جام جم سرا: سخنگوی سازمان آتشنشانی گفت: در طبقه همکف یک ساختمان ۴ طبقه مغازهای ۲۰ متری که مملو از جنس بود دچار حریق شد و به چند مغازه سرایت کرد، دود شدیدی طبقات را در برگرفته بود و به دلیل شیشهای بودن سقف مغازه دود خارج نشده بود.
وی افزود: شرایط بسیار ناایمن بود و چند کسبه خود را آماده پرتاب از طبقات به بیرون ساختمان کرده بودند که آتشنشانها آنها را توسط نردبان نجات دادند.
جلال ملکی گفت: آتش نشانها در این حادثه ۱۰ نفر را که وضعیت ناایمنی داشتند، نجات دادند، اما متاسفانه دو مرد حدوداً ۵۵ ساله در این حادثه جان خود را از دست دادند. یکی از آنها به دلیل دودگرفتگی و نفر دیگر به دلیل برق گرفتگی فوت کرده است.
(عکس: فؤاد اشتری/تسنیم)
سه شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 13:44
در پنجاه وهفتمین سالروز تاسیس اولین پارک ملی ایران (پارک ملی گلستان)، جایی که بخشهایی از آن اغلب پذیرای گردشگران و مسافران بسیاری، بویژه در ایام تابستان است، آتش سوزی گستردهای از روز ۱۹ امرداد در منطقه دیوار کجی رخ داده که گفته میشود به دست شکارچیان و با نیت مشغول کردن و اتلاف وقت جنگلبانان و محیطبانان به طور عمدی پدید آمده است.
چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 10:01
هنرمندی به نام «گری هاوی» با اینکه مبتلا به بیماری پارکینسون است، از قاشق، چنگال و چاقوهای غذاخوری، مجسمههایی دیدنی و تماشایی ساخته است.
پنج شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 10:22
خیلی از بازیهایشان، نوستالژی خاطرهبرانگیز کودکان دیروز است. تابستانها، خیلی از وقتشان در کوچه میگذرد. اوقات فراغت کودکان جنوب شهر، در گذر پای تابستان از کوچههای آن اگرچه رنگ فقر دارد، معمولا با پوشش رنگی از خنده، شادی، دوستی، صداقت و حال و هوای دنیای کودکانه جلوهای دیگر و نمایی دیدنی دارد.
جام جم سرا: منطقه سر کوه هومیان ۵۰ کیلومتر از شهرستان کوهدشت فاصله دارد. تنها ماشین آبادی «دهقان» یک وانت نیسان است که اهالی را به شهر انتقال میدهد. پروانه یکی از اهالی منطقه سرکوه هومیان است. خانههای روستای او از سنگ است و سقفشان از چوب. این روستا آب آشامیدنی ندارد. اهالی، آب خود را با تراکتور از چشمهای در آن نزدیکی تأمین میکنند. آب خانوادههای سرکوه هومیان در تانکر نگهداری میشود؛ اما در زمستان آبِ تانکر را یخ میبندد و آب به راحتی از گلوی آنها پایین نمیرود.
پروانه از اهالی همین منطقه است. او میان تنگناهای روستا شب ۱۷ مرداد را با درد زایمان در بیمارستان امام خمینی (ره) شهرستان کوهدشت گذرانده است؛ بیمارستانی که او را به زایشگاه راه نداد و پروانه کودکش را در توالت بیمارستان به دنیا آورد.
کودک پروانه حالا ۳ روز دارد و نامش شیدا است. آن شب برای پروانه شب زجر بوده؛ شبی که درد را به دندان گزیده است. او درباره آن شب به خبرآنلاین گفت: «ساعت دو بامداد بود. به بیمارستان رسیدیم؛ زایشگاه مرا پذیرش نکرد. گفتند پزشک نداریم. به خرم آباد بروید.»
پروانهای که با جان خودش بازی کرد
جاده هومیان از شن و خاک است و صعب العبور. پروانه و حسین، برادرش میان جادهای که نه چراغ دارد و نه علائم رانندگی در شب ۱۷ مرداد با جان خود بازی میکنند. تلفن در آبادی آنتن نمیدهد و بیشتر روزها قطع است. رانندهٔ وانت سایپا سنگلاخها را با سرعت زیر پا میگذارد. کودک، مادرش را چنگ میزند. مادر نمیتواند نفس بزند. پروانه احساس میکند کودکش را میخواهد بالا بیاورد. خودش را به دیواره های وانت میچسباند. «یا حسین» از زبان پروانه ترک نمیشود.
جاده صعب العبور و پیچهای آن درد زایمان را شدیدتر کرده است. پروانه دندان میگزد. خون از لبهایش سرازیر میشود. حسین پروانه را در آغوش میگیرد. او هم عذاب میکشد. جادهٔ پیچ در پیچ تمام میشود. حالا ساعت دو بامداد است. آنها به بیمارستان رسیدهاند. پروانه به طرف زایشگاه میدود. در زایشگاه با نالههای پروانه باز میشود. پروانه میخواهد خودش را و درد بیپایانش را به میان بیندازد. زایشگاه پروانه را طرد میکند و او را پذیرش نمیکند! دلیلش؟ معلوم نیست. شاید بازرسان وزارت بهداشت که از مرکز میآیند، دلیلش را بفهمند و به پروانه بگویند. او که هنوز هم نمیداند چرا آن شب اینطور طرد شد.
صدای گریه نوزاد بلند میشود. حسین، صورتش را برمی گرداند. نور چراغ موبایل برای لحظهای قطع میشود. توالت در تاریکی فرو میرود. جاری، برای لحظهای هیچ چیز نمیبیند. نوزاد از روی دستش به کاسهٔ توالت میافتد. پروانه بر سر میزند. برادر، کودک را با هزار جان کندن بیرون میآورد |
حسین از پذیرش خواهرش ناامید میشود. به دنبال ماشین دیگری میرود. در میان خلوت شب، هیچ ماشینی برای حسین نمیایستد. حسین به دوستش که میگوید از برادر برایش عزیزتر است، زنگ میزند.
اللهیار رانندهٔ آژانس است. او آن شب در تهران است. اللهیار آن شب به بیمارستان زنگ میزند. او درخواست میکند پروانه را به زایشگاه راه بدهند؛ اما درخواستهای بیشمار او از راه دور و از پشت تلفن به جایی نمیرسد. تنها امید حسین قطع میشود. سراسیمه به بیمارستان میآید. درخواست آمبولانس میکند. بیمارستان آمبولانسی در اختیار آنها نمیگذارد. باز هم معلوم نیست چرا. پروانه را حتا در راهروی بیمارستان هم راه نمیدهند.
دردی که حیا دارد
حیاط بیمارستان شلوغ است و نوزاد در حال به دنیا آمدن. پروانه شرم دارد؛ دیگران قصه این وضع حمل و درد زایمانش را بشنوند. به توالت میرود. توالت، چراغ ندارد. همه جا تاریک است و تهوع آور. جاری ِپروانه او را دراز میکند. نور موبایلِ حسین بر پروانه میتابد.
حالا جاری بهتر میتواند پروانه را و درد زایمانش را ببیند. چند دقیقه گذشته؛ رنگ از صورت پروانه پریده است. حسین نمیتواند نگاه کند. پروانه به خودش میپیچد. حسین، دستش را در دهان خواهر میگذارد. دست حسین خونی میشود. جاری پروانه را دلداری میدهد: «نترس! طاقت بیاز زن! اینجا ما را پذیرش نکردند؛ اما ما خدا را داریم.»
خدا پروانه را به خودش میآورد. صدای گریه نوزاد بلند میشود. حسین، صورتش را برمی گرداند. نور چراغ موبایل برای لحظهای قطع میشود. توالت در تاریکی فرو میرود. جاری برای لحظهای هیچ چیز نمیبیند. نوزاد از روی دستش به کاسهٔ توالت میافتد. پروانه بر سر میزند. برادر، کودک را با هزار جان کندن بیرون میآورد.
جاری بند ناف را زیر نور موبایل بریده است.
حسین دیگر نمیتواند تحمل کند. دوباره به در زایشگاه میرود: «ما روستایی هستیم. یک ساعتی را و یک جای کوچک را در اختیار ما بگذارید. ما تمام وقتمان را زحمت میکشیم و در حال خدمت هستیم.»
آن شب که شیدا به دنیا آمد؛ صندوق بیمارستان تقاضای دومیلیون تومان میکند. حسین به مسئول صندوق اعتراض میکند: بچهٔ خواهر من در توالت به دنیا آمد. هیچ کسی بالای سرش نیامد؛ بند نافش را هم زن برادرم میبرد. معاینهای در کار نبوده است. این پول بابت چیست؟ |
حسین و اللهیار آدینه وند انتظار داشتهاند آن شب بیمارستان یک فضای کوچک در اختیار آنها بگذارد. آنها میگویند: «میشنویم عشایر ذخایر یک مملکت هستند اما ما آن شب را بدتر از شبهای غزه گذراندیم. حالا از طرف بیمارستان تماس میگیرند و میخواهند که ما رضایت بدهیم. ما نمیدانیم بیمارستان بعد از رفتن پروانه چه چیزی را در پروندهٔ او نوشته است؟»
در بیمارستان چه میگذرد؟
عبور از جاده شن و خاک هومیان دو ساعت طول میکشد. فاصله زیاد نیست؛ اما ۳ ساعت در راه هستیم. دوست همکار عکاسمان در حال عکس گرفتن از طبیعت جاندار هومیان است؛ طبیعتی که در بهار، بهشت میشود.
علی گراوند از کارمندهای شبکهٔ بهداشت شهرستان کوهدشت هم ما را همراهی میکند. او بارها برای رفع مشکلات بیمارستان شهرستان کوهدشت تلاش کرده؛ اما تلاشهایش به جایی نرسیده است. مشکلات بیمارستان شهرستان کوهدشت بارها از سوی رسانههای بومی شهرستان کوهدشت و استان لرستان انعکاس یافته؛ اما بینتیجه مانده.
حسین و اللهیار مشکلات بیمارستان را شنیده بودند؛ اما فکر نمیکردند آن شب را در این طور به صبح برسانند که شنیدن قصهشان، عبرت شود برای دیگران. آن شب حتا به اصرارهای حسین و اللهیار، پروانه را به زایشگاه راه نمیدهند. نالههای پروانه میان درد و لکههای خون به آسمان میرود. هیچ کسی بیرون نمیآید. حسین برانکاردی را از دور میبیند. خواهرش را روی برانکارد میگذارد. نزدیک زایشگاه میرود: «اینجا ما در شهر آشنایی نداریم؛ هیچ جایی را هم نداریم. محض رضای خدا خواهرم را بستری کنید.»
پروانه دیگر نمیتواند حرف بزند. شیدا فقط گریه میکند. پروانه شیدا را به سینه میگیرد: «از وقتی به خانه آمدهایم؛ فامیلهایمان برای تبریک قدم نورسیده نیامدهاند. آنها ماجرا را میدانند و میترسند شیدا بیماری داشته باشد.»
برای لحظهای نفهمیدم کجا هستم؟ دنبال بچهام گشتم. کمی که به خودم آمدم؛ فهمیدم از روی تخت پایین افتادهام. خودم را کشان کشان به روی تخت انداختم. آن شب حتا سرم را هم تزریق نکردند. گفتند سرم برای چه میخواهی؟! |
واگویه آن شب برای حسین و پروانه عذاب آور است. حسین کمی نزدیکتر میشود: «آن شب که شیدا به دنیا آمد؛ صندوق بیمارستان تقاضای دومیلیون تومان میکند. من آن موقع دستم تنگ بود. با هزار التماس ۲۶۷ هزار تومان را دریافت کردند.»
حسین به مسئول صندوق بیمارستان اعتراض میکند: «بچهٔ خواهر من در توالت به دنیا آمد. هیچ کسی بالای سرش نیامد؛ حتا بند نافش را هم زن برادرم میبرد. معاینهای در کار نبوده است. این پول بابت چیست؟»
مسئول صندوق، دریافت پول را به ازای خرید دارو عنوان میکند؛ در صورتی که حسین داروها را به نرخ آزاد از قبل خریده است. حسین نگران حال پروانه است. پول را پرداخت میکند. پروانه بستری میشود.
آن شب حتا سرم را هم تزریق نکردند
پروانه آن شب توان تکان خوردن هم نداشته است: «وقتی که بستری شدم؛ هیچ پرستاری بالای سرم نیامد. احساس میکردم؛ خون در تنم جاری نیست. نمیتوانستم راه بروم. سرم گیج خورد. از روی تخت پایین افتادم. برای لحظهای نفهمیدم کجا هستم؟ دنبال بچهام گشتم. کمی که به خودم آمدم؛ فهمیدم از روی تخت پایین افتادهام. خودم را کشان کشان به روی تخت انداختم. آن شب حتا سرم را هم تزریق نکردند. گفتند سرم برای چه میخواهی؟!»
پروانه نمیتواند حتا تکان بخورد. هیچ نایی در بدن ندارد. به اصرار او سرم را تزریق میکنند. پروانه و حسین دیگر نمیتوانند آن شب را به خاطر بیاورند. پروانه در خودش فرو میرود. او هنوز هم درد دارد. نمیتواند راه برود.
هوای شیدا را خدا دارد
شایان فرزند خانواده است. او کودک است و لنگ لنگان راه میرود. شایان روی زمین که مینشیند؛ پایش را دراز میکند. پای شایان سوخته است و حالا زخم سوختگی شایان را رنج میدهد. خانواده پول درمان را ندارند و زخم سوختگی را با حنا التیام دادهاند؛ اما هم چنان درد سوختگی کودکیاش را زخم میزند.
مادر بزرگ میگوید: «زهرا با عظمت خداوند بزرگ شده است. هوای شیدا را هم خدا دارد.» شاید به خاطر این است که قصه بزرگ شدن زهرا هم ماجرای شنیدنی دارد. زندگی، اینجا معجزه است! (عکس: نجمه پهلوانی/ گزارش: فاطمه نیازی/ خبرآنلاین)
جام جم سرا:
پکن/چین
تایوان/چین
سئول/کره جنوبی
دوبی/امارات
لس آنجلس/آمریکا
بخش شمالی دریای عرب
هوستون/آمریکا
مکزیکوسیتی/مکزیک
قاهره/مصر
قاره اروپا
شیکاگو/آمریکا
یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 12:53
زتدگی در شرایط سخت، خانوادههایی که ناچار به کوه و صحرا زدند، بیآب، بیغذا، بیسرپناه، با کودکانی که محرومیت برایشان حسی غریب نیست... این روزها برای ایزدیها، خانواده یعنی آمیختن اشک با آه، یعنی خبر ناگهانی کشتن مردها، به کنیزی رفتن زنها، تجاوز به دختربچهها؛ زندگی با آهنگ ترس و ترس و ترس.
دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت 18:10
پلهای عابر پیاده، پلهایی که با هدف تامین امنیت شهروندان هنگام عبور از عرض خیابانها و بزرگراهها تعبیه شدهاند، پلهایی که اگر کسی هم حاضر شود از طریق آنها ره به سوی دیگر خیابان ببرد، کمتر پیش میآید چهره دیگری از آنها را ندیده باشد: زندگی خاکستری وگاه حتی سیاه بیخانمانها در گوشه و کنار راهروهایشان.
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 13:26
با پیش لرزههایش از قبل خبر داده بود؛ کشتهای بر جا نماند... اما گرما و ترس هنوز گریبان ساکنان را گرفته؛ حس مورمور کنندهای دست میدهد به آنها وقتی میخواهند پای در خانههایشان بگذارند و وسیلهای بردارند. حالا شب رسیده، ساعت از دو بامداد گذشته و هنوز بسیاری از مردم شهر بیدارند. تصویر اینکه چشمها را ببندی و دیگر هیچگاه باز نکنی، یا فردا عزیزی را از دست بدهی یا زیر آوار گرفتار شوی، کابوسی بود که ایلامیها دیشب هم آن را تجربه کردند.
چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت 15:24
آبشار مارگون یکی از زیباترین آبشارهای کشور است که در مجاورت شهر سپیدان، در مرز دو استان فارس و کهگیلویه و بویراحمد واقع شده. اگر میخواهید چشمانتان را به سفری تصویری ببرید و روحیهای تازه کنید، تصاویری از آن را میتوانید در ادامه به تماشا بنشینید.