جام جم سرا: زنگ اجتماعی بود و درس عشایر؛ دانش آموزان کلاس سوم با شور و شوق خاصی وسایل لازم برای گردش علمی را در کولهپشتیهایشان جا به جا میکردند که ورود یکی از دانش آموزان با لباس محلی به کلاس همه نگاهها را به خود جلب کرد.
مدت زیادی نگذشت که معلمشان نیز با لباس عشایر وارد کلاس شد. بچهها چند لحظهای هاج و واج به لباس معلم چشم دوخته بودند. خانم «مقرب» نقشهای را که در آن دشت و کوه و رودخانهای ترسیم شده بود، روی تخته نصب کرد و بعد با لهجه مسیر حرکت را برای دانشآموزان توضیح داد.
بچهها کولهپشتیهایشان را برداشتند و به داخل حیاط مدرسه آمدند. رودخانه و کوه و دشت در کف حیاط مدرسه با گچ نقاشی شده بود. دانش آموزان که از دیدن این صحنه تعجب کرده بودند، تازه فهمیدند که به یک سفر ذهنی آمدهاند.
معلم شروع کرد به توضیح دادن مجدد مسیر سفر و گفت: «مقصد نهایی ما رسیدن به آن دشت است که عشایر در آنجا چادر زده اند و برای رسیدن به آنجا همانطور که قبلاً در نقشه دیدهاید اول باید از این رودخانه عبور کنیم...».
بعد از رد شدن از رودخانه فرضی، معلم گفت: «چادرهایی که در انتهای دشت کنار آن درخت برپا شده را میبینید؟»
دانش آموزان شروع کردند به اضافه کردن جزئیاتی تخیلی برای آنها «اجازه خانم، یک نفر هم آنجا نان درست میکند، اجازه خانم...»
به درخواست معلم و با هماهنگی مسئولان مدرسه، برای تداعی بیشتر دانش آموزان در این سفر ذهنی، گوسفندی را نیز در حیاط مدرسه آزاد گذاشته بودند که بچهها مدتی با آن بازی کردند. بعد معلم، دانش آموزان را به خوردن غذای عشایری دعوت کرد، وقتی بچهها همراه معلم کف حیاط مدرسه نشستند، او بقچهای را باز کرد. در کاسه سفالی داخل بقچه مقداری ماست ریخت و سپس از کیسهای مقداری نان بیرون آورد و گفت: «بچهها! بفرمایید ناهار» و شاگردان همراه معلم یک غذای عشایری را تجربه کردند.
با خودم فکر کردم خانم معلم میتوانست در مورد زندگی عشایر، کار آنها و تولیداتشان در کلاس توضیحاتی برای دانش آموزان بدهد، به همان شیوهای که به همه ما آموزش داده شده بود و البته بسیاری از آنها را فراموش کردهایم.
زنگ آخر هم به پایان رسید و من در کلاس سوم «آسمان» منتظر خانم معلم بودم. حال و هوای مدرسه و کلاس مرا به سالهای دبستان برد. به نظر میرسید شیوه آموزشی به گونهای طراحی شده که دانش آموزان نیز در آموزش سهیم باشند، در این فکر بودم که خانم «مقرب» وارد کلاس شد و با هم به گفت و گو نشستیم.
وقتی در حیاط مدرسه شما را با دانش آموزان میدیدم، احساس کردم باید خیلی به شغلتان علاقه مند باشید؟
همین طور است. من معلمی را دوست دارم، چون با افرادی سروکار دارم که وجودشان هنوز عاری از روزمرگی و مقید شدن به آداب و رسوم تصنعی و فرمایشی معمول جامعه است. در ضمن تدریس سعی میکنم به آنها یاد بدهم که چگونه انسانهای پویا و خلاقی باشند.
مطمئناً این روش تدریس بیزحمت نیست، با این وجود چرا این روش را انتخاب کردهاید؟
اعتقادم بر این است که دانش آموزان هر چیز را که به صورت لمسی و فعالیتی باشد، بهتر درک میکنند. ضمن اینکه نمیخواهم به بچهها الگو بدهم، بنابراین سعی میکنم شرایط را به گونهای شبیهسازی کنم که خودشان به هدفی که مدنظر است، برسند.
در اجرای این گونه روشها از نظر هزینه و یا موارد دیگر مشکلی
ندارید؟
میتوان با کمی تفکر و تمرکز روشهای مختلف و کمهزینه را انتخاب کرد، به عنوان مثال برای این برنامه یک لباس و مقداری زیور آلات عشایر را از جمعه بازار تهیه کردم که تا چند سال هم قابل استفاده است. به یکی از شاگردان هم که لباس محلی داشت از قبل گفته بودم که لباسش را در این روز بپوشد. یک سطل ماست و یک بسته نان هم صبح در مسیر مدرسه خریدم که در مجموع هزینه چندانی نداشت. در حقیقت انجام این برنامه بیشتر مبتنی بر موفقیت در تداعی ذهنی برای دانشآموزان بود که به همین خاطر هم سعی کردم با کمی تغییر لهجه در صحبتهایم، نشان دادن مسیر دشت روی نقشه، خوردن نان و ماست به همراه بچهها به عنوان یک وعده غذای عشایری و با کمک تجسم ذهنی خود دانش آموزان آنها را در فضای زندگی عشایر قرار دهم تا با چگونگی زندگی عشایر و مشکلاتشان آشنا شوند. ولی یکی از مشکلاتی که معمولاً در این زمینه وجود دارد پذیرش این روشها از سوی خانوادهها بخصوص در ابتدای سال است که به دلیل جدید و غیرمتعارف بودن روشهای آموزشی، در اکثر مواقع با گذشت زمان حل میشود.
چه نیازی را حس کردید که تصمیم گرفتید به این شیوه تدریس کنید؟
هیچ وقت به دانش آموزانم به عنوان یک بچه نگاه نکردم. در واقع اینها وزیر، وکیل و مسئولان آینده این جامعه هستند و باید کاری کنیم که اگر روزی به جایی رسیدند، همه جامعه را در نظر بگیرند. از طرفی معتقدم باید ذهن آنها باز بماند و کلیشه ای نشود. تمام هنرمندان و نویسندگان و در مجموع انسانهای موفق و خلاق کسانی هستند که به اصطلاح ذهنشان باز است و کلیشهای نشدهاند و به علاوه توانستهاند ارتباطشان را با دوران کودکی حفظ کنند. ولی ما گاهی با استفاده از روشهای نادرست تربیتی و آموزشی خلاقیت ذاتی بچهها را از بین میبریم؛ چیزی که دیگر به راحتی قابل اصلاح نیست.
در آموزش همه دروس میتوان از چنین روشهایی استفاده کرد، به عنوان مثال ریاضی یا درسهای دیگر را چگونه تدریس میکنید؟
از نظر من با کمی فکر و ابتکار عمل در همه دروس میتوان به این صورت کار کرد. مثلاً امسال برای آموزش محیط به شاگردانم از قبل مقواهایی را به صورت مستطیل شکل و یک قرقره روبان تهیه کردم و مقواها را به دانش آموزان دادم و گفتم میخواهیم دورش را کادری با روبان بچسبانیم و وسط آن را نقاشی بکشیم. به همه گفتم اندازه دور آن را به من بگویند تا به اندازه کافی به آنها روبان بدهم، به راحتی همه بدون اینکه حتی اسمی از محیط بیاورم و توضیحی در این باره بیاورم، فهمیدند که منظور از محیط چیست و باید چگونه محیط اشکالی که دارای اضلاع هندسی هستند را به دست بیاورند. یا در گذشته برای درس مهرهداران در علوم به هر یک از دانش آموزان گفتم چند استخوان تمیز غذاهایشان را در جلسه بعد بیاورند و بعد به همراه خودشان با استخوانها یک حیوان درست کردیم که در ضمن این درس، بچهها را به طور غیرمستقیم متوجه خلقت پیچیده انسان و حکمت و قدرت خداوند کردم. البته این برنامهها فقط مختص درسها نیست بلکه در مناسبتهای گوناگون در سال با همفکری خود بچهها برنامههایی داریم.
پس از نظر شما بقیه هم میتوانند این کارها را انجام بدهند؟
بسیاری از افراد ایدههای خوبی برای تدریس دارند، ولی نگرانند که اگر از آنها استفاده کنند، مورد تمسخر دیگران واقع شوند و جایگاهشان را از دست بدهند ولی من اصلاً برایم مهم نیست. در طول 21 سالی که در مدارس مختلف مشغول تدریس هستم بارها از دیگران چیزهایی شنیدهام، گاهی هم به روشهایم خندیدهاند ولی اهمیتی نمیدهم. به هر حال ما هیچ وقت نمیتوانیم همه را راضی نگه داریم پس بهتر است به شیوه خودمان که البته به تحقیق و تجربه درستی و تأثیر آن برایمان به اثبات رسیده، عمل کنیم و به این گونه مسائل اهمیت ندهیم تا از زندگی و شغل مان احساس رضایت بیشتری داشته باشیم.
فکر میکنید شاگردان شما چه تفاوتی با دانش آموزانی که درسها را به طور نظری آموزش میبینند، دارند؟
شاید بهتر باشد دیگران در این مورد قضاوت کنند.
مطمئناً شما قضاوت دیگران را در این مورد شنیدهاید؟
گاهی از همکاران شنیدهام که بچههای کلاس من شادتر از بقیه هستند. یا وقتی با والدین شان صحبت میکنم، میگویند که احساس میکنیم فرزندمان یکدفعه خیلی بزرگ تر شده است، علاقه بیشتری نسبت به درس پیدا کرده و شادتر از قبل به نظر میرسد.
به نظر شما چرا اغلب معلمان ترجیح میدهند از شیوههای سنتی تدریس استفاده کنند. آیا مانعی برای استفاده از شیوههای ابداعی وجود دارد؟
اینکه چرا بعضی از معلمان همچنان اصرار بر استفاده از شیوههای سنتی دارند، دلایل مختلفی دارد. شاید چون خودشان هم به همین شیوه آموختهاند و یا شاید یک جوری خلاقیتشان گرفته شده است. ولی جای امیدواری است که در حال حاضر آموزش و پرورش به سمت تدریس با روشهای خلاقانه رفته و از این روشها استقبال میکند. (فائزه مقدم/ایران)
بامداد – استیون هاوکینگ به تازگی توضیح داده است که چگونه یکی از معلمانش چشمهای او را به واسطه ریاضیات به سوی عالم هستی باز کرده است؛ در حالی که بقیه معلمان از آموزش وی خسته و دلسرد شده بودند.
به گزارش دیلیمیل به نقل از سرویس فناوری آنا، استیون هاوکینگ میگوید که «دیکران تهتا» معلمی بود که به او کمک کرد نخستین کامپیوترش را زمانی که فقط یک دانشآموز در مدرسه سنتآلبانز در هراتفوردشایر بود، بسازد. این فیزیکدان نظری خودش را یک دانشآموز تنبل با دستخط بسیار بد تعریف میکند که به یکباره با آشنایی با معلم ریاضیاتش زندگیاش از این رو به آن رو میشود و از همان موقع، زمینه آن فراهم میشود که وی نهایتا پروفسورای ریاضیاتش را از دانشگاه کمبریج بگیرد.
استیون در مراسم اهدای جوایز به معلمان جهانی «بنیاد وارکی» گفت: «همه چیز از زمان آشنایی با معلم ریاضیام شروع شد… عشق به موسیقی… عشق به تاریخ و بیشتر از بچههای دیگر عشق به علوم در من پایهگذاری شد.»
وی افزود: «در مدرسه من اصلا دانشآموزی خوبی نبودم. خیلی تنبل بودم و دستخطم خیلی بد بود و بسیاری از معلمها از دستم خسته شده بودند. در این شرایط بود که یک معلم الهامبخش وارد زندگیام شد». وی عنوان کرد: «کلاس وی بسیار هیجانانگیز بود و در مورد خیلی مسائل با هم بحث میکردیم. به لطف اوست که من توانستم تا مقطع پروفسورای ریاضی در کمبریج پیش بروم و بعد از آن زندگیام را صرف رمزگشایی از اسرار عالم هستی کردم.»
سایت علمی بیگ بنگ
نوشته معلمی که استیون هاوکینگ را دگرگون کرد اولین بار در بامداد پدیدار شد.