کتابخانهی آفتاب
قصهی مرد مُرده و سه کتاب دیگر
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - معرفی کتاب:
بیرون با نزدیکشدن شب دمای هوا بهسرعت پایین میرفت و به همین زودی به ۲۰ درجه زیر صفر رسیده بود. توی کلبه هوا چند درجهای بالای صفر بود، اما باز هم انقباض مرگ جسد اینار را رها نمیکرد.
زیگ خیره ماند و خیره ماند. او هم روی صندلی یخ زده بود و منتظر بود پدرش از جا بلند شود، باز لبخند بزند و شروع کند به حرفزدن، اما اینطور نشد. میگویند مردهها قصهای ندارند، ولی اشتباه میکنند. حتی مردهها هم قصهای دارند.
رمان «ششلول» دربارهی مبازره برای بقاست، در سرمایی استخوانسوز. داستان در قطب شمال میگذرد. پدر زیگ در راه خانه بر اثر سرما جان خود را از دست میدهد. زمانی نمیگذرد که مرد عظیمالجثهای با اسلحه به کلبهشان میآید و دربارهی سهمش از طلای دزدیدهشدهای صحبت میکند.
زیگ از موضوع طلاها خبر ندارد، ولی میداند جایی در کلبه ششلولی پنهان است. فکر زیگ مشغول شده است: این مرد خرسمانند کیست؟ ماجرای طلاها چیست؟ آیا میتواند پیش از مرد شلیک کند و جان خودش و خانوادهاش را نجات دهد؟
نویسندهی این رمان 239 صفحهای «مارکوس سدویک» است و «آرزو احمی» آن را ترجمه کرده است. انتشارات پیدایش (66401514) آن را با قیمت 17هزار تومان در مجموعهی «رمانهایی که باید خواند» منتشر کرده است.
حلزونهای پیرتر همیشه پچپچکنان برای بقیهی حلزونها توضیح میدادند: «سنجاب جیغ میزند و از شاخهای به شاخهی دیگری میپرد. سهره و زاغ بهسرعت پرواز میکنند، یکی آواز میخواند و یکی قارقار میکند. گربه و سگ باسرعت میدوند، یکی میومیو میکند و یکی واقواق.
ولی ما حلزونها آهسته و بیصدا هستیم. زندگی همین است دیگر، نمیتوان آن را عوض کرد.» اما میان حلزونهای چمنزار حلزونی بود که با وجود اینکه زندگیِ خیلی آهسته و همیشه پچپچی حلزونی را قبول کرده بود، باز هم میخواست دلیل آهسته بودنش را بداند.
«کشف بزرگ حلزون» ماجرای حلزونی است پر از سؤال. او میخواهد بداند که چرا آهسته راه میرود و چرا اسم ندارد. حتی وقتی حوصلهی بقیهی حلزونها سر میرود، او دست از سؤالهایش برنمیدارد و به دنبال جواب آهسته راه میافتد.
نویسندهی این داستان «لویس سپولودا» است و مترجم آن «محیا کربلایی». کتابهای دارکوب (87762740) این کتاب 80 صفحهای را با قیمت 10هزار تومان منتشر کرده است.
مدتی دربارهی اسلحه فکر نکردم تا اینکه شبی سگهای وحشی به پای صخره آمدند و زوزه سر دادند. صبحهنگام رفته بودند، اما نه چندان دور. در طول روز آنها را دیدم که دزدانه در میان بوتهها میگردند و مراقب من هستند.
شب آن روز دوباره به طرف دماغه آمدند. من آنچه را که از شامم باقی مانده بود زیر خاک کرده بودم. اما آنها در حالی که خرخر میکردند آن را بیرون کشیدند و سر تکههای غذا با هم کشمکش کردند.
بعد در حالی که هوا را بو میکشیدند اطراف صخره به آمدورفت پرداختند، زیرا میتوانستند بوی مرا استشمام کنند و میدانستند که جایی نزدیک آنها هستم.
«جزیرهی دلفینهای آبیرنگ» مشهورترین کتاب «اسکات اودل» است؛ داستان دختر 12سالهای به نام کارانا که در جزیرهای در اقیانوس آرام تنها زندگی میکند. کارانا و برادر کوچکترش، رامو، تنها جاماندگان کشتی نجاتی هستند که تمام ساکنان جزیره را با خود برده است.
در مدت کوتاهی رامو به شکل دردناکی از بین میرود و کارانا در جزیره تنها میشود. او 18 سال در جزیره تنها زندگی میکند و کمکم یاد میگیرد برای خودش غذا پیدا کند، لباس درست کند، سلاح بسازد و...
مترجم این رمان کلاسیک 184 صفحهای «منوچهر آتشی» است و کتابهای پرندهی آبی (انتشارات علمی و فرهنگی 88774569) آن را با قیمت 9هزار تومان منتشر کرده است.
داستان ابرمردی اسطورهای که نیمی انسان است و نیمی اهریمن. «مردی از تبار اژدها» عنوان جلد دوم از مجموعهی «پتش خوآرگر» است که بر مبنای اوستا و بندهش نوشته شده است.
جلد اول این مجموعه «حماسه سرآغاز» نام دارد. نویسندهی این داستانها «آرمان آرین» است و نشر افق (66413367) این جلد را در 440 صفحه به قیمت 19500 تومان منتشر کرده است.
... غرید: «پیغامتان چیست؟! آن را به من بدهید و گورتان را گم کنید...»
راهبر خود-روشن نگاهش کرد و با متانت پاسخ داد: «پیامی است بس محرمانه... چنان که چشم کسی در این جمع جز اربابت توان خواندن آن را نخواهد داشت!»
دیوها خرناس کشیدند و شلوغ کردند تا دیو سپید بر مداری کوتاه گرد آنها به چرخش افتاد و غرید: «پیغام را بده و بعد مثل یک جوجهمرغ خوب بال بزن و برگرد همان جا که بودی تا آن بالهای خوشگلت را برای شام شبم به سیخ نکشیدهام.»
رفقایش خندیدند و چنگالهایشان را آمادهی نبرد کردند. پیدا بود که بههیچوجه یارای صبوری بیش از آن در برابر این مهپیکران آسمانی را ندارند و با یک جهش آنها را خواهند بلعید، اما راهبر بالداران دیگر بار و به امید انجام کار بدون نبرد زمزمه کرد: «برای واپسین بار به شما هشدار میدهم که از مقابل ما کنار بروید!»