جام جم سرا: یکی از اشکالات دوستی ها و روابط قبل از ازدواج این است که در صورت منجر شدن به ازدواج، یک نگرانی بزرگ زوجین را آزار می دهد، یعنی همین نگرانی که اکنون شما را درگیر کرده است: « آیا همسرم به من متعهد می ماند یا نه؟!» که البته این دغدغه خاطر کاملاً دوطرفه و میان همسران متقابل است. با این حال اکنون شما ازدواج کرده اید و باید مسئولیت آن را نیز بپذیرید. از طرفی دیگر کافی است به تعهد همسرتان به خود و به زندگی مشترکتان نگاهی بیندازید، سپس تعهد خود را به همسر و زندگیتان بررسی کنید. چنانچه هر دو تا همین لحظه حس وفاداری نسبت به دیگری را حفظ کرده اید جای نگرانی نیست و لازم است طرز فکرتان را تغییر دهید تا آرامش خاطر بیشتری به دست آورید.
همچنین لازم است "تعصبی بودن" را بار دیگر معنا و بررسی کنید که تعصبی بودنتان خوب است یا بد؛ از این حیث که برایتان دستاورد نیکویی در رابطه با بهبود رابطه با همسرتان داشته یا برعکس، میان شما و او را آشفته تر ساخته است. اگر پس از مرور رفتار ها و گفتار های به قول خودتان خیلی تعصبی، به این نتیجه می رسید که ضرر ها بیش از منفعت ها بوده، لازم است در تغییر این ویژگی اخلاقی توجه ویژه به خرج دهید، چرا که در غیر این صورت حیات زندگی مشترکتان دستخوش تهدید جدی قرار می گیرد.
لازم است هیجانات خود را بیش از پیش کنترل کنید، بهتر است هنگام عصبانیت احساساتتان را با توصیف انتظاراتتان برای همسرتان بیان کنید، نه با آزار کلامی یا بدنی، چرا که آسیب های کلامی و بدنی تنها موجب می شود که تمایل همسرتان به برطرف کردن نیاز های شما کمتر شود و لذا طبیعی است که آزردگی او را به نام عاشق نبودن تمام کنید! تا وقتی رفتار ها و اعمالتان تحت کنترل افکار منطقی شما باشد می توانید انتظار داشته باشید که نیاز هایتان از سوی همسرتان برآورده شود. بنابراین می توان گفت شکست در ازدواج زمانی رخ می دهد که یکی از همسران یا هر دو مهارت لازم برای رفع نیازهای یکدیگر را نداشته باشند. به نظر می رسد مهارت های ارتباطی شما و همسرتان ضعیف است و نیاز است مهارت های لازم را در این زمینه کسب کنید تا مجبور نشوید به جای زبان شیرین گفت و گو، از زبان مشت و لگد برای بیان انتظارات و نیاز های عاطفی خود استفاده کنید.
به یاد داشته باشید که ترس از طلاق و مشکلات زندگی پس از آن تا چه حد می تواند برای زنی که همسر و زندگی اش را دوست دارد وحشتناک و نگران کننده باشد! گاهی برخی سکوت کردن ها از صد فریاد بلندتر است. سکوتی که شما آن را نمی شنوید هدفش حفظ زندگی مشترکتان است. شاید لازم است بیش از پیش به این سکوت کردن ها از جانب همسرتان بیندیشید. در نهایت توصیه من به شما بهره مندی از مشاوره تخصصی با یک زوج درمانگر است چراکه نیاز است شما و همسرتان به کسب مهارت های ارتباطی جدید بپردازید. (پریسا غفوریان – کارشناس ارشد روانشناسی بالینی/خراسان)
شروین فوق دیپلم حسابداری است و در خانواده نسبتا مرفهی بزرگ شده است ولی در هفده سالگی برای اولین بار تریاک میکشد و به ظن خودش اعلام استقلال میکند. همین اتفاق مسیر زندگیاش را کاملا تغییر میدهد به طوری که به استخدام رسمیاش در یک شرکت دولتی هم پشت پا میزند. شروین که هر روز بیشتر در منجلاب اعتیاد فرو میرود و برای نجات از بند اعتیاد به تریاک دست به دامان شیشه، حشیش و کراک میشود و پس ازطرد شدن از سمت خانواده به کارتن خوابی روی میآورد. اما شروین پس از هجده سال اعتیاد به انواع مخدر و دو سال کارتن خوابی تصمیم میگیرد به زندگی طبیعی باز گردد.
.
.
موسسه طلوع یکی از مراکز اصلی کمک به معتادان و کارتن خوابها، بازارچه خیریهای راه اندازی کرده است تا محصولات تولیدی زنان سرپرست خانوار و مردان تازه ترک کرده را به فروش برساند. حالا موقعیتی فراهم شده است تا این افراد مهارتهایی را کسب و از طریق آن امرار معاش کنند. بازارچه طلوع در خیابان مفتح جنوبی محل فروش محصولات رنگ و وارنگ اعضای این موسسه است. طبقه بالای مجتمع هم کارگاه خیاطی ای است که افراد پس از کسب مهارت های لازم به آنجا منتقل می شوند تا محصولات مورد نیاز بازارچه را مستقیما تولید کنند. به سراغ یکی از کارتن خوابهای به زندگی برگشته این موسسه رفتیم تا زیر و بم زندگی پر فراز و نشیبش را از زبان خودش بشنویم.
شروین بلند قامت است و استخوان بندی درشتی دارد اما چین و چروکها خیلی زود روی صورتش نقاشی شده است و حداقل ده سالی از سن واقعیاش پیرتر نشان می دهد. سگرمه های در هم تنیدهاش دلهره به همراه می آورد ولی با به زبان آوردن اولین کلمات باب دوستی باز میشود و با خندههایش فضا را صمیمی می کند، حتی قلوه کن شدن ردیف دندان های بالاییاش هم به نمک ماجرا اضافه می کند. با احتساب امروز ده ماه و چهار روز است که شروین تصمیم گرفته هجده سال اعتیاد را پشت سر بگذارد و به قول خودش دوباره متولد شود. بغضهایگاه و بیگاه و صداقتی که در پس چشمان ترِ شروین به چشم می خورد نشان از تصمیم قاطعش برای بازگشت به زندگی دارد. شروین نه تنها از بند اعتیاد رها شده است بلکه حالا به عنوان فروشنده یکی از غرفههای بازارچه خیریه مشغول به فعالیت است. حالا پس از گذشت ده ماه پاکی از هرگونه مواد مخدر، از روزهای سخت زندگیاش میگوید.
ضیافت مرده خواری
یک بار که عجیب خمار شده بودم، باران شدیدی گرفته بود و به خودم میلرزیدم. یکدفعه صدای ترمز ماشین و بعد هم تصادف را شنیدم. ماشین به خانمی زده بود و خانم در جا فوت کرده بود. مردم بالای سر جنازه میرسیدند و کفاره میانداختند. چشمم که به پولها افتاد دست و پایم شل شد و چند ساعتی پشت شمشادها منتظر ماندم تا پلیس صورت جلسه کند. ماشین نعشکش هم آمد و جنازه را به همراه مقداری از پول هایی که رویش بود همراه خود بردند. تنها یک سرباز مانده بود که داد و بیداد کردم «چی میخوای وایسادی؟ بدبختی مردم دیدن داره؟» بنده خدا فکر کرد من از اقوام خانم تصادف کردهام و راهش را گرفت و رفت. سریع رفتم وسط خیابان و هرچه پول کنار جدول و کف خیابان ریخته بود جمع کردم. سی هزار تومانی میشد و سور و سات یک وعدهام را فراهم می کرد.
مرگ در میزند
هیچی پول نداشتم، نه برای جنس و نه حتی برای یه لقمه غذا. برای صاحب پاتوقها کشیک می دادم تا اگر کلان! (کلانتری) اومد خبر بدهم. در عوضش بهم آشغال مواد و ته مانده غذایشان را میدادند تا فقط زنده بمانم. یک شب که برای کشیک دادن جلوی کانال کم آبی چمباتمه زده بودم، خوابم برد. در همان حال سرم به سمت جلو خم شد و من کله معلق زدم و با کمر به داخل کانال پرت شدم. صدای افتادنم به قدری بلند بود که صاحب پاتوق آمد بالای سرم ببیند چه شده. هیچکس باور نمی کرد هنوز زنده باشم ولی حتی یک خراش هم بر نداشتم. یک فیزیوتراپیست معتاد هم داشتیم، می گفت: «در حالت خواب وزن بدنت تقسیم شده و فشار زیادی به کمرت نیومده واگرنه مرده بودی.»
رسم معتاد کشی
زمستان پارسال زمانی که سرمای شدیدی افتاد با دوست کُردم توی غار نشسته بودیم که دیدم حالش بدجوری خراب شد ولی هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. این بنده خدا همان شب فوت کرد و خبر به گوش صاحب پاتوق رسید. صاحب پاتوق هم که حوصله مامور بازار را نداشت، گفت: «هرکی این نعشو ببره بیرون یک گرم پیش من داره» من هم که خمار مواد بودم قبول کردم جنازه رفیقم را کول کنم و تا نزدیکی اتوبان ببرم. تا مقصد یک شیب نسبتا تندی بود که با برف پوشیده شده بود. چندین بار تا یه مسیری بالا میرفتم و یک دفعه تعادلم بهم میخورد و به همراه جنازه تا پایین شیب سقوط می کردم. بعد از یک ساعت کلنجار رفتن نعش را نزدیک اتوبان رساندم و برگشتم پاتوق اما به جای یک گرم مواد انواع فحش و ناسزا نصیبم شد و صاحب پاتوق تهدیدم کرد. «اگه بازم ببینمت می فرستمت پیش دوست کُردت.»
تولد یک رویا
حالا که به آن روزها فکر می کنم از خودم خجالت میکشم ولی اعتیاد قدرت تصمیم گیریام را گرفته بود و کاری از دستم بر نمی آمد. الان می دانم با اینکه خیلی بد کردم ولی مادرم باز هم چشم انتظار برگشتنم است اما هنوز جرات رو در رو شدن با خانواده را ندارم چون بارها ترک کرده ام حتما فکر می کنند که این بار هم مثل دفعات قبلی است. با خودم عهد کردهام که تا یک سال آینده به مرحله ای برسم که بتوانم سربلند وارد جامعه شوم و به پیش خانواده برگردم. «خودمو سپردم دست خدا. باید منو آدم قابل قبولی کنه، این حقمه.»
خانم جدیری یکی از خیرین و مسئول بازارچه خیریه طلوع بینشانهها بر حرفهای شروین صحه میگذارد و مطمئنمان میکند تصمیم شروین برای بازگشت به زندگی پاک و سالم قطعی است و این خاطرات حیرتانگیز و ترسناک برای همیشه به حافظه تاریخ پیوسته است.(مجله مهر/ محمدرضا جعفری)
70