مثلا تصورش را بکنید که کودک دلبند شما در حال درست کردن یک جورچین (پازل سابق) اسـت و الان نیم ساعتی اسـت که یکی از قطعه ها را توی دستش گرفته اسـت و سعی می کند آن را به زور در یک جای نامربوط قرار بدهد. کتاب تربیت کودک توصیه می کند که شما از به کار بردن الفاظ تحقیر آمیز پرهیز کنید و در عوض به او کم کنید تا راه حل درست را پیدا کند اما اتفاقی که در دنیای واقعی می افتد، اساسا چیز دیگری اسـت.
مادر بچه که سخت مشغول انجام دادن یک کار خیلی مهم اسـت، نگاه عاقل اندر سفیهی به بچه می اندازد و می گوید: «اووف چقدر خنگی تو!» در این لحظه بچه هاج و واج به مادرش خیره می شود و با خودش به معانی خنگ در لغت نامه دهخدا فکر می کند و خیال می کند خنگ یعنی «اسب سفید موی!» و رو به مادرش می گوید: «نه مامان اسب نیست که! لاک پشت نینجاست!» و مادر که دیگر حوصله اش سر رفته با غیظ از جایش بلند می شود و بشمار سه لاک پشت نینجا را سر جای خودش می گذارد.
لابد شما با خودتان فکر می کنید که صفت خنگی در ناخودآگاه بچه نهادینه شده و بدتر از آن دیگر تا آخر عمرش نمی تواند پازل درست کند؛ چون راه حل را خودش پیدا نکرده اسـت؛ اما ابدا این طور نیست. بچه دو روز بعد این خاطره را فراموش می کند و با خیر و خوشی بزرگ می شود.
دو: انسان غذای گربه اسـت
ما یک فامیل داریم که به شدت از گربه می ترسد. می گویند وقتی بچه بوده یک گربه که گویا خودش ترس از ارتفاع داشت و از بالای دیوار سرش گیج می رود و صاف می افتد روی سر این فامیل ما و این فامیل ما اول غش می کند و بعد، گربه ترس می شود.
در گام بعدی خواستند یادش بدهند که پفک خوراکی مفیدی برایش نیست. بعد از کلی فکر درباره روش های تربیتی، گفتند: «نخوره گربه رفته تو پفک ها!» بچه فامیل ما خلاصه از آب و گل درامد و وقت زن گرفتنش شد، همین فامیل گربه ترس ما که اصلا عروس پیشنهادی را نپسندیده بود، نشست کنار پسرش و گفت: «مامان این چیه؟ قیافه اش مثل گربه می مونه!» و با این ترفند، آن مورد خاص از فهرست خط خورد.
پسر فامیل ما به حدی از گربه نفرت پیدا کرد که زمان دانشجویی چندتایی گربه را توی خوابگاه دار زد و این منهای همه گربه هایی بود که به آنها سنگ پرتاب می کرد یا به آنها لگد می زد. به این ترتیب به جای اینکه ترس غیرمنطقی بچه را از او بگیرید، بچه را از چیزهای الکی بترسانید تا بی دردسر تربیت شود.
سه: بچه ها رویا ندارند
«به کودکانتان بیاموزید که پیگیر رویاهایشان باشند.» یکی از آن جملات قشنگ کتاب های تربیت کودک اسـت. آخر بچه هنوز عقلش می رسد که اصلا بفهمد رویا چیست؟ مثلا شما اگر از 10 تا پسر 6-5 ساله بپرسید که دلتان می خواهد چه کاره بشوید؟ نصف بیشترشان جواب می دهند که خلبان.
همین اسـت که خیلی زا والدین به جای پیگیری رویاهای بی سر و ته فرزندان رویای خودشان را به بچه بلوتوث می کنند و شبانه روز پیگیر محقق شدن آن می شوند؛ مثلا یک آقایی دلش می خواهد دخترش پزشک بشود. چیزی که اصلا اهمیت ندارد ترس آن طفل معصوم از خون و بوی بیمارستان اسـت. این بچه قرار بوده دکتر بشود و باید دکتر بشود! و حق ندارد رویایی به جز دکتر شدن داشته باشد و همانطور که با لباس سفید به خانه شوهر می رود و با آن یکی لباس سفید از آن بیرون می آید، این وسط ها هم باید لباس سفید بپوشد و شب ها در بیمارستان شیفت بایستد.
احتمالا این بچه اوایل قدری در برابر رویای پدرش مقاومت می کند و می گوید که دلش می خواست موسیقی دان بشود اما کم کم به همین وضع عادت می کند و حتی باور می کند که از روز اول عاشق پزشکی بوده و پدر و مادرش چه کار خوبی کرده اند که این رویا را روی نرم افزار بچه نصب کرده اند و پیگیر رسیدن به آن بوده اند.
چهار: به کودکانتان بگویید نه!
البته بر همگان واضح و مبرهن اسـت که مهارت نه گفتن یکی از حیاتی ترین مهارت هایی اسـت که یک کودک باید آن را یاد بگیرد. همین مهارت اسـت که به بچه کمک می کند تا سیگاری، معتاد و خلافکار نشود و خیلی جدی و محکم توی رفیق بد نگاه کند و به زغال خوب نه بگوید.
بعضی از پدر و مادرها خودشان استاد این مهارت هستند و در پاسخ به همه درخواست های بچه خیلی راحت سرشان را بالا می اندازند و می گویند: «نه!»
البته این فهرست به این سادگی ها تمام نمی شود و بسته به سن و سال بچه فقط سوال های آن متفاوت می شوند ولی جواب که همان یک نه ساده اسـت. این جور پدر و مادرها نشان می دهند که در کودکی خیلی خوب مهارت نه گفتن را یاد گرفته اند و اصلا سقّشان را با «نه» برداشته اند. آنها بچه هایی را بزرگ می کنند که احتمالا به محض خارج شدن از سایه کنترل والدین به خیلی از چیزها بله می گویند.
پنج: تنبیه بدنی کنید
همه جا می نویسند و می گویند که نباید بچه ها را کتک زد. بچه ای که کتک بخورد احتمالا بعدا خودش کتک می زند و ممکن اسـت دچار انواعی از بیماری های روانی بشود. این دیگر از آن حرف هاست. همه می دانند که بعد از مدتی کبودی کتک خوب می شود و بچه هم بزرگ می شود و همه این چیزها یادش می رود!
واقعا حیف نیست آدم تمام آن لحظاتی را که مشغول ضجه زدن بوده اسـت و همسایه ها را برای کمک صدا می کرده فراموش کند؟ واقعا حیف نیست که آدم یادش برود فردا چطور با صورت کبود و ورم کرده سر کلاس درس نشسته و برای آن همه آدم توضیح داده اسـت که چطور با تمام سلول های بدنش طعم شیرین تربیت بدنی! را چشیده اسـت؟ واقعا حیف اسـت!
مثلا فکر کنیم آدم یک روز صبح بیدار شود و دیگر یادش نیاید که به علت شب ادراری کتک خورده و همان شب دوباره آنقدر در جایش ترسید ه و لرزیده که تا چشم روی هم گذاشته همان اتفاق شب قبل تکرار شده اسـت. اینها لحظات تکرار نشدنی هستند!
چه خوب اسـت که در این لحظات به یادماندنی چند نفری هم شاهد این قضیه باشند تا بعدها اگر ما یادمان رفت، آنها یادآوری کنند که فلان روز برای کدام دلیل کتک مفصلی خوردیم و نزدیک بود جانمان بالا بیاید. این کتاب های تربیتی یک چیزی برای خودشان می گویند. آدم همه کتک هایی را که خورده، فراموش می کند و فقط جایزه هایی را که گرفته اسـت، یادش می ماند.
مثلا تصورش را بکنید که کودک دلبند شما در حال درست کردن یک جورچین (پازل سابق) اسـت و الان نیم ساعتی اسـت که یکی از قطعه ها را توی دستش گرفته اسـت و سعی می کند آن را به زور در یک جای نامربوط قرار بدهد. کتاب تربیت کودک توصیه می کند که شما از به کار بردن الفاظ تحقیر آمیز پرهیز کنید و در عوض به او کم کنید تا راه حل درست را پیدا کند اما اتفاقی که در دنیای واقعی می افتد، اساسا چیز دیگری اسـت.
مادر بچه که سخت مشغول انجام دادن یک کار خیلی مهم اسـت، نگاه عاقل اندر سفیهی به بچه می اندازد و می گوید: «اووف چقدر خنگی تو!» در این لحظه بچه هاج و واج به مادرش خیره می شود و با خودش به معانی خنگ در لغت نامه دهخدا فکر می کند و خیال می کند خنگ یعنی «اسب سفید موی!» و رو به مادرش می گوید: «نه مامان اسب نیست که! لاک پشت نینجاست!» و مادر که دیگر حوصله اش سر رفته با غیظ از جایش بلند می شود و بشمار سه لاک پشت نینجا را سر جای خودش می گذارد.
لابد شما با خودتان فکر می کنید که صفت خنگی در ناخودآگاه بچه نهادینه شده و بدتر از آن دیگر تا آخر عمرش نمی تواند پازل درست کند؛ چون راه حل را خودش پیدا نکرده اسـت؛ اما ابدا این طور نیست. بچه دو روز بعد این خاطره را فراموش می کند و با خیر و خوشی بزرگ می شود.
دو: انسان غذای گربه اسـت
ما یک فامیل داریم که به شدت از گربه می ترسد. می گویند وقتی بچه بوده یک گربه که گویا خودش ترس از ارتفاع داشت و از بالای دیوار سرش گیج می رود و صاف می افتد روی سر این فامیل ما و این فامیل ما اول غش می کند و بعد، گربه ترس می شود.
در گام بعدی خواستند یادش بدهند که پفک خوراکی مفیدی برایش نیست. بعد از کلی فکر درباره روش های تربیتی، گفتند: «نخوره گربه رفته تو پفک ها!» بچه فامیل ما خلاصه از آب و گل درامد و وقت زن گرفتنش شد، همین فامیل گربه ترس ما که اصلا عروس پیشنهادی را نپسندیده بود، نشست کنار پسرش و گفت: «مامان این چیه؟ قیافه اش مثل گربه می مونه!» و با این ترفند، آن مورد خاص از فهرست خط خورد.
پسر فامیل ما به حدی از گربه نفرت پیدا کرد که زمان دانشجویی چندتایی گربه را توی خوابگاه دار زد و این منهای همه گربه هایی بود که به آنها سنگ پرتاب می کرد یا به آنها لگد می زد. به این ترتیب به جای اینکه ترس غیرمنطقی بچه را از او بگیرید، بچه را از چیزهای الکی بترسانید تا بی دردسر تربیت شود.
سه: بچه ها رویا ندارند
«به کودکانتان بیاموزید که پیگیر رویاهایشان باشند.» یکی از آن جملات قشنگ کتاب های تربیت کودک اسـت. آخر بچه هنوز عقلش می رسد که اصلا بفهمد رویا چیست؟ مثلا شما اگر از 10 تا پسر 6-5 ساله بپرسید که دلتان می خواهد چه کاره بشوید؟ نصف بیشترشان جواب می دهند که خلبان.
همین اسـت که خیلی زا والدین به جای پیگیری رویاهای بی سر و ته فرزندان رویای خودشان را به بچه بلوتوث می کنند و شبانه روز پیگیر محقق شدن آن می شوند؛ مثلا یک آقایی دلش می خواهد دخترش پزشک بشود. چیزی که اصلا اهمیت ندارد ترس آن طفل معصوم از خون و بوی بیمارستان اسـت. این بچه قرار بوده دکتر بشود و باید دکتر بشود! و حق ندارد رویایی به جز دکتر شدن داشته باشد و همانطور که با لباس سفید به خانه شوهر می رود و با آن یکی لباس سفید از آن بیرون می آید، این وسط ها هم باید لباس سفید بپوشد و شب ها در بیمارستان شیفت بایستد.
احتمالا این بچه اوایل قدری در برابر رویای پدرش مقاومت می کند و می گوید که دلش می خواست موسیقی دان بشود اما کم کم به همین وضع عادت می کند و حتی باور می کند که از روز اول عاشق پزشکی بوده و پدر و مادرش چه کار خوبی کرده اند که این رویا را روی نرم افزار بچه نصب کرده اند و پیگیر رسیدن به آن بوده اند.
چهار: به کودکانتان بگویید نه!
البته بر همگان واضح و مبرهن اسـت که مهارت نه گفتن یکی از حیاتی ترین مهارت هایی اسـت که یک کودک باید آن را یاد بگیرد. همین مهارت اسـت که به بچه کمک می کند تا سیگاری، معتاد و خلافکار نشود و خیلی جدی و محکم توی رفیق بد نگاه کند و به زغال خوب نه بگوید.
بعضی از پدر و مادرها خودشان استاد این مهارت هستند و در پاسخ به همه درخواست های بچه خیلی راحت سرشان را بالا می اندازند و می گویند: «نه!»
البته این فهرست به این سادگی ها تمام نمی شود و بسته به سن و سال بچه فقط سوال های آن متفاوت می شوند ولی جواب که همان یک نه ساده اسـت. این جور پدر و مادرها نشان می دهند که در کودکی خیلی خوب مهارت نه گفتن را یاد گرفته اند و اصلا سقّشان را با «نه» برداشته اند. آنها بچه هایی را بزرگ می کنند که احتمالا به محض خارج شدن از سایه کنترل والدین به خیلی از چیزها بله می گویند.
پنج: تنبیه بدنی کنید
همه جا می نویسند و می گویند که نباید بچه ها را کتک زد. بچه ای که کتک بخورد احتمالا بعدا خودش کتک می زند و ممکن اسـت دچار انواعی از بیماری های روانی بشود. این دیگر از آن حرف هاست. همه می دانند که بعد از مدتی کبودی کتک خوب می شود و بچه هم بزرگ می شود و همه این چیزها یادش می رود!
واقعا حیف نیست آدم تمام آن لحظاتی را که مشغول ضجه زدن بوده اسـت و همسایه ها را برای کمک صدا می کرده فراموش کند؟ واقعا حیف نیست که آدم یادش برود فردا چطور با صورت کبود و ورم کرده سر کلاس درس نشسته و برای آن همه آدم توضیح داده اسـت که چطور با تمام سلول های بدنش طعم شیرین تربیت بدنی! را چشیده اسـت؟ واقعا حیف اسـت!
مثلا فکر کنیم آدم یک روز صبح بیدار شود و دیگر یادش نیاید که به علت شب ادراری کتک خورده و همان شب دوباره آنقدر در جایش ترسید ه و لرزیده که تا چشم روی هم گذاشته همان اتفاق شب قبل تکرار شده اسـت. اینها لحظات تکرار نشدنی هستند!
چه خوب اسـت که در این لحظات به یادماندنی چند نفری هم شاهد این قضیه باشند تا بعدها اگر ما یادمان رفت، آنها یادآوری کنند که فلان روز برای کدام دلیل کتک مفصلی خوردیم و نزدیک بود جانمان بالا بیاید. این کتاب های تربیتی یک چیزی برای خودشان می گویند. آدم همه کتک هایی را که خورده، فراموش می کند و فقط جایزه هایی را که گرفته اسـت، یادش می ماند.
بعضی از آن ها آن قدر گارد می گرفتند که می گفتند اصولا نیازی به گفت و گو در این باره نیست و مثل خودشان که بدون هیچ آموزشی چنین مسائلی را یادگرفته اند، فرزندان شان نیز یادخواهندگرفت. بعضی از آن ها تصور می کردند که کودکان شان هیچ سوال یا دغدغه ای در این باره ندارند، چون هیچ وقت از آن ها چنین سوال هایی نپرسیده اند و در همان جلسه با خرسندی نفسی به آسودگی می کشیدند. ولی به واقع آن ها اشتباه می کردند! کودکان حتما درباره این موضوع ها سوال دارند و دلیل نپرسیدن شان را حتما باید در تعامل والدین با آن ها جست و جو کرد.
از ارائه دانش واقعی درباره یکی از مسائل عادی زندگی انسان ها، شرمگین نباشید، چون اگر شما این اطلاعات را در اختیار کودکان تان قرار ندهید، آن ها از منابع غیرواقعی و تحریف شده این اطلاعات را به دست می آورند. وقتی کودک تان سوال های جنسی می پرسد، هول نکنید، استرس نگیرید و با آرامش از او بخواهید تا اطلاعاتی که خودش دارد را در اختیار شما قرار دهد، برای اینکه متوجه شوید خودش تا چه حد می داند. بعد به او جواب واقعی (و نه تخیلی) متناسب دانسته ها و سن اش را بدهید.
برای درمانگران حوزه سلامت روان، شنیدن خاطراتی از تعرض جنسی (چه به صورت تجاوز جنسی کامل، چه به صورت های دیگری همچون لمس یا تعرض کلامی) در مراجعان شان داستان غریبی نیست. غم انگیزتر اینکه عموما تعرض های جنسی به کودکان از سوی یکی از نزدیکان اسـت. کسی که عموما کودکان او را می شناسند.
قصد ندارم نگران تان کنم یا شما را نسبت به نزدیکان تان بی اعتماد کنم. این بسته به قضاوت شما دارد که چگونه با نزدیکان تان ارتباط برقرار می کنید. با توجه به اینکه ما اصولا کنترلی روی رفتار دیگران نداریم، پس بهتر اسـت که کودکان مان را درباره موضوع های جنسی واکسینه کنیم. امیدوارم توانسته باشم شما را مجاب کنم که در این باره با فرزندان تان حرف بزنید، به ویژه درباره حفظ حریم خصوصی.
چه آموزش هایی و در چه سنی؟
در هر سنی، کودکان باید اطلاعات جنسی خاصی را درباره جنسیت بدانند.
تا 5 سالگی: نام صحیح اعضای بدن را بدانند. درک درستی از اینکه نوزادان از کجا می آیند داشته باشند و مفهوم فضای خصوصی را بدانند و نسبت به هویت جنسی خود احساس مثبتی داشته باشند.
بین 6 تا 9 سالگی: از تولیدمثل حیوانات و گیاهان به عنوان چرخه حیات درک درستی داشته باشند، از تفاوت بین دو جنس آگاه باشند و از لغات درستی برای نام گذاری نواحی جنسی استفاده کنند.
بین 9 تا 13 سالگی: جنسیت را به عنوان بخش طبیعی زندگی درک کرده باشند، با تغییرات جنسی دوران بلوغ آشنا شده باشند، درک درستی از روند تولید مثل داشته باشند و از موارد سوءاستفاده جنسی آگاه باشند.
کودکان عموما در روند عادی روزمره شان و در بازی های عادی از فرصت استفاده می کنند و از نظر جسمی به بچه های هم جنس و غیرهم جنس شان نزدیک می شوند تا شکل بدن آن ها را کشف کنند. در بیشتر اوقات این بازی به شکل «دکتربازی» اسـت.
بیشتر بچه ها از سر کنجکاوی بازی های جنسی می کنند و این امری طبیعی اسـت. اگر فرزندتان را در حالتی برهنه یا نیمه برهنه در حضور دیگر بچه ها دیدید، واکنش هولناکی نشان ندهید، نه او را سرزنش کنید، نه تنبیه، بهترین کار این اسـت که برای رفتار جنسی آن ها در آینده حد و مرز تعیین کنید.
در این باره باید درباره اندام های خصوصی با آن ها صحبت کنید، اما اگر فاصله سنی بین بچه هایی که با هم لخت شده اند بیش از چهار سال باشد، در این موقعیت امکان دارد که بچه بزرگ تر به بچه کوچک تر آسیب جنسی برساند. یا اگر فرزندتان به زور و برخلاف میل خود وادار به این شرایط شده باشد، باز هم قضیه فرق می کند و باید مراقب باشید.
اعضای خصوصی بدن
والدین در مسیر آموزشی خود بایستی درباره خصوصی بودن برخی اعضای بدن با کودکان شان گفت و گو کنند. عموما بهترین موقع برای گفت و گو درباره سوءاستفاده جنسی برای کودکان کوچک تر، هنگام حمام کردن بچه هاست. کودکان می توانند بیاموزند که برای اشاره به اعضای جنسی خود از عبارت «اعضای خصوصی بدن» استفاده کنند.
برای اینکه درباره اعضای خصوصی صحبت کنید، ابتدا باید مفهوم را برای کودکان تان ساده کنید. مثلا می توانید این گونه توضیح دهید: «همه ما مسواک و شانه داریم. ولی هر کس فقط می تواند از مسواک و شانه خودش استفاده کند و نمی تواند از مال دیگران استفاده کند. آن ها خصوصی هستند. اعضای خصوصی بدن هم چنین وضعیتی دارند. یعنی همه آدم ها در بدن شان اعضای خصوصی دارند ولی هر کس فقط می تواند به اعضای خصوصی بدن خودش دسترسی داشته باشد و نه دیگران».
سپس درباره اعضای خصوصی بدن انسان با او صحبت کنید. توجه داشته باشید که در بسیاری از خانواده ها، به اشتباه صرفا به کودکان یاد داده می شود که اندامی که در مایو هستند خصوصی اوست، ولی لازم اسـت که کودک آموزش ببیند که لب ها، گردن و سینه هم بخش های خصوصی او هستند. به ویژه در پسران کمتر به این موضوع پرداخته می شود، این در حالی اسـت که برخلاف تصور رایج، پسران بیشتر از دختران در معرض سوءاستفاده جنسی قرار دارند.
• وقتی یک نفر اندام خصوصی اش را به تو نشان می دهد.
• وقتی کسی می خواهد بی دلیل به بدن تو نگاه کند.
• وقتی کسی می خواهد به اندام های خصوصی تو دست بزند.
• وقتی کسی می خواهد به اندام های خصوصی او دست بزنی.
• وقتی یک نفر بزرگ تر از خودت، از تو کاری را می خواهد که مایل نیستی انجام دهی.
• وقتی در موقعیتی هستی که احساس ناراحتی می کنی یا درون خودت احساس عجیبی داری.
• وقتی یک نفر از تو می خواهد که رفتاری را به صورت راز نگه داری.
• وقتی یک نفر با تو کاری می کند که بعد از آن حس بدی داری.
برای این که فرزندتان در موقعیت هایی که ممکن اسـت حریم بدنی اش مورد تجاوز واقع شود بهترین کار را کند می توانید از پیش آماده اش کنید. مطالعات نشان می دهند وقتی کودکان آمادگی داشته باشند و پیش بینی چنین موقعیت هایی را بکنند، در موقعیت های این چنینی عملکرد بهتری نشان می دهند. اما چگونه؟
1- به او یاد دهید بگوید نه!
به فرزندان تان یاد بدهید که اگر در چنین موقعیتی بودند، بگویند: «نه»، یا حتی بهتر اسـت به آن ها یاد بدهیم که در این مواقع «داد بزنند» و بلند بگویند: «نه!»، و سپس آن محل را «ترک» کنند و در نهایت به مادر یا پدر «بگویند». به کودکان تان یاد دهید که از «داد زدن» نترسند، چرا که آن فرد متجاوز اسـت که کار اشتباهی می کند و اوست که باید بترسد. وقتی کودک بداند کار اشتباه را چه کسی انجام می دهد، با اعتماد به نفس بیشتری می گوید نه یا داد می زند.
2- نقش بازی کنید
عموما بهتر اسـت برای پیشگیری، با فرزندتان نقش بازی کنید. مثلا از فرزندتان بپرسید که «اگر در محله یا مدرسه کسی خواست به اندام خصوصی تو دست بزند، یا لباس زیر تو را ببیند، چه کار می کنی؟». چک کنید ببینید که همه راهکارهایی که به او گفته اید را اجرا می کند یا نه. در نقش بازی کردن حتما احساساتی که او ممکن اسـت موقع نزدیک شدن یک غریبه داشته باشد را یادآوری کنید و یادش بدهید این احساسات نباید مانع جرات مندی او شود.
عموما بچه ها بعد از سوءاستفاده جنسی گوشه گیر می شوند، زیاد گریه می کنند یا رفتارشان به طور چشم گیری تغییر می کنند. مثلا امکان دارد بچه ای که پیش از این بازیگوش بود، رفتارهای اسرارآمیز و خشمگینانه از خود نشان دهد. امکان دارد رفتارهای جنسی از خود نشان دهند که با سن کودک و هنجارهای اجتماعی سازگاری ندارد. اگر فرزندتان دچار سوءاستفاده جنسی شده، آرامش خود را حفظ کنید و مراقب باشید که او را مقصر اعلام نکنید یا توبیخ اش نکنید. این اتفاق ناراحت کننده اسـت و برای کودکان ناراحت کننده تر، بنابراین این حس را به او منتقل کنید که او بی گناه اسـت و از دیگران (از جمله متخصصان سلامت روان) کمک حرفه ای بگیرید.
* کارشناس ارشد روان شناسی بالینی