چکیده
کوفه، بغداد و قم از نقاط حساس شیعهنشین جهان اسلام بود. به سبب نقش سیاسی این سه شهر، امام رضا (علیه السلام) باید برنامهای برای ارشاد و هدایت و تمدن سازی این مراکز مهم در نظر میگرفت تا بتواند کاروان بشریت را به سوی توحید و تداوم مدنیت اسلامی، رهنمون باشد. از طرفی فاصله محل استقرار امام (علیه السلام) با این مراکز، زیاد بود و امکان ارتباط حضوری امام وجود نداشت. با این فرضیه، پژوهش حاضر در صدد است تا به این پرسش پاسخ دهد که امام رضا (علیه السلام) با وجودی که در ایام حیات خود تنها در مدینه و خراسان مستقر بود، چگونه با اصحاب خود در سایر نقاط جغرافیایی، چون کوفه، بغداد و قم در ارتباط بود؟1. مقدمه
عصر امام رضا (علیه السلام) به عنوان یکی از دورههای پرتنش سیاسی و فرهنگی، از جهات مختلف درخور توجه و اهمیت است. تقسیم خلافت عباسی، درگیری میان امین و مأمون، خیزش بزرگ علویان و سرانجام دعوت امام به خراسان توسط مأمون و مسئله واگذاری ولایت عهدی به امام، نقاط عطفی در تاریخ تشیع محسوب میشوند. از جهتی این دوره از تاریخ، بهترین دوران گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی است، به گونهای که به «عصر طلایی» معروف شده است. (3) در این شرایط حساس و ویژه، ارتباط امام رضا (علیه السلام) با مراکز مهم شیعی، چون کوفه، بغداد و قم اهمیت ویژهای دارد، زیرا شهر شیعهنشینی مانند کوفه در کنار بصره که بزرگترین منطقه سنینشین است، واقع شده و قم و بغداد از دیگر شهرهایی است که بیشترین جمعیت شیعی را در خود جای داده است. سؤال اساسی این است که با وجود استقرار امام در مدینه و مدتی در خراسان، ارتباط امام با اصحاب خود در کوفه، بغداد و قم به چه صورت بوده است؟2. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در کوفه
در قرن اول هجری، با انتقال قدرت و مرکزیت خلافت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) از مدینه به کوفه پس از جنگ جمل، شهر کوفه به تدریج چهرهای شیعی گرفت. پس از جریان جمل، چهارصد تن از صحابی از مهاجر و انصار که هفتاد نفر از بدریون نیز در میان آنها بودند، وارد کوفه شدند و در صفین 2800 صحابی مقیم کوفه، همراه علی (علیه السلام) بودند. (4)3. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در بغداد
پیشینه تشیّع در بغداد به زمان حضور سلمان فارسی، یعنی سال 36 ق باز میگردد. ازآن پس شیعیان در نهضت فرهنگی بغداد، نقش حساس و مهمی داشتند. ابواسحاق ابراهیم منجم شیعی، شخصی است که ساعت مناسب برای آغاز بنای شهر بغداد را به منصور اعلام داشت. (51) منصور، خلیفه عباسی پس از تثبیت موقعیت سیاسی خویش، پایتخت حکومتی خود را از کوفه به هاشمیه واز آن جا به بغداد منتقل ساخت. مردم نیز با او به سوی بغداد رهسپار شدند و در نتیجه، این شهر مورد حمایت قرار گرفت. بغداد در قرن دوم هجری در سال 145 ق به عنوان مرکز خلافت تعیین شد و به «مدینةالسلام» نام گرفت. (52)بررسی کوتاه داستان جوانان ایمان پیشه
این داستان، جنبهای از زندگی بشری را تجسم بخشیده و قطعهای را به نمایش گذارده اســت که به هنگام وجود عقیده و باوری درست در جامعهای، تکرار میگردد؛ هر چند این عقیده، چنان توانمند باشد که تودهی فزون مردمان، خود را بدان میآرایند و یا چنان ناتوان که نمودها و جلوههایی یافت نمیگردد تا دیدگان را به خود درکشد.بیان تفصیلی و تحلیلی داستان
- سبک بیان داستان یاران غار، شیوهای اســت در آغاز، چکیده و اجمال، و در پایان، بیانی دراز دامن و مفصل، بیان جنبهها و قطعاتی از داستان و آن گاه برشهایی میان قطعهها و بخشهای داستان که از بافت شناخته میگردد.اَمّا الدّیارُ فانّها کَدِیارهم *** و أری رجالَ الحَیِّ غیرَ رجاله (5)
بدین سان مردمان جز آن مردمان بودند و اوضاع و احوال جز آن، به گونهای که مؤمنان و باورمندان در اعتقادها و زندگیشان در آرامش و آسایش بودند و گرایش به نیکی و خویی در میانشان فراگیر.
به سانِ چشم بر هم زدنی و به تندی و کوتاهی، پردهی چهارم میگذرد و شناسایی این جوانان انجام میگیرد و ردیابی بقیهی ایشان به فرجام میرسد، و مهر و رحمت خداوند پاک و والا دیگر باره برای ایشان فراهم میآید و اینان را به دوست برین میرساند، چه ماندن اینان بر زمین، دارای سود و منفعتی نیست و مردم جز آن کسانیاند که این را میشناختد؛ به هم وابستگیها و روابط نزدیک، از هم گسسته اســت و عادات و رسوم و شیوههای زندگی، دیگر گشته اســت؛ به گونهای که اینان در چشم مردمان، مانندهتر به یادمانها و خاطرات زندهی اینانند تا به اشخاصی واقعی و راستین؛ «و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعدهی خدا راست اســت و [در فرا رسیدن] قیامت، هیچ شکی نیست» (کهف/ 21).
از بیدار گشتن اینان از خواب، پند و عبرتی گرفته میشود، مبنی بر این که اینان نمونهای بودند محسوس بر رستاخیز پس از مرگ.
سپس پردهی پنجم و آخر به نمایش گذارده میشود و مردم دربارهی دو امر که مربوط به اینان اســت، چند و چون میکنند: شمار اینان و مدت زمانی که در غار ماندهاند.
گسستها و بریدگیهای میان رویدادهای داستان، به خواست و عامدانه اســت، چه این گسستها جوی را پیش میدارد که در آن، شنونده، شرکت میکند و خواستار آگاهی جوییهای بیشتر میگردد.
اگر رویدادهای جزیی و بی اهمیت یاد میشد، حس و حال شنونده، بی روح میگشت و رویدادها با خمودگی ذهن و سردی عواطف، دریافت میشد.
در پردهی پنجم، داستان با بیان دو تصویر جدال آمیز، به پایان میرسد؛ سخن و رأی درست دربارهی این جوانان و دربارهی مدتی که اینان در غار گذرانیدهاند.
این پرده، با این سخن و جهت دهی پروردگار به فرجام میرسد که بندگان به آفریدگار آسمانها و زمین پناه جویند، آن سان که باشندگان غار به سویش پناه بردند و وی ایشان را در پناه خود گرفت و راهنمایی و هدایت را از برای کارشان مهیا فرمود و یادمان ایشان را در میان پرهیزگاران نیکو کردار، جاودان ساخت.
این گونه اســت، ای محمد! بخوان آنچه را از کتاب پروردگارت که به سویت وحی میگردد و بر پروردگارت استوار باش که اوست پناه و امان جای تو و جز او پناهگاهیت نیست.
بازکاوی، خروج موضوعی و دلیل آن
در سبب نزول آمده اســت که چون قریشیان سه پرسش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، ایشان به گروه قریش فرمود: فردا نزدم آید تا آگاهتان سازم. لیک وحی برای زمانی باز ایستاد تا این که مکّیان به شایعه پراکنی پرداختند.شرط نخست:
ارج و اعتبار یوسف به او برگردانده شود و بی گناهی وی از سوی تمامی مردمان هویدا و روشنتر از خورشید شود؛ و باید که آن زن لاف زن مدعی، نخستین اعتراف کنندگان باشد و حقیقت را به گونهی کامل یاد آورد؛ همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان اســت» (یوسف/51).شرط دوم:
پادشاه و سران دربار، کسانی را که برانگیزانندهی این ژاژ خواییها وپندها و عبرتها
پیش از آن که داستان یاران غار را به پایان ببریم، بخشی از پندها و عبرتهایی را که در عبارتهای پیشین، مناسبتی برای یادکرد آن پیش نیامد، یاد میآوریم:گلی خوشبوی در حمام، روزی *** رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که: مُشکی یا عبیری؟ *** که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا: من گلی ناچیز بودم *** ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد *** وگرنه من همان خاکم که هستم (9)
با بزرگان پیوند دوستی بستم و به دانش فزون گشتم؛
این گونه اســت که آن کس با دانشمندان نشیند، بزرگ گردد. (10)
پینوشتها:
1- نک: ابوالحسن ندوی، تأملات فی سورة الکهف، ص52، با تصرف و تلخیص.
2- از حدیثی که ترمذی بازگفته اســت. نک: الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، ج4، ص 323، کتاب تفسیر؛ وی دربارهی این حدیث گفته اســت: حدیثی اســت حسن و غریب.
3- نک: بخاری، الصحیح، ج1، ص10، کتاب ایمان.
4- یادکرد آیهی مطففین: «کتاب مرقوم» تنها اشارتی اســت واژهشناختی، بدین سان که رقیم، فعیل به معنای مفعول اســت. (م).
5- لیک سرزمین، همان سرزمین اینان بود، در حالی که مردان قبیله، جز آن مردان بودند. [نک: ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج3، می82 (م)].
6- [خواست از «افک» تهمتی نارواست که دامان عایشه را - بر پایهی روایات اهل سنت - گرفت و بر پایهی روایات شیعه، دامان ماریهی قبطیه را - به هر روی دو دسته روایات، به تمامی پذیرفتنی نیست و بایستهی بررسی و نقد حدیث پژوهان و مفسّران. نک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص 101 (نقد روایات عامه)، و ص 105 (نقد روایات شیعه) (م)].
7- [قدرت دادیم، برگردان مَکَّنّا در متن تازی اســت]، واژهی تمکین در قرآن کریم، تنها برای چیزهایی میآید که اسباب مادی، بازدارندهای در راه رسیدن به آنها درنمیافکند، بلکه رسیدن به آنها، و تمکین یافتن با اسباب و تدابیر خدایی غیرمعمولی اســت.
8-اُشنان، گیاهی اســت شور که در زمین شور روید و بدان جامه شویند. در شستشوی دست نیز به کار میآید. از آن قلیا گیرند. گیاه تازه و نرم آن، به دلیل شباهت به پیخال گنجشکان، کِرمَک نامیده شده اســت. به تازیاش غاسول خوانند و به رومی [لاتین] اذرقوس. (آنندراج، زیر واژه؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، ص 57) م.
9- سعدی، گلستان، دیباچه، ص 5، چاپ کمال اجتماعی جندقی.م.
10- اَلِفتُ اکابراً و ازددتُ علماً *** کذا مَن عاشَرَ العلماءَ یُکرَم
این بیت، از سوی مترجمان تازی، افزوده شده اســت. م.
سرانجام ، دو سپاه نابرابر، برابر هم قرار مى گیرند، جنگ درمى گیرد و کار به مرحله حساس و سختى مى رسد. امام و برخى دیگر، صورتشان از شوق مى درخشد. ازیاران امام وقتى که یک یا دو مرد کشته مى شوند، به خاطر کمى افراد، محسوس و مشخص مى شود، ولى از جبهه دشمن هرچه هم کشته مى شوند معلوم نمى گردد و این به خاطرانبوهى نفرات آنان است .
در این ساعات ، که امام ، پى درپى قربانیهاى خود را در مناى دوست فدا مى کند،فلسفه ژرف و بلند خویش را یادآور مى شود و خطاب به بازمانده یارانش مى گوید:
مقاومت ! اى بزرگ زادگان ، مرگ ، پلى است که از رنج و سختى به سوى بهشت هاى گسترده و نعمتهاى پایدار، عبورتان مى دهد. از پیامبر است این سخن که : دنیا زندان مؤ من است و بهشت کافر، و مرگ پل آنان است به سوى بهشت هاشان وپل اینان به سوى جهنم هاشان ….
اصحاب امام ، با حمله اى برق آسا به قلب سپاه دشمن ، معرکه را حساستر مى کنند. حمله اى که از عقیده سرچشمه و مدد مى گیرد و قطره هاى خونشان که از زره ، بر زمین مىچکد، زمین کربلا را بوسه مى زند.
اینان خویشتن را چنان ساخته اند که در قاموس زندگیشان واژه ترس یافت نمى شود. شناگر دریاى شهادت اند و شیفته شیوه شیعه ، در رکاب امام و پیش روى او مى جنگند و از او و آرمان عدالت خواهش ، الهام مى گیرند.
حیات را در شهادت مى جویند.
بقا، را در فنا مى طلبند.
ماندن را در رفتن مى بینند.
تجسّم جاودانگى و تبلور خلود و ابدیت اند.
بر سفره رزق الهى مهمانند.
آنانکه حلق تشنه به خنجر سپرده اند.
آب حیات ، از لب شمشیر، خورده اند.
امام حسین علیه السّلام وقتى که حقیقت و هدفش و آنچه بدان معتقد است به خطر مى افتد،به سادگى از هرچه که انسان در زندگى با آن خو گرفته و پیوند دارد، مى گذرد وخود را از بندهاى بندگى آفرین رها کرده و مى گسلد و در راه مکتب و عقیده اش ،بزرگترین فداکاریها را مى کند و این است معناى زهد در فرهنگ شیعه و قرآن .
چرا که : زهد، نداشتن نیست ، بلکه در بند داشته ها نبودن است .
و… حسینى چنین ، هم رزمانى چنان لازم دارد.
سلحشوران تپنده و توفنده جبهه حسین ، با عمل سخن مى گویند و با خون ، اعلامیه مى نویسند و به درستى ، زندگیشان و نحوه عملشان به آنان وجهه و معنى مى دهد، نه گفتارشان و حرفهاشان و شعارهاشان و ادعاهاشان …
بدون پشتوانه صدقى ازعمل سپاه اندک ولى پرتوان امام ، با حمله هاى خویش ، دشمن را مى پراکنند و در یورشها وحمله هاى خود مانند هر جنگجوى دیگر اشعار حماسى و سرودهاى انقلابى رجز مى خوانند که عموماً در معرفى خود و والایى عقیده و نمایاندن موضع و جبهه خویش است
و بیانگر آنچه به آن وابسته و معتقدند و از آن موضع عقیدتى ، دفاع مى کنند و در راه آن به جهاد و فداکارى و از خود گذشتگى و بذل جان و نام و نان مى پردازند و نشان دهندهآنچه رجزخوان بر ضد آن دست به عمل تهاجمى زده و علیه آن شوریده و پاى در رکاب مبارزه نهاده است .
و غالب مردم نیز با دقت ، به حماسه هاى شعرى رزم آور، گوش مى دهند، چرا که جالب توجه است و قابل بررسى و در آن نکته هاست .
بدین گونه همرزمان امام ، پیکار را مى آغازند و زمین زیر گام استوارشان مى لرزد، مى جنگند و مجروح مى شوند.
بر زمین مى غلتند، مى کشند، کشته مى شوند…
و بدینگونه ، زیباترین و پرشکوه ترین حماسه ها را مى آفرینند و بدیعترین نمونه هاى فداکارى در راه حق و دفاع از ارزش هاى جاوید را خلق مى کنند. معراج را از خاک خونین کربلا شروع مى کنند. و پرواز در ملکوت را، با بال سرخ شهادت ، طى مى نمایند. و… بر خاک مى غلتند و گل مى روید از خاک .
حسین علیه السّلام سر سلسله این عشّاق وارسته است و مى داند که قطرات خون پاک خود و یارانش ، آنقدر خواهد جوشید و گسترش خواهد یافت که دریایى عظیم گردد.
و اوّلین چیزى را که امواج این دریاى خون ، به کام خواهد کشید، همان کسانى خواهند بودکه این قطره ها را بر زمین مى ریزند.
بررسی کوتاه داستان جوانان ایمان پیشه
این داستان، جنبهای از زندگی بشری را تجسم بخشیده و قطعهای را به نمایش گذارده اســت که به هنگام وجود عقیده و باوری درست در جامعهای، تکرار میگردد؛ هر چند این عقیده، چنان توانمند باشد که تودهی فزون مردمان، خود را بدان میآرایند و یا چنان ناتوان که نمودها و جلوههایی یافت نمیگردد تا دیدگان را به خود درکشد.بیان تفصیلی و تحلیلی داستان
- سبک بیان داستان یاران غار، شیوهای اســت در آغاز، چکیده و اجمال، و در پایان، بیانی دراز دامن و مفصل، بیان جنبهها و قطعاتی از داستان و آن گاه برشهایی میان قطعهها و بخشهای داستان که از بافت شناخته میگردد.اَمّا الدّیارُ فانّها کَدِیارهم *** و أری رجالَ الحَیِّ غیرَ رجاله (5)
بدین سان مردمان جز آن مردمان بودند و اوضاع و احوال جز آن، به گونهای که مؤمنان و باورمندان در اعتقادها و زندگیشان در آرامش و آسایش بودند و گرایش به نیکی و خویی در میانشان فراگیر.
به سانِ چشم بر هم زدنی و به تندی و کوتاهی، پردهی چهارم میگذرد و شناسایی این جوانان انجام میگیرد و ردیابی بقیهی ایشان به فرجام میرسد، و مهر و رحمت خداوند پاک و والا دیگر باره برای ایشان فراهم میآید و اینان را به دوست برین میرساند، چه ماندن اینان بر زمین، دارای سود و منفعتی نیست و مردم جز آن کسانیاند که این را میشناختد؛ به هم وابستگیها و روابط نزدیک، از هم گسسته اســت و عادات و رسوم و شیوههای زندگی، دیگر گشته اســت؛ به گونهای که اینان در چشم مردمان، مانندهتر به یادمانها و خاطرات زندهی اینانند تا به اشخاصی واقعی و راستین؛ «و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعدهی خدا راست اســت و [در فرا رسیدن] قیامت، هیچ شکی نیست» (کهف/ 21).
از بیدار گشتن اینان از خواب، پند و عبرتی گرفته میشود، مبنی بر این که اینان نمونهای بودند محسوس بر رستاخیز پس از مرگ.
سپس پردهی پنجم و آخر به نمایش گذارده میشود و مردم دربارهی دو امر که مربوط به اینان اســت، چند و چون میکنند: شمار اینان و مدت زمانی که در غار ماندهاند.
گسستها و بریدگیهای میان رویدادهای داستان، به خواست و عامدانه اســت، چه این گسستها جوی را پیش میدارد که در آن، شنونده، شرکت میکند و خواستار آگاهی جوییهای بیشتر میگردد.
اگر رویدادهای جزیی و بی اهمیت یاد میشد، حس و حال شنونده، بی روح میگشت و رویدادها با خمودگی ذهن و سردی عواطف، دریافت میشد.
در پردهی پنجم، داستان با بیان دو تصویر جدال آمیز، به پایان میرسد؛ سخن و رأی درست دربارهی این جوانان و دربارهی مدتی که اینان در غار گذرانیدهاند.
این پرده، با این سخن و جهت دهی پروردگار به فرجام میرسد که بندگان به آفریدگار آسمانها و زمین پناه جویند، آن سان که باشندگان غار به سویش پناه بردند و وی ایشان را در پناه خود گرفت و راهنمایی و هدایت را از برای کارشان مهیا فرمود و یادمان ایشان را در میان پرهیزگاران نیکو کردار، جاودان ساخت.
این گونه اســت، ای محمد! بخوان آنچه را از کتاب پروردگارت که به سویت وحی میگردد و بر پروردگارت استوار باش که اوست پناه و امان جای تو و جز او پناهگاهیت نیست.
بازکاوی، خروج موضوعی و دلیل آن
در سبب نزول آمده اســت که چون قریشیان سه پرسش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، ایشان به گروه قریش فرمود: فردا نزدم آید تا آگاهتان سازم. لیک وحی برای زمانی باز ایستاد تا این که مکّیان به شایعه پراکنی پرداختند.شرط نخست:
ارج و اعتبار یوسف به او برگردانده شود و بی گناهی وی از سوی تمامی مردمان هویدا و روشنتر از خورشید شود؛ و باید که آن زن لاف زن مدعی، نخستین اعتراف کنندگان باشد و حقیقت را به گونهی کامل یاد آورد؛ همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان اســت» (یوسف/51).شرط دوم:
پادشاه و سران دربار، کسانی را که برانگیزانندهی این ژاژ خواییها وپندها و عبرتها
پیش از آن که داستان یاران غار را به پایان ببریم، بخشی از پندها و عبرتهایی را که در عبارتهای پیشین، مناسبتی برای یادکرد آن پیش نیامد، یاد میآوریم:گلی خوشبوی در حمام، روزی *** رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که: مُشکی یا عبیری؟ *** که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا: من گلی ناچیز بودم *** ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد *** وگرنه من همان خاکم که هستم (9)
با بزرگان پیوند دوستی بستم و به دانش فزون گشتم؛
این گونه اســت که آن کس با دانشمندان نشیند، بزرگ گردد. (10)
پینوشتها:
1- نک: ابوالحسن ندوی، تأملات فی سورة الکهف، ص52، با تصرف و تلخیص.
2- از حدیثی که ترمذی بازگفته اســت. نک: الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، ج4، ص 323، کتاب تفسیر؛ وی دربارهی این حدیث گفته اســت: حدیثی اســت حسن و غریب.
3- نک: بخاری، الصحیح، ج1، ص10، کتاب ایمان.
4- یادکرد آیهی مطففین: «کتاب مرقوم» تنها اشارتی اســت واژهشناختی، بدین سان که رقیم، فعیل به معنای مفعول اســت. (م).
5- لیک سرزمین، همان سرزمین اینان بود، در حالی که مردان قبیله، جز آن مردان بودند. [نک: ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج3، می82 (م)].
6- [خواست از «افک» تهمتی نارواست که دامان عایشه را - بر پایهی روایات اهل سنت - گرفت و بر پایهی روایات شیعه، دامان ماریهی قبطیه را - به هر روی دو دسته روایات، به تمامی پذیرفتنی نیست و بایستهی بررسی و نقد حدیث پژوهان و مفسّران. نک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص 101 (نقد روایات عامه)، و ص 105 (نقد روایات شیعه) (م)].
7- [قدرت دادیم، برگردان مَکَّنّا در متن تازی اســت]، واژهی تمکین در قرآن کریم، تنها برای چیزهایی میآید که اسباب مادی، بازدارندهای در راه رسیدن به آنها درنمیافکند، بلکه رسیدن به آنها، و تمکین یافتن با اسباب و تدابیر خدایی غیرمعمولی اســت.
8-اُشنان، گیاهی اســت شور که در زمین شور روید و بدان جامه شویند. در شستشوی دست نیز به کار میآید. از آن قلیا گیرند. گیاه تازه و نرم آن، به دلیل شباهت به پیخال گنجشکان، کِرمَک نامیده شده اســت. به تازیاش غاسول خوانند و به رومی [لاتین] اذرقوس. (آنندراج، زیر واژه؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، ص 57) م.
9- سعدی، گلستان، دیباچه، ص 5، چاپ کمال اجتماعی جندقی.م.
10- اَلِفتُ اکابراً و ازددتُ علماً *** کذا مَن عاشَرَ العلماءَ یُکرَم
این بیت، از سوی مترجمان تازی، افزوده شده اســت. م.
چکیده
کوفه، بغداد و قم از نقاط حساس شیعهنشین جهان اسلام بود. به سبب نقش سیاسی این سه شهر، امام رضا (علیه السلام) باید برنامهای برای ارشاد و هدایت و تمدن سازی این مراکز مهم در نظر میگرفت تا بتواند کاروان بشریت را به سوی توحید و تداوم مدنیت اسلامی، رهنمون باشد. از طرفی فاصله محل استقرار امام (علیه السلام) با این مراکز، زیاد بود و امکان ارتباط حضوری امام وجود نداشت. با این فرضیه، پژوهش حاضر در صدد است تا به این پرسش پاسخ دهد که امام رضا (علیه السلام) با وجودی که در ایام حیات خود تنها در مدینه و خراسان مستقر بود، چگونه با اصحاب خود در سایر نقاط جغرافیایی، چون کوفه، بغداد و قم در ارتباط بود؟1. مقدمه
عصر امام رضا (علیه السلام) به عنوان یکی از دورههای پرتنش سیاسی و فرهنگی، از جهات مختلف درخور توجه و اهمیت است. تقسیم خلافت عباسی، درگیری میان امین و مأمون، خیزش بزرگ علویان و سرانجام دعوت امام به خراسان توسط مأمون و مسئله واگذاری ولایت عهدی به امام، نقاط عطفی در تاریخ تشیع محسوب میشوند. از جهتی این دوره از تاریخ، بهترین دوران گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی است، به گونهای که به «عصر طلایی» معروف شده است. (3) در این شرایط حساس و ویژه، ارتباط امام رضا (علیه السلام) با مراکز مهم شیعی، چون کوفه، بغداد و قم اهمیت ویژهای دارد، زیرا شهر شیعهنشینی مانند کوفه در کنار بصره که بزرگترین منطقه سنینشین است، واقع شده و قم و بغداد از دیگر شهرهایی است که بیشترین جمعیت شیعی را در خود جای داده است. سؤال اساسی این است که با وجود استقرار امام در مدینه و مدتی در خراسان، ارتباط امام با اصحاب خود در کوفه، بغداد و قم به چه صورت بوده است؟2. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در کوفه
در قرن اول هجری، با انتقال قدرت و مرکزیت خلافت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) از مدینه به کوفه پس از جنگ جمل، شهر کوفه به تدریج چهرهای شیعی گرفت. پس از جریان جمل، چهارصد تن از صحابی از مهاجر و انصار که هفتاد نفر از بدریون نیز در میان آنها بودند، وارد کوفه شدند و در صفین 2800 صحابی مقیم کوفه، همراه علی (علیه السلام) بودند. (4)3. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در بغداد
پیشینه تشیّع در بغداد به زمان حضور سلمان فارسی، یعنی سال 36 ق باز میگردد. ازآن پس شیعیان در نهضت فرهنگی بغداد، نقش حساس و مهمی داشتند. ابواسحاق ابراهیم منجم شیعی، شخصی است که ساعت مناسب برای آغاز بنای شهر بغداد را به منصور اعلام داشت. (51) منصور، خلیفه عباسی پس از تثبیت موقعیت سیاسی خویش، پایتخت حکومتی خود را از کوفه به هاشمیه واز آن جا به بغداد منتقل ساخت. مردم نیز با او به سوی بغداد رهسپار شدند و در نتیجه، این شهر مورد حمایت قرار گرفت. بغداد در قرن دوم هجری در سال 145 ق به عنوان مرکز خلافت تعیین شد و به «مدینةالسلام» نام گرفت. (52)