مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

حکایت حاج سید مهدی قوام و کمک به زن روسپی (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین  بانی مجلس هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا بهش برسد. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش، آقا سید! ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل.
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید! حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن.
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه.
*****
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود. دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند.
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین:
استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است:
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب، یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی می‌کند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. این بار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.
به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.
- خانم! بروید آنجا، پیش آن آقا سید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه می‌افتد.
حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد، کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم، احتیاج دارم…
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
این، مال صاحب اصلی محفل است، من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است، تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!
سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…
انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد.
***
چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی:
زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یک بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…
آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!
این بار، نوبت باران چشمان سید است…
*****
سید مهدی قوام  از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران بود. یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم، که دفن کنند،به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان های کوتاه پندآموز سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند الحمدلله برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک داستان های کوتاه پندآموز سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند الحمدلله، ده برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک


ادامه مطلب ...

این علائم حکایت از انسداد اصلی ترین عضو بدنتان دارد !

[ad_1]
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از باشگاه خبرنگاران،‌ بیماری انسداد روده یکی از بیماری های بسیارخطرناک است و به دلیل آنکه در ابتدا علائم آن بروز نمی کند اغلب بیماران خیلی دیر به پزشک مراجعه می کنند.

علائم انسداد روده عبارت است از دل درد، احساس نفخ در شکم، یبوست، تهوع، عدم توانایی دفع و تورم معده که در صورت نادیده گرفتن این مشکلات امکان انسداد کامل روده و پارگی آن وجود دارد و در اثر پارگی محتویات روده که حاوی مقادیر بالایی باکتری است وارد حفره شکمی شده که علاوه بر خونریزی داخلی امکان عفونی شدن خون وجود دارد.

کارشناسان توصیه می کنند در صورت بروز مشکلات گوارشی در ارتباط با روده افراد حتما به پزشک مراجعه کنند تا با آزمایش و احیانا تصویربرداری از روده، بیماری شناسایی شود.

براساس تحقیقات بیماری انسدادی روده در اثر عوامل مختلفی از جمله مصرف برخی از داروها، سرطان روده بزرگ، بیماری کرون و پارکینسون ایجاد می شود، همچنین انجام جراحی در ناحیه شکم نیز می تواند باعث کند شدن حرکت روده و انسداد آن شود که این بیماری یکی از مشکلات اورژانسی و پرمراجعه در بسیاری از بیماران پس از انجام جراحی در ناحیه شکم است.

درمان مشکل انسداد روده توسط دارو و در مراحل حاد با جراحی انجام می شود که پس از جراحی نیازمند مراقبت های دقیق از سوی پزشک و بیمار تا زمان بهبود کامل است.

برای جلوگیری از بروز انسداد روده در وهله اول رعایت رژیم غذایی حاوی فیبر، میوه، سبزیجات و آب فراوان اهمیت دارد، همچنین پیاده روی و ورزش می تواند باعث سرعت حرکات روده و به این ترتیب حفظ سلامت دستگاه گوارش فرد شود.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

میگنا دوپامین چیست؟ دوپامین به عنوان یک پیام رسان شباهت های زیادی به آدرنالین دارد زمانیکه دوپامین به سلامت نیوز سلامت ،سلامت نیوز،سلامتی،مرجع اخبار سلامت،اخبار سلامت،پایگاه اطلاع رسانی سلامت پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار …پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار سلامتوزارت بهداشت،اخبار سلامت و پزشکی نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف کلینیک پوست و مو ، لیزر ، زیبایی و لاغری ایرانیان …درمان گرفتگی رگ‌های قلب با عصاره سیر و لیمو ترش مصرف عصاره اگر دچار رسوب گرفتگی در مضرات سیگار و قلیان تاپیک جامع دخانیات آرشیو سیگار و بیماریهای وابسته به آن کشیدن سیگار یکی از بزرگترین مشکلات بهداشتی قابل ‌طب اسلامی وسنتی حکیم عقیلی خراسانی پوستپوستپس از خواندن این مقاله بدون شک تصمیم می‌گیرد که از این پس یک شیشه سرکه‎سیب را جزو میگنا دوپامین چیست؟ دوپامین به عنوان یک پیام رسان شباهت های زیادی به آدرنالین دارد زمانیکه دوپامین به عنوان سلامت نیوز سلامت ،سلامت نیوز،سلامتی،مرجع اخبار سلامت،اخبار سلامت،پایگاه اطلاع رسانی سلامت ایران پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار سلامت،خبرهای پزشکی پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار سلامتوزارت بهداشت،اخبار سلامت و پزشکی،خبرهای نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به کلینیک پوست و مو ، لیزر ، زیبایی و لاغری ایرانیان درمان درمان گرفتگی رگ‌های قلب با عصاره سیر و لیمو ترش مصرف عصاره اگر دچار رسوب گرفتگی در رگ ‌طب اسلامی وسنتی حکیم عقیلی خراسانی پوست پوست پس از خواندن این مقاله بدون شک تصمیم می‌گیرد که از این پس یک شیشه سرکه‎سیب را جزو محصولات مضرات سیگار و قلیان تاپیک جامع دخانیات آرشیو سیگار و بیماریهای وابسته به آن کشیدن سیگار یکی از بزرگترین مشکلات بهداشتی قابل پیشگیری در


ادامه مطلب ...

حکایت جدال "پرنیا" 9 ساله با سرطان

[ad_1]

روحیه آدم‌ها متفاوت است؛ بعضی‌ها همین که مشکلی برایشان پیش می‌آید، به گوشه‌ای می‌خزند و برخی دیگر اما به نبرد سختی‌ می‌روند و درد و ناامیدی را دربند می‌کنند؛ حکایت پرنیا هم همین است...

لحظاتی در کنار کودکان مبتلا به سرطان - شیراز

به گزارش شفاف، پرنیا دخترکی که در 9 سالگی به سرطان مبتلا شد و قهرمانانه برای غلبه با آن مبارزه کرد. او اکنون 20 ساله و ساکن قزوین است و از سال 86 به عنوان کودک بهبودیافته محک شناخته می‌‎شود.

با او به گفتگو نشستیم و از روزهای سخت درمان و موفقیت‌های پس از بهبودی پرسیدیم.

- چطور متوجه بیماری‌ات شدی؟

سال 83 بود. مادرم متوجه توده‌ای کنار گوشم شد. 9 سالم بود. اولش فکر می‌کردیم چیزی نباشد. اما کم‌کم بزرگ شد. دکتر برای تشخیص نمونه‌برداری کرد و همان موقع بود که متوجه شدیم یک توده سرطانی است و در نتیجه برای درمان به مرکز طبی کودکان رفتیم.

- یک دختر 9 ساله شناخت بسیار کمی از بیماری سرطان دارد. از آن روزها بگو. همان زمانی که متوجه بیماری‌ات شدی.

دکتر به مادرم درباره بیماری‌ام گفته بود. من در جریان نبودم. فقط می‌دیدم که مادرم خیلی گریه و بی‌تابی می‌کند. چون رابطه خیلی خوبی با مادرم دارم، دائم می‌گفتم چیزی نیست و ازش می‌خواستم بگوید که دکتر چه گفته. در نهایت مادرم گفت. خیلی تصوری از بیماری نداشتم. خندیدم و گفتم اینکه چیزی نیست. اما بعد از آنکه وارد مراحل درمان شدم، خیلی سخت بود. راستش را بخواهید در تمام مدت تلاش می‌کردم روحیه‌ام را حفظ کنم و دختر شاد و سرحالی بودم.

- این روحیه قوی برای یک دختر 9 ساله کمی عجیب است؟

شاید به خاطر آنکه فرزند بزرگ خانواده بودم، از همان بچگی شبیه بزرگ‌ترها بزرگ شده بودم. یاد گرفته بودم مراقب خواهر و برادرم باشم. آن زمان یکی از خواهرهایم 3 ساله و دیگری یک ساله بود. همین باعث می‌شد تا برای آنکه مادرم کمتر اذیت شود، خیلی بیماری را جدی نگیرم.

- مرکز طبی آن زمان اتاق بازی هم داشت؟

بله. من دائم در اتاق بازی بودم. اصلا وقتی به اتاق بازی می‌رفتم همه چیز را فراموش می‌کردم.

- در ایام بیماری، مدرسه را رها کردی؟

وقتی بستری بودم، نمی‌توانستم مدرسه بروم و همین موضوع باعث شد که یکی در میان در مدرسه حاضر باشم. البته همه دوست‌ها و معلم‌هایم می‌دانستند در بیمارستان هستم. یادم هست یک بار همه‌شان به ملاقاتم آمدند. نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم. بعد از آن هم هر هفته تعدادی از دوست‌ها و معلمانم به دیدنم می‌آمدند. با دیدن‌شان کمتر احساس تنهایی می‌کردم.

- خیلی خوشحالم که امروز با یک دختر 20 ساله موفق به عنوان یک کودک بهبودیافته صحبت می‌کنم. به آن روزها که فکر می‌کنی چه احساسی داری؟

برای اولین بار در گفتگو لبخند می‌زند و می‌گوید که فقط می‌گویم خدایا شکرت که خوب شدم. خدا خیلی دوستم داشت که خوب شدم. البته بگویم پزشکان بیمارستان هم خیلی کمکم کردند؛ هم در محک و هم در مرکز طبی. یعنی اگر نبودند شاید من هم الان نبودم.

- گفتی با محک در همان مرکز طبی آشنا شدی؟

بله. اوائل محک فقط هزینه‌های بیمارستانم را پرداخت می‌کرد. پس از قطع درمان هم برای معاینات دوره‌ای به محک می‌آمدم. ولی 3 سال پیش رابطه‌ام با محک بیشتر شد. دانشگاه قبول شدم و به خاطر شرایط مالی امکان ثبت‌نام نداشتم. محک کمک کرد تا در دانشگاه ثبت‌نام کنم و درسم را ادامه دهم و اگر من الان در رشته حسابداری تحصیل کرده‌ام فقط به خاطر این حمایت است است. محک پس از درمان هم من را رها نکرد.

- به محک که می‌روی، کودکان مبتلا به سرطان و خانواده آنها را هم می‌بینی. تا حالا شده که با آنها صحبت کنی؟

در این دو، سه سالی که خیلی به محک می‌آیم، هر بار که با بیماری روبرو می‌شوم و فرصت گفتگو پیش می‌آید، از خودم برایشان می‌گویم و از آنها می‌خواهم فقط به خدا توکل داشته و امیدوار باشند. می‌گویم روزی همه این سختی‌ها را پشت سر می‌گذارند و فقط به خاطر خانواده‌شان، به خاطر مادرشان، قوی باشند و تحمل‌شان را بالا برند.

به گزارش شفاف و بنابر اعلام موسسه خیریه حمایت از کودک مبتلا به سرطان (محک)، داوطلبان و مددکاران محک برای تسهیل و تسریع ارائه خدمات به کودکان مبتلا به سرطان در 17 استان کشور حضور دارند و تا پایان سال 1394 تعداد 24هزار و 548 کودک مبتلا به سرطان تحت حمایت محک قرار داشته‌اند.

همچنین تا پایان سال 1394 تعداد 15هزار و 278 در حال درمان در محک بوده‌اند و تا کنون 5600 کودک مبتلا نیز بهبود یافته‌اند.

منبع: ایسنا


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حکایت جدال پرنیا ساله با سرطان حکایت جدال پرنیا ساله با سرطان شب زفاف با دختر ساله طرز رفتار با پسر ساله فیلم سزارین دختر ساله روانشناسی کودک ساله نیم تنه دخترانه ساله اپارات زایمان دختر ساله عکس دختربچه ساله دختر ساله ای ک بچه دار شد


ادامه مطلب ...

حکایت کانال های +18 هر دو جذابند اما این کجا و آن کجا

[ad_1]

برخی جوانان در گذشته کانالهایی را تجربه کرده اتد که تفاوتش با کانالهای مدرن بسیار اسـت.

برخی جوانان در گذشته کانالهایی را تجربه کرده اتد که تفاوتش با کانالهای مدرن بسیار اسـت.

جوان؛ این روزها عضویت در کانال‌ها به اوج خود رسیده اسـت همه سر و دست می شکنند تا بتوانند در گروهی قرار گیرند که پناهشان در تنهایی باشد، اما بودند کانالهایی که خانواده ای را تنها کرد, در آن تصاویری می بینند همه +18، جگر می خواهد صحنه هایش را ببینی!
دستی جدا شده، سری که بر بدن نیست، پایی که جامانده، جوی خونی که روان اسـت، حنجره ای که پاره پاره آخرین حرفهایش را می زند، لباسی که رنگ خاکی زیبایش سرخ شده و چشمی که همه اینها را یکجا نظاره گر اسـت.

می بیند و دم نمی‌زند، کانال اسـت دیگر خیلی چیزاها درونش دارد جگر می خواهد واردش شوی، هر کسی جرات و لیاقتش را ندارد.

اینگونه نبود که با اراده و انتخاب یک گزینه وارد کانال شوی و چشمت بر روی دنیایی دیگر باز شود باید انتخابت می کردند، البته اعضایش هم کاملا حقیقی بودند و به معنای واقعی از محتوای کانال بهره مند می شدند و جایی برای وقت تلف کردن نبود! آنها جوان و نوجوان بودند و انتخاب می شدند که وارد کانال شوند و ما هم جوان و نوجوانیم و خودمان انتخاب می کنیم وارد کانال شویم اما این کجا و آن کجا!

هر روز تصاویر زیادی در کانال ها می بینیم، شاد و غمگین می شویم و آنها هم می دیدند و از شعف شادی غم از دست دادن دوست غمگین می شدند اما این شعف کجا و آن شعف کجا!

کانال اسـت دیگر گاهی در آن جوانان را با خاک محصور می کردند و با تله انفجاری تمام آن را فرش و امروز فکر جوان را با هزاران هزار محتوای بی پایه و اساس بمباران می کنند.

صد حیف که اسمش باقی اسـت و ماهیتش زیر و رو .....


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

چهار ستاره مانده به صبحگل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و نوجوان به‌تازگی کتابی را با نام


ادامه مطلب ...

حکایت حمام رفتن بهلول و انعام دادن او (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند، ولی با این همه سعی و کوشش کارگران، موقع خروج از حمام، بهلول فقط یک دینار به آنها داد. حمامی ها متحیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟
بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز پرداختم.

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک


ادامه مطلب ...

حکایت مرد گِل خوار و عطار قند فروش (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی. در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد.
عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!
این داستان یکی از حکایت های زیبای مولوی در مثنوی معنوی است. مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه می کند. در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود می دزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند، کاسته می شود.

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حکایت مرد گِل خوار و قند فروشحکایت مرد گِل خوار و قند مرد گِل خوار و عطار قند فروش فروش داستانک حکایت مرد داستان های کوتاه پندآموز حکایت مرد گِل خوار و عطار قند فروشحکایت مرد گِل خوار و عطار قند فروش عطار به مرد گفت من از گِل به از حکایت های حکایت مرد گِل خوار و عطار قند فروش حکایت مرد گِل خوار و عطار قند حکایت مرد گِل خوار و عطار مرد ذغال‌فروش فقط حکایت مرد گِل خوار و عطار قند فروش پرسه در مولویحکایت مرد گِل خوار و عطار قند گِل خوار و عطار قند فروش حکایت مرد گِل خوار و عطار شرح پریشانی حکایت مرد گل خوار و عطار قند فروش حکایت مرد گل خوار و عطار قند گل خوار و عطار قند فروش از حکایت های زیبای حکایت مرد گِل خوار و عطار قند فروش حکایت مرد گِل خوار و عطار قند گِل خوار و عطار قند فروش از حکایت های دلها به یاد خدا آرام میگیرد حکایت مرد گِل خوار و مرد گِل خوار و عطار قند فروش حکایت مرد گِل خوار و عطار گِل خوار و عطار قند فروش مرد گل خوار و عطار قند فروش درحال پخش مرد گل خوار و عطار قند رسانه مجازی نگاه مرد گل خوار و عطار قند فروش ورزش، …مرد گل خوار و عطار قند فروش مرد گل خوار و عطار قند فروش ورزش، طنز و سرگرمیحکایت مرد گِل خوار و قند فروش – مجله مراحم گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و داستانک کاریکاتور و حکایت مرد گِل خوار و عطار قند فروش داستانک


ادامه مطلب ...

حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
روایت شده است در حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ می ساختند. (گویا مسجد شیخ لطف الله در میدان نقش جهان اصفهان بوده است) اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.
پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند.
اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله، درست شد! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت.
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسیدند؟
معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم. این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار داستانک حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار داستانک داستان های کوتاه و آموزنده حکایت جالبایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار …داستانک حکایت جالبایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر پیرزن تدبیر معمار حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمارحکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و مناره مسجد و تدبیر معمار حکایت ایراد پیرزن به داستان های کوتاه پندآموز حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این حکایت جالبایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار …حکایتجالبایرادپیرزناما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و مسجد را دید به حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمارحکایت ایراد پیرزن به پیرزن به مناره مسجد و به مناره مسجد و تدبیر معمار حکایت مناره مسجد داستان های کوتاهحکایت هاحکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و به مناره تدبیر معمار حکایت ایراد پیرزن به داستان آموزنده ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمارداستان ایراد پیرزن به مناره آموزنده ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمارایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر مناره مسجد و تدبیر معمار ایراد پیرزن به مناره داستان های کوتاه جذاب و خواندنی حکایت ایراد پیرزن به حکایت ایراد پیرزن به مسجد و پیرزن به مسجد و تدبیر معمار را به مناره تکیه داستان های کوتاه پندآموز سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند الحمدلله، ده


ادامه مطلب ...

حکایت حاج سید مهدی قوام و کمک به زن روسپی (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین  بانی مجلس هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا بهش برسد. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش، آقا سید! ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل.
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید! حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن.
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه.
*****
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود. دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند.
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین:
استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است:
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب، یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی می‌کند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. این بار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.
به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.
- خانم! بروید آنجا، پیش آن آقا سید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه می‌افتد.
حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد، کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم، احتیاج دارم…
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
این، مال صاحب اصلی محفل است، من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است، تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!
سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…
انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد.
***
چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی:
زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یک بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…
آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!
این بار، نوبت باران چشمان سید است…
*****
سید مهدی قوام  از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران بود. یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم، که دفن کنند،به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان های کوتاه پندآموز سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند الحمدلله برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک داستان های کوتاه پندآموز سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند الحمدلله، ده برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک


ادامه مطلب ...

این علائم حکایت از انسداد اصلی ترین عضو بدنتان دارد !

[ad_1]
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از باشگاه خبرنگاران،‌ بیماری انسداد روده یکی از بیماری های بسیارخطرناک است و به دلیل آنکه در ابتدا علائم آن بروز نمی کند اغلب بیماران خیلی دیر به پزشک مراجعه می کنند.

علائم انسداد روده عبارت است از دل درد، احساس نفخ در شکم، یبوست، تهوع، عدم توانایی دفع و تورم معده که در صورت نادیده گرفتن این مشکلات امکان انسداد کامل روده و پارگی آن وجود دارد و در اثر پارگی محتویات روده که حاوی مقادیر بالایی باکتری است وارد حفره شکمی شده که علاوه بر خونریزی داخلی امکان عفونی شدن خون وجود دارد.

کارشناسان توصیه می کنند در صورت بروز مشکلات گوارشی در ارتباط با روده افراد حتما به پزشک مراجعه کنند تا با آزمایش و احیانا تصویربرداری از روده، بیماری شناسایی شود.

براساس تحقیقات بیماری انسدادی روده در اثر عوامل مختلفی از جمله مصرف برخی از داروها، سرطان روده بزرگ، بیماری کرون و پارکینسون ایجاد می شود، همچنین انجام جراحی در ناحیه شکم نیز می تواند باعث کند شدن حرکت روده و انسداد آن شود که این بیماری یکی از مشکلات اورژانسی و پرمراجعه در بسیاری از بیماران پس از انجام جراحی در ناحیه شکم است.

درمان مشکل انسداد روده توسط دارو و در مراحل حاد با جراحی انجام می شود که پس از جراحی نیازمند مراقبت های دقیق از سوی پزشک و بیمار تا زمان بهبود کامل است.

برای جلوگیری از بروز انسداد روده در وهله اول رعایت رژیم غذایی حاوی فیبر، میوه، سبزیجات و آب فراوان اهمیت دارد، همچنین پیاده روی و ورزش می تواند باعث سرعت حرکات روده و به این ترتیب حفظ سلامت دستگاه گوارش فرد شود.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

میگنا دوپامین چیست؟ دوپامین به عنوان یک پیام رسان شباهت های زیادی به آدرنالین دارد زمانیکه دوپامین به سلامت نیوز سلامت ،سلامت نیوز،سلامتی،مرجع اخبار سلامت،اخبار سلامت،پایگاه اطلاع رسانی سلامت پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار …پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار سلامتوزارت بهداشت،اخبار سلامت و پزشکی نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف کلینیک پوست و مو ، لیزر ، زیبایی و لاغری ایرانیان …درمان گرفتگی رگ‌های قلب با عصاره سیر و لیمو ترش مصرف عصاره اگر دچار رسوب گرفتگی در مضرات سیگار و قلیان تاپیک جامع دخانیات آرشیو سیگار و بیماریهای وابسته به آن کشیدن سیگار یکی از بزرگترین مشکلات بهداشتی قابل ‌طب اسلامی وسنتی حکیم عقیلی خراسانی پوستپوستپس از خواندن این مقاله بدون شک تصمیم می‌گیرد که از این پس یک شیشه سرکه‎سیب را جزو میگنا دوپامین چیست؟ دوپامین به عنوان یک پیام رسان شباهت های زیادی به آدرنالین دارد زمانیکه دوپامین به عنوان سلامت نیوز سلامت ،سلامت نیوز،سلامتی،مرجع اخبار سلامت،اخبار سلامت،پایگاه اطلاع رسانی سلامت ایران پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار سلامت،خبرهای پزشکی پزشکی،سلامت،بهداشت،اخبار پزشکی،اخبار سلامتوزارت بهداشت،اخبار سلامت و پزشکی،خبرهای نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به کلینیک پوست و مو ، لیزر ، زیبایی و لاغری ایرانیان درمان درمان گرفتگی رگ‌های قلب با عصاره سیر و لیمو ترش مصرف عصاره اگر دچار رسوب گرفتگی در رگ ‌طب اسلامی وسنتی حکیم عقیلی خراسانی پوست پوست پس از خواندن این مقاله بدون شک تصمیم می‌گیرد که از این پس یک شیشه سرکه‎سیب را جزو محصولات مضرات سیگار و قلیان تاپیک جامع دخانیات آرشیو سیگار و بیماریهای وابسته به آن کشیدن سیگار یکی از بزرگترین مشکلات بهداشتی قابل پیشگیری در


ادامه مطلب ...

حکایت جدال "پرنیا" 9 ساله با سرطان

[ad_1]

روحیه آدم‌ها متفاوت است؛ بعضی‌ها همین که مشکلی برایشان پیش می‌آید، به گوشه‌ای می‌خزند و برخی دیگر اما به نبرد سختی‌ می‌روند و درد و ناامیدی را دربند می‌کنند؛ حکایت پرنیا هم همین است...

لحظاتی در کنار کودکان مبتلا به سرطان - شیراز

به گزارش شفاف، پرنیا دخترکی که در 9 سالگی به سرطان مبتلا شد و قهرمانانه برای غلبه با آن مبارزه کرد. او اکنون 20 ساله و ساکن قزوین است و از سال 86 به عنوان کودک بهبودیافته محک شناخته می‌‎شود.

با او به گفتگو نشستیم و از روزهای سخت درمان و موفقیت‌های پس از بهبودی پرسیدیم.

- چطور متوجه بیماری‌ات شدی؟

سال 83 بود. مادرم متوجه توده‌ای کنار گوشم شد. 9 سالم بود. اولش فکر می‌کردیم چیزی نباشد. اما کم‌کم بزرگ شد. دکتر برای تشخیص نمونه‌برداری کرد و همان موقع بود که متوجه شدیم یک توده سرطانی است و در نتیجه برای درمان به مرکز طبی کودکان رفتیم.

- یک دختر 9 ساله شناخت بسیار کمی از بیماری سرطان دارد. از آن روزها بگو. همان زمانی که متوجه بیماری‌ات شدی.

دکتر به مادرم درباره بیماری‌ام گفته بود. من در جریان نبودم. فقط می‌دیدم که مادرم خیلی گریه و بی‌تابی می‌کند. چون رابطه خیلی خوبی با مادرم دارم، دائم می‌گفتم چیزی نیست و ازش می‌خواستم بگوید که دکتر چه گفته. در نهایت مادرم گفت. خیلی تصوری از بیماری نداشتم. خندیدم و گفتم اینکه چیزی نیست. اما بعد از آنکه وارد مراحل درمان شدم، خیلی سخت بود. راستش را بخواهید در تمام مدت تلاش می‌کردم روحیه‌ام را حفظ کنم و دختر شاد و سرحالی بودم.

- این روحیه قوی برای یک دختر 9 ساله کمی عجیب است؟

شاید به خاطر آنکه فرزند بزرگ خانواده بودم، از همان بچگی شبیه بزرگ‌ترها بزرگ شده بودم. یاد گرفته بودم مراقب خواهر و برادرم باشم. آن زمان یکی از خواهرهایم 3 ساله و دیگری یک ساله بود. همین باعث می‌شد تا برای آنکه مادرم کمتر اذیت شود، خیلی بیماری را جدی نگیرم.

- مرکز طبی آن زمان اتاق بازی هم داشت؟

بله. من دائم در اتاق بازی بودم. اصلا وقتی به اتاق بازی می‌رفتم همه چیز را فراموش می‌کردم.

- در ایام بیماری، مدرسه را رها کردی؟

وقتی بستری بودم، نمی‌توانستم مدرسه بروم و همین موضوع باعث شد که یکی در میان در مدرسه حاضر باشم. البته همه دوست‌ها و معلم‌هایم می‌دانستند در بیمارستان هستم. یادم هست یک بار همه‌شان به ملاقاتم آمدند. نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم. بعد از آن هم هر هفته تعدادی از دوست‌ها و معلمانم به دیدنم می‌آمدند. با دیدن‌شان کمتر احساس تنهایی می‌کردم.

- خیلی خوشحالم که امروز با یک دختر 20 ساله موفق به عنوان یک کودک بهبودیافته صحبت می‌کنم. به آن روزها که فکر می‌کنی چه احساسی داری؟

برای اولین بار در گفتگو لبخند می‌زند و می‌گوید که فقط می‌گویم خدایا شکرت که خوب شدم. خدا خیلی دوستم داشت که خوب شدم. البته بگویم پزشکان بیمارستان هم خیلی کمکم کردند؛ هم در محک و هم در مرکز طبی. یعنی اگر نبودند شاید من هم الان نبودم.

- گفتی با محک در همان مرکز طبی آشنا شدی؟

بله. اوائل محک فقط هزینه‌های بیمارستانم را پرداخت می‌کرد. پس از قطع درمان هم برای معاینات دوره‌ای به محک می‌آمدم. ولی 3 سال پیش رابطه‌ام با محک بیشتر شد. دانشگاه قبول شدم و به خاطر شرایط مالی امکان ثبت‌نام نداشتم. محک کمک کرد تا در دانشگاه ثبت‌نام کنم و درسم را ادامه دهم و اگر من الان در رشته حسابداری تحصیل کرده‌ام فقط به خاطر این حمایت است است. محک پس از درمان هم من را رها نکرد.

- به محک که می‌روی، کودکان مبتلا به سرطان و خانواده آنها را هم می‌بینی. تا حالا شده که با آنها صحبت کنی؟

در این دو، سه سالی که خیلی به محک می‌آیم، هر بار که با بیماری روبرو می‌شوم و فرصت گفتگو پیش می‌آید، از خودم برایشان می‌گویم و از آنها می‌خواهم فقط به خدا توکل داشته و امیدوار باشند. می‌گویم روزی همه این سختی‌ها را پشت سر می‌گذارند و فقط به خاطر خانواده‌شان، به خاطر مادرشان، قوی باشند و تحمل‌شان را بالا برند.

به گزارش شفاف و بنابر اعلام موسسه خیریه حمایت از کودک مبتلا به سرطان (محک)، داوطلبان و مددکاران محک برای تسهیل و تسریع ارائه خدمات به کودکان مبتلا به سرطان در 17 استان کشور حضور دارند و تا پایان سال 1394 تعداد 24هزار و 548 کودک مبتلا به سرطان تحت حمایت محک قرار داشته‌اند.

همچنین تا پایان سال 1394 تعداد 15هزار و 278 در حال درمان در محک بوده‌اند و تا کنون 5600 کودک مبتلا نیز بهبود یافته‌اند.

منبع: ایسنا


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حکایت جدال پرنیا ساله با سرطان حکایت جدال پرنیا ساله با سرطان شب زفاف با دختر ساله طرز رفتار با پسر ساله فیلم سزارین دختر ساله روانشناسی کودک ساله نیم تنه دخترانه ساله اپارات زایمان دختر ساله عکس دختربچه ساله دختر ساله ای ک بچه دار شد


ادامه مطلب ...