هر لحظه در این فکر هستیم که چطور لحظات و احساسات زیباتری را به او ببخشیم تا او را بیش از پیش به خود جذب کنیم و این، یعنی همان قصه دلبستگی. اما همین علاقهمندی، برای خیلیها به منبع ترس و اضطراب تبدیل میشود، طوریکه ترجیح میدهند عطای هر نوع دوست داشتن را به لقای آن ببخشند. چنین اشخاصی از احساس دلبستگی یا عشق نمیهراسند، بلکه از وابستگی و عواقبش بیم دارند. در واقع همانقدر که عشق زیباست، در مقابلش حالت معکوس وابستگی قرار دارد، زیرا وابستگی یعنی خود را به زور به دیگری آویختن و این، توان هر کاری را از انسان میگیرد. او را محدود و دست و پا بسته میکند؛ مانند فلجی که حتی توان راه رفتن ندارد. پس اگر کسی خود را دوست داشته باشد و برای خود، شخصیت و ارزش قائل باشد، تفاوتهای میان عشق و علاقه و وابستگی را براحتی درک میکند.
همانقدر که جذب میکنید، ظرفیت طرد کردن هم داشته باشید!
قطعاً زمانی که به کسی علاقهمند میشویم، نوعی وابستگی هم به دنبالش میآید، ولی این وابستگی حتما به آن مفهوم نیست که او هم احساسی مشابه داشته باشد و بیچون و چرا رضایت ما را جلب کند. اگر پاسخی مثبت دریافت کردیم و به نیازهای عاطفی ما جواب داده شد، یعنی رابطهای سودمند و دوسویه برقرار کردهایم.
در حقیقت ما برای زیستن و بقا، بیشتر به نیازهای روحی و عاطفیمان وابستهایم تا به یک شخص خاص. بنابراین بخش جدا نشدنی و اجتنابناپذیرمان، همان نیازهایمان هستند، زیرا نمیتوانیم بگوییم بدون «یک نفر»، دیگر امکان زندگی برایم وجود ندارد.
برای روشن شدن، ارتباط گیاه با آب را در نظر بگیریم که هم زندگی و هم بقایش به این عنصر وابسته است. بله، رسیدن آب به گیاه ضروری است، ولی اینکه چقدر و چه زمانی آب به گیاه برسد هم اهمیت دارد. اما اینکه آب از باران باشد یا از سیستم آبیاری، چه فرقی میکند؟ مهم این است که گیاه پژمرده نشود.
نیازهای روحی و عاطفی نیز به همان گیاه میماند که باید به اندازه کافی و زمانی مناسب، یعنی جوانی، پاسخ داده شود، زیرا لازمه توسعه، رشد و شکوفایی، رضایت روحی و روانیمان است. پس، خیلی مهم است که بتوانیم نیمه گمشدهمان را بموقع بیابیم و در پی آن ارتباط و علاقهای دوجانبه، به دست آوریم و این یعنی همان خوشبختی.
اگر خوب بیندیشیم، این موضوع تکاندهنده را درک میکنیم که هیچ کس ضامن بقا و خوشبختی ما یا دیگران نیست. ضرورتی ندارد اگر از کسی خوشمان آمد، حتما ما را خوشبخت و رضایتمان را جلب کند.
تنها کسانی که در این دنیا برای زندگی، رشد و شکوفایی ما ضروریاند و از بدو تولد، بیش از هر کسی به آنها وابستهایم والدینمان هستند، ولی در مواردی خاص، برای آنها هم میتوان پدر خوانده یا مادر خوانده جایگزین کرد. پس میبینیم که حتی برای وابستگیهای ضروری نیز جایگزین دیگری وجود دارد.
البته منظور روانشناسان و محققان، از بین بردن کامل وابستگیهای عاطفی یا بیوفایی و بیقیدی نیست، بلکه مدیریت احساسات و برقراری تعادل روحی است و این، تنها به ظرفیت تحمل ما برای طرد کردن یا طرد شدن و نپذیرفتن بستگی دارد.
اگر سخت است که نیازهایمان را مطرح کنیم و برای آنها برنامهریزی درستی داشته باشیم، باید بیشتر روی خود کار کنیم. لازم است، آنقدر ظرفیتهای خود را بالا ببریم که اگر کسی یا چیزی را دوست داریم و امکان دستیابی به آن یا همراه شدن با آن شخص مهیا نشد، بتوانیم قید آنرا بزنیم. یقین داشته باشید جایگزینهای مناسبتری در سرنوشت شما وجود خواهند داشت. ما نباید به خاطر نداشتن یا به دست نیاوردن چیزی، خود و زندگیمان را محکوم به فنا کنیم. واقعاً اگر میخواهیم به عنوان یک انسان رشد کنیم، باید یاد بگیریم بر احساسات و هیجانات تند خود غلبه کنیم. اگر در جامعهای تکتک افراد به این ظرفیت دست یابند، دیگر شاهد حوادث تلخی مثل حوادث اسیدپاشی نخواهیم بود.
مرزهای باریک میان دلبستگی و وابستگی
چه تفاوتی میان این دو واژه که تا حدودی شبیه هم هستند وجود دارد؟ اصلاً چرا به سبب ترس از وابستگیهای شدید، دور هر گونه علاقه را خط بکشیم؟
دلبستگی تجربهای است که اگر روند طبیعیاش را طی کند، عشق را به ارمغان میآورد. عشق در اینجا، احساسی بزرگ به موجودی است که خرسندی ما را فراهم میآورد، اما سوژه جذابی که احساسات ما را به وجد میآورد، میتواند یک شخص، یک شیء یا یک ایده و کار باشد. این نوع عشق، احساسی پایدار است که حتی اگر امیدی برای رسیدن به آن و پاسخی مثبت از سوی آن نباشد، همچنان باقی میماند و با یک هیجان زودگذر درونی قابل قیاس نیست؛ تجربه عاطفی عمیق و پیچیدهای که در آن چندین احساس، همزمان دریافت میشود. احساساتی مانند شادی، خواستن کسی، محبت، اعتماد به نفس و بسیاری دیگر.
بیشتر روابطی هم که بر پایه عشق استوارند، رضایتبخش، محکم و ناگسستنی باقی میمانند. (یادمان نرود، عشق شامل خشم یا تنفر نیز میشود، پس میتواند به مراحلی آسیبپذیر هم برسد.)
اما وابستگی، آن است که خود را مانند جسمی شناور به دیگری بچسبانیم و درواقع تحمیل کنیم. در تمام موارد روی او تکیه و حساب کنیم تا شاید روزی دستمان را بگیرد و این یعنی خودداری از برآوردن و پاسخ به نیازهایمان به خاطر دلبستگی شدید. این روزها میبینیم که برخی از جوانان، سالیان سال، در انتظار ازدواج با شخصی خاص مینشینند و سایر موارد خوبی را که برایشان پیش میآید، پس میزنند و دریغ از عمر رفته و جوانیای که بر باد میرود.
مگر این دوران شیرین چند سال است؟ قطعاً سرکوب کردن نیازها، عواقبی خواهد داشت که اغلب به دو شیوه تهاجمی بروز میکنند.
عواقب وابستگیهای افراطی
_ ایجاد احساس گناه در دیگری، برای جلب رضایت اجباری: در چنین حالتی، دیگری را مسئول رضایت، شادی یا رفاه و خوشبختی خود میدانیم. کاملاً به او تکیه میدهیم، به این مفهوم که آنقدر صبر کنیم تا خودش حدس بزند که نیازهای ما، ترجیحات، خواستهها و ناکامیهایمان، فقط اوست. اگر توجه او را دریافت نکنیم به شخصی بیجان یا مردهای متحرک تبدیل میشویم یا ممکن است از شیوهای منفعلانهتر استفاده کنیم و او را با سخنانی عجیب مورد سرزنش قرار دهیم تا از روی احساس گناه و ترحم، مجبور به پاسخی مثبت شود. این نوع وابستگی ممکن است وادارمان کند تا از ابزارهایی مانند تهدید به خودزنی و کارهایی از این قبیل، برای مجبور کردنش به ازدواج استفاده کنیم.
_ گرفتن حق انتخاب و « نه» از او: در حالتهایی که هر نوع پاسخ منفیاش را نادیده میگیریم، به شکلی وانمود میکنیم که انگار هیچ حقی برای طرد کردن ما ندارد. احساس حسادت و بیاعتمادی به زمین و زمان در وجودمان موج میزند؛ پس عذابش میدهیم، آزار و تهدیدش میکنیم و خلاصه دست به هر کاری میزنیم تا با هر ترفندی، او را وادار به دوست داشتن خود کنیم. در چنین مواردی دیگر عشق و دوست داشتن رنگ میبازد و انتقام و کینهتوزی عمیقی، جایگزین آن میشود. فکر میکنید چه سرنوشتی در انتظار چنین زندگیای خواهد بود که بر پایه عقدهها و حس انتقام بنا میشود؟! (راضیه خوئینی/ایران جوان)
29
نداشتن احساس ارزشمندی
از نشانههای عمده وابستگی، نداشتن احساس ارزشمندی اسـت. در وابستگی، ارزش، لیاقت و شایستگی فرد وابسته را دیگران تعیین و تایید میکنند. یعنی فرد در صورت از دست دادن آن عامل یا آن رابطه، و عدم تایید، تحسین و تصدیق از سوی مقابل، احساس ناتوانی، حقارت و عدم ارزشمندی میکند. این فرد چون توانمندیهای خود را نشناخته و آنها را باور ندارد گمان میکند بدون حضور دیگران نمیتواند به خواستههای خود برسد.
ترس و ناامنی
از دیگر نشانهها ترس و ناامنی اسـت. در یک عشق حقیقی تنش و ترس وجود ندارد اما یک فرد وابسته همیشه در ترس و وحشت به سر میبرد.
حسادت، کنترل افراطی و محدود کردن آزادی نیز از دیگر نشانههای وابستگی هستند.
وابستگی آفتی بزرگ اسـت که یک رابطه را به ناکامی میکشاند، زیرا انسان وابسته همواره فرد مقابل را وادار میکند به خاطر او، افکار و عقاید و نوع زندگی خودش را عوض کرده و بهطور کلی طبق نظر او زندگی کند. مسلما چنین فردی هرگز نمیتواند عشق خود را همانطور که هست بپذیرد و او را دوست داشته باشد. اما، در دلبستگی، از جایی که عظمت و شکوه وجودی هر انسان در آزادگی اوست، طرفین به افکار و عقاید هم احترام گذاشته و در یک فضای آزاد به یکدیگر اجازه رشد میدهند. از نشانههای یک عاشق واقعی این اسـت که معشوق خود را آزاد میگذارد و بدون انتظار، کنترل و حسادت به او عشق میورزد.
در یک عشق واقعی افراد در کمال آرامش در کنار یکدیگر قرار دارند، ولی در عین حال در عظمت تنهایی به سر میبرند. در واقع با هم یکی و یگانه میشوند ولی این اتحاد و یکی بودن، فردیت و هویت مستقل آنها را نابود نمیکند.
فرد وابسته به دیگران تکیه کرده و از توانایی فکر و اندیشه خود استفاده نمیکند. او بدون فکر در تمامی امور زندگی از دیگران تقلید کرده و از آنها فرمانبرداری میکند.
چه عواملی در فرد ایجاد وابستگی میکند و چه راهکاری برای رهایی از وابستگی از دیدگاه روانشناختی وجود دارد؟ برای پاسخ به این پرسش گفتوگوی ما را با دکتر علی باباییزاد، مشاور روانشناسی، مدرس و رواندرمانگر TA (تحلیل رفتار متقابل) بخوانید.
• وابستگی چیست و چگونه به وجود میآید؟
وابستگی نوعی نیاز عاطفی و روانی به فرد دیگری اسـت که بدون وجود او فرد وابسته، در زندگیاش دچار مشکل میشود. در واقع فرد وابسته از آن جهت به دیگران وابسته میشود که گمان میکند بدون حضور دیگری نمیتواند تعادل روانی داشته باشد.
• این وابستگی چه مشکلی برای فرد ایجاد میکند؟
بزرگترین مشکلی که وابستگی برای انسان ایجاد میکند و تمام زندگی او را تحتالشعاع قرار میدهد این اسـت که مانع هویت و فردیتیابی او میشود.
• از دیگر نشانههای وابستگی بگویید.
یکی از علایم وابستگی ناتوانی در تصمیمگیری اسـت. فرد وابسته در تصمیمگیریهای روزمرهاش با مشکل مواجه اسـت. در حقیقت او برای تصمیمگیری نیاز به کسی دارد تا به او اطمینان دهد کارش درست اسـت. از علایم دیگر وابستگی عدم مسوولیتپذیری اسـت، در واقع فردی که وابسته اسـت نمیتواند فردی مسوولیتپذیر باشد و در بیشتر مواقع چون میترسد نمیتواند مخالفتش را با دیگران بیان کند، بنابراین تبدیل به فردی بلهگو خواهد شد.
• چه عاملی باعث میشود فرد تا این اندازه خوار شده و به دیگران وابسته شود؟
اضطراب عامل اصلی این وابستگی اسـت. در واقع در زیر نقاب شخصیت وابسته، اضطراب بالایی وجود دارد. به همین علت فرد وابسته میخواهد برای پنهان کردن و یا کنترل این اضطراب به فرد دیگری متکی باشد تا در دامنه این اتکا، در تصمیمگیری و دیگر نیازهای عاطفی و اجتماعی، اضطراب خود را کنترل کند. فرد وابسته نمیتواند به تنهایی پروژههای شخصیاش را شروع کند چون اضطراب باعث میشود اعتمادبهنفس خود را از دست بدهد. بنابراین او مدام خودش را مورد قضاوت قرار داده یا از آن ترس دارد که دیگران درباره او چه قضاوتی میکنند. این ترس باعث میشود برای شروع هر کاری به دیگری متکی باشد. از سوی دیگر ممکن اسـت فرد وابسته خودش را حمایتگر نشان دهد. چنین شخصی مایل اسـت مدام به صورت داوطلبانه از فرد یا افرادی حمایت کند و اینجا وابستگی بالادستی وجود دارد. البته به نظر میرسد این فرد در دامنه بالاتر رابطه قرار گرفته اسـت اما در واقع این ترسها و استرسهای فرد اسـت که او را وابسته به افرادی که به او نیاز دارند، نگه میدارد. چنین فردی در سطح ناخودآگاه خود عمیقا مایل نیست آنها به استقلال و فردیتیابی دست پیدا کنند و به همین دلیل ممکن اسـت آنها را ضعیف و نابالغ نگه دارد تا با حمایت از آنها بخواهد وابستگی خودش را حفظ کند.
• آیا تربیت دوران کودکی باعث وابستگی فرد در بزرگسالی میشود؟
وابستگی شخصیت عارضهای اسـت که هم میتواند ریشه در بیولوژی یا حالت زیستشناختی فرد داشته باشد و هم ریشه در چگونگی رشد و تربیت او. وقتی یک کودک در طی مراحل رشدی خود توسط پدر و مادری بیشحمایتگر، سلطهگر و یا در بستری پدرسالار بزرگ میشود، نمیتواند فردیت خودش را با آزمون و خطا برای رسیدن به استقلال به دست آورد، بنابراین هم در حالت بیشحمایتگری و هم در حالت سلطهجویی این دیگران هستند که برای او به واسطه حمایت یا سلطهجویی تصمیم میگیرند.
• آیا مشکلات والدین تاثیری بر پرورش فرزندان دارد؟
بله. برای مثال والدین بیشحمایتگر با محبتهای افراطی و بیش از حد و انجام دادن تمامی وظایف، مسوولیتها و کارهای فرزند خود، جلوی اضطرابشان را میگیرند.
• کودک وابستهای که در این خانوادهها پرورش یافته بعدا با چه مشکلاتی روبهرو میشود؟
برای یک مادر و پدر مضطرب، دنیا جای ترسناکی اسـت بنابراین چیزی که او از دنیا به فرزند خودش معرفی میکند، ترس، اضطراب، آسیب و نابودی اسـت و از آنجا که فرزند در آینده برای رسیدن به امنیت باید جایگزین مادرگون و یا پدرگون خود را در روابط پیدا کند، بعدها این وابستگی همچنان ادامه خواهد داشت. چون گاهی اوقات دلیل وابستگی، اضطرابهای درونی پدر و مادر در زمان کودکی فرزند اسـت، بنابراین آن کودک بعدها در بزرگسالی این وابستگی را روی انواع موادمخدر، انواع اعتیادهای پنهان مانند اینترنت، پیامک، تلفن، اشیا، خرید، خوردن و... جابهجا میکند.
مثلا ممکن اسـت برای رسیدن به امنیت، تخلیه اضطراب و کاهش ترسها از موادمخدر استفاده کند. همچنین ممکن اسـت در آینده به روابط گوناگون وابسته شود. حتی فرد میتواند به داراییهای خود وابسته شود. یعنی در بحث "داشتن یا بودن" او به جای اینکه بودن را در زندگی تجربه کند مدام میخواهد به اشیا، املاک و آنچه که دارد اضافه کند و به شدت به آنها وابسته میشود. همه اینها میتواند روندی برای کنترل اضطراب درونی حاصله از عدم بلوغ، اعتمادبهنفس و اتکابهنفس باشد که او را به اشیا یا افراد بیرونی وابسته میکند.
• آیا کمبود محبت در دوران کودکی ممکن اسـت در بزرگسالی وابستگی ایجاد کند؟
کمبود محبت باعث میشود فرد در درون، احساس ناکامل بودن داشته باشد. چنین فردی غنی بودن روانی و عزت نفس را دریافت نمیکند، در او حفره تهی بودن یا "empty self" شکل میگیرد و مدام به دنبال این اسـت که حفره تهی درونش را که حاصل از عدم دریافت توجه و نوازش کافی اسـت با کسی، در جایی پر کند که این کمبود باعث میشود فرد در عشق وابسته شود.
چون شخص وابسته از اضطراب زیادی رنج میبرد، بنابراین هر دلیلی نظیر کمبود محبت، پدر مادر وابسته، پدر و مادر بیشحمایتگر، والدین کنترلگر و سلطهگر، فرهنگ پدرسالار و... باعث میشود او نتواند در طی مراحل رشدی روانی، عزت نفس را در درون خودش شکل داده و به اتکای خودش برسد و همین باعث وابستگی میشود.
• به نظر شما چه تفاوتهایی بین "وابستگی" و "عشق و دلبستگی" وجود دارد؟
خیلی اوقات عشق در شعر و ادبیات یا فرهنگ عام یا حتی در هنر، تاثیری مریضگون از حالتهای وابستگی، کنترل و... دارد. در واقع فرد وابسته در این بستر عشق خیالی روی این وابستگیهای مرضی، توجیهی زیبا با رنگ قرمز عشق میکشد. اما در یک عشق سالم افرد با هم همبستهاند، یعنی فردیت و بودن همدیگر را در این دنیا تهدید نمیکنند. در این همبستگی، آنها میتوانند حرکتهایی موازی انجام دهند. ولی در وابستگی افراد بدون حضور هم، مانعی در زندگی خود پیدا میکنند که عامل آن اضطراب بالا اسـت. تفاوت عشق با وابستگی این اسـت که در عشق سالم، ما فردیت و هویت طرف مقابل را تهدید نمیکنیم، فردیت خودمان هم تهدید نمیشود و دو فرد در کنار هم پیش میروند.
در عشق سالم دو فرد در کنار هم زندگی را تجربه میکنند اما در رابطه وابسته دو فرد در درون هم زندگی را تجربه میکنند و در این نوع با هم بودن هرگز حرکتی رو به جلو رخ نمیدهد و ارتباط آنها صرفا در حد بقا و فرار از اضطراب باقی میماند. در عشق سالم افراد در پی تحقق خود بوده و مانع هم نمیشوند. در عشق سالم افراد به انتخابهای هم احترام میگذارند و همیشه به این باور اعتقاد دارند که عشق باعث رشد فرد میشود. در این ارتباط خوداتکایی تا حد زیادی وجود دارد و از وابستگیهایی که در بسیاری از روابط ناسالم، به عشق تعبیر میشود دیده نمیشود. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل، رابطه سالم، رابطهای اسـت که دو نفر در عین "استقلال" و "آگاهی" با هم رابطه داشته و بتوانند به "صمیمیت" دست یابند. در یک رابطه صمیمی، کاملا ساختار شخصیتی هر دو طرف حفظ میشود و با هم تبادلات سالم و بدون بازی روانی دارند و با کسب "آگاهی" به "استقلال" و "آزادی" میرسند و به عقاید، افکار و احساسات هر دو طرف احترام گذاشته میشود.
ولی در یک رابطه مرضی افراد تنها زمانی به هم احترام میگذارند که وابستگی حفظ شود که در واقع احترام نیست، نگه داشتن وابستگی اسـت و اگر هر انتخابی باعث بالا رفتن اضطراب شود ممکن اسـت با انواع بازیها یا حالتهای قربانی یا ستمگر شدن بخواهند فرد را در جایگاه وابسته نگه دارند. در هر صورت وابستگی باعث عدم رشد دوطرف اسـت، زیرا فرد تواناییهایی خود را مورد توجه قرار نمیدهد و بنا بر نظریه کارل راجرز، روانشناس بزرگ وقتی فرد تواناییهای وجودیاش را نادیده بگیرد، به سمت اضطراب و افسردگی پیش میرود.
• برای رهایی و درمان وابستگی چه راهکاری را پیشنهاد میکنید؟
در شخصیت وابسته، اضطراب بالایی وجود دارد، بنابراین برای درمان این اضطراب بهتر اسـت به یک مشاور یا رواندرمانگر مراجعه کنیم.
علاوه بر رفع اضطراب، افزایش سطح خودآگاهی و خودشناسی نیز جزء تفکیکناپذیر تکنیک رهایی از وابستگی اسـت. خودشناسی به معنای شناخت، کشف و باور توانمندی و استعدادهای منحصربهفرد خود و شکوفایی آنها و همچنین شناخت قدرت انسان و نیروی فکر و ایمان و شناخت کرامتها و ظرفیتهای خود برای رسیدن به رشد و کمال انسانی اسـت. بنابراین با این مهارت و همچنین شناخت افکار، احساسات، رفتارها و انتظارات خود میتوان از وابستگی رها شد.
شکست های ما یکی از مهم ترین علل وابستگی هستند..
وابستگی یا دلبستگی ,حتما در زندگی شما پیش آمده که خودتان را بیش از حد به چیزی، شخصی یا جایی وابسته دیده اید و یا حس کرده اید به شخص یا چیزی آن قدر وابسته شده اید که ترک کردن آن برایتان امکان پذیر نباشد یا حتی فکرکردن به کنار گذاشتنش در شما ایجاد وحشت و هراس کند. صحبت از وابستگی بیمارگونه ای است که تعادل احساسی ما را رد زندگی از بین می برد و باعث نابودی اعتماد به نفس در فرد می شود. در این مطلب به انواع وابستگی، عوارض و راهکارهای درمانی برای وابستگی ناسالم پرداخته ایم.
شکست های ما یکی از مهم ترین علل وابستگی هستند. همه ما در ناخودآگاه مان از این که به تنهایی کافی و کامل نیستیم در عذابیم. گاهی فرد در دوران کودکی به این نتیجه می رسد که به تنهایی قادر به انجام کاری نیست و همواره به دیگران نیازمند است. چنین فردی در بزرگسالی نیز به این باور می رسد که برای بقا و ادامه زندگی وابسته به دیگران است و همواره به کمک دیگران نیازمند است. چنین باوری معمولا در نتیجه حمایت های بیش از حد والدین در دوران کودکی ایجاد می شود و سرچشمه شکل گیری شخصیت وابسته است.
این افراد خود را بسیار آسیب پذیر می دانند که مانند یک کودک همواره محتاج کمک و توجه دیگران هستند و به همین دلیل بسیار حساس و زودرنج اند.
برای آشنایی بیشتر با عوارض ناشی از وابستگی ناسالم ضرورت دارد هم وابستگی سالم و هم وابستگی ناسالم تعریف شود تا با مقایسه آنها نسبت به موضوع اشراف نسبتا کاملی پیدا کنیم.
وابستگی سالم: در وابستگی سالم، فرد در زمان مناسب و در صورت نیاز، مستقیما درخواست کمک می کند. در روابط با دیگران احساس امنیت، اعتماد و علاقه به میزان کافی وجود دارد. روابط سالم و در حد اعتدال بوده و هر یک از طرفین در رابطه برای دیگری ارزش و اهمیت قایل هستند. طرفین در عین
حال که به نیازهای خود توجه دارند، حس محبت و همدلی را نیز از طرف مقابل خود دریغ نمی کنند و خویشتن حقیقی خود را فراموش نمی کنند.
وابستگی ناسالم: در وابستگی ناسالم فرد سعی دارد طرف مقابل را تحت کنترل و نفوذ خود قرار دهد و به دلیل ترس از طرد شدن مانند یک قربانی هرگونه تحقیری را تحمل کند.
زمانی که ما آنچنان مجذوب کسی شده ایم که احساس می کنیم با نبودن او، ما نیز نابود می شویم، در این حالت دچار وابستگی بیمارگونه شده ایم. برای تجربه این وضعیت می توانیم به شخصی فکر کنیم که ما را اذیت می کند، ولی نمی توانیم آن را رها کنیم یا ارتباطی را تصور کنیم که ما را ناراحت می کند و عذاب می کشیم.
افراد وابسته تنهایی برایشان غیرقابل تحمل و ناامیدکننده است. اغلب این افراد در زندگیشان مسوولیت های اصلی را به دیگران می سپارند. این افراد به تصمیم ها و اعمال خود اعتماد ندارند و نیازمندند دایما در طول زندگی و کاردرستی اعمالشان از سوی دیگران تایید شود. فرد وابسته برای حفظ کردن افراد در کنار خود از هیچ کاری دریغ نمی کنند و حتی به اعمالی تحقیرآمیز و ناخوشایند دست می زنند.
افراد وابسته به محض جدایی از کسی که آن ها را حمایت کرده و تکیه گاه آن ها بوده است یا دچار افسردگی شده یا فورا خود را وارد رابطه دیگری می کنند تا حمایت های لازم را از طریق او کسب کنند و در چنین شرایطی احتمال ارتکاب اشتباه بسیار بالاست. فرد وابسته هنگام صحبت و بحث با دیگران حتی اگر با نظر طرف مقابل مخالف باشند او را تایید می کنند تا مبادا با ابراز مخالفت موجب ناراحتی و از دست دادن طرف مقابل شوند. افراد وابسته به شدت احساس نیاز به مراقبت دارند و از فرمانبربودن هراسی ندارند.
یک رابطه مخرب ناشی از وابستگی باعث می شود که همیشه وحشتی در شخص وجود داشته باشد که مبادا طرف مقابل او را تنها بگذارد یا به او دسترسی نداشته باشد. این افراد اغلب ناامید و اندوهگین اند. وابستگی عاطفی اعتماد به نفس را «تخریب می کند» و همیشه احساس خشم، تردید نسبت به خود، ترس از طردشدن، ترس از تنهایی، حس عدم امنیت، شرم، حقارت یا ترس از این که دیگران شما را دوست نداشته باشند یا از شما قدردانی نکنند وجود دارد.
فردی که از وابستگی عاطفی رنج می برد، فقط برای دیگران زندگی می کند و خودش را نادیده می گیرد. زمانی که با دوستانش است، خودش را فراموش می کند، زمانی که مشغول کاری می شود، خودش را تمام و کمال وقف آن کار می کند تا مورد پسند و قبول دیگران قرار گیرد و یا ذره ای از او قدردانی کند. در وابستگی، فرد شروع می کند به گدایی کردن توجه و در عمق وجود خود، احساس رضایت نمی کند و نیاز به تایید و تصویب دائمی از سوی دیگران دارد.
از مطالبه حق خود خجالت می کشد و به راحتی اظهار عقیده نمی کند، به دیگران محبت می کند تا رهایش نکنند. افراد وابسته در رابطه عاطفی اکثر مشکلات را متوجه خود می دانند و «نه» گفتن برای آن ها کابوس است چون احساس شایستگی نمی کند. روابط افراد وابسته به سمت کسانی که رابطه سالم دارند نمی رود بلکه به سوی افراد باج گیر جذب می شوند.
در وابستگی ناسالم فرد سعی دارد طرف مقابل را تحت کنترل و نفوذ خود قرار دهد
در وابستگی سالم، کسی در دیگری حل نمی شود و رابطه سرشار از اعتماد، اطمینان، انعطاف پذیری و خالی از اضطراب، ناامنی، سوءظن و رفتار خصمانه است. وابستگی سالم وابستگی است که هیجان هایی که دو طرف نسبت به هم دارند معقول و منطقی است. فهم یکدیگر وجود دارد اما الزامی ندارد که دو طرف عین هم بفهمند. در وابستگی سالم احساس شایستگی در زندگی، شفافیت، تغییر و پیش بینی پذیری در طرفین وجود دارد.
دلبستگی یعنی این که با آنچه در ارتباط قرار گرفته ایمو به آن عشق می روزیم یا دوستش داریم احساس وحدت و یگانگی کنیم و با وجود لذت شادمانی، سعادت و خوشی در آن، ما نیز خشنود شویم.
در این حالت، بودن یا نبودن، او در کنار ما، احساس بسیار خوب یا بسیار بد به ما نمی دهد، بلکه وجود او باعث حس رضایت در درون ما می شود.
به عبارتی دیگر، با نبودن او باز هم احساس رضایت در ما باقی مانده و حال خوبمان را می توانیم حفظ کنیم.
درواقع یک فرد بالغ قادر به تشخیص یک رابطه سالم میان خود و دیگران خواهدبود.
او می تواند میان یک رابطه مبتنی بر ساختار صحیح و یک وابستگی افراطی و خاجر از تعادل را تشخیص دهد
و خود را از گرفتار شدن در تله های چنین ارتباطی برهاند.
یادمان نرود بسیاری از افراد ممکن است در مقاطعی از زندگی خود دچار چنین ارتباطی شوند.
این یک ایراد محسوب نمی شود.
مهم این است که با مشاوره صحیح بتوانیم خود را از چنین ارتباطی برهانیم
و یک رابطه متعادل با اطرافیانمان داشته باشیم.
آگاهی نسبت به وجود وابستگی، خود قدم بزرگی است که در این راه بر می دارید و با وجود همه مشکلاتی که دارید و همه ترس ها و نگرانی هایتان همواره روی پاهان خودتان می ایستید. شما قوی هستید و هم اکنون با استفاه از این آگاهی از وابستگی ترس هایتان را پشت سر می گذارید. همین شناخت است که به مدد آن دنیای شخصی بنا می نهید؛ دنیایی که در آن خودتان را دوست دارید و با خودتان در آرامش به سر خواهید برد.
تشویش ها، ترس ها و نرگانی ها و تمام چیزهایی که موجب عصبانیت،
آزردگی و خشم شما می شوند را روی کاغذ بیاورید.
این عمل باعث می شود تا چیزهایی که باعث ناراحتی شمامی شوند، فشار کمتری روی شما بیاورند.
همچنین با این کار ذهنتان را رها می کنید
و روشی است تا از طریق آن زباله های فکری تان را تخلیه کنید.
این عمل مانع شکنجه های ذهنی شما می شود.
وابستگی عاطفی همواره با عدم عزت نفس ارتباط دارد.
در وابستگی های شدید احساسی، فرد خالی از عزت نفس بالا است.
روی نکات مثبت و موفقیت هایتان تمرکز کنید.
نه گفتن را یاد بگیرید.
به خواسته هایتان توجه کنید.
سعی نکنید خودتان را تغییر دهید.
به نظر خودتان اهمیت دهید.
در ذهنتان تصویر مثبتی از خود داشته باشید.
از خودتان مواظبت کنید.
انجام همه این کارها باعث می شود عزت نفس خود را بالا ببرید و به تدریج از وابستگی رهایی پیدا کنید.
به این مسئله فکر کنید که تنهایی نیز می تواند لذت بخش باشد!
می توانید از این فرصت استفاده کنید و کارهای مورد علاقه تان را انجام دهید:
کتاب خواندن، گوش دادن به موسیقی، ورزش کردن،
یادگیری چیزهای جدید و یا کمک به افراد نیازمند.
اگر تنها هستید، لحظات کوچکی که در تنهایی با خودتان می گذرانید،
می توانند لحظات ناب شادی بخشی باشند.
برای آن که به طرز چشمگیری ترس و وحشت خود را از نبودن دیگران کاهش دهید،
چشم هایتان را ببندید و نفس های عمیقی بکشید.
درواقع، زمانی که تنفستان عمیق و طولانی باشد،
فعالیت ذهنی تان کاهش می یابد و بدن آرام می شود.
غیرممکن است زمانی که آرام و عمیق نفس می کشید، آرام شوید.
با انجام این عمل متوجه خواهید شد که بعد از چند دقیقه،
آرامش به شما بازخواهد گشت.
بدون آن که سعی کنید عشق و توجه دیگران را از دست بدهید،
به دیگران «نه» بگویید و افکارتان را بیان کنید.
شما نمی توانید مورد پسند همه مردم قرار بگیرید و همه را از خود راضی نگه دارید و این امری طبیعی است،
پس حق دارید که تصمیم گیری کنید و آنچه را که می خواهید به وضوح بیان کنید.
احساس گناه همانند دور باطل عمل می کند و اثر گلوله برف را دارد؛ در زمانی که اتفاق ناگواری می افتد از خود می رپسید که چرا چنین چیزی برایتان پیش آمده است و در نهایت متقاعد می شوید که مطمئنا کار بدی انجام داده اید و بعد در وجودتان به دنبال نقص ها و خطاهای خیالی می گردید و باز هم احساس گناه بیشتری می کنید. احساس گناه به طور پیوسته از شما یک گناهکار می سازد و بدون آنکه بتوانید این احساس را به یک خطای مشخص ربط دهید، دچار احساس مبهم گناه می شوید.
هنگامی که افرادی را مشاهده می کنید
که علی رغم وابستگی های شدید خود توانسته اند
بر مشکل خود غلبه کنند و زندگی شادی داشته باشند،
شما نیز می توانید از آن ها الگوبرداری کنید و راهی را که آن ها رفته اند یاد بگیرید.
نیازهای خود را بسیار مهم و غیرقابل اجتناب بدانید.
وابستگی در بیشتر مواقع در نتیجه نادیده انگاشتن و اجتناب از خود در مورد نیازهای مهم بوجود می آید.
ماهنامه همشهری تندرستی