برخی علائم هست که از ظاهر آن قابل شناسایی است. مثلا بوق زدن ممنوع! برخی علائم هم آنقدر زیاد تکرار میشود و هنگام رانندگی آن را میبینید که به خاطر داریم، مثل ورود ممنوع! اما آنها که کاربرد هر روزه ندارند خیلی اوقات گرفتار فراموشی میشوند.
به زندگی مشترکم نگاه میکنم. به قوانینی که روز اول پذیرفتم و قوانینی که همسرم پذیرفت. منظور من همان قباله معروف سر عقد که همه امضا کرده و برخی حق و حقوقی را به آن اضافه میکنند، نیست. قوانینی را که به صورت نانوشته در ابتدای زندگیمان هر دو گفتیم، قبول کردم و قبول کرد، میگویم! چقدر از آنها را به خاطر دارم یا به خاطر دارد؟
شما چطور؟ سوالات روزهای اول آشنایی و جلسات خواستگاری را به خاطر دارید؟ سوالات تو چگونه فکر میکنی؟ و پاسخهای من اینگونه عمل میکنم هایمان را چند درصد هنوز یادمان است؟
امروز بعد از دیدن کتاب آییننامه، رانندگی برایم براحتی هر روز نبود. وقتی به سر چهار راهی رسیدم که همیشه از آن عبور میکردم، برای چند لحظه شک کردم که باید بروم یا بایستم. نکند حق با ماشینی باشد که با تمام قوا سعی دارم، راه را از او بگیرم؟ سر دو راهی، سه راهی و چهارراههای زندگی مشترک هم وضع همینطور است. آنجا که میخواهم خودم و حقانیت خودم را ثابت کنم، درست مثل وقتی است که میخواهم از کسی در رانندگی جلو بزنم در حالی که ممکن است حق تقدم با او باشد. وقتی راه به جای یکی، چند تا میشود مرا یاد دوراهیهای انتخاب میاندازد. یاد اختلاف نظرهای خودم و همسرم و تلاش هر کدام برای گرفتن راه از دیگری! چرا در این مواقع به آییننامهای که روز اول هر دو متعهد به اجرایش شدیم، عمل نمیکنیم؟ گاهی سر چهارراههای زندگی هم فراموش میکنیم که حق تقدم با کدام یک از ماست؟
اگر در خیابانهای شهر هر دو راننده فکر کنند حق با آنهاست و حرکت کنند اگر تصادفی رخ دهد، در صورتی که سرعتشان خیلی بالانباشد، در نهایت باید صبر کنند تا پلیس بیاید، کروکی بکشد و مشخص کند اشتباه از کدامشان است و قضیه با یک جریمه نقدی و درست کردن خرابیهای ماشین برطرف میشود، اما اگر در زندگی مشترک نتوانیم تصمیم بگیریم، اولویتبندی کنیم یا در زمان اختلاف نظر، به حرف یکی طبق قرارداد قبلی عمل کنیم، آنوقت است که در زندگیمان یک تصادف درست و حسابی رخ خواهد داد. شاید نیاز شود شخص سومی بیاید، حَکم شود، حرفهای دو نفر را بشنود و در آخر بین آنها قضاوت کند.
حال تصور کنید اگر در حین رانندگی و وقتی هر کدام از طرفین فکر میکنند حق با آنهاست، سرعتشان بالا باشد، ممکن است به خسارت جانی هم بینجامد، همین طور در زندگی مشترک هم اگر هر دو به تاخت برویم و صبر نداشته باشیم، ممکن است کار از کار بگذرد و همین ناتوانی در تعیین اولویتها باعث شود، عشق و محبت بین ما و همسرمان، جانش را از دست بدهد.
اما همانطور که هیچ رانندهای نمیشود توقع داشته باشد که همه خیابانها و اتوبانها یک مسیر داشته باشند و هیچ گاه به دو راه، سه راه یا چهار راه نرسد که مجبور به انتظار پشت چراغ یا رعایت حق تقدم شود، در زندگی مشترک هم نمیتوانیم توقع داشته باشیم که در یک مسیر مشخص حرکت کنیم. زندگی روزمره ما پر است از چندراهیهای انتخاب که اتفاقا ممکن است با همسرمان یک مسیر را انتخاب نکنیم و این اختلاف نظر طبیعیترین اتفاق ممکن است، اما زمانی برایمان ایجاد دردسر میکند که نتوانیم در نهایت یک راه را به کمک همفکری با هم انتخاب کنیم. همیشه هم نمیتوان به یک تفاهم رسید. گاهی هم باید یکی خواستهاش را فدای دیگری کند. البته اگر این اتفاق زیاد بیفتد و همیشه یک نفر به نفع طرف مقابل کنار بکشد، نارضایتی مانند آتش زیر خاکستر آزاردهنده خواهد شد.
اما نکته اصلی که میخواهم به آن اشاره کنم، نیاز به نگهداری کتاب آییننامه در زندگی است. همان طور که خوب است هر کس تصدیق دارد و رانندگی میکند گاهی به این کتاب مراجعه کند، کتاب آییننامه زندگی مشترک هم نباید در پستوی خاطرات ذهنیمان، خاک بخورد.
با خودم فکر میکنم باید با همسرم حرف بزنم، مثل روز اول. مثل چند سال قبل. باید از او بخواهم خواستههایش را بگوید، خواستههایم را بشنود. شاید نیاز باشد باز هم با هم تصمیم بگیریم در مواقع اختلاف نظر چگونه به تفاهم برسیم. باید مراقب باشم زندگی مشترکمان پر از رانندگی از روی عادت نباشد که در این صورت خیابان ارتباط ما، مثل خیابانها و جادههای کشورمان پر از سوانح دلخراش میشود. باید آییننامه عشقمان را دوره کنم.(ندا داوودی / چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)