رضا ایرانمنش گفت: من تقریباً ۱۷ بار به کما رفتم، ۴ سال پیش هم یک بار مرگ مغزی شدم. شاید باورتان نشود اما من ۴ ساعت کاملاً مرده بودم. مرا به سردخانه بردند و بعد از ۴ ساعت دوباره برگشتم.
رضا ایرانمنش در خندوانه
رامبد جوان در برنامه خندوانه میزبان رضا ایرانمنش بود, این بازیگر گفت دوست دارم برگردم به زمانی که به کما رفته بودم و از حس و حالش در آن زمان تعریف کرد.
رضا ایرانمنش بازیگر و کارگردان
ایرانمنش در پاسخ به سوال جوان پیرامون کاندیدا شدن خود عنوان کرد:من برای فیلم «سجاده های آتش» کاندیدای دریافت سیمرغ بهترین بازیگر شدم. آن سال رقبای من استاد انتظامی، اکبر عبدی، مرحوم خسرو شکیبایی بودند و برای من باعث افتخار بود کنار این عزیزان قرار بگیرم.
رضا ایرانمنش در برنامه خندوانه
«رضا ایرانمنش» بازیگر سینما و تلویزیون در روزهای پایانی فروردینماه ۱۳۹۱ به کما رفت. این خبر بسیاری را متأثر کرد، اما خوشبختانه ۲۵ فروردین به هوش آمد.
این هنرمند جانباز با رویی خوش از ما استقبال و با خوشطبعی مثالزدنی حرفهای تلخی را برایمان روایت کرد. ردپای درددلهایش را میشد به وضوح بر تاول دستهایش دید.
مشروح این گفتوگو در ذیل میآید:
آقای ایرانمنش، چند روز در کما بودید؟ وضعیت فعلیتان چگونه است؟
– ایرانمنش: از ۲۱ فروردین ۴ روز در کما بودم، تازه برگشتم اما حالم خوب است، من با این بیمارستان انس گرفتهام.
البته یک ساعت و نیم پیش هم از درد مچاله شده بودم، من در این بیمارستان به سکوت معروفم، یعنی اظهار درد نمیکنم. نیمههای شب هم که سوزش و خارش شدید مغز استخوان، به جانم چنگ میزد، دلم نیامد دکترم را بیدار کنم و تا صبح با بیماری دست به گریبان بودم.حضور شما و یکی از دوستانم برایم تسلیبخش و آرامشدهنده بود.
* چند فیلمنامهام را در همین اتاق بیمارستان نوشتهام
نمیدانم تا چه حد مطلع هستید اما اگر دز تزریق مرفین را در بیماران شیمیایی مدام بالا ببرند، کمکم اثرگذاری این دارو در بدن بیمار کمرنگ میشود و در کاهش درد موثر نیست.
به نظر من بهترین راه تحمل درد یا حتی فراموشکردن آن، سرگرم بودن به کاری است.
من دور تا دور اتاقم را با خطاطیها دستنویس خودم پر میکنم. نقاشی میکشم و حتی چند فیلمنامه را در همین بیمارستان نوشتهام.
* آنقدر در این بیمارستان بودهام که میگویند سهامدار شدهای!
اینکه میگویید انس گرفتهاید، مگر برای چندمینبار است که در بیمارستان «آتیه» بستری میشوید؟
– ایرانمنش: اگر تمام دفعات را حساب کنم، تقریباً ۹ سال است که دائم در حال رفت و آمد در این بیمارستان هستم، (میخندد و ادامه میدهد) تمام پرسنل این بیمارستان را میشناسم، به تمام اتاقهای آن سرکی کشیدهام، دکتر معالجم «علیزاده» میگوید: ایرانمنش آنقدر که اینجا بوده جزو سهامداران این بیمارستان است. در حقیقت من یک دوره پزشکی کامل در این بیمارستان گذراندهام.
آقای ایرانمنش، ازفیلمنامه سخنی به میان آمد، ما خبری را شنیدیم که شما برای یک تلهفیلم قرارداد بستهاید دراین باره برایمان بگوئید؟
– ایرانمنش: عطا سلیمانیان فیلمنامهای برای ارائه به گروه تاریخ و فرهنگ و هنر شبکه دو نوشته بود، مدتی از آن گذشت و بالاخره این پروژه به من واگذار شد به محض مرخصی از بیمارستان ساخت آن را شروع میکنم، راستی یکی از ساختههایم به اسم فرزند پارس قرار است ۸ اردیبهشت از شبکه اول سیما پخش شود. امیدوارم کار قابل قبولی باشد.
* تا زندهام، بازی میکنم
با وضعیت جسمی و بیماری شیمیایی، بازی در فیلم و کارگردانی برایتان مشکل نیست؟
– ایرانمنش: نه سخت نیست. تا زنده باشم، بازی میکنم .ما بیرون هم باشیم همین درد را داریم. من توصیهام به همرزمانم این است که مقاومت کنند.
این بیماری و درد یادگار جنگ است. من با تمام سختیها آن را دوست دارم. ما نباید فراموش کنیم که چه کسی بودهایم و چرا جنگیدهایم، شاید بهتر باشد زیاد درگیر امور دنیا نشویم.
* هر روز به گلولهای که از کمرم درآوردند، نگاه میکنم
نکته جالبی است که شما از درد و بیماری با «عنوان یادگاری» یاد میکنید.
– بله، سال گذشته یک گلوله را از کمرم در آوردند. باور کنید هر روز در دفتر کارم به آن نگاه میکنم، دوستش دارم . به آن تعلقخاطر دارم. به نظرم این دردها و یادگاریها به نوعی جلوی گناه را میگیرد، هشدار است.
ما همیشه در جمع هم رزمانمان که صحبت میکنیم حسرت میخوریم که چرا همان زمان شهید نشدیم و هر دفعه به این نتیجه میرسیم و فارغ از لیاقت شاید وظیفهمان بوده که بمانیم تا آنچه که دیدیم بازگو کنیم.
* مُردم، به سردخانه رفتم اما دوباره برگشتم!
آقای ایرانمنش، شما چندین بار به کما رفته اید، از این حالت خود خاطرهای هم دارید؟
– ایرانمنش: من تقریباً ۱۷ بار به کما رفتم، ۴ سال پیش هم یک بار مرگ مغزی شدم، شاید باورتان نشود اما من ۴ ساعت کاملاً مرده بودم. مرا به سردخانه بردند و بعد از ۴ ساعت دوباره برگشتم.
* صدای بوق دستگاه میگوید که برگشتهام
از آن مرگ ۴ ساعته نکتهای به خاطر ندارید؟
– ایرانمنش: خیر اما ۲ بار از دفعاتی که به کما رفته بودم، خاطرات واضحی را به یاد دارم، احساس میکردم در خلأ هستم، میتوانستم خیلی سریع به هر جا که اراده کنم بروم. اما دلم نمیآمد از کنار جسمم آن طرفتر بروم، مثل یک رویا بود.
یکی از بچهها از بههوش آمدن من – بعد از یک ماه بیهوشی- فیلم گرفته بود، در فیلم دیدم که گریه و التماس میکنم و همه را به قرآن قسم میدهم که نمیخواهم برگردم ، من سبک و رها بدون هیچ دردی در ابرها بودم، اما هر لحظه به زمین نزدیکتر میشدم دلم نمیخواست برگردم. اما بالاخره برگشتم و دوباره سنگین شدم دوباره دردها برگشتند (آهی میکشد، آب دهانش را قورت میدهد) و ادامه میدهد قبل از هوشیاری کامل صدای بوق دستگاهها به من یادآوری میکردند که برگشتهام و میفهمم دوباره به «آتیه» آمدهام.
گویا در این چند روز سرتان شلوغ بوده است، همرزمانتان به دیدنتان آمدهاند؟
– ایرانمنش: بله حتی یکی از همرزمانم، قبل از آمدن شما تماس گرفت و گفت: «رضا، چرا تکلیف ما را روشن نمیکنی، بالاخره رفتنی هستی یا ماندنی؟!»
من گفتم تا پیش شهدا میروم آنها میگویند یا جای ما اینجاست یا جای این، و باز هم من را برمیگردانند!
با چه نوع گازی شیمیایی شدید؟
– ایرانمنش: خردل و اعصاب.
در کدام عملیاتدچار جراحت شیمیایی شدید؟
– ایرانمنش: من یک هنرمند بودم که در جزیره مجنون شیمیایی اعصاب و در کربلای ۵ و باز پس دهی فاو خردل نصیبم شد.
* ماجرای ساجد لشکری که در سجده شهید شد
آقای ایرانمنش از همرزمان شهید خود خاطرهای در ذهن دارید که ماندگارتر باشد؟
– در لشکر دوستی داشتیم به نام «یوسف شریف» به ساجد لشکر معروف بود. چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا میکرد برای شکرگذاری به سجده میرفت.
یک شب که من با یکی از دوستانم خود را برای عملیاتی آماده میکردیم-نمیدانم چرا- اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد. بنابراین من پشت سر او به راه افتادم. بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بین ۲۰۰ متر را میدویدم تا به یک خاکریز برسیم. من صدای زوزهی گلولههایی را که از کنار سرم میگذشت میشنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنیام از سرم افتاد. یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به سجده افتاد. در همان حال که داشتم فیلم میگرفتم در ذهنم گفتم «توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه» که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد. جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانیاش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت میشد اما او به سجده در آمده بود.
بعدها در وصیتنامهاش خواندم که نوشتهبود خدایا بچههای لشکر من را ساجد لشکر صدا میزنند من خجالت میکشم اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم میخواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم و دیدم که دقیق همین اتفاق افتاد.
* خیلی از جانبازان به نان شبشان هم محتاجند
* آقای ایرانمنش هزینههای بیمارستان را چگونه پرداخت میکنید؟
– من سهمیه۵۰ درصد جانبازی دارم، آنقدر که ما برای گرفتن پول و هزینه دوندگی میکنیم، با پرداخت هزینهها آنقدر تفاوت ندارد، البته چند روز پیش که آقای حسینی وزیر ارشاد به ملاقاتم آمده بودند صحبت کردند که روال آسانتر شود اما مسئله من نیستیم موضوع این است خیلی از جانبازان به نان شب خود نیز محتاجاند.
به عنوان مثال شاید رسانهها آقای حسینی و … من نوعی «رضا ایرانمنش» را بشناسند اما خیلی از جانبازان هستند که وضعیت به مراتب وخیمتر از من دارند و کسی آنها را نمیشناسد و صدایشان جایی نمیرسد.
اصلاً یک سوال برای من پیش آمده که درصد جانبازی را چطور محاسبه میکنند؟ این افراد محاسبهگر چه کسانی هستند؟ من میدانم هم این طرف میز جانبازان هستند و طرف دیگر میز هم باز هم از اهالی جنگاند. حال چرا این قدر بیانصافند، نمیدانم! مَثَل ما مَثَل درختانی است که بیشتر از تیغه آهنی تبر از دسته چوبی آن میتواند که همجنس آنهاست.
من چند سال پیش به یک کمیسیون پزشکی مراجعه کردم در آن جانبازی اصفهانی با کت و شلوار و عصا به دست ایستاده بود و شلوار او تا لگن تا شده بود. آقایی که پیشت میز بود به آن جانباز گفت «تا کجای پایت قطع شده» (حالا میدید که شلوارش تا لگن تا شده) اما اصرار داشت و حتی گفت شلوارت را در بیاور تا ببینم تا کجای پایت قطع است.
(آخر من نمیدانم چطور کسی میتواند درصد جانبازی تعیین کند؟ واقعا با چه معیاری؟) من در آن وضعیت خیلی ناراحت شدم و خطاب به آن مسئول گفتم باید از آن جبههای که رفتهای خجالت بکشی، و بعد از این اتفاق دیگر به کمیسیون پزشکی نرفتم.
حتی ما جانبازان یک طرح ترافیک ساده هم نداریم، خود من وقتی که خواستم طرح بگیرم گفتند باید درصد جانبازیات ۷۰ درصد باشد، اما دوستان گفتند به کمیسیون پزشکی نرو، چون دستور است که درصدهای جانبازی را کم کنند!
***** مصاحبه در سال ۱۳۸۷
رضا ایرانمنش سال ۱۳۴۶ در جیرفت کرمان متولد شد، مانند تمامی اهالی دیار جنوب خونگرم و مهربان، سخاوتمند و پرتلاش. دغدغهاش هنر بود و پیشهاش هنرمندی.سال ۱۳۶۹ مدرک فوقلیسانس کارگردانی را از دانشگاه تربیت مدرس کسب کرد. سال ۱۳۷۲ برای بازی در فیلم «سجاده آتش» کاندیدای بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره دوازدهم فجر شد، به طور کلی بازی در حدود ۶۵ سریال و فیلم سینمایی را تجربه کرده و اخیرا نیز به دلیل مساعد نبودن شرایط فیزیکی بیشتر به نوشتن فیلمنامه و تهیهکنندگی و البته کارگردانی پرداخته است.
«زیربارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد»
از زیر یقه پیراهنش یادگاریهای گاز خردل را میتوانستی به وضوح مشاهده کنی.
و آن زنجیر نقرهای رنگ چیزی نبود جز پلاکی که هنوز بر گردن خود آویخته بود.
او در عملیات والفجر مقدماتی، والفجر ۳، والفجر ۴، کربلای ۱، کربلای ۲، کربلای ۴، مرصاد و فاو شرکت داشت و در عملیات والفجر ۸ به علت استشمام گاز خردل به درجه رفیع جانبازی نائل آمد.
زمانی که از رضا ایرانمنش سوال کردم شادترین لحظه زندگی تو چه زمانی بوده است؟ صندلی خود را چرخاند و پشت به من بدون صدا گریه کرد که این لحظه را به خاطر دلبستگی و اتصال او به دوران دفاع مقدس هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.
گفت: به این تصویر نگاه کن!
و من با تعجب به یکی از تصاویری که روی دیوار دفترش نصب شده بود، نگاه کردم؛ آنها چند پاسدار بودند!
رضا گفت: آیا میتوانی تشخیص بدهی کدام یک فرمانده است؟
میدانی کدامشان سرباز است؟
اگر الان آمریکا جرات حمله به ایران را ندارد فقط به خاطر همین رشادتها و خونهایی است که در هشت سال دفاع مقدس ریخته شده است. برای ساخت یک فیلم دفاع مقدس باید دهها نفر را دید و واسطه کرد ولی برای ساخت فیلمهای بیمحتوا و پوچ میلیونها تومان سرمایهگذاری و سریعا اکران و پخش میگردد.
به نظرش، لذت زندگی را از خانوادهاش سلب کرده و آنها آنقدر صبورند که خم به ابرو نمیآورند.همسرش را حضور خدا در کنارش و علی و غزل را دو هدیه باارزش از جانب پروردگار متعال برای زندگی دنیوی خود محترم میشمرد.
چهارده سال بیشتر نداشت که راهی جبهههای جنگ شد اما به راستی او از جنگ چه تصویری در ذهن داشت که این چنین عطای زندگی را به لقایش بخشید و رفت؟
چه تصویری از مرگ در ذهنتان ساختید؟
ایرانمنش: چهار سالم بود که یکی از بچههای فامیل فوت کرد و من با همون سن کم شاهد تمام مراحل غسل او بودم، آرامش او در آن لحظات هرگز از ذهنم پاک نمیشه. همیشه به این مقوله صادق، راستگو و عزیز فکر میکنم و برایم عزیزتر از زندگی است. دوست دارم هر چه زودتر از ایستگاه زندگی بگذرم و به آرامش حقیقی برسم.
اما فکر کردن زیاد به مرگ، ناامیدی و ناشکری نمیآورد؟
ایرانمنش: شهید باکری در وصیتنامهاش نوشته: بچههایی که در جنگ حاضر شدند پس از جنگ به سه دسته تقسیم میشوند، اول شهدا، دوم کسانی که از جنگ سالم بر میگردند و ممکن است غرق در دنیا و مادیات میشوند و صداقت و خاکی بودن آن دوره را فراموش میکنند و سوم کسانی که شهید نشدند اما دنبال مادیات هم نمیروند و در غم فراق به سر میبرند و در حسرت جا ماندن از قافله آنقدر میمانند تا دق کنند. تا امروز امیدوار هستم که جزء دسته سوم بوده باشم، اما دنیا آنقدر فریبنده است که امکان گرفتار شدنم هست، دوست دارم پیش از آنکه به دسته دوم بپیوندم به آرامش برسم.
چه سالی ازدواج کردید و حاصل این ازدواج؟
ایرانمنش: سال ۶۵ ازدواج کردم و حاصل این زندگی پسری بیست ساله و دختری یازده ساله است.
و نقش خانواده در زندگی شما؟
ایرانمنش: گویند «سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود ولیکن به خون جگر شود،»
این خانواده است که همراه با من دردهای شبانه را تحمل میکند و دم بر نمیآورد. همسرم همیشه برایم نمونهای خوب از صبر و ایثار است، من بیشتر ماههای سال را عوض اینکه در خانه باشم در بیمارستان سپری میکنم، از این رو نقش آنان در زندگی من وصفناشدنی است.
دخترها معمولا ارتباط نزدیکتری با پدر دارند. دخترتان با این قضیه چطور کنار میآید؟
ایرانمنش: بیشترین اعتراض را در این زمینه اولیای مدرسه او میکنند، از این بابت که در سال چندین بار تماس میگیرند تا کاری کنیم دخترم کمتر با حال و روز من ارتباط پیدا کند چون او از زمانی که با دفتر نقاشی آشنا شده مدام پدر مجروحش را با زخمهای زیاد به تصویر میکشد و هر وقت خبری را مبنی بر شهادت جانبازان میشنود به شدت از لحاظ روحی به هم میریزد و همیشه مضطرب است که روزی پدرش نیز اینگونه رخت سفر ببندد.
آیا برای گرامیداشت کسانی که از خود گذشتهاند تنها یک هفته با عنوان دفاع مقدس کافی است؟
ایرانمنش: در این مورد فقط باید فرهنگسازی شود تا نسلهای بعد هم با ارزشها آشنا شود. در تمام کشورهایی که دورهای را در جنگ بودهاند تندیسی به یاد سربازان جنگ ساختهاند، ما نمیتوانیم با تولید تنها چند فیلم که سالی چند ده بار آنها را میبینیم حق مطلب را ادا کنیم. اگر ما همه روزهایمان را به آنها اختصاص دهیم باز هم کاری نکردهایم هر چند هیچ کدام از قهرمانان جنگ احتیاج به ترحم ندارند، آنها وقتی از جانشان گذشتند یعنی از همه چیز گذر کردند.
فیلم های رضا ایرانمش
- موج و صخره (مجموعه تلویزیونی) (۱۳۹۰)
- ستایش (مجموعه تلویزیونی) (۱۳۸۹)
- وفا (مجموعه تلویزیونی) (۱۳۸۵)
- تلفن (۱۳۷۸)
- ترور (۱۳۷۶)
- کمین (۱۳۷۵)
- دکل (۱۳۷۴)
- آخرین شناسایی (۱۳۷۲)
- سجاده آتش (۱۳۷۲)