مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4)

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را به خواندن داستان شیریم «کباب غاز» به قلم محمدعلی جمالزاده دعوت می‌کنیم.

مطالب مرتبط:


"حالا آش‌جو و کباب‌بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده اســت و پیش‌درآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی اســت که کباب غاز را بیاورند. مثل این‌که چشم‌به‌راه کله‌ی اشپختر باشم دلم می‌تپد و برای حفظ و حصانت غاز، در دل، فالله خیر حافظن می‌گویم. خادم را دیدم قاب بر روی دست وارد شد و یک‌رأس غاز فربه و برشته که هنوز روغن در اطرافش وز می‌زند در وسط میز گذاشت و ناپدید شد.

شش‌دانگ حواسم پیش مصطفی اســت که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود. ولی خیر، الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش تو حساب اســت. به محض این‌که چشمش به غاز افتاد رو به مهمان‌ها نموده گفت: آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند. ایا حالا هم وقت آوردن غاز اســت؟ من که شخصن تا خرخره خورده‌ام و اگر سرم را از تنم جدا کنید یک لقمه هم دیگر نمی‌توانم بخورم، ولو مائده‌ی آسمانی باشد. ما که خیال نداریم از این‌جا یک‌راست به مریض‌خانه‌ی دولتی برویم. معده‌ی انسان که گاوخونی زنده‌رود نیست که هرچه تویش بریزی پر نشود. آن‌گاه نوکر را صدا زده گفت: "بیا هم‌قطار، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی‌برو برگرد یک‌سر ببری به اندرون."

مهمان‌ها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی‌دانند. از یک‌طرف بوی کباب تازه به دماغشان رسیده اســت و ابدن بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد، لقمه‌ای از آن چشیده، طعم و مزه‌ی غاز را با بره بسنجند. ولی در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دودل مانده بودند و گرچه چشم‌هایشان به غاز دوخته شده بود، خواهی نخواهی جز تصدیق حرف‌های مصطفی و بله و البته گفتن چاره‌ای نداشتند. دیدم توطئه‌ی ما دارد می‌ماسد. دلم می خواست می‌توانستم صدآفرین به مصطفی گفته لب و لوچه‌ی شتری‌اش را به باد بوسه بگیرم. فکر کردم از آن تاریخ به بعد زیربغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم، ولی محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه، کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودم و مانند حضرت ابراهیم که بخواهد اسماعیل را قربانی کند، مدام به غاز علیه‌السلام حمله آورده و چنان وانمود می‌کردم که می‌خواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم و ضمنن یک دوجین اصرار بود که به شکم آقای استاد می‌بستم که محض خاطر من هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

خوشبختانه که قصاب زبان غاز را با کله‌اش بریده بود، والا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دو رو نمی‌گفت! خلاصه آن‌که از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به آن‌جایی کشید که مهمان‌ها هم با او هم‌صدا شدند و دشته‌جمعی خواستار بردن غاز و هوادار تمامیت و عدم تجاوز به آن گردیدند.

کار داشت به دل‌خواه انجام می‌یافت که ناگهان از دهنم در رفت که اخر آقایان؛ حیف نیست که از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پرکرده‌اند و منحصرن با کره‌ی فرنگی سرخ شده اســت؟ هنوز این کلام از دهن خرد شده‌ی ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلتن فنرش در رفته باشد، بی‌اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت: "حالا که می‌فرمایید با آلوی برغان پر شده و با کره‌ی فرنگی سرخش کرده‌اند، روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمه‌ی مختصر می‌چشیم."

دیگران که منتظر چنین حرفی بودند، فرصت نداده مانند قحطی‌زدگان به جان غاز افتادند و در یک چشم به هم زدن، گوشت و استخوان غاز مادرمرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی در کمرکش دروازه‌ی حلقوم و کتل و گردنه‌ی یک دوجین شکم و روده، مراحل مضغ و بلع و هضم و تحلیل را پیمود؛ یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند که گویی هرگز غازی سر از بیضه به در نیاورده، قدم به عالم وجود ننهاده بود!

می‌گویند انسان حیوانی اســت گوشت‌خوار، ولی این مخلوقات عجیب‌ گویا استخوان‌خوار خلق شده بودند. واقعن مثل این بود که هرکدام یک معده‌ی یدکی هم هم‌راه آورده باشند. هیچ باورکردنی نبود که سر همین میز، آقایان دو ساعت تمام کارد و چنگال به‌دست، با یک خروار گوشت و پوست و بقولات و حبوبات، در کشمکش و تلاش بوده‌اند و ته بشقاب‌ها را هم لیسیده‌اند. هر دوازده‌تن، تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند و به چشم خود دیدم که غاز گلگونم، لخت‌‌لخت و "قطعة بعد اخرى" طعمه‌ی این جماعت کرکس صفت شده و "کان لم یکن شیئن مذکورا" در گورستان شکم آقایان ناپدید گردید.

مرا می‌گویی، از تماشای این منظره‌ی هولناک آب به دهانم خشک شده و به جز تحویل‌دادن خنده‌های زورکی و خوشامدگویی‌های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

اما دو کلمه از آقای استاد بشنوید که تازه کیفشان گل کرده بود، در حالی که دستمال ابریشمی مرا از جیب شلواری که تعلق به دعاگو داشت درآورده به ناز و کرشمه، لب و دهان نازنین خود را پاک می‌کردند باز فیلشان به یاد هندوستان افتاده از نو بنای سخنوری را گذاشته، از شکار گرازی که در جنگل‌های سوییس در مصاحبت جمعی از مشاهیر و اشراف آن‌جا کرده بودند و از معاشقه‌ی خود با یکی از دخترهای بسیار زیبا و با کمال آن سرزمین، چیزهایی حکایت کردند که چه عرض کنم. حضار هم تمام را مانند وحی منزل تصدیق کردند و مدام به‌به تحویل می‌دادند.

در همان بحبوحه‌ی بخوربخور که منظره‌ی فنا و زوال غاز خدابیامرز مرا به یاد بی‌ثباتی فک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفای بدقواره انداخته بود، باز صدای تلفن بلند شد. بیرون جستم و فورن برگشته رو به آقای شکارچی معشوقه‌کش نموده گفتم: آقای مصطفی‌خان وزیر داخله شخصن پای تلفن اســت و اصرار دارد با خود شما صحبت بدارد.

یارو حساب کار خود را کرده بدون آن‌که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد، دل به دریا زده و به دنبال من از اتاق بیرون آمد.

به مجرد این‌که از اتاق بیرون آمدیم، در را بستم و صدای کشیده‌ی آب‌نکشیده‌ای به قول متجددین طنین‌انداز گردید و پنج انگشت دعاگو به معیت مچ و کف و مایتعلق بر روی صورت گل‌انداخته‌ی آقای استادی نقش بست. گفتم: "خانه‌خراب؛ تا حلقوم بلعیده بودی باز تا چشمت به غاز افتاد دین و ایمان را باختی و به منی که چون تو ازبکی را صندوق‌چه‌ی سر خود قرار داده بودم، خیانت ورزیدی و نارو زدی؟ د بگیر که این ناز شستت باشد" و باز کشیده‌ی دیگری نثارش کردم.

با همان صدای بریده‌بریده و زبان گرفته و ادا و اطوارهای معمولی خودش که در تمام مدت ناهار اثری از آن هویدا نبود، نفس‌زنان و هق‌هق کنان گفت: "پسرعمو جان، من چه گناهی دارم؟ مگر یادتان رفته که وقتی با هم قرار و مدار گذاشتیم شما فقط صحبت از غاز کردید؛ کی گفته بودید که توی روغن فرنگی سرخ شده و توی شکمش آلوی برغان گذاشته‌اند؟ تصدیق بفرمایید که اگر تقصیری هست با شماست نه با من."

به‌قدری عصبانی شده بودم که چشمم جایی را نمی‌دید. از این بهانه‌تراشی‌هایش داشتم شاخ درمی‌آوردم. بی‌اختیار در خانه را باز کرده و این جوان نمک‌نشناس را مانند موشی که از خمره‌ی روغن بیرون کشیده باشند، بیرون انداختم و قدری برای به جا آمدن احوال و تسکین غلیان درونی در دور حیاط قدم زده، آن‌گاه با صورتی که گویی قشری از خنده‌ی تصنعی روی آن کشیده باشند، وارد اتاق مهمان‌ها شدم.

دیدم چپ و راست مهمان‌ها دراز کشیده‌اند و مشغول تخته‌زدن هستند و شش دانگ فکر و حواسشان در خط شش و بش و بستن خانه‌ی افشار اســت. گفتم آقای مصطفی‌خان خیلی معذرت خواستند که مجبور شدند بدون خداحافظی با آقایان بروند. وزیرداخله اتومبیل شخصی خود را فرستاده بودند که فورن آن جا بروند و دیگر نخواستند مزاحم اقایان بشوند.

همه‌ی اهل مجلس تأسف خوردند و از خوش‌مشربی و خوش‌محضری و فضل و کمال او چیزها گفتند و برای دعوت ایشان به مجالس خود، نمره‌ی تلفن و نشانی منزل او را از من خواستند و من هم از شما چه پنهان با کمال بی‌چشم و رویی بدون آن‌که خم به ابرو بیاورم همه را غلط دادم.

فردای آن روز به خاطرم آمد که دیروز یک‌دست از بهترین لباس‌های نو دوز خود را با کلیه‌ی متفرعات به انضمام مایحتوی یعنی آقای استادی مصطفی‌خان به دست چلاق‌شده‌ی خودماز خانه بیرون انداخته‌ام. ولی چون که تیری که از شست رفته باز نمی‌گردد، یک‌بار دیگر به کلام بلندپایه‌ی "از ماست که بر ماست" ایمان آوردم و پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع‌رتبه نگردم."

داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (1)

نویسنده: محمد علی جمالزاده

پایان


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، داستانهای داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک دانلود رایگان کتاب دانلود رایگان کتابهای محمد علی …نام کتاب نویسنده موضوع حجم صفحه دارالمجانین سید محمد علی جمالزاده داستان دانلود رایگان کتاب دانلود رایگان کتابهای محمد علی …دانلود رایگان کتابهای نویسندگان ایرانی ، کتابهای دارالمجانین قصه ما به سر رسید شمیم ادب کنایات و ضرب المثل های عامیانهچهارصد کنایه و ضرب المثل متداول و عامیانه د ر گوشه و کنار ما گردآورنده رضا عابدی عکس های زیبا از نوزادان عکس های زیبا از نوزادان عکس های زیبا از کودکان عکس های زیبا از نوزادانانواع غذا با مرغ ، گوشت پرندگان آموزش آشپزی آکا و …طرز تهیه سالاد مرغ و ذرت و لوبیا طرز تهیه کباب ران مرغ بدون استخوان طرز تهیه قلیه سیراس ام اس برای همه دسته بندی اس ام اس سنگین و فازبالا گفتم دوستت دارم ؛ گفت نظر لطفت است ؛ نظر دلم اخبار،اخبار گوناگون،اخبار جالب،اخبار جدید،دانستنی …اخبار جالبجالب انگیزمطالب جالب عکس جالبرکورد گینس اخباردانستنی های جالباخبار پله پله تا ملاقات خدا خواص میوه ها و سبزیجاتپرتقال بهترین میوه برای درمان چاقی پرتقال سرشار از ویتامین‌های ، و است و آهن



لینک منبع :داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4)

داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4) - برترین ها www.bartarinha.ir/fa/news/167533/داستان‌های-خواندنی-کباب-غاز-4‏ - ذخیره شده - مشابه 10 ژانویه 2015 ... داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4). حالا آش‌جو و کباب‌بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیش‌درآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی ... تصاویر برای داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4) داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4) 94.182.146.175/fa/news/167533/داستان‌های-خواندنی-کباب-غاز-4‏ - ذخیره شده رتبه: ۹۶% - ۱۱٬۹۰۰ نقد 10 ژانویه 2015 ... داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4). حالا آش‌جو و کباب‌بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیش‌درآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی ... داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4) - آکاایران www.akairan.com/fun/short-story/2015212732.html‏ - ذخیره شده داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4) داستان,کباب غاز. ... در این مطلب شما را به خواندن داستان شیریم «کباب غاز» به قلم محمدعلی جمالزاده دعوت می‌کنیم. مطالب مرتبط: ... داستان های خواندنی؛ کباب غاز (4) - برترین ها | خبر فارسی khabarfarsi.com/u/174251‏ 10 ژانویه 2015 ... داستان های خواندنی؛ کباب غاز (4). حالا آش جو و کباب بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیش درآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع ... داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4) | برترینها vista.ir/news/19274996‏ حالا آش‌جو و کباب‌بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیش‌درآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی است که کباب غاز را بیاورند. داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4) - تست آزمون www.testazmoon.com/رنگارنگ_/داستان/tabid/.../Default.aspx‏ - ذخیره شده داستان‌های خواندنی؛ کباب غاز (4).حالا آش‌جو و کباب‌بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و پیش‌درآمد کنسرت آروق شروع گردیده و موقع مناسبی است که کباب غاز را ... داستان های خواندنی؛ کباب غاز (4) - سیب موز sibmoz.com/119694-داستان-های-خواندنی-کباب-غاز-4‏ - ذخیره شده داستان های خواندنی؛ کباب غاز (4). برترین ها: تصمیم گرفته ایم از این به بعد با داستای های شیرین. ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. کباب غاز by Mohammad-Ali Jamalzadeh — Reviews, Discussion ... www.goodreads.com/book/show/11360946‏ - ذخیره شده - مشابه رتبه: ۴ - ۴۰۰ رأی Sara said: داستان خاطره انگیز کتاب ادبیات فارسی سال دوم دبیرستان که فک کنم همه یادشونه. ... کباب غاز داستانی کوتاه که با صدجور سانسور تو کتاب ادبیات دوم دبیرستان قرار ... نکتهای که برام جالب بود تفاوت اصل داستان با چیزی ود که سالها قبل در کتابهای درسی دبیرستان خوانده بودیم. .... previous 1 2 3 4 5 6 7 8 9 … next » ... بررسی ساختاری داستان کباب غاز - ادبیات فارسی torkashvand262.blogfa.com/post/4‏ - ذخیره شده - مشابه چکیده: نگارنده در این مقاله مختصر بر آن است تا به بررسی ساختاری داستان کباب غاز که در کتاب ادبیات فارسی 2 مقطع متوسطه گنجانده شده بپردازد. این داستان نوشته ...