اگر دچار شکست عشقی شده اید می توانید با روش های پیشنهادی آن را جبران کنید.روابط دوران نوجوانی صرفا تمرینی برای دوران بزرگسالی ست و به دلیل فقدان یک پایه ی شناختی صحیح و محکم معمولا دوام نمی آورد؛ البته بابت این ویژگی باید سپاسگزار باشیم، اما در مواجهه با نوجوانی که این شوریدگی را تجربه می کند، چه باید بکنیم؟
آیا باید به او بگوییم که این روابط مهم یا واقعی نیست و بعدا پشیمان می شود یا … ؟! اگر رابطه ای که نوجوان برقرار کرده، چه یکسویه و چه دوطرفه؛ ابعاد عاطفی پیدا کرد و در ادامه قطع شد؛ ما بعنوان والدین چه موضعی باید داشته باشیم، ابتدا راهکارهای این موضوع را بررسی می کنیم و سپس به پیش نیازها می پردازیم:
اینکه این رابطه از نظر شما چقدر سطحی ست، دلیل نمی شود که برای فرزندتان نیز همینطور باشد. سعی کنید احساسات خودتان را از ماجرا جدا کنید. شما ممکن اسـت عصبانی، دستپاچه یا نگران آسیب دیدن فرزندتان باشید؛ یا اینکه کل ماجرا برایتان بی اهمیت باشد؛ به این معنا که فکر می کنید این یک شکست عاطفی آنقدرها جدی و مهم نیست.
اما یادتان باشد که شما با احساسات او طرف هستید و این عواطف واقعی و مهم هستند. همدلی و پذیرش احساسات الزاماً تایید رابطه یا رفتارش نیست. در چنین شرایطی به او بگویید: “من هم اگر جای تو بودم، همین قدر ناراحت و آزرده می شدم.” و یا اینکه ” من هرچقدر هم سعی کنم نمی توانم درک کنم که تو چقدر ناراحتی.
” سعی نکنید از موقعیت پیش آمده به نفع مواضع خودتان استفاده کنید. بخصوص از گفتن جملاتی مانند “می دانستم عاقبت همین میشود”، “به تو گفته بودم” یا “مثل روز برایم روشن بود ” و … پرهیز کنید. حتی در چنین شرایطی طرف مقابل را هم زیر سوال نبرید. به نوجوان و خودتان فرصت بدهید که این دوران بگذرد؛
بعدا هر دو حرف های بیشتری برای گفتن خواهید داشت.خودتان را به جای فرزندتان گذاشته و سعی کنید دوره ی نوجوانی تان را به خاطر بیاورید. از خودتان بپرسید اگر من جای او بودم چه احساسی داشتم و دلم می خواست چه رفتاری با من بشود. در شرایط فعلی قطعا او به حمایت شما نیاز دارد،
اما در عین حال باید طوری رفتار کنید که او شما را بپذیرد و به خلوتش راه بدهد، نه اینکه شما به زور وارد خلوت او بشوید. به او بگویید: “اگر دوست داشتی با من حرف بزنی، من کنارت هستم.” اگر با شما صحبت کرد، فقط گوش بدهید و همدلی کنید (نصیحت، سرزنش یا آموزش را بگذارید برای بعد!)
و اگر می خواست تنها باشد، این فرصت را به او بدهید، اما نادیده اش نگیرید؛ نوجوان ممکن اسـت در چنین شرایطی تصمیم نامعقولی بگیرد.گفتیم که این تجربه برای یک نوجوان همانقدر واقعی ست که برای یک بزرگسال، بنابراین نوجوان ها نیز در مواجهه با شکست یک پروسه ی چهار مرحله ای را طی میکنند؛
انکار، خشم، غم و سرانجام پذیرش. به او کمک کنید تا این مراحل را به سلامت طی کند. نوجوان درهر مرحله ای ممکن اسـت رفتارهای متفاوتی داشته باشد. شما و اطرافیان به عنوان حلقه ی حمایتی فرزندتان باید این احساسات و هیجانات را تاب بیاورید؛ چه خشم و عصبانیت باشد و چه غم و اندوه فراوان.
وقتی کمی تب و تاب فرزندتان فرو نشست، سعی کنید با یک برنامه ریزی درست به او کمک کنید تا تمرکزش را از روی موضوع بردارد و دوباره به زندگی عادیش برگردد. در مورد برنامه هایی که قصد ترتیب دادنش را دارید، حتما با او مشورت کنید؛ اگر مایل اسـت حال و هوایش را عوض کند ولی در عین حال خلوت خودش را هم داشته باشد، حمایتش کنید.
در نهایت اگر دوره ی سوگواری برای رابطه ی از دست رفته طولانی شد، با یک مشاور صحبت کنید. البته یادتان باشد پذیرش ماجرا با فراموش کردن آن یکی نیست. بخصوص خروج کامل از یک تجربه ی عاطفی با توجه به سابقه ی آن معمولا شش ماه طول میکشد.
اما این به معنای اینکه نوجوان بعد از یک ماه هنوز در مراحل قبلی مانده باشد، نیست.با خواندن این مطلب احتمالا متوجه شده اید که برای یک حمایت موفقیت آمیز باید از قبل آماده بود. درواقع یکی از مهمترین عواملی که امکان کنترل و حمایت از فرزندمان را در چنین شرایطی فراهم میکند؛
وجود ارتباط و همراهی با اوست که در طول زمان و بتدریج میسر می شود. برای برقراری این رابطه و حمایت در برابر چنین تجربه هایی چه اقداماتی می توانیم انجام دهیم:اگر می خواهیم نفوذ مثبتی روی فرزندانمان داشته باشیم، لازم اسـت ابتدا یک رابطه ی مثبت،
صمیمانه و پویا با آنها برقرار کنیم. تا آنجا که می توانید با فرزندتان در تماس و گفتگو باشید. در این گفتگوها همیشه از موضع برتر وارد بحث نشوید. نگویید: “تو نمی فهمی!” بگویید: “شاید من اشتباه می کنم، کمک کن که متوجه بشوم.
” اگر جایی به این نتیجه رسیدید که در اشتباه هستید، بپذیرید و اگر در مورد موضوعی تردید داشتید، فرصت بخواهید تا بیشتر فکر کنید. این سبک گفتگو به برقراری و تداوم یک رابطه ی پویا و مثبت بین شما و فرزندتان کمک می کند.
خبرگزاری آریا -
در زمان شکست عشقی فرزندمان با او همراه و در ارتباط باشیم
دوره نوجوانی یکی از مهمترین دوران زندگی هر انسانی است، دوران کشف و بازسازی هویت خود و جنس مقابل. نوجوان با تجربه بلوغ یا در آستانه ی آن بتدریج علاقه مند می شود تا ویژگی ها، شباهت ها و تفاوت های جنس مقابل خود را از زاویه ای دیگر کشف و با خود مقایسه کند. این جستجو و تعاملِ طبیعی بسیاری از اوقات به روابطی منجر می شود که متناسب با حال و هوای این دوران سرشار از شوریدگی و هیجان است، اما کوتاه و فاقد استحکام لازم.
شکست عشقی
روابط دوران نوجوانی صرفا تمرینی برای دوران بزرگسالی ست و به دلیل فقدان یک پایه ی شناختی صحیح و محکم معمولا دوام نمی آورد؛ البته بابت این ویژگی باید سپاسگزار باشیم، اما در مواجهه با نوجوانی که این شوریدگی را تجربه می کند، چه باید بکنیم؟
آیا باید به او بگوییم که این روابط مهم یا واقعی نیست و بعدا پشیمان می شود یا ... ؟! اگر رابطه ای که نوجوان برقرار کرده، چه یکسویه و چه دوطرفه؛ ابعاد عاطفی پیدا کرد و در ادامه قطع شد؛ ما بعنوان والدین چه موضعی باید داشته باشیم، ابتدا راهکارهای این موضوع را بررسی می کنیم و سپس به پیش نیازها می پردازیم:
به رسمیت شناختن احساسات
اینکه این رابطه از نظر شما چقدر سطحی ست، دلیل نمی شود که برای فرزندتان نیز همینطور باشد. سعی کنید احساسات خودتان را از ماجرا جدا کنید. شما ممکن است عصبانی، دستپاچه یا نگران آسیب دیدن فرزندتان باشید؛ یا اینکه کل ماجرا برایتان بی اهمیت باشد؛ به این معنا که فکر می کنید این یک شکست عاطفی آنقدرها جدی و مهم نیست. اما یادتان باشد که شما با احساسات او طرف هستید و این عواطف واقعی و مهم هستند.
همدلی و پذیرش احساسات الزاماً تایید رابطه یا رفتارش نیست. در چنین شرایطی به او بگویید: "من هم اگر جای تو بودم، همین قدر ناراحت و آزرده می شدم." و یا اینکه " من هرچقدر هم سعی کنم نمی توانم درک کنم که تو چقدر ناراحتی."
سرزنش نکنید
سعی نکنید از موقعیت پیش آمده به نفع مواضع خودتان استفاده کنید. بخصوص از گفتن جملاتی مانند "می دانستم عاقبت همین میشود"، "به تو گفته بودم" یا "مثل روز برایم روشن بود " و ... پرهیز کنید. حتی در چنین شرایطی طرف مقابل را هم زیر سوال نبرید. به نوجوان و خودتان فرصت بدهید که این دوران بگذرد؛ بعدا هر دو حرف های بیشتری برای گفتن خواهید داشت.
سین جیم نکنید
خودتان را به جای فرزندتان گذاشته و سعی کنید دوره ی نوجوانی تان را به خاطر بیاورید. از خودتان بپرسید اگر من جای او بودم چه احساسی داشتم و دلم می خواست چه رفتاری با من بشود. در شرایط فعلی قطعا او به حمایت شما نیاز دارد، اما در عین حال باید طوری رفتار کنید که او شما را بپذیرد و به خلوتش راه بدهد، نه اینکه شما به زور وارد خلوت او بشوید. به او بگویید: "اگر دوست داشتی با من حرف بزنی، من کنارت هستم." اگر با شما صحبت کرد، فقط گوش بدهید و همدلی کنید (نصیحت، سرزنش یا آموزش را بگذارید برای بعد!) و اگر می خواست تنها باشد، این فرصت را به او بدهید، اما نادیده اش نگیرید؛ نوجوان ممکن است در چنین شرایطی تصمیم نامعقولی بگیرد.
تجربه شکست عشقی برای یک نوجوان همانقدر واقعی ست که برای یک بزرگسال
تاب بیاورید!
گفتیم که این تجربه برای یک نوجوان همانقدر واقعی ست که برای یک بزرگسال، بنابراین نوجوان ها نیز در مواجهه با شکست یک پروسه ی چهار مرحله ای را طی میکنند؛ انکار، خشم، غم و سرانجام پذیرش. به او کمک کنید تا این مراحل را به سلامت طی کند. نوجوان درهر مرحله ای ممکن است رفتارهای متفاوتی داشته باشد. شما و اطرافیان به عنوان حلقه ی حمایتی فرزندتان باید این احساسات و هیجانات را تاب بیاورید؛ چه خشم و عصبانیت باشد و چه غم و اندوه فراوان.
برنامه ریزی کنید!
وقتی کمی تب و تاب فرزندتان فرو نشست، سعی کنید با یک برنامه ریزی درست به او کمک کنید تا تمرکزش را از روی موضوع بردارد و دوباره به زندگی عادیش برگردد. در مورد برنامه هایی که قصد ترتیب دادنش را دارید، حتما با او مشورت کنید؛ اگر مایل است حال و هوایش را عوض کند ولی در عین حال خلوت خودش را هم داشته باشد، حمایتش کنید. در نهایت اگر دوره ی سوگواری برای رابطه ی از دست رفته طولانی شد، با یک مشاور صحبت کنید. البته یادتان باشد پذیرش ماجرا با فراموش کردن آن یکی نیست. بخصوص خروج کامل از یک تجربه ی عاطفی با توجه به سابقه ی آن معمولا شش ماه طول میکشد. اما این به معنای اینکه نوجوان بعد از یک ماه هنوز در مراحل قبلی مانده باشد، نیست.
پیش از واقعه
با خواندن این مطلب احتمالا متوجه شده اید که برای یک حمایت موفقیت آمیز باید از قبل آماده بود. درواقع یکی از مهمترین عواملی که امکان کنترل و حمایت از فرزندمان را در چنین شرایطی فراهم میکند؛ وجود ارتباط و همراهی با اوست که در طول زمان و بتدریج میسر می شود. برای برقراری این رابطه و حمایت در برابر چنین تجربه هایی چه اقداماتی می توانیم انجام دهیم:
گفتگو کنید
اگر می خواهیم نفوذ مثبتی روی فرزندانمان داشته باشیم، لازم است ابتدا یک رابطه ی مثبت، صمیمانه و پویا با آنها برقرار کنیم. تا آنجا که می توانید با فرزندتان در تماس و گفتگو باشید. در این گفتگوها همیشه از موضع برتر وارد بحث نشوید. نگویید: "تو نمی فهمی!" بگویید: "شاید من اشتباه می کنم، کمک کن که متوجه بشوم." اگر جایی به این نتیجه رسیدید که در اشتباه هستید، بپذیرید و اگر در مورد موضوعی تردید داشتید، فرصت بخواهید تا بیشتر فکر کنید. این سبک گفتگو به برقراری و تداوم یک رابطه ی پویا و مثبت بین شما و فرزندتان کمک می کند.
آگاهی بدهید
هرگز احتمال اینکه نوجوان شما درگیر یک رابطه ی عاطفی بشود را نادیده نگیرید. پیش از اینکه چنین اتفاقی بیفتد، درباره ش با او صحبت کنید. به او بگویید که اگر چنین تجربه ای داشت، کاملا طبیعی است و می تواند روی کمک شما حساب کند. اما در عین حال درباره ی خطرات این رابطه یا ملزوماتش هم او را آگاه کنید.
مرز بگذارید
معمولا رابطه ی نوجوان با نوجوان بیشتر یک تجربه محسوب می شود و تا زمانی که در چهارچوب خانواده و اخلاق می گنجد، مشکل خاصی به وجود نمی آورد. اما وقتی نوجوانی اعم از دختر یا پسر با فردی بزرگتر از خودش ارتباط برقرار می کند، بیشتر باید نگران این رابطه باشیم. بخصوص وقتی این رابطه در معرض دید خانواده نباشد یا از گفتگوی صرف خارج شده و ابعاد جدی تری پیدا کرده باشد. در چنین شرایطی و حتی قبل از آن در مرحله ی آگاهی بخشی باید این مرزها را برای نوجوان تعیین و روشن کنید.
احترام بگذارید
یکی از مهمترین عواملی که نوجوان را از آسیب های چنین روابطی دور نگه می دارد؛ علاوه بر رابطه ی خوب والدین با نوجوان،عزت نفس بالای خود او است.
برای اینکه فرزندتان از عزت نفس بالایی برخوردار باشد، به او احترام بگذارید و آموزش بدهید که چطور می تواند در روابطش با دیگران، برای آنها مرز تعیین کند و اجازه ندهد مورد آسیب و بی احترامی قرار بگیرد. عزت نفس درونی یکی از مهمترین عواملی است که فرزند شما را حتی در غیاب شما در امان نگاه می دارد. ضمن اینکه ارزشهای لازم را در چارچوب یک گفتگوی منطقی و مستدل به آنها منتقل کنیم. این ارزش ها تا حد زیادی مرزهای برقراری یک رابطه ی سالم و موجه را برای نوجوان مشخص می کند.
منبع: تبیان
مطالب بیشتر برای زندگی بهتر
شما هم باید شکست عشقی بخورید! غلبه بر شکست؛ چگونه شکست را شکست دهیم؟ وقتی شکست عشقی به جنون میکشد چرا مدام حس تنهایی داریم؟
خبرگزاری آریا -
«نه شنیدن از معشوق» یکی از دردآورترین اتفاقات زندگی
«پسری با شنیدن جواب رد از دختر مورد علاقهاش، به روی او اسید پاشید»، «عاشق 24 سالهای، رقیب عشقی خود را با ضربات چاقو کشت»، «دختری، نوعروس خواستگار سابقش را راهی بیمارستان کرد»، «پسری به خاطر انتقام، جان خانواده دختر را در یک تصادف ساختگی گرفت» و...
فقط کافی است صفحه حوادث روزنامهها را ورق بزنید، تا یک یا چند مورد از این قصههای تلخ را بخوانید. قصههایی که برایتان روایت میکند که چطور یک جوان عاشق از معشوقش انتقام گرفته است.
«نه شنیدن از معشوق» یکی از دردآورترین اتفاقاتی است که هر فردی میتواند آن را در زندگی تجربه کند، با شنیدن همین کلمه 2 حرفی است که زندگی برخی از افراد به هم میریزد، اگر جوان تا دیروز فردی شاد و پرانرژی بود به ناگاه آدمی غمگین و آشفته میشود که حتی از انجام امور شخصیاش بازمیماند، اگر متنفر از سیگار بود، حالا پاکت پشت پاکت دود میکند، بیحوصله و کمطاقت شده و زود از کوره درمیرود.
معمولا بعد از گذر از گیجی و انکار شکست و خشم ناشی از طرد شدن، فرد شکستخورده آرامآرام به این فکر میکند که «چرا من؟»، «مگر او از من بالاتر است؟»، «من چه کم داشتم که به من نه گفت...» ژ«شاید من ایرادی دارم؟»، «نکند پای کسی دیگر در میان باشد» و... آنقدر احساس تشویش و ناراحتی کرده که حتی ممکن است دست به خودکشی یا انتقام بزند، در حالی که این «نه»، به معنای رسیدن به آخر دنیا نیست. ولی چرا چنین میشود و جوانان ما تاب شنیدن «نه» را ندارند.
شکستخوردگان انتقامجو معمولا حس میکنند سهمشان را از زندگی یا طرف مقابلشان آنگونه که سزاوار بوده، دریافت نکردهاند، به همین دلیل ممکن است دست به انجام کارهایی بزنند که شاید تاکنون حتی فکرش را هم نمیکردند. در وهله اول، فرد شکستخورده، یا به بیان بهتر «نه» شنیده، چون حس میکند بهخاطر ظاهر نازیبایش جواب رد شنیده، به خود حمله میکند و برای رفع عیبهای ظاهری حتی خود را به دست تیغ جراحی میسپارد.
گاهی این افراد گمان میکنند به دلیل نداشتن تمکن مالی از کسی که دوستش دارند پاسخ مثبت نگرفتهاند به همین دلیل حتی به دزدی و به دست آوردن پول حرام متوسل میشوند.
خلاصه آنکه برای جبران نواقصشان به هر چیزی متوسل میشوند تا دیگر کسی نتواند به آنها نه بگوید؛ و در بدترین شرایط نیز احتمال دارد، فرد به قصد خیانت، شروع به دوستی با جنس مخالف کند، سپس بعد از وابسته کردن طرف، زیر همه چیز بزند و از این که توانسته انتقام جانانهای بگیرد، احساس رضایت و شادمانی کند.
در برخی موارد نیز فرد شکستخورده با آزار و اذیت و حتی کشتن طرف مقابلش یا رقیبی که او را مغلوب کرده است، میخواهد به خود و دیگران به اشتباه ثابت کند که عاشق واقعی است و... در حالی که همه این کارها بهخاطر این است که آنها نتوانستهاند به این سوال ذهنشان پاسخ بدهند که «چرا من باید شکست عشقی بخورم؟»
جنون عشق
انتقامجویی عاشقانه نوعی از جنون آنی در بشر است که عقل عاشق بنا بر زمینههای قبلی برای لحظهای زایل شده و به بروز رفتارهای ددمنشانه، بیرحمانه و شومی منجر میشود که آسیب بر جسم و روان دیگری، کمترین پیامد مخرب آن است. در بیشتر موارد، موضوع یک رابطه عشقی یکطرفه است، اگر چه گاهی نیز انصراف یکی از طرفین از ادامه رابطه دوستی یا نامزدی باعث میشود فرد انصرافدهنده مورد غضب و انتقامجویی ناجوانمردانه طرف مقابل قرار گیرد.
شخصیتهای رشد نایافته
در آسیبشناسی این پدیده، اشاره به ویژگیهای شخصیتی این افراد، نکات بسیار مهمی را روشن میکند. این افراد معمولا خصلتهای مشترکی با هم دارند؛ از نظر اخلاقی رشد نایافتهاند، شخصیتهای خام و ضعیف و ناپختهای هستند که هرگز متکی به خود نبوده و اعتماد به نفسشان همیشه زیرسوال است، کوچکترین طرد و شکستی را به معنای از دست دادن کل زندگیشان تعبیر میکنند. انعطافناپذیری، لجاجت، سلطهگری افراطی، خودخواهی و انحصارطلبی مزمنشان باعث میشود دنیا را همیشه مطابق میلشان بخواهند و هرگز غیر از خودشان به کس دیگری فکر نکنند و چنین است که اگر روزی، روزگار به کامشان نباشد تاب کنار آمدن با ناکامیها را نداشته همچون بچهها لج میکنند و برای انتقام کودکانه در کمال قساوت و بیرحمی نقشه میکشند. اینان شخصیت طبیعی ندارند اگرچه برخی از آنان مبتلا به اختلالات شخصیت هستند و تعدادی از آنها نیز سابقه نسبتا طولانی از رفتارهای ضداجتماعی در پرونده زندگیشان ثبت شده است.
پرخاشگری
یکی از وجوه تیره و منفی شخصیت بشر پرخاشگری است، اگرچه عدهای توانستهاند با بهرهگیری از آموزههای دینی و اخلاقی بر این خصلت هیجانی فائق آیند و خردمندانه و هشیارانه آن را در جهت مسیری سازنده و جامعهپسند کنترل کنند؛ اما هنوز افرادی هستند که هشیارانه مبادرت به رفتار پرخاشگرانه کرده و هیجان خشم خود را به اشکال مختلف به دیگران منتقل میکنند، زیرا انتقامگیری شخصی در صدر انگیزههای رفتار خشونتآمیز آنان قراردارد. معمولا جوان پرخاشگر باانگیزه و قصد قبلی، قربانی خود را مورد آماج رفتار خشونتآمیز خود قرار میدهد و با تکیه بر هیجانات رامنشده و بدون تفکر به عاقبت کاری که انجام میدهد، صرفا بهخاطر کسب لذت لحظهای دست به انتقام میزند، غافل از اینکه ممکن است تجربه این لذت موقت، زندگی و آیندهاش را تباه و نابود سازد.
سختیهای دوران کودکی
دوران کودکی نقش بسیار مهمی در شکلگیری عاطفه، محبت و دلبستگی در ذهن فرد دارد، یعنی از همان اولینباری که مادر فرزندش را در آغوش میگیرد، حس اعتماد و ایمنی در کودک ایجاد میشود. حال کودکی را در نظر بگیرید که مادرش را از دست بدهد یا به هر دلیلی از داشتن رابطه عمیق عاطفی با مادر محروم باشد، او نهتنها اعتمادی به دنیا نخواهد داشت بلکه آنجا را مکانی خواهد دید که همه چیزهای خوب را از او دریغ میکند. این احساس عدم امنیت در بزرگسالی فرد نیز ادامه مییابد و برای جبران این خلأ احساسی است که او به دنبال یک مادر جایگزین میگردد، در خلال یافتن این جایگزین است که احتمال دارد شکستهای عشقی وحشتناکتر از جدایی از عشق اول (یعنی مادر) را تجربه کند. فرد با از دست دادن عشق دوم، که به نوعی یادآور فقدان مادر در دوران کودکی است، با اعتقاد راسخ بر این باور که دنیا جای وحشتناکی است و دومین مادر هم بیرحم است، برای گرفتن انتقام آماده میشود. این قضیه برای خانم ها، علاوه بر مادر، در مورد پدر نیز صادق است.
آستانه تحمل پایین
تغییر در شیوههای فرزندپروری یکی از دلایل موثر بر کاهش آستانه تحمل جوانان است. در نسل قدیم، افراد سریع وارد عرصه جوانی و بزرگسالی شده و برای پذیرش مسئولیت و برآوردن انتظارات خانواده آماده میشدند، این چنین وضعی باعث میشد فرزندان از کودکی بیاموزند خانواده صرفا منبع ارائه خدمات نیست، بلکه خدماتی را نیز باید دریافت کند، به واسطه همین تعهد بود که جوان دیروز تاب تحمل هر گونه مشکلی را داشت، اما امروزه اغلب خانوادهها وظیفه حمایت همهجانبه از فرزندانشان را برعهده گرفته و آنان را متعهد به انجام هیچ وظیفهای نمیکنند.
بنابراین فرزندان امروز بدون آنکه مسئولیتی قبول کنند یا چالشی را تجربه نمایند، یاد گرفتهاند پرتوقع باشند و همیشه خواستههایشان را مطالبه کنند. این الگوی غلط تربیتی و عادت کودکی باعث میشود فرد در سنین جوانی نتواند مسائل خود را در اجتماع حل و ارتباطاتش را بدرستی مدیریت کند.
تغییر در الگوهای زندگی دیگر عاملی است که باعث کاهش آستانه تحمل جوانان شده است. در گذشته کودکان با همبازی شدن با بچههای دیگر نکات مختلفی از زندگی اجتماعی را میآموختند و از این طریق قدرت تحمل، صبر، توانایی حل مساله در آنان پرورش و تقویت میشد، اما در حال حاضر کودکان در آپارتمانها محصور شدهاند و تک و تنها با پناه بردن به بازیهای رایانهای روزگار سپری میکنند. از سوی دیگر، چگونگی ارتباط عاطفی اعضای خانواده با یکدیگر، شیوه پاسخگویی و همراهی آنان به مشکلات و شکستهای زندگی نیز در این امر بسیار دخیل است.
شکستخوردگان انتقامجو اغلب در گذشته از نظر عاطفی ضربه سنگینی خوردهاند و چون توانایی حل مساله را نداشتهاند، موضوع برایشان نوعی کینه و خشم انباشتهشدهای ایجاد میکند که شکست عشقی دیگر، آنان را به فکر انتقام و تلافی وامیدارد. زمینههای دیگری چون عقدههای دوران کودکی، نداشتن خانواده بسامان، خیانت یا طلاق و... نیز در این خصوص نقش مهمی دارند.
تعهد در دوستیهای نامتعارف تا آشناییهای دوران نامزدی
متاسفانه امروزه تعهد در رابطه دوستی نقش بسیار کمرنگی دارد؛ اگرچه دختران و پسران با علم بر این مساله وارد یک رابطه دوستی میشوند، اما خواه یا ناخواه علاقه و صمیمیت طرفین باعث توقع و ایجاد شکل خفیفی از تعهد نسبت به یکدیگر میشود و وقتی همین تعهد رنگ باخته و از جانب یکی از طرفین زیر سوال میرود، ممکن است فرد مقابل با جریحهدار شدن عواطف و احساس قربانی بودن، بیش از هر فرد متعهدی به این مساله واکنش منفی نشان دهد. از سوی دیگر، اگرچه تعهد دوران نامزدی، غلظت بیشتری نسبت به دوستی دارد، اما هرگز به معنای تعهد محض نیست، چه بسا دختر و پسر در این دوران به سر میبرند تا با آشنایی و شناخت بیشتر از یکدیگر برای ادامه یا خاتمه رابطه تصمیم بگیرند. به بیان دیگر، وقتی از تعهد در این دو نوع آشنایی صحبت میکنیم، باید این نکته را مدنظر داشته باشیم که در بحث تعهد، بررسی آن روی یک تعهد ضعیف، متوسط و قوی معنادار بوده و صد البته لازم است جوانان با توجه به آن، ارتباطات خود را تنظیم کرده و برای عبور یا عدم عبوراز خط قرمزها تعیین تکلیف کنند.
«نه گفتن» و «نه شنیدن» را باید بیاموزیم
قدرت نه گفتن، یکی از ملزومات زندگی اجتماعی بشر است، قدرتی که بسیاری از ما فاقد آنیم. ما معمولا هیچ وقت حرف دلمان را نمیزنیم، مبهم سخن میگوییم و در جملاتمان، کلمات را آنطور که شایسته و بایسته است به کار نمیگیریم. مثلا جالب است بدانید کلمات «نه»، «شاید» و «بله» در هر زمان و موقعیتی، معنای متفاوتی دارد و گاه حتی به دلایلی به جای هم نیز استفاده میشود. مثلا، در شب اول مراسم خواستگاری، محال است شما جواب بله خانواده دختر را بشنوید حتی اگر داماد مورد پسند باشد، بیشک و بنابر مصلحتهایی با صحبتهایی مواجه خواهید شد که بیشتر در جهت دودلی و تردید یا جواب منفی و نه گفتن است؛ ابتدا بله نمیشنوی چون نه یعنی شاید و شاید یعنی بله.
روانشناسان دلایل عمدهای را برای ناتوانی در بیان «نه» برمیشمرند که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد: احساس نیاز در یاری رساندن به دیگران، جلب رضایت اطرافیان، سازگاری، ترس از هتک حرمت، ترس از دعوا و درگیری، ترس از دست رفتن فرصت، نگرانی از خراب شدن پلهای پشت سر و...
بر این اساس، ما هیچ گاه جرات نه گفتن به اطرافیان را پیدا نمیکنیم چون این ویژگی در درونمان نهادینه شده و ضمنا میدانیم اولا تحمل شنیدن آن نیست، ثانیا یاد گرفتهایم هیچ «نه» گفتنی را جدی نگیریم و به هر طریقی شده با گریه و زاری، التماس و لجبازی و سماجت بسیار «نه» را به «بله» تغییر دهیم.
توانایی «نه گفتن» و «نه شنیدن»، از جمله مهارتهای اجتماعی است که باید آنها را آموخت؛ زیرا افراد فاقد این مهارتها، در صحنه اجتماعی دنیای امروز بسیار آسیبپذیر خواهند بود. بهترین زمان برای یادگیری این مهارتها دوران کودکی است.
3 تا 4 سالگی، زمانی است که کودک به دنبال کسب استقلال است و میتوان با فراهم آوردن زمینه اعتماد به نفس، آرام آرام این مهارتها را در او شکل داد. فراموش نکنید مهارت «نه» گفتن و «نه» شنیدن باید از کودکی در فرد نهادینه و تقویت شود تا در بزرگسالی بتواند در شرایط سخت بار منفی روانی حوادث تلخ را تحمل کند.
شوخی با عشق ممنوع
متاسفانه در سالهای اخیر، برخی باورهای به ظاهر روشنفکرانه اما در باطن کاملا نادرست و عوامانه، به عنوان اصول زندگی صحیح و عاقلانه در ذهن جوانان جا گرفته است. فارغ از چگونگی شکلگیری این ذهنیتها، باید بگوییم چیزی که اشتباه است، همیشه اشتباه است و این که چه دلایل قبلی باعث آن شده، چیزی از اشتباه بودن آن کم نمیکند.
برخی از جوانان با بیان مقدمهای چون «پس از آشنایی بیشتر میتوانم به تو متعهدتر شوم»، «اگر همدیگر را خوب بشناسیم، مصممتر به ازدواج میشوم»، و... وارد رابطه با جنس مخالف میشوند و ارتباطشان را آنقدر پیش میبرند که بالاخره طرف مقابلشان را وابسته به خود میکنند و دقیقا همزمان با تبلور عشق در دیگری است که ساز ناسازگاری مینوازند و با استناد به دلایلی که شاید از همان ابتدای شروع رابطه نسبت به آنها نیز مطلع بودند، ختم رابطه را اعلام میکنند و با بهانههایی چون «من هنوز به تو متعهد نیستم»، «تا به امروز با هم بودیم ولی از این پس راهمان جداست» و... مسئولیت عاشق کردن دیگران را از سرشان باز میکنند و دیگری را در غم عشق رها کرده و برای همیشه میروند؛ این در حالی است که همه ما در قبال کسانی که آنها را به خود وابسته کردهایم، مسئولیم!
از دیگر گزارههای اشتباه در ذهن جوانان، راهبرد «در آب نمک خواباندن» فرد مقابل است. گاهی دختران و پسران، وقتی با موردی برای ازدواج مواجه میشوند، چون نمیتوانند او را خوب سبک و سنگین کرده و تصمیم قطعیشان را برای بله یا نه گفتن بیان کنند، سعی میکنند با امروز و فردا کردن، جواب را به تعویق بیندازند، اگر چه این رفتار طبیعی است، اما طولانی کردن آن حس ناخوشایندی به طرف مقابل القا میکند، جالبتر آن که برخی، حتی وقتی نتیجه قطعیشان نه گفتن است، باز نمیتوانند تصمیمشان را صریح و شفاف به طرف مقابل اعلام نمایند چون با خود فکر میکنند اگر این مورد را از دست بدهند، شاید دیگر نتوانند فرد مناسب و بهتری پیدا کنند و ناعادلانهتر آن که ممکن است رابطه را تا پیدا کردن جایگزینی بهتر ادامه دهند.
گاهی همین رفتارهای ناپخته و خودخواهانه باعث میشود فرد احساس کند از سوی فرد مقابلش مورد سوءاستفاده قرار گرفته و به دلیل ظلم و نامهربانی که بر او روا شده، درصدد تلافی و انتقام برآید.
به زور عاشق کردن دیگران نه معقول است و نه ممکن
جواب منفی به معنای غرور نیست
برخی از جوانان، جواب منفی فرد مقابلشان را به پای غرور او مینویسند و او را فرد مغرور و خودپسندی میپندارند که از دماغ فیل افتاده است. اما براستی آیا واقعا فردی که جواب منفی میدهد، مغرور است؟ برای پاسخ به این سوال بهتر است قضیه را از جهت مخالف آن بنگریم، اگر شما حق انتخاب و عاشق شدن دارید، اگر حق رد کردن و قبول کردن دارید، چرا این حق را به فرد مورد نظرتان نمیدهید، آیا او چون شما حق انتخاب ندارد؟ مگر نه غرور آن است که ما بیتفاوت به نظر دیگران، فقط به دنبال آرمانها و معیارهای خود باشیم؛ حال خود قضاوت کنید شما مغرورید یا معشوقتان؟! برای وصال به محبوبتان تلاش کنید، اما هرگز نخواهید او را به زور عاشق خود نمایید. چون به زور عاشق کردن دیگران نه معقول است و نه ممکن اما به زور فراموش کردن عشق، هم معقول است و هم ممکن!
در عشق یکطرفه، وفاداری مفهومی ندارد
ارزشمندی عشق یکطرفه در قابلیت آن برای دوطرفه شدن است، اما اگر دوطرفه نشود، باید فراموش شود؛ فراموشی عشق در چنین حالتی هرگز به معنای عدم وفاداری یا سستی در عشق نیست، چون به عشقی باید وفادار بود که دوطرفه باشد. یادتان باشد معشوق اول هیچ برتری به معشوق دوم ندارد، هرگز تصور نکنید اولین عشق برایتان بهتر بوده است، چون عشقی عالی است که بتوانید با او مفهوم عشق متقابل را درک کنید. اگر امروز با رجوع به عقل و منطقتان نتوانید واقعیتهای زندگی را با اختیار بپذیرید، تردیدی نداشته باشید که فردا، واقعیتها در حالی به شما تحمیل خواهد شد که شاید دیگر قدرت نپذیرفتنشان را نداشته باشید.
به قضاوت بنشینید
گرچه شاید بتوانید با دلایل متعددی، معشوقتان را متهم و مسبب اصلی به هم خوردن رابطهتان بدانید، اما بیشک هیچگاه نمیتوانید خودتان را فریب دهید و به خود دروغ بگویید. به جای آن که همه تقصیرها را به گردن دیگران بیندازید، بهتر است در خلوتی بنشینید و تفکر کنید سهمتان در این اتفاق چه بوده است؟ کدام ویژگی شخصیتی و اخلاقیتان باعث جدایی و شکست عاطفی شده است؟ برای ادامه این رابطه چقدر تلاش کردها ید؟ چه روشهای مساعد یا نامساعدی به کار گرفتهاید؟ اگر دوست دارید رابطه را از سر برگیرید، دلایل منطقیتان چیست؟ و...
پاسخ به این پرسشها قطعا مستلزم صداقتی بیرحمانه با خود است. نهراسید اگر بخواهید میتوانید جرات مواجهه با این موضوع را داشته باشید، فقط کافی است بخواهید.
منطقی فکر کنید
جلسات خواستگاری یا دوران نامزدی برای شناخت هرچه بیشتر دختر و پسر و همچنین دو خانواده از یکدیگر است و این کاملا طبیعی است که در روند آشنایی، دو نفر با توجه به شناختی که از هم به دست میآورند، متوجه شوند همکفو هستند یا خیر، بنابراین پس از ارزیابی و مشخص شدن نبود تفاهم، لازم است یکی از طرفین به دیگری جواب منفی دهد و اعلان همکفو نبودن کند. قطعا شما یا فرد مورد علاقهتان به دلایل مشخصی به این نتیجه رسیدهاید که نمیتوانید با یکدیگر ازدواج کنید. دلایل هرچه باشد قطعا برای یکی از طرفین مهم بوده است. گرچه ناراحت از جدایی هستید و این وضع طبیعی است، اما شما با یک تمرین ساده میتوانید خود را به این امر متقاعد کنید که خود یا طرف مقابلتان حق داشتهاید و نباید بیش از این خود را برای ادامه و یا به هم خوردن رابطه به زحمت بیندازید.
به دور از احساسات و هیجانات به صورتی کاملا منطقی، خصوصیات و انتظارات نامزد سابقتان را فهرست کنید. حال خود را در وضعی تجسم کنید که با او ازدواج کردهاید و زیر یک سقف رفتهاید؛ اینک با خصوصیات شخصیتی و اخلاقی همسرتان چگونه رفتار میکنید؟ آیا میتوانید توقعات و انتظارات او را برآورده کنید؟ آیا توان مقابله و انطباق با برخی خصایص منفی او را دارید؟ آیا هماکنون دوست داشتید با او ازدواج کنید یا ترجیح میدادید وارد زندگی نشوید؟ هیچ فکر کردهاید اگر نتوانید سازگار شوید چه باید کنید؟ و... اگر پاسخهایتان چندان مناسب نباشد قطعا شما هم چون ما، خواهید گفت جدایی امروز بسیار خوشایندتر از فرداست. این تمرین در مورد فرد مقابلتان هم مصداق دارد شاید او هم، اینچنین اندیشیده و به این تصمیم رسیده است که نمیتواند با شما زندگی مشترکی داشته باشد. به دیگر سخن بهتر است تا دیر نشده، بپذیرید تحمل ناراحتی «نه» شنیدن، بسیار راحتتر از تحمل دشواریهای یک ازدواج ناموفق است.
با افکار منفیتان مبارزه کنید
درست است دل شکسته و ناراحت هستید، اما هرگز اجازه ندارید این مساله کوچک را به بحرانی شدید و حل نشدنی تبدیل کنید. شکست عشقی باعث هجوم افکار منفی به ذهنتان میشود، از ظاهر خود گرفته تا شرایط زندگی و خانوادگیتان را زیر سوال خواهید برد، همه اینها طبیعی است، اما این شمایید که میتوانید با توسل به اراده قوی، سد راه افکار و باورهای اشتباه شوید و با آنها مبارزه کنید. اگر بتوانید باورهای غیرمنطقیتان را اصلاح کنید، خیلی راحتتر میتوانید با جوابهای منفی کنار بیایید؛ مثلا به جای این که بگویید: «حتما عیب بزرگی دارم که جواب منفی گرفتم»، «هیچ کس حاضر به زندگی با من نیست» و... میتوانید به خود بگویید: «من معیارهای این فرد خاص را نداشتم»، «من میتوانم با کسی بهتر از ایشان ازدواج کنم» و...
افسردگیتان را مدیریت کنید
افسردگی، احساس یاس و ناامیدی پس از شکستهای عاطفی، نهتنها طبیعی است؛ بلکه گاهی بسیار مفید و سازنده است، گرچه برای بعضیها هم بهانهای میشود تا روح و جسمشان را در هر منجلابی فرو ببرند؛ البته حق انتخاب با شماست. سلامت زندگی هر فردی با انتخابهای خوب و بدش رقم میخورد، هرچند هر انتخابی نیز هزینههای خاص خود را دارد. از سر خشم و عصبانیت و گاهی حس انتقام نباید به سیم آخر بزنید و هر کاری را که قبلترها شایسته خود نمیدانستید انجام دهید، با دادزدن، فحاشی، تهدیدکردن، مزاحمتهای بیامان و.. راه به جایی نخواهید برد، فقط آخرین سرمایههای وجود خود را به باد میدهید و حرمت خود را زیر سوال میبرید.
به جای حرکت بر مدار خشم و هیجانات منفی، سعی کنید شکستتان را فرصتی برای خودشناسی بدانید و با اعتماد به خود دوباره به پا خیزید، انرژیهای منفی درونتان را بیرون بریزید و این بار با شیوهای جدید راجع به خود و زندگیتان تفکر کنید تا اگر لازم است به دنبال تغییرات جدی در روش زندگی تان باشید، بیتردید این چنین است به بعضیها هم میتوانید نشان دهید که چه گوهر باارزشی را از دست دادهاند.
با فکر انتقام مقابله کنید
شکست خوردهاید؟ درست اما این چه کاری است که میخواهید شکستتان را با شکست دیگری جبران کنید. چرا حاضرید دوباره بدبخت شوید تا به نامزد سابقتان بفهمانید خیلی قوی هستید و هر کاری میتوانید انجام دهید ولو این که به ضررتان باشد. واقعا این کینه چیست که به خاطر آن میخواهید خود را تا مرز پوچی و نیستی بکشانید!
انتقام کار ابلهان است. به جای این کار، میتوانید خودسازی کنید و خودتان را رشد دهید، بیشک آن وقت است که بقیه حساب کار خود را میکنند. نه شما فرشته بودهاید نه نامزد سابقتان، پس این از خردمندی شماست که با عبرت از تجربههای تلخ، برای انتخابی دقیقتر قدم بردارید.
مواظب غرورش باشید
شما حق ندارید فرد مقابلتان را به دلیل علاقهای که به شما دارد، مورد تحقیر و سرزنش قرار دهید یا برای رد کردنش، به او حمله و توهین کنید. خیلی محترمانه و قاطعانه جواب منفیتان را بدهید، در صورت سماجت بسیار، جریان ارتباط را قطع کنید و تا جایی که میتوانید از او فاصله بگیرید. کش دادن رابطه باعث میشود فرد مقابلتان ماجرا را تمام نشده قلمداد کند و به عاقبت خوش آن بیش از قبل امیدوار شود.
بگذارید از احساسش حرف بزند
حق مسلم شماست با فردی زیر یک سقف بروید که او را شایسته همسری بدانید و علاقه فرد دیگری به شما نمیتواند مانع این حق شما شود. اگر کاری نکردهاید که به او آسیبی برسد، پس نگران چیزی نباشید. هر کسی مسئول احساسات خویش است اما باید آنقدر منطقی باشید که اجازه دهید او هم بتواند با این موضوع کنار بیاید. متکلم وحده نباشید، اجازه حرف زدن به او هم بدهید. هرگز حرفش را قطع نکنید یا با لحنی تند و شتابزده پاسخگوی پرسشهایش نباشید. او به عنوان یک خواهان حق دارد برای رسیدن به شما، تمام تلاشش را بکند پس به او این فرصت را بدهید تا خودش را تخلیه کند اما در تمامی این مراحل، حواستان باشد اگر همه جوانب را سنجیدهاید، روی موضع خودتان پافشاری کنید.
گاهی مشاوره لازم است
اگر خواستگار یا نامزدتان پایان رابطه را نپذیرفت و همچنان برای ادامه رابطه، اصرار و سماجت بسیاری داشت، بهتر است برای مجاب کردن ایشان، روشی دیگر را امتحان کنید. میتوانید حل این مشکل را به علم روانشناسی بسپارید. مشاوره پیش از ازدواج و شرکت در جلسات مشاوره را مطرح کنید و به او یادآور شوید جواب قطعی شما مبتنی بر نتایج این جلسات است، چه بسا کمکهای تخصصی یک متخصص بتواند او را در کنترل و شناخت احساساتش یاری برساند. البته یادتان باشد هرگز به او نگویید برای قانع کردنش لازم است با یک روانشناس مشورت کنید، بیتردید با نظر مخالف و احیانا جبههگیریهای او مواجه خواهید شد.
منبع:سلامت نیوز
مطالب بیشتر برای زندگی بهتر
اشتباهات ونوسی خودشناسی، چرا؟ شما هم باید شکست عشقی بخورید! شکست های عشقی را چطور درمان کنید؟ چرا مدام حس تنهایی داریم؟
خبرگزاری آریا -
یک بار دیگر شخصیت فردی را که به او علاقمند شده ایدمرور کنید. این مطلب می خواهد هشدار دهد که محبوب شما ممکن است دچار نوعی اختلال شخصیت باشد اما شما چون دوستش دارید، متوجه آن نشوید.
عشق پدیده غریبی است که هر کسی در زندگی حداقل یک بار آن را تجربه می کند. گاهی ماجرا شکل پیچیده ای به خودش می گیرد و ما عاشق کسی می شویم که دچار درجه هایی از اختلال های شخصیتی است. شاید خودشما هم الان درگیر همین نوع رابطه هستید اما خودتان خبر ندارید و یا نمی خواهید قبول کنید. شاید هم از علائم این نوع عشق ها بی خبرید. صفحه های بعد را مرور کنید.
چرا افراد با اختلال شخصیت جذابیند؟
** جنبه هایی از شخصیت هستند که مانع از شناخت افراد دارای اختلال شخصیت در همان اوائل آشنایی می شوند. این افراد غالبا اول آشنایی تصویر خیلی خوبی از خودشان ارائه می دهد که بقیه را جذب می کند. افراد دارای اختلال شخصیت از نظر ظاهری با بقیه فرقی ندارند و آنها هم ممکن است زیبا و باهوش باشند و در کارشان حسابی افراد موفقی باشندکه این ویژگی ها باعث می شود برای دیگران جذاب به نظر برسند.
از سوی دیگر، برای تشخیص اختلال شخصیت، باید گذشته او را دانست و اطلاعات زیادی از روابط او با دیگران و الگوهای رفتاریش داشت که در آشنایی کوتاه مدت به دست نمی آید. علاوه بر همه اینها، افراد دارای اختلال شخصیت ویژگی هایی را از خودشان بروز می دهند که می تواند دیگران را مجذوب آنها کند؛ برای مثال آیا تا به حال کسی از اطرافیان تان شیفته فردی شده است که خیلی شیرین زبان است؟
یا با ساختن داستان درباره اینکه به چه موقعیت های بالایی رسیده و چه آدم های مهمی را می شناسد. او را به خود جذب کرده باشد؟ همین ویژگی ها که او را جذب کرده، اتفاقا مربوط به اختلال شخصیتی او بوده است. به هر حال، در این باره دوستتان را سرزنش نکنید و یادتان باشد که همه ما دارای این گرایش درونی هستیم که به سمت افراد نابهنجار جذب می شویم! جواب او به این سوال ها، تا حدی دلیل های شخصی او را برای جذب شدن به چنین افرادی روشن تر می کند:
* آیا چنان مبهوت ویژگی های ظاهری یا رفتاری او شده است که باعث می شود بسیاری از ویژگی ها و رفتارهای ناپسند از چشمش دور بماند؟
* آیا فردی که به او علاقه دارد، دارای ویژگی هایی است که او به شدت فاقد آنها است؟
* آیا او خودرا ملزم به کمک به این افراد و نجات آنها می داند؟
* آیا هنگام اقدام به ترک فرد مورد علاقه اش، حتی اگر آن را ضروری هم بداند، دچار احساس گناه می شود؟
* آیا نیاز به کمک به نیازمندان آنقدر دراو قوی است که خودش را ناتوان از ترک چنین آدمی می بیند؟
* آیا او در همان لحظه اول آنچنان عاشق می شودکه دیگر معایب شخصیتی و رفتاری او را نمی بیند؟
* آیا عزت نفس او آنقدر شکننده است که گفتن کلمه نه به فردی که فکر می کند در مقایسه با خودش موقعیت برتری دارد، برایش خیلی دشوار است؟
* آیا فقط به این فکر است که از تنهایی فرار کند؟
آیا دوستانتان با این شخصیت ها برخورد داشته اند؟
* آیا رابطه آنها بسیار شورانگیز شروع شد و بعد به دلایلی نه چندان قابل قبول، به سردی گرایید؟
* آیا خواستگار او از تاثیر رفتارهایش روی دیگران آگاهی ندارد؟
* آیا خواستگار او رفتارهایی دارد که به نظر نامناسب است اما خودش با آنها مشکلی ندارد؟
* آیا وقتی برای تصحیح رفتارت او اقدامی می شود، به آن اعتنایی نمی کند و یا واکنش منفی دارد؟
* آیا او معمولا اول رابطه خیلی خوبی با بقیه برقرار می کندو بعد کارش به دلسردی و دلخوری و کناره گیری می کشد؟
* آیا خواستگار او آنقدر به توجه و محبت نیاز دارد که دوستتان را به ستوه آورده است؟
* آیا خواستگار او آنقدر منضبط و منظم است که هر تغییر برنامه ای او را عصبانی می کند؟
* آیا رفتار خواستگار او عجیب و غریب است و اصلا برای همین است که دوستتان دوستش دارد؟
* آیا بددلی ها، نگرانی ها و سوءظن های خواستگارش امان دوستتان را بریده است؟
** اگر جواب ها به سوال های بالا مثبت است، ورود او را به جمع افراد دارای سابقه ارتباط با اختلال شخصیتی ها تبریک می گوییم. البته، دراین گروه افرادخیلی زیادی وجود دارند و دوست تان، یکی از متعدد آدم های دارای این تجربه است. یادتان باشد تنها جواب مثبت به یکی از این سوال ها، برای تشخیص اختلال شخصیت در کسی که او را دوست دارد کافی نیست اما بد نیست قدری شک او را برانگیزد.
عشاق عجیب و غیرعادی
1- محبوب شکاک (اختلال شخصیت پارانوئید)
علائم:
* گمان می کندکه به او آسیب می زنند، یا به او دروغ می گویند یا قصد دارنداز او سوء استفاده کنند.
* ظاهرا همیشه برایش جای تردید وجود دارد که دیگران به او وفادار هستند یا نه.
* از اینکه بخواهد اعتماد کند می ترسد و صمیمانه همه چیز را با محبوبش در میان نمی گذارد.
* حرف های دیگران را، حتی اگر شوخی یا تعریف و تمجید باشدگ، علیه خود تعبیر می کند یا فکر می کند قصد تمسخر او را دارند.
* وقتی از کسی ناراحت می شود، کینه او را برای همیشه به دل می گیجرد.
* فکر می کندمورد حمله دیگران قرار گرفته، در نتیجه به سرعت عصبانی و پرخاشگری می شود.
* خشک و رسمی و فاقد حس شوخ طبعی است.
* گاهی بقیه را می ترساند چون احساس می شود توانایی این را دارد که به دیگران آسیب برساند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
خیلی از افراد جذب افراد مرموز و تودار می شوند. انگار می خواهند از راز و رمز این دسته از افراد سر در بیاورند. به علاوه، آدم های شکاک گاهی زخم خورده به نظر می رسند و در بعضی ها این احساس را به وجود می آورند که رسالت کمک به او را دارند.
در واقع، افرادی که نیاز دارند دائم مورد تایید دیگران باشند و وفاداری خود را به کسی ثابت کنند و آدم هایی که شک و تردید و دائم چک شدن را به پای عشق و علاقه می نویسند و دوست دارند دائم کنترل شوند، جذب چنین افرادی می شوند. آدم هایی که نیاز به مراقبت کردن از شخص دیگری دارند هم مستعد برقراری رابطه با پارانوئیدها هستند.
آخرش چه می شود؟
رابطه با این افراد می تواند خطرناک باشد چون اگر احساس کنند محبوبشان به آنها آسیب خواهد زد، ممکن است تصمیم بگیرند در این کار پیشدستی کنند. خبر بد اینکه این دسته از افراد اغلب درمان هم نمی شوند چون به درمانگر هم اعتماد نمی کنند و واکنش شان به درمان خیلی تهاجمی است.
[«قرمز» حکایت مردی است که با وجود عشق زیادی که به همسرش دارد، نمی تواند او را باور کند و دست از تردید بر نمی دارد.]
2- محبوب منزوی (اختلال شخصیت اسکیزوئید)
علائم:
* علاقه ای به ارتباط نزدیک با دیگران ندارد، حتی کسی که محبوبش است.
* فعالیت های فردی را ترجیح می دهد، حتی به بودن با خانواده.
* تعداد فعالیت ها و وقایعی که می تواند برای او جذاب باشد، خیلی اندکاست.
* به غیر از اعضای خانواده، فرد دیگری با او نزدیک و صمیمی نیست.
* انگار نسبت به تمجید و حتی انتقاد اطرافیان بی تفاوت است.
* به نظر بقیه، سرد و منزوی و بی احساس با شاید خجالتی است.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
این افراد به دلیل درونگرایی و گوشه گیری خود می توانند برای بقیه جذاب باشند، به علاوه افرادی که می خواهند طرف مقابل شان فقط با آنها وقت بگذراند و خیال خیانت هم به سرش نزند، جذب چنین آدم هایی می شوند. همچنین این دسته از آدم ها، احساسات افرادی را قلقلک می دهندکه می خواهند دائم از شریک زندگی شان مراقبت کنند، به جای او حرف بزنند، به جای او تصمیم بگیرند و خلاصه مثل یک پرستار مهربان برای او باشند. اگر کسی نیاز داردکه اطراف مقابلش به او خیلی احتیاج داشته باشد، احتمالا جذب اسکیزوئیدها می شود. نکته تلخ و خنده دار ماجرا این است که بعد می فهمد آنها اصلا به او نیازی ندارند و بود و نبودشان آنقدرها هم فرقی نمی کند.
آخرش چه می شود؟
اسکیزوئیدها خیلی به درمان جواب نمی دهند چون منزوی بودن مهمترین مکانیسم دفاعی است که همه عمرشان داشته اند و نمی خواهندآن را ترک کنند. بنابراین نباید از آنها عصبانی شد و اگر قرار است با چنین آدم هایی زندگی کنید، باید بی خیال تغییر آنها شوید. باید بگذارید به حال خودشان باشند و در فعالیت هایی که دوست دارند شریک شد. اگر قرار است همسری داشته باشید که قلبش برای خانواده بتپد، اسکیزوئیدها مناسب نیستند.
[«فارست» شخصیت ساده و دوست داشتنی است که خیلی هم توجه جلب می کند اما بیشتر سرگرم کارهای خودش است تا کارهایی که مردم معمولا انجام می دهند.]
3- محبوب غیرعادی (اختلال شخصیت اسکیزوتایپال)
علائم:
* افکار او به نظر همه تا حدی عجیب است.
* حوادث، اتفاق ها و خلاصه همه چیز در زندگی عادی برای او معنای خاصی دارند.
* انگار دنیا را به روش خاصی تجربه می کند، آنقدر که گاهی هیچ کس از دنیای او چیزی سردر نمی آورد.
* عواطف، هیجان ها و ابراز احساس های او به نظر عجیب و نامتناسب می رسند.
* دوستان صمیمی زیادی ندارد.
* زیاد علاقه به موقعیت های اجتماعی ندارد چون با دیگران احساس راحتی نمی کند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
افراد اسکیزوتایپال، اسرارآمیز، شگفت انگیز و حتی سرگرم کننده اند، برای همین هم در دیدارهای اول، می توانند جذاب باشند. آنها یک دنیا حرف هایی دارند که در زندگی تان نشنیده اید و می توانند باعث خنده یا شگفتی شوند. به علاوه گاهی رفتارها و پوشش متفاوت آنها، به بقیه این احساس را می دهد که افرادی جسور هستند و همین، خودش جذابیت است. همچنین متفاوت بودنشان، حس این را که بخواهند از آنها مراقبت کنند در افراد به وجود می آورد. البته، معمولا آدم هایی جذب اسکیزوتایپال ها می شوند که خودشان هم رگه هایی از عجیب و غریب بودن داشته باشند! از ما گفتن بود، باید مراقب بود!
آخرش چه می شود؟
باید در رابطه با این افراد حسابی پوست کلفت بود و آمادگی طرد شدن در موقعیت های اجتماعی را داشت. همچنین باید برای بارها عصبانی شدن از دست او آماده شد. نبایدب رای تغییر او عجله به خرج دارد و باید قدم به قدم در کنار او بود تا بتواند کم کم با اجتماع کنار بیاید. اگر چنین صبری وجود ندارد، بدانید ترک کردن ناگهانی او می تواند حسابی به او آسیب بزند. پس، این کار حتما باید به تدریج و با کمک یک متخصص انجام شود.
[«ذهن زیبا» به خوبی مردی را به تصویر می کشد که با بقیه فرق دارد. حتی نقوش لباس های دیگران را به شیوه ای غریب و معنادار می بیند. نگاهی که بقیه با آن ارتباط نمی گیرند و همین دلیل هم از او فردی تنها می سازد.]
عشاق فریبنده و خطرناک
4- محبوب نمایشی (اختلال شخصیت هیستریونیک)
علائم:
* دوست دارد همیشه مورد توجه همیشه باشد و بسیار تلقین پذیر است.
* رفتارها و نوع لباس پوشیدنش برای جلب توجه است.
* نگرش خاصی درباره مسائل مهم زندگی ندارد، دیدش سطحی است و حرفی برای بیان کردن در جمع ها ندارد.
* تحمل مورد بی توجهی قرار گرفتن را ندارد و زود احساساتش تغییر می کند. حتی ممکن است در جمع به پرخاشگری و قشقرق بپردازد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
اگر فردی با چنین آدم هایی وارد رابطه شود، احتمالا از آن دسته آدم هایی است که هیجان خواهی درونی خود را دائم سرکوب می کند یا شاید برای خود به اندازه کافی ارزش قائل نیست که نیازهای خود را در رابطه به رسمیت بشناسد و بخواهد که برطرف شوند.
آخرش چه می شود؟
برای داشتن یک رابطه زناشویی عمیق و با دوام، یک فرد هیستریونیک به هیچ وجه مناسب نیست. اگر فردی می خواهد چنین رابطه ای را ادامه دهد، باید حد و مرزهای خیلی دقیقی را تعیین کند و سر حرف خودش هم بماند. باید انتظارها را درباره روابط، نوع لباس پوشیدن و رفتار کردن این افراد مطرح شود و در این باره قاطع بود. باید خود را برای پرخاشگری های آنها آماده کرد و از یک درمانگر کمک گرفت. اگر تصمیم به جدایی از آنها گرفته شد، باید از حمایت خانواده و دوستان استفاده شود تا از خشم او زیاد آسیب ندید.
[شخصیت زن مهم فیلم «زندگی خصوصی» برگرفته از یک شخصیت هیستریونیک است.]
5- محبوب توفانی (اختلال شخصیت مرزی)
علائم:
* اقدام های دیوانه وار انجام می دهد تا از سوی محبوبش طرد نشود و معمولا رفتارهای او را طوری تعبیر می کند که انگار قصد ترک او را دارد.
* در تاریخچه زندگی او رفتارهای تکانشی وجود دارد، مانند رانندگی پرخطر، پرخوری، اعتیاد، ولخرجی و ...
* در تاریخچه زندگی او ارتباط های بی ثبات با دیگران وجود دارد.
* بارها اقدام به خودکشی یا آسیب رساندن به خودکرده یا دست کم ژست آن را گرفته است.
* نوسان های شدید هیجانی دارد، برای مثال از شادی به افسردگی یا از آرامش کامل به خشم خیلی شدید.
* احساس پوچی مزمن دارد.
* پرخاشگری های بی مورد کلامی و فیزیکی دارد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
در بیشتر موارد، شخصیت های مرزی را زنان تشکیل می دهند. فرد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، بسیار جذاب، پرشور، پر از هیجان، بدون حد و مرز و جسور ظاهر می شود که خیلی جذاب است. او در ابتدا هیچ رفتار ناخوشایندی ندارد و کسی به مشکل دار بودن او شک نمی کند. افرادی که از بالا و پایین شدن زیاد در رابطه و واکنش های ناگهانی خوششان می آید، یا احساس می کنند رسالت نجات فردی اینچنین بی ثبات را دارند، وارد چنین روابطی می شوند.
آخرش چه می شود؟
درمان چنین فردی اگرچه کند و دشوار اما ضروری است. تمام تهدیدهای او به خودکشی باید جدی گرفته شود. باید با تفکر سیاه و سفید او مقابله و متهم شدن به بی عاطفه بودن را دائم تحمل کرد. زندگی به افراد دارای اختلال شخصیت مرزی از هر اختلال دیگری دشوارتر است. به هر حال باید مراقب بود به تفکرهای خود تخریبی او دامن نزد و به او فهماند که اگر دلخوری وجود دارد به معنای این نیست که از او متنفرند. سرانجام این افراد، اگر بعد از تلاش های مکرر برای خودکشی زنده بماند، در بیشتر موارد افسردگی است.
[سابقه خودکشی، رفتارهای تکانشی، تصمیم های عجولانه و بدونفکر کردن به عاقبت کار ویژگی های شخصیت باران کوثری در فیلم «بغض» است.]
6- محبوب خطرناک (اختلال شخصیت ضد اجتماعی)
علائم:
* در فعالیت هایی شرکت می کنند که خلاف قانون است و احتمالا سابقه بازداشت یا مشکلات قانونی دارد.
* بارها به خاطر منافع خود، به دیگران دروغ می گوید و آنها را فریب می دهد.
* تکانشی است، یعنی رفتارهایش ناگهانی است و به عاقبت آنها فکر نمی کند. اصلا انگار هیچ چیز برایش درس عبرت نمی شود.
* بارها نشان داده برای رفاه و سلامتی دیگران اهمیتی قائل نیست.
* ثبات و شرافت لازم در زمینه شغلی خودش را ندارد.
* روحیه پشیمانی و عذرخواهی ندارد و در برابر آسیبی که به دیگران می زند یا ناراحتی هایی که درست می کند، به جای عذرخواهی، بهانه می تراشد و خود را توجیه می کند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
افراد ضد اجتماع به شدت در برقراری ارتباط مهارت دارند و خیلی سعی می کنند جذاب و بامزه باشند. آنها باعث می شوند احساس شود یک رابطه جالب دو طرفه برقرار شده و آینده ای پر از شادی و خوشبختی در زندگی زناشویی پیش روی است. واقعا چه کسی از این شرایط بدش می آید؟ البته قضیه به این سادگی ها هم نیست. گاهی افراد جذب کسی می شوند که به نظر جالب و قوی می رسند؛ آدمی که اگرچه خیلی خودش را احساساتی، مودب و با وجدان نشان می دهد اما در عمل نشانی از احترام به انسان ها در رفتارش نیست. احتمالا عزت نفس این افراد آسیب دیده است و برای خودشان به اندازه کافی، ارزش قائل نیستند.
آخرش چه می شود؟
اگر کسی فکر می کند صبرش لبریز نخواهد شد، همیشه می تواند سکوت کند، دروغ بشنود و تحقیر شود، همه بار مسوولیت زندگی را به تنهایی به دوش بکشد، با خیانت های مکرر کنار بیاید و پای محاکمه و مانند آن هم بنشیند، می تواند زندگی با چنین فردی را امتحان کند، در غیر اینصورت، هر جا جلوی ضرر را بگیرد، سود کرده است.
[عبرت نگرفتن و برنامه ریزی مداومبرای تبهکاری، عاقبت خیلی از ضد اجتماعی های پیشرفته است که در فیلم «درایو» به تصویر کشیده می شود.]
7- محبوب خودپسند (اختلال شخصیت خودشیفته)
علائم:
* خود را از همه مهم تر می داند و تمام وقت در حال تعریف از خود است.
* خود را فرد خیلی خاصی می داند که تنها آدم های خیلی برجسته می توانند درکش کنند.
* همیشه خودش را حق به جانب می داند و انتظار دارد بقیه در راستای خواسته های او رفتار کنند.
* از دیگران برای خواسته های خودش سوء استفاده می کند.
* توانایی درک دیگران یا همدلی با آنها را ندارد و در واقع بقیه را آنقدر مهم و با ارزش نمی داند.
* به شدت به دیگران حسادت می کند اما مدعی است که این دیگران هستند که حسادت می کنند.
* همواره نیاز به شنیدن تعریف و تمجید از سوی دیگران، به خصوص خانواده دارد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
برخلاف باور عمومی، بیشتر خودشیفته ها، مرد هستند. آنها خیلی جذاب و با اعتماد به نفس ظاهر می شوند و با دروغ ها و گزافه گویی های فراوان، دیگران را شیفته خود می سازند. اما اگر کسی به این افراد توجه کند، ممکن است به این دلیل باشد که درگذشته یاد گرفته همیشه در خدمت دیگران باشد و به خواسته های خود توجه نکند. همچنین اگر عزت نفس و اعتماد به نفسش خیلی ضعیف باشد، ممکن است کم کم طوری وارد بازی یک فرد خودشیفته شود که خودش هم باور کند او برتر است و دارد او را با همه ضعف هایش تحمل می کند. حتی شاید از این بابت از او ممنون هم باشد.
آخرش چه می شود؟
آدم های خودشیفته، یا در کودکی زیادی مورد توجه بوده اند یا برعکس، آنقدر بی اعتنایی دیده اند که با خودشیفته دارند از خودشان دفاع می کنند. درمان آنها دشوار است چون اصلا دیگران را در حدی نمی بینند که بخواهند آنها را تغییر دهند. اگر بتوان خیلی قاطع ماند و راه را بر تحقیر دیگران بست، برای مثال حد و مرزهای خیلی روشنی گذاشت، خیلی جدی و با بی اعتنایی می توان تا حدی اوضاع را کنترل کرد. همچنین اگر بتوان او را در بازی خودشانداخت و برای مثال با تعریف وسوسه اش کرد تا درست رفتار کند، اوضاع بهتر می شود. با اینحال، زندگی با یک خودشیفته می تواند تمام توان افراد را بگیرد و از آنها فردی افسرده و بدون اعتماد به نفس بسازد.
[دارسی در فیلم «غرور و تعصب» به هیچ کس بها نمی دهد، هیچکس را در حد و اندازه خود نمی داند و از هر فرصتی برای سرکوفت زدن به دیگران و تحقیر آنها استفاده می کند.]
8- محبوب فرساینده (اختلال شخصیت پرخاشگر - منفعل)
علائم
* به طور غیرمستقیم از انجام وظایف شغلی و اجتماعی سر باز می زند.
* همواره از این شاکی است که بقیه او را درست درک نمی کنند.
* در بسیاری از مواردلجوجانه به بحث و جدل می پردازد.
* ظاهرا بدون هیچ دلیل مشخصی از افراد مافوق خشمگین است و از آنها دائم انتقاد می کند.
* نسبت به آدم های موفق تر احساس حسادت می کند.
* در بسیاری از موارد با اغراق، از مشکلات زندگی خودش گله دارد.
* همواره بین اطاعت انفعالی و نافرمانی خصمانه در نوسان است.
* رفتارهایش به طور غیرمستقیم، خوشبختی و موفقیت های شریک زندگی اش را از بین می برد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
جذب آدمی که همیشه با نیش و کنایه حرف می زند و همیشه خشم دارد، کار ساده ای نیست. اگر کسی چنین فردی را دوست دارد احتمالا می خواهد در نقش یک منجی ظاهر شود واو را از گرفتارهایی که می گوید، رها کند. علاوه بر این، شاید فردی که زیاد غر می زند، شبیه به یکی از والدین او باشد و با همه سختی هایی که رابطه با او دارد، باز برایش یادآور فضای خانه باشد و به همین دلیل رفتارهای اعصاب خردکن او را تحمل می کند.
آخرش چه می شود؟
افراد منفعل - پرخاشگر، اعتماد به نفس و عزت نفس دیگران را تخریب می کنند وتلاش برای تغییر او هم بی نتیجه است. در واقع این شخصیت ها می توانند دیگران را به طور کامل نهبود کنند. برای همین بهتر است این رابطه ادامه پیدا نکند. به علاوه بایدمراقب بود که تصمیم گیری یا تعیین تکلیف را به عهده او نگذاشت چون اوضاع سخت می شود و خلاصه حسابی پشیمانی به بار می آورد.
[شخصیت اصلی فیلم «راننده تاکسی» از همه عصبانی است. عصبانیت او حد و مرزی ندارد. انگار باید از همه انتقام بگیرد. خشم او به همه مربوط است و فیلتری ندارد.]
عشاق مضطرب و نیازمند
9- محبوب هراسان (اختلال شخصیت اجتنابی)
علائم:
* به دلیل ترس از انتقاد و عدم تایید، از فعالیت هایی که نیاز به تعامل با افراد زیاد داشته باشد طفره می رود.
* فقط مایل است با افرادی ارتباط برقرار کند که از آنها خوشش می آید.
* به دلیل احساس شرم و یا ترس از مورد تمسخر قرار گرفتن، درمورد دنیای درونی خود با حتی صمیمی ترین اطرافیانش هم صحبتی نمی کند.
* در موقعیت های اجتماعی دائم نگران این است که مورد انتقاد قرار بگیرد یا اینکه طرد شود.
* به خاطر احساس بی کفایتی، از حضور در موقعیت های اجتماعی جدید اجتناب می کند و اگر هم در چنین موقعیت هایی حاضر شود، احساس کمتر و پایین تر بودن دارد.
* معمولا سعی می کند وارد فعالیت های جدید و ناشناخته نشود.
چرا جذب چنین آدمی می شویم؟
بسیاری از آدم ها دوست دارند چیزها و افرادی را به دست بیاورند که به نظر دست نیافتنی هستند. آدم های اجتنابی هم به خاطر اینکه رابطه ای برقرار نمی کنند و از آدم ها، با هراس می گریزند، از همان گروه دست نیافتنی ها به حساب می آیند. از طرف دیگر، این افراد به نظر مظلوم هایی می رسند که نیاز به کمک دارند و میل افراد به نجات را قلقلک می دهند. آدم های اجتنابی به نظر خیلی هم امن می رسند چون تمایل به ارتباط با غریبه ها در آنها کمتر است. شاید دوستتان هم به همین دلیل جذب چنین آدمی شده است.
آخرش چه می شود؟
نباید به درمانش دلخوش بود. زندگی با اجتنابی ها می تواند خیلی کسل کننده باشد. اگر دیگران دل به دلش دهند و با همه کناره گیری ها و یکنواختی هایش کنار بیایند، کمکی به بهبود اوضاع نمی کنند. باید صر به خرج داد، قدم به قدم او را تشویق کرد، او را وارد جمع ها کرد و البته به محدود بودن هم عادت کرد.
10- محبوب غمگین (اختلال شخصیت افسرده)
علائم:
* زندگی و رفتارهای او پر از غم و اندوه است.
* احساس بی کفایتی و بی ارزشی دارد و اعتماد به نفسش خیلی پایین است.
* نسبت به خودش دیدی منفی دارد و همیشه در حال سرزنش کردن خودش است.
* بیشتر تمایل داردخودخوری کند و وقت زیادی را به غصه خوردن می گذراند.
* نسبت به دیگران، از جمله افراد مهم زندگی اش هم دیدگاهی منفی و انتقادی دارد.
* تمنایل زیادی دارد که دائم دچار احساس پشیمانی و گناه شود.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
آدم های با شخصیت افسرده درنگاه اول خیلی فروتن و مودب به نظر می رسند. آنها آدم های آرامی هستند که مسوولیت همه چیز را به گردن می گیرند و از دیگران عذرخواهی می کنند. به علاوه به شدت این احساس را در آدم برمی انگیزند که بایداز آنها مراقبت کرد. از طرف دیگر، این دست از آدم ها، به دیگران فرصت مدیریت کامل رابطه را می دهند.
آخرش چه می شود؟
می توان رویکمک درمانگر حساب کرد. می توان عزت نفس او را بالا برد و به او کمک کرد به دنیا این همه تلخ نگاه نکند. جدا شدن از او درشما احساس گناه به وجود می آورد. اگر هم قرار بر ماندن با او باشد، باید مراقب بود خودمانعزت نفس را از دست ندهیم.
[در فیلم «سگ آبی» مردی که از شدت افسردگی به ندرت حرف می زند، با یک عروسک ارتباط برقرار می کند.]
11- محبوب آویزان (اختلال شخصیت وابسته)
علائم:
* توانایی تصمیم گیری در امور روزمره بدون کسب اطمینان و نظر پرسیدن از دیگران را ندارد.
* نیاز دارد مسوولیت غالب حیطه های مهم زندگی را به عهده دیگران بگذارد.
* به خاطر ترس از تنهایی، از مخالفت با دیگران یا حتی اظهار نظر پرهیز می کند.
* به دلیل اینکه به توانایی هایش اطمینان ندارد، در شروع یا پایان کارها مشکل دارد.
* به دیگران بیش از حد اهمیت می دهد و برای اینکه مبادا آنها را از دست بدهد، گاه تن به کارهایی می دهد که برای خودش خوشایند نیست.
* وقتی قرار باشد رابطه ای را به پایان ببرد، از ترس تنهایی، سریع سراغ جانشین می گردد.
* خیلی نگران است که به تنهایی نتواند از خودش مراقبت کند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
در افرادی که در کودکی، مسوولیت نگهداری از خواهر و برادر کوچکتر را برعهده داشته اند، احتمال اینکه در ارتباط های جدی زندگی شان سراغ افراد وابسته بروند بیشتر است. بعضی افراد، نیاز شدیدی دارند به اینکه احساس کنند فرد دیگری به آنها نیاز دارد، اینطوری احساس قدرت و ارزش می کنند. به علاوه، بعضی ها، وقتی می بینند طرف مقابل چقدر وابسته است، از اینکه بخواهند او را ترک کنند به شدت دچار احساس گناه می شوند.
آخرش چه می شود؟
افراد وابسته می توانند دیگران را به ستوه بیاورند. برای هر چیزی می خواهند نظر دیگران را داشته باشند و خودشان نمی توانند به تنهایی تصمیم بگیرند. باید سعی کرد او را عادت به مستقل تر بودن داد. به جایش انتخاب نکرد. اگر برای درمان اقدام شود فراموش نکنید که او تنهاب رای کسب رضایت دیگران حاضر به مراجعه است و خیلی نباید دل به درمان بست. باید سعی شود روابط اجتماعی او را گسترش داد و اگر تصمیم به قطع رابطه گرفته شد، باید برای سیل اشک هایش نیز آماده شد.
12- محبوب سرسخت (اختلال شخصیت وسواسی)
علائم:
* ذهنش مشغول جزییات است و با اهمیت دادن به محدودیت ها، فرصت تفریح را از خود می گیرد.
* آنقدر کمال گرایی او زیاد است که نمی تواند کارهایش را به پایان ببرد.
* خود را حسابی وقف کار می کند.
* بسیار پایبند اخلاقیات است و در این زمینه هیچ انعطاف پذیری ندارد.
* نمی تواند از وسایل قدیمی خودش دل بکند و حاضر نمی شود آنها را دور بیندازد.
* حاضر نمی شود در کاری با دیگران همکاری کند، مگر اینکه همه چیز مطابق میلش انجام شود.
* معمولا خیلی خسیس است و به سختی برای خودش و دیگران پول خرج می کند.
* غالبا لجباز و یکدنده است و می خواهد خودش، همه را تحت کنترل داشته باشد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
این افراد در نگاه اول، آدم های منضبط و با اخلاق و سختکوش به نظر می رسند و دارای ویژگی هایی هستند که همه آنها را تحسین می کنند. در بعضی موارد افرادی جذب چنین آدم هایی می شوند که خودشان را آدم های بی نظمی می دانند و با این کار انگار می خواهند بی نظمی های خود را بپوشانند یا جبران کنند. به علاوه عده ای هستند که به شدت اعتقاد دارند یکی از زوج ها باید به سختی کار کند و دیگری، چیز زیادی از زندگی و کارهای مهم آن سر در نیاورد.
آخرش چه می شود؟
زندگی با شخصیت وسواسی سخت است چون کم کم تبدیل به آدمی می شود که نقشی در زندگی ندارد، برایش تصمیم می گیرند، برنامه ریزی می کنند، بودجه را هم تعیین می کنند. به علاوه، این افراد بیشتر وقت خودشان را سر کار می گذرانند و از دیدن برنامه های کاری خود بیشتر به هیجان می آیند تا دیدن خانواده! البته اینکه سختکوش هستند؛ خیلی خوب است ولی وقتی هیچ زمانی برای تفریح ندارند و دلشان هم نمی آید پولی خرج کنند، چه فایده؟ خبر خوب اینکه احتمال درمان وجود دارد.
[در فیلم «آملی» شخصیت آملی عاشق جزییات است. به چیزهایی توجه می کند که کسی متوجه آنها نمی شود. عادت های عجیب و غریبی هم دارد که دیگران را به تعجب وامی دارد.]
منبع:برترین ها
اگر دچار شکست عشقی شده اید می توانید با روش های پیشنهادی آن را جبران کنید.روابط دوران نوجوانی صرفا تمرینی برای دوران بزرگسالی ست و به دلیل فقدان یک پایه ی شناختی صحیح و محکم معمولا دوام نمی آورد؛ البته بابت این ویژگی باید سپاسگزار باشیم، اما در مواجهه با نوجوانی که این شوریدگی را تجربه می کند، چه باید بکنیم؟
آیا باید به او بگوییم که این روابط مهم یا واقعی نیست و بعدا پشیمان می شود یا … ؟! اگر رابطه ای که نوجوان برقرار کرده، چه یکسویه و چه دوطرفه؛ ابعاد عاطفی پیدا کرد و در ادامه قطع شد؛ ما بعنوان والدین چه موضعی باید داشته باشیم، ابتدا راهکارهای این موضوع را بررسی می کنیم و سپس به پیش نیازها می پردازیم:
اینکه این رابطه از نظر شما چقدر سطحی ست، دلیل نمی شود که برای فرزندتان نیز همینطور باشد. سعی کنید احساسات خودتان را از ماجرا جدا کنید. شما ممکن اسـت عصبانی، دستپاچه یا نگران آسیب دیدن فرزندتان باشید؛ یا اینکه کل ماجرا برایتان بی اهمیت باشد؛ به این معنا که فکر می کنید این یک شکست عاطفی آنقدرها جدی و مهم نیست.
اما یادتان باشد که شما با احساسات او طرف هستید و این عواطف واقعی و مهم هستند. همدلی و پذیرش احساسات الزاماً تایید رابطه یا رفتارش نیست. در چنین شرایطی به او بگویید: “من هم اگر جای تو بودم، همین قدر ناراحت و آزرده می شدم.” و یا اینکه ” من هرچقدر هم سعی کنم نمی توانم درک کنم که تو چقدر ناراحتی.
” سعی نکنید از موقعیت پیش آمده به نفع مواضع خودتان استفاده کنید. بخصوص از گفتن جملاتی مانند “می دانستم عاقبت همین میشود”، “به تو گفته بودم” یا “مثل روز برایم روشن بود ” و … پرهیز کنید. حتی در چنین شرایطی طرف مقابل را هم زیر سوال نبرید. به نوجوان و خودتان فرصت بدهید که این دوران بگذرد؛
بعدا هر دو حرف های بیشتری برای گفتن خواهید داشت.خودتان را به جای فرزندتان گذاشته و سعی کنید دوره ی نوجوانی تان را به خاطر بیاورید. از خودتان بپرسید اگر من جای او بودم چه احساسی داشتم و دلم می خواست چه رفتاری با من بشود. در شرایط فعلی قطعا او به حمایت شما نیاز دارد،
اما در عین حال باید طوری رفتار کنید که او شما را بپذیرد و به خلوتش راه بدهد، نه اینکه شما به زور وارد خلوت او بشوید. به او بگویید: “اگر دوست داشتی با من حرف بزنی، من کنارت هستم.” اگر با شما صحبت کرد، فقط گوش بدهید و همدلی کنید (نصیحت، سرزنش یا آموزش را بگذارید برای بعد!)
و اگر می خواست تنها باشد، این فرصت را به او بدهید، اما نادیده اش نگیرید؛ نوجوان ممکن اسـت در چنین شرایطی تصمیم نامعقولی بگیرد.گفتیم که این تجربه برای یک نوجوان همانقدر واقعی ست که برای یک بزرگسال، بنابراین نوجوان ها نیز در مواجهه با شکست یک پروسه ی چهار مرحله ای را طی میکنند؛
انکار، خشم، غم و سرانجام پذیرش. به او کمک کنید تا این مراحل را به سلامت طی کند. نوجوان درهر مرحله ای ممکن اسـت رفتارهای متفاوتی داشته باشد. شما و اطرافیان به عنوان حلقه ی حمایتی فرزندتان باید این احساسات و هیجانات را تاب بیاورید؛ چه خشم و عصبانیت باشد و چه غم و اندوه فراوان.
وقتی کمی تب و تاب فرزندتان فرو نشست، سعی کنید با یک برنامه ریزی درست به او کمک کنید تا تمرکزش را از روی موضوع بردارد و دوباره به زندگی عادیش برگردد. در مورد برنامه هایی که قصد ترتیب دادنش را دارید، حتما با او مشورت کنید؛ اگر مایل اسـت حال و هوایش را عوض کند ولی در عین حال خلوت خودش را هم داشته باشد، حمایتش کنید.
در نهایت اگر دوره ی سوگواری برای رابطه ی از دست رفته طولانی شد، با یک مشاور صحبت کنید. البته یادتان باشد پذیرش ماجرا با فراموش کردن آن یکی نیست. بخصوص خروج کامل از یک تجربه ی عاطفی با توجه به سابقه ی آن معمولا شش ماه طول میکشد.
اما این به معنای اینکه نوجوان بعد از یک ماه هنوز در مراحل قبلی مانده باشد، نیست.با خواندن این مطلب احتمالا متوجه شده اید که برای یک حمایت موفقیت آمیز باید از قبل آماده بود. درواقع یکی از مهمترین عواملی که امکان کنترل و حمایت از فرزندمان را در چنین شرایطی فراهم میکند؛
وجود ارتباط و همراهی با اوست که در طول زمان و بتدریج میسر می شود. برای برقراری این رابطه و حمایت در برابر چنین تجربه هایی چه اقداماتی می توانیم انجام دهیم:اگر می خواهیم نفوذ مثبتی روی فرزندانمان داشته باشیم، لازم اسـت ابتدا یک رابطه ی مثبت،
صمیمانه و پویا با آنها برقرار کنیم. تا آنجا که می توانید با فرزندتان در تماس و گفتگو باشید. در این گفتگوها همیشه از موضع برتر وارد بحث نشوید. نگویید: “تو نمی فهمی!” بگویید: “شاید من اشتباه می کنم، کمک کن که متوجه بشوم.
” اگر جایی به این نتیجه رسیدید که در اشتباه هستید، بپذیرید و اگر در مورد موضوعی تردید داشتید، فرصت بخواهید تا بیشتر فکر کنید. این سبک گفتگو به برقراری و تداوم یک رابطه ی پویا و مثبت بین شما و فرزندتان کمک می کند.
خبرگزاری آریا -
یک بار دیگر شخصیت فردی را که به او علاقمند شده ایدمرور کنید. این مطلب می خواهد هشدار دهد که محبوب شما ممکن است دچار نوعی اختلال شخصیت باشد اما شما چون دوستش دارید، متوجه آن نشوید.
عشق پدیده غریبی است که هر کسی در زندگی حداقل یک بار آن را تجربه می کند. گاهی ماجرا شکل پیچیده ای به خودش می گیرد و ما عاشق کسی می شویم که دچار درجه هایی از اختلال های شخصیتی است. شاید خودشما هم الان درگیر همین نوع رابطه هستید اما خودتان خبر ندارید و یا نمی خواهید قبول کنید. شاید هم از علائم این نوع عشق ها بی خبرید. صفحه های بعد را مرور کنید.
چرا افراد با اختلال شخصیت جذابیند؟
** جنبه هایی از شخصیت هستند که مانع از شناخت افراد دارای اختلال شخصیت در همان اوائل آشنایی می شوند. این افراد غالبا اول آشنایی تصویر خیلی خوبی از خودشان ارائه می دهد که بقیه را جذب می کند. افراد دارای اختلال شخصیت از نظر ظاهری با بقیه فرقی ندارند و آنها هم ممکن است زیبا و باهوش باشند و در کارشان حسابی افراد موفقی باشندکه این ویژگی ها باعث می شود برای دیگران جذاب به نظر برسند.
از سوی دیگر، برای تشخیص اختلال شخصیت، باید گذشته او را دانست و اطلاعات زیادی از روابط او با دیگران و الگوهای رفتاریش داشت که در آشنایی کوتاه مدت به دست نمی آید. علاوه بر همه اینها، افراد دارای اختلال شخصیت ویژگی هایی را از خودشان بروز می دهند که می تواند دیگران را مجذوب آنها کند؛ برای مثال آیا تا به حال کسی از اطرافیان تان شیفته فردی شده است که خیلی شیرین زبان است؟
یا با ساختن داستان درباره اینکه به چه موقعیت های بالایی رسیده و چه آدم های مهمی را می شناسد. او را به خود جذب کرده باشد؟ همین ویژگی ها که او را جذب کرده، اتفاقا مربوط به اختلال شخصیتی او بوده است. به هر حال، در این باره دوستتان را سرزنش نکنید و یادتان باشد که همه ما دارای این گرایش درونی هستیم که به سمت افراد نابهنجار جذب می شویم! جواب او به این سوال ها، تا حدی دلیل های شخصی او را برای جذب شدن به چنین افرادی روشن تر می کند:
* آیا چنان مبهوت ویژگی های ظاهری یا رفتاری او شده است که باعث می شود بسیاری از ویژگی ها و رفتارهای ناپسند از چشمش دور بماند؟
* آیا فردی که به او علاقه دارد، دارای ویژگی هایی است که او به شدت فاقد آنها است؟
* آیا او خودرا ملزم به کمک به این افراد و نجات آنها می داند؟
* آیا هنگام اقدام به ترک فرد مورد علاقه اش، حتی اگر آن را ضروری هم بداند، دچار احساس گناه می شود؟
* آیا نیاز به کمک به نیازمندان آنقدر دراو قوی است که خودش را ناتوان از ترک چنین آدمی می بیند؟
* آیا او در همان لحظه اول آنچنان عاشق می شودکه دیگر معایب شخصیتی و رفتاری او را نمی بیند؟
* آیا عزت نفس او آنقدر شکننده است که گفتن کلمه نه به فردی که فکر می کند در مقایسه با خودش موقعیت برتری دارد، برایش خیلی دشوار است؟
* آیا فقط به این فکر است که از تنهایی فرار کند؟
آیا دوستانتان با این شخصیت ها برخورد داشته اند؟
* آیا رابطه آنها بسیار شورانگیز شروع شد و بعد به دلایلی نه چندان قابل قبول، به سردی گرایید؟
* آیا خواستگار او از تاثیر رفتارهایش روی دیگران آگاهی ندارد؟
* آیا خواستگار او رفتارهایی دارد که به نظر نامناسب است اما خودش با آنها مشکلی ندارد؟
* آیا وقتی برای تصحیح رفتارت او اقدامی می شود، به آن اعتنایی نمی کند و یا واکنش منفی دارد؟
* آیا او معمولا اول رابطه خیلی خوبی با بقیه برقرار می کندو بعد کارش به دلسردی و دلخوری و کناره گیری می کشد؟
* آیا خواستگار او آنقدر به توجه و محبت نیاز دارد که دوستتان را به ستوه آورده است؟
* آیا خواستگار او آنقدر منضبط و منظم است که هر تغییر برنامه ای او را عصبانی می کند؟
* آیا رفتار خواستگار او عجیب و غریب است و اصلا برای همین است که دوستتان دوستش دارد؟
* آیا بددلی ها، نگرانی ها و سوءظن های خواستگارش امان دوستتان را بریده است؟
** اگر جواب ها به سوال های بالا مثبت است، ورود او را به جمع افراد دارای سابقه ارتباط با اختلال شخصیتی ها تبریک می گوییم. البته، دراین گروه افرادخیلی زیادی وجود دارند و دوست تان، یکی از متعدد آدم های دارای این تجربه است. یادتان باشد تنها جواب مثبت به یکی از این سوال ها، برای تشخیص اختلال شخصیت در کسی که او را دوست دارد کافی نیست اما بد نیست قدری شک او را برانگیزد.
عشاق عجیب و غیرعادی
1- محبوب شکاک (اختلال شخصیت پارانوئید)
علائم:
* گمان می کندکه به او آسیب می زنند، یا به او دروغ می گویند یا قصد دارنداز او سوء استفاده کنند.
* ظاهرا همیشه برایش جای تردید وجود دارد که دیگران به او وفادار هستند یا نه.
* از اینکه بخواهد اعتماد کند می ترسد و صمیمانه همه چیز را با محبوبش در میان نمی گذارد.
* حرف های دیگران را، حتی اگر شوخی یا تعریف و تمجید باشدگ، علیه خود تعبیر می کند یا فکر می کند قصد تمسخر او را دارند.
* وقتی از کسی ناراحت می شود، کینه او را برای همیشه به دل می گیجرد.
* فکر می کندمورد حمله دیگران قرار گرفته، در نتیجه به سرعت عصبانی و پرخاشگری می شود.
* خشک و رسمی و فاقد حس شوخ طبعی است.
* گاهی بقیه را می ترساند چون احساس می شود توانایی این را دارد که به دیگران آسیب برساند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
خیلی از افراد جذب افراد مرموز و تودار می شوند. انگار می خواهند از راز و رمز این دسته از افراد سر در بیاورند. به علاوه، آدم های شکاک گاهی زخم خورده به نظر می رسند و در بعضی ها این احساس را به وجود می آورند که رسالت کمک به او را دارند.
در واقع، افرادی که نیاز دارند دائم مورد تایید دیگران باشند و وفاداری خود را به کسی ثابت کنند و آدم هایی که شک و تردید و دائم چک شدن را به پای عشق و علاقه می نویسند و دوست دارند دائم کنترل شوند، جذب چنین افرادی می شوند. آدم هایی که نیاز به مراقبت کردن از شخص دیگری دارند هم مستعد برقراری رابطه با پارانوئیدها هستند.
آخرش چه می شود؟
رابطه با این افراد می تواند خطرناک باشد چون اگر احساس کنند محبوبشان به آنها آسیب خواهد زد، ممکن است تصمیم بگیرند در این کار پیشدستی کنند. خبر بد اینکه این دسته از افراد اغلب درمان هم نمی شوند چون به درمانگر هم اعتماد نمی کنند و واکنش شان به درمان خیلی تهاجمی است.
[«قرمز» حکایت مردی است که با وجود عشق زیادی که به همسرش دارد، نمی تواند او را باور کند و دست از تردید بر نمی دارد.]
2- محبوب منزوی (اختلال شخصیت اسکیزوئید)
علائم:
* علاقه ای به ارتباط نزدیک با دیگران ندارد، حتی کسی که محبوبش است.
* فعالیت های فردی را ترجیح می دهد، حتی به بودن با خانواده.
* تعداد فعالیت ها و وقایعی که می تواند برای او جذاب باشد، خیلی اندکاست.
* به غیر از اعضای خانواده، فرد دیگری با او نزدیک و صمیمی نیست.
* انگار نسبت به تمجید و حتی انتقاد اطرافیان بی تفاوت است.
* به نظر بقیه، سرد و منزوی و بی احساس با شاید خجالتی است.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
این افراد به دلیل درونگرایی و گوشه گیری خود می توانند برای بقیه جذاب باشند، به علاوه افرادی که می خواهند طرف مقابل شان فقط با آنها وقت بگذراند و خیال خیانت هم به سرش نزند، جذب چنین آدم هایی می شوند. همچنین این دسته از آدم ها، احساسات افرادی را قلقلک می دهندکه می خواهند دائم از شریک زندگی شان مراقبت کنند، به جای او حرف بزنند، به جای او تصمیم بگیرند و خلاصه مثل یک پرستار مهربان برای او باشند. اگر کسی نیاز داردکه اطراف مقابلش به او خیلی احتیاج داشته باشد، احتمالا جذب اسکیزوئیدها می شود. نکته تلخ و خنده دار ماجرا این است که بعد می فهمد آنها اصلا به او نیازی ندارند و بود و نبودشان آنقدرها هم فرقی نمی کند.
آخرش چه می شود؟
اسکیزوئیدها خیلی به درمان جواب نمی دهند چون منزوی بودن مهمترین مکانیسم دفاعی است که همه عمرشان داشته اند و نمی خواهندآن را ترک کنند. بنابراین نباید از آنها عصبانی شد و اگر قرار است با چنین آدم هایی زندگی کنید، باید بی خیال تغییر آنها شوید. باید بگذارید به حال خودشان باشند و در فعالیت هایی که دوست دارند شریک شد. اگر قرار است همسری داشته باشید که قلبش برای خانواده بتپد، اسکیزوئیدها مناسب نیستند.
[«فارست» شخصیت ساده و دوست داشتنی است که خیلی هم توجه جلب می کند اما بیشتر سرگرم کارهای خودش است تا کارهایی که مردم معمولا انجام می دهند.]
3- محبوب غیرعادی (اختلال شخصیت اسکیزوتایپال)
علائم:
* افکار او به نظر همه تا حدی عجیب است.
* حوادث، اتفاق ها و خلاصه همه چیز در زندگی عادی برای او معنای خاصی دارند.
* انگار دنیا را به روش خاصی تجربه می کند، آنقدر که گاهی هیچ کس از دنیای او چیزی سردر نمی آورد.
* عواطف، هیجان ها و ابراز احساس های او به نظر عجیب و نامتناسب می رسند.
* دوستان صمیمی زیادی ندارد.
* زیاد علاقه به موقعیت های اجتماعی ندارد چون با دیگران احساس راحتی نمی کند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
افراد اسکیزوتایپال، اسرارآمیز، شگفت انگیز و حتی سرگرم کننده اند، برای همین هم در دیدارهای اول، می توانند جذاب باشند. آنها یک دنیا حرف هایی دارند که در زندگی تان نشنیده اید و می توانند باعث خنده یا شگفتی شوند. به علاوه گاهی رفتارها و پوشش متفاوت آنها، به بقیه این احساس را می دهد که افرادی جسور هستند و همین، خودش جذابیت است. همچنین متفاوت بودنشان، حس این را که بخواهند از آنها مراقبت کنند در افراد به وجود می آورد. البته، معمولا آدم هایی جذب اسکیزوتایپال ها می شوند که خودشان هم رگه هایی از عجیب و غریب بودن داشته باشند! از ما گفتن بود، باید مراقب بود!
آخرش چه می شود؟
باید در رابطه با این افراد حسابی پوست کلفت بود و آمادگی طرد شدن در موقعیت های اجتماعی را داشت. همچنین باید برای بارها عصبانی شدن از دست او آماده شد. نبایدب رای تغییر او عجله به خرج دارد و باید قدم به قدم در کنار او بود تا بتواند کم کم با اجتماع کنار بیاید. اگر چنین صبری وجود ندارد، بدانید ترک کردن ناگهانی او می تواند حسابی به او آسیب بزند. پس، این کار حتما باید به تدریج و با کمک یک متخصص انجام شود.
[«ذهن زیبا» به خوبی مردی را به تصویر می کشد که با بقیه فرق دارد. حتی نقوش لباس های دیگران را به شیوه ای غریب و معنادار می بیند. نگاهی که بقیه با آن ارتباط نمی گیرند و همین دلیل هم از او فردی تنها می سازد.]
عشاق فریبنده و خطرناک
4- محبوب نمایشی (اختلال شخصیت هیستریونیک)
علائم:
* دوست دارد همیشه مورد توجه همیشه باشد و بسیار تلقین پذیر است.
* رفتارها و نوع لباس پوشیدنش برای جلب توجه است.
* نگرش خاصی درباره مسائل مهم زندگی ندارد، دیدش سطحی است و حرفی برای بیان کردن در جمع ها ندارد.
* تحمل مورد بی توجهی قرار گرفتن را ندارد و زود احساساتش تغییر می کند. حتی ممکن است در جمع به پرخاشگری و قشقرق بپردازد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
اگر فردی با چنین آدم هایی وارد رابطه شود، احتمالا از آن دسته آدم هایی است که هیجان خواهی درونی خود را دائم سرکوب می کند یا شاید برای خود به اندازه کافی ارزش قائل نیست که نیازهای خود را در رابطه به رسمیت بشناسد و بخواهد که برطرف شوند.
آخرش چه می شود؟
برای داشتن یک رابطه زناشویی عمیق و با دوام، یک فرد هیستریونیک به هیچ وجه مناسب نیست. اگر فردی می خواهد چنین رابطه ای را ادامه دهد، باید حد و مرزهای خیلی دقیقی را تعیین کند و سر حرف خودش هم بماند. باید انتظارها را درباره روابط، نوع لباس پوشیدن و رفتار کردن این افراد مطرح شود و در این باره قاطع بود. باید خود را برای پرخاشگری های آنها آماده کرد و از یک درمانگر کمک گرفت. اگر تصمیم به جدایی از آنها گرفته شد، باید از حمایت خانواده و دوستان استفاده شود تا از خشم او زیاد آسیب ندید.
[شخصیت زن مهم فیلم «زندگی خصوصی» برگرفته از یک شخصیت هیستریونیک است.]
5- محبوب توفانی (اختلال شخصیت مرزی)
علائم:
* اقدام های دیوانه وار انجام می دهد تا از سوی محبوبش طرد نشود و معمولا رفتارهای او را طوری تعبیر می کند که انگار قصد ترک او را دارد.
* در تاریخچه زندگی او رفتارهای تکانشی وجود دارد، مانند رانندگی پرخطر، پرخوری، اعتیاد، ولخرجی و ...
* در تاریخچه زندگی او ارتباط های بی ثبات با دیگران وجود دارد.
* بارها اقدام به خودکشی یا آسیب رساندن به خودکرده یا دست کم ژست آن را گرفته است.
* نوسان های شدید هیجانی دارد، برای مثال از شادی به افسردگی یا از آرامش کامل به خشم خیلی شدید.
* احساس پوچی مزمن دارد.
* پرخاشگری های بی مورد کلامی و فیزیکی دارد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
در بیشتر موارد، شخصیت های مرزی را زنان تشکیل می دهند. فرد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، بسیار جذاب، پرشور، پر از هیجان، بدون حد و مرز و جسور ظاهر می شود که خیلی جذاب است. او در ابتدا هیچ رفتار ناخوشایندی ندارد و کسی به مشکل دار بودن او شک نمی کند. افرادی که از بالا و پایین شدن زیاد در رابطه و واکنش های ناگهانی خوششان می آید، یا احساس می کنند رسالت نجات فردی اینچنین بی ثبات را دارند، وارد چنین روابطی می شوند.
آخرش چه می شود؟
درمان چنین فردی اگرچه کند و دشوار اما ضروری است. تمام تهدیدهای او به خودکشی باید جدی گرفته شود. باید با تفکر سیاه و سفید او مقابله و متهم شدن به بی عاطفه بودن را دائم تحمل کرد. زندگی به افراد دارای اختلال شخصیت مرزی از هر اختلال دیگری دشوارتر است. به هر حال باید مراقب بود به تفکرهای خود تخریبی او دامن نزد و به او فهماند که اگر دلخوری وجود دارد به معنای این نیست که از او متنفرند. سرانجام این افراد، اگر بعد از تلاش های مکرر برای خودکشی زنده بماند، در بیشتر موارد افسردگی است.
[سابقه خودکشی، رفتارهای تکانشی، تصمیم های عجولانه و بدونفکر کردن به عاقبت کار ویژگی های شخصیت باران کوثری در فیلم «بغض» است.]
6- محبوب خطرناک (اختلال شخصیت ضد اجتماعی)
علائم:
* در فعالیت هایی شرکت می کنند که خلاف قانون است و احتمالا سابقه بازداشت یا مشکلات قانونی دارد.
* بارها به خاطر منافع خود، به دیگران دروغ می گوید و آنها را فریب می دهد.
* تکانشی است، یعنی رفتارهایش ناگهانی است و به عاقبت آنها فکر نمی کند. اصلا انگار هیچ چیز برایش درس عبرت نمی شود.
* بارها نشان داده برای رفاه و سلامتی دیگران اهمیتی قائل نیست.
* ثبات و شرافت لازم در زمینه شغلی خودش را ندارد.
* روحیه پشیمانی و عذرخواهی ندارد و در برابر آسیبی که به دیگران می زند یا ناراحتی هایی که درست می کند، به جای عذرخواهی، بهانه می تراشد و خود را توجیه می کند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
افراد ضد اجتماع به شدت در برقراری ارتباط مهارت دارند و خیلی سعی می کنند جذاب و بامزه باشند. آنها باعث می شوند احساس شود یک رابطه جالب دو طرفه برقرار شده و آینده ای پر از شادی و خوشبختی در زندگی زناشویی پیش روی است. واقعا چه کسی از این شرایط بدش می آید؟ البته قضیه به این سادگی ها هم نیست. گاهی افراد جذب کسی می شوند که به نظر جالب و قوی می رسند؛ آدمی که اگرچه خیلی خودش را احساساتی، مودب و با وجدان نشان می دهد اما در عمل نشانی از احترام به انسان ها در رفتارش نیست. احتمالا عزت نفس این افراد آسیب دیده است و برای خودشان به اندازه کافی، ارزش قائل نیستند.
آخرش چه می شود؟
اگر کسی فکر می کند صبرش لبریز نخواهد شد، همیشه می تواند سکوت کند، دروغ بشنود و تحقیر شود، همه بار مسوولیت زندگی را به تنهایی به دوش بکشد، با خیانت های مکرر کنار بیاید و پای محاکمه و مانند آن هم بنشیند، می تواند زندگی با چنین فردی را امتحان کند، در غیر اینصورت، هر جا جلوی ضرر را بگیرد، سود کرده است.
[عبرت نگرفتن و برنامه ریزی مداومبرای تبهکاری، عاقبت خیلی از ضد اجتماعی های پیشرفته است که در فیلم «درایو» به تصویر کشیده می شود.]
7- محبوب خودپسند (اختلال شخصیت خودشیفته)
علائم:
* خود را از همه مهم تر می داند و تمام وقت در حال تعریف از خود است.
* خود را فرد خیلی خاصی می داند که تنها آدم های خیلی برجسته می توانند درکش کنند.
* همیشه خودش را حق به جانب می داند و انتظار دارد بقیه در راستای خواسته های او رفتار کنند.
* از دیگران برای خواسته های خودش سوء استفاده می کند.
* توانایی درک دیگران یا همدلی با آنها را ندارد و در واقع بقیه را آنقدر مهم و با ارزش نمی داند.
* به شدت به دیگران حسادت می کند اما مدعی است که این دیگران هستند که حسادت می کنند.
* همواره نیاز به شنیدن تعریف و تمجید از سوی دیگران، به خصوص خانواده دارد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
برخلاف باور عمومی، بیشتر خودشیفته ها، مرد هستند. آنها خیلی جذاب و با اعتماد به نفس ظاهر می شوند و با دروغ ها و گزافه گویی های فراوان، دیگران را شیفته خود می سازند. اما اگر کسی به این افراد توجه کند، ممکن است به این دلیل باشد که درگذشته یاد گرفته همیشه در خدمت دیگران باشد و به خواسته های خود توجه نکند. همچنین اگر عزت نفس و اعتماد به نفسش خیلی ضعیف باشد، ممکن است کم کم طوری وارد بازی یک فرد خودشیفته شود که خودش هم باور کند او برتر است و دارد او را با همه ضعف هایش تحمل می کند. حتی شاید از این بابت از او ممنون هم باشد.
آخرش چه می شود؟
آدم های خودشیفته، یا در کودکی زیادی مورد توجه بوده اند یا برعکس، آنقدر بی اعتنایی دیده اند که با خودشیفته دارند از خودشان دفاع می کنند. درمان آنها دشوار است چون اصلا دیگران را در حدی نمی بینند که بخواهند آنها را تغییر دهند. اگر بتوان خیلی قاطع ماند و راه را بر تحقیر دیگران بست، برای مثال حد و مرزهای خیلی روشنی گذاشت، خیلی جدی و با بی اعتنایی می توان تا حدی اوضاع را کنترل کرد. همچنین اگر بتوان او را در بازی خودشانداخت و برای مثال با تعریف وسوسه اش کرد تا درست رفتار کند، اوضاع بهتر می شود. با اینحال، زندگی با یک خودشیفته می تواند تمام توان افراد را بگیرد و از آنها فردی افسرده و بدون اعتماد به نفس بسازد.
[دارسی در فیلم «غرور و تعصب» به هیچ کس بها نمی دهد، هیچکس را در حد و اندازه خود نمی داند و از هر فرصتی برای سرکوفت زدن به دیگران و تحقیر آنها استفاده می کند.]
8- محبوب فرساینده (اختلال شخصیت پرخاشگر - منفعل)
علائم
* به طور غیرمستقیم از انجام وظایف شغلی و اجتماعی سر باز می زند.
* همواره از این شاکی است که بقیه او را درست درک نمی کنند.
* در بسیاری از مواردلجوجانه به بحث و جدل می پردازد.
* ظاهرا بدون هیچ دلیل مشخصی از افراد مافوق خشمگین است و از آنها دائم انتقاد می کند.
* نسبت به آدم های موفق تر احساس حسادت می کند.
* در بسیاری از موارد با اغراق، از مشکلات زندگی خودش گله دارد.
* همواره بین اطاعت انفعالی و نافرمانی خصمانه در نوسان است.
* رفتارهایش به طور غیرمستقیم، خوشبختی و موفقیت های شریک زندگی اش را از بین می برد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
جذب آدمی که همیشه با نیش و کنایه حرف می زند و همیشه خشم دارد، کار ساده ای نیست. اگر کسی چنین فردی را دوست دارد احتمالا می خواهد در نقش یک منجی ظاهر شود واو را از گرفتارهایی که می گوید، رها کند. علاوه بر این، شاید فردی که زیاد غر می زند، شبیه به یکی از والدین او باشد و با همه سختی هایی که رابطه با او دارد، باز برایش یادآور فضای خانه باشد و به همین دلیل رفتارهای اعصاب خردکن او را تحمل می کند.
آخرش چه می شود؟
افراد منفعل - پرخاشگر، اعتماد به نفس و عزت نفس دیگران را تخریب می کنند وتلاش برای تغییر او هم بی نتیجه است. در واقع این شخصیت ها می توانند دیگران را به طور کامل نهبود کنند. برای همین بهتر است این رابطه ادامه پیدا نکند. به علاوه بایدمراقب بود که تصمیم گیری یا تعیین تکلیف را به عهده او نگذاشت چون اوضاع سخت می شود و خلاصه حسابی پشیمانی به بار می آورد.
[شخصیت اصلی فیلم «راننده تاکسی» از همه عصبانی است. عصبانیت او حد و مرزی ندارد. انگار باید از همه انتقام بگیرد. خشم او به همه مربوط است و فیلتری ندارد.]
عشاق مضطرب و نیازمند
9- محبوب هراسان (اختلال شخصیت اجتنابی)
علائم:
* به دلیل ترس از انتقاد و عدم تایید، از فعالیت هایی که نیاز به تعامل با افراد زیاد داشته باشد طفره می رود.
* فقط مایل است با افرادی ارتباط برقرار کند که از آنها خوشش می آید.
* به دلیل احساس شرم و یا ترس از مورد تمسخر قرار گرفتن، درمورد دنیای درونی خود با حتی صمیمی ترین اطرافیانش هم صحبتی نمی کند.
* در موقعیت های اجتماعی دائم نگران این است که مورد انتقاد قرار بگیرد یا اینکه طرد شود.
* به خاطر احساس بی کفایتی، از حضور در موقعیت های اجتماعی جدید اجتناب می کند و اگر هم در چنین موقعیت هایی حاضر شود، احساس کمتر و پایین تر بودن دارد.
* معمولا سعی می کند وارد فعالیت های جدید و ناشناخته نشود.
چرا جذب چنین آدمی می شویم؟
بسیاری از آدم ها دوست دارند چیزها و افرادی را به دست بیاورند که به نظر دست نیافتنی هستند. آدم های اجتنابی هم به خاطر اینکه رابطه ای برقرار نمی کنند و از آدم ها، با هراس می گریزند، از همان گروه دست نیافتنی ها به حساب می آیند. از طرف دیگر، این افراد به نظر مظلوم هایی می رسند که نیاز به کمک دارند و میل افراد به نجات را قلقلک می دهند. آدم های اجتنابی به نظر خیلی هم امن می رسند چون تمایل به ارتباط با غریبه ها در آنها کمتر است. شاید دوستتان هم به همین دلیل جذب چنین آدمی شده است.
آخرش چه می شود؟
نباید به درمانش دلخوش بود. زندگی با اجتنابی ها می تواند خیلی کسل کننده باشد. اگر دیگران دل به دلش دهند و با همه کناره گیری ها و یکنواختی هایش کنار بیایند، کمکی به بهبود اوضاع نمی کنند. باید صر به خرج داد، قدم به قدم او را تشویق کرد، او را وارد جمع ها کرد و البته به محدود بودن هم عادت کرد.
10- محبوب غمگین (اختلال شخصیت افسرده)
علائم:
* زندگی و رفتارهای او پر از غم و اندوه است.
* احساس بی کفایتی و بی ارزشی دارد و اعتماد به نفسش خیلی پایین است.
* نسبت به خودش دیدی منفی دارد و همیشه در حال سرزنش کردن خودش است.
* بیشتر تمایل داردخودخوری کند و وقت زیادی را به غصه خوردن می گذراند.
* نسبت به دیگران، از جمله افراد مهم زندگی اش هم دیدگاهی منفی و انتقادی دارد.
* تمنایل زیادی دارد که دائم دچار احساس پشیمانی و گناه شود.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
آدم های با شخصیت افسرده درنگاه اول خیلی فروتن و مودب به نظر می رسند. آنها آدم های آرامی هستند که مسوولیت همه چیز را به گردن می گیرند و از دیگران عذرخواهی می کنند. به علاوه به شدت این احساس را در آدم برمی انگیزند که بایداز آنها مراقبت کرد. از طرف دیگر، این دست از آدم ها، به دیگران فرصت مدیریت کامل رابطه را می دهند.
آخرش چه می شود؟
می توان رویکمک درمانگر حساب کرد. می توان عزت نفس او را بالا برد و به او کمک کرد به دنیا این همه تلخ نگاه نکند. جدا شدن از او درشما احساس گناه به وجود می آورد. اگر هم قرار بر ماندن با او باشد، باید مراقب بود خودمانعزت نفس را از دست ندهیم.
[در فیلم «سگ آبی» مردی که از شدت افسردگی به ندرت حرف می زند، با یک عروسک ارتباط برقرار می کند.]
11- محبوب آویزان (اختلال شخصیت وابسته)
علائم:
* توانایی تصمیم گیری در امور روزمره بدون کسب اطمینان و نظر پرسیدن از دیگران را ندارد.
* نیاز دارد مسوولیت غالب حیطه های مهم زندگی را به عهده دیگران بگذارد.
* به خاطر ترس از تنهایی، از مخالفت با دیگران یا حتی اظهار نظر پرهیز می کند.
* به دلیل اینکه به توانایی هایش اطمینان ندارد، در شروع یا پایان کارها مشکل دارد.
* به دیگران بیش از حد اهمیت می دهد و برای اینکه مبادا آنها را از دست بدهد، گاه تن به کارهایی می دهد که برای خودش خوشایند نیست.
* وقتی قرار باشد رابطه ای را به پایان ببرد، از ترس تنهایی، سریع سراغ جانشین می گردد.
* خیلی نگران است که به تنهایی نتواند از خودش مراقبت کند.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
در افرادی که در کودکی، مسوولیت نگهداری از خواهر و برادر کوچکتر را برعهده داشته اند، احتمال اینکه در ارتباط های جدی زندگی شان سراغ افراد وابسته بروند بیشتر است. بعضی افراد، نیاز شدیدی دارند به اینکه احساس کنند فرد دیگری به آنها نیاز دارد، اینطوری احساس قدرت و ارزش می کنند. به علاوه، بعضی ها، وقتی می بینند طرف مقابل چقدر وابسته است، از اینکه بخواهند او را ترک کنند به شدت دچار احساس گناه می شوند.
آخرش چه می شود؟
افراد وابسته می توانند دیگران را به ستوه بیاورند. برای هر چیزی می خواهند نظر دیگران را داشته باشند و خودشان نمی توانند به تنهایی تصمیم بگیرند. باید سعی کرد او را عادت به مستقل تر بودن داد. به جایش انتخاب نکرد. اگر برای درمان اقدام شود فراموش نکنید که او تنهاب رای کسب رضایت دیگران حاضر به مراجعه است و خیلی نباید دل به درمان بست. باید سعی شود روابط اجتماعی او را گسترش داد و اگر تصمیم به قطع رابطه گرفته شد، باید برای سیل اشک هایش نیز آماده شد.
12- محبوب سرسخت (اختلال شخصیت وسواسی)
علائم:
* ذهنش مشغول جزییات است و با اهمیت دادن به محدودیت ها، فرصت تفریح را از خود می گیرد.
* آنقدر کمال گرایی او زیاد است که نمی تواند کارهایش را به پایان ببرد.
* خود را حسابی وقف کار می کند.
* بسیار پایبند اخلاقیات است و در این زمینه هیچ انعطاف پذیری ندارد.
* نمی تواند از وسایل قدیمی خودش دل بکند و حاضر نمی شود آنها را دور بیندازد.
* حاضر نمی شود در کاری با دیگران همکاری کند، مگر اینکه همه چیز مطابق میلش انجام شود.
* معمولا خیلی خسیس است و به سختی برای خودش و دیگران پول خرج می کند.
* غالبا لجباز و یکدنده است و می خواهد خودش، همه را تحت کنترل داشته باشد.
چرا جذب چنین آدمی می شوم؟
این افراد در نگاه اول، آدم های منضبط و با اخلاق و سختکوش به نظر می رسند و دارای ویژگی هایی هستند که همه آنها را تحسین می کنند. در بعضی موارد افرادی جذب چنین آدم هایی می شوند که خودشان را آدم های بی نظمی می دانند و با این کار انگار می خواهند بی نظمی های خود را بپوشانند یا جبران کنند. به علاوه عده ای هستند که به شدت اعتقاد دارند یکی از زوج ها باید به سختی کار کند و دیگری، چیز زیادی از زندگی و کارهای مهم آن سر در نیاورد.
آخرش چه می شود؟
زندگی با شخصیت وسواسی سخت است چون کم کم تبدیل به آدمی می شود که نقشی در زندگی ندارد، برایش تصمیم می گیرند، برنامه ریزی می کنند، بودجه را هم تعیین می کنند. به علاوه، این افراد بیشتر وقت خودشان را سر کار می گذرانند و از دیدن برنامه های کاری خود بیشتر به هیجان می آیند تا دیدن خانواده! البته اینکه سختکوش هستند؛ خیلی خوب است ولی وقتی هیچ زمانی برای تفریح ندارند و دلشان هم نمی آید پولی خرج کنند، چه فایده؟ خبر خوب اینکه احتمال درمان وجود دارد.
[در فیلم «آملی» شخصیت آملی عاشق جزییات است. به چیزهایی توجه می کند که کسی متوجه آنها نمی شود. عادت های عجیب و غریبی هم دارد که دیگران را به تعجب وامی دارد.]
منبع:برترین ها