او چند سالی است بهعلت بیماری در خانه بستری است اما در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر امسال از وی بهدلیل یک عمر فعالیت هنری تقدیر شد. همین موضوع بهانهای شده است تا یکی از هفتهنامهها با این پیشکسوت دنیای هنر درباره روزهایی که میگذراند، گفتوگو کند. اگرچه چند سوال و جواب ابتدایی درباره کارهای او در عرصه هنر است اما بیشتر این صحبت، حکایت از سلامت و بیماری، کار و زندگی، و بویژه تنهاییهای این بازیگر نامدار و ارزشمندی است که اغلب او را با بازی در سریالها و فیلمهای متعدد همچون هزاردستان و پدرسالار به یاد داریم. مصاحبه با او را بخوانید:
*امسال در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر از شما به خاطر یک عمر فعالیت هنری تقدیر شد. این تقدیر چه حسی را برای شما به دنبال داشت؟
حس خیلی خوبی بود. افرادی که آنجا بودند، هم از دوستان قدیمی و هم هنرمندان امروز سینما بودند که برای من محترم هستند. چراکه اینها هستند که باید جای ما را پر کنند. به هر حال از اینکه هنوز من را به یاد داشتند و از من تقدیر کردند، از همه آنها سپاسگزارم.
*هنوز هم معتقدید مردم بهترین منتقدانتان هستند؟
قطعا. من هرچه دارم از مردم است. آنها همیشه مشوق و همراه من بودند. اگر تشویقها و انتقادهای آنها نبود، نمیتوانستم راهم را در این مسیر پر پیچ و خم ادامه دهم.
*در میان هزار رنگی که در دفتر هنریتان ثبت کردید، کدامیک بیشتر به دل خودتان نشسته است؟
سوال سختی پرسیدید چون من برای ایفای همه نقشهایم زحمت کشیدم و با بیمیلی سراغ آنها نرفتم؛ از نقش پدر سالار گرفته تا شعبون بیمخ و...
*اگر ممکن است کمی درباره بیماریتان که در این سالها شما را گرفتار کرده است، صحبت کنیم.
حدود ۳ سال پیش مرداد ماه بود که یک شب از خواب بیدار شدم و حال خوبی نداشتم. احساس کردم سرم گیج میرود. میخواستم از تختم پایین بیایم که یکمرتبه از روی تخت افتادم و پایم از چند نقطه شکست. همسایگانم متوجه صدا شدند و من را به بیمارستان رساندند. از همان جا دیگر مشکل من شروع شد. به هر حال وقتی آدم پا به سن میگذارد، باید منتظر چنین اتفاقهایی باشد.
عاشق مردم و کشورم هستم و همیشه سعی کردهام درست و با ایمان زندگی کنم |
*در این سالها بیشتر تحتنظر فیزیوتراپ هستید؟
بله، تقریبا هفتهای چند روز فیزیوتراپ به منزلم میآید و من را درمان میکند. خوشبختانه کمی بهتر شدهام اما مسلما دیگر پای گذشته را نخواهم داشت.
*این خانهنشینی چقدر در روحیه شما تاثیر گذاشته است؟
طبیعتا خیلی تاثیر مثبتی نداشته چون در زمانی که خیلی هم دور نیست، به راحتی میتوانستم بیرون بروم و کارهایم را انجام دهم اما الان نزدیک ۳ سال است که بیشتر در خانه هستم و مجبورم این خلوت ناخواسته را تحمل کنم.
*شما تنها زندگی میکنید؛ درست است؟
بله، من فقط یک دختر به نام نلی دارم که در بروکسل زندگی میکند. گاهی خواهر یا برادرهایم به من سر میزنند. البته دوستان و همکاران قدیمیام هم من را تنها نمیگذارند.
*همسرتان کجا هستند؟
من و همسرم سال ۱۳۵۲ از هم جدا شدیم. بعد از آن هم دیگر ازدواج نکردم و ترجیح دادم تنها باشم.
*علت جداییتان چه بود؟
وقتی برای ادامه تحصیل و گرفتن فوقلیسانس به انگلیس رفتم، ایشان تقاضای طلاق کردند. به هر حال قسمت ما هم این بود.
*این روزها بهترین دوست شما کیست؟
من دوست خوب زیاد دارم اما کسی که خیلی مهربان و به قول معروف با معرفت است و سعی میکند هر روز به من سر بزند، اسماعیل شنگله است. او تا به امروز زحمت زیادی برای من کشیده است.
*راستی هنوز هم در خانهتان تلویزیون ندارید؟
نه، چون تلویزیون نگاه نمیکنم. سال ۱۳۴۹ یک تلویزیون خریدم که الان مثل یک جنس آنتیک در گوشهای از خانهام خاک میخورد.
*حوصلهتان سر نمیرود یا حداقل دوست ندارید اخبار را پیگیری کنید یا فوتبال تماشا کنید؟
نه، چرا سر برود؟ چون من زمان زیادی برای خواندن کتاب پیدا میکنم. از جوانی کتاب خواندن را دوست داشتم و اگر قرار بود نقشی را بازی یا تئاتری را کارگردانی کنم، حتما کتابهای مختلفی در موردش میخواندم تا با اطلاعات بیشتری بتوانم این کار را انجام دهم.
*دلتان برای بازی تنگ نشده است؟
راستش را بخواهید نه، چون دنیای هنر دیگر مثل سالهایی که ما آن را تجربه کردیم، نیست. امروزه ارزش و اعتباری برای هنر و هنرمند وجود ندارد و بازیگران جوان هم میخواهند ره صد ساله را یکشبه طی کنند که این کار در دنیای هنر محال است. کسی که این کار را میکند، خیلی زود هم سقوط میکند برای همین خیلی دلتنگ بازیگری نیستم.
*آقای کشاورز! وقتی یکی از همکاران یا دوستان قدیمیتان از دنیا میرود چه احساسی پیدا میکنید؟ چون امثال آنها را دیگر نخواهیم داشت؟
کاملا با شما موافقم، مثلا جای مرتضی احمدی یا حمید سمندریان که یکی از بهترین دوستان من بود، دیگر پر نخواهد شد. متاسفانه باید بگویم بیماری سرطان باعث از بین رفتن بیشتر آنها شد و امیدوارم هر چه زودتر این بیماری از بین برود چون جوانهای زیادی هم بر اثر این بیماری از بین رفتهاند.
*اگر بخواهید یک توصیه برای اینکه حال روانیمان خوب شود و کمتر تنش و اضطراب داشته باشیم بکنید، چه خواهید گفت؟
به نظرم تنها توصیهای که میتوان کرد این است که با خود و اطرافیانتان صادق باشید و هرگز دروغ نگویید چون اگر راستی و صداقت در زندگی از بین برود، پایههای خوبی و مهربانی هم فرو میریزد و زندگی به یک جهنم واقعی تبدیل خواهد شد.
*بیشتر چه کتابهایی میخوانید؟
بیشتر سعی میکنم کتابهای تاریخی و فلسفی بخوانم چون ناگفتههای زیادی در این زمینهها وجود دارد. البته خواندن کتابهای عرفانی را هم پیشنهاد میکنم چون عرفان چگونه زندگی کردن و عشقورزیدن را به شما میآموزد.
*از دخترتان هم خبر دارید؟
بله، ایشان نقاش و هنرمند است. تا به حال در بروکسل نمایشگاههای زیادی برگزار کرده است و حالا هم مدیر یک موسسه هنری است. امیدوارم برای عید نوروز به ایران بیاید تا بتوانیم یکدیگر را ببینیم.
*از گذشتههای خیلی دور چه چیزهایی را بیشتر به خاطر دارید؟
پدر و مادرم را خوب به یاد دارم؛ از شاهنامهخوانی مادرم گرفته تا جمع کردن اهالی محل بهوسیله پدرم برای حل و فصل مسائل روستایمان. آخر پدرم کدخدای روستایمان بودند و برای همین خانه ما همیشه پر از آدمهای مختلف بود. یادش به خیر آن روزها چقدر زود گذشت.
*وقتی برای بزرگداشتتان روی سن رفتید، جای خالی چه کسی را بیشتر احساس کردید؟
طبیعتا جای خیلی از دوستان و همکارانم خالی بود که دوست داشتم جایزهام را از دست آنها میگرفتم اما جای دوست نازنینم علی حاتمی که بهترین خاطرات من با او شکل گرفته است، بیش از همه احساس کردم.
*راستی کتابی هم اخیرا درباره شما به چاپ رسیده، درست است؟
بله، کتابی است به نام «دلشده» که شاهین امین آن را گردآوری کرده و بیشتر خاطرات من در آن ثبت شده است.
*میتوانید محمدعلی کشاورز را در یک جمله تعریف کنید؟
عاشق مردم و کشورم هستم و همیشه سعی کردهام درست و با ایمان زندگی کنم. (محبوبه ریاستی/هفتهنامه سلامت)
165