پس آن چشمی که، میتواند خدا را ببیند چشم دل است. و اگر روی چشم دل، گناه به عنوان پرده آویخته شود، از مشاهده حق محروم میگردد. و این پرده هم حجابی است نادیدنی، چون دل، که همان روح مجرد انسانی است، صفا و کدورت او هم، مجرد و نادیدنی است. خلاصه آنکه، در سوره اسراء فرمود؛ چون تبهکاران راه حق را پشت سر گذاشتند. ما بر دلهای اینها، پوشش قرار دادیم که نمیفهمند، و در گوشهای اینها، سنگینی قرار دادیم که سخن لطیف را نمیشنوند. و در سورهی بقره هم فرمود «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (21) خدا بر دلهای اینها و گوشهای اینها مهر نهاد و روی دید اینها هم، یک پوشش و پرده است.
معنای مهر کردن؛ آناست که، تمام صفحه قلب این گروه را گناه پرکرده است، و دیگر جایی برای توبه و انابه نیست. لذا در پایان صفحه سیاهدل آنها، مهر شده است و اگر امید توبه و بازگشت بود، هرگز مهر که به منزله اعلام پایاننامه است بر دل اینها زده نمیشد.کسی که در اثر گناه، هم آئینه دل را تیره کرد، و هم مرآت تفکر را تباه ساخت، نه توان پویش راه عرفان دارد، نه قدرت کوشش راه برهان را، دارا میباشد. زیرا هم، راه جوشش دل با گل و لای هوسپرستی بسته شد، و چیزی از درون نمیجوشد. و هم راه بهرهمندی از بیرون مسدود شد، و چیزی به درون دل راه پیدا نمیکند. لذا خدای سبحان درباره این گروه میفرماید؛ اینها فاقد عقل و سمع و بصراند «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» (29) و گاهی میفرماید بر مجاری ادراک آنان مهر شده است «وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» غیر از خدا چه کسی میتواند او را هدایت کند «أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ» آیا متذکر و هشیار نمیشوید؟
تا گناه هست، پرده بر چشم و مهر بر دل و گوش و سد در جلو و دنبال خواهد بود، با احتجاب درون و بیرون، هرگز راهی برای درست اندیشیدن نیست. چه اینکه راهی برای درست مشاهده نمودن نمیباشد.پینوشتها
1. سورهی فصلت، آیهی 5.
2. سورهی فصلت، آیهی 5.
3. سورهی فصلت، آیهی 5.
4. سورهی فصلت، آیهی 5.
5. سورهی فصلت، آیهی 26.
6. سورهی فصلت، آیهی 53.
7. سورهی فصلت، آیهی 53.
8. سورهی مطففین، آیهی 15.
9. سورهی انسان، آیهی 3.
10. سورهی انعام، آیهی 149.
11. سورهی آل عمران، آیهی 187.
12. سورهی فاطر، آیهی 2.
13. سورهی مؤمنون، آیهی 74.
14. سورهی نحل، آیهی 93.
15. سورهی بقره، آیهی 26.
16. سورهی سجده، آیهی 12.
17. سورهی یوسف، آیهی 105.
18. سورهی نور، آیهی 25.
19. سورهی اسراء، آیات 44 تا 46.
20. سورهی انعام، آیهی 103.
21. سورهی بقره، آیهی 7.
22. سورهی یس، آیهی 7.
23. سورهی یس، آیهی 8.
24. سورهی یس، آیهی 8.
25. سورهی یس، آیهی 8.
26. سورهی یس، آیهی 9.
27. سورهی جاثیه، آیهی 23.
28. سورهی جاثیه، آیهی 23.
29. سورهی بقره، آیهی 171.
30. سورهی کهف، آیهی 98.
31. سورهی اعراف، آیهی 187.
32. سورهی مریم، آیهی 86.
33. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 242.
34. سورهی فصلت، آیهی 54.
آن راهی که عمیقتر از، سایر راهها است، همانا راه سوم است، که مخصوص اولیای الهی است، که با مشاهدهی هستی محض، پی به ذات خدای سبحان به قدر امکان میبرند، و پیمودن این راه عمیق مقدور انسانهای عادی نیست، و آنچه مقدور آنها است همان تفکر در آیات آفاقی یعنی بررسی نظام جهان خارج؛ از کهکشانها، یا گیاهان، یا جانوران، یا معادن یا غیره، و همچنین تدبر در آیات انفسی است، یعنی بررسی در روان و نحوهی پیدایش آن، و کیفیت ارتباط آن با بدن، و جریان مفارقت آن از تن، و نحوهی زندگی او قبل از بدن و با بدن، و بعد از رهایی از بدن، و همچنین تدبر در حالات گوناگون قبض و بسط روح، نشاط و اندوه آن و تصمیم و فسخ عزیمت آن و...
و اگر کسی؛ نیروی ادراکی خود را، در بین غرائز و خواستههای نفسانی، دفن کند، و تن به تباهی گناه، و ذلت انحراف از مسیر مستقیم بدهد، نه تنها، از طی طریق سوم محروم است، بلکه از پیمودن راههای اول و دوم نیز ممنوع خواهد شد. زیرا چنانچه گذشت، خدای سبحان در سوره «یس» فرمود؛ تبهکاران در اثر انغمار در گناه، و سرگرمی به لهو و لعب، به جایی سقوط کردهاند که هم از مشاهدهی جهان خارج، محجوباند و هم از مشاهدهی نفس خویش محروم میباشند.پینوشتها
1. سورهی کهف، آیهی 27.
2. سورهی مؤمنون، آیهی 74.
3. سورهی فاطر، آیهی 2.
4. صد کلمه جاحظ.
5. صد کلمه جاحظ.
6. نهجالبلاغه کلمات نصار 61.
7. نهجالبلاغه، خطبه 165.
8. سورهی انعام، آیهی 158.
9. سوره یس، آیات 8 و 9.
10. سورهی نور، آیهی 40.
11. مفاتیح الجنان، دعای صباح.
12. اصول کافی، ج 2 ص 215.
13. سورهی فجر، آیهی 20.
14. سورهی فصلت، آیهی 53.
15. نهجالبلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
16. صد کلمه جاحظ.
17. سورهی حشر، آیهی 19.
18. مالابن آدم والفخر اوله نطفة و آخره جیفة... نهجالبلاغه کلمات قصار 445.
19. غرر و درر آمدی ج 4 حدیث 6266.
20. سورهی آل عمران، آیهی 154.
21. خصال، ص 113، حدیث 89.
22. سورهی ذاریات، آیات 20و 21.
23. سورهی لقمان، آیهی 30.
24. تحف العقول کلامه (ای الصادق) (علیه السلام) فیوصف المحبة، ص 328.
25. سورهی یوسف، آیهی 90.
26. سورهی توحید، آیهی 1.
27. سورهی اسراء، آیهی 12.
28. سورهی رعد، آیهی 29.
گاهی انسان از راه شناخت جهان، و جهانبینی خدا را میشناسد، گاهی از راه شناخت انسان و معرفت نفس خدا را میشناسد، و گاهی خدا را با خدا میشناسد، با مشاهدهی ذات حق، خدا را میشناسد. از خدا، پی به خدا میبرد، نه از آثار خدا. نه از راه جهان، پی به جهان آفرین میبرد، و نه از راه انسان پی به انسان آفرین، بلکه از راه خود خدا، پی به خدا میبرد. که این راه اوحدی از انسانهای کامل است. راهی نیست که پیمودنش، میسور افراد عادی باشد. راهی نیست که طی آن به آسانی نصیب انسانهای سالک شود. بلکه بهرهی انسان ممتاز است، که وی برتر از آن است که از غیر خدا پی به خدا ببرد.
این سه راه را، در پایان سوره «حم فصلت» ارائه میدهد، اصل کریمه این بود، که فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یعنی؛ ما آیات خود را در آفاق و جهان خارج، و آیات خود را، در درون جان اینها، نشان میدهیم، تا با مشاهده آیات آفاقی و أنفسی پی به خدا ببرند «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» که خدا، حق محض و ثابت صرف است.چو دریا به سرمایهی خویش باش *** هم از بود خود سود خود برتراش
گوهرهای عاریتی روزی پس گرفتنی است، ولی گوهرهایی که دسترنج خود انسان باشد ماندنی است.
انسانی که در معرفت نفس تلاش میکند تا به معرفت حق برسد، مانند دریایی است، که با سرمایهی خویش تجارت دارد و خودکفاست. که در این قسمت، راه و رونده، عین هماند ولی هدف از آن دو جداست.
سومی؛ راه معرفت هستی محض است که در آن، راه و هدف، یکی است. ولی رونده از آن دو جداست. انسان با مشاهدهی خدا، پی به خدا میبرد، با مطالعهی اصل حقیقت، پی به خدا میبرد. که طی این راه، مخصوص اوحدی از انسانها است، و میسور هر انسان متفکری نیست.
این راه را قرآن ارائه داد، فرمود: «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» مگر در معرفت خدا، خود خدا کافی نیست. البته که کافی است. چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» خدا فوق هر چیزی مشهود است.
شهید در اینجا، به معنای مشهود است نه به معنای شاهد، زیرا شهید اگر به معنای شاهد باشد، معنای آیه این خواهد بود که؛ خداوند شاهد همهچیز است. و این دلیل کفایت خدا برای معرفت خودش نخواهد بود ولی اگر شاهد به معنای مشهود باشد، معنای آیه این است که؛ چون خداوند قبل از هر چیز و فوق هر چیز مشهود است، و انسان عارف قبل از مشاهده هر چیزی اول خدا را مشاهده میکند، بعد آن چیز را، پس برای شناخت خدا معرفت خود خدا کافی است.
یکی از اسمای حسنای خدا کافی است، منتها کفایت خدای سبحان، گاهی به نحو تسبیب است، و گاهی به نحو مباشرت. گاهی برای رسیدن به مقصود، اسباب و وسایل در اختیار سالک قرار میدهد، وگاهی بدون اسباب و وسایل، شخصاً کار را به عهده میگیرد و مطلب را حل میکند، و سالک را به مقصد میرساند.
در قرآن کریم، اصل کفایت الهی بیان شده «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» (3) مگر خدا برای کارهای بندهاش کافی نیست. مگر کار از خدا برنمیآید؟ یا او نمیداند، یا بخل میورزد؟
همهی این نقصها جزء صفات سلبیه خدای متعال است، زیرا خداوند به همهی مصالح، عالم است، و قدرت ایجاد همهی مصالح را هم دارد. جود و کرم او هم، نامحدود است. هم عالم است، هم قادر است، هم جواد. اگر خدا تمام نیازهای انسانی را میداند، و اگر خدا قدرت برطرف کردن تمام نیازها را دارد، و اگر خدا منزه از بخل است، پس یقیناً کافی است.
اگر موجودی به نیاز نیازمند، عالم نباشد یا اگر عالم باشد، قادر نباشد، یا اگر عالم و قادر باشد، آز و بخل درونی او، مانع حل مشکل و برطرف نمودن نیاز باشد، آن موجود دارای صفت کفایت نیست. ولی اگر موجودی به همه نیازها، عالم بود و به همه امور قدرت داشت و بخل و آزی هم در او نبود و جواد محض بود، آن موجود کامل دارای صفت کفایت است.
لذا قرآن در سورهی زمر فرمود: «ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ» (4) بنابراین خدای سبحان، در همه شئون بندهی خود کافی است، هیچ امری نیست که در آن امر خداوند کفایت نکند.
لیکن کفایت خداوند در همهی بخشها، مشهود و علنی نیست، بلکه گاهی مستور و گاهی مشهود است. مثلاً دربارهی جنگ میگوید: «أَلَنْ یَکْفِیَکُمْ» (5) مگر خداوند شما را کفایت نکرد که «أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ»(6) چند هزار فرشته را به امداد شما اعزام کرد. در اینجا راجع به بخشهای خصوصی در جریان پیروزی حق علیه باطل، مسئله کفایت خدا مطرح است. یا درباره هدایت و نصرت میگوید: «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» (7) در هدایت کردن همه اشیاء عموماً و انسان خصوصاً خداوند کافی است. در یاری دادن خدا کافی است.
پس در نصرت و هدایت خدا کفایت میکند چه اینکه در اثبات اصل مسئله وحی و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، کفایت خدا، مطرح میشود. مثل اینکه خدای سبحان در هنگام احتجاج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با کافران منکر رسالت، به رسولالله دستور میدهد که: «قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» (8) بگو خدا؛ در شهادت کافیست. خدا شاهدیست کافی.
خدا، شهادت داد که من پیغمبرم، زیرا سخنش را به دست من داد. این شهادت عملی است، چون کلامش و پیامش را به دست من داد. پس شهادت داد که من پیغمبرم، و اگر شما تردید دارید که قرآن پیام خداست، مانند این کتاب بیاورید. من یک نفرم و درس نخوانده، شما همهی دانشمندان روی زمین را جمع کنید و مانند این کتاب بیاورید، پس خدا شهادت داد که من پیغبرم و این شهادت نیز کافی است، یعنی گذشته از اصل کفایت همگانی، خداوند گاهی در موارد حساس و معین نیز اظهار کفایت میکند.
بنابراین کفایتی که در قرآن کریم، به عنوان اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان ذکر شده است، مظاهر گوناگون دارد. گاهی میفرماید خداوند در همهی شئون بندهی خود، کافیست «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» گاهی میفرماید در امور هدایت و نصرت، خدا کافی است «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» گاهی در واقعهی خاص میفرماید؛ خدا کافیست «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ».
و کفایت خدای سبحان در موارد یاد شده گاهی بلاواسطه است که شخصاً کار را انجام میدهد، و گاهی به واسطهی مدبرات أمر، و مأموران الهی و فرشتگان خود، کاری را به هدف میرساند «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (9) پس کفایت خدا، دو قسم است. یک قسم؛ اینکه شخصاً کاری را انجام میدهد. قسم دیگر؛ اینکه به وسیله مأمورین کاری را انجام میدهد.
در «حم فصلت» که فرمود؛ خداوند برای معرفت خودش کافیست، آیا این کفایت بلاواسطه است؟ یا کفایت معالواسطه؟ آیا خدا در معرفت و شناخت خود بدون واسطه کافیست، یا با واسطه کافیست؟
آنچه که از این آیه «حم فصلت» استفاده میشود، این است که خدا بدون واسطه برای معرفت کافیست. یعنی، ذات اقدس الله، بدون واسطه، و به نحو مباشرت، نه به نحو تسبیب برای شناساندن خود کافیست، و نیازی به واسطه نیست.
نه لازم است انسان سالک از غیر خود بپرسد، تا آن غیر، خدا را به او نشان بدهد، و نه لازم است از درون خود بپرسد تا درون وی خدا را به او نشان بدهد، بلکه میتواند با مشاهده جمال هستی محض، خدا را بشناسد.
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال *** نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست
جلال خدا، که همان قهر و شدت نورانیت خداست، نمیگذارد انسان متعارف او را ببیند، ولی اگر انسان دیدهی حق بین را تقویت کرد، به طوری که در برابر آن نور بیکران خیره نشد، و احساس ضعف نکرد و شایسته شد که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» را ببیند میتواند با تأمل در همان نور نامحدود، به اندازهی وجود خود، خدا را بشناسد.
پس خداوند برای ارائه و شناساندن خود کافیست، لازم نیست از نشانهها بپرسیم که خدا چیست؟ لازم نیست، از درون طلب کنیم که خدا چیست؟ بلکه خداوند خود کافیست، چرا، چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» و برای اثبات اینکه منظور از کفایت در اینجا، کفایت مباشرت، و بلاواسطه است نه کفایت بنحو تسبیب، دو دلیل را، میتوان تقریر کرد که ثابت شود خود خدا برای شناختنش، کافیست. مثل اینکه میگوییم خود آفتاب را میشود با مشاهده خودش شناخت. نه لازم است، از کسی بپرسیم، نه لازم است، از سایه تشخیص بدهیم، و نه لازم است که با مشاهدهی نور در و دیوار، بفهمیم آفتاب طلوع کرد. بلکه اگر سربلند کنیم و از نورهای جزیی و سایهها صرفنظر کنیم و خود آفتاب را ببینیم، میفهمیم طلوع کرد و پی به او میبریم.
گرچه خدای سبحان منزه از آن است به چیزی همانند باشد و یا چیزی شبیه او باشد «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ» (10) «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (11) هرگز ذات أقدس الله که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» است همانند ندارد و آفتاب که خود ذرهای از ذرات فیض اقدس الهی است، هرگز نمیتواند مثل خداوند متعال باشد، چون «لیس کمثله شیء»، ولی برای تقریب، تشبیه به آفتاب بیان شد.پینوشتها
1. سوره فصلت، آیهی 53.
2. نهجالبلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
3. سورهی زمر، آیهی 36.
4. سورهی زمر، آیات 36و 37.
5. سورهی آل عمران، آیهی 124.
6. سورهی آل عمران، آیهی 124.
7. سورهی فرقان، آیهی 31.
8. سورهی رعد، آیهی 43.
9. سورهی فتح، آیهی 4.
10. سورهی صافات، آیهی 180.
11. سورهی شوری، آیهی 11.
12. سورهی یوسف، آیهی 90.
13. مفاتیحالجنان، دعای عرفه.
14.توحید صدوق، ص 143.
15. نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبه 147.
16. نهجالبلاغه فیض الاسلام، خطبه 157.
17. اصول کافی باب انه لایعرف الابه، ح 3.
18. توحید صدوق، ص 306.
19. توحید صدوق، ص 306.
20. بحار ج 70، ص 295.
21. بحار ج 70، ص 295.
22. من لایحضره الفقیه، شمارهی 5805.
23. سورهی لقمان، آیهی 30.
24. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
25. سورهی فصلت، آیهی 54.
26. سورهی فصلت، آیهی 54.
پس آن چشمی که، میتواند خدا را ببیند چشم دل است. و اگر روی چشم دل، گناه به عنوان پرده آویخته شود، از مشاهده حق محروم میگردد. و این پرده هم حجابی است نادیدنی، چون دل، که همان روح مجرد انسانی است، صفا و کدورت او هم، مجرد و نادیدنی است. خلاصه آنکه، در سوره اسراء فرمود؛ چون تبهکاران راه حق را پشت سر گذاشتند. ما بر دلهای اینها، پوشش قرار دادیم که نمیفهمند، و در گوشهای اینها، سنگینی قرار دادیم که سخن لطیف را نمیشنوند. و در سورهی بقره هم فرمود «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (21) خدا بر دلهای اینها و گوشهای اینها مهر نهاد و روی دید اینها هم، یک پوشش و پرده است.
معنای مهر کردن؛ آناست که، تمام صفحه قلب این گروه را گناه پرکرده است، و دیگر جایی برای توبه و انابه نیست. لذا در پایان صفحه سیاهدل آنها، مهر شده است و اگر امید توبه و بازگشت بود، هرگز مهر که به منزله اعلام پایاننامه است بر دل اینها زده نمیشد.کسی که در اثر گناه، هم آئینه دل را تیره کرد، و هم مرآت تفکر را تباه ساخت، نه توان پویش راه عرفان دارد، نه قدرت کوشش راه برهان را، دارا میباشد. زیرا هم، راه جوشش دل با گل و لای هوسپرستی بسته شد، و چیزی از درون نمیجوشد. و هم راه بهرهمندی از بیرون مسدود شد، و چیزی به درون دل راه پیدا نمیکند. لذا خدای سبحان درباره این گروه میفرماید؛ اینها فاقد عقل و سمع و بصراند «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» (29) و گاهی میفرماید بر مجاری ادراک آنان مهر شده است «وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» غیر از خدا چه کسی میتواند او را هدایت کند «أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ» آیا متذکر و هشیار نمیشوید؟
تا گناه هست، پرده بر چشم و مهر بر دل و گوش و سد در جلو و دنبال خواهد بود، با احتجاب درون و بیرون، هرگز راهی برای درست اندیشیدن نیست. چه اینکه راهی برای درست مشاهده نمودن نمیباشد.پینوشتها
1. سورهی فصلت، آیهی 5.
2. سورهی فصلت، آیهی 5.
3. سورهی فصلت، آیهی 5.
4. سورهی فصلت، آیهی 5.
5. سورهی فصلت، آیهی 26.
6. سورهی فصلت، آیهی 53.
7. سورهی فصلت، آیهی 53.
8. سورهی مطففین، آیهی 15.
9. سورهی انسان، آیهی 3.
10. سورهی انعام، آیهی 149.
11. سورهی آل عمران، آیهی 187.
12. سورهی فاطر، آیهی 2.
13. سورهی مؤمنون، آیهی 74.
14. سورهی نحل، آیهی 93.
15. سورهی بقره، آیهی 26.
16. سورهی سجده، آیهی 12.
17. سورهی یوسف، آیهی 105.
18. سورهی نور، آیهی 25.
19. سورهی اسراء، آیات 44 تا 46.
20. سورهی انعام، آیهی 103.
21. سورهی بقره، آیهی 7.
22. سورهی یس، آیهی 7.
23. سورهی یس، آیهی 8.
24. سورهی یس، آیهی 8.
25. سورهی یس، آیهی 8.
26. سورهی یس، آیهی 9.
27. سورهی جاثیه، آیهی 23.
28. سورهی جاثیه، آیهی 23.
29. سورهی بقره، آیهی 171.
30. سورهی کهف، آیهی 98.
31. سورهی اعراف، آیهی 187.
32. سورهی مریم، آیهی 86.
33. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 242.
34. سورهی فصلت، آیهی 54.
آن راهی که عمیقتر از، سایر راهها است، همانا راه سوم است، که مخصوص اولیای الهی است، که با مشاهدهی هستی محض، پی به ذات خدای سبحان به قدر امکان میبرند، و پیمودن این راه عمیق مقدور انسانهای عادی نیست، و آنچه مقدور آنها است همان تفکر در آیات آفاقی یعنی بررسی نظام جهان خارج؛ از کهکشانها، یا گیاهان، یا جانوران، یا معادن یا غیره، و همچنین تدبر در آیات انفسی است، یعنی بررسی در روان و نحوهی پیدایش آن، و کیفیت ارتباط آن با بدن، و جریان مفارقت آن از تن، و نحوهی زندگی او قبل از بدن و با بدن، و بعد از رهایی از بدن، و همچنین تدبر در حالات گوناگون قبض و بسط روح، نشاط و اندوه آن و تصمیم و فسخ عزیمت آن و...
و اگر کسی؛ نیروی ادراکی خود را، در بین غرائز و خواستههای نفسانی، دفن کند، و تن به تباهی گناه، و ذلت انحراف از مسیر مستقیم بدهد، نه تنها، از طی طریق سوم محروم است، بلکه از پیمودن راههای اول و دوم نیز ممنوع خواهد شد. زیرا چنانچه گذشت، خدای سبحان در سوره «یس» فرمود؛ تبهکاران در اثر انغمار در گناه، و سرگرمی به لهو و لعب، به جایی سقوط کردهاند که هم از مشاهدهی جهان خارج، محجوباند و هم از مشاهدهی نفس خویش محروم میباشند.پینوشتها
1. سورهی کهف، آیهی 27.
2. سورهی مؤمنون، آیهی 74.
3. سورهی فاطر، آیهی 2.
4. صد کلمه جاحظ.
5. صد کلمه جاحظ.
6. نهجالبلاغه کلمات نصار 61.
7. نهجالبلاغه، خطبه 165.
8. سورهی انعام، آیهی 158.
9. سوره یس، آیات 8 و 9.
10. سورهی نور، آیهی 40.
11. مفاتیح الجنان، دعای صباح.
12. اصول کافی، ج 2 ص 215.
13. سورهی فجر، آیهی 20.
14. سورهی فصلت، آیهی 53.
15. نهجالبلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
16. صد کلمه جاحظ.
17. سورهی حشر، آیهی 19.
18. مالابن آدم والفخر اوله نطفة و آخره جیفة... نهجالبلاغه کلمات قصار 445.
19. غرر و درر آمدی ج 4 حدیث 6266.
20. سورهی آل عمران، آیهی 154.
21. خصال، ص 113، حدیث 89.
22. سورهی ذاریات، آیات 20و 21.
23. سورهی لقمان، آیهی 30.
24. تحف العقول کلامه (ای الصادق) (علیه السلام) فیوصف المحبة، ص 328.
25. سورهی یوسف، آیهی 90.
26. سورهی توحید، آیهی 1.
27. سورهی اسراء، آیهی 12.
28. سورهی رعد، آیهی 29.