«یک روز که همراه دوستی در یکی از رستوران های لوکس شمال شهر تهران نشسته بودم، دوستم مردی را در گوشه ی سالن کافه به من نشان داد و پرسید: «او را می شناسی؟» مردی بود حدود چهل سال، خوش قیافه، با چهره ای برنز و هیکلی شبیه ورزشکاران؛ که داشت با یک دختر بسیار شیک و زیبا صحبت می کرد. حدس زدم باید یکی از آجودان های شاه باشد و به یاد آوردم که او را موقع سلام نوروزی در قصر شاه دیده ام. دوستم نظر مرا تأیید کرد و سپس گفت:
– هیچ می دانی او قبلاً هنرپیشه ی درجه ی دوم سینما بود ولی بعد از ملاقاتش با وزیر دربار به مقام آجودانی شاه رسید؟»
– «آخر چطور ممکن است مقام آجودانی شاه به یک هنرپیشه ی درجه دوم سینما داده شود؟»
– «دلیلش چیزی نیست جز جذابیت و خوش قیافگی او، چرا که دربار ایران برای مردان و زنان زیبا بیش از هر کس دیگر اهمیت قایل است!»
– مقصودت این است که فقط خوش قیافه بودن یک نفر برای خدمت در دربار کفایت می کند؟
– «البته در مورد مردان خوش قیافه باید گفت که از آن ها فقط برای کشاندن دختران زیبارو به دربار استفاده می شود و وظیفه ی این هنرپیشه درجه ی دوم سابق هم فقط در کشاندن دختران زیبا به میهمانی های دربار (مثل همان دختری که الان در کنارش نشسته) خلاصه می شود تا وسیله ی آشنایی آن ها را با مقامات درباری و سرمایه داران بانفوذ فراهم سازد… دلالی محبت برای دربار نیز یکی از راه هایی است که افراد به وسیله ی آن می توانند به ثروت و مقام دست یابند!»
مطلبی را که خواندید نوشته های خانم مینو صمیمی در کتاب خاطراتش (پشت پرده تخت طاوس) است، البته در اطراف محمدرضا شاه علاوه بر دلال های محبت که تعدادشان زیاد بود، عده ای از مأموران اطلاعاتی غرب هم پرسه می زدند. یکی از این افراد خبیرخان گودرزی بختیاری بود که با تمهیدات زیرکانه ای توسط انتجنت سرویس و M.I.6 انگلستان در کنار شاه کاشته شده بود.
«خبیرخان پسر قلی خان بختیاری بود که سال ها آشپز یکی از رؤسای سابق شرکت نفت ایران و انگلیس بود و خبیرخان در خانه ی آن انگلیسی متولد شد و چون از دوران طفولیت با فرزندان ارباب انگلیسی خود محشور بود، زبان انگلیسی را همچون زبان مادری به خوبی فراگرفت. اما تا کلاس ششم ابتدایی بیشتر درس نخواند و از سن ۱۴ سالگی در آبادان «خانه شاگرد» جی کوک (سرپرست مأموران انتلیجنت سرویس انگلستان در آبادان) بود.
خبیرخان که دارای هوش سرشار و فهم تند و بالیاقت بود، نظر جی. کوک را بیش از پیش به سوی خود جلب کرد. ابتدا کارهای پیش و پا افتاده منزل را انجام می داد کم کم کارهای داخلی مأمور انگلیسی را هم به عهده گرفت. جی کوک که متوجه هوش و فراست خبیرخان شده بود او را به جرگه ی مأمورین خود درآورد. خبیرخان در صف مأمورین محلی انتلیجنت سرویس نیز توانست در سایه ی خوش خدمتی به پیروزی های درخشان دست یابد و یک یک کارگران وابسته به حزب توده در شرکت نفت را شناسایی کرده و به رئیس خود گزارش دهد.
پس از جنگ جهانی دوم که حزب توده با اقبال عمومی مردم رو به رو شد و سراسر آبادان و اهواز و کلیه ی مناطق نفت خیز را در ید قدرت خود گرفته بود عمال انگلستان توطئه ای را طرح ریزی کردند که طی آن خبیرخان با بریدن سر حسین گزی (سرمایه دار معروف آبادان) این قتل را به گردن تعدادی از اعضا و وابستگان حزب توده انداخت و موجبات گرفتاری عده ی زیاد از آنان را فراهم آورد!
خبیرخان که به پشتوانه ی حمایت انگلیسی ها جسارت زیادی پیدا کرده بود با زدوبندهای پنهانی به ثروت زیادی دست یافت و به مشارکت نصرت الله آذری (یکی از مقاطعه کاران شرکت سابق نفت ایران و انگلستان) کمپ صالح آباد اندیمشک را که آمریکایی ها پس از پایان جنگ تخلیه کرده بودند، خریداری و با فروش آن به پول زیادی رسید. او بعد در خیابان معروف «بریم» آبادان گاراژی را تأسیس نمود که سالیان سال به گاراژ گودرزی معروف بود.
خبیرخان مدتی هم دو خط اتوبوسرانی در آبادان دایر کرد و همه ی این ها پوششی برای ادامه ی کار در جهت منافع اربابان انگلیسی اش بود.
پس از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ که آمریکایی ها در بهره وری از منافع ایران شریک اول انگلستان شدند(!) خبیرخان هم به آمریکایی ها نزدیک شد و ضمن ادامه ی خدمات سنتی به دستگاه جاسوسی انگلستان، به گروه مأموران سی- آی- ا پیوست و به تهران آمد؛ در تهران به اتفاق ابوالحسن ابتهاج (رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه) به تأسیس یک شرکت تجارتی بزرگ پرداخت و کم کن خانه شاگرد سابق منزل «جی- کوک» انگلیسی به یک سرمایه دار بزرگ و متموّل طراز اول کشور تبدیل شد!
خبیرخان با شش کلاس سواد، به واسطه ی هوش و ذکاوت ذاتی نه تنها به محافل بالای داخلی راه یافت، بلکه با چهره های بین المللی و معروفی مانند «فرانک سیناترا» خواننده ی شهیر آمریکایی دوستی و رفاقت به هم رسانید و صمیمیت این دو نفر تا آنجا رسید که فرانک سیناترا تصنیف معروف گودی- گودی خود را به خاطر آقای گودرزی (خبیرخان) اجرا کرد!
خبیرخان در موقع اقامت در آبادان و ضمن کار برای انگلیسی ها مهارت زیادی در ورزش گلف (که ورزش مورد علاقه ی طبقات بالای جامعه انگلیسی است) پیدا کرد و در تهران هم از طریق همین بازی به محافل دیپلمات ها- رجال دولتی و درباریان اشراف طراز اول متصل گردید.
در تهران با سفیرکبیر انگلستان گلف بازی می کرد و به اصطلاح هم بازی دائمی او بود. یک روز سفیر انگلستان که با محمدرضا شاه قرار بازی گفت داشته، گودرزی را هم با خود می برد و به محمدرضا معرفی می کند.
خبیرخان که قبلاً تعلیمات لازم را دیده بود خیلی راحت خود را به محمدرضا شاه می چسباند و از آن روز تا مدتی جای خالی ارنست پرون را در دربار شاه سابق پر می کند.
مدتی بعد در یک فرصت مناسب، خبیرخان به گاوصندوق خصوصی «شاه» که محتوی مدارک بسیار محرمانه ای بود دستبرد زده، اسناد بسیار مهمی در مورد اختلاس های مالی از کمک های مالی و اقتصادی دولت آمریکا که توسط شاه و افراد خانواده اش صورت گرفته بود، می رباید و در اختیار سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سی- آی- ا) قرار می دهد!
پس از فرار خبیرخان شخصی به نام محمود صدقی که جوان بلندبالا و خوش سیما و نیرومندی بود مشاور جنسی محمدرضا شاه شد!
دامنه ی خدمات محمود صدقی به محمدرضا شاه آنقدر وسیع و مورد رضایت خاطر خطیر ملوکانه(!) بود که شاه تحت تأثیر معشوقه های رنگ و وارنگی که صدقی به او معرفی می کرد، اموال و املاک بیشماری را به او بخشید.
«در شب هفدهم مرداد ماه سال ۱۳۵۲ که به مناسبی به دفترخانه ی اسناد رسمی آقای حائری واقع در خیابان بلوار تهران رفته بودم، خودم شاهد و ناظر بودم که شاه هتل آریا شرایتون تهران، ساخته شده در اراضی موقوفه قریه ی اوین را که بیش از ۲۵ میلیون تومان آن زمان ارزش نداشت به مبلغ ۷۰ میلیون تومان به هواپیمایی ملی ایران فروخت و آقای بهبهانیان به نمایندگی از طرف شاه نسبت به چهار دانگ و محمود صدقی (مشاور جنسی شاه!) نسبت به دو دانگ اسناد فروش هتل مزبور را امضا کردند.
ارتشبد محمد خاتمی فرمانده نیروی هوایی (شوهر فاطمه- خواهر شاه) پس از امضای اسناد، برای سهم دو دانگ محمود صدقی چک جداگانه به حواله کرد بانک سپه مرکز نوشته، به ایشان تسلیم کرد.»
نفر سوم که بسیار مورد توجه و حمایت محمدرضا شاه قرار داشت شخصی از خانواده ی قاجار به نام امیرهوشنگ دولّو بود.
ارتشبد حسین فردوست (دوست نزدیک شاه- رئیس بازرسی شاهنشاهی) در مورد دولو می گوید:
«… دولو از خانواده ی قاجار بود. این مرد از روزی که پیدا شد بلافاصله به اتاق خواب محمدرضا راه یافت(!) زیرا دخترهای زیبای ایرانی و فرانسوی را می شناخت و می توانست بیاورد و همین کافی بود. دولو باغ بزرگ و خانه ی قدیمی (ولی وسیع) مقابل پمپ بنزین جاده شمیران، نزدیک تجریش داشت. او مدتی با من خوب بود و چندین مرتبه مرا به خانه اش دعوت کرد. تریاکی شدید بود و به دستور محمدرضا بهترین تریاک ایران به وفور و مجانی در اختیارش قرار می گرفت. هر روز مقامات مهمی به خانه ی دولّو می رفتند. از جمله کسی که می خواست وکیل یا سفیر یا وزیر شود، افسری که می خواست سرتیپ یا سرلشکر یا سپهبد شود، فردی که پرونده داشت و می خواست از مجازات معاف شود و یا طرف را محکوم کند و امثالهم…
او تمام درخواست ها را مستقیماً در اتاق خواب محمدرضا به اطلاعش می رساند و بدون استثنا همه تصویب می شد. لذا همه به خانه ی دولو رو می آوردند.
ایادی با او خوب بود و حسادت نمی کرد، چون صبح ها هر دو با هم به اتاق محمدرضا می رفتند و ایادی او را رقیب خود نمی دانست. کار دولو چیز دیگری بود و به مسایل اطلاعاتی و جاسوسی کاری نداشت. همیشه در خانه اش سه، چهار دختر زیبا برای میهمانان وجود داشت. برخی حظ بصر می بردند و برخی وقتی می رفتند یکی از آن ها را با خود می بردند، البته با اجازه ی دولو! پس همه ی ترتیبات برای جذب مقامات مهم در خانه اش فراهم بود. در همان اتاق همراهان ۳-۴ ساعت تریاک می کشیدند و کسانی که نمی کشیدند دود آن را استشمام می کردند. به تدریج وقتی اوضاع را مطلوب دید، در باغ همجوار منزلش یک کاخ با عظمت ساخت که مهندس آن فرانسوی بود و تمام وسایل خانه از فرانسه وارد شد و یک دکوراتور فرانسوی خانه ی او را تزیین می کرد. او قبلاً در پاریس زندگی مجللی داشت و مسلماً حالا هم در پاریس است، زیرا شهر دیگری را دوست ندارد. او بدون تردید هم اکنون هم با اشرف و دخترش (آزاده) رفت و آمد دارد و خانه اش پاتوق آن ها است…»
این امیرهوشنگ خان دولو قاجار که آقای حسین فردوست شرح وظایف او را توضیح می دهد سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا هم بود و با جعفر شریف امامی مانند یک روح بود در دو بدن!
امیرهوشنگ «شاهزاده» نبود ولی برای پیشبرد کارهایش در اروپا خود را پرنس دولو قاجار معرفی می کرد. ضمن آن که باید توضیح داد: «البته مادر وی (منیر اعظم- دختر کامران میرزا و خاله ی احمد شاه قاجار) شاهزاده محسوب می شد، ولی چون پدرش «محمد ولی خان آصف السلطنه» از ایل «دولو» بود، لذا نمی توانست صفت شاهزادگی داشته باشد. دولو به واسطه ی ارتباط اتاق خوابی که با شاه داشت، انحصار تجارت خاویار ایران را در دست گرفته بود و به آقای خاویار(!) در جهان شهرت داشت.
ولی همچنین فعالیت گسترده ای در قاچاق تریاک و موادمخدر به عمل می آورد که بر اثر آن یک بار به دست پلیس سوئیس افتاد و باعث رسوایی بزرگی برای رژیم وقت ایران شد.
در سال ۱۳۵۱ خورشیدی (۱۹۷۲ میلادی) هنگامی که شاه و فرح برای اسکی سالیانه ی خود به سن موریتس (سوئیس) رفته بودند. امیرهوشنگ دولو به جرم قاچاق مواد مخدر توسط پلیس فدرال سوئیس دستگیر شد، و بعد هم با جستجو در ویلای خصوصی او مقادی معتنابهی تریاک به دست آمد. شاه فوراً دست به کار شد با پرداخت ۴ میلیون فرانک به عنوان ضمانت، مشاور جنسی(!) خود را از زندان سوئیس بیرون آورد.
دادگاه این ضمانت را پذیرفت تا بعداً دولو را محاکمه و مجازات نماید. اگر دولو در سوئیس محاکمه می شد طبق قوانین جزایی آن کشور که در مورد قاچاق مواد مخدر سختگیری می کند، حداقل به بیست سال زندان محکوم می شد. دولو با پرداخت وجه الضمان از زندان بیرون آمد تا مثلاً چند روز دیگر در دادگاه حاضر شود، اما عوامل شاه او را یکسره به فرودگاه زوریخ بردند و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر بر فرار زندانی از کشورشان بودند (ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان برنمی آمد) او را به هواپیمایی که آماده ی پرواز بود نشاندند و از سوئیس خارج کردند! این ماجرا در سوئیس و مطبوعات اروپا انعکاس وسیعی یافت و روی هم رفته باعث شد مقالات متعددی، چه غصب آلود و چه مضحک، علیه شاه و کشور پادشاهی ایرانی انتشار یابد. به طور مثال یکی از روزنامه های سوئیس کاریکاتوری به چاپ رساند که نشان می داد رئیس تشریفات وزارت امور خارجه ی سوئیس کت گشادی با آستین های دراز پوشده و در حالی که شاه و شاهزاده دولو را درون آستین های خود مخفی کرده، دارد آن ها را به سمت هواپیمایی اختصاصی شاه می برد تا از سوئیس خارج شوند! اگرچه به خاطر وجود سانسور خبری، مردم در داخل کشور دیر از این ماجرا آگاه شدند اما پس از مدتی جریان حادثه دهان به دهان در مملکت پیچید و مردم را از این مسئله حیرت زده کرد که چطور قاچاقچی های خرده پای مملکت و یا معتادین فلک زده به جرم داشتن نیم مثقال تریاک با دستور شاه تیرباران می شوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق سنگین مواد مخدر در سوئیس بازداشت شد، از محاکه و زندان نجات می دهد؟!
مسئله ی دخالت شاه و خواهران و برادرانش در امور مربوط به مواد مخدر برای مردم حیرت انگیز بود. غلامرضا پهلوی و محمودرضا پهلوی مزارع وسیع کشت تریاک احداث کرده و به آن ها مجوز رسمی برای تولید تریاک داده شده بود.
آن ها ظاهراً فقط مجاز بودند تا برای استفاده ی کارخانجات داروسازی تریاک تولید کنند اما هر سال تریاک های مرغوب را در بازار سیاه به قیمت های کلان می فروختند و اعلام می کردند که محصول تریاک امسال خوب نبوده و زمین های آن ها حاصل نداده است!
خواهر توامان شاه (اشرف) هم در کار قاچاق تریاک به اروپا و آمریکا فعالیت داشت و از زمره ی چند قاچاقچی عمده ی مواد مخدر جهان بود. در مورد فعالیت های اشرف پهلوی در قاچاق مواد مخدر و ارتباطات گسترده او با شبکه های مافیایی و بین المللی مطالب تکان دهنده ای دهان به دهان نقل می شد. به هر حال. شاه نه تنها امیرهوشنگ دولو را به خاطر قاچاق موادمخدر و ریختن آبروی دربار و کشور مورد انتقاد و یا تنبیه قرار نداد، بلکه مسئولیت وقوع این رویداد را متوجه سفیر ایران در سوئیس دانسته و سفیر کبیر ایران را از کار برکنار کرد!
خانم مینو صمیمی منشی سفارت ایران در برن (سوئیس) که خود شاهد این حوادث بوده است در کتاب خاطراتش (پشت پرده تخت طاووس) می نویسد:
«دستگیری یکی از نزدیکان شاه به جرم قاچاق مواد مخدر، سفارت ایران را در وحشت فرو برد. به طوری که احساس می کردیم نه جرأت دفاع داریم و نه می توانیم مثل رسوایی های گذشته برای حل و فصل قضیه وارد مذاکره با مقامات سوئیسی شویم!
ولی این بار هم به خاطر دخالت رئیس تشریفات وزارت امور خارجه سوئیس مسئله زیاد به درازا نکشید و سرانجام شاهزاده دولو از زندان رهایی یافت.
دولت سوئیس پس از این رسوایی رئیس تشریفات وزارت امور خارجه خود را از مقامش برکنار کرد؛ ولی به جای طرد او دست به اقدامی منطقی زد و او را به سمت سفیر سوئیس در ایران منصوب نمود. (در حالی که شاه کاری دقیقاً خلاف منطق انجام داد و به جای توبیخ و تنبیه شاهزاده دولو، به عنوان مقصر اصلی تمام کاسه و کوزه ها را بر سفیر ایران در سوئیس شکست. در این جریان دکتر لقمان ادهم را، گویی که به خاطر قصور در پنهان کردن کثافت کاری حضرات، مرتکب جنایتی وحشتناک شده باشد، به تهران فراخواندند و دیگر او را به هیچ پست دولتی نگماشتند!»
هر وقت محمدرضا شاه در سوئیس بود، دولو از طریق ارتباطات وسیعی که در پاریس داشت بهترین دختران پاریسی را به کاخ شاه می آورد که در میان آن ها گاه چهره های معروف سینما و ستارگان آواز فرانسوی هم دیده می شدند. شاهزاده دولو به خاطر انجام این قبیل خدمات آنقدر مورد علاقه ی شدید شاه قرار داشت که شاه اصلاً موضوع را به روی او نیاورد و دولو در بازگشت به تهران دوباره بساط دود و دم خود را در دربار به راه انداخت!