راست میگفت، سال تحصیلی هم با تمام اضطرابها و امتحانها و خندهها و ناراحتیهایش مثل برق و باد میگذشت و وقتی آخرین امتحان را میدادم، یاد حرف او میافتادم که روز اول مهر با آرامش میگفت سال تموم شد. انگار گذر ماه و سال به او نشان داده بود که اینقدر زود میگذرد که روز اول و روز آخر تقریبا فاصلهای ندارد. این گذر پرشتاب لحظهها کمی کار را برای ما سخت میکند. وقتی میخواهیم به دست بیاوریم و با احساس رضایت زندگی را بگذرانیم، ساعت و روزهایی که میروند و دیگر بر نمیگردند کمی مضطربمان میکند. باید همین اول سالی باور کنیم که سال 94 هم تمام شد و 95 از راه رسید. واقعیت این است که اول و آخر هر چیزی در دنیای ما آدم بزرگها حتی اگر یکسال طول بکشد همان چشم بر هم زدنی است که وقتی کودک بودیم، میشنیدیم و باور نمیکردیم، اما این روزها خوب آن را درک میکنیم. حال که وقت تنگ است و روز و شب باهم مسابقه گذاشتهاند تا سالها را یکی پس از دیگری بیاورند و ببرند، باید حواسمان به خودمان باشد. میخواهم دو نکته کوچک را همین اول سالی باهم مرور کنیم و این دو گربه را دم حجله بکشیم تا سال متفاوتی را پیش رو داشته باشیم.
قاتلان زنجیرهای کوچک
ثانیهها گاهی قاتلان زنجیرهای میشوند که قربانیان خود را از بین آنهایی انتخاب میکنند که نه هدفی دارند و نه برای زندگیشان نقشهای کشیدهاند. این قاتلان بیرحم وقتی کسی را میبینند که فکر میکند وقتش بینهایت است و میتواند سالها گفتن حرفهای مهم و انجام کارهای حیاتیاش را به تعویق بیندازد، خوشحال میشوند و او را طعمه قرار میدهند تا روزی برسد که خیلی دیر شده و فرد نگاهی در آینه بیندازد و افسوسی از ته دل بخورد که چقدر فرصتهای زیادی را از دست دادم و چقدر زود دیر شد.
برای آن که در پایان این سال وقتی به روزهای رفته نگاه میکنید لبخندی از سر رضایت داشته باشید، بهتر است کمی ساعت را جدی بگیرید. درست است که آنها که ساعت را ساختند، طبق قرارداد دایرهای رسم کردند و ساعت را روی آن نشان دادند، اما واقعیت این است که وقتی عقربه یک بار از روی یک عدد میگذرد دیگر امکان ندارد به همان عدد برگردد. وقتی امروز از روی عدد یک گذشت و بعد از دوازده ساعت دوباره روی عدد یک رسید، این عدد همان عدد قبل نیست.
زمانی که میرود قابل برگشت نخواهد بود و این مهمترین چیزی است که باید بیاموزیم. پس اگر تا بهحال یک قربانی خوب برای ثانیههای پر شتاب بودیم از این به بعد پا به پای آنها شتاب کنیم تا پایان امسال از نحوه گذران زمانمان رضایت کامل را به دست بیاوریم.
تبدیل رویا به هدف
یکی از عادتهای ما، در شروع سال جدید این است که یک فهرست بلند بالا از اهدافمان ترسیم میکنیم. بعضی از ما آنها را مینویسیم و برخی هم فقط به آنها فکر میکنیم.اینکه برای زندگی رویا و آرزو داشته باشیم خیلی زیباست. اصلا ما آدمها با آرزوهایمان تعریف میشویم.
باید بدانیم حال و هوای بهار کمی احساسات را غلیظ میکند و رویاپردازیها بیشتر میشود، اما فرق است بین رویا و هدف. چیزی که در شروع سال جدید به آن نیاز داریم هدفهایی است که مثل متن توافقنامه هستهای خیلی جدی و طی ساعتها بحث با خودمان و کلنجار رفتن با شرایطمان باید به آن برسیم؛ هدفهایی که نه خیلی دمدستی و سهلالوصول باشند و نه آنقدر در دور دستها قرار داشته باشند که رسیدن به آنها غیرممکن یا خیلی سخت باشد. یادمان نرود که سنگ بزرگ نشانه نزدن است! مثلا اگر کسی 30 کیلو اضافه وزن دارد و میخواهد به وزن ایدهآل برسد، به جای آن که این را یک هدف کوتاهمدت و خیلی سخت بداند میتواند آن را هدفی برای یک سال ترسیم کند. ماهی سه کیلوگرم وزن کم کند تا هم در میانه راه خسته نشود و هدفش را فاکتور نگیرد و هم در پایان سال تغییر قابل ملاحظهای در ظاهر خود احساس کند.
امسال چند هفته است که شروع شده، همه ما در حکم دوندههایی هستیم که چند قدم از نقطه شروع فاصله گرفتهایم و تا خط پایان سیصد واندی روز فرصت است. کمی جدیتر به زمان نگاه کنیم، زندگیمان را معماری کنیم، روابطمان را بهبود ببخشیم، اهدافمان را دنبال کنیم و سعیمان این باشد تا در پایان همین سالی که در آنیم به خودمان بگوییم چه سال خوبی را گذراندم و امیدوارم سال 95 را هم بتوانم اینقدر خوب زندگی کنم. (جام جم سرا/ ندا داوودی/ چاردیواری، ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)
حضرت قاسم(ع) توسط عمربن سعد به شهادت رسید. برای توسل به ایشان، سفره مذهبی شبیه حجله پهن میشود و وسایل سفره حضرت قاسم شبیه سفره عقد است.
قاسم پسر حسنبنعلیبنابیطالب، برادرزاده و از یاران حسینبنعلی در واقعه عاشورا بود که در سن سیزده سالگی (بین 13 تا 16 سال) پس از نبردی توسط عمر بن سعد کشته شد. قاسم پسر حسن مجتبی و کنیزی به نام نرگس بودهاست.
وی پس از عونبنعبدالله جعفر (پسر زینب بنت علی یا پسر همسرش)، پیش حسینبنعلی رفت و از او دستوری خواست. ولی حسینبنعلی به او دستوری نداد. وی پس از اصرار فراوان توانست از او اجازه بگیرد. در حدیثی از امام سجاد، امام چهارم شیعیان نیز آمدهاست که وی پس ازعلی اکبر به میدان رفت.
شب عاشورا، امام حسین(ع) رو به اصحاب فرمود: فردا همهی شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینهاش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد: از عسل شیرینتر است. امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته میشوی و عبدالله شیرخوار هم شهید میشود. روز عاشورا قاسم(ع) خود را آمادهی جنگ کرد و به حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازهی جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم(ع) اجازه طلبید و امام به او اجازه نمیداد. هرچه آن امامزادهی بزرگوار در اجازهی جهاد، مبالغه میکرد، حضرت مضایقه میفرمود تا آنکه بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت.
بعضی نقل میکنند که امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) به میدان، عمامهاش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست. شاید اینکه در سخن حمیدبن مسلم چهرهی قاسم(ع) به نیمهی قرص ماه تعبیر شده از این رو بود که پارچهی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود. آنگاه حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت و در حالیکه اشک بر گونههای مبارکش روان بود فرمود: اگر مرا نمیشناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوهی پیامبر(ص) هستم که برگزیدهای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد. سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت.
سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله میکنم، گفتم سبحانالله این چه قصد و ارادهای است که نمودهای؟ این گروهی که پیرامون او را فراگرفتهاند، برای او بس است آن مرد گفت: سوگند به خدا، بر او میتازم. پس بر قاسم(ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس…
میگویند: چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینهی اسبها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد.
سینی حضرت قاسم یا سفره حضرت قاسم سفرهای است که با نیت رفع گرفتاری و گرفتن حاجت با توسل به حضرت قاسم در روز ششم ماه محرم تزیین و پهن میکنند. وسایل سفره حضرت قاسم و شکل و شمایل این سفره، درست مثل خنچهای است که برای عروس و داماد درست میکنند اما با این تفاوت که از شادی خبری نیست زیرا حضرت قاسم تازه دامادی بود که به شب زفاف نرسید و شهید شد ...
بر همین اساس، هر کسی خواسته یا حاجتی داشته باشد، روی صورت را پوشانده و سینی را بلند میکند و در دل، به مید جواب گرفتن از جوان ناکام، طلب حاجت میکند.
وسایل سفره حضرت قاسم یا حجله حضرت قاسم (ع) شامل نوعی پارچه تور سبز رنگ با چراغهای سبز و شمع و غیره است. این وسایل به گونهای چیده میشود که مثل حجله دامادی است و افرادی که آن را در اختیار دارند به دیگران هم قرض داده و یا بابت آن پولی میگیرند که باز آن را هزینه همه وسایل میکنند. این حجله داخل یک اتاق نصب شده و در داخل آن حنا، نقل، و شکلات و غیره گذاشته میشود.
چیدمان حجله به گونهای است که میتوان داخل آن شد. زنان داخل آنجا شده، دو رکعت نماز حاجت میخوانند و بر این باورند که حاجت آنها برآورده میشود. در کنار این حجله مراسم روضهخوانی برپا میشود. غذادادن به حضار جزو برنامه رسمی نیست اما بسته به اوقات خاص ممکن است سفرهای هم پهن شود. طبعا روضه هم معمولا روضه حضرت قاسم یا روضه حضرت علی اکبر است. طی این مراسم در اطراف حجله شادی هم میشود و زنانی هستند که بارها به دور آن چرخند.
گردآوری: مجله اینترنتی ستاره