالمه روبرت عکس سگش را به مارگریتا نشان می دهد و رابطه شان دوستانه تر می شود. مارگریتا در مصاحبه ای با نشریه اقتصادی بلومبرگ می گوید که از همان موقع دل در گروی این مرد داد.

 

روبرت از خانوادهای ثروتمند و تحصیلکرده می آمد و در پاریس بزرگ شده بود. اما خودش دانش آموزی تنبل بود که از گرفتن مدرک فارغ التحصیلی ویژه دبیرستان های فرانسه بازمانده بود. پس از آنکه با ارائه تجاربش در مدرسه کسب و کار هاروارد جایی باری خود دست و پا کرد، تصمیم گرفت تا هزینه تحصیلش را از بردهایش در بازی پوکر تامین کند. او با نجات کمپانی های معتبر رو به ورشکستگی چون آدیداس و ساچی اند ساچی ثروت کلانی به هم زد.

پس از این سفر هوایی، روبرت با مارگریتا تماس می گیرد تا متن هایی را برای او به روسی ترجمه کند مارگریتا به بلومبرگ می گوید: «بهش گفتم می دونی که بدون همچین چیزی هم می تونی به ناهار دعوتم کنی و اونم گفت اوه بله، بله.»

 

روبرت و مارگریتا در سال 1992 میلادی با هم ازدواج کردند. مارگریتا از آن پس همسر و مادری تمام وقت و شهروند کشور سوییس شد. این زوج سه فرزند به نام های «اریک»، «گابریل» و «مائوریس» دارند، که دو تای آخر آنها دوقلو هستند. روبرت در سال های پس از ازدواجش با حضور در حوزه های تجاری گوناگون از جمله خرید عمده سهام باشگاه المپیک مارسی در سال 1996 به ثروتش افزود.

 

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

احیای میراث فراموش شده

 

او در سال 2000 میلادی دوباره شرکت خانوادگی اش یعنی «گروه صنعتی لوییس دریفوس» را احیا کرد که پدر پدر بزرگش در سال 1851 میلادی برپا کرده بود و بر تجارت محصولات کشاورزی تمرکز داشت. گروه صنعتی لوییس دریفوس در حال حاضر 35 هزار کارمند دارد و سالانه 70 میلیون تن محصولات کشاورزی داد و ستد می کند و غیر از محصولات کشاورزی، در حوزه های نفت، انرژی و کشتیرانی نیز فعالیت دارد.

 از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»

سرطان، نقطه پایان و آغاز

 

روبرت لوییس- دریفوس پس از آنکه در سال 1997 میلادی متوجه ابتلایش به سرطان خون شد، مارگریتا را رسما وارد کسب و کار خود کرد و پیش از مرگش در سال 2009 میلادی نهادی موقوفی به نام «آکیرا بی. وی» تاسیس کرد و مارگریتا را سرپرست تمامی اموال سپرده شده به آن اعلام کرد. این بدان معنی بود که مارگریتا ریاست کمپانی لوییس- دریفوس و باشگاه المپیک مارسی را همزمان به ارث برده بود.

 

خودش می گوید: «از همان لحظه ای که دوقلوها متولد شدند متوجه ابتلای روبرت به سرطان شدم. معلوم بود که دیگر قرار نیست زندگی به روال عادی پیش برود. پس از ازدواجمان زن خانه بودم؛ اما این بیماری زندگی مان را کاملا تغییر داد.

 

دوران سه ساله بیماری روبرت درس های بزرگی برایم داشت.. جهان پزشکی جهان مردانه ای است و من مجبور بودم با تمام متخصصانی که با آن ها در تماس بودیم، سر و کله بزنم تا بتوام برای یافتن شیوه درمانی واحد، با هم متحدشان کنم. کار دشواری بود چون آن ها نسبت به نظرات شخصی شان بسیار متعصب بودند. همین تعصب در دنیای مردانه تجارت هم هست و تجارب آن روزهایم در اینجا به کارم آمد.

 
از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس» 

مارگریتا پس از درگذشت همسرش، راهی دشوار در پیش داشت تا شایستگی خود را به عنوان رهبر شرکت های تحت کنترلش اثبات کند. او در مصاحبه اش با نشریه بلومبرگ می گوید: «جهان کسب و کار جهانی مردانه است و مردان اغلب اوقات زنان را جدی نمی گیرند.»

«فیلیپ چالمین»، استاد اقتصاد درباره این زن اسطوره ای می گوید: «مارگریتا با آن تصویر همسر موبور جذاب مردان ثروتمند تطابقی ندارد و برخلاف انتظار عمومی درآمدهای کلان همسرش را بی محابا خرج نکرد.

 

درواقع باید بگویم مورد او متفاوت بود.» مارگریتا در بخش دیگری از مصاحبه اش با بلومبرگ عنوان می کند «مسئله حفظ میراث روبرت برای فرزندانش، نوه هایش و نسل های بعد از آن هاست. او هر روز رویاهایش را با من در میان می گذاشت و من با قدرتمند نگه داشتن شرکت، قصد برآوردن آن ها را دارم.»

 

مارگریتا علی رغم بی تجربگی اش در مدیریت تا سال سال ها هم وضعیت خود را به عنوان مدیرعامل هلدینگ لوییس دریفوس تثبیت کرد و هم موفقیت های پرشماری برای آن رقم زد. او در طول زندگی کاری اش موفق شد جایزه «سرمایه دار سال» را از مجله معتبر «Le Nouvel Eoonomist» دریافت کند.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسازیتیمخانههایسناز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس در شهر سن پترزبورگ، با رئیس از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسمارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج با نام مارگریتا بوگدانوا شناخته می شد، اول از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسمارگاریتا لوییسم دریفوس سوییسی با ثروتی بالغ بر میلیارد دلار در رتبه بندی مجله از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسمارگریتا لوییس دریفوس که پیش از ازدواج سن پترزبورگ او مالک تجارتخانه بین از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس سبک زندگیمهارت های زندگیمطالب مشابه دکوراسیون اروپایی خانه نیاوران، خانه‌ای به دور از هیاهو در پایتختاز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس مشاهده متن کامل خبر در پایگاه خبری کشاورزنیوز از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوساز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس از دست داد مدتی در یتیم از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوسگردنبند مرغ آمین از سریال محبوب و دیدنی شهرزاد ، با جنس استیل عالی ، طراحی بی نظیر و موفقیتاز یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه لوییس دریفوس لوییس دریفوس که پیش از مارگاریتای ثروتمند، از یتیم خانه تا تجارت خانهمارگاریتای ثروتمند، از یتیم خانه تا لوییس دریفوس که پیش از سن پترزبورگ از یتیم خانه های سن پترزبورگ تا تجارتخانه «لوییس دریفوس»


ادامه مطلب ...