آماده سازی در راستای همان بحث هدف گذاری است و تحقیق در مورد این که کارمان را براساس چه مهارت هایی آغاز کنیم. در اجرا اما بسیار مهم است که ما چگونه عمل کنیم. بر این نکته تاکید می کنم که ایرانی ها در هدف گذاری بسیار قوی هستند و شاید هر روز پر از ایده و هدف های مختلف باشند، ولی در اجرا معمولا دچار چالش های اساسی هستیم. باید توجه کنیم هدف گذاری یا به اصطلاح تجاری سازی ایده، امری ذهنی است؛ ولی به گمان من، مرحله اجرا حیطه ای است که باید بخشی از این ذهنیات را تعطیل کنیم و با تمام توان یا به اصطلاح عامیانه دیوانه وار وارد آن شویم. البته این اجرا کاری جزء به جزء و قدم به قدم است و شرایطش متناسب با فرد انجام دهنده است.
یادمان باشد پدیده ها و اتفاقات بزرگ، کسب و کار ما را به موفقیت نمی رسانند. فکر نکنیم برای موفقیت حتما باید یک اتفاق و پدیده خیلی بزرگ وجود داشته باشد تا انجامش دهیم و به موفقیت برسیم. از نظر من هیچ عامل بزرگی وجود ندارد؛ ولی عوامل بسیار بسیار کوچک و قدم های بسیار بسیار کوچک وجود دارد که باید برداریم تا موفقیتی را که می خواهیم رقم بزنیم.
تفاوت انسان های موفق یا ناموفق در این است که موفق ها فکر می کنند عوامل کوچک بسیار مهم هستند و باید به آنها توجه کنند. در حالی که ناموفق ها بر این گانند که موارد و عوامل کوچک اهمیت چندانی ندارند و از جزییات عبور می کنند و فقط دنبال کلیات هستند. می دانید چرا در مرحله اجرا می گویند 90 درصد ورشکستگحی ها در یک قدمی موفقیت اتفاق می افتد؟ با توجه به تحلیل هایی که داشته ام نودار رشد هر کسب و کاری در سال ها و مراحل اولیه بسیار کند و آرام آرام جلو می رود.
البته این بستگی به عمر محصول هم دارد؛ یک محصول مم کن است عمرش 50 سال باشد، عمر محصولی دیگر 500 سال یا عمر محصول سوم فقط 5 سال. اما این حرکت آرام و کند به مرحله ای می رسد که وقتی تکه های کوچک این پازل را کنار هم می گذاریم و قدم های کوچک را بر میداریم، در مرحله بعد با برداشتن یک قدم بزرگ و با یک هوشمندی مناسب، آن جهش و سیر صعودب قابل توجه اتفاق می افتد.
یک جایی هست که شما باید در عرض دو ماه به آن مرحله صعود برسید و در مواردی، این صعود، چهار یا پنج سال یا بیشتر به طول می انجامد. یادتان باشد اگر شما عمر محصول تان را 50 سال در نظر می گیرید، باید در وهله اول منتظر باشید آن کسب و کار به شرایط مطلوب و بلوغ برسد که این شرایط در چهار یا پنج سال اول بسیار کند است و به آهستگی جلو می رود.
باید میانگین و تعادلی میان این دو برقرار شود. نباید مدیر همه کارها را خودش انجام دهد. بعضی از مدیران در این دام می افتند و وقتی دلیلش را می پرسی می گویند هیچ کس نمی تواند به اندازه و کیفیت من کار را انجام دهد. این حرف بسیار منطقی و درست است. هیچ کس نمی تواند کاری را آن جور که ما می خواهیم به خوبی ما انجام دهد. فرض کنیم در بهترین حالت 60 درصد کاری که ما می خواهیم انجام شود و خودمان یک کار را صددرصدی انجام دهیم. کدام بهتر است؟ در دنیای کار و کسب باید به همان 50- 60 درصد رضایت داد. از آن طرف هم مدیری داریم که اصلا وارد کار اجرا نمی شود و فقط می گوید من مدیرم، من می گویم و دیگران باید انجام دهند که این هم راه به جایی نمی برد.
لازم است که کار یک بار از طرف خود شخص انجام شود تا شرایط را بشناسد و بعد آن را به دیگران انتقال دهد. در مرحله انتقال کار به دیگران باید بسیار هوشیار باشیم و در اولین گام ارزش های کار را توضیح دهیم و اینکه این کار چه شرایطی دارد. باید شیوه های اجرای کار را برای شخص اجرا کننده تشریح کنیم و از این جا تازه مرحله سوم اجرا که پیگیر است آغاز می شود. در ایران این مرحله پیگیری بسیار ضعیف است. کاری را که می سپاریم دست دیگران، دیگر پیگیری نمی کنیم.
یادمان باشد برای پیگیری لازم نیست شما مدام بالای سر طرف باشید تا ببینید چه کار می کند یا نمی کند. باید یکسری KPI یا شاخص های کلیدی عملکرد تعریف کنیم و براساس آن کار او را در دوره های زمانی مختلف بسنجیم.
نه خیلی ریر و دقیق شرح شغلی منسجم برایش ایجاد کنید که دقیقا ساعت 8 این کارف ساعت 9 این کار و ساعت 10 این کار را انجام دهد؛ و نه از آن طرف هم خیلی کلی شرح وظایف تعریف شود؛ بلکه جاهایی باید شرح شغل تعریف کرد و در جاهایی هم این ارزش را به فرد داد که بتواند در آن چارچوب، خلاقیت ها، ویژگی ها یا تفاوت در اجرا را با آن کسی که صاحب ایده یا صاحب کار است، داشته باشد.
مایکروسافت میگوید به دلیل کاهش دراماتیک تجارت ویندوزفون، بدقولی کرده است!
مایکروسافت میگوید به دلیل کاهش دراماتیک تجارت ویندوزفون، بدقولی کرده است!
آماده سازی در راستای همان بحث هدف گذاری است و تحقیق در مورد این که کارمان را براساس چه مهارت هایی آغاز کنیم. در اجرا اما بسیار مهم است که ما چگونه عمل کنیم. بر این نکته تاکید می کنم که ایرانی ها در هدف گذاری بسیار قوی هستند و شاید هر روز پر از ایده و هدف های مختلف باشند، ولی در اجرا معمولا دچار چالش های اساسی هستیم. باید توجه کنیم هدف گذاری یا به اصطلاح تجاری سازی ایده، امری ذهنی است؛ ولی به گمان من، مرحله اجرا حیطه ای است که باید بخشی از این ذهنیات را تعطیل کنیم و با تمام توان یا به اصطلاح عامیانه دیوانه وار وارد آن شویم. البته این اجرا کاری جزء به جزء و قدم به قدم است و شرایطش متناسب با فرد انجام دهنده است.
یادمان باشد پدیده ها و اتفاقات بزرگ، کسب و کار ما را به موفقیت نمی رسانند. فکر نکنیم برای موفقیت حتما باید یک اتفاق و پدیده خیلی بزرگ وجود داشته باشد تا انجامش دهیم و به موفقیت برسیم. از نظر من هیچ عامل بزرگی وجود ندارد؛ ولی عوامل بسیار بسیار کوچک و قدم های بسیار بسیار کوچک وجود دارد که باید برداریم تا موفقیتی را که می خواهیم رقم بزنیم.
تفاوت انسان های موفق یا ناموفق در این است که موفق ها فکر می کنند عوامل کوچک بسیار مهم هستند و باید به آنها توجه کنند. در حالی که ناموفق ها بر این گانند که موارد و عوامل کوچک اهمیت چندانی ندارند و از جزییات عبور می کنند و فقط دنبال کلیات هستند. می دانید چرا در مرحله اجرا می گویند 90 درصد ورشکستگحی ها در یک قدمی موفقیت اتفاق می افتد؟ با توجه به تحلیل هایی که داشته ام نودار رشد هر کسب و کاری در سال ها و مراحل اولیه بسیار کند و آرام آرام جلو می رود.
البته این بستگی به عمر محصول هم دارد؛ یک محصول مم کن است عمرش 50 سال باشد، عمر محصولی دیگر 500 سال یا عمر محصول سوم فقط 5 سال. اما این حرکت آرام و کند به مرحله ای می رسد که وقتی تکه های کوچک این پازل را کنار هم می گذاریم و قدم های کوچک را بر میداریم، در مرحله بعد با برداشتن یک قدم بزرگ و با یک هوشمندی مناسب، آن جهش و سیر صعودب قابل توجه اتفاق می افتد.
یک جایی هست که شما باید در عرض دو ماه به آن مرحله صعود برسید و در مواردی، این صعود، چهار یا پنج سال یا بیشتر به طول می انجامد. یادتان باشد اگر شما عمر محصول تان را 50 سال در نظر می گیرید، باید در وهله اول منتظر باشید آن کسب و کار به شرایط مطلوب و بلوغ برسد که این شرایط در چهار یا پنج سال اول بسیار کند است و به آهستگی جلو می رود.
باید میانگین و تعادلی میان این دو برقرار شود. نباید مدیر همه کارها را خودش انجام دهد. بعضی از مدیران در این دام می افتند و وقتی دلیلش را می پرسی می گویند هیچ کس نمی تواند به اندازه و کیفیت من کار را انجام دهد. این حرف بسیار منطقی و درست است. هیچ کس نمی تواند کاری را آن جور که ما می خواهیم به خوبی ما انجام دهد. فرض کنیم در بهترین حالت 60 درصد کاری که ما می خواهیم انجام شود و خودمان یک کار را صددرصدی انجام دهیم. کدام بهتر است؟ در دنیای کار و کسب باید به همان 50- 60 درصد رضایت داد. از آن طرف هم مدیری داریم که اصلا وارد کار اجرا نمی شود و فقط می گوید من مدیرم، من می گویم و دیگران باید انجام دهند که این هم راه به جایی نمی برد.
لازم است که کار یک بار از طرف خود شخص انجام شود تا شرایط را بشناسد و بعد آن را به دیگران انتقال دهد. در مرحله انتقال کار به دیگران باید بسیار هوشیار باشیم و در اولین گام ارزش های کار را توضیح دهیم و اینکه این کار چه شرایطی دارد. باید شیوه های اجرای کار را برای شخص اجرا کننده تشریح کنیم و از این جا تازه مرحله سوم اجرا که پیگیر است آغاز می شود. در ایران این مرحله پیگیری بسیار ضعیف است. کاری را که می سپاریم دست دیگران، دیگر پیگیری نمی کنیم.
یادمان باشد برای پیگیری لازم نیست شما مدام بالای سر طرف باشید تا ببینید چه کار می کند یا نمی کند. باید یکسری KPI یا شاخص های کلیدی عملکرد تعریف کنیم و براساس آن کار او را در دوره های زمانی مختلف بسنجیم.
نه خیلی ریر و دقیق شرح شغلی منسجم برایش ایجاد کنید که دقیقا ساعت 8 این کارف ساعت 9 این کار و ساعت 10 این کار را انجام دهد؛ و نه از آن طرف هم خیلی کلی شرح وظایف تعریف شود؛ بلکه جاهایی باید شرح شغل تعریف کرد و در جاهایی هم این ارزش را به فرد داد که بتواند در آن چارچوب، خلاقیت ها، ویژگی ها یا تفاوت در اجرا را با آن کسی که صاحب ایده یا صاحب کار است، داشته باشد.