نویسنده: دکتر محسن جهانگیری
کلام سنّی و منازعات الهیّاتی (1)
مبحث کلام گسترده است و موضوعات متعدّدی را در برمیگیرد، از این روی، واکنش اهل سنّت به کلام پیچیده و متنوّع است. برای متمرکز شدن بحث در کانون واکنش سنّیان، روش و اهداف آن، ما باید سخن خود را در کانون برخی از منازعات مهم در الهیّات اسلام قرار دهیم. این منازعات، به طور کلّی، پیرامون طبیعت خدا و صفات او دور میزند. این موضوع شامل مفاهیمی همچون کلام خدا است که با اعتقاد به قِدم قرآن و ارادهی او، که مرتبط با عقیده به حدوث عالم است، ارتباط دارد. بخش بغرنج این منازعات روشی است که برای تبیین طبیعت خدا به کار رفته است. متکلّمین بر این باورند آن دسته از آیات قرآن که مربوط به صفات خداوند است باید از طریق مباحثهی مبتنی بر دلیلهای منطقی تفسیر شود. این نظر یا صورت حمایت از انکار واقعیت صفات را به خود میگیرد، چنان که در مورد معتزله است، یا به صورت دفاع از معنای محدود آنها در میآید، چنان که در خصوص اشاعره است. از سوی دیگر، اصحاب حدیث میکوشند تا حاصل کلام را بیارزش نشان دهند و بسیاری از دست آوردهای معتزله و اشاعره را مردود شمارند. ما در این مقاله عقاید مختلفی را که با صفات خدا ارتباط دارند دنبال خواهیم کرد، تا برخی از مطالب متنوّع را که در بعضی از مذاهب اندیشهی اسلامی اهل سنّت، در خصوص مخالفت با کلام است در یابیم.
علمای مسلمان پیرو سنّت، که با اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) آغاز میشوند، بر مبنای آیهی هفتم سورهی سوم معتقد به صراحت قرآن بودند. این آیه میگوید قرآن دربردارندهی آیات تشریعی [محکمات] صریحی است که مؤمنان از آنها پیروی میکنند، و آیات مبهم و مستعاری [متشابهات] است که مؤمنان بدون سؤال آنها را میپذیرند. این آیه بعداً میگوید فقط کسانی که در دلهایشان میل به باطل است و به دنبال فتنه میگردند میکوشند این آیات متشابه را تأویل کنند. وقتی به اقوال اقدمین علمای مسلمان مینگریم میبینیم هر اخباری که در قرآن و حدیث به صفات الهی اشاره دارند تحت مقولهی آیات متشابه یا مستعار واقع هستند. همین عقیده دربارهی صفات خدا [یعنی عقیده به اینکه صفات تحت آیات متشابه هستند] با گفتاری از امام مالک بن انس (و: 179 هـ / 795 م) وقتی که از وی در خصوص استوای خداوند بر عرش [الرّحمن علی العرش استوی] سؤال شد روشن گشته است. او گفت که استوای خداوند بر عرش معلوم است امّا کیفیت آن مجهول است و اعتقاد به آن فرض است و سؤال از آن بدعت است. (2) با اینکه امام مالک [فقط] دربارهی استوای خداوند بر عرش سخن گفت، گفتار او در خصوص تمام صفات خداوند از قبیل کلام، علم، رحمت، عشق [حُبّ]، بصر، سمع یا صفات دیگری که در قرآن و حدیث ذکر شده معتبر است.
برخی از نخستین منازعات کلامی در اسلام که اساس رشد و پیشرفت کلام را پدید آورد، پیرامون تأویلات صفات خداوند دور میزنند. منابع اسلامی این منازعات را به جعدبن درهم و شاگردش جهم بن صفوان (و: 127 هـ/745 م) و واصل بن عطا (و: 130 هـ/748 م) برمیگردانند. در نوشتههای اهل سنّت جهم بن صفوان بنیانگذار واقعی کلام شناخته شده و واژهی مبهم جهمیّه برای اشاره به همهی فرق کلامی به کار رفته است. همین نخستین مباحثات شامل مسایل متنوّعی از قبیل سخن گفتن خدا با موسی و وضع علی (علیه السلام)، معاویه، و پیروان آنها، بعد از حَکَمیّت در جنگ صفیّن بود. سرانجام، این مباحثات در منازعات کلامی مربوط به توحید (یگانگی خدا) و طبیعت صفات او، همچنین در معنای ایمان و تعریف مؤمن به حد کمال رسید. اگرچه جهات آن کاملاً روشن نیست، اصطلاحات کلام و متکلّمین در مورد کسانی به کار رفته است که در مورد صفات خدا به نحوی وارد بحث نظری شدهاند.
عامل مهم به کارگیری کلام، نفوذ فلسفه و منطق یونانی است که در اندیشهی اسلامی جا گرفته بود. از آنجا که به کارگیری کلام در طول حکومت خلیفهی عباسی مأمون (و: 220 هـ/833م) که آشکارا از معتزله حمایت میکرد، رشد سریعی یافت، در میان علمای سنّت علیه روشهای کلام و هم بسیاری از نتایجی که متکلّمین بدان رسیده بودند واکنش شدیدی پدیدار گشت.
در پیشاپیش همین واکنش به تأویل آیات متشابه، که به نظر علمای سنّت انکار صفات خدا بود، اصحاب الحدیث یا پیروان سنّت همچون امام احمدبن حنبل (و: 245 هـ / 855م) و محمدبن اسماعیل بخاری (و: 256 هـ / 870م) قرار داشتند. ابن حنبل حمله علیه معتزله را که مدعی بودند قرآن حادث است و صفت قدیم خدا نیست رهبری کرد. ابن حنبل بر این عقیده تکیه میکرد که خدا صفتی به نام کلام دارد که قدیم است و قرآن جزئی از آن است. دلیلش آیاتی از قرآن است که میگویند خدا با موسی سخن گفت. قول مخصوصش این بود که کلمات قرآن که مردم تلاوت میکنند یا مینویسند قدیم نیستند، بلکه قرآن جزئی از صفت قدیم کلام است. حملهی پیروان سنّت علیه متکلّمین به واسطهی شاگرد امام احمد، بخاری، که پدید آورندهی مجموعهای است که جامعترین کتابهای حدیثی در اسلام شناخته شده است، ادامه یافت.
ابن حجر عسقلانی (و: 852 هـ/1456 م) در تفسیرش بر آخرین کتاب جامع بخاری که کتاب التوحید نام گرفته به ما میگوید یکی از اغراض مهم این کتاب ردّ دعاوی معتزله با جمع آوری احادیثی از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) در خصوص صفات خداست. (3) بنابراین علمای سنّت با استفاده از آیات قرآن و حدیث واقعیّت اسماء و صفات خدا را بدون سؤال از اینکه آنها چگونه در او هستند پذیرفتند. بدین ترتیب صورت کاملی از طبیعت خدا تصویر شد. مثلاً مورد تأیید قرار گرفت که خدا ذاتی و نَفسی دارد، نود و نه اسم نیکو [الأسماء الحُسنی] دارد، به واسطهی افعال و اقوال با مخلوقاتش تعامل دارد، همهی چیزها را میداند، هرچه وجود یافته مورد ارادهی او است، فراتر از فهم ما است و فقط با اوصافی شناخته میشود که خود وحی فرموده است. این [نظر] مورد قبول پیروان سنّت واقع شد، مبنی بر اینکه از کیفیت وجود صفات سؤال نشود. امّا متکلّمین و فیلسوفان مسلمان دربارهی طبیعت صفات خدا پیوسته به اندیشه پرداختند. علمای اسلام به صور گوناگون به دفاع از سنّت اهتمام ورزیدند و در این کار برای دفاع از واقعیّت صفات خدا مباحث بسیاری را از کلام و فلسفه اقتباس کردند.
یکی از مباحث مهم در خصوص کلام روی اعتبار منطق به عنوان وسیلهای برای رسیدن به حقیقت دور میزند. این [امر] به واسطهی مناظرهی مشهوری که میان منطق دان مسیحی ابوبشر متّی بن یونس (و: 328 هـ/940م) و لغت شناس مسلمان ابوسعید سیرافی (و: 368 هـ/979م) در آغاز قرن چهارم / نهم در بغداد رخ داده گزارش شده است. لُبِّ مناظره این است که آیا منطق وسیلهی عمومی بیان است و یا وسیلهای است که محدود به زبان یونان است. (4) بسیاری از علمای سنّت بر این باورند که منطق حاصل زبان یونانی است و در زبان تازی جایی و برای اسلام اعتباری ندارد. این نظر منتهی به این نتیجهی افراطی شد که منطق منجر به بیایمانی میشود و به این صورت بیان شد که «مَن تَمَنطَقَ تَزَندَقَ». از سوی دیگر، این اعتقاد پدید آمد که منطق وسیله یا صناعت مهمی است که قوانین درست اندیشیدن را فراهم میآورد و در رسیدن به حقیقت امکان کارایی دارد. یکی از عالمانی که کوشید منطق را در دفاع از عقاید سنّت به کار گیرد ابن حزم اندلسی (و: 456 هـ/1064م) است. ابن حزم با اینکه ظاهری بود و از این روی به سختی مورد انتقاد سایر علمای سنّی واقع شد، بسیاری از علمای اهل سنّت نظراتش را در خصوص پیدایش فِرق نقل کردند. برای مثال، ابن حجر در مقدّمهاش به کتاب التوحید بخاری به الفصل فی الملل و الاهواء و النحل اشاره میکند. آنچه در بحث ما اهمیت دارد بیان این امر است که ابن حزم از نیاز به منطق دفاع کرده و برای آن در رابطه با وحی وظیفهی سودمندی قایل شده است.
ابن حزم اولاً ادعا میکند که «منابع اولیهی علم انسان حواسِّ درست به کار رفته [حواس سالم] و شهودهای عقل [بدیهات، اوائل عقل] است که همراه با فهم درست زبان است». (5) طالب علم فقط وقتی که میتواند دلیل درست را از نادرست تشخیص دهد میتواند به واقعیّت اشیاء برسد و کذب را بدون اندک شبههای بشناسد. (6) طالب علم در این حال بدون ارتکاب دور میتواند از گفتههای قرآن دفاع نماید. ابن حزم میگوید که انسان باید وحی را باور کند و در عین حال آماده باشد که با دلیلهای برهانی و استدلال معتبر به دفاع از آن پردازد. امّا ابن حزم برای تحکیم این روش مجبور بود مخالفان منطق را ردّ کند. او وقتی با این استدلال روبه رو میشود که نسلهای نخستین مسلمانها نه به منطق پرداختند و نه نیازی به آن داشتند، چنین پاسخ میدهد که آنها به وحی دسترسی مستقیم داشتند و ایمانشان با نظرات نادرست تباه نشده بود. او به کارگیری منطق را با نیاز به کتابهای قواعد [نحو] و لغت میسنجد. وقتی که زبان عربی رو به تباهی گذاشت علما کتابهایی پدید آورند تا پاکی آن را حفظ نمایند. همچنین مسلمانهای متأخّر به منطق نیاز یافتند تا وحی خدا به پیامبر را به درستی دریابند. بنابراین منطق در نظر ابن حزم وسیلهی فهم وحی است.
وظیفهی مهم ابن حزم ردّ چیزی بود که او آن را زیاده رویهای فیلسوفان و متکلّمان میانگاشت. او در این خصوص میبایست نشان دهد که ممکن نیست منطق به عنوان وسیلهی نیل به حقیقت جایگزین وحی باشد. آن فقط میتواند برای دفاع از آنچه خدا وحی کرده [از وحی] به کار آید. او این [وظیفه] را با عقیده به طبیعت یگانه و سنجش ناپذیر خدا و با ردّ هر کوششی برای نسبت دادن به خدا نتایجی را که دربارهی جهان قایل ادراک به وسیلهی منطق فراهم آمده انجام میدهد. برای مثال، اگر کسی نسبت میان علت و معلول را بنا بر مشاهدات این عالم ضروری میداند، نمیتواند این نسبت را دربارهی خدا پیشنهاد نماید. گفتن این سخنان عقیدهی توحید را تباه میکند، چرا که میان خدای خالق و مخلوقش نسبتی ضروری برقرار میسازد. همچنین حاکمیّت مطلقهی خدا را که او به حسب مشیّت خود هر چه را هر وقت میخواهد انجام میدهد، نقض میکند. به نظر ابن حزم، میان آنچه به عنوان مخلوق خدا در زمان موجود است [زمانیّات] و ازلیّت خداوند فاصلهی غیرقابل عبوری وجود دارد. ابن حزم مابعدالطبیعهی پذیرفته شدهی ارسطو را آن طور که به وسیلهی مسلمانان شرح شده بود ردّ میکند. خدا با مخلوق غیرقابل مقایسه است. بنابراین انسان نه میتواند دربارهی خدا بیندیشد و نه حقاقی را که او در قرآن وحی فرموده نقض کند.
منازعهی دیگری که مربوط به صفات خداست موضوع ارادهی آزاد است. ابن حزم بار دیگر در دفاع از مواضع اهل سنّت منطق را به کار میگیرد. او علیه ادعای معتزله که [میگویند] احکام اخلاقی باید مبتنی بر عقل باشد، ولو به صرف نظر کردن از آیات قرآن بیانجامد، استدلال میکند. یعنی، اگر عقل دستور میدهد که فعل به خصوصی خوب یا بد است، در این صورت آن حکم باید مطلقاً معتبر باشد، حتی اگر افعال خدا را محدود سازد. امّا طبق نظر ابن حزم مقولههای خوب و بد، پاداش و کیفر، ضروری نیستند و افعال خدا را محدود نمیسازند. او استدلال میکند اگر خدا بخواهد میتواند به فعل شرّ پاداش و به فعل خیر کیفر دهد. همچنین ابن حزم ادعا میکند که اگر نفس شهوانی انسان را با هوسهایش رها کنیم به شرّ سفارش خواهد کرد، و با عقل تنها بدون کمک وحی رستگاری نباشد. بنابراین، ابن حزم در مقابل معتزله میپذیرد که انسانها در رسیدن به رفتار خوب و پاداش به طور کامل نیازمند عنایت الهی هستند. عقل تنها ما را دچار شک خواهد کرد. ابن حزم در بیان این مطلب درنگ نمیکند که همهی امور، یعنی سرنوشت هر شخصی وابستهی به رحمت الهی است. او نظر معتزله را در خصوص ارادهی آزاد که آنچه نیکو است از جانب خداست و آنچه بد است از جانب انسان است؛ (6:81) [ما اَصابک مِن حَسَنةٍ فمِن الله و ما اَصابک من سیّئة فَمن نَفسِک] مردود میداند. ابن حزم خاطر نشان میسازد که خداوند نخست میفرماید که همهی امور از سوی او است [قُلٌ کلُّ مِن عندالله؛ سورهی نساء (4) آیهی 80]. بنابراین هر شرّی که به ما میرسد از سوی خداوند است. زیرا «ما سزاوار کیفر آن شرّ اخلاقی هستیم که ظاهراً از ما صادر میشود». (7) افعال خداوند مبتنی بر حکمت و عدل اوست، چیزی که ما از فهم آن عاجزیم. ابن حزم دربارهی طبیعت خیر و شرّ معتقد به حاکمیّت کامل خدا و اراده و قدرت او بر همهی اشیاء است.
ابن حزم میکوشید تا حالت انسان را در ارتباط با آنچه خداوند وحی فرموده و آنچه خود انسان اندیشیده توصیف و تعریف کند. به نظر وی آن باید از طریق اسلام و منطق انجام یابد. تأکید وی بر ارتباط همهی علوم دلالت بر این میکند که او به وحدت همهی اشیاء تحت اراده و هدایت خداوند عقیده دارد. وحی قرآن و سنّت نبوی برای عقیده و رفتار اخلاقی، اصولی هدایت کننده را فراهم میآورند. خداوند به ما میگوید که او کیست، قصد ما چیست و ما باید چه راهی بپیماییم تا به سوی او برگردیم. فلسفه، یعنی مطالعهی جهان طبیعت و مطالعهی اندیشهی منطقی، ما را برای فهم خلقت خدا و قوای عقلانی، ما را برای بهره بردن از آنچه آفریده شده آماده میسازد. با این حال، ابن حزم با ادیان مهم و نحلههای فلسفی عصرش برخوردهای خصومت آمیز داشت که منجر به انزوای وی در جامعهی مؤمنین شد. تعهّد کامل مذهب مالک همراه با این واقعیّت که ابن حزم از اندلس بیرون نرفت انتقاد از نوشتهها و عقاید وی را هموار و آسان کرد. از این روی، نوع پیوندی [پیوند میان وحی و عقل] که او در تکاپویش بود مورد قبول واقع نشد تا اینکه غزالی عقاید همانندی را در داخل [اصول] قابل قبول اسلام سنّی تنظیم کرد. با وجود این، سهم کامل ابن حزم در حرکت عقلانی کم ارزیابی شده و شایستهی توجه بیشتری است.
برخلاف ابن حزم که محدود به سرزمینهای غرب عالم اسلام بود، غزالی عالم سنّیای بود که در مرکز سیاسی و عقلانی جهان اسلام فعالیّت داشت. غزالی پس از یک سیر روحانی و عقلانی در میان فلسفه و عرفان سرانجام سنّت را آنچنان که جمهور اشاعره فهمیده بودند پذیرفت و به دفاع از آن پرداخت. با اینکه اشاعره در تأویلاتی که از صفات خدا میکردند همچون پیروان حدیث اصولگرا نبودند، تا حدّی با استدلالهای فلسفی از واقعیّت صفات خدا دفاع میکردند. بنابراین غزالی برای اینکه از عقیدهی سنّت دفاع کند مجبور شد قول فیلسوفان مسلمان را که آنها تصور نوافلاطونی خدا را به عنوان علت نخستین که عالم فایض از اوست بسط داده بودند ردّ کند.
علت نخستین یا علت بیعلت فیلسوفان مسلمان مانند محرّک نامتحرک ارسطو برای اجتناب از تسلسل علل به عنوان یگانه تبیین منطقی مورد توجه واقع شد. فیلسوفان مسلمان، با تصور واحد کامل مطلق که علت همهی موجودات است، به وصف کاملی از خدا پرداختند که منطبق است با تعاریف فلسفی استوار از آنچه که واحد باشد. این تعریف از واحد با کندی (و: 259 هـ/873م) که در مقام اشاره به خدا اصطلاح واحد (الواحد الحق) را به کار میگیرد آغاز شد. کندی مدعی میشود که واحد حقیقی ممکن نیست هیچ نوع کثرتی را در وجودش بپذیرد و بنابراین متعرّی از همهی صفات است. وجود واحد واجب است و وحدانیّت تامّش علت تمام موجودات این عالم است. کندی معتقد است که جهان حادث است و تمام حرکت و زمان معلولِ واحد حق است. (8) این نظریه دربارهی حدوث عالم به وسیلهی استدلالهای فارابی (و: 338 هـ/950م) که کار مهمش نظریهی فیض است تغییر یافت. (9) این اقدام میتواند جذب کاملتر فکر نوافلاطونی به وسیلهی فیلسوفان مسلمان ملحوظ شود. فارابی به خدا به عنوان موجود اول (الموجود الاول) اشاره میکند که وجودش واجب و منزّه از هر نوع نقص یا کثرت است. او طرح فیض را میپذیرد که طبق آن موجود نخستین موجود غیر جسمانی دوم را که دربارهی ذات خود و موجود نخستین به اندیشه میپردازد پدید میآورد. این موجود، موجود سومی را پدید میآورد و این جریان ادامه مییابد تا جهان تحت القمر به وجود میآید. فارابی با دقت بسیار میگوید که صدور دوم و تمام آنچه از آن بیرون میآیند نه چیزی را به اول میافزایند و نه چیزی از آن میکاهند. بالاخره، ابن سینا به ذکر اندیشههای فیلسوفان دربارهی خدا بیشتر اهتمام میورزد و از او با عنوان واجب الوجود نام میبرد. (10) ابن سینا واجب الوجود را در مقابل ممکن الوجود قرار میدهد تا نشان دهد که واجب الوجود برای اجتناب از تسلسل باید بدون علت باشد. گذشته از این، ابن سینا طبق عقیدهی پذیرفته شدهی اخیر که واحد هیچ نوع کثرت ندارد، با قول به اینکه ماهیت خدا عین انیّت اوست در توصیف او به تنزیه بیشتری میپردازد. (11) او استدلال میکند که اگر وجود خدا عین انیّت محض او نباشد، در این صورت وجودش عرضی خواهد بود که به ذاتش افزوده شده است. این ضرورت وجود را نقض میکند، زیرا هر عرضی که به ذات او افزوده شود نیازمند علت خواهد بود. پس از آن، ابن سینا نظریهی صدور را که مبتنی بر تصور وی از واجب الوجود است بسط داد.
غزالی لازم دید این نتایج را که به وسیلهی فیلسوفان به دست آمده بود مورد انتقاد قرار داده و ردّ کند. او در تهافت الفلاسفه خود با اقامهی برهان فلسفی به اینکه عقاید فیلسوفان بدیهی نیست و در واقع اغلب متناقض است میکوشد تا از عقاید سنّت گرایانهی اشعریّت دفاع کند. (12) غزالی در نخستین فصل بسیار مطوّلش که دربارهی مسئلهی قدم و حدوث عالم است مثالها و دلیلهای بسیاری ذکر میکند تا از این نظریه که خلقت جهان در زمان امری منطقی و معقول است دفاع کند. او استدلال میکند که فیلسوفان با تقریر این ضابطه که شخص باید در بحث مربوط به طبیعت خدا اصطلاحات و تعاریف را به کار گیرد، قادر میشوند ثابت کنند که مخالفانشان به علت تخلف از حدود مقدّمات و اصول پذیرفته شده خطاکارند. این مطلب وقتی روشن میشود که ما به یکی از انتقادات غزالی از ابن سینا در خصوص خلقت عالم در زمان مینگریم.
غزالی به این جهت که تسلسل نامتناهی از نظر منطقی محال است، وجوب وجود خدا را پذیرفت. امّا او ادعا میکند که وجوب وجود خدا به عنوان علت نخستین به این معنی نیست که فعل او به عنوان علت نخستین بالضروره ازلی باشد. او به جای آن پیشنهاد میکند که خداوند ارادهی الهی دارد که عین ذات اوست. او به واسطهی این اراده قادر است هر وقت که برمیگزیند خلقت را آغاز کند. فیلسوفان استدلال میکنند که اراده و متعلّق آن بالضروره باید با هم وجود داشته باشند و جدایی میان وجود مرید و وجود مراد مستلزم مرجّحی حادث برای مرید است تا او را قادر سازد که متعلّق ارادهاش را در زمانی معیّن پدید آورد. در مورد خدا این بدین معنی است که او در ارادهاش کامل نبوده، برای رسیدن به مرادش نیازمند صفت جدیدی است. این البته ذاتاً محال است. غزالی خاطرنشان میسازد که گفتههای فیلسوفان در به کارگیری تعاریف و اصطلاحات دربارهی طبیعت خدا با هم سازگار نیست و میافزاید که آنها ارادهی خدا را با ارادهی انسان میسنجند. گفتههای آنها فقط شامل ارادهی انسان میشود، زیرا طبق اقوال خود آنها ممکن نیست خداوند با هیچ چیز دیگری مقایسه شود. او به عنوان دلیل به گفتههای آنها در خصوص علم الهی اشاره میکند. آنها مدعی هستند که خداوند کلیّات را بدون اینکه کثرتی در علمش پیدا شود میداند. در این حال اگر کسی علم خدا را با علم انسان مقایسه کند باید بگوید کثرت همان طور که در علم انسان وجود دارد در علم خدا هم موجود است. فیلسوفان با قول به اینکه ممکن نیست علم خدا علم حادث تصور شود از این مقایسه اجتناب میورزند. غزالی میپذیرد که اگر علم خداوند یگانه است ارادهی او هم باید اینچنین باشد. (13) به این صورت غزالی با تغییر مورد نزاع قادر میشود نشان دهد که در اقوال فیلسوفان ناهماهنگیهایی موجود است.
غزالی سنخنش را در خصوص علم خداوند به جزئیات به همین صورت استدلال ادامه میدهد. فیلسوفان این عقیده را که خداوند هر امر جزئی را میداند به دو دلیل رد میکنند. اولاً دانستن یک چیز جزئی به معنای ادراک کیفیات مخصوص آن از راه ادراک حسی است. از آنجا که این کیفیت جزئی از ذات خدا نیست، او نمیتواند جزئیات را درک کند. ثانیاً روند علم عالم به معلوم دلالت بر کثرت افعال و تعداد معلومات دارد. گذشته از این، فقط این را میتوان گفت که خدا واحدی است که در آن کثرتی نیست. هر اشارهای از خدا که او چیزی را به واسطهی ارتباطی مستقیم با ماسوای خود برای وجودش کسب میکند باید مردود شناخته شود. بنابراین، نظریهی ابن سینا در خصوص علم خداوند به جزئیات مسایل مشکلی پیش میآورد، در اینکه به نظر میآید که او میکوشد تا در این دعوی میان نقطه نظرهای فیلسوفان و متکلّمان سازگاری برقرار سازد. شاید ابن سینا برای اینکه متکلّمان اهل سنّت را آرام کند آیهای از قرآن میآورد تا نشان دهد که خداوند به همهی اشیاء حتی به سنگینی یک ذرّه عالم است. (14) امّا او این [علم] را بدین صورت توصیف میکند که میگوید خدا جزئیات را از طریق کلّیات میداند. او این مطلب را با دو فراز توضیح میدهد: خدا جزئیات را میداند «از این حیث که کلّی هستند» یا «به طریق کلّی». (15) توضیح وی از این دو فرار مبتنی بر این فرض است که خدا عقل محض است. بنابراین روند معرفتی که در انسان رخ میدهد نه تنها به خدا اطلاق نمیشود بلکه در خصوص او در واقع کاملاً برعکس است.
غزالی پیش از آنکه انتقادش را از نظریهی ابنسینا آغاز کند به تلخیص نظر اهل سنّت دربارهی طبیعت خدا مبادرت میورزد. او میگوید که مسلمانها عالم را حادث میدانند، فقط خدا و صفاتش ازلی هستند و هر چیزی جز او به وسیلهی او و به واسطهی او آفریده شده است. بنابراین هر چیزی بالضروره معلوم است، زیرا متعلّق اراده باید معلوم مرید باشد. وقتی تصدیق شد که او مرید عالم است، باید بالضروره پذیرفته شود که حیّ است، زیرا هر موجود زندهای به غیر خودش علم دارد. پس مسلمانها بدین طریق میدانند که خداوند به جهان علم دارد، زیرا آن را به واسطهی ارادهاش آفریده است. (16) امّا فیلسوفان به علت اعتقادشان به ازلیّت عالم نمیتوانند اینچنین یقینی داشته باشند. غزالی بدین ترتیب با آنها به مجادله میپردازد تا ثابت کند که با وجود موافقت با فرضهای آنها خدا میتواند به غیر خودش علم داشته باشد.
غزالی در انتقاد خود از ابن سینا بحث را متمرکز بر اراده و علم خدا میکند. او مدعی است که اگر ابن سینا به این عقیدهاش باقی بماند که خدا اراده ندارد و اینکه صدور یک عمل ضروری است، در این صورت مجبور خواهد بود بپذیرد که خدا به ماسوای خود علم ندارد. غزالی ادعایش را بر این دلیل مبتنی میسازد که علم به فعل ضرورتاً فقط در مورد افعال ارادی است. (17) بنابراین اگر کسی ادعا کند که عالم بدون اراده یا اختیار خداوند بالضروره از او صادر میگردد، همان طور که نور از خورشید صادر میشود، در آن صورت آن مستلزم علم خدا نخواهد بود. غزالی همین طور این ادعا را رد میکند که از آنجا که علم خدا ذات اوست علت همهی موجودات است و بنابراین دلالت بر این دارد که خدا همهی معلولاتی را که علت آنها است میداند. به علاوه، او میگوید که عقیدهی ابن سینا با عقاید دیگر فیلسوفان و همچنین با آنچه خود دربارهی صدور عالم ادعا میکند متناقض است. حتی اگر پذیرفته شود که خداوند آنچه را که علت آن است میداند، همهی فیلسوفان توافق دارند که فعل او واحد است و از او فقط واحد، یعنی عقل اول، صادر میشود. بقیه از عقل اول صادر میشوند و صدورشان از خدا فقط من غیر مستقیم و به وساطت واسطهها است. ضرورت ندارد که خداوند جز عقل چیزی را بداند. اگر صدور امری ضروری است، در این صورت مستلزم علم خداوند به معلولات نیست. (18) حتی برای فعل ارادی، علم تنها برای حرکت اول لازم است، نه برای آثار غیرمستقیم. بنا به نظر غزالی، همهی برهانها و دلیلهای فیلسوفان مبتنی بر مقدّمات غیرقابل اثبات است. نخست باید نظری کلّی اتّخاذ شود و پس از آن انسان بتواند دلیلهایی اقامه کند. امّا برای اینکه برهانها کارآیی داشته باشند همهی اصطلاحات باید به وضوح تعریف شوند. منطق [یعنی انسجام] درونی یک نظام فی نفسه دلیل درستی آن نظام نیست. فیلسوفان مسلمان نظریهها و تعریفهایی را از فیلسوفان یونانی اتّخاذ کردند و پس از آن کوشیدند تا عقاید اسلامی را در قالب فلسفهی یونانی بریزند. غزالی عقاید بنیادین اسلام سنّی را پذیرفت و پس از آن نشان داد که ممکن نیست این عقاید را از دید فلسفی ردّ کرد.
ابن حزم و غزالی هوشمندانه میکوشیدند تا استدلال منطقی را در دفاع از عقاید اهل سنّت به کار گیرند، امّا در این جریان در بحث صفات از رویکرد سنّت گرایانه دور افتادند. برای اصحاب الحدیث این موضوع بسیار اصولی بود: وحی برتر است و عقل باید پیرو آن باشد. پیروان سنّت در برابر استدلالهای غزالی و دیگران پیوسته استدلال میکردند که وحی الهی بدون توسل به کلام باید به طور کامل پذیرفته شود. به هر حال، پیروان سنّت حتی برای دفاع از عقیدهی بنیادینشان در خصوص صفات که باید وجود آنها را بدون سؤال از کیفیاتشان پذیرفت به بسط و گسترش دلیلهای بسیار سفلسطهآمیز میپرداختند. از دورهی باستانی متأخّر اسلام دو دانشمند به علت دفاع شدید از سنّت گرایی شایستهی توجه ما هستند، ایشان موفّق الدین بن قدامه (و: 620 هـ/1223م) و تقی الدین بن تیمیه (و: 728 هـ/1328م) میباشند. با اینکه هر دو در باب کلام و صفات دارای اساس مشترک حنبلی بودند، با وجود این، ما برای اینکه از عقاید پیروان سنّت دارای نظری فراگیر باشیم سخن خود را بر دیدگاههای خاص هر یک متمرکز میسازیم.
ابن قدامه در ردّ معروفش از کلام، تحریم النّظر فی کتب اهل الکلام (به نام نقد الهیّات نظری ترجمه شده است) برای اجتناب از کلام نُه وجه میشمارد. (19) اولاً، او با آیهی سورهی سوم شروع میکند و میگوید که خدا آنهایی را که پیرو تأویل متشابهاتاند در ردیف کسانی قرار میدهد که در طلب فتنهاند و گمراه میشوند.
بنابراین خداوند این قبیل تأویلات را ناروا دانسته است. ابن قدامه این را دلیل تحریم کلام میگیرد، زیرا کلام را مرتبط با تأویل میداند. دومین وجه تحریم وی در این راستا با بیان این مطلب ادامه مییابد که اگر تأویل متشابهات جایز [واجب] بود، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) آن را بیان میکرد، امّا معلوم است که پیامبر هرگز وارد آن نشده است و اگر آن برای مسلمانها فایدهای داشت، پیامبر آن را متذکر میشد. تحریم در وجه سوم وی بدین صورت ادامه مییابد که او میگوید سلف صالح مسلمانها این آیات قرآن را بدون تأویل و بدون تعطیل خداوند از صفاتش پذیرفتند. این امر دلالت بر این دارد که اگر تأویل برای اصحاب پیامبر فایدهای داشت مطمئناً از آن سخن میگفتند. با گذر به وجه پنجم وی که با تحریمهای کلّی سازگار است، باید متذکّر شویم که ابن قدامه میگوید کلام بدعت است و بنابراین برخلاف سنّت پیامبر است [علیکم بسنّتی]. ابن قدامه در سایر وجوه [وجوه تحریم کلام] میکوشد تا برای این تحریم دلیلهایی ارائه دهد که مبتنی بر سایر آیات قرآن و نمونههایی از سنّت هستند.
وجه چهارمِ ابن قدامه میگوید که کلام برابر است با حکم بر خدا [تحکیم بر خدا] در اموری که تأویل کننده نمیداند. متکلّمان هرگز نمیدانند که مراد خداوند در این آیات چیست. حتی اگر لفظ محتمل معنایی باشد، این احتمال آن را لزوماً فقط به آن معنی محدود نمیکنند. بنابراین ممکن است تأویل کننده معنایی برگزیند که خداوند آن را قصد نکرده است و بدین ترتیب دربارهی خداوند از روی جهل [به غیر علم] سخن بگوید، در حالی که خداوند در سورهی 7، آیهی 33، از آن منع فرموده است [قُل إِنَّما حرّم رَبّی الفواحشَ .. و أن تقولوا علی الله ما لا تعلمون]. وجهِ ششم ابن قدامه این است که تأویل متشابه محض حماقت و فضولی است و هیچ فایدهی عملی ندارد [حاجتی به آن نیست]. طبق نظر وی مسلمانان جاجتی ندارند که معنای حقیقی صفات خدا را بدانند، زیرا البته نه عملی متعلّق بر آن است و نه تکلیفی. خداوند به ایمان به فرشتگان، کتابها و پیامبرانش امر فرموده، امّا تفصیل این امور معلوم نیست. بنابراین ما به آنچه نازل شد باید فقط ایمان بیاوریم (سورهی 2، آیهی 136) [قولوا آمنّا بالله و ما اُنزِلَ إِلینا] و خود را به تکلّف نیندازیم و دخالت بیجا نکنیم. (سورهی 38، آیهی 86) [قُل ما أساَلُکم مِن أجرٍ و ما أنا مِنَ المُتَکَلِّفین]. وجه هفتم ابن قدامه بدین مضمون است که آن تکبّر محض است که انسان به خود اجازه دهد دربارهی خدا چیزی به دروغ بگوید. او توضیح میدهد که اگر تأویل واجب بود بر هر مسلمانی واجب بود. حتی اگر دلایل آن را نداند. بنابراین لازم میآید که مردم دربارهی صفات خدا از روی جهل سخن بگویند [این تکلیف قول به جهل است] که ما میدانیم حرام است. متکلّمین با تأکید در به کارگیری کلام مردم را وادار میکنند که دربارهی خدا از روی جهل سخن بگویند. وجه هشتم او این است که کلام اجتهاد در اموری است که در قرآن و سنّت معلوم نیست، و این روا نیست حتی اگر اتفاقاً درست باشد. ابن قدامه میگوید که ابوبکر حتی از تفسیر کلمهی أبّاً (چراگاه) در سورهی 80، آیهی 31، [و فاکِهَةً و أبّاً] امتناع ورزید، زیرا نخواست دربارهی کتاب خدا چیزی بگوید که نمیداند. و بالاخره ابن قدامه در وجه نهم میگوید که متکلّمین خطا میکنند در اینکه به خدا چیزی که او به خود نسبت نداده نسبت میدهند و از او آنچه را که او به خود نسبت داده است سلب میکنند. آنها وقتی که میگویند صفتی در واقع به معنای چیز دیگری است، مرتکب این عمل میشوند. مثلاً، میگویند که «استوی» به معنای استقرار بر تخت نیست، بلکه به معنای اِستوی (یعنی «استیلاء») است.
ما، در همین مرور بر استدلالهای ابن قدامه علیه کلام، خلاصهای ظریف و کلام از مخالفت سنّتی با متکلّمین مشاهده میکنیم. آن ممکن است در طبقهی استدلال سلبی قرار داده شود، زیرا متمرکز در تحریم صریح کلام به طور کلّی است بدون اینکه مستقیماً دربارهی صفات خدا سخنی بگوید. در مورد ابن تیمیه خواهیم دید که او در بحث صفات خدا چگونه با روش ایجابی برخورد میکند. او توضیح میدهد که آنها در قلمرو حدود زبانی عربی و هدایتهای قرآن و سنّت چگونه به درستی فهمیده میشوند.
ابن تیمیه با همان وجوه اساسی که به وسیلهی ابن قدامه تقریر شده بود آغاز میکند، امّا برای تبیین صفات خدا به آنها همچون امری کامل و کافی مینگرد، یعنی او چنین میفهمد که قرآن و سنّت محتوی تمام آن اموری است که لازم است انسان دربارهی خدا بداند و صفات او را بدون توسل به نوعی دلیل فلسفی به روشنی و صراحت بیان کند. او به مبحث صفات خدا به عنوان یک مسئلهی الهیّاتی جداگانه نگاه نمیکند، بلکه آن را در رهیافت جامعش به فهم قرآن میگنجاند. بنابراین او در رسالهی مقدّمة التفسیر («مقدّمهی تفسیر قرآن») این موضوع را به عنوان مسئلهی روش درست فهم قرآن مورد رسیدگی قرار میدهد. (20) اساس رهیافت ابن تیمیه به تفسیر هر آیهای در قرآن ارجاع به آیات دیگر و حدیث است. ابن تیمیه با استفاده از آیهی 44 سورهی 16 که در آن خدا میفرماید: پیامبر برای این فرستاده شده است که به بیان آنچه که بر مردم وحی شده است بپردازد [وَ أنزَلنا إلیک الذّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاس ما نُزِّل الیهم] اظهار میکند که پیامبر معانی و الفاظ قرآن را بیان فرموده است. یعنی او برای اینکه رسالتش را همچون یک نبی و رسول به انجام برساند لازم بود تمام معانی واقعی و قابل قبول قرآن را روشن سازد و از هیچ نوع اطلاع رسانی خودداری نکند. بنابراین برای نخبگانی همچون فیلسوفان هیچ نوع علم مکتوم یا پنهانی وجود ندارد. برای تبیین صفات خدا، انسان باید به قرآن مراجعه کند و زبان آن را بفهمد.
طبق نظر ابن تیمیه، اولین چیزی که انسان باید بداند این است که خداوند برای بیان یک چیز با اطلاق نامهای متعدّد بر آن الفاظ مترادف به کار میبرد. این برای آن است که انسان چگونه باید نامهای نیکوی خدا [اسماء الله الحُسنی] را که در قرآن ذکر شده بفهمد. درست همان طور که برای پیامبر و قرآن نامهای متعدّد است برای خدا نیز نامهای متعدّد وجود دارد. ابن تیمیه میگوید اگر کسی خدا را با یکی از نامهایش بخواند این متّضاد با دعای وی با نام دیگر او نیست. او آیهی 110 سورهی 17 [قل ادعوا الله أو إدعوا الرّحمن أیّاً مّا تدعوا فله الأسماء الحسنی] را به عنوان دلیل ذکر میکند که در آن آمده است «بگو بخوانید خدا را با نام «الله» یا نام «رحمن»، هر کدام را که بخوانید او کسی است که نامهای بسیار نیکو دارد». ابن تیمیه از این نتیجه میگیرد که هر نامی از خدا دلالت به ذات واحد و فارد میکنند. یعنی خداوند هر نامی را که در قرآن ذکر میکند اشاره به او میکند. پس از آن میگوید هر اسمی دلالت به صفتی میکند که آن اسم متضمّن آن است. بنابراین، برای مثال، عالم دلالت به ذات و علم، قدیر دلالت به ذات و قدرت، و رحیم دلالت به ذات و رحمت میکند. ابن تیمیه بدین ترتیب تمام اسمهای خدا و صفات مربوط به آنها را به ذات واحد و فارد مرتبط میسازد. و به این صورت و در مقابل خاطرنشان میسازد کسانی که دلالت اسمهای خدا را بر صفاتش انکار میکنند مرتکب تناقض میشوند. او [در این مورد] مثالی نقل میکند از کسانی که میگویند خدا نه حیّ است و نه غیر حیّ. ابن تیمیه در این حال با توسّل به منطق میگوید که آنها نقیضین را [از او] نفی میکنند. پس از آن ادعا میکند که لزوماً هر اسمی دلالت به ذات خدا و یکی از صفات او میکند.
ابن تیمیه برای اثبات این مطلب مثالهای دیگری به کار میگیرد تا نشان دهد که ممکن است ذات واحد اسماء و صفات متعدّد داشته باشد. مثال او مبتنی بر آیهی 123 سورهی 20 است: «کسی که از ذکر من اعراض میکند» [مَن اَعرَض عَن ذکری]. او میگوید که ذکر امکان دارد اشاره به چیزی باشد که خدا نازل کرده یا اشاره به چیزی باشد که پرستندهای در حال نماز و دعا فرا میخواند. نظر به تمام آیه [نشان میدهد که] ذکر مرادف با هدایت و وحی خدا است. بنابراین ذات تمام آن چیزی است که خدا وحی کرده و اسماء و صفات ذکر هدایتاند. به عبارت دیگر، ذات آنچه خداوند وحی فرموده امکان دارد اشارهی به ذکر خدا، هدایت او، کتاب او یا کلام او باشد. هر لفظی اشاره به ذات واحد و فارد میکند.
ابن تیمیه با برگشت به بحث منضمّ صفات میگوید کسی که از صفت مختص به اسمی سؤال میکند باید بپذیرد که آن مطابق است با تعیین مسمّی، یعنی اسمای الهی؛ مثلاً قُدّوس و سلام و مؤمن مرادف با خدا هستند. آنها اسمهایی هستند که دلالت بر ذات واحد و صفات آن ذات میکنند. ابن تیمیه برای اینکه معنای طبیعت صفت خاصی را خوب بررسی کند بر روش پیروان سنّت استناد میجوید. او با اشارهی به اصحاب پیامبر و نسلهای نخستین مسلمانها [سلف]، میگوید هیچ یک از آنها صفت را به وسیلهی دلالت بر ذات آن تبیین نکردند، حتی اگر آن صفت برخلاف صفت دیگر باشد. بنابراین، قدّوس همان غفور و رحیم است، یعنی آنها یک چیزند [مسمّی واحد است].
ابن تیمیه در بحث از صفات خدا میکوشد تا از نظر پیروان سنّت دربارهی طبیعت خدا تبیین عمیقتری ارائه دهد. وسیلهی عمدهی وی در این کار زبان عربی است. بنابراین تمام معانی آن باید به درستی و روشنی فهمیده شود. به علاوه، زبان عربی انسان باید آیات قرآن را به ترتیب معمولی آنها بفهمد، یعنی قرآن باید به واسطهی خود قرآن فهمیده شود. مثالها، مثلها و استعمالات زبانی قرآن باید طبق قواعد و اصولشان تحلیل، و با یک روش سازگار و یکسان به کار گرفته شود. ابن تیمیه بدین صورت قوای عقلانی ذهن (عقل) را ردّ نمیکند، بلکه آنها را برای تبیین وحی در اطاعت وحی قرار میدهد.
هرچند نام حضرت علی (علیه السلام) در آیات قرآن مجید ذکر نشده است، اما آیات متعددی درباره آن حضرت نازل ادامه ...
این شبهه که یکی از شبهات قدیمی و معروف اهل سنت هم است، ادعای نبود نصب امامت حضرت علی (علیه السلام) در ادامه ...
نظّام به راستی از ذهنی بسیار دقیق و عمیق فلسفی برخوردار بوده و مسایل فلسفی را به شدت و قوّت به خود جلب ادامه ...
ابواسحاق ابراهیم بن سیّار بلخی بصری، مشهور به نظّام یکی از مشایخ و استادان نامدار فرقهی معتزله است که ادامه ...
از مسایل مهم در علم کلام و فلسفه دربارهی افعال انسان. لغت جبر از اضداد، یعنی دارای معانی مقابل، است ادامه ...
مسئلهی قدر پیش از اسلام در میان قوم عرب مورد بحث بوده است. قول به قدر، که عقیده به نوعی جبر است، در ادامه ...
مبحث کلام گسترده است و موضوعات متعدّدی را در برمیگیرد، از این روی، واکنش اهل سنّت به کلام پیچیده و متنوّع ادامه ...
کلام، یا علم الکلام (علم کلام)، در اسلام عنوان آن شاخه از علم است که معمولاً به «الهیّات نظری» ترجمه ادامه ...
از منابع معتبر اسلامی چنین برمیآید که در زمان حیات رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) بحث و جدال ادامه ...
ولا مسَّ دیناراً و لا مسَّ درهماً *** و لا عَرف الثَوب الذی هو قاطعه (24)
روایت شده است عبدالله بن عمربن عبدالعزیز که متولّی بصره بود، برای نفقهی وی و خانوادهاش هزار درهم به واصل بخشید، او نپذیرفت. عبدالله گفت این از مال خودم است، نه از مال مسلمانان، باز قبول نکرد. (25) همچنین، نوشتهاند چون واصل نزد عبدالله بن عمربن عبدالعزیز خطبهی معروف خود را خواند، عبدالله عطیهای به وی داد، او نپذیرفت. مضاعف کرد، باز نپذیرفت، گفت: «جایزهات را هزینهی احداث نهری کن برای اهل شهر». (26) قاضی عبدالجبار نوشته است:
"بیست هزار درهم از پدرش به وی ارث رسید، او بدان دست نزد. دستور داد در پشت در خانهاش نهادند تا نیازمندان هر یک به اندازهی نیازشان از آن بردارند. (27)"
أبا حذیفة قد أوتیتَ مُعجبة *** فی خطبة بَدَهَت من غیر تقدیر
وَ إنّ قولا یروق الخالدَینِ معاً *** لُمسکت مُخرس عن کلّ تحبیرٍ (47)
گفتنی است که چون بشّار قایل به رجعت شد و به تکفیر همهی امت اسلام تجرّی کرد، واصل از وی دوری گزید و بشّار نیز وی را هجو کرد ولی شایستهی توجه است که هجو بشّار متوجه سخن دانی و سخنوری واصل نبوده، بلکه در خصوص گردن دراز او بوده است. (48)
ابوالطَّروق ضبّی، شاعر معتزلی هم از اطالهی خطب و اجتناب وی از حرف «راء» به گونهای که گویی اصلاً در کلام نیست، با وجود کثرت تردّد آن حرف در کلام، وی را ستوده و گفته است:
علیمٍ بإبدال الحروف و قامعٌ *** لکلّ خطیب یغلب الحقَّ باطِله (49)
شاعر دیگری نیز سروده است:
و یجعَل البُرّ قَمحاً فی تصرُّفه *** و خالف الراء حتی احتال للشَّعَر
و لَم یُطِق مَطَراً، و القول یُعجله *** فعاذ بالغَیث إشفاقاً من المطر (50)
"به واصل رقعهای داده شد بدین مضمون «اَمر امیرالامراء الکِرام أن یُحفَرِ بِئرٌ علی قارعة الطریق فیشرَب منه الصّادر و الوارد». او در اثر اقتدار، فوراً خواند: حَکم حاکم الحکّام اِلفخام أن یُنبشَ جبُّ علی جادّة الممشی فَیسقی منه الصّادی و الغاوی. (51)"
چکیده
یکی از مسائل مهم در دین مبین اسلام، بحث «هدایت فکری و معرفتبخشی» به افراد جامعه انسانی است. اهمیت این امر تا حدی است که میتوان اذعان نمود اساس آیین اسلام بر معرفت و کسب شناخت است. خداوند به عنوان بزرگترین و اولین معلم، ابتدا اسماء را به انسان آموخت و بدین وسیله او را اشرف مخلوقات گرداند و با نزول قرآن کریم بر پیامبر عظیمالشأن خود، این معرفتبخشی را تداوم بخشید. آموزههای قرآن به حدی وسیع و فراگیر است که هیچگاه در بستر زمان از حرکت و تازگی و پویایی باز نمیایستد و تمام انسانها درتمام قرون میتوانند از دریای ژرف معارف قرآنی بهره مند گردند. مهم ترین معرفت، معرفت انسان به خود و خدای خویش است، زیرا او از این طریق میتواند به اسرار خلقت پی برده، رستگار شود.1. مقدمه
هدایت فکری افراد، یکی از اصول مهم مکتبهای مختلف فکری در طول تاریخ است. مکاتبی که اصل پیشرفت انسان، محور کاری آنان است، همواره سعی نموده و مینمایند که افراد تحت تسلط و پیرو خود را به شناختی در خور و لایق برسانند تا آنان از آن طریق بتوانند اصول وخواستههای مکتب را پی گیری نموده، به نتیجه برسند. البته بحث ما از مکتبهای طرد شده و منحط نیست، زیرا چنین مکاتبی نه تنها دیگران را به شناخت دعوت نمی نماید، بلکه حتی خود نیز به شناخت حقیقی نخواهند رسید و در بن بست جهل و نابودی خواهند ماند.2. زمینههای ایجاد معرفت و هدایت
معرفت و شناخت، اساس هر آیین و مذهب است، تا جایی که پایبندی به هر آیین، بدون شناخت آن نه تنها ممکن نیست، بلکه حتی مورد قبول نیز قرار نمیگیرد. در آیین مقدس اسلام نیز کسی میتواند ادعای ایمان و دین داری کند که با شناخت، این راه را انتخاب نموده باشد. کسانی که کورکورانه و بدون هیچ آگاه، ادعای اسلام نمایند، نه تنها اسلامشان پذیرفته نیست، بلکه در این این باره پاداشی نیز به آنها تعلق نمیگیرد.الف – استعدادهای فردی
مهمترین و به عبارتی اولین اصل در راه رستگاری، کسب بینش و آگاهی برای انجام کار است. در مکتب اهل بیت (علیه السلام)، همواره بر این اصل مهم تأکید میشود که قبل از پذیرش هر امری و انجام هر عملی، باید ابتدا آن امر را خوب بشناسیم و با شناختی همه جانبه به آن رو نماییم. تنها در این صورت است که لطف حق شامل حال ما میگردد و میتوانیم به رستگاری برسیم. افراد در انجام امور شخصی خود باید همواره این اصل مهم را در نظر داشته باشند. حضرت امام رضا (علیه السلام) در حدیثی می فرماید:ب- زمینههای اجتماعی
بدون شک انسان موجودی اجتماعی است و همه چیز خود را در زندگی گروهی مییابد. تکامل انسان در جنبههای معنوی و مادی، علوم و دانشها، تمدنها و صنایع، آداب و رسوم، همه در پرتو زندگی دسته جمعی حاصل می شود، به طوری که میتوان گفت اگر انسان این طرز زندگی را از دست دهد، همه چیز خود را از دست خواهد داد و تا سرحدّ حیوان، سقوط میکند. توجه انسان به این نوع زندگی علاوه بر انگیزه فطری، به دلیل کثرت و تنوع نیازهای او و همت والایش برای رسیدن به مراحل بالاتر و کاملتر است و تأمین این نیازهای جسمی و روحی، بدون زندگی اجتماعی ممکن نیست.3. قرارگاه تجلی معرفت و هدایت
حضرت امام رضا (علیه السلام) با تمسک به آیات قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) و سیره ائمه اطهار، مکتب فکری عظیمی را بنیان نهاد که امامان بعداز ایشان نیز پرچمدار این مکتب بودند. در مدت اقامت امام رضا (علیه السلام) در خراسان، جلسات متعدد مباحثه علمی و مناظره بین امام و سران فرقهها و مذاهب مختلف برگزار میشد. مأمون این جلسات را تشکیل میداد تا وجهه علمی و موقعیت مذهبی امام را خدشهدار نماید، اما آن امام همام با تمسک به آموزههای قرآن کریم و سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) میتوانست پیروز میدان شود و بر محبوبیت و جایگاه خود در بین مردم بیفزاید. ایشان سعی میکرد در بحثهای خود نه تنها پاسخگوی شبهات طرف مناظره باشد، بلکه با باز نمودن بحثهایی علمی و عقیدتی و مذهبی و دینی، بر معرفت و شناخت حاضران بیفزاید و به طور غیر ملموس، آنان را به سوی حق و حقیقت رهنمون شود، تا جایی که حقانیت امام و پدران بزرگوارش در بسیاری از این جلسات بر همگان روشن میگشت و بسیاری از افراد هدایت میشدند و در جوانب مختلف به شناخت میرسیدند.الف – هدایت بخشی قرآن کریم
یکی از واژههایی که در قرآن کریم به کار رفته است، واژه «سبیل الرشد» یا «سبیل الرشاد» در مقابل «سبیل الغی» است. در آیهای از قرآن آمده است:ب – هدایتبخشی انبیا و امامان (علیه السلام)
یکی از رسالتهای خطیر پیامبران، هدایت علمی، فکری و فرهنگی جامعه بشری است. رشد و شکوفایی خرد انسان ها، از برنامههای اساسی پیامبران است. آنان در تمامی دوران رهبری خویش، به این موضوع حیاتی توجه داشتند و در راه آن، از هیچ کوششی فروگذار نکردند. امامان شیعه نیز همانند پیامبران الهی و پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) برای تکامل معنوی و عقلی و فرهنگی آدمیان، به تلاشهایی توانفرسا دست یازیدند و در راه این هدف از هر شیوه و وسیلهای استفاده کردند.نتیجهگیری
1. یکی از محورهای مهم مشرب فکری امام رضا (علیه السلام)، دعوت به کسب معرفت و شناخت در زمینههای مختلف است. آن بزرگوار با فراهم نمودن زمینههای مختلف، همواره مخاطبان خویش را به کسب معرفت در جوانب مختلف امور دعوت مینمود.پینوشتها:
1. سیدرضا تقوی، چهل چشمه معرفت، ص 153.
2. الکافی، ج1، ص 44.
3. جواد معینی و احمد ترابی، امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، منادی التوحید و امامت، ص 178.
4. بحارالانوار، ج75، ص 356.
5. ناصر مکارم شیرازی، پیام امیرالمومنین، ج1، ص 250.
6. ناصر مکارم شیرازی، پیام امیرالمؤمنین، ج1، ص 250.
7. محمدتقی جعفری، امام حسین، شهید فرهنگ، پیشرو انسانیت، ص 413.
8. صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ص 180.
9. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 250.
10. محمدتقی جعفری، امام حسین، شهید فرهنگ، پیشرو انسانیت، ص 15.
11. بحارالانوار، ج7، ص 225.
12. عباسعلی زارعی سبزواری، سیره علمی و عملی امام رضا (علیه السلام)، ص 55.
13. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج1، ص 46.
14. واحد تدوین و ترجمه، سرچشمههای نور امام رضا (علیه السلام)، ص 66.
15. بحارالانوار، ج49، ص 91.
16. صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ص 402.
17. اعراف، آیه 146.
18. ولی الله نقی پور، پژوهش پیرامون تدبر در قرآن، ص 58.
19. جواد محدثی، حکمتهای رضوی، ص 77 .
20. جن، آیه ی 1 و 2.
21. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 25، ص 105.
22. نهج البلاغه، نامه ی 7.
23. مرتضی مطهری، ده گفتار، ص 131.
24. امیرمهدی حکیمی، سیره امام رضا (علیه السلام)، ص 20.
25. خداوند منت نهاد بر مؤمنان و رسولی را در بین آنها از خودشان برانگیخت که آیات خدا را بر ایشان میخواند و کتاب و حکمت را به آنان میآموزد، اگر چه آنها قبل از آن در گمراهی آشکاری بودند. (آل عمران، آیه ی 164).
26. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن.
27. ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص 251.
28. وسائل الشیعه، ج1، ص 433.
29. ر.ک: امام خمینی، صحیفه نور.
30. صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ص 58.
31. حسن کافی، امام رضا (علیه السلام) اسوه صراط مستقیم، ص 237 و 238.
32. ر.ک: امام خمینی، صحیفه نور.
33. ماکس پلانک، علم به کجا میرود، ص 235.
34. ر.ک: امام خمینی، صحیفه نور.
سرچشمه علم کلام
در واقع سرچشمه علم کلام، مباحث اعتقادی است که میان پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و صحابه و نیز پس از رحلت پیامبر اکرم حول آیات قرآن و احادیث نبوی در میان صحابه و تابعین مطرح بوده است.رشد علم کلام
بنابراین، بخش معتنابهی از احادیث پیامبر و امامان علیهمالسلام احادیث اعتقادی است و این احادیث در شکلگیری باورهای کلامی اولیه تأثیر انکارناپذیر داشتهاند و اختلافات متکلمان درباره تحلیل و تفسیر آن احادیث، به رشد علم کلام انجامیده است.استناد فرق به حدیث
ونسینک پس از تألیف المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی (لیدن ۱۹۳۶ـ۱۹۶۹)، به این نتیجه رسید که احادیث در شکلگیری عقاید مسلمانان بسیار تأثیر داشتهاند و این بحث را در کتاب عقاید مسلمانان: مبادی و تحولات تاریخی (دهلی نو ۱۹۷۹) بررسی کرد.مقدار استناد
استناد و استشهاد به احادیث در مسائل کلامی و اعتقادی، با توجه به میزان و چگونگی اعتماد و اتکای فرقهها و نحلههای مختلف کلامی به احادیث، یکسان نبوده است.اهل حدیث و اشاعره
برخی، مانند اهل حدیث و پیروان احمد بن حنبل و اشاعره، عقاید دینی را منحصر به مضامین آیات قرآن و احادیث دانسته و در کتابهای خود به احادیث نبوی، اعم از احادیث متواتر و اخبار آحاد، استناد کردهاند، (۲۲) حتی ابن عبدالبرّ (۲۳) گفته است که اعتقاد به خدا و اسماء و صفات او جز بر مبنای آنچه در کتاب خدا و احادیث صحیح نبوی، اعم از متواتر و آحاد، آمده است صحیح نیست.معتزله
در مقابل، معتزلیان احادیثی را که موضوع آنها رؤیت خداست رد میکردند.خوارج
خوارج هم، به سبب تکفیر کردن برخی صحابه، بسیاری از احادیث منقول از آنان را نپذیرفتند و ملاک عقاید خویش قرار ندادند. (۵۵) (۵۶)آثار حدیثی کلامی
برخی محدّثان و متکلمان اهل سنّت پس از دوران اولیه شکلگیری علم کلام، در کتابهای مستقل به جمعآوری احادیث اعتقادی و کلامی در موضوعات مختلف پرداختهاند.کلی
مانند احمد بن حسین بیهقی (متوفی ۴۵۸) در کتاب الاعتقاد و الهدایة الی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و اصحاب الحدیث (بیروت ۱۴۰۸) و کتاب شُعَب الایمان (بیروت ۱۴۱۰).موضوع خاص
برخی مؤلفان، احادیث راجع به یک موضوع را در کتابی با نام همان موضوع گرد آوردهاند، مانند ابوعبداللّه محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی ۲۵۶) در خلق افعال العباد (ریاض ۱۳۹۸)؛ علی بن عمر دارقطنی (متوفی ۳۸۵) در کتاب رؤیة اللّه جلَّ و علا؛ ابومحمد ابن قدامه در اثبات صفة العُلُوّ (کویت ۱۴۰۶) و مختصر آن از شمس الدین ذهبی؛ احمد بن حسین بیهقی در اثبات عذاب القبر (عمان ۱۴۰۵)؛ ابوبکر جعفر بن محمد بن حسن فریابی در کتاب القَدَر (بیروت ۱۴۲۱)؛ عبداللّه بن وهْب بن مسلم قرشی در کتاب القدر و ماورد فی ذلک من الآثار (مکه ۱۴۰۶)؛ محمد بن جریر طبری در صریح السنة (کویت ۱۴۰۵)؛ و بَقی بن مَخْلد در الحوض و الکوثر (مدینه ۱۴۱۳).الایمان و السنة
کتابهایی نیز با عنوان الایمان از محمد بن اسحاق ابن منده (متوفی ۳۹۵؛ بیروت ۱۳۶۴ ش/۱۹۸۵)، ابوعبید قاسم بن سلام (متوفی ۲۲۴؛ بیروت ۱۴۰۳) و محمد بن یحیی بن ابی عمر عدنی (متوفی ۲۴۳؛ کویت ۱۴۰۷) و کتابهایی با عنوان السنة از ابن ابی عاصم شیبانی (متوفی ۲۸۷؛ بیروت ۱۴۰۰)، ابوعبداللّه محمد بن نصر مروزی (متوفی ۲۹۴؛ بیروت ۱۴۰۸)، عبداللّه بن احمد بن حنبل شیبانی (متوفی ۲۹۰؛ دمام ۱۴۰۶) و ابوبکر احمد بن محمد خلال (متوفی ۳۱۱؛ ریاض ۱۴۱۰) تألیف شد.احادیث دشوار
برخی نیز احادیث دشوار اعتقادی را تأویل و تبیین کردهاند، از جمله ابن قتیبه (متوفی ۲۷۶) در کتاب تأویل مختلف الحدیث (بیروت، بی تا.) و ابن فورَک (متوفی ۴۰۶) در کتاب مشکل الحدیث یا تأویل الاخبار المتشابهة (دمشق ۲۰۰۳).مناظرات ائمه و اصحاب
در کتاب الاحتجاج (نجف ۱۳۸۶) احمد بن علی طبرسی (متوفی ۵۶۰) نیز مناظرات اعتقادی امامان یا اصحاب آنان با مخالفان اعتقادیشان گزارش شده است.متکلمان شیعه
برخی اصحاب امامان، به سبب تبحر در دفاع از اعتقادات شیعه، متکلم شناخته شدهاند، مانند هشام بن حکم و محمد بن نعمان مؤمن الطاق (برای آگاهی بیشتر از متکلمان شیعه و آثار آنان به این منابع رجوع کنید (۷۶) (۷۷)).آثار کلامی شیعه
متکلمان شیعه گاه احادیث کلامی در یک موضوع (مثلاً توحید، امامت، نبوت و...) را یکجا جمع کردهاند یا در کتابهای کلامی خود به احادیث استناد کرده یا عقیده کلامی خویش را برگرفته از احادیث امامان قلمداد کردهاند، از جمله کلینی در «کتاب التوحید» و «کتاب الحجة» الکافی؛ ابن بابویه در التوحید (قم، بی تا.)؛ مفید (متوفی ۴۱۳) در اوائل المقالات (۷۸) (۷۹) (۸۰) (۸۱) ابن بابویه در کمال الدین و تمام النعمة (قم ۱۴۰۵)؛ علی بن حسین علم الهدی در الشافی فی الامامة (قم ۱۴۱۰)؛ ابوالصلاح حلبی (متوفی ۴۴۷) در تقریب المعارف (ص ۱۷۴ـ۱۸۲)؛ ابوالفتح کراجکی در دلیل النص بخبر الغدیر (قم، بی تا.)؛ نصیرالدین طوسی (متوفی ۶۷۲) در تجرید الاعتقاد؛ و علامه حلّی (متوفی ۷۳۶) در کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد. (۸۲) (۸۳) (۸۴)فرق کلامی در احادیث
از دیگر احادیثی که موضوع آنها کلامی است، احادیثی است که در آنها از برخی فِرَق و گرایشهای کلامی (مانند قدریه، مرجئه و جهمیه) نام برده شده است و گاه این فرق با عباراتی چون «القدریة مجوس هذه الامة» طرد، و مردم از پیروی از آنان نهی شدهاند (۸۵) (۸۶) (۸۷) (۸۸) (۸۹) (برای نقد برخی از این احادیث به این منبع رجوع کنید (۹۰)).پینوشتها:
۱. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۷، ص۴۳، (چاپ محمد ذهنی افندی)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
۲. مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، ج۱، ص۶۶، بیروت: دارالفکر، (بی تا).
۳. ابن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، ج۴، ص۷، بیروت: دارصادر، (بی تا).
۴. مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، ج۸، ص۴۵ـ۴۶، بیروت: دارالفکر، (بی تا).
۵. ابن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، ج۲، ص۵۳۴، بیروت: دارصادر، (بی تا).
۶. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۹۵، (چاپ محمد ذهنی افندی)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
۷. محمد بن طیب باقلانی، کتاب التمهید، ج۱، ص۲۵۶، چاپ ریچارد جوزف مکارتی، بیروت ۱۹۵۷.
۸. قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۴، ص۲۲۴ـ۲۲۷، چاپ محمد مصطفی حلمی و ابوالوفا غنیمی تفتازانی، قاهره ۱۹۶۵، چاپ محمود خضیری و محمود محمد قاسم، قاهره ۱۳۸۵/۱۹۶۵.
۹. علی بن عمر دارقطنی، رؤیةاللّه جلَّوعَلا، ج۱، ص۲۲ـ۱۹۱، چاپ مبروک اسماعیل مبروک، قاهره (۱۹۹۱).
۱۰. نصراللّه پورجوادی، رؤیت ماه در آسمان: بررسی تاریخی مسئله لقاءاللّه در کلام و تصوف، ج۱، ص۴۳، تهران ۱۳۷۵ ش.
۱۱. علی بن اسماعیل اشعری، الابانة عن اصول الدیانة، ج۱، ص۱۶۴، چاپ بشیر محمد عیون، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
۱۲. علی بن اسماعیل اشعری، الابانة عن اصول الدیانة، ج۱، ص۱۶۶، چاپ بشیر محمد عیون، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
۱۳. ابن فورَک، مجرد مقالات الشیخ أبی الحسن الأشعری، ج۱، ص۱۷۰ـ۱۷۲، چاپ دانیل ژیماره، بیروت ۱۹۸۷.
۱۴. محمد بن محمد مفید، تصحیح اعتقادات الامامیة، ج۱، ص۵۹۶۰، چاپ حسین درگاهی، بیروت ۱۴۱۴ ب.
۱۵. محمد بن محمد مفید، تصحیح اعتقادات الامامیة، ج۱، ص۶۵، چاپ حسین درگاهی، بیروت ۱۴۱۴ ب.
۱۶. محمد بن محمد مفید، تصحیح اعتقادات الامامیة، ج۱، ص۷۰، چاپ حسین درگاهی، بیروت ۱۴۱۴ ب.
۱۷. عبدالملک بن عبداللّه جوینی، کتاب الارشاد الی قواطع الادلة فی اصول الاعتقاد، ج۱، ص۳۷۹، چاپ محمد یوسف موسی و علی عبدالمنعم عبدالحمید، مصر ۱۳۶۹/۱۹۵۰.
۱۸. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام، ج۱، ص۴۴۷، چاپ آلفرد گیوم، قاهره (بی تا).
۱۹. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام، ج۱، ص۴۶۹، چاپ آلفرد گیوم، قاهره (بی تا).
۲۰. علی بن اسماعیل اشعری، الابانة عن اصول الدیانة، ج۱، ص۱۵۵ـ۱۵۶، چاپ بشیر محمد عیون، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
۲۱. علی بن اسماعیل اشعری، الابانة عن اصول الدیانة، ج۱، ص۱۵۵ـ۱۵۶، چاپ بشیر محمد عیون، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
۲۲. سلیمان بن صالح غصن، موقف المتکلمین من الاستدلال بن صوص الکتاب و السنة، ج۱، ص۱۹۸ـ۲۰۲، ریاض ۱۴۱۶/۱۹۹۶.
۲۳. ابن عبدالبرّ، جامع بیان العلم و فضله و ماینبغی فی روایته و حمله، ج۲، ص۹۶، بیروت: دارالکتب العلمیة، (بی تا).
۲۴. محمد بن طیب باقلانی، کتاب التمهید، ج۱، ص۱۸۱، چاپ ریچارد جوزف مکارتی، بیروت ۱۹۵۷.
۲۵. محمد بن طیب باقلانی، کتاب التمهید، ج۱، ص۱۸۳، چاپ ریچارد جوزف مکارتی، بیروت ۱۹۵۷.
۲۶. محمد بن طیب باقلانی، کتاب التمهید، ج۱، ص۳۶۵، چاپ ریچارد جوزف مکارتی، بیروت ۱۹۵۷.
۲۷. محمد بن طیب باقلانی، کتاب التمهید، ج۱، ص۳۷۰، چاپ ریچارد جوزف مکارتی، بیروت ۱۹۵۷.
۲۸. محمد بن عمر فخررازی، البراهین در علم کلام، ج۲، ص۱۵۶، چاپ محمدباقر سبزواری، تهران ۱۳۴۱ـ۱۳۴۲ ش.
۲۹. محمد بن عمر فخررازی، البراهین در علم کلام، ج۲، ص۲۲۳، چاپ محمدباقر سبزواری، تهران ۱۳۴۱ـ۱۳۴۲ ش.
۳۰. عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، تخریج احادیث شرح المواقف فی علم الکلام، ج۱، ص۱۱۷ـ۱۵۴، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلی، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶.
۳۱. قاضی عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمسة، ص ۲۶۸ـ۲۶۹، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۳۲. عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ج۱، ص۱۴۳، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت: دارالکتب العلمیة، (بی تا).
۳۳. شهفور بن طاهر اسفراینی، التبصیر فی الدین و تمییز الفرقة الناجیة عن الفرق الهالکین، ج۱، ص۶۷، چاپ محمد زاهد کوثری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۳۴. نجاح محسن، اندیشه سیاسی معتزله، ج۱، ص۱۰ـ ۱۳، ترجمه باقر صدری نیا، تهران ۱۳۸۵ ش.
۳۵. ابن قتیبه، کتاب تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۳۲، بیروت: دارالکتاب العربی، (بی تا).
۳۶. عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ج۱، ص۱۲۹ـ۱۳۰، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت: دارالکتب العلمیة، (بی تا).
۳۷. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۵۸، چاپ محمد سیدکیلانی، بیروت ۱۴۰۴.
۳۸. حسن شافعی، المدخل الی دراسة علم الکلام، ج۱، ص۱۴۹، قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
۳۹. ابولبابه حسین، موقف المعتزلة من السنة النّبویة و مواطن انحرافهم عنها، ج۱، ص۹۰ـ۱۰۴، ریاض ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
۴۰. عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، کتاب الملل و النحل، ج۱، ص۹۸، چاپ ألبیر نصری نادر، بیروت ۱۹۷۰.
۴۱. ابن قتیبه، کتاب تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۲۹، بیروت: دارالکتاب العربی، (بی تا).
۴۲. قاضی عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمسة، ج۱، ص۸۸، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۴۳. قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱۵، ص۲۶ـ۲۹، چاپ محمد مصطفی حلمی و ابوالوفا غنیمی تفتازانی، قاهره ۱۹۶۵، چاپ محمود خضیری و محمود محمد قاسم، قاهره ۱۳۸۵/۱۹۶۵.
۴۴. قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱۵، ص۳۹۲ـ۴۰۸، چاپ محمد مصطفی حلمی و ابوالوفا غنیمی تفتازانی، قاهره ۱۹۶۵، چاپ محمود خضیری و محمود محمد قاسم، قاهره ۱۳۸۵/۱۹۶۵.
۴۵. ابن مرتضی، کتاب طبقات المعتزلة، ج۱، ص۱۳۳، چاپ سوزانا دیوالد ویلتسر، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۴۶. ابن مرتضی، کتاب طبقات المعتزلة، ج۱، ص۱۳۵، چاپ سوزانا دیوالد ویلتسر، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۴۷. ابن مرتضی، کتاب طبقات المعتزلة، ج۱، ص۱۳۶، چاپ سوزانا دیوالد ویلتسر، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۴۸. قاضی عبدالجبار بن احمد، فرق و طبقات المعتزلة، ج۱، ص۸۷، چاپ علی سامی نشار و عصام الدین محمدعلی، (اسکندریه) ۱۹۷۲.
۴۹. نجاح محسن، اندیشه سیاسی معتزله، ج۱، ص۱۰ـ ۱۳، ترجمه باقر صدری نیا، تهران ۱۳۸۵ ش.
۵۰. قاضی عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمسة، ج۱، ص۲۶۹، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۵۱. قاضی عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمسة، ج۱، ص۶۷۲، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۵۲. قاضی عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمسة، ج۱، ص۶۹۰، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۵۳. مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، ج۱، ص۲۰۵ـ۲۰۶، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
۵۴. محمد بن علی بصری، کتاب المعتمد فی اصول الفقه، ج۲، ص۸۸۶ـ۸۸۸، چاپ محمد حمیداللّه، دمشق ۱۳۸۴ـ۱۳۸۵/۱۹۶۴ـ۱۹۶۵.
۵۵. بغدادی، الفرق بین الفرق، ج۱، ص۷۴، ص ۳۲۲، عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت: دارالکتب العلمیة، (بی تا).
۵۶. ابولبابه حسین، اصول علم الحدیث بین المنهج و المصطلح، ج۱، ص۱۶۱ـ۱۶۲، بیروت ۱۹۹۷.
۵۷. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۵۸. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۵۹. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۶۰. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۶۱. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۶۲. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۶۳. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۱۶۰.
۶۴. ابن بابویه، التوحید، ج۱، ص۲۰۶، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (۱۳۵۷ ش).
۶۵. مجلسی، بحارالانوار، ج۵، ص۵۵۵۶.
۶۶. ابن شعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلیاللّهعلیهم، ج۱، ص۴۵۸۴۷۵، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ ش.
۶۷. مجلسی، بحارالانوار، ج۵، ص۶۸۷۱.
۶۸. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، خطبه ۱، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۶۹. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، خطبه ۹۱، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۷۰. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، نهج البلاغة، خطبه ۱۷۹، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بی تا).
۷۱. ابن بابویه، التوحید، ج۱، ص۸۰۸۲، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (۱۳۵۷ ش).
۷۲. ابن بابویه، التوحید، ج۱، ص۱۲۲، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (۱۳۵۷ ش).
۷۳. ابن بابویه، التوحید، ج۱، ص۲۲۳۲۲۴، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (۱۳۵۷ ش).
۷۴. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۱۷۱۱۷۳.
۷۵. مجلسی، بحارالانوار، ج۲۳، ص۹۱۴.
۷۶. ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۲۳ـ۲۲۶، (تهران).
۷۷. معجم طبقات المتکلّمین، تقدیم و اشراف جعفر سبحانی، ج۱، ص۲۴۱ـ۴۳۸، قم: مؤسسة الامام الصادق، ۱۴۲۴ـ۱۴۲۶.
۷۸. محمد بن محمد مفید، اوائل المقالات، ج۱، ص۴۶، چاپ ابراهیم انصاری، بیروت ۱۴۱۴ الف.
۷۹. محمد بن محمد مفید، اوائل المقالات، ج۱، ص۵۳، چاپ ابراهیم انصاری، بیروت ۱۴۱۴ الف.
۸۰. محمد بن محمد مفید، اوائل المقالات، ج۱، ص۷۷، چاپ ابراهیم انصاری، بیروت ۱۴۱۴ الف.
۸۱. محمد بن محمد مفید، اوائل المقالات، ج۱، ص۷۹۸۰، چاپ ابراهیم انصاری، بیروت ۱۴۱۴ الف.
۸۲. حسن بن یوسف علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ج۱، ص۵۰۴ـ۵۰۶، چاپ حسن حسن زاده آملی، قم ۱۴۰۷.
۸۳. حسن بن یوسف علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ج۱، ص۵۳۹، چاپ حسن حسن زاده آملی، قم ۱۴۰۷.
۸۴. حسن بن یوسف علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ج۱، ص۵۶۶، چاپ حسن حسن زاده آملی، قم ۱۴۰۷.
۸۵. سلیمان بن اشعث ابوداوود، سنن ابی داود، ج۲، ص۴۱۰، چاپ سعید محمد لحام، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
۸۶. ابن بابویه، التوحید، ج۱، ص۳۸۲، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (۱۳۵۷ ش).
۸۷. علی بن ابوبکر هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۷، ص۲۰۵، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۸۸. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۲۶۸.
۸۹. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۷، ص۳۳۱.
۹۰. ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، ج۳، ص۲۹۲، چاپ محمدابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
منبع مقاله:
مجید معارف ... [و دیگران]، (1389) مجموعه کتابخانهی دانشنامهی جهان اسلام (10): حدیث و حدیث پژوهی، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول.