«کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» این کتاب بطور گسترده آیاتش را تبیین کرد؛ فصل فصل، جدا جدا باز و روشن بیان کرد، و در هر مطلبی به خوبی بین حق و باطل فیصله داد، و آنها را از هم جدا نمود «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» (8) در ابتدای نزولش گر چه با عربها سخن میگفت؛ زیرا در منطقه حجاز نازل شده است ولی همه مردم جهان را به خود جذب نمود، و دعوت کرد و همچنان هدایت مینماید، زیرا «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ». (9) گر چه به زبان عربی سخن میگوید اما فرهنگ و محتوای او، برابر فطرت همه انسانهاست، «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً» (10) فرمود؛ ای مردم جهان من رسول خدایم برای همهی شما.
قرآن کریم دو اصل کلیت دین اسلام، و دوام آن را، در چند جا مطرح کرد یعنی رهآورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) هم کلی است؛ برای همهی مردم دنیا است، و هم دائم است، در تمام زمان گسترده است. هم همگانی است، و هم همیشگی.گوهر پاک بباید که شود قابل فیض *** ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
ممکن نیست؛ سیهدل روز، شب زندهدار سحر باشد. ممکن نیست؛ تبهکار روز، پارسای شب باشد.
گناه حجاب است، و تاروپودهای پردهی حجاب، خودبینی است که هیچ حجابی بدتر از خودبینی نیست. امام موسی بن جعفر علیهما افضل صلوات المصلین طبق نقل ابن بابویه قمی رضوانالله تعالی علیه در کتاب قیم توحیدش این چنین فرمود: «... لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور لا اله الا هو الکبیر المتعال» (23)
بین خدای سبحان و بین خلق او، غیر از خود خلق حجاب دیگری نیست.
خداوند بدون حجاب محجوب است و بدون ساتر، مستور و پنهان میباشد.
اگر حجابی در بین باشد، همان خودبینی خلق است و اگر پردهای آویخته باشد، همان غرور مخلوق است، و گرنه آن پریروی پردهای ندارد. «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» زیرا میان عبد و مولا حجابی نیست «وجودک ذنب لایقاس به ذنب» بنابراین؛ انسان هر اندازه که در تار و پود خودبینی واقع شود از خدابینی محروم است و با انبیاء الهی هم شهود و حضوری ندارد. لذا کافران چنین گفتهاند: «من بیننا و بینک حجاب فاعمل اننا عاملون» بین ما و بین تو حجاب است، پس هر چه از دست تو برمیآید بکن، ما هم هر نقشهای که داریم پیاده میکنیم. از تو هر چه ساخته است انجام بده، و از ما هر چه برمیآید کوتاهی نمیکنیم. این میدان و این هم نبرد.
کسانی که در برابر حق میایستادند سخنانشان این است: «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى» (24) یعنی؛ هر کس طغیانگری و استکبارش بیشتر باشد پیروز است. اما شعار انبیا این بود که: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» کسی که جان خود را شکوفا کرد، پیروز است. کسی که در جبههی جهاد اکبر، ظفرمند شد فاتح است.
این گونه شعارهای متقابل، همواره بین انبیا و طاغوتیان بود، آنها میگفتند: «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى»، الهیون میگفتند: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا». فرعون میگفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى»، موسای کلیم میگفت: «لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى». (25) آن که از پشت پرده گناه به جهان مینگرد بر اساس اصالت ماده سخن میگوید، این که بیپرده جهان را میبیند بر مبنای اصالت حق سخن میسراید. آنگاه رسول الله در برابر اینها پاسخی داد که پایان کار را خواهیم دید.
این معنا در سورهی «حم فصلت» بیان شد و در سوره «اسراء» هم این چنین آمده:»وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» (26) یعنی؛ وقتی تو قرآن را تلاوت میکنی، بین تو و بین دلهای کافران حجابی است نادیدنی.
اگر انسان؛ رسول الله را نمیبیند و اگر کلام الله را نمیشنود، باید بداند در حجاب گناه است. به همان اندازه، که از شنیدن کلام حق محروم است، بداند که در حجاب است. بداند که گوشش بسته است، و لازم است در رفع حجاب بکوشد.
چون آنها عمداً گوش فرا ندادند، خدا هم دلهای آنان را مهر کرد «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (27) چون منحرف شدند، خدا بر انحراف آنها افزود. چون مریض شدند، خدا بیمارترشان کرد، نه یعنی؛ خدا مرض فرستاد، نه یعنی؛ خدا دلهای اینها را مهر کرد. همین نورانیت قرآن، که تنزل کرده است، و آنها در برابر قرآن سرسختی نشان میدهند، این سرسختی در برابر قرآن، اینها را بیمارتر و محرومتر میکند.
اینکه خدا میفرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَاراً» (28) یعنی همین قرآن، برای مؤمنان شفا و رحمت است و برای تبهکاران خسارت است. قرآن، نوریست که، برای نابینایان، درک این نور، دشوار است. لذا، در زحمتند.
اگر انسان بیماری با خوردن میوه پر آب و شیرین و شاداب، بیماریش بیشتر شد، تقصیر آن میوهی شیرین نیست، بلکه بیماری دستگاه هاضمهی آن مریض است که موجب رنجوری او را فراهم کرده است. قرآن؛ همانند آن میوهی شیرینی است که انسان مستعد، با هضم او نمو میکند و تکامل مییابد، و اگر مریض بود، دستگاه فکریش در برابر او عکسالعمل نشان میدهد و موضع میگیرد، و سرسختی و لجاجت نشان میدهد، و بیمارتر میشود.
فرمود؛ تو اگر قرآن تلاوت کردی، حجاب نامرئی و حجابی که مادی نیست و به چشم نمیآید، بین تو و آنها میآویزانیم، که تو را نبینند و قهراً آسیبی هم نمیتوانند به تو برسانند. «وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» ما روی دلهای اینها، پوششی و پردهای میافکنیم که؛ معارف قرآن را نفهمند. یعنی وقتی که نورانیت قرآن مطرح شود افراد نابینا به گوشه میخزند و از آن رنج میبرند.
«وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً» در گوشهای اینها سنگینی است و راه نفوذ گفتار الهی را بسته است. آنگاه همین گروه در قیامت میگویند: «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیر» (29) ما اگر خود میفهمیدیم، مانند چشمهای بودیم که شناخت حق و پیروی از آن از درون ما میجوشید، یا گوش شنوا میداشتیم و مانند حوضی بودیم که از آب بهره میگرفتیم، امروز گرفتار شعلهی آتش نمیشدیم.
خلاصه آنکه؛ یا راه مدرسه، یا راه شب زندهداری؛ یا راه دل، یا راه فکر، یا راه عمل صالح، یا راه درس و بحث که سرانجام انسان را به این نورانیت برساند و جمع میان هر دو راه بهتر است. آنگاه فرمود: «وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» اگر سخن از خداست و توحید خدا، اگر از توحید ربوبی خدا سخنی گفتی «وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» اینها مرتجعانه به عقب حرکت میکنند. بجای اینکه «نفر الی الله» کنند «نفور عن الله» دارند، بجای اینکه به سمت خدا کوچ کنند «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»، (30) از سمت خدا میگریزند.
آنگاه سخنانشان، توطئههایشان، تصمیمهایشان را خدا به رسول الله میگوید. میفرماید؛ اینها در جلسات سری اینچنین میگویند «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً» (31) آنها که گوش میدهند و چیزی از وحی نمیفهمند، با هم نجوا دارند و مناجات میکنند، میگویند این سحر است، نه وحی، و خود این شخص هم مسحور است، نه پیغمبر.پینوشتها
1. سورهی شعراء، آیه 193.
2. سورهی عنکبوت، آیهی 69.
3. سورهی انفال، آیهی 29.
4. سورهی اعراف، آیهی 179.
5. سورهی فصلت، آیهی 1- 3.
6. سورهی اعراف، آیهی 156.
7. سورهی اعراف، آیهی 156.
8. سورهی طارق، آیهی 13.
9. سورهی انعام، آیهی 90.
10. سورهی اعراف، آیهی 158.
11. سورهی فصلت، آیهی 4.
12. سورهی فصلت، آیهی 4.
13. سورهی اعراف، آیهی 50.
14. سورهی اعراف، آیهی 50.
15. سورهی فصلت، آیات 4 و 5.
16. سورهی هود، آیهی 91.
17. سورهی شمس، آیهی 10.
18. سورهی ابراهیم، آیهی 43.
19. المحجة البیضاء ج 2 کتاب آداب تلاوة القرآن.
20. سورهی اسراء، آیهی 45.
21. توحید صدوق، ص 97.
22. سورهی مزمل، آیهی 6.
23. توحید صدوق ص 179.
24. سورهی طه، آیهی 64.
25. سورهی طه، آیهی 69.
26. سورهی اسراء، آیات 45، 46.
27. سورهی صف، آیهی 5.
28. سورهی اسراء، آیهی 82.
29. سورهی ملک، آیهی 10.
30. سورهی ذاریات، آیهی 50.
31. سورهی اسراء، آیهی 47.
32. سورهی فصلت، آیهی 26.
33. سورهی مدثر، آیهی 31.
34. سورهی فتح، آیهی 4.
35. سورهی فصلت، آیهی 27.
36. سورهی فصلت، آیهی 6.
37. سورهی فصلت، آیهی 7.
38. سورهی مؤمنون، آیهی 4.
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ *** باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ (31)
این بزرگترین خطر برای انسان است. اگر چهره دل از فطرت توحیدی منحرف شود و به سمت طبیعت حیوانی او بازگردد، هرگز از فیض الهی بهره نمیبرد و بسان کاسهای میماند که به طرف زمین باشد، هرچه باران ببارد، چیزی داخل آن نمیشود بلکه از پشت آن میگذرد. قلب منکوس به طرف طبیعت به گونهای است که هر فیض که از سوی «الله» نازل شود، چیزی درون آن فرود نمیآید.
إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ (32)
شعله کز فطرت جدا شد دود گشت *** دود هم ویلان شد و نابود گشت
زیر و رو شدن قلب و قبض و بسط او، به دست «الله جل و علا» است، ولی مبدأ قابلی آن و انتخاب زشت یا زیبا، خود انسان است. (33)
فطرت یعنی نبوت و ولایت انسان اصل او است. اگر آدمی روی دل و توجه خود را به سمت فطرت بازگرداند و غذای مخصوصش را به او داد، فربه و بارور میشود؛ ولی اگر توجه خود را از او برداشت و به ابعاد حیوانی خود متوجه شد، جنبه حیوانی او فربه و بارور میشود و فطرت الهی او به سمت لاغری و ضعف میرود.
چرب و شیرین کم ده این مرداب را *** چرب و شیرین ده ز حکمت روح را
کافران در قوس نزول، با فطرت الهی آمدند و در قدمهای اول صعود، میل به فجور و تقوا پیدا کردند و با رفتار ناشایست خود از وصل به مقصد اصلی خود یعنی «الله» و ملاقات با او محروم و با انتقام و عذاب الهی محشور شدند (34):
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ (35)
خداوند تعالی عذاب شدیدی را برای آنها آماده کرده است، آنچه عمل میکنند، بسیار بد است.
مرحوم شاهآبادی طبقات بشر را از جهت توجه خیال، شرح صدر و حصول ملکات به دو دسته تقسیم میکند: 1. انسان 2. نسناس
نسناس هفت طایفهاند که همه اهل دوزخند:
لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (36)
برای جهنم هفت در است که هر در برای ورود دستهای از گمراهان معین شده است.
اگر توجه خیال به سوی شهوت و حیوانیت باشد، به گونهای که این صفت، ملکه راسخ در انسان شود، از سنخ گاو خواهد بود؛ اگر همش درندگی باشد، فعلیت او، پلنگ است و اگر دو خصوصیت را دارا باشد، گاو پلنگ خواهد بود.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (37)
گویی خران گریزانی هستند که از شیر درنده میگریزند.
همچنین اگر توجه او به شیطنت و نیرنگ باشد، فعلیت او شیطان خواهد بود و نیز اگر شیطنت و حیوانیت و درندگی با هم باشد، شیطان گاوپلنگ خواهد بود. (38)
کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیاطِینِ (39)
گویی سرهای شیاطین است.
عین القضات انسانها را به سه دسته تقسیم میکند:
1. افردای که به حیوانات شباهت دارند.
2. افرادی که به ملائک شباهت دارند.
3. افرادی که به انبیا شباهت دارند.
تمام همت گروه اول، خوردن و آشامیدن و خواب و آسایش است:
أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (40)
آنها مانند چهارپایانند؛ بلکه بسی گمراهترند.
زیرا «أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (41) هستند. این گروه به ظاهر آدم هستند، ولی از حقیقت آن فارغند. رب آنها دنیا است و تمام توجه و همت آنها بدان معطوف است.
ذَرْهُمْ یأْکُلُوا وَیتَمَتَّعُوا وَیلْهِهِمُ الْأَمَلُ (42)
ای رسول ما، این کافران لحوج را به خورد و خواب طبیعت و لذات حیوانی واگذار تا آمال و اوهام دنیوی آنها را غافل گرداند.
گروه دوم امروز در حجاب معرفت و فردا در حسرت رویت حضرت حق خواهند بود. تمام همت آنها تسبیح، تهلیل نماز و روزه است و فرشته صفت هستند:
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا (43)
و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختیم او از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود، برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.
تفضیل آنها از جهت حقیقتی است که به آن مزین شدند؛ یعنی:
وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (44)
در آن از روح خویش بدمم.
اینان در هر دو جهان در بهشت به سر میبرند.
اِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (45)
(و روز جزا) نیکوکاران عالم در بهشت پر نعمت متنعمند.
به صورت و به حقیقت آدم هستند و خلق از آنها منفعت دنیوی و اخروی بسیار میبرد. امروز با حقیقت و معرفت قرینند و در قیامت با رویت و وصلت.
گروه سوم مانند پیامبران و رسولان هستند و همت ایشان عشق و محبت، شوق و رضا و تسلیم است. آنها کسانی هستند که به لب و حقیقت دین رسیده، حقیقت یقین را چشیده و در حمایت غیرت الهیاند. ( اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری)
شناخت افراد دیگر از این طایفه، به تشبیه و تمثیل و ظن است:
وَمَا یتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا (46)
و اکثر این مردم الا از خیال و گمان باطل خود از چیزی پیروی نمیکنند.
هر کسی از ظن خود شد یار من *** از درون من نجست اسرار من (47)
مخلوقات دیگر هم برای این گروه خلق شدهاند:
لولاک لما خلقت الافلاک
دل آنها از خورشید روشنتر است و حتی یک لحظه نیز از حضور و مشاهده حضرت حق جل و علاء خالی نیست. (48)
عین القضات برای تأکید سخن خود، این آیه شریفه را به عنوان سند ذکر میکند:
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ (49)
پس (از آن پیغمبران سلف) ما آن خاندان را که از بندگان خود برگزیدیم (یعنی رسول خاتم و آلش (صلی الله علیه و آله و سلم)) وارث علم قرآن گردانیدیم. باز هم بعضی از آنها (یعنی فرزندان یا عترت او) به نفس خود ظلم کردند و بعضی راه عدل پیمودند و برخی به هر عمل خیر (با جان و دل) به دستور حق سبقت گیرند.
«فمنهم ظالم لنسفه» اشاره به گروه اول است که همت آنها جز دنیا نیست و در مسیر حقیقت الهی خود قرار نگرفتند؛ بنابراین به خود ستم کردند و «منهم مقتصد» اشاره به گروه دوم است. با آنکه از حصار دنیا تا حدی خارج شده و به ماورا نیز توجه دارند، ولی هنوز از خود خبر هست، که هیچ بلایی در این راه سختتر از وجود خود نیست؛ از این رو باید از سر خود برخاست:
ما را خواهی تن به غمان اندر ده *** چون شیفتگان سر به جهان اندر ده
دل پر خون کن به دیدگان اندر ده *** وانگه زره و دو دیده جان اندر ده (50)
«منهم سابق بالخیرات باذن الله» اشاره به گروه سوم است که به حسب شأن و استعداد خود به نهایت درجه ممکن رسیده و برای تکمیل دیگران رجوع کردهاند. ایشان، زمین فنا و قالب را به زمین بقا و دل مبدل ساخته و در هر ذرهای، زمین و آسمانهای هفتگانه را میبینند.
ما رایت شیئاً الا و رایت الله فیه (51)
که همه چیز، آینه معاینه حضرت حق است و از همه چیز فایده و معرفت میبرد:
وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (52)
هیچ چیز نیست مگر تسبیح و تحمید حق را میکند.
من به هر که میگذارم ذکر دوست میشنوم *** من به هر چه مینگرم، روی دوست میبینم
نی عجب، اگر گویم او من است و من اویم *** نی عجبتر که او باز اوست و من اینم (53)
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را *** کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور *** پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
آنچه او را سیراب میکند، ارتباط و اتصال تام و بدون واسطه است؛ لذا وسائط را هم نمیتواند تحمل نماید و دردمندانه به حضرت حق جل و علا عرض میکند:
الی ترددی فی الاثار یوجب بعد المزار فاجمعنی علیک بخدمه توصلنی الیک (55)
خدایا، این رفت وآمد من در آثار تو باعث دوری تو میشود، مرا به خدمتی مشغول کن که تمام وجودم محو تماشای تو باشد.
چون سایه به آفتاب پیوست از ظلمت بود خود بر آسود *** چون سوخته شد تمام هیزم پیدا نشود از آن سپس دود
نمونه کامل آن امام صادق (علیهالسلام) است که وقتی مشغول نماز بود و ناگهان بیهوش شد، حضرت (علیهالسلام) را به هوش آوردند و در مورد این حالتشان سؤال کردند، امام فرمود:
لنا حالات مع الله هو فیها نحن و نحن فیها هو و مع ذلک هو هو و نحن نحن (56)
ماییم کز خدا، چو خدایی جدا نئیم از وی، جدا نئیم ولیکن خدا نئیم
در بحر عشق، کشتی فانی ما شکست *** تا او شدیم «او» ست که ماییم و مانئیم
پینوشتها
1- عضو هیأت علمی دانشکده فنی شریعتی.
2- حجر/ 29.
3- شذرات المعارف، ص150.
4- روم/30.
5- همان: شذرات المعارف، ص128.
6- همان.
7- مفردات راغب، ماده فطر.
8- مجمع البیان، ج2، ص169.
9- شرح المصطلحات الفلسفیه.
10- اصول المعارف، ص195 (نقل از ماجرای تفکر فلسفی، ص16).
11- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی، ص7.
12- روم/30.
13- نهج البلاغه، خطبه72.
14-توحید صدوق، ج6، ص 19؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص78.
15- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص4.
16- همان.
17- شدرات المعارف، ص142.
18- انفال/17.
19- تنبیه الخواطر، ص82؛ به نقل از شذرات المعارف، ص38.
20- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان، ص341.
21- همان،343.
22- همان،344.
23- مفاتیح الجنان، دعای امام حسین (علیهالسلام) در روز عرفه.
24- خدایا، حالت نیم خیز از دنیا را نصیب من کن.
25- فطرت در قرآن، ص58.
26- حشر/19.
27- تفسیر ابن عربی، ج2، ص455.
28- همان.
29- فطرت در قرآن، ص70.
30- همان، ص61.
31- مولوی.
32- سجده/12.
33- فطرت در قرآن، ص116.
34- هستی و هبوط، ص119.
35- مجادله/15.
36- حجر/44.
37- مدثر/50-51.
38- شذرات المعارف، ص141.
39- صافات/ 65.
40- اعراف/179.
41- همان.
42- حجر/3.
43- اسراء/70.
44- حجر/29.
45- انفطار/13.
46- یونس/ 36.
47- مولوی: «مثنوی»، دفتر اول.
48- تمهیدات، ص39.
49- فاطر/32.
50- تمهیدات، ص74.
51- فیض کاشانی؛ «علم الیقین»، ج1، ص49؛ به نقل از شرح دعای صباح، ص147.
52- اسراء/ 44.
53- حکیم هیدجی.
54- کی غایب بودهای که نیاز به دلیل داشته باشی و کی دور بودهای تا آثار به تو وصل نمایند. (مفاتیح الجنان، دعای امام حسین در روز عرفه)
55- مفاتیح الجنان دعای امام حسین در روز عرفه.
56- کلمات مکنونه فیض کاشانی، ص11؛ به نقل از پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان.
دایما او پادشاه مطلق است *** در مقام عز خود مستغرق است
حقیقت وجود، به اعتبار تجلی در اعیان، عین موجودات است، به اعتبار انبساط شامل همه حقایق میشود و با قید وحدت و صرافت، معیت سریانی با حقایق دارد، و احاطهاش بر حقایق، احاطه سریانی است؛ ولی معیت و احاطه اصل وجود در مقایسه با موجودات، احاطه قیومی است. بنابراین هر چه هست او است و ظهوراتش حتی مفهوم عدم که در ذهن شکل میگیرد، به برکت سوسویی است که از نور وجود به او اضافه میشود و کسی که معرفت او نسبت به وجود، کامل میشود، این حقیقت را درمییابد؛ از این رو حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:
ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده ومعه و فیه (7)
دلی کز معرفت نور و صفا دید *** به هر چیزی که دید، اول خدا دید
فقط او است که به صورت مهر یا قهر ظهور مییابد:
گر به صلح آییم عکس مهر او است *** ور به جنگ آییم عکس قهر او است
حقیقت حق به اعتبار ذات و حقیقت، در حجاب عزت مستور، و مستغرق در غیب هویت است؛ به نحوی که از این جهت بین آن حقیقت و غیر آن حقیقت، حتی اسما و صفات در مقام احدیت و واحدیت، نسبتی وجود ندارد.
حقیقت حق برای احدی معلوم نیست؛ گرچه بر حسب انیت و تجلی خارجی برای هر موجودی به قدر سعه وجودی آن معلوم است حق همه حقایق را ادراک میکند؛ ولی ممکنات، به واسطه محدودیت، ذات حق را ادراک نمیکنند.
به کنه ذاتش خرد برد پی *** اگر رسد به قعر دریا خس (8)
پینوشتها
1- بقره/156.
2- کافی، ج2، عربی، ص133؛ به نقل از سرحالعیون فی شرح العیون، ص10.
3- حشر/19.
4- چشمها او را نمیبینند. انعام/103.
5- توحید صدوق، ص19، ج6؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص87.
6- اول و آخر او است. حدید/3.
7- شرح دعای صباح، ص47، پاورقی.
8- شرح مقدمه قیصری، ص129-150.
9- فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.
10- مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه، ص30.
11- شرح مقدمه قیصری، ص249.
12- همان، ص220.
13- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص23.
14- روم/30.
15- رشحات البحار، ص26.
16- اسراء/14.
17- شذرات المعارف، ص144.
18- مائده/3.
19- احزاب/4.
20- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص26.
21- برای هشدار به مطلب مهمی که جذب یا دفع آن دارای اهمیت باشد، از اغراء استفاده میشود.
22- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص3.
23- تفسیر القرآن، ص49.
24- شرح فصوص الحکم، فص یونسیه، ص977.
25- شذرات المعارف، ص129.
26- همان، ص138.
27- همان، ص130.
28- اگر از مخلوقات سوال کنی که چه کسی آسمانها و زمین را خلق فرمود، خواهند گفت (الله)، لقمان/24.
29- خداوند همه اسما را به آدم تعلیم داد. بقره/31.
30- همان/32.
31- چه چیز تو را منع کرد از اینکه به آنچه با دو دست خودم خلق کردم، سجده نکنی؟ اعراف/13.
32- رشحات البحار، کتاب الانسان والفطره،4.
33- همان.
34- همان، ص5.
35- هستی و هبوط، ص178.
36-بقره/115.
37- فاطر/15.
38- هستی و هبوط، ص82.
39- علم بسیط برای همه حاصل است؛ ولی علم مرکب که عبارت از علم به علم است، مخصوص مؤمنان است.
40- قیصری: «شرح فصوص الحکم»، ص613 (پاورقی).
یار بیپرده از در و دیوار *** در تجلی است یا اولیالابصار
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی *** که سودها کنی از این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون *** کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی *** غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
(حافظ)
بدیهی است وقتی راههای انحرافی بسته و موهومات برملا شد، شناخت آن حقیقت متعالی در مسیر صحیح قرار گرفته و در افق اندیشه، طلوع خواهد کرد که از آن به «تجلی» تعبیر شده است.
تجلی غیر از حضور فیزیکی است، و در حقیقت نوعی ارتباط ویژه معنوی و حضور عقلانی و عرفانی است که ما را به آستان معرفت نزدیک میکند به طوری که جلوههای الهی را دریافت میکنیم:
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد (حافظ)
البته تجلّی الهی در اندیشهها به وسیلهی آثار او تحقق مییابد، یعنی این آثار و مخلوقات هستند که زمینهی آن تجلی را فراهم میکنند. مانند آینه که هرچه صافتر باشد چهرهی انسان در آن شفافتر خواهد بود. هرگاه رابطهی عمیق و حقیقی از سوی «آفریده» نسبت به «آفریدگار» صورت گیرد او حضور الهی را در عالم هستی احساس میکند و جلوههای او را میبیند:
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر *** وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
در هر صورت، کلمهی «تجلی» که در متن کلام امام - درود خدا بر او باد - آمده است، فصل جدید و جالبی در مباحث خداشناسی باز کرده که در جای جای نهجالبلاغه به چشم میخورد.
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد *** عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد *** این همه نقش در آئینه اوهام افتاد
امام (علیهالسلام) در فرازی دیگر از نهجالبلاغه درباره «تجلّی» توضیحات بیشتری را بیان میفرماید:
«فَبَعَثَ مُحَمَّداً (صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلم) بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ، وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ، بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ، وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ، وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ؛ خداوند پیامبرش را به راستی فرستاد تا بندگانش را از ذلت بتپرستی به عزت خداپرستی مشرف گرداند... به قرآنی که آن را روشن و استوار داشت تا بندگان، پروردگار خویش را بازشناسند و از تاریکی جهل به درآیند... آنگاه خدای سبحان در کتابش جلوه کرد و با نمایش قدرت... کتاب معرفت بگشاد»؛ (همان، خ: 147).
آنچه که از این جملات نورانی به ویژه فراز آخر - فتجلی لهم سبحانه فی کتابه... بما اراهم من قدرته - استفاده میشود آن است که خداوند متعال در قرآن تجلی کرده است. تجلی خدا در قرآن یعنی بدون اینکه خدا با چشم دیده شود ظهور و بروز دارد بدین طریق که داستان پیامبران را بیان کرده و عذاب و نقمتی که بر مخالفان آنان نازل شده یادآور گردیده است (شرح نهجالبلاغه 103/9).
«کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» این کتاب بطور گسترده آیاتش را تبیین کرد؛ فصل فصل، جدا جدا باز و روشن بیان کرد، و در هر مطلبی به خوبی بین حق و باطل فیصله داد، و آنها را از هم جدا نمود «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» (8) در ابتدای نزولش گر چه با عربها سخن میگفت؛ زیرا در منطقه حجاز نازل شده است ولی همه مردم جهان را به خود جذب نمود، و دعوت کرد و همچنان هدایت مینماید، زیرا «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ». (9) گر چه به زبان عربی سخن میگوید اما فرهنگ و محتوای او، برابر فطرت همه انسانهاست، «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً» (10) فرمود؛ ای مردم جهان من رسول خدایم برای همهی شما.
قرآن کریم دو اصل کلیت دین اسلام، و دوام آن را، در چند جا مطرح کرد یعنی رهآورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) هم کلی است؛ برای همهی مردم دنیا است، و هم دائم است، در تمام زمان گسترده است. هم همگانی است، و هم همیشگی.گوهر پاک بباید که شود قابل فیض *** ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
ممکن نیست؛ سیهدل روز، شب زندهدار سحر باشد. ممکن نیست؛ تبهکار روز، پارسای شب باشد.
گناه حجاب است، و تاروپودهای پردهی حجاب، خودبینی است که هیچ حجابی بدتر از خودبینی نیست. امام موسی بن جعفر علیهما افضل صلوات المصلین طبق نقل ابن بابویه قمی رضوانالله تعالی علیه در کتاب قیم توحیدش این چنین فرمود: «... لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور لا اله الا هو الکبیر المتعال» (23)
بین خدای سبحان و بین خلق او، غیر از خود خلق حجاب دیگری نیست.
خداوند بدون حجاب محجوب است و بدون ساتر، مستور و پنهان میباشد.
اگر حجابی در بین باشد، همان خودبینی خلق است و اگر پردهای آویخته باشد، همان غرور مخلوق است، و گرنه آن پریروی پردهای ندارد. «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» زیرا میان عبد و مولا حجابی نیست «وجودک ذنب لایقاس به ذنب» بنابراین؛ انسان هر اندازه که در تار و پود خودبینی واقع شود از خدابینی محروم است و با انبیاء الهی هم شهود و حضوری ندارد. لذا کافران چنین گفتهاند: «من بیننا و بینک حجاب فاعمل اننا عاملون» بین ما و بین تو حجاب است، پس هر چه از دست تو برمیآید بکن، ما هم هر نقشهای که داریم پیاده میکنیم. از تو هر چه ساخته است انجام بده، و از ما هر چه برمیآید کوتاهی نمیکنیم. این میدان و این هم نبرد.
کسانی که در برابر حق میایستادند سخنانشان این است: «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى» (24) یعنی؛ هر کس طغیانگری و استکبارش بیشتر باشد پیروز است. اما شعار انبیا این بود که: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» کسی که جان خود را شکوفا کرد، پیروز است. کسی که در جبههی جهاد اکبر، ظفرمند شد فاتح است.
این گونه شعارهای متقابل، همواره بین انبیا و طاغوتیان بود، آنها میگفتند: «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى»، الهیون میگفتند: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا». فرعون میگفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى»، موسای کلیم میگفت: «لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى». (25) آن که از پشت پرده گناه به جهان مینگرد بر اساس اصالت ماده سخن میگوید، این که بیپرده جهان را میبیند بر مبنای اصالت حق سخن میسراید. آنگاه رسول الله در برابر اینها پاسخی داد که پایان کار را خواهیم دید.
این معنا در سورهی «حم فصلت» بیان شد و در سوره «اسراء» هم این چنین آمده:»وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» (26) یعنی؛ وقتی تو قرآن را تلاوت میکنی، بین تو و بین دلهای کافران حجابی است نادیدنی.
اگر انسان؛ رسول الله را نمیبیند و اگر کلام الله را نمیشنود، باید بداند در حجاب گناه است. به همان اندازه، که از شنیدن کلام حق محروم است، بداند که در حجاب است. بداند که گوشش بسته است، و لازم است در رفع حجاب بکوشد.
چون آنها عمداً گوش فرا ندادند، خدا هم دلهای آنان را مهر کرد «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (27) چون منحرف شدند، خدا بر انحراف آنها افزود. چون مریض شدند، خدا بیمارترشان کرد، نه یعنی؛ خدا مرض فرستاد، نه یعنی؛ خدا دلهای اینها را مهر کرد. همین نورانیت قرآن، که تنزل کرده است، و آنها در برابر قرآن سرسختی نشان میدهند، این سرسختی در برابر قرآن، اینها را بیمارتر و محرومتر میکند.
اینکه خدا میفرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَاراً» (28) یعنی همین قرآن، برای مؤمنان شفا و رحمت است و برای تبهکاران خسارت است. قرآن، نوریست که، برای نابینایان، درک این نور، دشوار است. لذا، در زحمتند.
اگر انسان بیماری با خوردن میوه پر آب و شیرین و شاداب، بیماریش بیشتر شد، تقصیر آن میوهی شیرین نیست، بلکه بیماری دستگاه هاضمهی آن مریض است که موجب رنجوری او را فراهم کرده است. قرآن؛ همانند آن میوهی شیرینی است که انسان مستعد، با هضم او نمو میکند و تکامل مییابد، و اگر مریض بود، دستگاه فکریش در برابر او عکسالعمل نشان میدهد و موضع میگیرد، و سرسختی و لجاجت نشان میدهد، و بیمارتر میشود.
فرمود؛ تو اگر قرآن تلاوت کردی، حجاب نامرئی و حجابی که مادی نیست و به چشم نمیآید، بین تو و آنها میآویزانیم، که تو را نبینند و قهراً آسیبی هم نمیتوانند به تو برسانند. «وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» ما روی دلهای اینها، پوششی و پردهای میافکنیم که؛ معارف قرآن را نفهمند. یعنی وقتی که نورانیت قرآن مطرح شود افراد نابینا به گوشه میخزند و از آن رنج میبرند.
«وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً» در گوشهای اینها سنگینی است و راه نفوذ گفتار الهی را بسته است. آنگاه همین گروه در قیامت میگویند: «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیر» (29) ما اگر خود میفهمیدیم، مانند چشمهای بودیم که شناخت حق و پیروی از آن از درون ما میجوشید، یا گوش شنوا میداشتیم و مانند حوضی بودیم که از آب بهره میگرفتیم، امروز گرفتار شعلهی آتش نمیشدیم.
خلاصه آنکه؛ یا راه مدرسه، یا راه شب زندهداری؛ یا راه دل، یا راه فکر، یا راه عمل صالح، یا راه درس و بحث که سرانجام انسان را به این نورانیت برساند و جمع میان هر دو راه بهتر است. آنگاه فرمود: «وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» اگر سخن از خداست و توحید خدا، اگر از توحید ربوبی خدا سخنی گفتی «وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» اینها مرتجعانه به عقب حرکت میکنند. بجای اینکه «نفر الی الله» کنند «نفور عن الله» دارند، بجای اینکه به سمت خدا کوچ کنند «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»، (30) از سمت خدا میگریزند.
آنگاه سخنانشان، توطئههایشان، تصمیمهایشان را خدا به رسول الله میگوید. میفرماید؛ اینها در جلسات سری اینچنین میگویند «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً» (31) آنها که گوش میدهند و چیزی از وحی نمیفهمند، با هم نجوا دارند و مناجات میکنند، میگویند این سحر است، نه وحی، و خود این شخص هم مسحور است، نه پیغمبر.پینوشتها
1. سورهی شعراء، آیه 193.
2. سورهی عنکبوت، آیهی 69.
3. سورهی انفال، آیهی 29.
4. سورهی اعراف، آیهی 179.
5. سورهی فصلت، آیهی 1- 3.
6. سورهی اعراف، آیهی 156.
7. سورهی اعراف، آیهی 156.
8. سورهی طارق، آیهی 13.
9. سورهی انعام، آیهی 90.
10. سورهی اعراف، آیهی 158.
11. سورهی فصلت، آیهی 4.
12. سورهی فصلت، آیهی 4.
13. سورهی اعراف، آیهی 50.
14. سورهی اعراف، آیهی 50.
15. سورهی فصلت، آیات 4 و 5.
16. سورهی هود، آیهی 91.
17. سورهی شمس، آیهی 10.
18. سورهی ابراهیم، آیهی 43.
19. المحجة البیضاء ج 2 کتاب آداب تلاوة القرآن.
20. سورهی اسراء، آیهی 45.
21. توحید صدوق، ص 97.
22. سورهی مزمل، آیهی 6.
23. توحید صدوق ص 179.
24. سورهی طه، آیهی 64.
25. سورهی طه، آیهی 69.
26. سورهی اسراء، آیات 45، 46.
27. سورهی صف، آیهی 5.
28. سورهی اسراء، آیهی 82.
29. سورهی ملک، آیهی 10.
30. سورهی ذاریات، آیهی 50.
31. سورهی اسراء، آیهی 47.
32. سورهی فصلت، آیهی 26.
33. سورهی مدثر، آیهی 31.
34. سورهی فتح، آیهی 4.
35. سورهی فصلت، آیهی 27.
36. سورهی فصلت، آیهی 6.
37. سورهی فصلت، آیهی 7.
38. سورهی مؤمنون، آیهی 4.
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ *** باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ (31)
این بزرگترین خطر برای انسان است. اگر چهره دل از فطرت توحیدی منحرف شود و به سمت طبیعت حیوانی او بازگردد، هرگز از فیض الهی بهره نمیبرد و بسان کاسهای میماند که به طرف زمین باشد، هرچه باران ببارد، چیزی داخل آن نمیشود بلکه از پشت آن میگذرد. قلب منکوس به طرف طبیعت به گونهای است که هر فیض که از سوی «الله» نازل شود، چیزی درون آن فرود نمیآید.
إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ (32)
شعله کز فطرت جدا شد دود گشت *** دود هم ویلان شد و نابود گشت
زیر و رو شدن قلب و قبض و بسط او، به دست «الله جل و علا» است، ولی مبدأ قابلی آن و انتخاب زشت یا زیبا، خود انسان است. (33)
فطرت یعنی نبوت و ولایت انسان اصل او است. اگر آدمی روی دل و توجه خود را به سمت فطرت بازگرداند و غذای مخصوصش را به او داد، فربه و بارور میشود؛ ولی اگر توجه خود را از او برداشت و به ابعاد حیوانی خود متوجه شد، جنبه حیوانی او فربه و بارور میشود و فطرت الهی او به سمت لاغری و ضعف میرود.
چرب و شیرین کم ده این مرداب را *** چرب و شیرین ده ز حکمت روح را
کافران در قوس نزول، با فطرت الهی آمدند و در قدمهای اول صعود، میل به فجور و تقوا پیدا کردند و با رفتار ناشایست خود از وصل به مقصد اصلی خود یعنی «الله» و ملاقات با او محروم و با انتقام و عذاب الهی محشور شدند (34):
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ (35)
خداوند تعالی عذاب شدیدی را برای آنها آماده کرده است، آنچه عمل میکنند، بسیار بد است.
مرحوم شاهآبادی طبقات بشر را از جهت توجه خیال، شرح صدر و حصول ملکات به دو دسته تقسیم میکند: 1. انسان 2. نسناس
نسناس هفت طایفهاند که همه اهل دوزخند:
لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (36)
برای جهنم هفت در است که هر در برای ورود دستهای از گمراهان معین شده است.
اگر توجه خیال به سوی شهوت و حیوانیت باشد، به گونهای که این صفت، ملکه راسخ در انسان شود، از سنخ گاو خواهد بود؛ اگر همش درندگی باشد، فعلیت او، پلنگ است و اگر دو خصوصیت را دارا باشد، گاو پلنگ خواهد بود.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (37)
گویی خران گریزانی هستند که از شیر درنده میگریزند.
همچنین اگر توجه او به شیطنت و نیرنگ باشد، فعلیت او شیطان خواهد بود و نیز اگر شیطنت و حیوانیت و درندگی با هم باشد، شیطان گاوپلنگ خواهد بود. (38)
کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیاطِینِ (39)
گویی سرهای شیاطین است.
عین القضات انسانها را به سه دسته تقسیم میکند:
1. افردای که به حیوانات شباهت دارند.
2. افرادی که به ملائک شباهت دارند.
3. افرادی که به انبیا شباهت دارند.
تمام همت گروه اول، خوردن و آشامیدن و خواب و آسایش است:
أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (40)
آنها مانند چهارپایانند؛ بلکه بسی گمراهترند.
زیرا «أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (41) هستند. این گروه به ظاهر آدم هستند، ولی از حقیقت آن فارغند. رب آنها دنیا است و تمام توجه و همت آنها بدان معطوف است.
ذَرْهُمْ یأْکُلُوا وَیتَمَتَّعُوا وَیلْهِهِمُ الْأَمَلُ (42)
ای رسول ما، این کافران لحوج را به خورد و خواب طبیعت و لذات حیوانی واگذار تا آمال و اوهام دنیوی آنها را غافل گرداند.
گروه دوم امروز در حجاب معرفت و فردا در حسرت رویت حضرت حق خواهند بود. تمام همت آنها تسبیح، تهلیل نماز و روزه است و فرشته صفت هستند:
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا (43)
و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختیم او از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود، برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.
تفضیل آنها از جهت حقیقتی است که به آن مزین شدند؛ یعنی:
وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (44)
در آن از روح خویش بدمم.
اینان در هر دو جهان در بهشت به سر میبرند.
اِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (45)
(و روز جزا) نیکوکاران عالم در بهشت پر نعمت متنعمند.
به صورت و به حقیقت آدم هستند و خلق از آنها منفعت دنیوی و اخروی بسیار میبرد. امروز با حقیقت و معرفت قرینند و در قیامت با رویت و وصلت.
گروه سوم مانند پیامبران و رسولان هستند و همت ایشان عشق و محبت، شوق و رضا و تسلیم است. آنها کسانی هستند که به لب و حقیقت دین رسیده، حقیقت یقین را چشیده و در حمایت غیرت الهیاند. ( اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری)
شناخت افراد دیگر از این طایفه، به تشبیه و تمثیل و ظن است:
وَمَا یتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا (46)
و اکثر این مردم الا از خیال و گمان باطل خود از چیزی پیروی نمیکنند.
هر کسی از ظن خود شد یار من *** از درون من نجست اسرار من (47)
مخلوقات دیگر هم برای این گروه خلق شدهاند:
لولاک لما خلقت الافلاک
دل آنها از خورشید روشنتر است و حتی یک لحظه نیز از حضور و مشاهده حضرت حق جل و علاء خالی نیست. (48)
عین القضات برای تأکید سخن خود، این آیه شریفه را به عنوان سند ذکر میکند:
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ (49)
پس (از آن پیغمبران سلف) ما آن خاندان را که از بندگان خود برگزیدیم (یعنی رسول خاتم و آلش (صلی الله علیه و آله و سلم)) وارث علم قرآن گردانیدیم. باز هم بعضی از آنها (یعنی فرزندان یا عترت او) به نفس خود ظلم کردند و بعضی راه عدل پیمودند و برخی به هر عمل خیر (با جان و دل) به دستور حق سبقت گیرند.
«فمنهم ظالم لنسفه» اشاره به گروه اول است که همت آنها جز دنیا نیست و در مسیر حقیقت الهی خود قرار نگرفتند؛ بنابراین به خود ستم کردند و «منهم مقتصد» اشاره به گروه دوم است. با آنکه از حصار دنیا تا حدی خارج شده و به ماورا نیز توجه دارند، ولی هنوز از خود خبر هست، که هیچ بلایی در این راه سختتر از وجود خود نیست؛ از این رو باید از سر خود برخاست:
ما را خواهی تن به غمان اندر ده *** چون شیفتگان سر به جهان اندر ده
دل پر خون کن به دیدگان اندر ده *** وانگه زره و دو دیده جان اندر ده (50)
«منهم سابق بالخیرات باذن الله» اشاره به گروه سوم است که به حسب شأن و استعداد خود به نهایت درجه ممکن رسیده و برای تکمیل دیگران رجوع کردهاند. ایشان، زمین فنا و قالب را به زمین بقا و دل مبدل ساخته و در هر ذرهای، زمین و آسمانهای هفتگانه را میبینند.
ما رایت شیئاً الا و رایت الله فیه (51)
که همه چیز، آینه معاینه حضرت حق است و از همه چیز فایده و معرفت میبرد:
وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (52)
هیچ چیز نیست مگر تسبیح و تحمید حق را میکند.
من به هر که میگذارم ذکر دوست میشنوم *** من به هر چه مینگرم، روی دوست میبینم
نی عجب، اگر گویم او من است و من اویم *** نی عجبتر که او باز اوست و من اینم (53)
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را *** کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور *** پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
آنچه او را سیراب میکند، ارتباط و اتصال تام و بدون واسطه است؛ لذا وسائط را هم نمیتواند تحمل نماید و دردمندانه به حضرت حق جل و علا عرض میکند:
الی ترددی فی الاثار یوجب بعد المزار فاجمعنی علیک بخدمه توصلنی الیک (55)
خدایا، این رفت وآمد من در آثار تو باعث دوری تو میشود، مرا به خدمتی مشغول کن که تمام وجودم محو تماشای تو باشد.
چون سایه به آفتاب پیوست از ظلمت بود خود بر آسود *** چون سوخته شد تمام هیزم پیدا نشود از آن سپس دود
نمونه کامل آن امام صادق (علیهالسلام) است که وقتی مشغول نماز بود و ناگهان بیهوش شد، حضرت (علیهالسلام) را به هوش آوردند و در مورد این حالتشان سؤال کردند، امام فرمود:
لنا حالات مع الله هو فیها نحن و نحن فیها هو و مع ذلک هو هو و نحن نحن (56)
ماییم کز خدا، چو خدایی جدا نئیم از وی، جدا نئیم ولیکن خدا نئیم
در بحر عشق، کشتی فانی ما شکست *** تا او شدیم «او» ست که ماییم و مانئیم
پینوشتها
1- عضو هیأت علمی دانشکده فنی شریعتی.
2- حجر/ 29.
3- شذرات المعارف، ص150.
4- روم/30.
5- همان: شذرات المعارف، ص128.
6- همان.
7- مفردات راغب، ماده فطر.
8- مجمع البیان، ج2، ص169.
9- شرح المصطلحات الفلسفیه.
10- اصول المعارف، ص195 (نقل از ماجرای تفکر فلسفی، ص16).
11- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی، ص7.
12- روم/30.
13- نهج البلاغه، خطبه72.
14-توحید صدوق، ج6، ص 19؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص78.
15- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص4.
16- همان.
17- شدرات المعارف، ص142.
18- انفال/17.
19- تنبیه الخواطر، ص82؛ به نقل از شذرات المعارف، ص38.
20- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان، ص341.
21- همان،343.
22- همان،344.
23- مفاتیح الجنان، دعای امام حسین (علیهالسلام) در روز عرفه.
24- خدایا، حالت نیم خیز از دنیا را نصیب من کن.
25- فطرت در قرآن، ص58.
26- حشر/19.
27- تفسیر ابن عربی، ج2، ص455.
28- همان.
29- فطرت در قرآن، ص70.
30- همان، ص61.
31- مولوی.
32- سجده/12.
33- فطرت در قرآن، ص116.
34- هستی و هبوط، ص119.
35- مجادله/15.
36- حجر/44.
37- مدثر/50-51.
38- شذرات المعارف، ص141.
39- صافات/ 65.
40- اعراف/179.
41- همان.
42- حجر/3.
43- اسراء/70.
44- حجر/29.
45- انفطار/13.
46- یونس/ 36.
47- مولوی: «مثنوی»، دفتر اول.
48- تمهیدات، ص39.
49- فاطر/32.
50- تمهیدات، ص74.
51- فیض کاشانی؛ «علم الیقین»، ج1، ص49؛ به نقل از شرح دعای صباح، ص147.
52- اسراء/ 44.
53- حکیم هیدجی.
54- کی غایب بودهای که نیاز به دلیل داشته باشی و کی دور بودهای تا آثار به تو وصل نمایند. (مفاتیح الجنان، دعای امام حسین در روز عرفه)
55- مفاتیح الجنان دعای امام حسین در روز عرفه.
56- کلمات مکنونه فیض کاشانی، ص11؛ به نقل از پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان.
دایما او پادشاه مطلق است *** در مقام عز خود مستغرق است
حقیقت وجود، به اعتبار تجلی در اعیان، عین موجودات است، به اعتبار انبساط شامل همه حقایق میشود و با قید وحدت و صرافت، معیت سریانی با حقایق دارد، و احاطهاش بر حقایق، احاطه سریانی است؛ ولی معیت و احاطه اصل وجود در مقایسه با موجودات، احاطه قیومی است. بنابراین هر چه هست او است و ظهوراتش حتی مفهوم عدم که در ذهن شکل میگیرد، به برکت سوسویی است که از نور وجود به او اضافه میشود و کسی که معرفت او نسبت به وجود، کامل میشود، این حقیقت را درمییابد؛ از این رو حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:
ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده ومعه و فیه (7)
دلی کز معرفت نور و صفا دید *** به هر چیزی که دید، اول خدا دید
فقط او است که به صورت مهر یا قهر ظهور مییابد:
گر به صلح آییم عکس مهر او است *** ور به جنگ آییم عکس قهر او است
حقیقت حق به اعتبار ذات و حقیقت، در حجاب عزت مستور، و مستغرق در غیب هویت است؛ به نحوی که از این جهت بین آن حقیقت و غیر آن حقیقت، حتی اسما و صفات در مقام احدیت و واحدیت، نسبتی وجود ندارد.
حقیقت حق برای احدی معلوم نیست؛ گرچه بر حسب انیت و تجلی خارجی برای هر موجودی به قدر سعه وجودی آن معلوم است حق همه حقایق را ادراک میکند؛ ولی ممکنات، به واسطه محدودیت، ذات حق را ادراک نمیکنند.
به کنه ذاتش خرد برد پی *** اگر رسد به قعر دریا خس (8)
پینوشتها
1- بقره/156.
2- کافی، ج2، عربی، ص133؛ به نقل از سرحالعیون فی شرح العیون، ص10.
3- حشر/19.
4- چشمها او را نمیبینند. انعام/103.
5- توحید صدوق، ص19، ج6؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص87.
6- اول و آخر او است. حدید/3.
7- شرح دعای صباح، ص47، پاورقی.
8- شرح مقدمه قیصری، ص129-150.
9- فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.
10- مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه، ص30.
11- شرح مقدمه قیصری، ص249.
12- همان، ص220.
13- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص23.
14- روم/30.
15- رشحات البحار، ص26.
16- اسراء/14.
17- شذرات المعارف، ص144.
18- مائده/3.
19- احزاب/4.
20- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص26.
21- برای هشدار به مطلب مهمی که جذب یا دفع آن دارای اهمیت باشد، از اغراء استفاده میشود.
22- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص3.
23- تفسیر القرآن، ص49.
24- شرح فصوص الحکم، فص یونسیه، ص977.
25- شذرات المعارف، ص129.
26- همان، ص138.
27- همان، ص130.
28- اگر از مخلوقات سوال کنی که چه کسی آسمانها و زمین را خلق فرمود، خواهند گفت (الله)، لقمان/24.
29- خداوند همه اسما را به آدم تعلیم داد. بقره/31.
30- همان/32.
31- چه چیز تو را منع کرد از اینکه به آنچه با دو دست خودم خلق کردم، سجده نکنی؟ اعراف/13.
32- رشحات البحار، کتاب الانسان والفطره،4.
33- همان.
34- همان، ص5.
35- هستی و هبوط، ص178.
36-بقره/115.
37- فاطر/15.
38- هستی و هبوط، ص82.
39- علم بسیط برای همه حاصل است؛ ولی علم مرکب که عبارت از علم به علم است، مخصوص مؤمنان است.
40- قیصری: «شرح فصوص الحکم»، ص613 (پاورقی).
یار بیپرده از در و دیوار *** در تجلی است یا اولیالابصار
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی *** که سودها کنی از این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون *** کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی *** غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
(حافظ)
بدیهی است وقتی راههای انحرافی بسته و موهومات برملا شد، شناخت آن حقیقت متعالی در مسیر صحیح قرار گرفته و در افق اندیشه، طلوع خواهد کرد که از آن به «تجلی» تعبیر شده است.
تجلی غیر از حضور فیزیکی است، و در حقیقت نوعی ارتباط ویژه معنوی و حضور عقلانی و عرفانی است که ما را به آستان معرفت نزدیک میکند به طوری که جلوههای الهی را دریافت میکنیم:
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد (حافظ)
البته تجلّی الهی در اندیشهها به وسیلهی آثار او تحقق مییابد، یعنی این آثار و مخلوقات هستند که زمینهی آن تجلی را فراهم میکنند. مانند آینه که هرچه صافتر باشد چهرهی انسان در آن شفافتر خواهد بود. هرگاه رابطهی عمیق و حقیقی از سوی «آفریده» نسبت به «آفریدگار» صورت گیرد او حضور الهی را در عالم هستی احساس میکند و جلوههای او را میبیند:
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر *** وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
در هر صورت، کلمهی «تجلی» که در متن کلام امام - درود خدا بر او باد - آمده است، فصل جدید و جالبی در مباحث خداشناسی باز کرده که در جای جای نهجالبلاغه به چشم میخورد.
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد *** عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد *** این همه نقش در آئینه اوهام افتاد
امام (علیهالسلام) در فرازی دیگر از نهجالبلاغه درباره «تجلّی» توضیحات بیشتری را بیان میفرماید:
«فَبَعَثَ مُحَمَّداً (صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلم) بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ، وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ، بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ، وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ، وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ؛ خداوند پیامبرش را به راستی فرستاد تا بندگانش را از ذلت بتپرستی به عزت خداپرستی مشرف گرداند... به قرآنی که آن را روشن و استوار داشت تا بندگان، پروردگار خویش را بازشناسند و از تاریکی جهل به درآیند... آنگاه خدای سبحان در کتابش جلوه کرد و با نمایش قدرت... کتاب معرفت بگشاد»؛ (همان، خ: 147).
آنچه که از این جملات نورانی به ویژه فراز آخر - فتجلی لهم سبحانه فی کتابه... بما اراهم من قدرته - استفاده میشود آن است که خداوند متعال در قرآن تجلی کرده است. تجلی خدا در قرآن یعنی بدون اینکه خدا با چشم دیده شود ظهور و بروز دارد بدین طریق که داستان پیامبران را بیان کرده و عذاب و نقمتی که بر مخالفان آنان نازل شده یادآور گردیده است (شرح نهجالبلاغه 103/9).