فرآوری: آمنه اسفندیاری-بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
توکل ، عبارت اسـت از اعتماد و اطمینان قلبی بنده در جمیع امور خود به خدا ، و حواله کردن همه کارهای خود را به او و تکیه بر حول و قوه الهی نمودن.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) فرمود: « از جبرئیل پرسیدم: توکل چیست؟ پاسخ داد: آگاهی به این واقعیت که مخلوق ، نه زیان می رساند و نه عطا و منعی دارد ، و اینکه چشم از دست و سرمایه مردم برداری ؛ هنگامی که بنده ای چنین شد جز برای خدا کار نمی کند و به غیر او امیدی ندارد . و اینها همگی حقیقت و مرز توکل اند»
این صفت با ارزش در صورتی حاصل می شود که انسان همه کارهایی را که در عالم هستی انجام می گیرد ، از جانب پروردگار بداند و هیچ قدرتی را جز او مؤثر نداند و معتقد باشد که حول و قوه ای نیست مگر به واسطه او . اگر کسی واقعا چنین اعتقادی داشته باشد ، در دل به خدا اعتماد پیدا کرده و بر او تکیه می کند.
در آیات قرآن عوامل متعددی برای توکل بیان شده اسـت از جمله:
توکل را مایه سعادت خود بدانیم زیراخدای متعال درباره توکل فرموده اسـت: " و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههاى (سعادت) رهبرى کرده اسـت؟!" (ابراهیم ، 12)
1. اطمینان انسان به فقر ذاتی خود: « ای مردم همه شما نیازمندان به خدا هستید و تنها خداوند اسـت که بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش اسـت.» (فاطر، 15) کسانی که خود را در برابر خداوند متعال فقیر مطلق بدانند زمینه توکل به خداوند را فراهم کره اند.
2. یقین به اینکه قادر مطلق خداوند اسـت: در قرآن مجید در موارد متعددی مردم را به این مسأله توجه داده که به دیگران اعتماد نکنند، در گرفتاری ها و سختی ها به خدا توجه کنید و به طور کلی امور خود را به خدا واگذارید و با اعتماد بر او دنبال فعالیت خویش بروید، از جمله می فرماید: "اگر خداوند زیانى به تو برساند، هیچ کس جز او نمىتواند آن را برطرف سازد! و اگر خیرى به تو رساند، او بر همه چیز تواناست (و از قدرت او، هر گونه نیکى ساخته اسـت (انعام ، 17) ".هم چنین می فرماید:"بگو: «همه کارها (و پیروزیها) به دست خداست!» (آل عمران، 154)
در آیه دیگری می فرماید:"و اگر خداوند، (براى امتحان یا کیفر گناه،) زیانى به تو رساند، هیچ کس جز او آن را برطرف نمىسازد و اگر اراده خیرى براى تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد! آن را به هر کس از بندگانش بخواهد مىرساند و او غفور و رحیم اسـت!" (یونس ،107)
3. یقین به اینکه عالم مطلق خداست، قرآن می فرماید:" کار خود را به خدا وا می گذارم همانا خداوند نسبت به بندگانش بیناست....». (مومن، 44)
4. یقین به اینکه مسبب الاسباب حقیقی خداوند اسـت، قرآن در این باره می فرماید:" بگو: «چه کسى مىتواند شما را در برابر اراده خدا حفظ کند اگر او بدى یا رحمتى را براى شما اراده کند؟!» و آنها جز خدا هیچ سرپرست و یاورى براى خود نخواهند یافت." (احزاب، 17) به عبارت دیگر؛ یقین به اینکه خداوند علت تامه و کامل همه امور اسـت و همه را کفایت می کند قرآن می فرماید: " آیا خداوند برای نجات و دفاع از بنده اش کافی نیست." (زمر/36)
5. توکل را مایه سعادت خود بدانیم زیراخدای متعال درباره توکل فرموده اسـت: " و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههاى (سعادت) رهبرى کرده اسـت؟!" (ابراهیم ، 12)
« کسی که چهل روز عبادت خالصانه خود را برای خداوند بیاورد چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می شود.»
6. یقین به اینکه سر انجام همه امور به خداوند بر می گردد و خداوند غایت الامور اسـت. (هود ،123)
7. یقین به اینکه رازق واقعی خداوند متعال اسـت. (نحل، 73) کسی که تنها خداوند را روزی رسان خود بداند تنها بر او توکل خواهد کرد.
8. یقین به اینکه حاکمیت مطلق از آن خداست. چنانکه قرآن می فرماید :" بگو: «اگر مىدانید، چه کسى حکومت همه موجودات را در دست دارد، و به بى پناهان پناه مىدهد، و نیاز به پناهدادن ندارد؟!» (مومنون، 88)
همه صفات و محاسن اخلاقی با ممارست و تلاش خالصانه به دست آمده و استمرار می یابد. اگر انسان بخواهد حرفه ای را فراگیرد باید تلاش مستمری داشته باشد تا به حد استادی برسد و چه بسا تلاش او سالها به طول انجامد. اگر شخص بخواهد به مراحل بالای صفات اخلاقی از جمله " توکل" برسد، باید در مصادیق مختلفی که برایش پیش می آید، توکل به خدا کند و هیچ گاه توکل را از دید خود دور نکند.در برخی از روایات درباره اخلاص و نتیجه استمرار برآن می فرماید:« کسی که چهل روز عبادت خالصانه خود را برای خداوند بیاورد چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می شود.» (بحار الانوار، ج53، ص326) دیگر صفات اخلاقی نیز، چنین اسـت. اگر استمرار و مجاهدت باشد این حالات اخلاقی در انسان تبدیل به ملکات شده و ماندگار می شوند.
گاهی انسان از راه شناخت جهان، و جهانبینی خدا را میشناسد، گاهی از راه شناخت انسان و معرفت نفس خدا را میشناسد، و گاهی خدا را با خدا میشناسد، با مشاهدهی ذات حق، خدا را میشناسد. از خدا، پی به خدا میبرد، نه از آثار خدا. نه از راه جهان، پی به جهان آفرین میبرد، و نه از راه انسان پی به انسان آفرین، بلکه از راه خود خدا، پی به خدا میبرد. که این راه اوحدی از انسانهای کامل است. راهی نیست که پیمودنش، میسور افراد عادی باشد. راهی نیست که طی آن به آسانی نصیب انسانهای سالک شود. بلکه بهرهی انسان ممتاز است، که وی برتر از آن است که از غیر خدا پی به خدا ببرد.
این سه راه را، در پایان سوره «حم فصلت» ارائه میدهد، اصل کریمه این بود، که فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یعنی؛ ما آیات خود را در آفاق و جهان خارج، و آیات خود را، در درون جان اینها، نشان میدهیم، تا با مشاهده آیات آفاقی و أنفسی پی به خدا ببرند «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» که خدا، حق محض و ثابت صرف است.چو دریا به سرمایهی خویش باش *** هم از بود خود سود خود برتراش
گوهرهای عاریتی روزی پس گرفتنی است، ولی گوهرهایی که دسترنج خود انسان باشد ماندنی است.
انسانی که در معرفت نفس تلاش میکند تا به معرفت حق برسد، مانند دریایی است، که با سرمایهی خویش تجارت دارد و خودکفاست. که در این قسمت، راه و رونده، عین هماند ولی هدف از آن دو جداست.
سومی؛ راه معرفت هستی محض است که در آن، راه و هدف، یکی است. ولی رونده از آن دو جداست. انسان با مشاهدهی خدا، پی به خدا میبرد، با مطالعهی اصل حقیقت، پی به خدا میبرد. که طی این راه، مخصوص اوحدی از انسانها است، و میسور هر انسان متفکری نیست.
این راه را قرآن ارائه داد، فرمود: «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» مگر در معرفت خدا، خود خدا کافی نیست. البته که کافی است. چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» خدا فوق هر چیزی مشهود است.
شهید در اینجا، به معنای مشهود است نه به معنای شاهد، زیرا شهید اگر به معنای شاهد باشد، معنای آیه این خواهد بود که؛ خداوند شاهد همهچیز است. و این دلیل کفایت خدا برای معرفت خودش نخواهد بود ولی اگر شاهد به معنای مشهود باشد، معنای آیه این است که؛ چون خداوند قبل از هر چیز و فوق هر چیز مشهود است، و انسان عارف قبل از مشاهده هر چیزی اول خدا را مشاهده میکند، بعد آن چیز را، پس برای شناخت خدا معرفت خود خدا کافی است.
یکی از اسمای حسنای خدا کافی است، منتها کفایت خدای سبحان، گاهی به نحو تسبیب است، و گاهی به نحو مباشرت. گاهی برای رسیدن به مقصود، اسباب و وسایل در اختیار سالک قرار میدهد، وگاهی بدون اسباب و وسایل، شخصاً کار را به عهده میگیرد و مطلب را حل میکند، و سالک را به مقصد میرساند.
در قرآن کریم، اصل کفایت الهی بیان شده «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» (3) مگر خدا برای کارهای بندهاش کافی نیست. مگر کار از خدا برنمیآید؟ یا او نمیداند، یا بخل میورزد؟
همهی این نقصها جزء صفات سلبیه خدای متعال است، زیرا خداوند به همهی مصالح، عالم است، و قدرت ایجاد همهی مصالح را هم دارد. جود و کرم او هم، نامحدود است. هم عالم است، هم قادر است، هم جواد. اگر خدا تمام نیازهای انسانی را میداند، و اگر خدا قدرت برطرف کردن تمام نیازها را دارد، و اگر خدا منزه از بخل است، پس یقیناً کافی است.
اگر موجودی به نیاز نیازمند، عالم نباشد یا اگر عالم باشد، قادر نباشد، یا اگر عالم و قادر باشد، آز و بخل درونی او، مانع حل مشکل و برطرف نمودن نیاز باشد، آن موجود دارای صفت کفایت نیست. ولی اگر موجودی به همه نیازها، عالم بود و به همه امور قدرت داشت و بخل و آزی هم در او نبود و جواد محض بود، آن موجود کامل دارای صفت کفایت است.
لذا قرآن در سورهی زمر فرمود: «ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ» (4) بنابراین خدای سبحان، در همه شئون بندهی خود کافی است، هیچ امری نیست که در آن امر خداوند کفایت نکند.
لیکن کفایت خداوند در همهی بخشها، مشهود و علنی نیست، بلکه گاهی مستور و گاهی مشهود است. مثلاً دربارهی جنگ میگوید: «أَلَنْ یَکْفِیَکُمْ» (5) مگر خداوند شما را کفایت نکرد که «أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ»(6) چند هزار فرشته را به امداد شما اعزام کرد. در اینجا راجع به بخشهای خصوصی در جریان پیروزی حق علیه باطل، مسئله کفایت خدا مطرح است. یا درباره هدایت و نصرت میگوید: «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» (7) در هدایت کردن همه اشیاء عموماً و انسان خصوصاً خداوند کافی است. در یاری دادن خدا کافی است.
پس در نصرت و هدایت خدا کفایت میکند چه اینکه در اثبات اصل مسئله وحی و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، کفایت خدا، مطرح میشود. مثل اینکه خدای سبحان در هنگام احتجاج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با کافران منکر رسالت، به رسولالله دستور میدهد که: «قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» (8) بگو خدا؛ در شهادت کافیست. خدا شاهدیست کافی.
خدا، شهادت داد که من پیغمبرم، زیرا سخنش را به دست من داد. این شهادت عملی است، چون کلامش و پیامش را به دست من داد. پس شهادت داد که من پیغمبرم، و اگر شما تردید دارید که قرآن پیام خداست، مانند این کتاب بیاورید. من یک نفرم و درس نخوانده، شما همهی دانشمندان روی زمین را جمع کنید و مانند این کتاب بیاورید، پس خدا شهادت داد که من پیغبرم و این شهادت نیز کافی است، یعنی گذشته از اصل کفایت همگانی، خداوند گاهی در موارد حساس و معین نیز اظهار کفایت میکند.
بنابراین کفایتی که در قرآن کریم، به عنوان اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان ذکر شده است، مظاهر گوناگون دارد. گاهی میفرماید خداوند در همهی شئون بندهی خود، کافیست «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» گاهی میفرماید در امور هدایت و نصرت، خدا کافی است «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» گاهی در واقعهی خاص میفرماید؛ خدا کافیست «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ».
و کفایت خدای سبحان در موارد یاد شده گاهی بلاواسطه است که شخصاً کار را انجام میدهد، و گاهی به واسطهی مدبرات أمر، و مأموران الهی و فرشتگان خود، کاری را به هدف میرساند «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (9) پس کفایت خدا، دو قسم است. یک قسم؛ اینکه شخصاً کاری را انجام میدهد. قسم دیگر؛ اینکه به وسیله مأمورین کاری را انجام میدهد.
در «حم فصلت» که فرمود؛ خداوند برای معرفت خودش کافیست، آیا این کفایت بلاواسطه است؟ یا کفایت معالواسطه؟ آیا خدا در معرفت و شناخت خود بدون واسطه کافیست، یا با واسطه کافیست؟
آنچه که از این آیه «حم فصلت» استفاده میشود، این است که خدا بدون واسطه برای معرفت کافیست. یعنی، ذات اقدس الله، بدون واسطه، و به نحو مباشرت، نه به نحو تسبیب برای شناساندن خود کافیست، و نیازی به واسطه نیست.
نه لازم است انسان سالک از غیر خود بپرسد، تا آن غیر، خدا را به او نشان بدهد، و نه لازم است از درون خود بپرسد تا درون وی خدا را به او نشان بدهد، بلکه میتواند با مشاهده جمال هستی محض، خدا را بشناسد.
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال *** نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست
جلال خدا، که همان قهر و شدت نورانیت خداست، نمیگذارد انسان متعارف او را ببیند، ولی اگر انسان دیدهی حق بین را تقویت کرد، به طوری که در برابر آن نور بیکران خیره نشد، و احساس ضعف نکرد و شایسته شد که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» را ببیند میتواند با تأمل در همان نور نامحدود، به اندازهی وجود خود، خدا را بشناسد.
پس خداوند برای ارائه و شناساندن خود کافیست، لازم نیست از نشانهها بپرسیم که خدا چیست؟ لازم نیست، از درون طلب کنیم که خدا چیست؟ بلکه خداوند خود کافیست، چرا، چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» و برای اثبات اینکه منظور از کفایت در اینجا، کفایت مباشرت، و بلاواسطه است نه کفایت بنحو تسبیب، دو دلیل را، میتوان تقریر کرد که ثابت شود خود خدا برای شناختنش، کافیست. مثل اینکه میگوییم خود آفتاب را میشود با مشاهده خودش شناخت. نه لازم است، از کسی بپرسیم، نه لازم است، از سایه تشخیص بدهیم، و نه لازم است که با مشاهدهی نور در و دیوار، بفهمیم آفتاب طلوع کرد. بلکه اگر سربلند کنیم و از نورهای جزیی و سایهها صرفنظر کنیم و خود آفتاب را ببینیم، میفهمیم طلوع کرد و پی به او میبریم.
گرچه خدای سبحان منزه از آن است به چیزی همانند باشد و یا چیزی شبیه او باشد «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ» (10) «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (11) هرگز ذات أقدس الله که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» است همانند ندارد و آفتاب که خود ذرهای از ذرات فیض اقدس الهی است، هرگز نمیتواند مثل خداوند متعال باشد، چون «لیس کمثله شیء»، ولی برای تقریب، تشبیه به آفتاب بیان شد.پینوشتها
1. سوره فصلت، آیهی 53.
2. نهجالبلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
3. سورهی زمر، آیهی 36.
4. سورهی زمر، آیات 36و 37.
5. سورهی آل عمران، آیهی 124.
6. سورهی آل عمران، آیهی 124.
7. سورهی فرقان، آیهی 31.
8. سورهی رعد، آیهی 43.
9. سورهی فتح، آیهی 4.
10. سورهی صافات، آیهی 180.
11. سورهی شوری، آیهی 11.
12. سورهی یوسف، آیهی 90.
13. مفاتیحالجنان، دعای عرفه.
14.توحید صدوق، ص 143.
15. نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبه 147.
16. نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبه 157.
17. اصول کافی باب انه لایعرف الابه، ح 3.
18. توحید صدوق، ص 306.
19. توحید صدوق، ص 306.
20. بحار ج 70، ص 295.
21. بحار ج 70، ص 295.
22. من لایحضره الفقیه، شمارهی 5805.
23. سورهی لقمان، آیهی 30.
24. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
25. سورهی فصلت، آیهی 54.
26. سورهی فصلت، آیهی 54.