[ad_1]
مفیدستان:
زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.
[ad_2]
لینک منبع
بازنشر:
مفیدستان
عبارات مرتبط با این موضوع داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …با این کار همسرتان را شگفت زده کنید جدیدترین و آخرین قیمت نرخ ارز،سکه،دلار خانه ایی نوشته های خواندنی فرحناز جمعه یکی بود یکی نبود، هزارپایی بود که خیلی خوب می رقصیدبرچسبها برچسبها و تگهای موضوعات و زمینههای کتابهای موجود در کتابناک داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک نوشته های خواندنی کیانا وحدتی مرا ببخش زمن مپرس چرا ، چگونه ؟ تا کی این چنین بی قرار و نا آرام ؟ دلی که بینوای برچسبها کاربران کتابناک بر روی کتابهایشان برچسبهایی میزنند تا دیگران آنها را راحتتر پیدا
ادامه مطلب ...
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1396 ساعت 06:53