مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

نقش مجازات در حقوق کیفری یهود

[ad_1]

 فصلی در اندیشه‌ی کیفرشناختی حاخامی

الف) طرح مسئله (2)

1.ناکار آمدی حقوق کلاسیک یهودی و ناتوانی آن در غلبه بر مشکلات اجتماعیِ مربوط به جرم و مجازات شهره‌ی خاص و عام است. نمونه‌ی آن این قاعده است که هیچ‌کس را نمی‌توان به سبب جرمی محکوم کرد مگر اینکه [پیش از ارتکاب] به متهم اخطار داده شده و در همان لحظه وی آن را رد کرده باشد. (3)
اثبات جرم منحصراً با شهادتِ دست‌کم دو شاهد امکان‌پذیر است که با چشمان خود «وقوع جرم را هم‌زمان دیده‌اند و باید با هم در محضر دادگاه واحدی شهادت دهند.» (4)
قرائن و امارات – چنان‌ که در ماجرای ربی شیمعون بن‌شِطَح (5) تصویر شده است – هر قدر که قانع کننده باشند، برای محکومیت ناکافی‌اند. (6)
افزون بر این، اگر یک یا چند از شاهدان خویشاوند یا به هر دلیل دیگری فاقد صلاحیت باشند گواهی همه‌ی شاهدان باید بی‌اعتبار شمرده شود. (7)
شرایط زیادی برای شهروندان لازم است تا شاهد معتبر به شمار آیند. «ده گروه از مردم صلاحیت شهادت ندارند که عبارت‌اند از: زنان، بردگان، کودکان، سفیهان، کر و لالان، کوران، قانون شکنان، افراد بی‌شرم و حیا (که رفتارشان مبین این است که هیچ شأن و کرامتی ندارند)، خویشاوندان، و طرف‌های ذی‌نفع در دعوا؛ هر ده گروه شمرده شد.» (8)
«دو (شاهد) به قوت صد شاهد و صد شاهد به قوت دوتا است.» بنابراین، اگر دو گروه از شاهدان، بدون توجه به تعداد هر یک، همدیگر را تکذیب کنند، دادگاه دعوا را رد می‌کند. (9)
از یک‌سو، رسیدگی جزایی به طور افراطی به سوی تبرئه‌ی متهم سوق داده شده است؛ زیرا حکم کتاب مقدس این است که «جماعت (متهم را) نجات دهد». (10) بر این امر آن قدر تأکید شده که گفته‌اند: «سهندرینی که هر هفت سال یکبار کسی را اعدام کند دادگاه خون‌ریز نامیده می‌شود؛ ربی‌الیعزر بن‌عَزَریا (11) می‌گوید: هر هفتاد سال یکبار.» (12) اما از سوی دیگر، تورات پر است از نواهی‌ای که تخطی از آنها مجازات اعدام را در پی دارد. ابن‌میمون تعداد آنها را سی‌و شش جرم می‌داند. (13)
حاخام از نظام حقوقی خود که از یک سو مجازات مجرمان را تقریباً ناممکن می‌سازد و از سوی دیگر دربرگیرنده‌ی شمار زیادی جرم مستوجب اعدام است چه برداشتی داشتند؟
2. این بیان معروف درباره‌ی ری طَرفون و ربی عَقیوا که آنان، با شگردهای ماهرانه در آزمودن شهود، مجازات اعدام را ملغا می‌کردند، (14) این پرسش را مطرح می کند که این ربی‌های پرهیزگار از فرمانِ «او حتماً باید کشته شود»، که بارها در کتاب مقدس تکرار شده است، چه استنباطی داشته‌اند. آیا آنان برای خودشان نظام اخلاقی والاتری از نظام اخلاقی کتاب مقدس قائل بودند؟
3. و سرانجام ابن‌میمون و دیگر صاحب‌نظران بزرگ قرون وسطا که به مشکلات عملی توجه می‌کنند، بارها به قدرت قانونی پادشاه استناد می‌کنند و به صلاحیت قضاییِ اضطراری دادگاه‌های حاخامی متوسل می‌شوند. (15) گرچه چنین اقداماتی به دلیل سودمند بودنشان برای حفظ قانون و نظم، (16) اطمینان بخش‌اند، اما ضعف وناکامی آیین دادرسی جزایی کلاسیک را برجسته و آشکار می‌کنند. (17)
از مجموع اینها چه می‌فهمیم؟
توضیحی که معمولاً برای «آرمان‌گرایی»ای که ویژگی کیفرشناسی حاخامی (یعنی تنّایی) است مطرح می‌شود، موقعیت تاریخی‌ای است که ربی‌ها در آن زندگی می‌کردند. جامعه‌ی یهودی «چهل سال پیش از تخریب معبد [دوم]» (18) از صلاحیت قضایی‌اش در خصوص موضوعات جزایی محروم شده بود، یعنی حدود صد سال قبل از انکه ربی عقیوا و همکارش گفته‌ی معروف خود را بیان کنند. از این رو، چنین استدلال می‌شود که چون «کار پلید» مجازات جزایی در اختیار حاکمان رومی بود، از این ربی‌ها می‌توانستند از نعمت عدم مسئولیت در مسائل مربوط به قانون و نظم برخوردار شوند. (19)
اما این توجیه‌ پارسایی شدید بی‌رها و محافظه‌کاری افراطی آنان را نسبت به محافظت از تعالیم سنتی نادیده می‌گیرد. (20) این توجیه همچنین فعالیت‌های پرشتاب ربی عقیوا را برای دستیابی به احیای استقلال یهودیان به دست فراموشی می‌سپرد. (21) (22) مسلماً اگر او موفق می‌شد، از نعمت عدم مسئولیت در خصوص قانون و نظم برخوردار نمی‌بود.
در هر صورت، چه مسئولیت و چه عدم مسئولیت، ربی‌ها چگونه کتاب مقدس را می‌خواندند؟ از این جهت، مطالعه‌ی ما تاریخی نیست، قصد ما این نیست که نحوه‌ی اجرای عدالت را در آن زمان مطالعه کنیم؛ بلکه نوشته‌ی ما تلاشی است در جهت فهم نظریه‌ی کیفرشناختی ربی‌ها – یعنی نظریه‌ی تنّائیم، آمورائیم و ریشونیم (عمدتاً نظریه‌ی ابن‌میمون اما نه فقط او).

ب. رویکرد ربی نیسیم (رن)

با نظریه‌ی ربی نیسیم اهل گروندی (23) (رَن) (24)، تلموددان اسپانیایی در قرن چهاردهم، آغاز می‌کنیم. وی در موعظه‌ای کوشید تا تناقض بین مخالفت سموئیل نبی با انتصاب پادشاه و امر مقرر در سفر تثنیه مبنی بر انتصاب پادشاه را رفع کند. (25) ربی نیسیم در خلال بیاناتش بین قانون و آیین دادرسیِ مجموعه قوانین جزایی اصیل (کتاب مقدسی – تلمودی) (میشپاط اَمیتی صودِق بِعَصمو (26)؛ «قانون معتبر ذاتاً عادلانه») و بین اجرای عدالت جزایی از سوی پادشاه (هیدور همدینی (27)؛ «حفظ قانون و نظم») تفاوت قائل می‌شود. وی می‌گوید:
تورات ما در میان نظام‌های هنجارین ملل جهان بی‌همتا است. هدف قوانین و فرمان‌های آن صیانت از جامعه نیست، بلکه هدف آن نزول نور خدایی (28) بر قوم ما و پیوند آن با ما است. آنها گویا ماهیتی مانند هدایای قربانی و خدمت در معبد دارند. (29) تردیدی نیست که نور خدا به واسطه‌ی این اعمال بر ما فرود آمده و به ما پیوسته است، گرچه این اعمال ناقض منطق انسانی‌اند. این نباید مایه‌ی شگفتی ما شود، زیرا درست همان‌گونه که پدیده‌های طبیعی بی‌شماری را – گرچه واقعاً تجربه می‌کنیم – نمی‌فهمیم، همین‌طور کُنه علل نزول نور خدا و پیوستن آن را به خویش نمی‌فهمیم. از این لحاظ است که تورات مقدس ما یگانه و با نظام‌های هنجارین اقوام جهان متفاوت است، چرا که آنها هیچ نسبتی با آن [نور] ندارند، بلکه نسبت آنها فقط با صیانت از جامعه‌شناسان است.
از این رو، من برای باور صوابم که درست همان‌گونه که فرمان‌های غیرعقلی (30) هیچ ارتباطی با حفظ ثبات سیاسی جامعه ندارند – و حقانیت آنها صرفاً در فرود آوردن نور الاهی است – همین طور قوانین حقوقی تورات کاملاً با نزول امر الاهی (31) بر قوم ما و صیانت از جامعه‌ی ما مرتبط است. در واقع چه بسا قوانین مدنی تورات بیشتر به آن هدف متعالی معطوف باشند تا صیانت از جامعه‌ی ما، زیرا این هدف دوم توسط پادشاهی که بر خود می‌گماریم دست یافتنی است. اما وظیفه‌ی قضات و دادگاه‌ها این است که برطبق قانون معتبری که ذاتاً عادلانه است بر مردم حکم کنند تا بر ما امر الاهی را فرود آورند، خواه آن‌طور که شاید و باید به نظم‌بخشی کارهای توده‌ی مردم بپردازند و خواه نه.
بدین سبب می‌توان در برخی قوانین و احکام ملت‌ها تدابیری را یافت که از قوانین تورات برای استقرار و حفظ قانون و نظم مؤثرترند. این امر آسیبی به ما نمی‌رساند؛ زیرا پادشاه می‌تواند هر نقصانی را که درباره‌ی قانون و نظم موجود باشد، برطرف کند.
از این‌رو، اجرای عدالت جزایی به توسط پادشاه ماهیتاً امکان‌پذیر است و علت تأسیس آن این است که نظم روزمره و جاری جامعه را تأمین کند؛ این هم تراز مجموعه‌ی قوانین جزایی ملل دیگر است. اما قوانین اصیل کتاب مقدس فوق ملاحظات فایده‌ی اجتماعی است. «ذاتاً عادلانه» صرفاً عبارت است از مجموعه‌ی مناسکی که اثر پنهان آن فرود آوردن نور الاهی بر قوم برگزیده است. در واقع قوانین جزایی کتاب مقدس آیینی هم تراز هدایای مربوط به قربانی معبد مقدس است و مانند آنها هدفش به دور از عمل‌گرایی (32) و ماهیتش به دور از سودگرایی (33) است.
سعی ما این نیست که نتایج رمزی نظریه‌ی ربی نیسیم را تشریح کنیم. با این همه، می‌خواهیم، هماهنگ با رویکرد او، استدلال بعدی را مطرح کنیم: ربی‌های تلمود و جانشینان قرون وسطایی آنان قانون جزایی تورات را در وهله‌ی اول ابزار نیرومندی برای پرورش شخصیت، ارشاد دینی و تهذیب معنوی می‌دانستند. (34) و اهمیت علمی آن را فقط در درجه‌ی دوم (و آن هم گاهی و نه همیشه) تلقی می‌کردند. (35)

ج) قانون یهودی به عنوان نیروی آموزشی

می‌توان در قانون راجع به پسر سرکش و فتنه‌انگیز تأییدی بر نظریه‌ی ربی نیسیم یافت. تفسیر مضیق این قانون کل «قانون» را بی‌اثر کرده است.
کتاب مقدس مقرر می‌دارد:
اگر کسی را پسری سرکش و فتنه‌انگیز باشد که سخن پدر و سخن مادر خود را گوش ندهد و هرچند او را تأدیب نمایند ایشان را نشنود، پدر و مادرش او را گرفته، نزد مشایخ شهرش به دروازه‌ی محله‌اش بیاورند و به مشایخ شهرش گویند: «این پسر ما سرکش و فتنه‌انگیز است، سخن ما را نمی‌شنود و مسرف و میگسار است.» پس جیمع اهل شهرش او را نمی‌شنود و مسرف و میگساراست.» پس جمیع اهل شهرش او را به سنگ سنگسار کنند تا بمیرد. پس بدی را ا زمیان خود دور کرده‌ای و تمامی اسرائیل چون بشنوند خواهند ترسید (سفر تثنیه، 21: 18-21).
در یک میدراش هلاخایی، که گزیده‌ای از آن نقل می‌شود، قیود و شروط زیر آمده است:
«اگر کسی را پسری سرکش و فتنه‌انگیز باشد»: «پسر» و نه دختر؛ «پسر» و نه مرد بالغ؛ از آنجا که یک صغیر، بدین سبب که از محدوده‌ی فرمان‌ها خارج است، [از مسئولیت] معاف است، حد نهایی [قاعده‌ی] «پسر سرکش و فتنه‌انگیز» فقط سه ماه است. (36) ... اگر او غذایی غیر از گوشت خورده یا نوشیدنی‌ای غیر از شراب نوشیده باشد، «پسر سرکش و فتنه‌انگیز» نمی‌شود، چرا که مکتوب است که «او مسرف است» (که اشاره به گوشت خواری است) و «میگسار است» (که اشاره به نوشیدن شراب است)... .
اگر دست یا انگشت یکی از ایشان (پدر یا مادر وی) قطع شده باشد، یا ایشان شَل، لال، کور یا کر باشند، آن پسر «پسر سرکش و فتنه‌انگیز» نمی‌شود؛ زیرا مکتوب است که «پدر و مادرش او را بگیرند»؛ این قید آنانی را که دست یا انگشتشان بریده است استثنا می‌کند؛ قید و «و بیاورند» والدین شَل را استثنا می‌کند؛ قید «و بگویند» لالان را استثنا می‌کند؛ قید «این پسر ما» کوران را استثنا می‌کند؛ قید «سخن ما را نمی‌شنود» کرو لالان را استثنا می‌کند. (37)
ربی شیمعون می‌گوید: «پسر سرکش نه بوده و نه هرگز خواهد بود. پس چرا (این قانون) مکتوب شده است؟ "آن را تفسیرکن تا پاداش آن را دریافت کنی".» به عبارت دیگر، ماهیت جزایی این عبارت کتاب مقدس نفی شده است. این عبارت به مثابه‌ی موجبی برای تفسیر نظری، تعلیم اخلاقی و تهذیب معنوی در نظر گرفته شده است. (38) ربی یوناتان (39) اعتراض می‌کند: «من او را دیدم و بر گورش ایستادم.» اما تلمود جزئیات مجموعه‌ی بسیار شگفت‌آور تفسیرهای مضیقی را که ربی یوناتان درباره‌ی آنها بحث کرده است ذکر نمی‌کند. از این‌رو، آیا ممکن نیست چنین بپنداریم که ربی یوناتان قاعده‌ی پسر سرکش را رویدادی نسبتاً نادر تلقی کرده است؟ در حالی که ربی شیمعون این قاعده را از قوانین جزایی محذوف، و آن را هشداری شدید درباره‌ی بزهکاری نوجوانان دانسته، ربی یوناتان آن را اصولاً و نه منحصراً، آموشزی تلقی کرده است. (40)
همین سخن را می‌توان درباره‌ی «قوانین» راجع به شهر بت‌پرستان گفت (تثنیه، 13: 12 – 18؛ (41) این آیات ضرورت حیاتی جلوگیری از هرگونه وسوه به بت‌پرستی را تعلیم می‌دهند)؛ همچنین این امر درباره‌ی قوانین راجع به خانه‌ی مبروص صادق است (لاویان، 14: 33-53؛ با پیام دینی‌ای که ابلاغ آن در اینجا مورد نظر بوده است). (42)
یافتن جرایم مستوجب اعدام بی‌شماری که در کتاب مقدس وجود دارند، دشوار نیست. بت‌پرستی، زنا با زن شوهردار، زنای با محارم، قتل عمد، کفر و دیگر جرایم بی‌تردید بندهایی از قوانین جزایی بودند. (43) اما نکات بی‌شماری درباره‌ی عناصر تشکیل دهنده‌ی عمل مجرمانه، دلایل لازم برای محکومیت و آیین دادرسی لازم‌الاتباع باید این ربی‌ها را متقاعد کرده باشد که در اندیشه‌ی قانون‌گذار الاهی تعلیم در درجه‌ی اول اهمیت بوده است و مجازات‌ها اهمیت ناچیزی داشته‌اند. (44) از این رو، برای مثال، از چه راه دیگری قوم اسرائیل باید می‌آموختند که انواع خاصی از زنای با محارم گناهانی‌اند که تا حدی از بی‌حرمتش به روز شبات ضعیف‌ترند، اما از خوردن گوشت خوک بسیار شدیدترند؟ (45) بنابراین، مجازات به ندرت تعیین می‌شد، اما ماهیت خطرناک قانون‌شکنی طبق موازین به قوم تفهیم شده بود. (46)
نقش ترتیبی قوانین تورات در نزد ربی طرفون و ربی عقیوا در درجه‌ی اول اهمیت بود؛ (47) بنابراین، تصور ایشان این نبود که با لغو مجازات اعدام که خدا مقرر کرده بود، نظام اخلاقی والاتری از نظام اخلاقی موسی برای خود قائل شوند. گزارش نشده که ربان شیمعون بن‌گَملیِئل (48) مخالف هیچ یک از نکات بی‌شماری باشد که ربی طرفون و ربی‌عقیوا تقریر کرده‌اند. استدلال او این بود که اعلام صریح اینکه – عملاً – جرم موجب اعدامی وجود ندارد و تمام اینها آموزشی، پندآمیز و تأمل برانگیزند، مشوق ارتکاب جرم است. بهتر آن است که احتمال کیفر اعدام (گرچه در واقع به عنوان عنصر فرعی صرف در قانون جزا) مضبوط باشد. (49)
این نکته را با شیوه‌ای مقایسه کنید که تورات برای پند دادن به مردم در موارد ضرب و جرح انتخاب می‌کند. اگر حکم «چشم در برابر چشم» تفسیر لفظی می‌شد، کسی که به همنوع خود ضرب و جرح وارد کرده بود، در لزوم پرداخت فدیه و عدم امکان مصالحه شبیه کسی می‌بود که او را کشته بود. اما از زمانی که سنت شفاهی در تفسیر خود، قانون قصاص را ناظر به غرامت و تاوان پولی دانست، کسی که همنوع خود را مورد ضرب و جرح قرار می‌دهد، به مثابه‌ی مرتکب شبه جرم تلقی می‌شود: قانون به کیفر دادن او تمایلی ندارد، بلکه به جای آن مایل است که برای طرف آسیب دیده تاوان بگیرد. با این همه، تورات که این مجازات پولی را (برای آسیب‌ها، برای درد و رنج وارد شده، برای مداوای پزشکی، برای بیکاری حاصل آمده و برای تحقیرِ صورت گرفته) بیان کرده است، تعبیر «چشم در برابر چشم» را بدین منظور به کار می‌گیرد تا پند دهد که هر که اعضا و جوارح همنوع خود را ناقص کند «سزاوار آن است که اعضای خود را از دست بدهد یا اعضایش ناقص شود». (50)
وانگهی، تعجبی ندارد که تورات پر است از قوانین غیرقابل اجرا، (51) برای مثال نهی‌های مطلق، نهی‌هایی که از روی بی‌اعتنایی نقض شده‌اند، تخلفات اصلاح‌پذیر، نهی از اعمایل که فاعل آنها مسئولیت کیفری ندارد و نهی‌هایی که حاخام‌ها ابتدائاً (52) بیان کردند، گرچه در عمل (53) معتبر باشند. همه‌ی این نهی‌ها فاقد ضمانت اجرای کیفری و غیرقابل پیگردند، اما با این همه، این نهی‌ها برای تعلیم قوم اسرائیل، پالایش اخلاق ایشان، تعالی بخشیدن به آنان و نزدیک‌تر کردنشان به خدا بیان شده‌اند.
این رویکرد ربی نیسیم است. قانون مجازات کتاب مقدس یک آیین دینی شبیه هدایای قربانی در معبد مقدس تلقی می‌شود. مناسک معبد دستخوش جامع‌ترین و مفصل‌ترین تحلیل‌ها به دست ربی‌های تلمود است. به چه منظور؟ «باشد که معبد مقدس ما به سرعت بازسازی شود»: باشد که جلال پیشین ما با کاهنان، لاویان و اسرائیلیانی که جایگاه شایسته خود را در آن [معبد] می‌یابند بازگردد. یک جامعه‌ی آرمانی در شرایط آرمانی آن پیش‌بینی شده است. ربی‌ها قوانین کیفری را همین‌گونه تلقی کردند: مطالعه، یادگیری، تحلیل. به چه منظوری؟ «باشد که معبد مقدس ما برای این منظور نیز به سرعت بازسازی شود.» باشد که شکوه پیشین قانون کتاب مقدس بازگردد: جامعه‌ای آرمانی در شرایط آرمانی‌اش، که در آن سنهدرینی که هر هفت (یا هفتاد) سال یکبار کسی را اعدام کند «خونریز» خوانده می‌شود. (54)
به طور خلاصه، در حالی که قانون معمولاً نظامی برای حفظ نظم و تعیین ضمانت اجراها است، قانون کتاب مقدس اصولاً تعلیمی و از نظر معنوی تعالی‌بخش تلقی می‌شود.
نقش فرعی ضمانت اجراهای کیفری در کتاب مقدس به خوبی از طرز تدوین آنها روشن می‌شود. حاخام‌ها تأکید می‌کردند که نهی از یک جرم باید صراحتاً در کتاب مقدس ذکر شده باشد و هرگز نباید از مجازاتی که به آن تهدید شده استنتاج شود. در طرز تفکر آنان، استناد به این آیه کافی نبود که برای مثال، قاتل باید کشته شود (اعداد، 35: 18)، زیرا آنگاه کسی می‌توانست (از نظر حقوقی) نتیجه بگیرد که کسی که می‌کشد و او را می‌کشند دین خود را به جامعه، قانون و خدا ادا کرده است. حاخام‌ها بر جست‌وجو (و یافتن) آیه‌ی دیگری تأکید می‌کردند («قتل مکن»؛ خروج، 20: 13)، که قتل عمد را مطلقاً، قطع‌نظر از هرگونه ضمانت اجرا و جدای از هر مجازاتی، منع می‌کند؛ (55) زیرا در اندیشه‌ی آنان تعلیم و نه مجازات در درجه‌ی اول اهمیت بود.
پس تعجب آور نیست که ظاهرگرایی (56) افراطی ویژگی حقوق یهودی است. برای انسان معمولی، یعنی مردم کوچه و بازار، آسان‌تر است که از قواعد مشخصی با مقیاس‌ها و معیارهای ثابت پیروی کند؛ ملاک‌های مبتنی بر «آدم خردمند» [اما] آشفته و بی‌نظم نمی‌تواند راهنمای رفتار او باشد؛ و حقوق یهودی برای مردم کوچه و بازار است، نه برای حقوق‌دانان و قضات. (57) به همین گونه، «قوانین آسمان» نقش مهمی در حقوق یهودی دارند، و در اینجا نیز علت آن این است که تعلیم و تعالی معنوی دارای اهمیت عمده‌اند نه مجازات‌ها و ضمانت اجراها. (58)

د) ساختار اساسی نظام قضایی براساس حقوق یهود (59)

با این حساب، حقوق یهود چگونه بر جرم فائق می‌آید؟ افزون بر «1» حقوق کلاسیک که کارکرد اصلی آن، چنان که ملاحظه کردیم، معنوی و تعلیمی است، مجموعه‌ی قوانین یهودی سه صلاحیت قضایی کیفری دیگر را در کنار هم در نظر می‌گیرد: «2» دادگاه‌های حاخامی (60) که در حالت اضطرار صلاحیت قضایی دارند؛ «3» قانون پادشاه، علاوه بر قدرت سلطنتی برای مجازات فتنه‌‌انگیزی و خیانت به کشور؛ و «4» دادگاه آسمانی (61) که مجازات الاهی را تعیین می‌کند (و خواننده نباید با آن با بی‌اعتنایی برخورد کند).
متن برگزیده‌ی زیر از قانون‌نامه‌ی ابن‌میمون، قسمت خسارات (نزیقین)، «قتل عمد» بخش دوم، به خوبی به ما کمک می‌کند تا ساختار اساسی کل نظام قضایی یهود را تبیین کنیم.
1.اگر کسی دیگری را مباشرتاً با ضربه‌ی شمشیر یا سنگ کشنده یا خفه کردن یا افکندن در آتش و مانند اینها بکشد، دادگاه باید وی را اعدام کند، زیرا خود وی دیگری را، به شیوه‌ای، کشته است.
2. اما اگر کسی یک آدمکش را برای کشتن دیگری اجیر کند، یا نوکرانش را برای کشتن وی بفرستد یا او را به بند بکشد و او را پیش شیر یا حیوان دیگری رها کند و آن حیوان او را بکشد، و به همین‌گونه، اگر کسی خودکشی کند، در هر یک از این موارد قاعده این است که او خونریز است، مرتکب جرم قتل عمد شده، و لایق مرگ در پیشگاه [دادگاه] آسمان است؛ اما دادگاه برای مجازات اعدام دارای اختیار نیست.
3. در خصوص هر یک از این قاتلان یا قاتلان مشابه که در معرض این نیستند که با حکم دادگاه به مرک محکوم شوند، پادشاه اسرائیل حق دارد آنان را به خاطر منفعت جامعه با دستور پادشاهی بکشد. همین‌طور، اگر دادگاه مناسب تشخیص داد که آنان را به عنوان یک اقدامی اضطراری بکشد، حق دارد که اگر مناسب می‌داند چنین کند، به شرط آنکه اوضاع و احوال اجازه‌ی چنین عملی را بدهد.
4. اگر پادشاه آنان را نکشد و مقتضیات زمانه مرگ ایشان را به عنوان اقدامی پیشگیرانه ایجاب نکند، مع‌الوصف وظیفه‌ی دادگاه است که ایشان را تا سرحد مرگ تازیانه بزند، در دژ یا زندان برای چندین سال محبوسشان کند، و بر آنان مجازاتی شدید تحمیل کند تا دیگر افراد شریر بترسند و مرعوب شوند، تا مبادا چنین موردی دام و تله‌ای بشود و کسی را وسوسه کند که چنین گوید: «ترتیبی خواهم داد تا دشمن را به طور غیرمستقیم بکشم – چنان که فلانی کرد – و سپس تبرئه خواهم شد.»

به چند نکته باید توجه کرد:

1)«دادگاه»، که گاهی «سنهدرین» نامیده می‌شود، قوانین رسمی کتاب مقدس را، آن گونه که سنت شفاهی آن را تفسیر کرده است، به کار می‌برد. همین قانون است که رَن آن را میشپاط آمیتی صودِق بِعَصو («قانون معتبر ذاتاً عادلانه») (62) می‌خواند – یعنی حقوق کلاسیک یهودی. این قانون در بندهای 1 و 2 از متنی منتخبِ ابن‌میمون ارائه شده است.
(2 الف) پادشاه می‌تواند حق سلطنتی ویژه‌اش را برای حفظ زندگی اتباعش، اگر زمانه ایجاب کند، به کار گیرد. (63)
به این قدرت قانونی است که رَن با عنوان هسیدور همدینی اشاره کرده است و ما آن را به «حفظ قانون و نظم» ترجمه کرده‌ایم. هدف اعلام شده‌ی آن «نفع جامعه» (ییشووو شِل عولام» (64) است. برخلاق حقوق کلاسیکِ مذکور در بند یک، این قدرت را می‌توان قانون عملی یهودی تلقی کرد. (این به علاوه‌ی اختیارات پادشاه برای مجازات شورشیان بر حکومت است.)
(2 ب) دادگاه تورات، یعنی سنهدرین، همچنین اختیار داشت که به عنوان یک اقدام اضطراری، از آیین دادرسی جزایی کلاسیک رسمی دور شود. افزون بر این، اختیار این نهاد محدود به قتل عمد نبود، بلکه می‌شد که برای هر تخطی جدی از هلاخا بدان استناد کرد. همچنین مجوّز آن محدود به «نفع جامعه» (ییشووو شِل عولام» نبود؛ بلکه برای احتیاط یا اقدامات پیشگیرانه در برابر تخطی از قانون تورات و اخلاقیات (لمیگدر میلتا) (65) می‌شد به آن متوسل شد. چنین اقداماتی نیز بخشی از حقوق عملی یهودی تلقی می‌شدند. (66) تعبیر «اقدام اضطراری» ترجمه‌ی عبارت عبری هورائت شاعا (67) و در لغت به معنای «اقدام زمان» (68) است. این عبارت، یعنی «اقدام زمان»، دارای دو مفهوم ضمنی است:
الف) یک اقدام موقت. دوری جستن از قانون تورات هرگز ممکن نیست که برای زمانی نامحدود مقرر شود؛ زیرا چنین دستوری باعث تخلف از این نهی تورات می‌شود که انسان‌ها نباید چیزی به قانون الاهی تورات بیفزایند (تثنیه، 4: 2). (69)
ب) اقدامی که به سبب اقتضای زمانه اتخاذ می‌شود، اگرچه ممکن است از نظر زمانی بسط یابد. (در هر حال، آن را بدون حد و حصر می‌توان مقرر کرد.) (70)
تفاوت‌های مهمی بین قدرت قانونی پادشاه و صلاحیت اضطراری دادگاه از یک سو، و حقوق کلاسیک تورات، از سوی دیگر، وجود دارد. رویه‌ی قضایی کلاسیک یهودی مقرر می‌دارد که شاهدان باید همه‌ی شروطی را که پیش‌تر، در آغاز فصل (الف)، به تفصیل ذکر شد، داشته باشند؛ روش و نحوه‌ی دادخواهی‌ها معین است – و دستخوش اختیار مراجع ذی‌صلاح نیست؛ شاهدان باید متهم کنند و دادگاه باید رسیدگی کند؛ مجازاتی که دادگاه تعیین می‌کند لازم‌الاجرا است.
قدرت قانونی پادشاه و صلاحیت اضطراری دادگاه چنین نیستند؛ دادگاه‌های آنها در مورد شروع اولیه‌ی دعوا، تعریف جرم، پیش بردن و اداره‌ی دعوا، و استماع شهادت شهود – اگر اصلاً شاهدی در کار باشد – دارای صلاحیت و قدرت تصمیم‌گیری‌اند. (71)
در مورد دعاوی‌ای که چنان جدی‌اند که توسل به صلاحیتِ اضطراری را موجه می‌گردانند، منابع چندان روشن نیستند. ظاهراً این امر به اختیار پادشاه وانهاده شده است تا تصمیم بگیرد و نیز به دادگاه تا تشخیص دهد که چه زمانی به این اختیارات اضطراری متوسل شوند.
به نظر می‌رسد که اگر در موردی هم پادشاه و هم دادگاه‌های دارای اختیارات اضطراری اجازه‌ی رسیدگی به دعوا را داشتند، قدرت قانونی پادشاه تقدم داشت. از این رو، اگر کسی یک آدم‌کش را برای کشتن دیگری اجیر می‌کرد یا کسی را در حضور گواهانی به قتل می‌رساند که اخطار و هشدار آنان از نظر قانونی معیوب بود، گرچه دادگاه می‌توانست – در صورتی که احساس می‌کرد زمانه مقتضی چنین اقدامی است – قاتل را محاکمه کند، پادشاه می‌توانست، اگر می‌خواست، تعقیب و رسیدگی را به عهده بگیرد. ما چنین حدس می‌زنیم، زیرا «رویه»ی ابن‌میمون این است که پادشاه را قبل از دادگاه ذکر می‌کند؛ افزون بر این، خود دادگاه‌ها موظف به گرامی‌داشت پادشاه بودند. (ربی نیسیم تصریح می‌کند که اگر پادشاهی حاکم باشد، دادگاه‌ها به اجرای عدالت کیفری مطابق با قواعد حقوق کلاسیک محدود می‌شوند.)
3) همچنین خدا یک کرسی قضاوت مستقل و هم عرض [با نهاد قضایی] را عهده‌دار است. ضمانت اجراهای آسمانی، مانند ریشه‌کنی (کارِت) (72) و مرگ آسمانی (میتا بیده شامَییم) (73) نق شمهمی در شریعت یهودی – هلاخا، نه فقط اگادا – ایفا می‌کنند. از این‌رو، در آنجا که میشنا می‌گوید: «کسی که دوبار تازیانه خورد (برای دو بار قانون‌شکنی، و باز گناه کرد،) دادگاه وی را در سلولی جای می‌دهد و غذایش نان جوین است تا شکمش بترکد»، (74) اشاره به تعدیاتی دارد که مجازاتشان کارِت است. براساس [گفته‌ی] ربی نهونیا‌بن‌هقانه، (75) مجازات کارِت داخل در مراتب قام‌لِه به – دِرَبّا مینه (76) (77) است. همه‌ی کسانی که مرتکب جرایم مستوجب کارِت می‌شوند و به سبب آن شلاق می‌خورند، از مجازات کارِت معاف‌اند. (78)
همه‌ی کسانی که جرایم مستوجب کارِت، یعنی جرایم مستوجب مرگ آسمانی، را مرتکب می‌شوند و نیز کسانی که براساس قوانین آسمان در موضوعات مدنی مسئول‌اند (عمدتاً در مسئولیت خسارت‌ها، فاقد صلاحیت شهادت دادن‌اند. (79) اگر یک طرف دعوا براساس قوانین آسمان مسئول باشد طرف دیگر می‌توان از این امر به عنوان دلیل اثباتی بر ضد وی استفاده کند. گرفتن اموال این گناهکار، در زمره‌ی داراشدن ناروا برای طرف دیگر نیست. (80) ابن‌میمون جرایم مستوجب کارِت و مرگ آسمانی را بر می‌شمرد؛ شمار آنها سی‌ونُه تا است. (81)
داوری [خدای] متعال در صلابت و تغییرناپذیری مانند قانون کلاسیک تورات است (ویژگی قانون خدا)؛ این داوری در انعطاف‌پذیری و قابلیت تعدیل و سازگاری مانند قدرت قانونی پادشاه و صلاحیتِ اضطراری دادگاه‌ها است (ویژگی لطف خدا – انعطاف‌پذیری‌ای که توبه را امکان‌پذیر می‌سازد.) (82)

هـ) حقوق کیفری یهودی در شکل کامل آن

در نقل قول از ربی نیسیم، که پیش‌تر در بخش (ب) گذشت، اشاره شد به تیقون هسیدورهمدینی (83)، که هم‌سنگ عدالت کیفریِ دیگر نظام‌های حقوقی است. حفظ قانون و نظم – دستگیری مجرمان، کیفرخواست بر ضد آنان، پیگرد، حکم و مجازات – چنان‌که قوانین غیردینی آنها را به رسمیت می‌شناسند، با توسل به قدرت قانونی پادشاه یا اختیارات اضطراری دادگاه‌ها تحقق می‌یافت – دست کم عقیده‌ی دانشمندان هلاخایی چنین بود.
چنان که از تعبیر صریح ابن‌میمون روشن می‌شود، این اجرای عدالت کیفری از اجزای اساسی حقوق کیفری یهود است. می‌توان مؤلفه‌های آن را به «قدرت قانونی پادشاه» یا «کارکرد قضایی پادشاهم، و «اختیارات اضطراریم یا «صلاحیت ناشی از ضرورت» ترجمه کرد و ما چنین کرده‌ایم. توجه کنید که این ترجمه‌ها دارای هیچ مفهوم ضمنی خلاف قانون بودن نیستند. گاهی دانشمندان به آنها با عنوان «اختیارات فراتر از صلاحیت دادگاه‌ها» (84)، «چاره‌های فراتر از قانون» (85) اشاره می‌کنند که بیانگر این است که در اینجا انحرافاتی از قانون در کار است. ریشه‌ی این برداشت در این گفته‌ی تنّا، ربی‌الیعزربن‌یعقوب، (86) است: «به عقیده‌ی من، دادگاه می‌تواند (در هنگام ضرورت) تازیانه بزند و حکم به مجازات (اعدام) صادر کند، حتی در جایی که در تورات (مذکور) نباشد؛ ولی نه با قصد بی‌اعتنایی به تورات، بلکه (برعکس) برای حفظ آن.» (87) در واقع، این براساس این دیدگاهِ توراتی – قانونی (88) جعل شده است که «قانون معتبر ذاتاً عادلانه» است؛ این قانون چنان‌که اشاره شد، ماهیتاً مقدس و برای ان است که نور الاهی را بر قوم خدا فرود آورد. اما ما، که در پی وصف حقوق کیفری یهود در شکل کاملش هستیم، عدالت پادشاه و به کارگیری اختیارات اضطراری دادگاه را نباید مخالف قانون تورات، بلکه باید مکمل آن تلقی کنیم. (89)
چگونه این نهادها مکمل [نهاد قانونی تورات] است؟ دو مفهومِ کلیِ اساسی در اندیشه‌ی حاخامی اصالت داشتند: الف) یک قوم برگزیده که از مردمی خداترس و خدادوست تشکیل شده است که برای گشودن درهای آسمان فریاد می‌زنند و با شور و حرارت در پی پیوند با خدایند – قومی که در میان آنان، جرم پدیده‌ای غیرعادی و مجرم فردی نادر است. ب) یک نظام حقوقی آرمانی، «ذاتاً عادلانه»، با تعریف دقیق جرایم، رهنمودهای محکم در اجرای عدالت، و آیین دادرسی کیفری بسیار مدون. از این‌رو، مرور بر گفته‌ی ابن‌میمون در قسمت خسارات (نزیقین)، «قتل عمد» باب 2:1، که در فصل (د) ذکر کردیم، تعریفی آرمانی (یعنی غیرواقع‌بینانه)، دقیق و محدود از عمل مجرمانه را نشان می‌دهد؛ و این تعریف با قواعد سفت و سخت راجع به دلیل و آیین دادرسی صوری و خشک همراه است.
شگفت اینکه، از یک‌سو با یک جامعه‌ی دارای مردمان والامنش و مقدس، و از سوی دیگر، با نظم حقوقی‌ای روبه‌روییم که در آن جرایم زیاد و مجازات‌های شدیدند. این تناقض در دیدگاه حاخامی – دیدگاه تنّائیم، آمورائیم، گائونیم، ریشونیم و اَحَرونیم – که در آن شریعت خدا یک موجود معنوی، برای تعلیم، تعالی‌بخشی و تقدیس یهودیان تلقی شده است، توجیه می‌یابد. (90)

و) دادگاه آسمانی

این گمراه کننده است که اجرای عدالت کیفری یهودی را به دو نهاد، یعنی دادگاه (که قانون تورات را اجرا می‌کند یا اقدامات اضطرای را به عمل می‌آورد) و پادشاه، محدود کنیم، بدون اینکه از بازوی سوم نظام قضایی، که هم عرض آنها است، یادی کنیم. یعنی دادگاه آسمانی که ریاست آن را خود خداوند عدالت بر عهده دارد. هنگامی این محکمه (به طور خاص و نه فقط) دست به کار می‌شد که دو نهاد دیگر نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند با جرم مقابله کنند.
حتی پس از آنکه جامعه‌ی یهوید فلسطین از استقلال قضایی – به خصوص در جرایم مستوجب اعدام – محروم شد، نبودِ حکومت خطر جدی‌ای در پی نداشت.
در مکتب حزقیا (91) چنین می‌آموختند: از روزی که معبد ویران شد با اینکه سنهدرین ملغا شد... کسی که مستحق سنگسار است یا از بام فرو می‌افتد و یا به توسط حیوانی درنده می‌میرد؛ کسی که لایق سوختن است یا در آتش می‌افتد یا ماری او را نیش می‌زند؛ کسی که سزاوار گردن زدن است یا به حکومت (غیریهودی) تحویل داده می‌شود و یا راهزنان به جان او می‌افتند؛ کسی که مستحق خفه شدن است یا در رودخانه می‌افتد و یا خفه می‌شود. (92)
اما برای ما گفته‌اند که حتی پیش از ویرانی معبد، هنگامی که سنهدرین هنوز فعال بود، ربی‌شیمعون‌بن‌شِطَح مردی را دید که همنوع خود را تا ویرانه‌ای تعقیب کرد، در دستان او شمشیری دید که خون از آن می‌چکید و دید که مقتول به خود می‌پیچد. چون وی نتوانست عمل واقعی قتل را ببیند این مظنون را به اختیار [دادگاه] آسمان نهاد؛ زیرا هیچ‌کس را نمی‌توان در یک اتهام مستوجب اعدام براساس شواهد و امارات، هر قدر متقاعد کننده باشند، تعقیب کرد. و «نقل است که پیش از اینکه آنان از آن محل حرکت کنند ماری آمد و (قاتل را) نیش زد و او مرد.» (93)
حتی پس از ویرانی معبد «ربی طرفون و ربی عقیوا می‌گویند: اگر ما اعضای سنهدرین بودیم، هیچ‌کس هرگز اعدام نمی‌شد». (94) در واقع، نظر ما، چنان‌که اشاره شد، این است که این ربی‌ها شریعت موسی را نه قانون‌نامه‌ی کیفری، بلکه آن را اساساً ابزار نیرومند آموزش، اصلاح و تعالی معنوی آدمی می‌دانستند. اینها همه خوب و مطلوب؛ اما حفظ قانون و نظم چگونه ممکن است؟ درباره‌ی ‌مبتدیان و قاتلان چه باید کرد؟ خیال یهودیان راحت بود، زیرا شاه شاهان، نگاهبان اسرائیل، که شریران را مجازات می‌کند، به گناه ایشان رسیدگی خواهد کرد.
دادگاه آسمانی در شیوه‌های اجرایی کامل، کارآمد و فراگیر بود. این مضمون یک میدراش است که به نام ربی شیمعون بن‌لاقیش (95) گزارش شده است.
«و اگر قصد [مرگ] او نداشت بلکه خدا وی را به دستش رساند، آنگاه مکانی برای تو معین کنم تا بدان‌جا فرار کند» (خروج، 21: 13). کتاب مقدس به این اشاره می‌کند: «چنان که مثل قدیمیان می‌گوید که شرارت از شریران صادر می‌شود...» (اول سموئیل، 24ک 13).
متن (پیشین) از چه کسی سخن می‌گوید؟ از دو نفری که مرتکب قتل شده‌اند، یکی از روی سهو و دیگری با قصد، که در هیچ مورد شاهدی وجود ندارد. خدای قدوسِ تبارک و تعالی هر دو را (برای ملاقات) در یک مهمان‌خانه بر می‌گزیند. کسی که با قصد مرتکب قتل شده زیر نردبان می‌ایستد و کسی که از روی سهو دیگری را کشته است از نردبان پایین می‌افتد و او را می‌کشد. از این‌رو، کسی که با قصد کشته است (به حق) کشته می‌شود، و آن که به سهو کشته است (به حق) به تبعیدگاه می‌رود. (96)
تلمود یک بارَیتا نقل می‌کند که گزارش می‌‌دهد چهل سال پیش از ویرانی معبد سنهدرین جلای وطن کرد و در حانوت (97) استقرار یافت. (98) این را راو نحمان‌بن‌اسحاق (99) چنین تبیین کرده است:
زیرا وقتی قاتلان چنان شایع و زیاد شدند که رسیدگی کاملاً منصفانه درباره‌ی آنان ممکن نبود، ایشان گفتند: بهتر آن است که از مکانی به مکانی جلای وطنم کنیم تا اینکه [مجبور نباشیم] ایشان را (به لحاظ ارتکاب جرایم مستوجب اعدام) مجرم (100) اعلام کنیم؛ زیرا مکتوب است: «و برحسب فتوایی که ایشان از مکانی که خداوند برگزیند برای تو بیان می‌کنند، عمل نما» (تثنیه، 17: 10) که اشاره است به اینکه آن، این امکان است (یعنی فقط با اقامت در اینجا سنهدرین اجازه‌ی عمل دارد). (101)
گفته‌ی راو نحمان‌بن اسحاق تا حدی نامفهوم است. ازدیاد و شیوع قاتلان فعالیت بیشتر قضات را ایجاب می‌کند، نه ترک و قطع آن را. افزون بر این، جلای وطن از اقامتگاه رسمی اختیارات اضطراری سنهدرین را از بین نمی‌بُرد. (102) برعکس، این زمانه بی‌گمان نیازمند عمل بود، نه دست شستن و بی‌عملی.
مسائل تاریخی را به تاریخ‌دانان وا می‌نهیم. (103) گفته‌ی راو نحمان‌بن‌اسحاق، که سال‌های زیادی پس از ویرانی معبد – و در بابل – می‌زیست، نشانه‌ی نومیدی رهبران معنوی یهود است، نومیدی‌ای که خاستگاه آن احساس ناتوانی از مواجهه با وخامت اوضاع جامعه‌ای بود که تحت سیطره‌ی تعدی و خشونت قرار داشت. جلای وطن سنهدرین نوعی اعلان عمومیِ ناکامی حکومت قانون در اسرائیل بود. این اعلان به معنای پایان کار دادگاه‌های کیفری بود. (104) این ناکامی فقط در خصوص مراجع ذی‌صلاح نبود، بلکه اساساً به معنای فروپاشی قانون و نظم اجتماعی نیز بود. با نابودی جامعه‌ای برگزیده از شهروندان خداترس و خدادوست، که در فصل (هـ) وصف شدند، وضعیت تغییر کرد و سنهدرین منع شد از اینه به واقع خونریز باشد.
فقط صلاحیتِ اضطراری دادگاه‌ها – با همه‌ی مشکلات مربوط به آن – برای جلوگیری از افزایش قاتلان، غارتگران و تعدی‌ورزان باقی ماند. خاندان یعقوب (105) چاره‌ای نداشت، مگر اتکا به پدر آسمانی‌اش. پس تعجبی ندارد که ربی‌ها موضع تسلیم و رضا گرفتند. (106) سال‌ها قبل یهودیان این را به شکلی افراطی بیان کرده بودند (107) (108) و نسل‌های بسیار زیادی در آینده خود را با این ایمان حفظ کردند. (109) (110)

ز) یادداشت پایانی

نقش مجازات در حقوق کیفری کلاسیک یهودی، تورات – قانون، نقشی است قدسی، رازورانه و آموزشی؛ هدف آن ارتقای معنویت آدمی و نزدیک کردن او به شریعت خدا است.
هدفِ «قانونِ» پسرسرکش و فتنه‌انگیز این است که جوانان را از بزهکاری و نقض انضباط و رفتاری که در سنت معین شده است باز دارد. هدف از «قوانین» راجع به شهر بت‌پرستان (تثنیه، 13: 12- 18) این که به قوم اسرائیل نفرت از بت‌پرستی و شرک را بیاموزد. مراسم خانه‌ی مبروص (لاویان، 14: 33- 53) در پی آن است که قوم اسرائیل را از رواج دادن شایعات بدخواهانه (لاشون هارَع) (111) منع کند (112) و لطف خدا را در وارد کردن قومش به سرزمین موعود به ایشان گوشزد کند. (113)
براساس شروطی که در هلاخا مقرر شده، اقرار کیفری (114) در جرایم مستوجب اعدام پذیرفته نیست. این قوانین تأکید می‌کنند که وقتی پای زندگی انسانی در میان است چقدر باید محتاط بود (115) و نیز می‌آموزند که زندگی از آن خداوند است و جان آدمی از خودش نیست، لذا نمی‌توان براساس گفته‌های او (اقرار کیفری) به زندگی‌اش پایان داد. (116) (117)
چنانکه ملاحظه شد، با آنکه حقوق کیفری کلاسیک (تورات – قانون) برای اندیشه و فلسفه‌ی یهودی محوری است، جایگاه آن در خانه‌ی مطالعه (= بت همیدراش) (118) است؛ حقوق کیفری عمری یهودی، که دارای اهمیت نظری فرعی است، جایگاهش به عنوان بخشی از حکومت پادشاهی یا دادگاه تورات که اختیارات اضطراری‌اش را اجرا می‌کند، در دادگاه (= بِت دین) است.
زیرا این قواعد (کلاسیک تورات) فقط مربوط به سنهدرین است – خدا چنین مقرر کرده است؛ اما در قانون پادشاه نباید به آنها توجه شود. قانون پادشاهی فقط به واقعیت علاقه‌مند است (نه به مفاهیم معنوی فرایند کیفری کلاسیک)، و برای تخطی از قانونِ پادشاه مجازات تعیین می‌کند. (از این رو است که این قانون) شهادت خویشان، و حتی اقرار متهمان، را بدون اخطار (رسمی) می‌پذیرد.
اگر این را نمی‌پذیرفتند و بر پیروی از تورات – قانونِ سنهدرین پای می‌فشردید، جهان متلاشی می‌شد. (119)
این دیدگاه سرشار از معانی گسترده است؛ از آنجا که مفسران معتبر هلاخا قانون کیفری را اساسی و آموزشی و معنویت‌بخش تلقی می‌کنند، اجرای قانون – تورات در جرایم مستوجب اعدام ناممکن است. (120)
از مقاله‌ی ما این نتیجه حاصل می‌شود که ماهیت دینی حقوق یهودی یک جنبه‌ی اضافی به خود می‌گیرد. پیش از این، این ماهیت دینی از امور زیر آشکار بود: 1) دسته‌بندی تعدیات دینی – آیینی («گناهان») به عنوان «جرایم»؛ 2) اتکا به آسمان به عنوان یگانه منبع پیش‌گیری از جرم و اجرای قانون؛ و 3) هلاخای «دینی» و هلاخای قانونی به عنوان مکمل یکدیگر.
اکنون جنبه‌ی چهارمی را نیز به این سه جنبه می‌افزاییم که اشاره دارد به ماهیت دینی حقوق یهودی، یعنی تلقی قوانین کیفری آن به عنوان مجموعه‌ای از مناسک که اهمیت دینی – آموزشی آن، کارکرد اجتماعی‌اش را، که ایجاد و اداره‌ی قانون و نظم است، کم اهمیت می‌کند و تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1.Aaron Kirshenbaum؛ استاد حقوق یهودی، فلسفه‌ی حقوق و حقوق رومی. وی به مدت یازده سال در حوزه‌ی علمی الاهیات یهودی در آمریکا به تدریس تلمود پرداخته است. برخی از آثار مهم او عبارت‌اند از:
-Self-incrimination in Jewish Law;
-Equity in Jewish Law;
-The Criminal Confession in Jewish Law.
2.این نوشته ترجمه‌ای است از:
Aaron Kirschenbaum, “The Role of Punishment in Jewish Criminal Law: a Chapter in Rabbinic Renological Thought”, Martin P. Golding (ed.) Jewish Law and Legal Theory, Dartmouth, pp. 451-71.
اصل عبری این مقاله در شماره‌ی 12 مجله‌ی حقوقی دانشگاه تل‌آویو (سال 1987) در صص 253 – 266 به چاپ رسیده است.
3.Maimonides, Judges, sanh. 12:12.
4.Ibid., “Testimony” 4:1 .
5. Rabbi Simeon b. Shetah؛ (قرن اول ق م). وی که یکی از سرشناس‌ترین عالمان یهودی در دوره‌ی معبد دوم است، ریاست سنهدرین را به عهده داشت. وی در امر رسیدگی به دعاوی مستوجب اعدام بسیار سخت‌گیر بود و شواهد و قرائن را به هیچ وجه برای اثبات نمی‌پذیرفت. نقل است که وی روزی مردی را دید که با شمشیر برهنه دیگری را تعقیب می‌کرد. آن دو درپی هم داخل خرابه‌ای شدند. شیمعون چون سر رسید دید که مردِ تعقیب کننده با شمشیری خون‌آلود در آنجا حضور دارد و فرد دیگر کشته شده است. با این همه، چون شاهدانی که وقوع جرم را با چشمانشان دیده باشند وجود نداشتند، شیمعون تعقیب کننده را به مجازات مرگ محکوم نکرد. م.
6.Y. Sanh. 37b.
7.Maimonides, ibid., 5: 3.
8.Ibid., 9: 1;
ابن میمون برای هر گروه توضیح مفصلی آورده است.
9.M. Mak. 1:7; B. Yoma 83a; B. Yoma 18:30.
10.M. B. Y. Sanh. 4-5, Maimonides, Judges, “Sanh,a: 11-12
11. R. Eliezer b. Azariah
12.M. Mak .1:10.
13.Maimonides, ibid., 15: 10-13.
14.M. Mak., ibid.
15. E. g., Maimonides, Judges, Sanh., 18: 6.
16.E. g., R. Isaac b. Sheshet, Responsa Rivash II, 234-239. Cf. S. Assaf, Ha’onashim ohare Hatimat HaTalmud )Jerusalem: Sifriyah Mishpatit, 1922)
17. باید توجه داشت که هنگامی که اوضاع و احوال مؤید انحراف از قانون کتاب مقدس بود، فقط خود پادشاه یا خود دادگاه، مطابق تشخیص خود، می‌توانستند حکم کنند.
18. به ادامه‌ی مطلب در ذیل مراجعه شود.
19.برای نمونه بنگرید به:
P. Dykan (Dickstein), Criminal Law (Hebrew; Tel Aviv: Yavneh, 1966), 618; G. F. Moore. Judaism in the First Centuries of the Christian Era: the Age of the Tannaim (Cambridge: Harvard University Press, 1950) II. 187; B. bridge Cohen, “Evidence in Jewish Law”, Recueils de la Société Jean Bodin 16 (1965), III; H.H. Cohn, “The Penology of the Talmud”, Jewish Law in Ancient and Modern Israel (New York: Ktav, 1971),61 -62.
20. M. Eduy. 1:3; B. Suk. 28a; S. Mendelsohn, “Capital Punishment”, Jewish Encyclopaedia III, 558;
(سنت‌های جزایی را ربی‌هایی محافظت کردند که یوسفوس قدمت آنان را تأیید کرده است.) برای مطالعه‌ی بیشتر رک:
B. Rabinowitz – Teomin, “Capital Trials According to Torah Law and According to Royal Prerogative” (Hebrew), Hatorah Vehamedinah 2 (1952), 45-81.
21. ربی عقیوا مشتاقانه از شورش بَرکوخبا در مبارزه برای آزادی یهودیان از سلطه‌ی رومیان حمایت کرد:
Y. Ta’an. 4:5; B. Sanh. 97b.
22.برای توصیف دقیقی از اصطلاح «هیلختا لمشیحا» [= قانون دوران ماشیح] رجوع شود به:
Talmudic Encyclopaedia (Hebrew), IX. 388.
23. Rabbi Nissim of Gerondi
24.Ran
25.Derashot Haran, ed. E.L. Feldman (Jerusalem: Makhon Shalem, 1977), 11, pp. 190-191.
این اثر را من [= آرون کرشنباوم] ترجمه کرده‌ام. بحث‌های جدید را بنگرید در:
Y. Ahituv, “The Ran and the Torah State” (Hebrew), Amudim (Tammuz, 1986), 256-260.
26. mishpat amiti tsodek be’atsmo
27. Hasiddur hamedini
28. Divine effulgence
29.به گفته‌ی اَبّایه (Abbaye) در Sanh. 51b رجوع کنید.
30. Non – rational
31. Divine Matter
32. non – pragmatic
33. non - utilitarian
34.Midrash Bereshit Rabbah 44:1;
ابن‌میمون، دلالة الحائرین، 3: 26؛
Cf. Novellae Rashba, Bava Batra (Jerusalem, 1963), III, 120.
35.CF. M. Greenberg, “Some Postulates of Biblical Criminal Law”, Yehezkel Kaufman Jubilee Volume (Jerusalem: Magnes Press, 1960), 5, part II.
36. یعنی بین پایان کودکی تا بلوغ کامل سه ماه فاصله است و این حکم فقط در سن بین این سه ماه جاری است. م.
37.B. Sanh. 68b- 71b.
38. این گفته‌ی کتاب مقدس که: «تمامی اسرائیل چون بشنوند خواهند ترسید» به تبع ربی شیمعون باید به همین شیوه فهمیده شود.
Cf. B. sanh. 89a.
39. Rabbi Jonathan
40. ربی ‌یهودا در یک نکته‌ی جزیی مخالفت می‌کند، اما به گونه‌ای به «قانون» پسر سرکش و فتنه‌انگیز انتقاد نمی‌کند که آن را یکسره بی‌اثر کند؛
Cf. B. Sanh. 71a.
41. در تَنَخ: 13 – 19.
42.همان، برای یک بیان نو از نظریه‌ی رن، مراجعه کنید به:
Rabbi J. B. Soloveitchik, Halakhic Man, trans. L Kaplan (Philadelphia: Jewish Publication Society of America, 1983), ch, VI.
43.گفته‌ی «آن را تفسیر کن و آنگاه جایزه بگیر» در متن جزایی دیگر نیز (B. Sanh. 51b) هست.
44.Cf. Maimonides’ Commentary to M. Hor. 3:8.
45.Maimonides’ Commentary to M. Abot. 2:1. Rabbenu Jonah, Shaarei Teshuvah, gate 3.
46. رک: مور (Moore)، منبع مذکور در پی‌نوشت شماره‌ی 15 (ص 186 آن منبع)؛ ربی ام. فاینشتاین (M. Feinstein) همین ایده را در شکل دیگری بیان کرده است. رجوع کنید به:
Iggerot. Mosheh, H. MII. 68.
47.مقایسه کنید با: «ربی عقیوا می‌گوید... شما به خاطر زاویم [= ترشحات] مسئول نیستید» (M. Zav. 2:2)
48. Rabban Simeon B. Gamaliel
49. M. Mak 10:1. برداشت ما را مقایسه کنید با:
G. S. Blidstein, “Capital Punishment – the Classical Discussion”, Judaism 14 (1965), 163-167.
50. Maimonides, Tort, “Assault and Damage”, 1: 3.
مکتوبات – هلاخایی، قانونی و تاریخی – گسترده است و ارتباط مستقیمی با بحث ما ندارد.
51. leges imperfectae
52. ab initio
53.de facto
54.ذکر این نکته جالب است که تلمود این مسئله را که «آیا ما این قوانین را برای عصر مسیحایی مطالعه می‌کنیم؟» نسبت به آیین قربانی و قوانین جزایی مطرح نمی‌کند، گرچه عمل کردن به آنها منوط به بازسازی معبد است.
55. Cf. S. M. Paul, Studies in the Book of Covenant in the Light of Cuneiform and Biblical Law (Leiden: E. J. Brill, 1970), 122-123.
56. formalism
57.Rabbi I. Herzog, The Main Institutions of Jewish Law, I. Property (London: Soncino, 1980), “Appendix: Moral Rights and Duties in Jewish Law”, 379. Also: M. Silberg, “Laws and Morals in Jewish Jurisprudence” (translated with introduction by B. Porath), Harvard Law Review 75 (1961), 323, newly translated as chapter VI of Talmudic Law and the Modern State, Translated by B. Z. Bokser (New York: Burning Bush Press, 1973), 53-54.
58. محققان نقاد جدید، که به کتاب مقدس از یک دیدگاه کاملاً متفاوت می‌نگرند، به نتایج مشابهی رسی

عبارات مرتبط با این موضوع

حقوق کیفری قرآن در ترازوی منتقدان قصاص بخش …حقوق کیفری قرآن در ترازوی منتقدان قصاص بخش دوم شرایط قصاصوبلاگ تخصصی حقوق ایران حقوق ایران در برنامه جامع اقدام مشترک توافق هسته‌ای راهکارهای کیفری برای مقابله سوالات حقوق جزای اختصاصی عدالتبا گذشت ماه از تاسیس این وبلاگ متاسفانه شاهد این هستیم که ساعتی پس از انتشار مطالب در جزوه فن ترجمه دکتر اموخته عدالتدر حال حاضر من دانشجوی دکتر آموخته هستم و کلاسهای ایشون رو یکی از موهبت های زندگی ام نظریات مشورتی قانون مجازات اسلامی مصوب …نظریات مشورتی قانون مجازات اسلامی مصوب شماره الی نظریه شماره معنای قسامه و قاعده لوث علم حقوقمعنای قسامه و قاعده لوث مقاله حاضر، به بررسی معنای قسامه و قاعده لوث و موارد کاربرد آن موضوعات و بایسته‌های پژوهش در حوزه میان‌رشته‌ای …موضوعات و بایسته‌های پژوهش در حوزه میان‌رشته‌ای قرآن و علوم گروه قرآن و علم مرکز حمایت از مصرف‌کننده ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد…تعریف حمایت از حقوق مصرف کننده مسلم این است که برای حمایت از مصرف‌کننده نیز، همانند پرسمان دانشجویی ادیان و مذاهبمعیشت مبلغان مسیحی که در قرن های اخیر در دورافتاده ترین نقاط جهان به تبلیغ آیینشان می مروری بر جایگاه اخلاق در اسلامتربیت و اهداف آن از منظر قرآن و سنت نبوی مفهوم تربیت در تعالیم وحی و سنت نبوی، بر حقوق کیفری قرآن در ترازوی منتقدان قصاص بخش دوم حقوق کیفری قرآن در ترازوی منتقدان قصاص بخش دوم شرایط قصاص وبلاگ تخصصی حقوق ایران رجبعلی گلدوست جویباری بررسی جرائم سوء قصد و توهین به مقامات سیاسی خارجی در قانون مجازات سوالات حقوق جزای اختصاصی عدالت با گذشت ماه از تاسیس این وبلاگ متاسفانه شاهد این هستیم که ساعتی پس از انتشار مطالب در وبلاگ جزوه فن ترجمه دکتر اموخته عدالت در حال حاضر من دانشجوی دکتر آموخته هستم و کلاسهای ایشون رو یکی از موهبت های زندگی ام می دونم نظریات مشورتی قانون مجازات اسلامی مصوب شماره الی نظریات مشورتی قانون مجازات اسلامی مصوب شماره الی نظریه شماره معنای قسامه و قاعده لوث علم حقوق معنای قسامه و قاعده لوث مقاله حاضر، به بررسی معنای قسامه و قاعده لوث و موارد کاربرد آن و موضوعات و بایسته‌های پژوهش در حوزه میان‌رشته‌ای قرآن و علوم موضوعات و بایسته‌های پژوهش در حوزه میان‌رشته‌ای قرآن و علوم گروه قرآن و علم مرکز تحقیقات حمایت از مصرف‌کننده ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد تعریف حمایت از حقوق مصرف کننده مسلم این است که برای حمایت از مصرف‌کننده نیز، همانند دیگر پرسمان دانشجویی ادیان و مذاهب معیشت مبلغان مسیحی که در قرن های اخیر در دورافتاده ترین نقاط جهان به تبلیغ آیینشان می قتل‌های زنجیره‌ای ایران ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد قتل‌های زنجیره‌ای، به قتل برخی از شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی منتقد نظام جمهوری اسلامی در شهادت در حقوق کیفری


ادامه مطلب ...

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا

[ad_1]

بحث در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که به نام «حوامیم سبعه» معروفند. و مهمترین محتوای مشترک این هفت سوره؛ بیان ضرورت وحی، مبدأ وحی، و ره‌آورد وحی است. که حقیقت وحی چیست؟ و از کجا نشأت می‌گیرد؟ و در قوس نزول به همراه خود چه اصول و احکامی می‌آورد؟ و در قوس صعود انسان را به کدام مقام رفیع می‌رساند؟
چون انسان؛ موجودی است متفکر، بنابراین سعادت و شقاوت او، از راه تفکر و اندیشه‌ی او، تأمین می‌شود. لذا وحی آسمانی؛ سعادت انسان را، از راه فکر و اندیشه‌اش تأمین می‌کند. با ارائه‌ی اصول و معارف اعتقادی، و رهنمود اخلاق و ملکات نفسانی، و هدایت قوانین و احکام عملی، در سه بعد اعتقاد و اخلاق و اعمال، سعادت انسان را تضمین می‌نماید.
آنچه که؛ به عنوان عقیده سالم، به انسان می‌آموزد، توحید و نبوت و معاد است که عدل و امامت نیز به همین اصول یاد شده برمی‌گردد و آنچه که؛ به عنوان اخلاق و اعمال او تعلیم می‌دهد راجع به حکمت عملی و قوانین فقهی است که تمام اقسام واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح به همین قسمت بازگشت می‌کند.
و چون قسمت مهم ره‌آورد وحی، اصول سه‌گانه توحید و نبوت و معاد است، متفکران مادی هم، در برابر این اصول سه‌گانه سرسختی می‌کنند، و با انکار آن‌ها رویاروی وحی قرار می‌گیرند.
قرآن کریم؛ سرایستادگی نابجای ملحدان را بعد از ارائه‌ی ادله و شواهد کافی چنین بیان می‌کند؛ که اینها دلی که معارف الهی را بفهمد، ندارند. و چشم و گوشی که، آیات حق را ببیند و بشنود ندارند، و منشأ این احتجاب هم اعمال زشت خود آن‌ها است. کار حرام و زشت؛ پرده‌ایست بین انسان تبهکار و بین حقیقت که نمی‌گذارد انسان گناهکار واقعیت را ببیند. چون پرده‌ای، جلوی دید او را گرفته است تار و پود این پرده را، با عمل زشت خود بافت، و این پرده را با گناه و تباهکاری بر روی دید خود آویخت، لذا حق را نمی‌بیند.
در آغاز همین سوره‌ی فصلت سخن مشرکان چنین نقل شده است: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ» (1) گفتند؛ دلهای ما، در پوشش و غلاف خاصی است که سخنان شما را درک نمی‌کند و نمی‌فهمد. «وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» (2) در گوشهای ما هم، وقر و سنگینی است، که این ثقل سامعه، نمی‌گذارد سخنان شما را ما بشنویم. «وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ» (3) و میان ما و تو پرده‌ایست که مانع دیدن تو و ره‌آورد تو است «فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ‌» (4) یعنی تو تصمیم خودت را بگیر و ما هم کارمان را می‌کنیم.
و با این تعبیر، موضع‌گیری و تهدید به رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده‌اند و گفته‌اند؛ هر کاری که می‌کنی، بکن. ما هم تصمیمهایمان را می‌گیریم. که یکی از توطئه‌های آنها این بود، که گفتند: «لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ‌» (5) گفتد؛ گوش به سخنان قرآن ندهید، با غوغا و آشوب جلو سخن پیغمبر را بگیرید. با لغو و غوغا، و فریاد، مجلس درس او را بهم بزنید. شاید با این غوغا پیروز بشوید.
یعنی؛ نه گوش به سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدهید و نه بگذارید کسی به گفتار آن حضرت گوش فرا بدهد. وقتی کسی، در اثر تحریم استماع بیانات او، با منطق وی آشنا نشد، شکست می‌خورد و شما پیروز خواهید شد. این نتیجه‌ی تصمیم کسانی بود که قلبشان در غلاف غفلت، فرو رفته و گوششان سنگین شد. و بین آنها و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حجاب نامرئی آویخته شده بود.
سخن در این است که آیا این حجاب‌ها برای ابد می‌ماند؟ یا روزی فرا می‌رسد که این پرده‌ها و حجاب‌ها و سنگینی گوش‌ها برطرف می‌شود؟
در پایان همین سوره، چنین آمده است: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (6) ما آیات خود را به اینها نشان خواهیم داد، آنگاه کاملاً با قلبشان می‌بینند و می‌فهمند که خدا، حق است و همواره حق بود. و آن‌ها در اثر حجاب غفلت و جهل، به حق اعتقاد پیدا نکرده بودند، و سخن حق را نپذیرفتند. پس؛ این چنین نیست، که این حجاب‌ها برای همیشه بماند.
«أوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (7) آیا خدای سبحان، خود دلیل بر خویش نیست. و آیا آن ذات ازلی، خود به عنوان برهان شهودی کافی نیست، تحقیقاً کافی است. چون خدای سبحان، خود مشهود همگان است. قبل از هر چیز خدا شهید و مشهود است و ما قبل از اینکه چیزی را ببینیم اول نشانه‌های خدایی را می‌بینیم. او مشهود کل شیء است.
قبل از اینکه ما به چیزی پی ببریم به خدا پی می‌بریم. خداوند مشهود فوق هر چیز است. یعنی آنچه در آغاز همین سوره آمد، که اینان در حجاب‌اند، در انجام همین سوره آمده است که روزی فرا می‌رسد که با برطرف شدن هرگونه حجاب برای آنان به خوبی روشن می‌شود؛ که خدای سبحان حق بود. گرچه اینان از شهود کامل در قیامت محروم‌اند، و توفیق لقاءالله بهره آن‌ها نخواهد شد «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌». (8)
با توجه به آیات سوره اسراء و سوره یس و سوره‌ی جاثیه، می‌توان آیه محل بحث را بهتر حل کرد. خدای سبحان دو هدایت دارد و یک اضلال.
یعنی دو گونه هدایت برای خدا ثابت است و یک گمراه کردن.
هدایت اول؛ همان راهنمایی تشریعی است که خدای سبحان، همگان را به آن هدایت کرد. هم با عقل، که حجت درون است، و هم با وحی، که حجت بیرون است انسان‌ها را هدایت کرد، و فرمود: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ» (9) ما انسان را هدایت کردیم. چون خداوند، همه‌ی موجودات را به کمالشان هدایت می‌کند. انسان را هم، از راه تفکر صیح هدایت می‌نماید. و به او آداب زندگی سعادتمندانه را می‌آموزاند که این همان هدایت ابتدایی است، که همه انسان‌ها را با این هدایت ابتدایی هدایت فرمود.
گرچه انسان‌ها از لحاظ قبول، یا نکول، به مؤمن و کافر تقسیم می‌شوند، ولی از جهت راهنمایی تشریعی از راه آموزش اندیشه‌ی صحیح، هیچ تفاوتی بین آنان نیست. و آنان که می‌پذیرند، بهره‌مند می‌شوند، و آنان که نمی‌پذیرند، محروم می‌مانند و ارشاد پیامبران درباره‌ آن‌ها به عنوان اتمام حجت می‌باشد.
و اما هدایت دوم؛ همان هدایت پاداشی است که نسبت به افراد خاص محقق می‌شود. یعنی اگر کسی دعوت پیامبر را پذیرفت و مقداری راه او را، طی کرد، آن‌گاه لطف الهی شاملش می‌شود و بقیه راه را، با سهولت و با سرعت، و با سبقت تا به مرحله امامت می‌پیماید.
در این موقع خدای سبحان نسبت به او نه تنها هدایت به معنای اول؛ که همان راهنمایی تشریعی است، دارد، بلکه هدایت به معنای دوم، که امری است تکوینی نسبت به او روا می‌دارد. در نتیجه او را سریعاً از صراط می‌گذراند، و با سبقت بر دیگران پیروز می‌کند. و با امامت؛ او را پیشوای متقین قرار می‌دهد. که این بحثها مبسوطاً گذشت.
پس؛ برای خدا، دو هدایت است. اول؛ هدایت و رهنمود ابتدایی، که همگان را با آن هدایت راهنمایی می‌کند. دوم؛ هدایت جزایی و پاداشی که به معنای ایصال به مطلوب و توفیق و تسدید و تأیید می‌باشد. و هدایت به معنای دوم مخصوص مؤمنین است. کسی که راه وحی را شناخت، و آن را پذیرفت و به راه افتاد، از هدایت پاداشی حق برخوردار است.
اما اضلال و گمراهی خدا هرگز بیش از یک قسم نخواهد بود و آن همان اضلال کیفری است. زیرا خدای سبحان هرگز ابتداء احدی را گمراه نمی‌کند، بلکه همگان را هدایت می‌نماید ولی اگر کسی با داشتن عقل؛ در درون، و با دیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از بیرون، و با تمام شدن حجت حق، که «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»
(10) معذلک کتابهای دینی را پشت سرگذاشت، «نَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» (11) اینگونه از افراد را خدا به عنوان کیفر، گمراه می‌کند. اینها هستند که مشمول غضب الهیند.
چون اضلال و گمراه کردن یک امر وجودی نیست، برخلاف هدایت، که یک امر وجودی است، معنای گمراه کردن خدا، آن است که؛ خداوند لطف خاص خود را سلب کند و رحمت مخصوص را به انسان تبهکار ندهد و فیض را از او امساک کند، و نگاه تشریفی را نسبت به او روا ندارد، و او را به حال خودش، رها کند.
انسان؛ اگر به حال خود، واگذار شد، هرگز توان پیدا کردن راه راست را ندارد. در قرآن کریم فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌» (12) اگر خدای سبحان؛ درب رحمت خود را، به روی مردمی باز کرد، احدی جلو آن رحمت را نمی‌تواند بگیرد. و اگر رحمتی را، به کسی نداد و از بخشش آن امساک نمود، کسی نمی‎‌تواند، رحمت خدا را ارسال کند.
خدا اگر خواست، کسی را توفیق دهد و تأیید کند، کسی نمی‌تواند جلو تأیید الهی را بگیرد. و اگر نخواست کسی را تأیید کند، یعنی اگر کسی شابسته توفیق نبود، خدای سبحان فیض خاص خود را به او نمی‌دهد. وقتی خداوند فیض را به او نداد، و خودش نیز ذاتاً و صفة و فعلاً فقیر بود، و دیگران نیز مانند او ذاتاً محتاج به امداد الهی بودند، پس هرگز راهی برای کمک او وجود ندارد، لذا سقوط می‌کند «عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ‌» (13)
این تعبیر «امساک» بسیار مناسب و دقیق است، زیرا نشانه‌ی آن است که، همه‌ی نقصان‌ها از قبل ضلالت و غوایت، و جهالت و سفاهت و غیره در اثر نرسیدن فیض هدایت است و گرنه این امور یاد شده و مانند آن‌ها، امر وجودی نیستند تا به فیض خداوند، استناد داشته باشند، لذا نفرمود خدا کسی را به ضلالت می‌اندازد، بلکه فرمود رحمت خاص خود را امساک می‌کند.
و در موارد دیگر هم که نسبت اضلال به خداوند داده شد، به همین معنا است. چون جامع همه نقص‌ها، نرسیدن فیض است که در آیه یاد شده خدای سبحان از آن تعبیر به امساک فرموده است.
البته، درباره‌ی توفیق و هدایت، این چنین فرمود؛ که خداوند درب رحمت را باز می‌کند. ولی درباره‌ی خذلان و اضلال فرمود؛ درب رحمت را می‌بندد، نه آنکه درب ضلالت را بگشاید. چون گمراهی امر وجودی نیست تا آن را به کسی اعطا کند، بلکه بستن درب هدایت همان گمراهی است.
چیزی را که، خدا امساک کرد و نداد کسی نمی‌تواند آن را ارسال نماید و اعطا کند. بنابراین؛ اضلال خدا، عبارت از آن نیست که، خداوند چیزی به کسی بدهد به نام ضلالت. بلکه همان فیض هدایت را گرفتن، و همان توفیق و رحمت را گرفتن، باعث ضلالت خواهد شد. و بستن درب رحمت، فقط بر روی کسانی است که عمداً کتاب آسمانی را پشت سر گذاشتند.
لذا فرمود: «یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ» (14) «وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ‌» (15) یعنی هر که را خداوند بخواهد هدایت می‌کند و هر که را بخواهد گمراه می‌نماید. و هرگز گمراه نمی‌کند مگر فاسقان را. یعنی کسی که عمداً از راه مستقیم خارج می‌شود و با داشتن دلیل عقلی و نقلی، دین الهی را پشت سر می‌گذارد، خداوند او را گمراه می‌کند. و معنی اضلال هم همان امساک فیض هدایت است نه آنکه امر وجودی جدا و مستقل باشد.
این یک اصل مسلم قرآنی است که احدی را خداوند ابتداء گمراه نمی‌کند. و اصل مسلم دیگر قرآنی آن است که فقط آنها که با تمام شدن حجت خدا به بیراهه می‌روند خداوند آنها را گمراه می‌کند، و اضلال و گمراه کردن هم، یک حقیقت وجودی نیست، بلکه عدم ملکه است یعنی همین که فیض خاص، و رحمت مخصوص الهی، ازاین گروه امساک شد و به ایشان نرسید، از همین معنا اضلال انتزاع می‌شود. این هم اصل مسلم قرآنی است.
با توجه به اصول سه‌گانه یاد شده، روشن می‌شود که، معنای اسناد اضلال، به خداوند سبحان چیست؟ و اگر درب خاص رحمت الهی به روی فرد، یا جامعه‌ای گشوده نشد، درعذاب به چهره آنها باز می‌شود. خواه در دنیا، و خواه در آخرت، که روز ظهور حق، و برطرف شدن هرگونه حجاب است. زیرا در آن روز هم، با اینکه همه پرده‌ها کنار رفت، کسانی که در دنیا می‌گفتند: «قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» در آن روز می‌گویند «رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا» (16) معذلک درب عذاب همچنان به روی اینان گشوده است.
این دو مطلب را باید، با کمک آیات یاد شده حل کرد. مطلب اول آنکه؛ در اثر گناه و تبهکاری‌های مداوم آنان، خداوند سبحان پرده‌های مانع درک را بر قلب و گوش و چشم اینها می‌آویزاند. و تاروپود این پرده‌های حجاب هم گناه و تباهی خود آنهاست. لذا اینها از کنار بسیاری از آیات الهی بی‌تفاوت می‌گذرند و از آن‌ها غافل‌اند و اعراض می‌کنند «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ». (17)
مطلب دوم آنکه؛ روز قیامت که هنگام ظهور حق، و برطرف شدن حجاب‌ها است، این پرده‌ها کنار می‌رود، و اینها حق را می‌بینند «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (18) ولی نمی‌توانند به آن ایمان بیاورند، چون آن روز؛ ظرف ایمان و تحصیل کمال اختیاری نیست لذا کاملاً معذب خواهند شد.
و مشابه آنچه در همین سوره‌ی فصلت نازل شده است که «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ» دلهای ما در غلاف و پوشش است، و در گوشهای ما سنگینی است، و بین ما و تو حجاب است، لذا ما حق را نمی‌بینیم مشابه این مضمون را، در سوره‌ی اسراء بیان کرد.
در سوره‌ی اسراء هم‌چنین فرمود: «وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» (19) وقتی که قرآن تلاوت می‌کنی، ما میان تو و آنان که مؤمن به قیامت نیستند، حجابی قرار می‌دهیم که، دیدنی نیست.
یعنی این حجاب پرده‌ای نیست که بشر بافته باشد. حجابی نیست که، با چشمهای عادی یا چشم‌های مسلح بتوان او را دید. چون پرده‌ی محسوسی که روی چشم ظاهری آویخته باشد نیست، بلکه مراد چشم دل است و خود آن چشم دل، در قیامت محجوب از مشاهده جمال حق است. «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌» و حجاب چشم باطن هم نادیدنی است.
و منظور از چشم؛ همانطور که بیان شد، چشم سر و دید مادی و ظاهری نیست. زیرا هم وحی، دیدن خدا را با چشم ظاهری محال می‌داند و هم عقل آن را مستحیل می‌شمارد «لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ». (20)

پس آن چشمی که، می‌تواند خدا را ببیند چشم دل است. و اگر روی چشم دل، گناه به عنوان پرده آویخته شود، از مشاهده حق محروم می‌گردد. و این پرده هم حجابی است نادیدنی، چون دل، که همان روح مجرد انسانی است، صفا و کدورت او هم، مجرد و نادیدنی است. خلاصه آنکه، در سوره اسراء فرمود؛ چون تبهکاران راه حق را پشت سر گذاشتند. ما بر دلهای اینها، پوشش قرار دادیم که نمی‌فهمند، و در گوشهای اینها، سنگینی قرار دادیم که سخن لطیف را نمی‌شنوند. و در سوره‌ی بقره هم فرمود «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (21) خدا بر دلهای اینها و گوشهای اینها مهر نهاد و روی دید اینها هم، یک پوشش و پرده است.

معنای مهر کردن؛ آناست که، تمام صفحه قلب این گروه را گناه پرکرده است، و دیگر جایی برای توبه و انابه نیست. لذا در پایان صفحه سیاه‌دل آنها، مهر شده است و اگر امید توبه و بازگشت بود، هرگز مهر که به منزله اعلام پایان‌نامه است بر دل اینها زده نمی‌شد.
توضیح این مطلب را که، چه گروهی مشمول قهر الهی قرار قرار می‌گیرند تا خدای سبحان بر دل و گوش آنها مهر می‌کند و آنان از فهمیدن و شنیدن و همچنین از دیدن حق محروم می‌گردند در سوره‌ی یس مشخص فرمود که اینها چه گروهیند. «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ‌» (22) بعد از اینکه فرمود، ما تو را فرستادیم تا اینها را انذار کنی، و از عواقب بدشان بیم‌دهی، فرمود؛ قضا و قدر الهی بر اکثر اینها تثبیت شده است، اینها دیگر ایمان نمی‌آورند.
«إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً» (23) ما بر گردنهای اینها غل قرار دادیم. این غل گردن، گاهی برای آن است که، گردن را آسیب برساند، دست و بدن و بدنه را فشار بدهد، گاهی برای آن است که، تمام قسمت گردن تا چانه بسته‌ی آهن باشد، که آدم نتواند سر را به زیر بیاورد، و سر را خم کند و جلو خود را ببیند.
فرمود ما در گردنهای اینها غل قرار دادیم و آهن سنگین غل، تا زیر چانه‌ی اینها را گرفته، یعنی تمام مساحت زیر گردن اینها را، آهن سرد و سخت گرفته است، و چون آهن تمام مساحت گردنشان را احاطه کرد، سرشان بالاست. هرگز نمی‌توانند، بدنشان، دستشان، پایشان و جلوشان را ببینند.
«فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ» (24) تا ذقن و چانه‌ی اینها، آهن سخت بنام «غل» سنگین گرفته است. همانطوری که؛ سلسله را به پا می‌بندند، که گردن توان حرکت نداشته باشد غل را به گردن می‎‌بندند، که گردن توان حرکت را از دست بدهد و دیگر نتواند سرش را حرکت بدهد. زیرا اگر گردن با غل بسته باشد، هرگز نه سر را می‌توان تکان داد، و نه با چشم می‌توان متوجه بدن و زمین شد و جلو پای خود را دید. لذا فرمود: «فَهُمْ مُقْمَحُونَ‌» (25) یعنی اینها سر به هوایند، فقط بالا را می‌بینند، سرشان بالاست. نه می‌توانند خود را ببینند، نه می‌توانند راه را تشخیص بدهند.
آنگاه؛ این مطلب مطرح است که اکنون که از دیدن خود، و پیش پای خود، محرومند آیا می‌توانند روبرو و بالای سر خود را ببینند یا نه؟ فرمود؛ روبرو و بالای سر خود را هم نمی‌بینند! برای اینکه «وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» (26) جلو اینها هم، پرده‌ای سنگین چون سد قرار دادیم. و جلو اینها را سد کردیم و پشت سر اینها را سد کردیم، در نتیجه هیچ جایی را نمی‌بینند. نه می‌توانند دورنگر باشند، نه می‌توانند از تجارب گذشته استفاده کنند. نه می‌توانند از پشت سر باخبر باشند، که بر گذشتگان چه گذشت؟ نه می‌توانند از آینده باخبر باشند، که بر آیندگان چه می‌گذرد؟ جلوی دید اینها با سد محیط و همه جانبه، گرفته شد.
پس تبهکارانی که در گناه فرو رفتند مخفوف به سد سطبر و سخت‌اند، و بین دو سد عظیم محصوراند، بین گردن تا چانه‌ی آن‌ها را آهن سردو سخت پر کرده است، بنابراین آنها هم از خویشتن خویش، غافل‌اند، و هم از مشاهده‌ی جهان خارج، محروم‌اند. نه می‌توانند با مشاهده آیات أنفسی، خداوند را مشاهده کنند، و نه، می‌توانند با شهود آیات آفاقی، خدای سبحان را ببینند. زیرا هم راه خویشتن‌نگری آن‌ها مسدود است، و هم راه جهان‌بینی آن‌ها سد شده است، لذا هیچ نشانی از نشانه‌های خدای سبحان را مشاهده نمی‌کنند.
لذا فرمود «فَأَغْشَیْنَاهُمْ» ما اینها را در پرده قرار دادیم. پشت سر آن‌ها، پرده آویخته است و جلوی اینان نیز پرده قرار دارد. نه توان دیدن بیرون را دارند، نه توان دیدن درون را. نه خود را می‌بینند، نه غیر را «فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» هرگز اینها آیه‌ای از آیات الهی را نمی‌بینند در سوره‌ی جاثیه هم، مشابه این مضمون آمده، که فرمود: «‌وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً». (27)
و عصاره آنچه که در سوره یس و در سوره‌ی جاثیه نازل شده، این است که؛ خدای متعال برای اینها پرده‌ی همه جانبه و فراگیر قرار داد، که هرگز توان ادراک و دید و فهم چیزی را، ندارند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» فرمود؛ دیدی انسان هواپرست را، که سرانجام چگونه گرفتار هوس شد و کسی که حجت خدا بر او تمام شد و حق را فهمید ولی به هوس عمل کرد، خدا چگونه او را گرفت، یعنی فیضش را از او قطع کرد.
کسی که، می‌گوید من هر چه می‌خواهم می‌کنم، او بنده‌ی خواسته خویش است او «عبدالهوی» است، نه «عبدالله» انسانی که بگوید من هر چه میل دارم و هر چه دوست دارم، می‌کنم، یعنی هر چه هوس من، و میل من، و آرزوهای من، دستور می‌دهد، من مجری فرمان اویم، او بنده‌ی هوس است، هرگز بنده‌ی خدا نیست.
کسی که می‌داند، این کار حرام است، ولی در اثر هوس به دنبال آن حرکت می‌کند، خدا فیضش را از او سلب می‌کند، و این قطع رحمت همان ضلالت است.
آنگاه فرمود: «خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ» چون سخن از گوش به دل می‌رود، هم گوش را، که کانال سخن است مهر کرد، و بست، و هم دل را. در بعضی از موارد، قلب را بر سمع، مقدم می‌دارد، چون قلب پایگاه درک سخنان است. و در این آیه سمع بر قلب مقدم شد، چون سمع مجرا و مسیر درک است.
«وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» روی دید او پرده گذاشت «فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ‌» (28) اگر مجاری ادراک کسی را، خدا بست و توفیق فهمیدن و شنوایی، و بینایی حق را، از فرد تبهکار، گرفت، دیگر چه کسی می‌تواند به این انسان تبهکار هدایت برساند؟! همان اصل کلی است که، قرآن فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ» دری را که خدا طبق رحمت باز کند احدی نمی‌تواند آن را ببندد و دری را که خدا ببندد احدی نمی‌توان آن را باز کند.
روی آن اصل قرآنی؛ در این کریمه فرمود؛ اگر انسانی را که خدا از فیضش محروم کرد، چه کسی او را مستفیض و هدایت می‌کند؟ مگر نه آن است که، هدایت انسان از راه اندیشه و فکر اوست؟ مگر نه آن است که، گناه حجاب تفکر صحیح است؟ مگر نه آن است که، این حجاب به صورت غل و سلسله فراگیر ظهور می‌کند که نه انسان پای رفتن دارد و نه چشم دیدن، و گوش شنیدن.
عده‌ای با پای خرد و فکر، در اندیشه‌ها و استدلالها حرکت می‌کنند، اینها مشاء و اهل استدلالند. گرچه پای اینها چوبین باشد، ولی به مقدار میسور می‌روند، با پای چوبین می‌توان رفت، ولو به مقدار اندک چون بی‌تمکین است. ولی با پای بسته به سلسله آهن سرد و سخت هرگز نمی‌توان حرکت کرد.
و عده‌ای با چشم و گوش می‌بینند، و می‌شنوند و با دل می‌یابند، که اینها عارف و حکیم‌اند. حکیم، مانند نهریست که آبش کم است و اگر یک‌جا بماند بو می‌گیرد. لذا به دریا می‌رود که بو نگیرد. عارف، چون دریایی است که هرگز بو نمی‌گیرد، لذا در جای خود قرار دارد، چون همه‌ی پویندگان به سوی معرفت و شهود حرکت می‌کنند، و او که عارف و شاهد است کجا حرکت کند و کجا برود؟
وقتی به عارف شاهد، گفتند؛ چرا سیر نمی‌کنی؟ آب اگر یک جا بماند، می‌گندد. گفت؛ تو مانند دریا باش، تا نیازی بدست یازیدن، و پای کوبیدن نداشته باشی. اگر چون دریا باشی که هرگز از ثبات و آرامش بو نمی‌گیری. مگر نه آن است که بالاخره انسان یا باید ببیند، یا باید برود؟ یا باید عارف باشد، یا باید حکیم باشد!

کسی که در اثر گناه، هم آئینه دل را تیره کرد، و هم مرآت تفکر را تباه ساخت، نه توان پویش راه عرفان دارد، نه قدرت کوشش راه برهان را، دارا می‌باشد. زیرا هم، راه جوشش دل با گل و لای هوس‌پرستی بسته شد، و چیزی از درون نمی‌جوشد. و هم راه بهره‌مندی از بیرون مسدود شد، و چیزی به درون دل راه پیدا نمی‌کند. لذا خدای سبحان درباره این گروه می‌فرماید؛ این‌ها فاقد عقل و سمع و بصراند «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» (29) و گاهی می‌فرماید بر مجاری ادراک آنان مهر شده است «وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» غیر از خدا چه کسی می‌تواند او را هدایت کند «أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ» آیا متذکر و هشیار نمی‌شوید؟

تا گناه هست، پرده بر چشم و مهر بر دل و گوش و سد در جلو و دنبال خواهد بود، با احتجاب درون و بیرون، هرگز راهی برای درست اندیشیدن نیست. چه اینکه راهی برای درست مشاهده نمودن نمی‌باشد.
آنگاه سخن در این است که، آیا این حجابها برای ابد هست یا روزی همه‌ی اینها کنار می‌رود. آیا این سد فولادین و محکم، برای همیشه هست یا آنکه همانند دیگر سدها و سلسله کوه‌ها و مانند آن روزی فرسوده و مرتفع می‌گردد؟ چه اینکه سد فلزی و مستحکم ذوالقرنین، روز انهدام و فروریختگی را در پیش دارد «حتی اذا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً» (30).
آری روزی فرا می‌رسد که، همه‌ی سدها فرو می‌ریزد و همه‌ی پرده‌ها کنار می‌رود، و آن؛ روز ظهور کامل حق سبحانه و تعالی است، که همه‌ی حجاب‌ها مکشوف می‌شود، و همه‌ی سدها و موانع فرو ریخته می‌شوند. زیرا هیچ موجودی توان تحمل آن ظهور را ندارد، تا مانع آن نسبت به دیگران شود.
در آن روز، که سنگینی ظهور حق را آسمان‌ها و زمین تحمل نمی‌کنند: «ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (31) راهی برای تبهکاران و محجوبین جز مسیر جهنم نخواهد بود «یوَمَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً» (32) آن روز اینها را سوق می‌دهیم، از پشت سر اینها را می‌رانیم، به طرف جهنم، آن روز همه‌ی این پرده‌ها کنار می‌رود، حق برای او روشن می‌شود، حق را می‌فهمد، ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
قیامت، روز ظهور حق است، نه ایمان به حق، سنگین‌ترین مصیبت در آن روز این است که، حقیقت به خوبی ظاهر می‌شود، ولی نمی‌توان او را تصدیق کرد. و دردناک‌ترین رنج آن است که، چشمه‌های زلال بجوشد و انسان تشنه در اثر خوردن آبهای شور، تمام هاضمه را از دست داده باشد. ولی تشنگی او همچنان بماند و توان خوردن آب شیرین را نداشته باشد.
خلاصه اینکه، روزی راه روشن می‌شود که رونده پاهایش شکسته و قدرت رفتن ندارد. هم حق در کمال وضوح ظاهر می‌شود، و هم او نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد. زیرا ایمان فعل اختیاری است، و تحت تکلیف است، و قیامت روز عمل اختیاری و تکلیف و فعل ارادی نخواهد بود.
در پایان حم فصلت فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» فرمود؛ روزی فرا می‌رسد که، آیات الهی را خواه از درون، خواه از بیرون، نشانشان می‌دهیم. اگر در دنیا گردنش غل داشت و سرش بالا بود و نمی‌توانست آیات انفسی را ببیند، امروز، خویشتن خویش را به خوبی می‌بیند. ذات خود و صفات خود و افعال خود را، به خوبی مشاهده می‌کند. مسئله‌ی «عرفت‌الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (33) را خوب می‌بیند.
تحولاتی که در جانش، راه پیدا می‌کرد، می‌نگرد. تمام هستی خود را، آیت الهی می‌بیند. زیرا در آن روز پرده‌ها کنار می‌رود و آیات آفاقی، همچون آیات انفسی، مشهود می‌شود. و «غل جامعه» کنار می‌رود و او می‌تواند هم خود را ببیند هم غیر خود را بنگرد. اما نمی‌تواند به خدایی که در مظاهر درون و بیرون تجلی کرد ایمان بیاورد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» برای آنها روشن می‌شود که الله حق است «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ‌» می‌فهمند خدا حق روشن بود و حق روشن است، ولی نمی‌توانند به او ایمان بیاورند.
چند مطلب در این دو آیه است، که به خواست خدا باید در مباحث بعد مطرح شود. مانند اینکه آیات آفاقی یعنی چه؟ و آیات انفسی یعنی چه؟ و چگونه خدای سبحان فوق هر چیزی و قبل از هر چیزی مشهود است؟ که ما اول خدا را می‌بینیم بعد اشیاء دیگر را. و آخرین آیه‌ی سوره حم فصلت این است «أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ» (34) از این آیات هم برهانی که حد وسط آن، آیات آفاقی است استفاده می‌شود، و هم برهانی که حد وسط آن آیات انفسی است، استنباط می‌شود. و هم برهان صدیقین که حد وسط آن، خود ذات واجب سبحانه است استفاده می‌شود. «دل علی ذاته بذاته».
بیان بین این سه راه و اینکه چگونه این حقائق در قیامت یا در حال مرگ، برایشان روشن می‌شود و معذلک نمی‌توانند به آن‌ها ایمان بیاورند و اینکه خدا مشهود هر چیز است و چگونه خدا به هر چیزی محیط و شاهد است به بحث‌های آینده موکول می‌شود.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
4. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 26.
6. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
7. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
8. سوره‌ی مطففین، آیه‌ی 15.
9. سوره‌ی انسان، آیه‌ی 3.
10. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 149.
11. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 187.
12. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 2.
13. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 74.
14. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 93.
15. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 26.
16. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 12.
17. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 105.
18. سوره‌ی نور، آیه‌ی 25.
19. سوره‌ی اسراء، آیات 44 تا 46.
20. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 103.
21. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 7.
22. سوره‌ی یس، آیه‌ی 7.
23. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
24. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
25. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
26. سوره‌ی یس، آیه‌ی 9.
27. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
28. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
29. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 171.
30. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 98.
31. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 187.
32. سوره‌ی مریم، آیه‌ی 86.
33. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 242.
34. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا


ادامه مطلب ...

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا

[ad_1]

بحث در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که به نام «حوامیم سبعه» معروفند. و مهمترین محتوای مشترک این هفت سوره؛ بیان ضرورت وحی، مبدأ وحی، و ره‌آورد وحی است. که حقیقت وحی چیست؟ و از کجا نشأت می‌گیرد؟ و در قوس نزول به همراه خود چه اصول و احکامی می‌آورد؟ و در قوس صعود انسان را به کدام مقام رفیع می‌رساند؟
چون انسان؛ موجودی است متفکر، بنابراین سعادت و شقاوت او، از راه تفکر و اندیشه‌ی او، تأمین می‌شود. لذا وحی آسمانی؛ سعادت انسان را، از راه فکر و اندیشه‌اش تأمین می‌کند. با ارائه‌ی اصول و معارف اعتقادی، و رهنمود اخلاق و ملکات نفسانی، و هدایت قوانین و احکام عملی، در سه بعد اعتقاد و اخلاق و اعمال، سعادت انسان را تضمین می‌نماید.
آنچه که؛ به عنوان عقیده سالم، به انسان می‌آموزد، توحید و نبوت و معاد است که عدل و امامت نیز به همین اصول یاد شده برمی‌گردد و آنچه که؛ به عنوان اخلاق و اعمال او تعلیم می‌دهد راجع به حکمت عملی و قوانین فقهی است که تمام اقسام واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح به همین قسمت بازگشت می‌کند.
و چون قسمت مهم ره‌آورد وحی، اصول سه‌گانه توحید و نبوت و معاد است، متفکران مادی هم، در برابر این اصول سه‌گانه سرسختی می‌کنند، و با انکار آن‌ها رویاروی وحی قرار می‌گیرند.
قرآن کریم؛ سرایستادگی نابجای ملحدان را بعد از ارائه‌ی ادله و شواهد کافی چنین بیان می‌کند؛ که اینها دلی که معارف الهی را بفهمد، ندارند. و چشم و گوشی که، آیات حق را ببیند و بشنود ندارند، و منشأ این احتجاب هم اعمال زشت خود آن‌ها است. کار حرام و زشت؛ پرده‌ایست بین انسان تبهکار و بین حقیقت که نمی‌گذارد انسان گناهکار واقعیت را ببیند. چون پرده‌ای، جلوی دید او را گرفته است تار و پود این پرده را، با عمل زشت خود بافت، و این پرده را با گناه و تباهکاری بر روی دید خود آویخت، لذا حق را نمی‌بیند.
در آغاز همین سوره‌ی فصلت سخن مشرکان چنین نقل شده است: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ» (1) گفتند؛ دلهای ما، در پوشش و غلاف خاصی است که سخنان شما را درک نمی‌کند و نمی‌فهمد. «وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» (2) در گوشهای ما هم، وقر و سنگینی است، که این ثقل سامعه، نمی‌گذارد سخنان شما را ما بشنویم. «وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ» (3) و میان ما و تو پرده‌ایست که مانع دیدن تو و ره‌آورد تو است «فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ‌» (4) یعنی تو تصمیم خودت را بگیر و ما هم کارمان را می‌کنیم.
و با این تعبیر، موضع‌گیری و تهدید به رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده‌اند و گفته‌اند؛ هر کاری که می‌کنی، بکن. ما هم تصمیمهایمان را می‌گیریم. که یکی از توطئه‌های آنها این بود، که گفتند: «لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ‌» (5) گفتد؛ گوش به سخنان قرآن ندهید، با غوغا و آشوب جلو سخن پیغمبر را بگیرید. با لغو و غوغا، و فریاد، مجلس درس او را بهم بزنید. شاید با این غوغا پیروز بشوید.
یعنی؛ نه گوش به سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدهید و نه بگذارید کسی به گفتار آن حضرت گوش فرا بدهد. وقتی کسی، در اثر تحریم استماع بیانات او، با منطق وی آشنا نشد، شکست می‌خورد و شما پیروز خواهید شد. این نتیجه‌ی تصمیم کسانی بود که قلبشان در غلاف غفلت، فرو رفته و گوششان سنگین شد. و بین آنها و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حجاب نامرئی آویخته شده بود.
سخن در این است که آیا این حجاب‌ها برای ابد می‌ماند؟ یا روزی فرا می‌رسد که این پرده‌ها و حجاب‌ها و سنگینی گوش‌ها برطرف می‌شود؟
در پایان همین سوره، چنین آمده است: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (6) ما آیات خود را به اینها نشان خواهیم داد، آنگاه کاملاً با قلبشان می‌بینند و می‌فهمند که خدا، حق است و همواره حق بود. و آن‌ها در اثر حجاب غفلت و جهل، به حق اعتقاد پیدا نکرده بودند، و سخن حق را نپذیرفتند. پس؛ این چنین نیست، که این حجاب‌ها برای همیشه بماند.
«أوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (7) آیا خدای سبحان، خود دلیل بر خویش نیست. و آیا آن ذات ازلی، خود به عنوان برهان شهودی کافی نیست، تحقیقاً کافی است. چون خدای سبحان، خود مشهود همگان است. قبل از هر چیز خدا شهید و مشهود است و ما قبل از اینکه چیزی را ببینیم اول نشانه‌های خدایی را می‌بینیم. او مشهود کل شیء است.
قبل از اینکه ما به چیزی پی ببریم به خدا پی می‌بریم. خداوند مشهود فوق هر چیز است. یعنی آنچه در آغاز همین سوره آمد، که اینان در حجاب‌اند، در انجام همین سوره آمده است که روزی فرا می‌رسد که با برطرف شدن هرگونه حجاب برای آنان به خوبی روشن می‌شود؛ که خدای سبحان حق بود. گرچه اینان از شهود کامل در قیامت محروم‌اند، و توفیق لقاءالله بهره آن‌ها نخواهد شد «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌». (8)
با توجه به آیات سوره اسراء و سوره یس و سوره‌ی جاثیه، می‌توان آیه محل بحث را بهتر حل کرد. خدای سبحان دو هدایت دارد و یک اضلال.
یعنی دو گونه هدایت برای خدا ثابت است و یک گمراه کردن.
هدایت اول؛ همان راهنمایی تشریعی است که خدای سبحان، همگان را به آن هدایت کرد. هم با عقل، که حجت درون است، و هم با وحی، که حجت بیرون است انسان‌ها را هدایت کرد، و فرمود: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ» (9) ما انسان را هدایت کردیم. چون خداوند، همه‌ی موجودات را به کمالشان هدایت می‌کند. انسان را هم، از راه تفکر صیح هدایت می‌نماید. و به او آداب زندگی سعادتمندانه را می‌آموزاند که این همان هدایت ابتدایی است، که همه انسان‌ها را با این هدایت ابتدایی هدایت فرمود.
گرچه انسان‌ها از لحاظ قبول، یا نکول، به مؤمن و کافر تقسیم می‌شوند، ولی از جهت راهنمایی تشریعی از راه آموزش اندیشه‌ی صحیح، هیچ تفاوتی بین آنان نیست. و آنان که می‌پذیرند، بهره‌مند می‌شوند، و آنان که نمی‌پذیرند، محروم می‌مانند و ارشاد پیامبران درباره‌ آن‌ها به عنوان اتمام حجت می‌باشد.
و اما هدایت دوم؛ همان هدایت پاداشی است که نسبت به افراد خاص محقق می‌شود. یعنی اگر کسی دعوت پیامبر را پذیرفت و مقداری راه او را، طی کرد، آن‌گاه لطف الهی شاملش می‌شود و بقیه راه را، با سهولت و با سرعت، و با سبقت تا به مرحله امامت می‌پیماید.
در این موقع خدای سبحان نسبت به او نه تنها هدایت به معنای اول؛ که همان راهنمایی تشریعی است، دارد، بلکه هدایت به معنای دوم، که امری است تکوینی نسبت به او روا می‌دارد. در نتیجه او را سریعاً از صراط می‌گذراند، و با سبقت بر دیگران پیروز می‌کند. و با امامت؛ او را پیشوای متقین قرار می‌دهد. که این بحثها مبسوطاً گذشت.
پس؛ برای خدا، دو هدایت است. اول؛ هدایت و رهنمود ابتدایی، که همگان را با آن هدایت راهنمایی می‌کند. دوم؛ هدایت جزایی و پاداشی که به معنای ایصال به مطلوب و توفیق و تسدید و تأیید می‌باشد. و هدایت به معنای دوم مخصوص مؤمنین است. کسی که راه وحی را شناخت، و آن را پذیرفت و به راه افتاد، از هدایت پاداشی حق برخوردار است.
اما اضلال و گمراهی خدا هرگز بیش از یک قسم نخواهد بود و آن همان اضلال کیفری است. زیرا خدای سبحان هرگز ابتداء احدی را گمراه نمی‌کند، بلکه همگان را هدایت می‌نماید ولی اگر کسی با داشتن عقل؛ در درون، و با دیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از بیرون، و با تمام شدن حجت حق، که «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»
(10) معذلک کتابهای دینی را پشت سرگذاشت، «نَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» (11) اینگونه از افراد را خدا به عنوان کیفر، گمراه می‌کند. اینها هستند که مشمول غضب الهیند.
چون اضلال و گمراه کردن یک امر وجودی نیست، برخلاف هدایت، که یک امر وجودی است، معنای گمراه کردن خدا، آن است که؛ خداوند لطف خاص خود را سلب کند و رحمت مخصوص را به انسان تبهکار ندهد و فیض را از او امساک کند، و نگاه تشریفی را نسبت به او روا ندارد، و او را به حال خودش، رها کند.
انسان؛ اگر به حال خود، واگذار شد، هرگز توان پیدا کردن راه راست را ندارد. در قرآن کریم فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌» (12) اگر خدای سبحان؛ درب رحمت خود را، به روی مردمی باز کرد، احدی جلو آن رحمت را نمی‌تواند بگیرد. و اگر رحمتی را، به کسی نداد و از بخشش آن امساک نمود، کسی نمی‎‌تواند، رحمت خدا را ارسال کند.
خدا اگر خواست، کسی را توفیق دهد و تأیید کند، کسی نمی‌تواند جلو تأیید الهی را بگیرد. و اگر نخواست کسی را تأیید کند، یعنی اگر کسی شابسته توفیق نبود، خدای سبحان فیض خاص خود را به او نمی‌دهد. وقتی خداوند فیض را به او نداد، و خودش نیز ذاتاً و صفة و فعلاً فقیر بود، و دیگران نیز مانند او ذاتاً محتاج به امداد الهی بودند، پس هرگز راهی برای کمک او وجود ندارد، لذا سقوط می‌کند «عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ‌» (13)
این تعبیر «امساک» بسیار مناسب و دقیق است، زیرا نشانه‌ی آن است که، همه‌ی نقصان‌ها از قبل ضلالت و غوایت، و جهالت و سفاهت و غیره در اثر نرسیدن فیض هدایت است و گرنه این امور یاد شده و مانند آن‌ها، امر وجودی نیستند تا به فیض خداوند، استناد داشته باشند، لذا نفرمود خدا کسی را به ضلالت می‌اندازد، بلکه فرمود رحمت خاص خود را امساک می‌کند.
و در موارد دیگر هم که نسبت اضلال به خداوند داده شد، به همین معنا است. چون جامع همه نقص‌ها، نرسیدن فیض است که در آیه یاد شده خدای سبحان از آن تعبیر به امساک فرموده است.
البته، درباره‌ی توفیق و هدایت، این چنین فرمود؛ که خداوند درب رحمت را باز می‌کند. ولی درباره‌ی خذلان و اضلال فرمود؛ درب رحمت را می‌بندد، نه آنکه درب ضلالت را بگشاید. چون گمراهی امر وجودی نیست تا آن را به کسی اعطا کند، بلکه بستن درب هدایت همان گمراهی است.
چیزی را که، خدا امساک کرد و نداد کسی نمی‌تواند آن را ارسال نماید و اعطا کند. بنابراین؛ اضلال خدا، عبارت از آن نیست که، خداوند چیزی به کسی بدهد به نام ضلالت. بلکه همان فیض هدایت را گرفتن، و همان توفیق و رحمت را گرفتن، باعث ضلالت خواهد شد. و بستن درب رحمت، فقط بر روی کسانی است که عمداً کتاب آسمانی را پشت سر گذاشتند.
لذا فرمود: «یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ» (14) «وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ‌» (15) یعنی هر که را خداوند بخواهد هدایت می‌کند و هر که را بخواهد گمراه می‌نماید. و هرگز گمراه نمی‌کند مگر فاسقان را. یعنی کسی که عمداً از راه مستقیم خارج می‌شود و با داشتن دلیل عقلی و نقلی، دین الهی را پشت سر می‌گذارد، خداوند او را گمراه می‌کند. و معنی اضلال هم همان امساک فیض هدایت است نه آنکه امر وجودی جدا و مستقل باشد.
این یک اصل مسلم قرآنی است که احدی را خداوند ابتداء گمراه نمی‌کند. و اصل مسلم دیگر قرآنی آن است که فقط آنها که با تمام شدن حجت خدا به بیراهه می‌روند خداوند آنها را گمراه می‌کند، و اضلال و گمراه کردن هم، یک حقیقت وجودی نیست، بلکه عدم ملکه است یعنی همین که فیض خاص، و رحمت مخصوص الهی، ازاین گروه امساک شد و به ایشان نرسید، از همین معنا اضلال انتزاع می‌شود. این هم اصل مسلم قرآنی است.
با توجه به اصول سه‌گانه یاد شده، روشن می‌شود که، معنای اسناد اضلال، به خداوند سبحان چیست؟ و اگر درب خاص رحمت الهی به روی فرد، یا جامعه‌ای گشوده نشد، درعذاب به چهره آنها باز می‌شود. خواه در دنیا، و خواه در آخرت، که روز ظهور حق، و برطرف شدن هرگونه حجاب است. زیرا در آن روز هم، با اینکه همه پرده‌ها کنار رفت، کسانی که در دنیا می‌گفتند: «قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» در آن روز می‌گویند «رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا» (16) معذلک درب عذاب همچنان به روی اینان گشوده است.
این دو مطلب را باید، با کمک آیات یاد شده حل کرد. مطلب اول آنکه؛ در اثر گناه و تبهکاری‌های مداوم آنان، خداوند سبحان پرده‌های مانع درک را بر قلب و گوش و چشم اینها می‌آویزاند. و تاروپود این پرده‌های حجاب هم گناه و تباهی خود آنهاست. لذا اینها از کنار بسیاری از آیات الهی بی‌تفاوت می‌گذرند و از آن‌ها غافل‌اند و اعراض می‌کنند «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ». (17)
مطلب دوم آنکه؛ روز قیامت که هنگام ظهور حق، و برطرف شدن حجاب‌ها است، این پرده‌ها کنار می‌رود، و اینها حق را می‌بینند «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (18) ولی نمی‌توانند به آن ایمان بیاورند، چون آن روز؛ ظرف ایمان و تحصیل کمال اختیاری نیست لذا کاملاً معذب خواهند شد.
و مشابه آنچه در همین سوره‌ی فصلت نازل شده است که «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ» دلهای ما در غلاف و پوشش است، و در گوشهای ما سنگینی است، و بین ما و تو حجاب است، لذا ما حق را نمی‌بینیم مشابه این مضمون را، در سوره‌ی اسراء بیان کرد.
در سوره‌ی اسراء هم‌چنین فرمود: «وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» (19) وقتی که قرآن تلاوت می‌کنی، ما میان تو و آنان که مؤمن به قیامت نیستند، حجابی قرار می‌دهیم که، دیدنی نیست.
یعنی این حجاب پرده‌ای نیست که بشر بافته باشد. حجابی نیست که، با چشمهای عادی یا چشم‌های مسلح بتوان او را دید. چون پرده‌ی محسوسی که روی چشم ظاهری آویخته باشد نیست، بلکه مراد چشم دل است و خود آن چشم دل، در قیامت محجوب از مشاهده جمال حق است. «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌» و حجاب چشم باطن هم نادیدنی است.
و منظور از چشم؛ همانطور که بیان شد، چشم سر و دید مادی و ظاهری نیست. زیرا هم وحی، دیدن خدا را با چشم ظاهری محال می‌داند و هم عقل آن را مستحیل می‌شمارد «لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ». (20)

پس آن چشمی که، می‌تواند خدا را ببیند چشم دل است. و اگر روی چشم دل، گناه به عنوان پرده آویخته شود، از مشاهده حق محروم می‌گردد. و این پرده هم حجابی است نادیدنی، چون دل، که همان روح مجرد انسانی است، صفا و کدورت او هم، مجرد و نادیدنی است. خلاصه آنکه، در سوره اسراء فرمود؛ چون تبهکاران راه حق را پشت سر گذاشتند. ما بر دلهای اینها، پوشش قرار دادیم که نمی‌فهمند، و در گوشهای اینها، سنگینی قرار دادیم که سخن لطیف را نمی‌شنوند. و در سوره‌ی بقره هم فرمود «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (21) خدا بر دلهای اینها و گوشهای اینها مهر نهاد و روی دید اینها هم، یک پوشش و پرده است.

معنای مهر کردن؛ آناست که، تمام صفحه قلب این گروه را گناه پرکرده است، و دیگر جایی برای توبه و انابه نیست. لذا در پایان صفحه سیاه‌دل آنها، مهر شده است و اگر امید توبه و بازگشت بود، هرگز مهر که به منزله اعلام پایان‌نامه است بر دل اینها زده نمی‌شد.
توضیح این مطلب را که، چه گروهی مشمول قهر الهی قرار قرار می‌گیرند تا خدای سبحان بر دل و گوش آنها مهر می‌کند و آنان از فهمیدن و شنیدن و همچنین از دیدن حق محروم می‌گردند در سوره‌ی یس مشخص فرمود که اینها چه گروهیند. «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ‌» (22) بعد از اینکه فرمود، ما تو را فرستادیم تا اینها را انذار کنی، و از عواقب بدشان بیم‌دهی، فرمود؛ قضا و قدر الهی بر اکثر اینها تثبیت شده است، اینها دیگر ایمان نمی‌آورند.
«إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً» (23) ما بر گردنهای اینها غل قرار دادیم. این غل گردن، گاهی برای آن است که، گردن را آسیب برساند، دست و بدن و بدنه را فشار بدهد، گاهی برای آن است که، تمام قسمت گردن تا چانه بسته‌ی آهن باشد، که آدم نتواند سر را به زیر بیاورد، و سر را خم کند و جلو خود را ببیند.
فرمود ما در گردنهای اینها غل قرار دادیم و آهن سنگین غل، تا زیر چانه‌ی اینها را گرفته، یعنی تمام مساحت زیر گردن اینها را، آهن سرد و سخت گرفته است، و چون آهن تمام مساحت گردنشان را احاطه کرد، سرشان بالاست. هرگز نمی‌توانند، بدنشان، دستشان، پایشان و جلوشان را ببینند.
«فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ» (24) تا ذقن و چانه‌ی اینها، آهن سخت بنام «غل» سنگین گرفته است. همانطوری که؛ سلسله را به پا می‌بندند، که گردن توان حرکت نداشته باشد غل را به گردن می‎‌بندند، که گردن توان حرکت را از دست بدهد و دیگر نتواند سرش را حرکت بدهد. زیرا اگر گردن با غل بسته باشد، هرگز نه سر را می‌توان تکان داد، و نه با چشم می‌توان متوجه بدن و زمین شد و جلو پای خود را دید. لذا فرمود: «فَهُمْ مُقْمَحُونَ‌» (25) یعنی اینها سر به هوایند، فقط بالا را می‌بینند، سرشان بالاست. نه می‌توانند خود را ببینند، نه می‌توانند راه را تشخیص بدهند.
آنگاه؛ این مطلب مطرح است که اکنون که از دیدن خود، و پیش پای خود، محرومند آیا می‌توانند روبرو و بالای سر خود را ببینند یا نه؟ فرمود؛ روبرو و بالای سر خود را هم نمی‌بینند! برای اینکه «وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» (26) جلو اینها هم، پرده‌ای سنگین چون سد قرار دادیم. و جلو اینها را سد کردیم و پشت سر اینها را سد کردیم، در نتیجه هیچ جایی را نمی‌بینند. نه می‌توانند دورنگر باشند، نه می‌توانند از تجارب گذشته استفاده کنند. نه می‌توانند از پشت سر باخبر باشند، که بر گذشتگان چه گذشت؟ نه می‌توانند از آینده باخبر باشند، که بر آیندگان چه می‌گذرد؟ جلوی دید اینها با سد محیط و همه جانبه، گرفته شد.
پس تبهکارانی که در گناه فرو رفتند مخفوف به سد سطبر و سخت‌اند، و بین دو سد عظیم محصوراند، بین گردن تا چانه‌ی آن‌ها را آهن سردو سخت پر کرده است، بنابراین آنها هم از خویشتن خویش، غافل‌اند، و هم از مشاهده‌ی جهان خارج، محروم‌اند. نه می‌توانند با مشاهده آیات أنفسی، خداوند را مشاهده کنند، و نه، می‌توانند با شهود آیات آفاقی، خدای سبحان را ببینند. زیرا هم راه خویشتن‌نگری آن‌ها مسدود است، و هم راه جهان‌بینی آن‌ها سد شده است، لذا هیچ نشانی از نشانه‌های خدای سبحان را مشاهده نمی‌کنند.
لذا فرمود «فَأَغْشَیْنَاهُمْ» ما اینها را در پرده قرار دادیم. پشت سر آن‌ها، پرده آویخته است و جلوی اینان نیز پرده قرار دارد. نه توان دیدن بیرون را دارند، نه توان دیدن درون را. نه خود را می‌بینند، نه غیر را «فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» هرگز اینها آیه‌ای از آیات الهی را نمی‌بینند در سوره‌ی جاثیه هم، مشابه این مضمون آمده، که فرمود: «‌وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً». (27)
و عصاره آنچه که در سوره یس و در سوره‌ی جاثیه نازل شده، این است که؛ خدای متعال برای اینها پرده‌ی همه جانبه و فراگیر قرار داد، که هرگز توان ادراک و دید و فهم چیزی را، ندارند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» فرمود؛ دیدی انسان هواپرست را، که سرانجام چگونه گرفتار هوس شد و کسی که حجت خدا بر او تمام شد و حق را فهمید ولی به هوس عمل کرد، خدا چگونه او را گرفت، یعنی فیضش را از او قطع کرد.
کسی که، می‌گوید من هر چه می‌خواهم می‌کنم، او بنده‌ی خواسته خویش است او «عبدالهوی» است، نه «عبدالله» انسانی که بگوید من هر چه میل دارم و هر چه دوست دارم، می‌کنم، یعنی هر چه هوس من، و میل من، و آرزوهای من، دستور می‌دهد، من مجری فرمان اویم، او بنده‌ی هوس است، هرگز بنده‌ی خدا نیست.
کسی که می‌داند، این کار حرام است، ولی در اثر هوس به دنبال آن حرکت می‌کند، خدا فیضش را از او سلب می‌کند، و این قطع رحمت همان ضلالت است.
آنگاه فرمود: «خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ» چون سخن از گوش به دل می‌رود، هم گوش را، که کانال سخن است مهر کرد، و بست، و هم دل را. در بعضی از موارد، قلب را بر سمع، مقدم می‌دارد، چون قلب پایگاه درک سخنان است. و در این آیه سمع بر قلب مقدم شد، چون سمع مجرا و مسیر درک است.
«وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» روی دید او پرده گذاشت «فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ‌» (28) اگر مجاری ادراک کسی را، خدا بست و توفیق فهمیدن و شنوایی، و بینایی حق را، از فرد تبهکار، گرفت، دیگر چه کسی می‌تواند به این انسان تبهکار هدایت برساند؟! همان اصل کلی است که، قرآن فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ» دری را که خدا طبق رحمت باز کند احدی نمی‌تواند آن را ببندد و دری را که خدا ببندد احدی نمی‌توان آن را باز کند.
روی آن اصل قرآنی؛ در این کریمه فرمود؛ اگر انسانی را که خدا از فیضش محروم کرد، چه کسی او را مستفیض و هدایت می‌کند؟ مگر نه آن است که، هدایت انسان از راه اندیشه و فکر اوست؟ مگر نه آن است که، گناه حجاب تفکر صحیح است؟ مگر نه آن است که، این حجاب به صورت غل و سلسله فراگیر ظهور می‌کند که نه انسان پای رفتن دارد و نه چشم دیدن، و گوش شنیدن.
عده‌ای با پای خرد و فکر، در اندیشه‌ها و استدلالها حرکت می‌کنند، اینها مشاء و اهل استدلالند. گرچه پای اینها چوبین باشد، ولی به مقدار میسور می‌روند، با پای چوبین می‌توان رفت، ولو به مقدار اندک چون بی‌تمکین است. ولی با پای بسته به سلسله آهن سرد و سخت هرگز نمی‌توان حرکت کرد.
و عده‌ای با چشم و گوش می‌بینند، و می‌شنوند و با دل می‌یابند، که اینها عارف و حکیم‌اند. حکیم، مانند نهریست که آبش کم است و اگر یک‌جا بماند بو می‌گیرد. لذا به دریا می‌رود که بو نگیرد. عارف، چون دریایی است که هرگز بو نمی‌گیرد، لذا در جای خود قرار دارد، چون همه‌ی پویندگان به سوی معرفت و شهود حرکت می‌کنند، و او که عارف و شاهد است کجا حرکت کند و کجا برود؟
وقتی به عارف شاهد، گفتند؛ چرا سیر نمی‌کنی؟ آب اگر یک جا بماند، می‌گندد. گفت؛ تو مانند دریا باش، تا نیازی بدست یازیدن، و پای کوبیدن نداشته باشی. اگر چون دریا باشی که هرگز از ثبات و آرامش بو نمی‌گیری. مگر نه آن است که بالاخره انسان یا باید ببیند، یا باید برود؟ یا باید عارف باشد، یا باید حکیم باشد!

کسی که در اثر گناه، هم آئینه دل را تیره کرد، و هم مرآت تفکر را تباه ساخت، نه توان پویش راه عرفان دارد، نه قدرت کوشش راه برهان را، دارا می‌باشد. زیرا هم، راه جوشش دل با گل و لای هوس‌پرستی بسته شد، و چیزی از درون نمی‌جوشد. و هم راه بهره‌مندی از بیرون مسدود شد، و چیزی به درون دل راه پیدا نمی‌کند. لذا خدای سبحان درباره این گروه می‌فرماید؛ این‌ها فاقد عقل و سمع و بصراند «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» (29) و گاهی می‌فرماید بر مجاری ادراک آنان مهر شده است «وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» غیر از خدا چه کسی می‌تواند او را هدایت کند «أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ» آیا متذکر و هشیار نمی‌شوید؟

تا گناه هست، پرده بر چشم و مهر بر دل و گوش و سد در جلو و دنبال خواهد بود، با احتجاب درون و بیرون، هرگز راهی برای درست اندیشیدن نیست. چه اینکه راهی برای درست مشاهده نمودن نمی‌باشد.
آنگاه سخن در این است که، آیا این حجابها برای ابد هست یا روزی همه‌ی اینها کنار می‌رود. آیا این سد فولادین و محکم، برای همیشه هست یا آنکه همانند دیگر سدها و سلسله کوه‌ها و مانند آن روزی فرسوده و مرتفع می‌گردد؟ چه اینکه سد فلزی و مستحکم ذوالقرنین، روز انهدام و فروریختگی را در پیش دارد «حتی اذا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً» (30).
آری روزی فرا می‌رسد که، همه‌ی سدها فرو می‌ریزد و همه‌ی پرده‌ها کنار می‌رود، و آن؛ روز ظهور کامل حق سبحانه و تعالی است، که همه‌ی حجاب‌ها مکشوف می‌شود، و همه‌ی سدها و موانع فرو ریخته می‌شوند. زیرا هیچ موجودی توان تحمل آن ظهور را ندارد، تا مانع آن نسبت به دیگران شود.
در آن روز، که سنگینی ظهور حق را آسمان‌ها و زمین تحمل نمی‌کنند: «ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (31) راهی برای تبهکاران و محجوبین جز مسیر جهنم نخواهد بود «یوَمَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً» (32) آن روز اینها را سوق می‌دهیم، از پشت سر اینها را می‌رانیم، به طرف جهنم، آن روز همه‌ی این پرده‌ها کنار می‌رود، حق برای او روشن می‌شود، حق را می‌فهمد، ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
قیامت، روز ظهور حق است، نه ایمان به حق، سنگین‌ترین مصیبت در آن روز این است که، حقیقت به خوبی ظاهر می‌شود، ولی نمی‌توان او را تصدیق کرد. و دردناک‌ترین رنج آن است که، چشمه‌های زلال بجوشد و انسان تشنه در اثر خوردن آبهای شور، تمام هاضمه را از دست داده باشد. ولی تشنگی او همچنان بماند و توان خوردن آب شیرین را نداشته باشد.
خلاصه اینکه، روزی راه روشن می‌شود که رونده پاهایش شکسته و قدرت رفتن ندارد. هم حق در کمال وضوح ظاهر می‌شود، و هم او نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد. زیرا ایمان فعل اختیاری است، و تحت تکلیف است، و قیامت روز عمل اختیاری و تکلیف و فعل ارادی نخواهد بود.
در پایان حم فصلت فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» فرمود؛ روزی فرا می‌رسد که، آیات الهی را خواه از درون، خواه از بیرون، نشانشان می‌دهیم. اگر در دنیا گردنش غل داشت و سرش بالا بود و نمی‌توانست آیات انفسی را ببیند، امروز، خویشتن خویش را به خوبی می‌بیند. ذات خود و صفات خود و افعال خود را، به خوبی مشاهده می‌کند. مسئله‌ی «عرفت‌الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (33) را خوب می‌بیند.
تحولاتی که در جانش، راه پیدا می‌کرد، می‌نگرد. تمام هستی خود را، آیت الهی می‌بیند. زیرا در آن روز پرده‌ها کنار می‌رود و آیات آفاقی، همچون آیات انفسی، مشهود می‌شود. و «غل جامعه» کنار می‌رود و او می‌تواند هم خود را ببیند هم غیر خود را بنگرد. اما نمی‌تواند به خدایی که در مظاهر درون و بیرون تجلی کرد ایمان بیاورد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» برای آنها روشن می‌شود که الله حق است «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ‌» می‌فهمند خدا حق روشن بود و حق روشن است، ولی نمی‌توانند به او ایمان بیاورند.
چند مطلب در این دو آیه است، که به خواست خدا باید در مباحث بعد مطرح شود. مانند اینکه آیات آفاقی یعنی چه؟ و آیات انفسی یعنی چه؟ و چگونه خدای سبحان فوق هر چیزی و قبل از هر چیزی مشهود است؟ که ما اول خدا را می‌بینیم بعد اشیاء دیگر را. و آخرین آیه‌ی سوره حم فصلت این است «أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ» (34) از این آیات هم برهانی که حد وسط آن، آیات آفاقی است استفاده می‌شود، و هم برهانی که حد وسط آن آیات انفسی است، استنباط می‌شود. و هم برهان صدیقین که حد وسط آن، خود ذات واجب سبحانه است استفاده می‌شود. «دل علی ذاته بذاته».
بیان بین این سه راه و اینکه چگونه این حقائق در قیامت یا در حال مرگ، برایشان روشن می‌شود و معذلک نمی‌توانند به آن‌ها ایمان بیاورند و اینکه خدا مشهود هر چیز است و چگونه خدا به هر چیزی محیط و شاهد است به بحث‌های آینده موکول می‌شود.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
4. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 26.
6. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
7. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
8. سوره‌ی مطففین، آیه‌ی 15.
9. سوره‌ی انسان، آیه‌ی 3.
10. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 149.
11. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 187.
12. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 2.
13. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 74.
14. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 93.
15. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 26.
16. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 12.
17. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 105.
18. سوره‌ی نور، آیه‌ی 25.
19. سوره‌ی اسراء، آیات 44 تا 46.
20. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 103.
21. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 7.
22. سوره‌ی یس، آیه‌ی 7.
23. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
24. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
25. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
26. سوره‌ی یس، آیه‌ی 9.
27. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
28. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
29. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 171.
30. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 98.
31. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 187.
32. سوره‌ی مریم، آیه‌ی 86.
33. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 242.
34. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا


ادامه مطلب ...

حقوق کیفری یهود

عدالت کیفری در آیین یهود فرهنگ و بینش یهود منابع قابل استناد در مورد حقوق فردی و عدالت اجتماعی در آیین حقوق مدنی و حقوق کیفری یهود در تلمود پرسمان …پرسما ن دانشجویی، بانک پرسش و پاسخ دانشجویی،ادیان و مذاهب،‌ ،‌ ادله اثبات دعوای کیفری در آیین یهودادله اثبات دعوایپیش‌گفتار در حقوق کیفری، آنچه ضامن اجرای عدالت است، آیین دادرسی سنجیده و هماهنگی نقش مجازات در حقوق کیفری یهودمجازاتحقوقکیفرییهودنقش مجازات در حقوق کیفری یهود نویسنده آرون کرشنباوم مترجم حسین سلیمانی مجازات دائره المعارف اسلامی طهور نمایش مطلب نظام حقوقی آیین یهودمقدمه در حقوق کیفری، آنچه ضامن اجرای عدالت است، آیین دادرسی سنجیده و هماهنگی است که مجازات در حقوق کیفری یهود اشاره دین یهود، که قدیم‏ترین دین از مجموعه ادیان ابراهیمى است، بر مبناى شریعت‏بنا حقوق کیفری ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادحقوقکیفریحقوق کیفری یا حقوق جزا یا حقوق جنایی شاخه‌ای از حقوق عمومی است که به بررسی حمایتهای تاریخچهپدر حقوق شاخه‌های پانویسجرایم در حقوق کیفری دین یهود ضد جامعه و جرایم دینیدانشنامه اسلامی طهور این مقاله در باره جرایم در حقوق کیفری دین یهود ضد جامعه و جرایم ادله اثبات دعوای کیفری در آیین یهود مؤسسه جهانى …در حقوق جزای اسلامی، علم قاضی یکی از ادله اثبات جرم است قانونگذار در قانون مجازات باشگاه اندیشه › مجازات در حقوق کیفری یهوددین یهود که قدیم‌ترین دین از مجموعه ادیان ابراهیمی است، بر مبنای شریعت بنا شده است

عبارات مرتبط با این موضوع

حقوق عمومی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادحقوقعمومیآئین دادرسی کیفری مدنی انصاف ادله اثبات دعوی حقوق اداری حقوق اساسی حقوق بین‌المللوبلاگ تخصصی حقوق ایرانحقوق و قانون ایران،ارشد حقوق،آزمون مشاوران حقوقی،آزمون وکالت،دانلود مقالات حقوقی و دانلود گرامر زبان انگلیسی دکتر آموخته عدالتعدالت کتب حقوقی و مقالات و فایل های صوتی دروس اساتید حقوق برای دانلودلغات تخصصی جزا و خصوصی متون حقوقی عدالتعدالت کتب حقوقی و مقالات و فایل های صوتی دروس اساتید حقوق برای دانلودحقوق کیفری قرآن در ترازوی منتقدان قصاص بخش …حقوق کیفری قرآن در ترازوی منتقدان قصاص بخش دوم شرایط قصاصرویه قضایی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادرویهقضاییآئین دادرسی کیفری مدنی انصاف ادله اثبات دعوی حقوق اداری حقوق اساسی حقوق بین‌المللمعنای قسامه و قاعده لوث علم حقوقحقوق خصوصی،حقوق جزا،حقوق تجارت،حقوق بین الملل،آیین دادرسی مدنی و کیفرینظریات مشورتی قانون مجازات اسلامی مصوب …نظریات مشورتی قانون مجازات اسلامی مصوب شماره الی نظریه شماره مدیریت حوزه علمیه استان قم اخبار موضوعاتی را که …مرکز اطلاع رسانی مدیریت حوزه علمیه قم معاونت آموزش سامانه نجما نجاح خدمات مرکز دانشگاه پیام نور مرکز رفسنجان دانشگاه پیام نور … آشنایی با دفاع مقدس رایگان آشنایی با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رایگان عدالت کیفری در آیین یهود کتب مقدس یهود قابل تحسین مجموعه‏ای از مقالات و منابع قابل استناد در مورد حقوق فردی و جرایم در حقوق کیفری دین یهود ضد جامعه و جرایم دینی دانشنامه اسلامی طهور این مقاله در باره جرایم در حقوق کیفری دین یهود ضد جامعه و جرایم دینی حقوق مدنی و حقوق کیفری یهود در تلمود پرسمان دانشجویی حقوق مدنی و حقوق کیفری یهود در تلمود حقوق مدنى و حقوق کیفری یهود در تلمود حقوق کیفری یهود جرایم در حقوق کیفری دین یهود بر و تاریخ جرایم در حقوق کیفری دین یهود بر و تاریخ جرایم در حقوق کیفری دین یهود بر و تاریخ چرا در ایران نهادهای فرهنگی صهیونیسم چرا در ایران نهادهای فرهنگی صهیونیسم چرا در ایران نهادهای فرهنگی صهیونیسم تسبیح گرانبها تسبیح گرانبها تسبیح گرانبها خون صُلح خون صُلح خون صُلح حقوق کیفری یهود نقش مجازات در حقوق کیفری یهود نقش مجازات در حقوق کیفری یهود نویسنده آرون کرشنباوم مترجم حسین سلیمانی مجازاتحقوق حقوق مدنی و حقوق کیفری یهود در تلمود پرسمان دانشجویی حقوق مدنی و حقوق کیفری یهود در تلمود با آن که در این موارد، حقوق سرزمینى ملاک است، احکام ادله اثبات دعوای کیفری در آیین یهود مؤسسه جهانى سبطین ع نخست آنکه حقوق کیفری یهود، مانندگی فراوانی با حقوق کیفری اسلام دارد و چون نظام کیفری ما بر مجازات در حقوق کیفری یهود مجازات در حقوق کیفری یهود صفحه از رفتن به صفحه ادله اثبات دعوای کیفری در آیین یهود ادله اثبات از مجموع آنچه گذشت، معلوم می‌شود که در حقوق کیفری یهود، تنها دلیل اثبات‌کننده‌جرایم دائره المعارف اسلامی طهور نمایش مطلب نظام حقوقی آیین یهود از آنجا که حقوق کیفری یهود، شباهت فراوانی با حقوق کیفری اسلام دارد و چون نظام کیفری ما بر حقوق شهروندان مقررات کیفری، جرایم و مجازات ها در تورات حقوق شهروندان حقوق حقوق شهروندان اصول کلی مقررات کیفری در آیین یهود شدت مجازات ها تاریخ تحولات حقوق کیفری شهادت در حقوق کیفری پژوهشنامه حقوق کیفری اساتید حقوق کیفری تعریف حقوق کیفری مقالات حقوق کیفری موضوع های حقوق کیفری حقوق کیفری ایران


ادامه مطلب ...