فصل دوم
مکانت فطرت آدم
شناخت فطرت با شناخت نفس ارتباط مستقیم دارد؛ بلکه همان شناخت نفس است، و به مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربه» شناخت نفس، شناخت رب و معبود انسان است و شناخت مبدأ و معاد یکی است؛ زیرا انسان از همانجا که آمده است، به همانجا میرود:
انا لله و انا الیه راجعون (1)
ما از آن خداییم و به سوی او بازمیگردیم.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
ان روح المومن لاشد اتصالا بروح «الله» من اتصال شعاع الشمس بها (2)
اتصال روح مومن به روح خداوند از اتصال شعاع خورشید به خورشید شدیدتر است.
بنابراین شناخت مبدأ و معاد، نتیجه شناخت خود انسان است؛ بلکه حقیقت او است و کسی که به آنها و به او جهل داشته باشد، حقیقت و اصل خود را فراموش کرده است:
نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ (3)
خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خودفروشی» گرفتار کرد.
نکته مهم و ظریفی که لازم است به آن توجه شود اینکه منظور از معرفت نفس این نیست که من نبودم و موجود شدم، پس آفریدگاری دارم؛ زیرا این تفکر حصولی است و از راه مفاهیم، استنتاج شده و همانند سایر دانشهای حصولی و ذهنی است و ممکن است بعد از آن اعتراف به مبدأ و معاد نباشد؛ مثل اثبات خداوند تعالی به وسیله متکلمان از طریق حدوث عالم، یا به روش حکما از طریق برهان امکان و وجوب. بنابراین استدلال بر توحید خداوند تعالی از طریق حدوث نفس، استدلال از طریق آیات آفاقی است نه انفسی؛ زیرا توجه به نفس از این دیدگاه، گوشهای از آیات آفاقی است و نمیتوان آن را معرفت ناب نفس نامید. ولی اگر خود را با علم حضوری مشاهده کند و بیابد که ذانش عین ربط به موجود مستقل است، حتماً مربوط (خداوند سبحان) را به اندازه شهود خود مشاهده میکند.
این شهود، شهود با چشم حسی و ظاهر نیست؛ زیرا «لا تدرکه الابصار» (4) بلکه شهود حقیقت، با دید جان و حقایق ایمانی است:
لاتدر که العیون مشاهده الابصار و لکن راته القلوب بحقایق الایمان. (5)
شناخت خود با علم حضوری، واقعیتی خارجی و شخصی است که نه کاسب است و نه مکتسب. یافتن خود به علم حضوری، عین یافتن وجود خدا و وجود خود، عین ربط به حضرت حق تعالی است؛ پس شهود نفس، عین شهود ربط به حضرت حق تعالی است و با این شهود، هم مبدأ و هم معاد مشاهده میشود که «هو الاول والاخر» (6) و اگر خودش را فراموش کند، مبدأ و در نتیجه معاد نیز فراموشی میشود.
حقیقت وجود
حقیقت حق که مقام صرافت وجود است، از جهت تحقق و انیت، ظاهرترین و بدیهیترین است؛ بلکه با تعبیر دقیقتر، تنها ظاهر و تنها بدیهی است که مخلوقات در کنف برخورداری از نور وجود او ظهور مییابند؛ گرچه از لحاظ مفهوم و ماهیت، مخفیترین شیء است. بنابراین حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
ما عرفناک حق معرفتک
ما تو را آن گونه که باید، نشناختیم.
دایما او پادشاه مطلق است *** در مقام عز خود مستغرق است
حقیقت وجود، به اعتبار تجلی در اعیان، عین موجودات است، به اعتبار انبساط شامل همه حقایق میشود و با قید وحدت و صرافت، معیت سریانی با حقایق دارد، و احاطهاش بر حقایق، احاطه سریانی است؛ ولی معیت و احاطه اصل وجود در مقایسه با موجودات، احاطه قیومی است. بنابراین هر چه هست او است و ظهوراتش حتی مفهوم عدم که در ذهن شکل میگیرد، به برکت سوسویی است که از نور وجود به او اضافه میشود و کسی که معرفت او نسبت به وجود، کامل میشود، این حقیقت را درمییابد؛ از این رو حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:
ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده ومعه و فیه (7)
دلی کز معرفت نور و صفا دید *** به هر چیزی که دید، اول خدا دید
فقط او است که به صورت مهر یا قهر ظهور مییابد:
گر به صلح آییم عکس مهر او است *** ور به جنگ آییم عکس قهر او است
حقیقت حق به اعتبار ذات و حقیقت، در حجاب عزت مستور، و مستغرق در غیب هویت است؛ به نحوی که از این جهت بین آن حقیقت و غیر آن حقیقت، حتی اسما و صفات در مقام احدیت و واحدیت، نسبتی وجود ندارد.
حقیقت حق برای احدی معلوم نیست؛ گرچه بر حسب انیت و تجلی خارجی برای هر موجودی به قدر سعه وجودی آن معلوم است حق همه حقایق را ادراک میکند؛ ولی ممکنات، به واسطه محدودیت، ذات حق را ادراک نمیکنند.
به کنه ذاتش خرد برد پی *** اگر رسد به قعر دریا خس (8)
مراتب اسما و صفات الهی
نخستین فیض از حضرت فیاض، اسم اعظم الهی یعنی اسم «الله» است که جمیع اسما و صفات الهی و ظهورات حضرتش در تمام مظاهر و آیات را در بردارد و این اسم محیط به تمام اسما و صفات و ظهورات آنها میباشد و اولین ظهور آن اسم شریف، اسم ذاتی رحمان و رحیم است که از اسمای جمالی هستند و تمام اسمای دیگر را در برمیگیرند و نورشان در تمام اسمای دیگر منعکس است. همانگونه که نفس در تمام قوای خود سریان دارد، هر آینهای به حسب ظرفیت و قابلیت خود از فیض ظهور او برخوردار است. با این کثرت اسمایی و صفاتی، نخستین کثرت در دار وجود واقع شد.
افق هر اسمی به فیض اقدس نزدیکتر باشد، جهت وحدتش تامتر و بطون آن بیشتر و جهات کثرت و ظهور در او کمتر است، و بر عکس هر چه از فیض (9) اقدس و اسم اعظم دورتر باشد، جهت کثرت در او بیشتر و ظهور او بیشتر است. به همین دلیل عارف بالله مییابد که اسم اعظم در عین اینکه کل کمالات را دارا است و مشتمل بر تمام اسما و صفات است، افق وحدت او از تمام اسما بیشتر است؛ زیرا به افق فیض اقدس نزدیکتر است.
اسم اعظم «الله»، رب تمام اسما و در حد اعتدال و استقامت است؛ به گونهای که برخلاف اسمای دیگر، نه جمال بر جلال غلبه دارد و نه جلال بر جمال غلبه دارد؛ همچنین نه ظاهر بر باطن غلبه دارد و نه باطن بر ظاهر و نیز نه اول بر آخر غلبه دارد و نه آخر بر اول. گرچه هر اسمی جامع جمیع اسما و مشتمل بر همه حقایق است، در عین حال بعضی صفات در آن بر بعضی صفات دیگر غلبه دارد؛ برای مثال جمال بر جلال، یا جلال بر جمال غلبه دارد؛ چنان که در اسم رحیم، رحمت در او ظاهر و سخط در او باطن است. (10) برخی صفات احاطه تامه بر اشیا دارند و هیچ موجودی از حیطه آن صفات خارج نیست؛ اما برخی از صفات این گونه نیستند. صفاتی که بر همه اشیا حکومت دارند و مبدأ سایر اسمای محیط نیز میگردند، عبارتند از حیات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر، کلام، که از آنها به امهات صفات، ائمه سبعه و اسمای الهیه تعبیر کردهاند و این صفات منشاً اسمای کلیه حقند. (11)
مراتب تعینات وجود
مراتب تعنیات وجود عبارت است از: تعین اول مقام «اوادنی» و مرتبه فیض اقدس، و تعین دوم مقام «قاب قوسین»، مقام اسما و صفات و حضرت علمیه و مرتبه عقول طولیه و عرضیه و عالم مثال و شهادت و ماده.
حقیقت وجود در جمیع مراتب سیر میکند و از سیر تجلی وجود، این مراتب پیدا میشود. بنابراین جمیع این مراتب مجلای ظهور حق و وجود مطلق است و هیچ یک از این مراتب و تعینات، مظهر تفصیلی وجود حق و اسما و صفات حق نیست؛ یعنی صلاحیت مظهریت کامل حق را ندارد. رتبه تجلی اول که از آن به حضرت جمع و وجود تعبیر کردهاند، به دلیل آنکه حقایق در این مقام به نحو کثرت در وحدت موجود است و ظهور تفصیلی ندارد، صلاحیت مظهریت حق را فاقد است.
مرتبه تجلی دوم نیز صلاحیت مظهریت حق را فاقد است. در این مرتبه با آنکه جمیع حقایق به وجود علمی به تبع اسما و صفات حق موجودند، ولی چون این مقام، مقام قضای الهی است، حقایق به وجود خاص خود موجود نیستند؛ بلکه وجود آنها وجود تبعی علمی است و جامع نشئات وجود نمیباشد. عقل اول نیز مظهر تام حقیقت وجود نیست؛ چون فاقد نشئات مثالی و عنصری است؛ همچنین سایر مظاهر وجودی. امر الهی اقتضا میکند ظهور صورت اعتدالیهای که نه وحدت ذاتیه در آن غلبه داشته باشد و نه کثرت امکانی بر آن حقیقت مسلط باشد، تا اینکه مظهر حقیقت حق باشد و حق به اعتبار اسمای تفصیله واحدیت جمعی ذات در آن تجلی کند. (12)
فطرت الهیه آدم، مرتبه اعظم تجلیات
در عالم وجود صورتی که ابتدای ظهور آن نشئه عنصری است، انسان است. انسان به اعتبار فنای در احدیت، واجد این مرتبه در تعین است و به اعتبار ظهور در واحدیت و نیل به مقام قاب قوسین، مشتمل بر این مرتبه است.
عین ثابت انسان کامل، سمت سیادت بر سایر اعیان دارد و مبدأ تعین جمیع اعیان است و به این اعتبار، مبدأ اعیان ثابته جمیع ممکنات است.
مراتب خلقی به اعتبار آنکه صور اسمائیه با تعینی از تعینات «عقلی، نفسی، مثالی و جسمی» در آن مراتب ظهور کرده است، مظهر تام به شمار نمیرود؛ چون جامع جمیع کمالات جلایی و استجلایی و اظهاری نیست.
انسان کامل چون احاطه به مراتب اطلاق الهی و تقیدی عبدی دارد، وجود او دارای نسخه ظاهر و باطن است؛ همچنین از جهتی منسوب به حضرت غیب وجود است و از جهتی جامع مراتب کونیه خلقیه است. به اعتبار آنکه دارای وجود عنصری مادی است، عبد است و به اعتبار آنکه مبدأ جمیع تجلیات خلقی است، رب است؛ به اعتبار فنا در احدیت و مقام «اوادنی»، منشأ جمیع تعینات موجود در واحدیت و جمیع تعینات اسمی و صفتی ناشی از تجلی در احدیت است. به اعتبار آنکه اسم الله، از تعینات حقیقت کلیه محمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم) است و در جمیع اسما تجلی کرده است، مبدأ تعینات اعیان ثابته ممکنات است و اعیان ممکنات، صورت و ظاهر باطن انسانند؛ و به اعتبار ظهور در عوالم غیبی و سیر در عقول طولی و عرضی و تجلی در عوالم روحانی در قوس نزول، مظهر اسم الله است. (13)
مرتبه انسان کامل ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم)، که از آن به مرتبه عمائیه تعبیر کردهاند، جامع جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس عالم برزخ و مثال و عالم طبع و ماده است. این حقیقت «انسان کامل»، مضاهی و محاذی مرتبه الهیه است. فرق بین این مرحله و مرحله الهیه به اعتبار ربوبیت و مربوبیت است. حقیقت محمدیه «مربوب» و مرتبه رب الهیه، «رب» این حقیقت است؛ چون این حقیقت مظهر اسم اعظم است و سایر اسما محکوم به حکم اسم اعظم هستند. بنابراین مظهر اسم اعظم، ظاهر در جمیع مظاهر است؛ یعنی حقیقت محمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم)، به اعتبار نشئه عنصری متاخر از جمیع انبیا است، ولی چون مظهر اسم «الله» است، متجلی در تمام مظاهر است و به اعتبار مقام کلی ولایت، جمیع انبیا از تعینات آن گوهر پاک هستند.
تحلیل حقیقت فطرت الهیه تجلی اسم اعظم (با محوریت آیه فطرت)
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ (14)
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است. دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمیدانند.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا
منظور از وجه
انسان دارای دو وجه است : 1. ظاهری 2. باطنی
وجه ظاهری عبارت از مقادیم بدن است که در اقامه وجه به طرف جسم، باید مقادیم بدن به طرف آن جسم باشد؛ مثل رو به قبله در نماز، ذبیح و ... که باید مقاویم بدن به طرف مسجدالحرام باشد؛ زیرا تقابل جسم با جسم است.
وجه باطنی عبارت از جهات باطنی و دراکه انسان است که از لحاظ ظاهری، مخفی و ناپیدا است و آنها هفت وجه هستند:
1. حس 2. عقل 3. قلب 4. روح 5. سر 6. خفی 7. اخفی
این هفت مرتبه، مراتب باطنی انسانند و به هفت شهر عشق نیز معروف هستند.
1. حس:
خود به دو قسم تقسیم میشود: مقید و مطلق. مقید، قوهای است، که مدرک محسوسات عالم ملک است و مطلق، قوهای است که محسوسات پنج گانه عالم برزخ با آن درک میشود.
2. عقل:
قوهای است که معقولات را درک میکند و دارای مراتبی است که در مرتبه عقل بالملکه، معقولات را به وسیله برهان درک میکند؛ ولی در مرتبه رشد، کمال و شدت، معقولات را با کشف و شهود درک میکند و از آن تعبیر به «عقل بالمستفاد» میشود.
3. قلب:
مرتبهای از نفس، که با آن، عاشق خود و کمالات خود است و تمام همش، تحصیل کمالات نفس است. حال اگر متوجه کمالات محسوس شود و از کمالات معقول باز ماند، دچار خسران ابدی میشود؛ ولی اگر متوجه کمالات معنوی فطری (معرفت و عبودیت) شود و همش را صرف تحصیل آنها کند، رستگار خواهد شد؛ به عنوان مثال اگر انسان به حسب فطرت، متوجه شود که عاشق کمال و جمال غیرمتناهی است و غیر حق، متناهی و محدودند، و تنها موجودی که سزاوار محبوبیت است ذات اقدس پروردگار است که صرف الوجود است و در کمال و جمال، غیرمتناهی است، چنین عبدی به عقل، مدرک مولا و به قلب، محب مولا است و تمام ادراکات و حرکات او برطبق نظر مولا و معشوق حقیقی میباشد.
4. روح:
مقامی که سالک با قلب خود، حق را که در مرتبه اسمای ظاهره پروردگار ظاهر است، مشاهده میکند؛ یعنی در مرتبهای از مراتب پروردگار که مرتبه «هوالظاهر» است، آیات و جلوات حق را فقط در مرتبه مظاهر خلقیه مشاهده میکند؛ ولی به مظاهر امریه و عالم مجردات راهی ندارد.
5. سر:
سِرّ وجودی است که سالک در این مرتبه مورد تجلیات صفات پروردگار واقع میشود؛ به گونهای که در اسمای باطنه فانی میگردد و به مرتبه احسان و حق الیقین میرسد.
6. خفی:
مقامی است که سالک در آن مورد تجلیات اسمای باطنی واقع میشود و وحدت حقه حقیقیه را در کثرت اسمای باطنه مشاهده میکند؛ به گونهای که مظهر اسم الباطن میشود و از خود، صفات و افعال خود غافل میشود و جز حق نمیبیند، که این، مقام حق الیقین به وجه تام است.
7. اخفی:
مقامی است که سالک مستغرق در تجلیات اسمای باطنه میشود؛ به نحوی که از فنای خود نیز غافل است.
منظور از اقامه وجه (15)
اقامه وجه کن، یعنی به صورت کامل توجه کن که کنایه از توجه عمیق و تمام عیار است. همانگونه که انسان مراتب مختلف دارد، اقامه وجه او در مراتب مختلف نیز متفاوت است که به صورت اجمال به آن میپردازیم.
اقامه وجه در مرتبه حس: یعنی توجه به رعایت حدود
الهی، که لازمهاش شناخت حقوق، حدود و معرفت الهی است که متوقف بر اجتهاد در علم فقه و اصول آن یا تقلید و رجوع به فتوای مجتهد جامع الشرایط است.
اقامه وجه در مرتبه عقل:
یعنی توجه عقل به معارف الهیه توحید، اسما و صفات الهی، معاد، نبوت و... که برای تحصیل آنها، باید به کتاب فطرت و ذات چنگ زنیم؛ همانگونه که خداوند تعالی فرمود:
اقراء کتابک (16)
بخوان کتاب خودت را.
اقامه وجه در مرتبه قلب:
عبارت است از تخلق قلب به صفات حسنه و اخلاق پسندیده که عمده آنها، عبودیت و خضوع در برابر ذات مقدس پروردگار است به یقین، کمال جمیع ملکات حسنه، متوقف بر عبودیت است؛ به عنوان مثال صبر اگر برای عبودیت و خضوع در برابر ذات مقدس پروردگار باشد کمال است؛ در غیر این صورت کمال نیست.
اهمیت اقامه وجه:
اگر ارتقا به آسمان معرفت و فطرت ممکن نشود، نفوس در زمین طبیعت فرو میروند و در آن مخلد میشوند. اگر انسان توجه خود را از طبیعت و ادناس و ارجاس بر ندارد و به مطهرات و اشیای متعالی معطوف نکند، در آن ادناس و ارجاس فرو میرود و غبار سنگین غفلت و حجاب غلیظ جهالت بر سر فطرت گسترده میشود؛ به صورتی که امکان ظهور نور آن به خارج امکانپذیر نیست.
للدین:
در آیه شریفه آمد که رو به دین آور. دین درگاه معشوق است، نه معشوق حقیقی؛ زیرا وصول به معشوق حقیقی وابسته به فنای عاشق است که مقدمه لازم آن، ادراک حضوری معشوق و نیز ادراک علمی است. پس در آغاز باید اقامه به درگاه معشوق کند و از اینجا آشکار میشود که طریق وصول به حقیقت، شریعت است. (17)
حنیف:
این کلمه بر وزن فعیل و در مقابل جنیف قرار میگیرد. جنیف یعنی کسی که در حال حرکت، پاهایش به سمت حاشیه و بیرون متوجه است و تهدید به سقوط میشود. آیه «متجانف الاثم» (18) به این اشاره دارد که آنچه حرام شده را مرتکب شود. یعنی به باطل گرایش دارد و از حق منحرف میشود.
بنابراین حنیف یعنی بدون ذرهای انحراف، اعوجاج و گرایش به باطل و اینکه انسان معدن اعراض از مخالفت با حقیقت باشد و تمام توجهش به حقیقت و دین باشد.
حقیقت حنافت را در ضمن سه مقدمه بیان میکنیم:
الف. انسان دارای یک قلب است؛ همانگونه که خداوند تعالی فرمود:
ما جعل لرجل من قلبین فی جوفه (19)
برای هیچ کس، دو قلب در باطن او قرار نداد. بنابراین توجه به دو چیز در آن واحد امکانپذیر نیست.
ب. نفس، جسمانیه الحدوث است؛ یعنی بعد از حدوث بدن انشا میشود. پس نفس دارای دو نظر است: یک نظر به طبیعت و یک نظر به مجردات. ولی در آغاز خلقت، توجه او به طبیعت است و کمکم علاقه مفرطی به بدن و طبیعت پیدا میکند؛ به گونهای که نفس و بدن را اشتباه میکند و از کمالات و مقتضیات نفس به طور کلی بازمیماند.
ج. در روایات سفارش جدی به صله رحم و نهی از ترک آن شده است. در یک تحلیل منظور از رحم، طبیعت است؛ بلکه مرحوم شاهآبادی معنای دقیق آن را طبیعت (20) میدانند.
بیان وصل و قطع طبیعت:
چون طبیعت برای انشای روح و حصول ولد روحانی واسطه است، باید وساطت خود را در حضانت ولد روحانی و تکامل آن حفظ کند و این معنا وقتی محقق میشود که به طبیعت، نظر آلی (وسیله) داشته باشد نه استقلالی؛ یعنی طبیعت را برای وصول روح به کمالاتش اداره کند، نه برای خود طبیعت. به این وسیله و به این نظر، صله طبیعت محقق و موجب صله پروردگار میشود. و قطع طبیعت به این صورت است که به آن نظر استقلالی شود و موجب قطع پروردگار گردد.
پس حقیقت حنافت یعنی؛ اعراض داشتن از طبیعت به نحو استقلال و توجه آلی بدان داشتن.
فطره الله:
فطرت منسوب به فعل محذوف است؛ البته بنا بر اغراء (21) یا مدح. یعنی «الزموا فطره الله» که بیانگر وجوب ملازمه با فطرت است، بدینمعنا است که طلب ویژه خود را رسیدن به حقیقت فطرت قرار ده و توجه خاص خود را به فطرت معطوف کن؛ زیرا گنبد سبز وجود شما و قله قاف خلقت، فطرت الهیه آدمی است.
همچنین فطره، بر ورزن فِعله آمده است و این هیات در زبان عرب برای هیات و چگونگی فعل آمده است؛ مثل جِلسه که برای هیات جلوس است و مثل قِبله که برای هیات مقابله با چیزی است و در اینجا اشاره به کیفیت خلقت و نوع خاصی از آفرینش است. پس مفاد کلمه فطره الله این است که با کیفیت ایجاد ملازم باش و چون ایجاد و وجود حقیقت واحده است و فرق میان آن دو گفته میشود، کیفیت ایجاد، مساوی کیفیت وجود است؛ از این رو فطره الله، یعنی ملازم با کیفیت وجود خود باش یا ملازم با صفات وجود خود برای کشف کمالات سابقه باش. (22)
اضافه شدن فطرت به «الله» در «فطره الله»، حاکی از نکته بسیار مهمی است و آن اینکه کمال حقیقی نوع انسان، رسیدن به «الله» است. «الله» اسمی است که جامع جمیع کمالات است؛ (23) به طوری که هیچ کمالی در آن بر کمال دیگر غلبه و ظهور ندارد؛ به خلاف اسمای دیگر که بعضی از کمالات بر بعضی دیگر غلبه و ظهور دارد. بنابراین فقط انسان کامل است که مظهر تمام کالات حضرت حق بدون غلبه کمالی بر کمال دیگر است؛ یعنی مظهر اسم اعظم الهی به شمار میرود. از این رو او آیت کبرا و حجه الله الکبرا است. در واقع آینه تمام قدی است که تمام اسمای الهی در او ظاهر است.
همه مخلوقات، ظهورات عینی اسمای حضرت حق جل و علا هستند. از این جهت تفاوتی بین آنها نیست. تفاوت در این است که ظهور چه اسمی و در چه درجه ظهوری هستند؛ به عنوان مثال آب مظهر اسم «المحی» خداوند تعالی و آتش مظهر اسم «الممیت» حضرت حق است. اسمای الهی از جهت سعه و ضیق با هم تفاوت دارند. تفاوت مخلوقات به تفاوت اسما برمیگردد. هر مخلوقی که مظهر اسم محیط باشد، درجه ظهور او بالاتر، و مخلوقی که مظهر اسم محاط باشد، درجه ظهور او پایینتر است. اسم شریف «الله» که جامع جمیع کمالات است و نسبت به تمام اسما محیط است، مخلوقی که مظهر او باشد، درجه ظهور و کرامتش از همه مخلوقات بالاتر و مظهر اسم اعظم الهی است.
در آیه بالا، برش و خلقت انسان، برش «الله» معرفی شده است؛ یعنی انسان میتواند ظهور اسم «الله» باشد. نشیمنگاه و جایگاه او آنجا است؛ به همین لحاظ اشرف مخلوقات است.
از این رو، انسان کامل به عنوان کون جامع (مخلوقی که جامع تمام ظهورات همه مخلوقات است.) مظهر اسم اعظم حضرت حق معرفی شده است. به عبارتی انسان کامل، میوه عالم است و کل خلقت برای او خلق شده است. در واقع تمام مخلوقات در خدمت او و برای او آفریده شدهاند. ولی انسان برای خود خداوند تعالی خلق شده است.
یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی (24)
ای فرزند آدم، همه چیز را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم.
ذالک الدین القیم:
آیه شریفه تأکید میکند که این سنت و روشی پایدار است که خلقت از ازل بر آن نهاده شده است و تنها راه رستگاری و مقصود اصلی خلقت (انسان) به این است که این فطرت الهیه در او شکوفا شود و چون در این فطرت اکتساب، انقلاب و اختلاف راه ندارد، متصف به صفت عصمت و مصون از خطا است و احکامش تأیید شده است و از ملتزمات فطرت، دین قیم است (25)، یا دین عبارت است از التزام به آنچه در فطرت است، (26) پس فطرت در کشف حقایق حقیق است؛ از این رو در صدر آیه شریفه، ملازمه و توسل به آن را با عبارت «فطره الله» تأکید کرده است. (27)
اگر اشکال شود که از آیه «لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله» (28)
معلوم میشود که خلقت و برش تمام مخلوقات، الله است، جواب داده خواهد شد که «الله» این آیه با «الله» آیه فطرت تفاوت دارد؛ یعنی این گونه نیست که هر کس «الله» میگوید، معنای کامل و دقیق آن را اراده کرده باشد؛ بلکه اغلب کمالی از کمالات حضرتش را طلب کنند؛ به عنوان مثال بیماری که «یا الله» میگوید و شفا میطلبد، گویا میگوید: «یا شافی»؛ کسی که طلب علم میکند و «یا الله» میگوید، گویا میگوید یا عالم ...
مخلوقات نیز گرچه همه «الله» میگویند، هر کدام به اندازه ظرفیت وجودی و نیاز حقیقیشان «الله» میگویند. همانگونه که همه مخلوقات به یک اندازه از نور خورشید بهره نمیگیرند؛ بلکه هر کدام به اندازه ظرفیت خود میتوانند از نور آن استفاده کنند. طلب و سوال یک اتم، با یک مولکول، و هر دو با یک موجود مادی، و هر سه با یک موجود برزخی و ...، از «الله» متفاوت است. از این رو بهره آنها از «الله» و نطق آنها با «الله» نیز متفاوت است.
اگر سوال شود چه دلیلی وجود دارد بر اینکه «الله» در دو آیه متفاوت است؟ در پاسخ خواهیم گفت: «الله» در آیه فطرت از زبان حضرت حق تعالی نقل شده است و حال آنکه در این آیه از زبان مخلوقات است.
علاوه بر آن آیه، «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» (29) تأکید میکند که انسان ظرفیت دارد تمام اسمای الهی به او تعلیم شود؛ تا جایی که فرشتگان که در مقایسه با موجودات مادی و برزخی اشرف هستند، این ظرفیت را نداشتند. از این رو در پاسخ خداوند تعالی که از آنها خواست حضرتش را از اسما خبر دهند، عرض کردند:
لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا (30)
ما هیچ علمی نداریم؛ جز آنچه تو به ما تعلیم کردی.
کریمه فوق بیانگر همین فطرت «الله» در انسان است؛ زیرا حضرت حق تعالی از تمام اسمای خود در خلقت او قرار داد و او میتواند مظهر تمام نمای اسمای الهی باشد. در واقع مرآت کاملی باشد که حضرت حق را با تمام اسما، بدون ظهور و غلبه اسمی بر اسم دیگر ظاهر کند. انسان مظهر اسمای جمالی و جلالی است که در قرآن از این دو ظهور، به دو دست تعبیر شده است. به همین سبب خداوند تعالی به ابلیس فرمود:
ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیدَی (31)
حال آنکه مخلوقات دیگر را با یک دست خلق شدهاند؛ یعنی یا مظهر جمال حضرت حق یا مظهر جلال او هستند.
در کتاب «نقدالنصوص فی شرح الفصوص» ذیل کریمه «علم آدم الاسما کلها» به این مطلب تأکید شده است:
رکب فی فطرته من کل اسم من اسمائه لطیفه و هیاه بتلک الطائف للتحقق بکل الاسما الجمالیه و الجلالیه، عبرعنهما بیدیه، ... وکل ماسوی الله مخلوق بیده واحده، لانه اما مظهر صفه اجمال کملائکه الحرمه، او اجلال، کملائکه، العذاب و الشیطان
در فطرت آدم از هر اسمی از اسمای لطیفه خود قرار داد و او را با تمام لطایف آماده کرد تا متحقق به تمام اسمای جمالی و جلالی شود. از صفات جمالی و جلالی به دو دست تعبیر کرده، ... همه ماسوی الله با یک دست خلق شدهاند، زیرا یا مظهر جمال هستند مثل ملائک رحمت یا مظهر جلال هستند مثل ملائک عذاب و شیطان.
فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق الله
فطرت انسان، حقیقت وجود او است که به نفس جعل انسان، منجعل شده است؛ نه اینکه عرض لازم باشد که به جعل ثانوی جعل شده باشد. همانگونه که اثبات استقلالی ندارد، قابل نفی استقلالی بعد از جعل انسان هم نیست؛ از این رو فرمود:
لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله (32)
ذالک لدین القیم
فطرت، امر ذاتی است و تخلف و اختلاف در آن راه ندارد. قابل جعل استقلالی نفیاً و اثباتاً نیست. بنابراین مجالی برای تصرف قوه واهمه و خیال در فطرت نیست. با توجه به اینکه خطا از ناحیه این دو قوه واقع میشود، بنابراین فطرت در احکام و مقتضیات خود، معصوم از خطا است. (33)
و لکن اکثر الناس لایعلمون
در این کلام توبیخ و سرزنش است برای کسانی که به احکام و مقتضیات فطرت آشنا نیستند و خود را در بدن خلاصه میکنند و در کتاب فطرت خود (وجود خود) که مکتوب به دست قدرت پروردگار است، تفکر و تعقل نمیکنند و تمیز بین احکام فطرت و طبیعت نمیدهند.
اگر آنها تدبیر در کتاب ذات خود نمایند و مدرک «الله» شوند، از خودبینی به خدابینی، از خودخواهی به خداخواهی میرسند، حافظ حقوق فطرت میشوند، مانع از انحراف و اعواج آن میگردند. (34)
نتیجهگیری
1. در نگاه دینی، انسان مفطور بر فطرت الهی است. خداوند، فاطر و آفریننده آسمانها و زمین است؛ به همین دلیل عالم و آدم هویتی جز آیت و نشانه بودن ندارند. آیت و نشانه بودن، همه ابعاد و ذرات مخلوقات را فراگرفته است؛ به گونهای که در هر زاویه و بعدی جز چهره الهی مشاهده نمیشود.
وجه بیکران الهی، کرانهای در کنار باقی نمیگذارد تا در فراسوی آن، پدیدهای به طور مستقل فرصت روز و ظهور داشته باشد. (35)
فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (36)
به هر طرف رو کنید، پس آنجا وجه الهی است.
2. تفاوت انسان با سایر مخلوقات در این است که انسان میتواند مظهر اسم «الله» باشد؛ اسمی که کمالات تمام اسمای دیگر را در بردارد و جامع تمام ظهورات الهی است؛ به گونهای که هیچ ظهوری از وجود او بیرون نمیماند و همه کمالات را به نحو مطلق ولی ظلی دارا است. او به گونهای است که به خود، کمالات خود، ربط خود به حق تعالی و ظهور بودن خود، علم و آگاهی دارد و علاوه بر آن، به علم خود نیز علم دارد؛ (یعنی علم مرکب دارد.)
3. قوام انسان به پیوند او با خداوند است؛ یعنی ربط به خداوند تعالی در متن واقعیت او نهفته است. توحید مربوط به متن فطرت و آفرینش عالم و آدم است؛ حقیقتی جاودان و همیشگی است و تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. توحید، حق است و حق، ثابت و ازلی است.
قرآن کریم به دلیل اتحاد و یگانگی مخلوق و مفطور با خلق و فطرت، حقیقت انسان را فطره الله معرفی میکند در این بیان، آفریده شده هویتی ممتاز از آفرینش ندارد و چون آفرینش نفسی نیست، بلکه معنای اضافی است و در پیوند با حضرت حق تعالی، حقیقت و معنای خود را مییابد، تعبیر به «فطره الله» در قبال تعابیری است که برای انسان معنای نفسی لحاظ میکند؛ مثل حیوان ناطق، حیوان ابزارساز.
همانگونه که آفرینش الله، اضافه اشراقی و معنایی ربطی است که بدون پیوند با خداوند تحقق نمیپذیرد، انسان نیز معنایی ربطی است که بدون اضافه شدن به خداوند تعالی حقیقتی ندارد.
یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ (37)
ای مردم، شما (همگی) نیازمند به خدایید؛ تنها خداوند است که بینیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.
فقیر در لغت به کسی گفته میشود که ستون فقراتش در هم شکسته باشد که جز در پناه اتکا بر غیر، نتوانند قیام کند. انسان نیز بر همین قیاس جز در پناه ارتباط با خداوند نمیتواند قوام و قیامی داشته باشد. (38)
4. فطرت در تمام انسانها وجود دارد و معرفت حق تعالی به علم بسیط (39) برای همه حاصل است. (40)
5. دین اسلام فطری و احکام آن مطابق فطرت است و التزام به دین، لازمه فطرت است.
6. انسان، حقیقت فارد و نوع واحد است.
7. انسان نیاز به قانون فارد و دین واحد دارد تا به مقصد فطری خود راه یابد.
8. فطرت خداخواهی مقوم درونی انسانها و در همه آنها یکسان است؛ بنابراین انسانها ذاتاً مختلف نیستند. اگر اختلافی مشاهده میشود، خارج از حقیقت انسانی و حریم ذات آنها است.
پینوشتها
1- بقره/156.
2- کافی، ج2، عربی، ص133؛ به نقل از سرحالعیون فی شرح العیون، ص10.
3- حشر/19.
4- چشمها او را نمیبینند. انعام/103.
5- توحید صدوق، ص19، ج6؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص87.
6- اول و آخر او است. حدید/3.
7- شرح دعای صباح، ص47، پاورقی.
8- شرح مقدمه قیصری، ص129-150.
9- فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.
10- مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه، ص30.
11- شرح مقدمه قیصری، ص249.
12- همان، ص220.
13- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص23.
14- روم/30.
15- رشحات البحار، ص26.
16- اسراء/14.
17- شذرات المعارف، ص144.
18- مائده/3.
19- احزاب/4.
20- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص26.
21- برای هشدار به مطلب مهمی که جذب یا دفع آن دارای اهمیت باشد، از اغراء استفاده میشود.
22- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص3.
23- تفسیر القرآن، ص49.
24- شرح فصوص الحکم، فص یونسیه، ص977.
25- شذرات المعارف، ص129.
26- همان، ص138.
27- همان، ص130.
28- اگر از مخلوقات سوال کنی که چه کسی آسمانها و زمین را خلق فرمود، خواهند گفت (الله)، لقمان/24.
29- خداوند همه اسما را به آدم تعلیم داد. بقره/31.
30- همان/32.
31- چه چیز تو را منع کرد از اینکه به آنچه با دو دست خودم خلق کردم، سجده نکنی؟ اعراف/13.
32- رشحات البحار، کتاب الانسان والفطره،4.
33- همان.
34- همان، ص5.
35- هستی و هبوط، ص178.
36-بقره/115.
37- فاطر/15.
38- هستی و هبوط، ص82.
39- علم بسیط برای همه حاصل است؛ ولی علم مرکب که عبارت از علم به علم است، مخصوص مؤمنان است.
40- قیصری: «شرح فصوص الحکم»، ص613 (پاورقی).
منابع تحقیق : - ابوالمعالی عبدالله بن محمد میانجی همدانی (ملقب به عین القضات)، تمهیدات، با مقدمه، تصحیح و تحشیه و تعلیق عفیف عسیران، منوچهری، چاپ پنجم، 1370.
- مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، تهران.
- حسنزاده آملی، حسن، سرح العیون فی شرح العیون، دفترتبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1379.
- پارسانیا، حمیدرضا، هستی و هبوط، معارف، 1385.
- آشتیانی، سیدجلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چاپ چهارم، بهار، 1375.
- شفیعی، سیدمحمد، پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان، دفتر انتشارات.
- شرح المصطلحات الفلسفیه، مجمع البحوث الاسلامیه فى الآستانه الرضویه المقدسه، چاپ اول، 1414 هـ.
- عباس، قمی، مفاتیح الجنان.
- جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، تنظیم و ویرایش: محمدرضا مصطفیپور، نشر اسراء، چاپ اول، زمستان، 1378.
- فیض کاشانی، اصول المعارف، تصحیح سیدجلال الدین کاشانی، قم، دفتر تبلیغات، چاپ دوم، 1360.
- قیصری رومی، محمدداوود، شرح فصوص الحکم، مقدمه و تصحیح و تعلیق از سیدجلال الدین آشتیانی، علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1375.
- صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، تفسیر القرآن کریم، دارالتعارف للمطبوعات، چاپ دوم، 1419هـ، 1988م.
- عبدالباقى، محمد فؤاد، المعجم المفهرس للالفاظ القران الکریم، دار الکتب المصریه (قاهره)، اسماعیلیان.
- شاهآبادی، محمدعلی، رشحات البحار، نهضت زنان مسلمان، بهمن1360.
- محی الدین بن عربی، تفسیر ابن عربی، بیروت، 1424هـ، 2002م.
- مطهری، مرتضی، فطرت، انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان، چاپ اول، 1361.
- سبزواری، ملاهادی، شرح الاسما و شرح دعای جوشن کبیر، نجف قلی حبیبی، دانشگاه تهران، چاپ دوم، تیرماه، 1375.
- جامی، نورالدین عبدالرحمان بن احمد، نقدالنصوص فی شرح نقش الفصوص، مقدمه و تصحیح: ویلیام چیتیک، پیشگفتار: سیدجلال الدین آشتیانی، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، 1360.
- سبزواری، ملاهادی، شرح دعای صباح، تحریر: نجفقلی حبیبی، انتشارات دانشگاه تهران، 1375، چاپ دوم.
- شاهآبادی، محمدعلی، شذرات المعارف، بنیاد علوم و معارف اسلامی دانشپژوهان، چاپ اول، 1380.منبع مقاله : گروه نویسندگان؛ (1387)، حدیث عشق و فطرت، تهران: سازمان انتشارات، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم