در حالی که بسیاری از زوجها همچنان اندر خم یک کوچهاند و حتی اگر بینشان علاقهای قوی وجود داشته باشد باز هم زندگیشان دوام نخواهد آورد؟ این نوشتار به راههای استحکام خانواده و چشیدن طعم شیرین خوشبختی اشاره میکند.
صداقت: هیچ کس در این دنیا از دروغ شنیدن خوشش نمیآید. وقتی کسی متوجه میشود دوست، همکار، همسایه، فامیل یا هر کس دیگری به او دروغ گفته و در پس نقاب دوستانهاش چهرهای دیگر را پنهان کرده، برآشفته میشود و دیگر نمیتواند همان نظر قبلی را نسبت به او داشته باشد.
دوست و همکار و همسایه قابل تعویضاند و شاید اگر از زندگی فرد حذف شوند در درازمدت هیچ مشکل خاصی پدیدار نشود، اما این موضوع در مورد شریک زندگی برعکس است.
زن یا مردی که متوجه میشود همسرش حقیقت را از او پنهان کرده و او را فریب داده دیگر نمیتواند او را به چشم کسی ببیند که روزی میتوانسته اسرار زندگیاش را با او در میان بگذارد و خوشی و ناخوشیاش را با وی تقسیم کند.
اما در عوض اگر زوجین صداقتشان را به دیگری ثابت کنند به ارزشمندترین مهره زندگی برای دیگری تبدیل میشوند.
پذیرفتن طرف مقابل: کسی که آگاهانه همسرش را انتخاب میکند باید به این نکته توجه داشته باشد.
پیش از ازدواج هردوطرف سعی میکنند بهترین ویژگیهایشان را به یکدیگر نشان دهند، اما پس از ازدواج ظاهروباطن یکی میشود.
ممکن است خانم از فوتبال نگاه کردنهای گاه و بیگاه آقا خوشش نیاید یا آقا سلیقه موسیقایی همسرش را قبول نداشته باشد.
درست است که در زندگی برای مشترک طرفین باید تا حدودی با همدیگر یکی شوند، اما همیشه ویژگیهای شخصی جزو هویت آن فرد محسوب میشود و کسی که تمام ویژگیهایش را به نفع همسر خود کنار بگذارد کاملا بیهویت میشود.
مردی را در نظر بگیرید که پیش از ازدواج به اسکی و ماهیگیری بهشدت علاقه داشته، اما همسرش پس از ازدواج حتی اجازه یک بار این سرگرمیها را هم به او نمیدهد.
شاید مرد قبول کند، اما بهتدریج شخصیتش عوض میشود و به مردی بیشور و نشاط مبدل میشود. مطمئنا این شخصیت جدید با آن مردی که همان خانم پیش از ازدواج پسندیده بوده یک دنیا تفاوت خواهد داشت.
داشتن علاقهها و اهداف مشترک: هر کس اهدافی شخصی دارد و همسر او باید یاد بگیرد به این اهداف احترام بگذارد، اما هستند اهدافی که میتواند مشترک باشد.
مثلا خرید یک آپارتمان، قبولی یکی از زوجین در آزمونی مهم که میتواند در زندگیشان موثر باشد، مهاجرت به شهری دیگر، تربیت درست فرزند و حتی اهدافی سادهتر.
دو نفر که هدفی مشترک را برای خود برمیگزینند، برای آن برنامهریزی میکنند، سختیهای راه را به جان میخرند، به یکدیگر امید میدهند، آرام جان یکدیگرند و آنقدر میروند که در نهایت به خواستهشان دست مییابند.
لذتهایی را تجربه میکنند که در هیچ شرایط دیگری قابل حس کردن نیست. این کار ناخودآگاه بین زن و شوهر یک نوع وابستگی بنیادین ایجاد و نهال زندگیشان را به درختی تناور و ریشهدار تبدیل میکند که دیگر هیچ تبری به آن کارگر نخواهد بود.
خانواده همسر: مشکلی که از ابتدای شکلگیری جوامع بشری وجود داشته و اگر ناآگاهیها غالب باشند تا ابد ادامه خواهد یافت، همین خانواده تو، خانواده من گفتن است.
بدنیست هر کدام از ما نگاهی به خانواده خود بیندازیم تا راحتتر بتوانیم مشکل را حل کنیم. آیا همه افراد خانواده ما بیعیب و نقص هستند؟ مطمئنا این طور نیست، اما به دلیل وابستگی که بین ما وجود دارد ارتباط با آنها را ادامه میدهیم و در غم و شادی با آنها شریک خواهیم بود.
واقعیت آن است که ما این وابستگی را با خانواده همسرمان نداریم، اما همسرمان به آنها وابسته است و ما هم باید به این علاقه و وابستگی احترام بگذاریم.
زن و مردی که با یکدیگر پیوند زناشویی میبندند میدانند طرف مقابل از دل یک خانواده برآمده و آنها تا ابد خانواده او باقی خواهند ماند.
پس لازم است رابطهای خطکشی شده توام با احترام و ارزشگذاری پیش گیرند. فراموش نکنیم مردی که برای خاطر همسرش دست از خانواده خود بکشد، خیلی راحتتر از همسرش دست میکشد؛ بنابراین برای استحکام خانواده خود تلاش نکنید بین همسرتان و خانوادهاش جدایی بیندازید.
مسئولیتپذیری: بعضی کارها مخصوص آقای خانه است و بقیه امور هم باید با دستان توانمند کدبانو انجام گیرد؛ همچون ترازویی که هر یک از آنها در یک کفهاش ایستادهاند.
حال فرض کنید یکی از آنها تا جایی که میتواند از زیر بار وظایف خود فرار کند و همه چیز را به عهده دیگری بگذارد.
چه اتفاقی خواهد افتاد؟ طرف مقابل از پا درمیآید و دیگر علاقهای به ادامه این زندگی مشترک نخواهد داشت. مسئولیتپذیری از لازمههای بیچون و چرای هر پیوند زناشویی است.
گذشت و فداکاری: تمام زن و شوهرهایی که هنر خوب زندگی کردن را میدانند به این نکته واقفند که صبورانه در مقابل سختیهای زندگی گذشت کردن و مومنانه فداکاری کردن تا چه اندازه میتواند استحکامی پولادین به زندگی ببخشد.
مردی که ورشکست میشود و همسرش تا چند سال با صبر و متانت در کنار او باقی میماند تا این که بالاخره بتواند دوباره به وضع مادی قابل قبولی برسد یا مردی که با بیماری همسرش سر میکند و به او برای سلامتی یاری میرساند در قلب همسرش جایگاهی غیرقابل تغییر خواهد یافت.
صبوری و فداکاری از آن نوع ویژگیهای انسانی است که تنها با رشد شخصیت میتوان به آن دست یافت.
سارا آذرخش
ضمیمه چاردیواری
تراکم بیشتر، تمرکز کمترتوسعه، یک روند جهانی اسـت. در حال حاضر تعداد شعبهها و شاخههای شرکتهای بزرگ نسبت به دهه ۱۹۹۰ بیش از دو برابر شده اسـت. اما این تراکم در آمریکا بسیار نگرانکننده اسـت.
تراکم بیشتر، تمرکز کمترتوسعه، یک روند جهانی اسـت. در حال حاضر تعداد شعبهها و شاخههای شرکتهای بزرگ نسبت به دهه ۱۹۹۰ بیش از دو برابر شده اسـت. اما این تراکم در آمریکا بسیار نگرانکننده اسـت. سهم GDP تولید شده به وسیله ۱۰۰ شرکت بزرگ آمریکایی از ۳۳ درصد در سال ۱۹۹۴ به ۴۶ درصد در سال ۲۰۱۳ رسیده اسـت.
۵بانک بزرگ ۴۵ درصد از کل دارایی بانکی را در اختیار دارند و این در حالی اسـت که سهم این ۵ بانک در سال ۲۰۰۵ تنها ۲۵ درصد بود. در کشور کارآفرینان، تعداد استارتآپها به پایینترین سطح از دهه ۱۹۷۰ رسیده اسـت. در این مدت تعداد شرکتهایی که از بین رفتهاند بیشتر از شرکتهایی بوده که متولد شدهاند. رویای بنیانگذاران برای فروش شرکتهای خود به یک غول دیگر بسیار رایجتر از ایده ایجاد امپراطوریهای خود بوده اسـت.
برای بسیاری از انواع بازارهای آزاد این تنها یک مشکل موقت اسـت. تکنولوژی مدرن، در حال کاهش موانع ورود اسـت، متصدیان وارفته به وسیله متصدیان کوچکتر نابود شدهاند. اما این ایده که تراکم بازار خاصیت خوداصلاحی دارد نسبت به آنچه قبلا بود پرسشبرانگیزتر شده اسـت. رشد اقتصادی آهستهتر شرکتها را تشویق میکند تا رقبای خود را خریداری کرده و هزینهها را کاهش دهند. رشد شرکتهای هایتک برای مشتریان زمانی مفیدتر خواهد بود که آنها بتوانند کاربران بیشتری جذب کرده و اطلاعات بیشتری را در خصوص این کاربران جمعآوری کنند.
بخش عمده این سوپراستارها برتری خود را در فعالیتهای کمبازدهتر منعکس میکنند. در حدود ۳۰ درصد از سرمایهگذاری مستقیم خارجی جهانی از طریق هزینههای مالیاتی جریان پیدا میکند. شرکتهای بزرگ به منظور تظاهر به سودآوری در یک بخش از جهان، به طور معمول از «قیمتگذاری انتقالی» استفاده میکنند.
هیچکدام از اینها به تصویر کسبوکارهای بزرگ کمکی نمیکند. به نظر میرسد پرداخت مالیات برای افراد اجتنابناپذیر اسـت اما برای شرکتها اختیاری اسـت. قوانین برای شهروندان بسیار سفتوسخت اسـت و بستگی با قراردادی و مذاکرات با شرکتهای مختلف دارد.
در سال ۱۹۹۰، سه شرکت بزرگ خودروسازی در دترویت سرمایه بازاری معادل ۳۶ میلیارددلار جمع آوری کرده و ۱.۲ میلیون نفر را استخدام کردند. در سال ۲۰۱۴ سه شرکت برتر سیلیکونولی، با ارزش سرمایهای بیش از یکهزار میلیارد دلار، تنها ۱۳۷ هزار کارمند داشتند.
خشم در تمامی این موارد قابل درک اسـت، اما تمایل ناتمام برای ترساندن کسبوکارها همه را نگران کرده اسـت. توهمزدایی از سیاستهای کسبوکار پیشرفته به خصوص قوانین مهاجرت لیبرال، به حامیان «خروج» از اتحادیه اروپا در همهپرسی برگزیت و دونالد ترامپ برای تصدی نامزدی حزب جمهوریخواه آمریکا کمک کرده اسـت. حمایت از تولیدات داخلی و ملیگرایی تنها استانداردهای زندگی را پایینتر میآورد. مهار این غولها نیاز به چاقوی جراحی دارد نه جعبه صابون.
این به معنای ایجاد رویکردی سختتر به مسائلی نظیر فرار مالیاتی میشود. کشورهای OECD در حال حاضر در ایجاد قوانین مشترک به منظور حفاظت از شرکتها از انباشت پول در پناهگاهای مالیاتی پیشرفتهایی را حاصل کردهاند. تراکم حتی مشکل حادتری اسـت. آمریکا به طور معمول به سودرسانی شک به کسبوکارهای بزرگ عادت دارند.
این موضوع در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ و زمانی که غولهای بزرگی نظیر جنرالموتورز و IBM توسط رقبای خارجی یا تازهکارهای داخلی تهدید شدند، کاملا محسوس بود. در حال حاضر این موضوع کمتر قابل دفاع اسـت که شرکتهای سوپراستار در حال گرفتن کنترل کل بازار و یافتن راههای جدید برای محکمکردن جای خود هستند.
سیاستگذاران محتاط باید سیاستهای ضد اعتمادی را برای عصر دیجیتال بازسازی کنند. این به معنای وجود هشدار بیشتر برای عواقب بلندمدت تصاحب استارتآپهای کوچک توسط شرکتهای بزرگ خواهد بود. این موضوع یعنی این که مصرفکنندگان برای جابجایی اطلاعات خود از یک شرکت به شرکت دیگر آسانتر خواهند بود و شرکتهای تکنولوژی از ارائه ناعادلانه خدمات خود روی پلتفرمهایی که کنترل میکنند منع میشوند.
ظهور غولها در تاریخ اخیر معکوس شده اسـت. در دهه ۱۹۸۰، زمانی که مارگارت تاچر و رونالد ریگان رونق شرکتهای بزرگ مورد حمایت دولت نظیر AT&T و بریتیشلیلند را از کمکردند، شرکتهای بزرگ عقبنشینی کردند. اما در عصر حاضر نیز نگرانیهای مشابهی وجود دارد. در بین سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۷ اقتصاد جهانی با ظهور صنایع جدید نظیر نفت و فولاد و تکنولوژیهای جدید انقلابی نظیر الکتریسته و موتورهای سوخت دوباره شکل گرفت. این اختلالات پس از یک عصر طولانی انحصارطلبی، موجب افزایش جزئی رقابت شد.
امپراطوریهای کسبوکار آن زمان جایگاه خود را با خارج کردن رقبای خود از کسبوکار تثبت کرده و با سیاستمداران رابطهای تنگاتنگ پیدا کردند. این موضوع به تخریب نظم لیبرال در اکثر اروپا کمک کرد.
بنابراین، در کنار جشن و شادمانی از دستاوردهای حیرتآور شرکتهای سوپراستار امروزی، باید مراقب آنها نیز بود. دنیا نیاز به رقابت سالک دارد تا غولهای امروز را سرپا نگهداشته و به شرکتهای در سایه شانس رشد بدهد.