شهرام شکیبا (متولد ۱۷ آبان ۱۳۵۱) فرزند حاج کریم دلنوا ، منتقد سینما، شاعر طنزپرداز و مجری تلویزیون اهل ایران است. وی تاکنون در جشنوارههای ادبی و طنز مختلفی به عنوان داور یا ناظر شرکت داشتهاست.
جدایی شهرام شکیبا از همسرش مهسا ملک مرزبان
اقای شهرام شکیبا نه سال پیش از خانم مهسا ملک مرزبان جدا شده است.
و در سال ۱۳۹۳ با خانم ستاره سادات قطبی ازدواج کرده، ایشون متولد ۳ اسفند ماه ۱۳۶۵ از اصفهان هستند و در دانشگاه، خبرنگاری خوندند و گرافیست شبکه آموزش بودند،مجری استیج هستند و چند اجرا هم در شبکه های مختلف انجام دادند.
آخرین بار کی مهسا ملک مرزبان رادیدیم؟ مجری ۳۹ ساله شبکه چهار مدت هاست جلوی دوربین ظاهر نمی شود. آخرین بار در برنامه «زعفران» ویژه برنامه نوروزی شبکه چهار حاضر بود. گاهی هم در آیتم های «رادیو هفت» حضور پیدا می کندو متن می خواند.
الان کجاست؟ بیشتر پشت دوربین مشغول تهیه کنندگی است. ملک مرزبان قبل از اینکه مجری شود، او را با نویسندگی می شناسند. او از سال ۱۳۷۴ ترجمه را با همکاری با مطبوعات از جمله فیلم ویدئو، هفته نامه مهر و روزنامه زن شروع کرده و در ۱۳۷۶ اولین کتابش درباره سینما را چاپ کرده. به خاطر همین عادی است که دل مشغولی اصلی ملک مرزبان نویسندگی باشد نه اجرا در شبکه های تلویزیونی.
شهرام شکیبا و همسر دومش ستاره سادات قطبی
نویسندگی
وی علاوه بر نوشتن مطالب طنز برای سایتها و مجلات گوناگون تاکنون چند کتاب مستقل نیز به چاپ رساندهاست، از جمله:
- دو تخم مرغ در مه (طنز سینمایی)
- صفحهٔ آخر
- در دوردست عقل
- گردوی چهارگوش
- شعر طنز امروز ایران (گزیده اشعار طنز معاصر ایران از شاعران مختلف، با همکاری ابراهیم نبوی)
ستاره سادات قطبی و باران کوثری
مجریگری
- قند پهلو (داور)
- خوبی از خودتونه
- چه خبر از جزیره؟
- من و صبا یهویی (رادیو)
- شبکه ما
- مسابقه ثانیهها
بازیگری
- یک سطر واقعیت (به کارگردانی علی وزیریان)
نمونه ای از اشعار
لهی به چای و به قلیان قسم
به این حلقه و بزم رندان قسم
به این قهوهخانه که جای صفاست
حسابش ز دیگر مکانها جداست
به خاگینه، املت به دیزی قسم
به انواع و اقسام تیزی قسم
به انگشتری با نگین درشت
که گویی به انگشت رفته است مشت
به آن چای پر رنگ و اعلا قسم
به کشکول درویش مولا قسم
به اُمبه نشستن روی صندلی
بفرما و هو گفتن و یاعلی
به قلیان خوانسار و کاشان و قسم
به مردان کار و صفاشان قسم
به گچکار و لولهکش و جوشکار
به صبحانه خوردن به جای ناهار
به نان و پنیر و مربا قسم
به غمهای آن مرد بنا قسم
به سوزی که او بر جگر داردش
همانی که قلیان به سر داردش
به مه دود خیلی غلیظ فضا
به بوی پیاز و به بوی غذا
به آن عکس مرحوم تختی قسم
به آن ناشناس در آن عکس هم
به آن عکسهایی که صاحب دکان
همیشه جوان است در قابشان
به ابیات سست و خطهای بد
پر از عیب وزن و غلطهای بد
به آن عکس حین علامتکشی
به قاب طلسم پر از خطکشی
به حرف قوافی که بردم به کار
یکی نقطهدار و یکی دستهدار
به انواع تسبیح و چاقو قسم
به معتاد چرک و دماغو قسم
به آن جعبه آینه رنگ رنگ
به سرخی چشم از بخارات بنگ
به آرامش نشئه پیرمرد
که گویا زده پنج شش بسته گرد
به این چرت مرغوب و حالات او
به اعماق فهم و کمالات او
به چای پیاپی به قند زیاد
به جاساز و مامور کشف مواد
به آن پیرمردی که از ره رسید
به در خورد چون شیشهاش را ندید
به ساز عجیبی که در مشت اوست
به قوز نجیبی که بر پشت اوست
به آن ساز ناساز و یک تار او
به شان و اهمیت کار او
به مضراب سنگین سازش قسم
که وزنش بود یکصد و ده گرم
اگر قافیه عیب و ایراد داشت
به سرعت شده شعر من یادداشت
بله عرض کردم به آن پیرمرد
که یک عمر با ساز خود کار کرد
به آن ساز کج معوج غیر صاف
زده پنبه صدهزاران لحاف
به آن قهوهچی و صفای دلش
به آن لنگ روی شانه ولش
به لنگی که پاره ز صد جا شده
همانند قلب زلیخا شده
به دستان تردست این کاردان
که در دست دارد چهل استکان
به عمق نگاه پر اندیشهاش
به آن دقت و دست بر تیشهاش
که انگار فرهاد از بیستون
رسیده است در قهوهخانه کنون
بدان تیشهای که بدان کوه کند
به سرعت شکست شش کله قند
در این بیت بالا و الفاظ آن
تامل نما و بعد حیران بمان
که من در کمال فصاحت چسان
بدان را دو دفعه نوشتم بدان
به آن پیر ساده دل گیوهای
به قلیان بیهوده میوهای
که این روزها بیخودی مد شده
که مد در همه شهر بیخود شده
الهی به اینها که گفتم قسم
به این طرفه درها که سفتم قسم
مددکن که این رند بی دست و پا
نگردد اقلا به تهران گدا
مدد کن اقلا یکی مشتری
که دارد عزیز دلی بستری
بیاید پی مشکلش پیش من
غنی سازد این جیب درویش من
مرا با بسی ناز و عزت برد
یکی از دو کلیهام را خرد
مرا مشکلی هست و حلش محال
پس آن به که اینجا کنم عشق و حال
بده قهوهچی چای با حال را
که کوتاه سازم بدان قال را
بده چای دفع ملالی کنیم
که با دوستان عشق و حالی کنیم
بده چای تا ساز گردد سخن
بده چای پررنگ لطفا به من
بده چای حالی اساسی کنیم
فیالفور بحث سیاسی کنیم
بده چای عالم شده کاسه لیس
به روباه پیر جهان انگلیس
بده چای، از دست کاخ سفید
جهان لحظهای رنگ راحت ندید
بده چای با سطل امشب که من
اسیر غم و دردم ای هموطن
نده چای دیگر که خونم مباح
شد از بس که رفتم …
دوتا گل پسرای نازنینم… سمت راست علی اقای شکیباو سمت چپ امیرعلی جونم که پیشمون نیست!! گلای قشنگم دوستتون دارم…
شهرام شکیبا که گاه گاهی اجرای تلویزیونی هم می کند، خودش از تلویزیون رادیو و مظاهر تکنولوژی متنفر است. بیشتر طرفدار سنگفرش است تا آسفالت و همین علاقه به سنت است که تا می تواند از فضای مجازی هم فاصله می گیرد.
چندسالی است که کم پیش می آید جشنواره ای، شب شعری، مراسم مهمی با موضوع طنزنوسی و شعر طنز برگزار شود و اسمی ازش در آن مراسم برده نشود یا حضور نداشته باشد. شهرام شکیبا که گاه گاهی اجرای تلویزیونی هم می کند، خودش از تلویزیون رادیو و مظاهر تکنولوژی متنفر است. بیشتر طرفدار سنگفرش است تا آسفالت و همین علاقه به سنت است که تا می تواند از فضای مجازی هم فاصله می گیرد.
بعید نیست تحصیل در رشته ادبیات فارسی در ایجاد طنز متفاوتش موثر بوده باشد، اما هرچه که هست، همیشه نوع کمتر دیده و شنیده شده ای از طنز ارائه داده؛ طنزی که هم برای مردم باشد هم اخلاقی و عمیق. با چنین دیدگاهی هم به پاسخ صفحه آخر این هفته نشسته. حرف های جدی و تیز پیچیده شده در نرمی لفافه و شوخی.
طولانی ترین روز زندگی تان کی بود؟ چرا به نظرتان این قدر طولانی آمد؟
– روز اول خدمت سربازی، نقد من به آفرینش این است که روزهای سخت خیلی دیر تمام می شوند. روز اول آموزشی سختترین روز زندگی ام بودم.
اگر آخرین بازمانده زمین باشید چه کار می کنید؟
– اگر هوا خیلی سرد نباشد با کمترین لباس می روم بیرون. در حوض یکی از میادین تهران شنا می کنم. در سینمای میدان ولیعصر فیلم می گذارم و می بینم. از همه بهتر اینکه موقع فیلم دیدن سیگار می کشم و کسی اعتراض نمی کند.
می خواهید به سیاره دیگری سفر کنید. فقط می توانید یک چیز با خودتان ببرید. چه چیزی را همراه تان بر می دارید؟ چرا؟
– کتاب. اگر بخواهم یک کتاب را انتخاب کنم، آن قرآن است.
اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و بفهمید صندوق دریافت مسیج هایتان در فیس بوک یا وایبر و… به صورت عمومی درآمده، چه کار می کنید؟ چیزی هست که بابت آن خیلی نگران شوید؟
– خیلی اهل شوخی در فضای مجازی نیستم و به همین خاطر مشکلی پیش نمی آید. اما حسی شبیه به عریان شدن به آدم دست می دهد. مثل وقتی که خواب می بینید لباس تنتان نیست و در خیابان گیر کرده اید.
اگر به خاطر اظهارنظر در فضای مجازی مورد هجوم کاربران قرار بگیرید چه کار می کنید؟
– از مردم هیچ انتظاری ندارم. بابت همین حرف هم بهم فحش می دهند اما برایم مهم نیست. برای اینکه میزان بی ادبی از بسیاری مردم را بفهمید، وقتی چراغ قرمز سبز شد، برای یک پیرمرد عصازنان بایستید تا او با آرامش رد شود، ببینید مردم چه واکنشی نشان می دهند. برعکس چیزی که ادعای آن را داریم در زندگی اجتماعی به هیچ وجه با فرهنگ نیستیم.
در این خصوص کاملا با نظرات استاد درجه یک جامعه شناسی آقای اباذری هم عقیده هستم. ایشان مرد بزرگی هستند که خطر کرده و حرف شان را زده اند. مردم دوست دارند شما تاییدشان کنید. برای همین م جری ها همیشه می گویند: «قربون مردم فرهنگی مون برم.» اما اینها همش دروغ است.
در برابر آنهایی که در مهمانی ها با هیجان می گویند: «یه روز دو تا چینی می خوردن به هم می شکنن!» بعدشم بلند بلند می خندد، چه واکنشی نشان می دهید؟
– دلم برای آدم هایی که شوخی نمی فهمند و درک درستی از شوخ طبعی و عمیق بودن ندارند، می سوزد.
یک جمله، شعر، ذکری هست که موقع نگرانی ها آرامتان کند؟ چه جمله ای است؟
– معمولا صلوات می فرستم.
اگر بخواهید فیلم زندگی یک نفر را بسازید فیلم چه کسی را می سازید؟
– نیما یوشیج. مدت ها به دوستان سینماگرم می گفتم تا زمانی که آقای کیومرث ملک مطیعی هستند، فیلم نیما را بسازید و از ایشان بخواهید نقش اش را بازی کنند. چون فوق العاده شباهت داشتند، اما نشد. می گویند نیما آدم دست و پاداری نبوده، وقتی گلایه های همسرش را از اطرافیان می شنیده با همکاران و هم محلی ها مسخره اش می کردند، به چندتا مگس نخ می بسته و می گفته این مثلا قصاب است. این آن نویسنده ای است که به من توهین کرد و… آدمی که واکنش های این چنینی دارد، خیلی بامزه است.
باید به شما و یک نفر دیگر برای مدت طولانی دستبند بزنند. دوست دارید آن یک نفر، چه کسی باشد؟
– ناصر فیض. ناصر را می شود تحمل کرد!
به درد نخورترین اختراع بشر چه چیزی بوده است؟
– احمقانه ترین اختراع انسان دموکراسی بود. احمقانه است که یک استاد خبره در علوم سیاسی، یک سیاستمدار، رای اش در مسائل سیاسی همان قدر ارزش داشته باشد که یک بی سواد که چیزی از سیاست نمی داند و مسائل کوچک تری برایش مهم است. نتیجه این نوع دموکراسی این است که اوضاع کلی مملکت می ریزد به هم. اختراع ورزش هم از به دردنخورهاست. وزنه برداری به دردنخوردترین ورزش است. حتی به لحاظ فیزیکی هم کاری را انجام نمی دهند و جسمی جا به جا نمی کنند. کار لیفتراک را انجام دادن که باعث افتخار نیست.
آخرین باری که بهت زده شدید کی بوده؟ چه اتفاقی افتاده؟
– وقتی خبر این اختلاس های عجیب و غریب را شنیدم. آن قدر سریع هم پیش می آید که آخرینش یادم نیست. هر دو دوره ای هم که آقای احمدی نژاد رای آوردند، بهت زده شدم.
اگر مجبور باشید بین یک اسب آبی و زرافه یکی را به عنوان حیوان خانگی یک هفته نگه دارید، کدام را انتخاب می کنید؟
– اسب آبی، زرافه را باید تا کرد. تاکردن حیوانات کار سختی است.
دوست دارید جای کدام کاراکتر داستان/ فیلم های عاشقانه باشید؟
– رت باتلر در برباد رفته
آیا خوابی می بینید که چندین بار تکرارشده باشد؟ چه خوابی؟
– من نزدیک ۸-۷ سال در کودکی، هرشب فقط یک خواب می دیدم. اینکه رو به روی یک گیشه سینما هستم، صدای جارو می آید، بر می گردم، می بینم یک آقایی که موهای فرفری خیلی بلندی دارد مشغول جارو کردن است و زمین تا بی نهایت شطرنجی است.
تا به حال اسمتان را در گوگل سرچ کرده اید؟ هر چند وقت یکبار این کار را می کنید؟
– بله، مثل همه آدم های راستگو. چندسالی است این کار را نکردم چون دیگر برایم مهم نیست چه چیزی درباره ام نوشته می شود. اما اوایل ذوق زدگی دسترسی به اینترنت، خیلی این کار را می کردم.
می توانید جایی/ کسی/ چیزی را نام ببرید که زندگی تان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده باشد؟
– قبل از تولدم و بعد از آن. متاسفانه نمی دانم چرا قبلش خیلی یادم نمی آید.
اگر الان بفهمید سرطان دارید، چه حسی پیدا می کنید؟ اولین کاری که انجام می دهید چیست؟
– استراحت، آن موقع دیگر کسی نمی تواند بگوید چرا آن قدر می خوابی. هرچقدر بخواهم می خوابم.
وقتی به مرگ و مردن فکر می کنید، از دست دادن چه چیزی/ کسی از همه بیشتر ناراحت تان می کند؟
– طبیعتا همسر و فرزندم. البته من جزء آدم هایی هستم که یاد مرگ افتادن ذوق زده ام می کند. اینکه آدم می میرد، تمام می شود و حقیقت عالم را می بیند. امیرالمومنین فرمودند: «فمن یموت، یرنی». برای من هیچ مژده ای شیرین تر از این نیست.
به نظر شما آخرش چی می شه؟!
– آخر مثل داستان فیلم ترومن شواست. همه می فهمیم داشتیم بازی می کردیم. یا آخرش مثل امتحان معرفی به راهنمایی و دبیرستان است. خیلی ما را می ترسانند که درسمان را بخوانیم اما نهایتا پشت شیشه می زدند که همه به امتحان نهایی معرفی شده اند. آخرش همه را معرفی می کنند، مگر جند نفر که خیلی کار خرابی کردند؛ کسانی که به بشریت ظلم کردند.
سوالی هست که بخواهید ازتان بپرسیم؟
– من همیشه دوست دارم یکی ازم بپرسد از چی بدت می آید؟ از اخلاق آدم هایی که هیچ چیزی از ایران نمی دانند و به ایرانی بودن خودشان می بالند بدم می آید. از عرق ملی آدم هایی که ملیت خودشان را نمی شناسند. آنهایی که ادای آدم های فهمیده را در می آورند. از اینکه شکر روی زمین آشپزخانه ریخته باشد و رویش راه بروم و از اینکه نوشابه داخل سفره بریزد!