بامداد – خانه های ترسناک، متروکه و در آستانه ی ویرانی فراوانی در اقصی نقاط جهان وجود دارند که به یک جاذبه ی گردشگری وحشت و همزمان یه اثر معماری تاریخی را در اختیار دارند . عمارت مخوف «ویندکلیف» از آن هاست.
مجموعه مقالات گردشگری وحشت به معرفی بهترین های دنیای ترس و هیجان پرداخته و بدون هیچ گونه پیش داوری، تنها به بیان مدارک و مستندات موجود در رابطه با این مکان ها می پردازد. ما برای گردشگری وحشت صحت و سقم این داستان ها را تأیید نکرده و تنها در مقام معرفی، داستان هر کدام را برای شما بازگو می کنیم. قضاوت با شما است که این داستان ها را بپذیرید یا خیر.
داستان های ترسناک بسیاری از دل خانه های متروکه و در آستانه ی ویرانی نشأت گرفته اند. خانه هایی که تاریک و دلگیرند، فضایشان به مرور زمان مسموم شده و خاطرات تلخ، به تدریج جایگزین درخشش روزهای شادشان شده است. اکثر اوقات دورنمایی از مرگ و نیستی نیز در این میان قابل مشاهده بوده که تأثیرات خود را به اشکال مختلف بر محیط مستولی کرده است. اما داستان های این چنینی همیشه نیز با قتل، مرگ یا شکنجه ی انسان ها مرتبط نیستند. گاهی تنها زهر تلخ عدم رسیدگی، آن باری سنگین بوده که پیشینه ی یک عمارت چه بسی تاریخی را دستخوش تغییر و تحولی ناخوشایند کرده است.
برای گردشگری وحشت تصور کنید خانه ای که روزی شاهد رفت و آمد مهمانان و خنده و شادی کودکان بوده، توجه خوبی به آن می شده و نماینده ای شایسته برای جلال و شکوه یک خانواده به شمار می آمده است، ناگهان دچار چنین وضعیتی شود، طرد شود، تنها شود و رفته رفته اسیر گذر زمان شده و رو به ویرانی نهد. خب سرنوشت چنین خانه ای چه خواهد بود؟ در واقع همینجاست که جرقه ی شکل گیری بسیاری از داستان های ترسناک زده می شود. خانه هایی که رفته رفته مسکن اهریمن شده و حتی ساکنان بعدی خود را نیز مورد شکنجه و آزار قرار می دهند. این داستان به شکلی در مورد عمارتی که قصد معرفی آن را داریم نیز صدق می کند. هر چند شاید خیلی زود این خانه به خاطرات پیوسته و تنها در قاب تصویر بیننده را به ترس بیندازند.
بی شک نمی توان «دره ی رودخانه هادسون» (Hudson River Vally) را تنها منزلگاهی شایسته برای به نمایش گذاشتن شماری از خرابه های ترسناک دانست، اما به هر حال این منطقه از این منظر چیزی برای عرضه دارد. عمارت مخوف «ویندکلیف» (Wyndclyffe) در ناحیه ی «راینبک” (Rhinebeck) که ظاهر ترسناکش به خوبی با مکانی تسخیر شده و دلهره آور مطابقت دارد، شاید مثال مناسبی باشد. این عمارت با نمای بیرونی جالب توجهش در واقع آمیزه ای است پر مکر و فریب از آراستگی، تیرگی و البته ظاهری قدیمی و کهنسال، مجموعه ای جالب توجه و ارزشمند که اغلب خانه های ترسناک و تسخیر شده ادعای برخورداری از آن را دارند. از سوی دیگر بهترین زمان برای بازدید از این خانه فصل پاییز است، اگرچه اواخر ماه اکتبر به مناسبت ایام هالووین بهترین فرصت برای این دیدار خاطره انگیز است، اما کلا فصل پاییز جلوه ای دیگر به این مکان می بخشد، وقتی که برگ های زرد درختان مناطق اطراف را می پوشانند و این منطقه ی قدیمی را با حضور رنگارنگ و پرجلوه ی خود تقدیس می کنند. در مجموع به نظر می رسد تنها چیزی که این خانه تسخیر شده کم دارد، یک داستان ارواح خوب و خوش ساخت است.
البته شاید بهتر باشد گردشگری وحشت در ویندکلیف را خرابه های یک عمارت تاریخی واقع در منطقه ی «دوشس کانتی» نیویورک بدانیم. بر طبق اسناد موجود در کتابخانه کنگره، این عمارت آجری در اصل با نام رینکلیف و به سبک نورمن ساخته شده و به عنوان منزل تابستانی، پذیرای مهمانان آخر هفته بود.
قتل، ضرب و شتم و پدیده های ماورالطبیعه، هیچ کدام بخشی از تاریخ این عمارت را به خود اختصاص ندادند، اما گذشته ی این مکان به نحوی تلخ و ناخوشایند بوده که تأثیر خود را بر سرنوشت و آینده ی آن نیز گذاشته است. در واقع اگر از زاویه ای دیگر به این خانه بنگریم، آن را مقصدی مناسب برای دوست داران گردشگری سیاه نیز می بینیم، چرا که تولد یک بحران، آغاز مرگ تدریجی آن شده و امروزه این خانه تنها شکوهی از دورانی فراموش شده را به بازدید کنندگانش ارائه می کند.
اما فارغ از هر سایه ی تیره و تاری که این عمارت را در برگرفته، نمی توان این حقیقت را نادیده گرفت که این خانه از نظر تاریخی دارای ارزشی فراوان است. خانه ی ویندکلیف در سال ۱۸۵۳ به عنوان یک خانه ییلاقی و خصوصی برای خانم «الیزابت شرمرهورن جونز» (Elizabeth Schernerhorn Jones) ساخته شد، زنی متعلق به یکی از خانواده های مرفه نیویورک که هم نسبتی با خاندان معروف «آستور» (Astor) داشت و هم دارای نفوذ اجتماعی قابل توجهی بود. به هر حال منطقه ی «هادسون ولی» هم اکنون هم در میان طبقات اجتماعی بالا و مرفه نیویورک خوش آوازه است. در آن زمان نیز جذابیت و زیبایی ویندکلیف به مراتب بر شکوه و جلال این منطقه افزوده بود، به طوری که باعث شد همسایه ها نیز دست به کار شده و پول بیشتری برای خانه های ییلاقی خود هزینه کنند. اکثر آنها مایل نبودند به هیچ وجه از بانو الیزابت جا مانده و خانه های شان زیر سایه این عمارت باشکوه از دید مخفی باقی بماند. این منزل و شور و هیجانی که طی ساخت بر پا شده بود، تا مد ت ها بر سر زبان ها بود و باعث شهرت بیشتر آن شد.
این خانه که بیشتر شبیه به قلعه های شاه و پریان عصر گوتیک است، در میان جنگلی سرسبز جا خوش کرده است. این بنا توسط معماری محلی به نام «جورج ویچ» (George Veitch) طراحی و ساخته شده است، معماری که گفته می شود افتخار طراحی «کلیسای محلی مسیحا» (Episcopal Church of the Messiah) را نیز برعهده داشته است. نمای آجری آن نیز اثر استاد سنگتراش «جان بیرد» (John Byrd) بود که بعدها دیگر بار با معمار این خانه آقای ویچ در ساخت «کلیسای کاتولیک سنت پیتر» (St. Peter) همکاری کرد. این عمارت ۲۴ اتاق خوابه، دارای یک برج بلند باشکوه بود که از چشم اندازی تماشایی رو به سمت رودخانه هادسون بهره می جست،. چشم اندازی که اکنون هم از میان پنجره های در حال تخریب این عمارت تا حدی قابل مشاهده است. ویندکلیف را باید یک نمونه ی باشکوه و جالب توجه از مد و زیبایی دانست که به ویژه خانواده های مرفه، طراز اول و البته معاصری که ساکن همین منطقه هستند را واداشته تا به دنبال خلق اثری مشابه باشند. اما بانو الیزابت از این نظر پیش گام است به طوری که حتی گفته می شود عبارت “to Keep up with the Joneses” با الهام از شخصیت او ساخته شده است. این عمارت بعدها به نام «لیندن هال» یا «قلعه فینک» (Fink Castle) شناخته شد که از نام مالکان جدید این عمارت گرفته شده بودند.
دست بر قضا خانم الیزابت خاله (عمه) یکی از نویسندگان مطرح آمریکا «ادیت وارتون» (Edith Wharton) بود که به دلیل مجموعه آثار خواندنی که تأثیری چشمگیر در زندگی اغلب آمریکایی ها داشت، به شهرت رسیده است. او جانی دوباره به ژانر کلاسیک بخشید، آن هم با ارائه ی آثاری همچون «ایتن فروم» (Ethan Frome)، «خانه ی خوشی» (The House Of Mirth) و «عصر بی گناهی» (The Age of Innocence) که این آخری حتی جایزه ی «پولیتزر» (Pulitzer) را نیز برایش به ارمغان آورد، او همچنین به خاطر داستان های ارواحش هم به شهرت رسیده است. در اوان جوانی، ادیث تابستان های خود را در این خانه سپری کرده و اغلب از آن با نام «رین کلیف» (Rhinecliff) یاد می کرد.
او این خانه را در آخرین اثر حرفه ای و اتوبیوگرافیش یعنی «نگاهی به گذشته» (A Backward Glance) این گونه توصیف کرده است:
تأثیر ترسی که این خانه در رینکلیف مسبب آن بود، بی شک سبب شد که این خانه در نظر من از زشتی تحملی ناپذیری برخوردار شود. هنوز هم می توانم نفرتی که از هر چیز این خانه در دلم بود را به خاطر بیاورم، چه چیزهایی که دیدم و چه آنهایی که در طول سالیان بعد موفق به کشف شان شدم. از همان ابتدا تشابهی غیر عادی بین ظاهر سخت عمه الیزابت و این خانه توجهم را به خود جلب کرد، شباهت بین او و برج و باروی رینکلیف.
در مجموع به نظر می رسد ادیت دست به قیاسی جالب توجه بین نمای این خانه و خصوصیات اخلاقی و خلق و خوی خاله اش زده است.
اما عباراتی که او استفاده کرده، چیزهای دیگری را نیز به ذهن خواننده متابدر می کند که شاید بهترین آن این عبارات «شرلی جکسون» (Shirley Jackson) دیگر نویسنده ی مطرح آمریکایی است که در یکی از آثار خود به نام «خانه تسخیر شده تپه» (The Haunting of Hill House) بیان می شوند.
او در این کتاب پیرامون گردشگری وحشت در این خانه چنین می گوید:
چشم انسان شاید در همان نخستین نگاه، تنهایی و ناخشنودی حاکم بر یک مکان را درک کند، اما هنوز هم جایی برای امیدواری هست، مثل شانس ملاقات آسمان از میان خرابی روی سقف. به نظر می رسد این خانه منزلگاه نومیدی و یأس است. چیزی فراتر از ترس و وحشت، چرا که به نظر می رسد خانه هنوز هم بیدار است، چیزی از پشت آن پنجره های خالی اطراف را می پاید. تقریبا هر خانه ای چنین احساساتی را در خود پنهان کرده است، اما خانه ای با چنین حسی از تکبر و نفرت، هرگز بی محافظ باقی نمی ماند، محافظتی که شاید تنها از عهده یک شیطان برآید.
اما چشمان انسان معاطر با رحم و شفقت بیشتری به این خانه نگریسته و شاید در همان نگاه اول و با دیدن وضع وخیم و تأثر آور امروز لزوما به یاد شیطان احتمالی ساکن آن نیفتد. این عبارات شاید بیش از هر بنای دیگری، مناسب ویندکلیف به باشند، چرا که بانوی زیبای ما که روزگاری جوان و خوش سیما بود، ناگزیر از گذر زمان آسیب دیده است. طراوات و شادابیش پر کشیده و چین و شکن به نمای زیبایش افتاده ، چرا که ۵۰ سال غفلت و فراموشی به هر حال آسیب خود را وارد کرده است.، اما چگونه می شود که یک خانه ی گرانقیمت در یک منطقه خوب و تاربخی به چنین سرانجامی دچار شود؟ بهتر به سرنوشت این عمارت پس از مرگ الیزابت بپردازیم.
الیزابت هرگز ازدواج نکرد و زمانی که در سال ۱۸۷۶ جان سپرد، وینکلیف به خانواده دیگری فروخته شد. آنها تا دهه ی ۱۹۲۰ از این عمارت با شکوه به بهترین شکل مراقبت کردند. اما بحران اقتصادی آمریکا این خانواده را نیز درگیر خود کرد، به طوری که دیگر از پس هزینه ی مرمت و نگهداری این عمارت بزرگ برنمی آمدند. در سال ۱۹۷۰ این خانه متروکه که عملا دهه ها بی سکنه باقی مانده بود، سرانجام فروخته شد و زمین های اطراف آن نیز تقسیم شده و تنها بخش اندکی یعنی چیزی در حدود دو جریب و نیم آن برای خود خانه باقی ماند.
این بنای ۱۶۰ ساله واقعا نیازمند توجه، مرمت و نگهداری است، هر چند با تقسیم شدن اراضی اطراف، این ملک از این نظر دچار مشکلاتی جدی شده و همین امر به شدت خریداران بالقوه ی این عمارت را درگیر خود کرده بود. در حالی که بسیاری از خانه های آن حوالی دست به نوسازی های گسترده زده و بعد از دوره ای از غفلت و بی توجهی، با تکیه بر پیشینه ی تاریخی خود، اسم و رسمی به هم زده و مورد توجه قرار گرفته اند، ویندکلیف اما باید برای ادامه حیاتش تقلا کند.
اما در یک برهه از زمان به نظر رسید که معجزه به واقعیت پیوسته و موجودیت این خانه دست کم برای چندین سال حفظ خواهد شد، اما در گردشگری وحشت ماجرا چه بود؟ در سال ۲۰۰۳ کورسوی امیدی ظاهر شد، مالکی جدید از راه رسید که درختان آن اطراف را تا حدی پاک سازی کرده و مجددا زمین های باقی مانده ملک را گسترش داد، در ادامه حصاری نصب شد و این مالک جدید از برنامه های خود برای احیا و نجات این عمارت سخن گفت.
اما همچون دیگر موارد مشابه گردشگری وحشت، این توجه و مراقبت رفته رفته در سایه ی مشکلات مادی محو شدند. سال ها آمدند و رفتند و بدین صورت سیزده سال گذشت. در ادامه ی این بی توجهی های خواسته و ناخواسته، اکنون حتی حضور این ملک نیز در سایه تهدید قرار گرفته است به طوری که در سال ۲۰۱۴ بخش قابل توجهی از دیوارهای بیرونی خانه فروریخت.
با گذشت هر روز جبران کردن اثرات تخریب و پوسیدگی سخت تر و سخت تر می شود. نهال های جوان اکنون به درختانی قطور تبدیل شده اند، خارها در هم تنیده این گوشه و آن گوشه مشاهده می شوند و بوته ها و گیاهان از هر منفذ خانه سر برآورده و از نو بر طبل نابودی و تخریب این خانه می کوبند. البته در این مورد نمی توان به طبیعت خرده گرفت که چرا خواستار آن چیزی شده که از ابتدا به خودش متعلق بوده است.
در واقع با تأسف باید اعلام کرد که از آن همه شکوه و جلال دیگر چیز زیادی باقی نمانده است، چه بسی با ادامه ی روند فعلی بعید نیست که این اثر معماری چشمگیر و تاریخی روزی به کل از صحنه ی روزگار محو شد. این عمارت آجر به آجر فرو می ریزد و شاید بهتر باشد که بازدید کنندگان تا هنوز فرصت باقی است به تماشای این بانوی پیر و در حال نابودی بروند، پیش از آنکه خیلی دیر شود. این چشم اندازی تلخ برای هر کسی است که روزگاری در این منطقه زندگی می کرده است.
امروزه ویندکلیف در میان جنگلی انبوه پنهان شده است. از میان این جنگل نخستین چیزی که جلب توجه می کند، برج قدیمی این عمارت است که از میان شاخ و برگ درختان ِپیداست، نخستین چشم انداز این ملک که ماجراجویان نترس با آن مواجه می شوند. با نگاهی به حال و روز این خانه شاید باور این مسئله سخت باشد که این عمارت روزگاری منبع الهام نسلی از تجار و افراد بانفوذ بوده است.
اکنون اما طبقات آن فروریخته اند و در واقعی پلکان آن در میان زمین و آسمان معلق است. روزگاری این ساختمان باشکوه بود، پنل های چوبیش خوش نقش و نگار بودند و درهای هلالی شکلش به سمت اتاق های پشتی راه داشتند، اتاق ناهار خوری نیم دایره ای شکلی هم داشت که اکنون دیگر به کل ناپدید شده است. محوطه ی بیرونی منزل به زمین های تنیس راه داشت، اما اکنون این زمین ها نیز محو شده و حتی دورنمای تماشایی این خانه به سمت رودخانه نیز با پیشروی جنگل اندک اندک ناپدید شده است.
در این میان تنها بخشی که نه تنها هنوز پابرجا باقی مانده بلکه هر روز جانی تازه می گیرد، جنگلی است که این خانه را در محاطره خود گرفته است. جنگل آرام آرام به سمت خانه قدم برمی دارد و با هر گام با قدرت بیشتر حق خود را مطالبه می کند. جنگل به آرامی هر وجب از این عمارت بزرگ و باشکوه روزگار گذشته نیویورک را در خود می بلعد و روزی که بالاخره کار خود را به پایان برساند، تنها خاطراتی باقی می مانند که با وزش باید در میان درختان جنگل لحظه ای به خاطر آورده شده و سپس در غبار گذشت زمان محو می شوند.
هر ارگانیسم زنده ای می تواند تحت شرایطی مشخص سال ها به حیات خود ادامه دهد، اما خانه ها وضعیت متفاوتی دارند. آنها شاید تا مدت ها روی پای خود بایستند، اما از نخستین لحظاتی که به حال خود رها شوند، تاریکی در میان شان رشد می کند، تاریکی که معلوم نیست تا جه زمان مهمان فضای محصور بین دیوارهای خالی است و حتی اگر روزی دوباره آن خانه مسکونی شود، کف پوشش را برق بیندازند و صدای باز و بسته شدن درهایش به گوش برسد، باز هم آن سکوت گوشه ای در انتظار باقی مانده است و مهم نیست چند سال دیگر بگذرد آن سایه هنوز هم آنجاست، آنجا قدم می زند، آن هم به تنهایی. و خدا می داند در میان این تاریکی چه چیزهایی پرورش پیدا می کنند، چه آنها که زاییده ی تخیلات ما هستند و چه آنها که شاید از دنیای رمز و راز قدم به این جهان می گذارند، به هر حال همیشه دلیلی برای ترس از چنین بناهایی در دل انسان باقی می ماند.
نظر شما در مورد گردشگری وحشت در این خانه و خانه هایی با سرنوشت مشابه چیست؟ به نظر شما آیا واقعا چیزی در میان دیوارهای این بناهای خالی از سکنه زندگی می کند؟ یا نه، باز هم ما هستیم که به سراغ داستان سرایی رفته و از هیچ چیز، جهانی از اسرار و داستان های ناگفته خلق کردیم؟
منبع: زومیت