جنگ زندگی خیلیها را عوض کرد؛ آنهایی که عزیز از دست دادند، آنهایی که جانشان را برداشتند و خانه و زندگیشان را جا گذاشتند، و آنهایی که هرچه داشتند توی دست گرفتند و به جبهه رفتند... اعظم فانی از دسته سوم بود. دختر ۲۰ساله آن روزها، آجر به آجر زندگیاش را با جنگ روی هم چید. رشته تحصیلیاش را به خاطر جنگ انتخاب کرد، به خاطر جنگ از خانوادهاش دور شد و به خاطر جنگ، ۵سال از بهترین سالهای عمرش را زیر رگبار و صدای انفجارهایی که در یک قدمیاش رخ میداد سپری کرد. او حالا پنجاه و یک ساله است و یک دهم از عمرش را در جبههها سپری کرده. دفاع مقدس اما سهمی بیشتر از یک دهم در زندگی اعظم فانی داشته است. سهمی که او با عبارت «انسان سازی» توصیفش میکند و گفتن از آن روزها را رسالت خود میداند. میگوید: نمیشود از پرستاری گفت و از حضرت زینب (س) نگفت. حضرت زینب (س) که نماد پرستاری در تاریخ هستند، دو حرکت مهم انجام دادند. یکی حراست از بازماندگان کربلا و پرستاری از آنها و دیگری رساندن پیام کربلا به بازماندگان. من معتقدم که همین رسالت پیام رسانی، بر دوش پرستاران دیگر، در زمانهای دیگر هم قرار دارد. من تا به حال خاطراتم را از جبهههای جنگ هیچ جا بازگو نکردهام اما این وظیفه را بر خود میبینم که به تأسی از حضرت زینب (س) پیام دفاع مقدس را برسانم.
وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، من محصل بودم و در زادگاهم، شیراز زندگی میکردم. فرزند بزرگ خانواده بودم و روحیه انقلابی در خانهمان وجود داشت. اما مدت زیادی نگذشته بود که شیرینی پیروزی انقلاب با جنگ تحمیلی در کام مردم تلخ شد. من از همان زمان، در قالب بسیج مساجد شروع به فعالیت کردم و مثل بقیه خواهران، کارهای تدارکات و پشتیبانی مثل آمادهسازی غذا و پوشاک و... را برای جبهههای جنگ انجام میدادم. فضایی که آن زمان حاکم بود برایم جذابیت زیادی داشت. میدیدم بچههایی که در بسیج مساجد فعالیت داشتند، به جبههها اعزام میشدند و در برخی موارد شاهد شهادتشان بودم. حال و هوای خاصی ایجاد شده بود و من تشنه خدمت در جبهه بودم. اما بانوان نمیتوانستند به عنوان رزمنده به جبهه اعزام شوند. در نتیجه سعی کردم راهی پیدا کنم که پایم به جبهه باز شود. تصمیم گرفتم پرستار شوم.
همه ۲۰ انتخابم پرستاری بود
کنکوری که من در آن شرکت کردم، اولین کنکور بعد از انقلاب فرهنگی بود. ۱۰۰هزار نفر شرکت کرده بودند و ۱۰هزار نفر میتوانستند دانشجو شوند. در آن زمان باید لیست انتخاب رشته را همزمان با ثبت نام کنکور پر میکردیم. ۲۰ انتخاب داشتیم و من همه ۲۰انتخابم پرستاری بود. در نهایت در رشته پرستاری دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم و به تهران آمدم. در آن زمان به خاطر شرایط جنگ و نیاز شدید به پرستار، دوره آموزش پرستاری تا مقطع کاردانی بود و این برای من ایده آل بود. چون من به دنبال یک رشته زودبازده بودم تا بتوانم سریع به پایان برسانم و به جبهه بروم.
تلفن زدم گفتم به جبهه میروم
در دانشکده با ورودیهای سال ۵۸ آشنا شدیم که عضو تیم اضطراری ستاد مصدومین و مجروحین جنگ تحمیلی بودند. این ستاد توسط وزارت بهداشت تشکیل شده بود و اعزام گروههای پزشکی را به جبهه مدیریت میکرد. این آشنایی مقدمه ساز شد تا بعد از دو ترم تحصیل در سال ۶۳ برای اولین بار به جبهه اعزام شوم. از تلفن عمومی با خانه تماس گرفتم و گفتم که به جبهه میروم. خوشبختانه خانواده حامیام بودند و هیچ مخالفتی نداشتند. این طور بود که من با گروهی از دانشجویان پزشکی و پرستاری یا فارغ التحصیلان این رشتهها راهی جنوب شدم.
دنبال راحتی نبودیم
مقصد خوزستان بود. سوار هواپیمای نظامی C۳۳۰ شدیم که با تمام هواپیماهایی که قبلاً دیده بودم فرق داشت. هواپیما صندلی نداشت و یک دالان بزرگ بود که در اطراف آن سکوهای برزنتی متحرک تعبیه شده بود. صدای بسیار آزاردهندهای از موتورش شنیده میشد و در انتهای بدنه، در خروج وجود داشت. از این هواپیما برای انتقال کادر درمانی و مجروحان و شهدا استفاده میشد. به همین دلیل باید فضای داخلی به گونهای بود که بتوان در آن تخت مستقر کرد. آنقدر هیجانزده بودم که هیچ کدام از اینها برایم آزاردهنده نبود. من و بچههایی که همراه بودند، دنبال شرایط خوب و راحت نبودیم. شرایط رزمندهها را در تلویزیون دیده بودیم و میدانستیم چه چیزی در انتظارمان است. به اهواز که رسیدیم ما را در قالب گروههایی به نقاط مشخصی اعزام کردند. برادرها به خط مقدم فرستاده شدند و خواهران در نقاهتگاهها مشغول کار.
از دست و پای بریده تا شکم بیرون ریخته
نقاهتگاهها به فضاهایی گفته میشد که تا حدودی امن بود و مجروحان را به آنجا انتقال میدادند تا بعد از رسیدگیهای اولیه به وضعیتشان به شهرهای دیگر و بیمارستانها اعزام شوند. مثلاً یک سالن ورزشی را خالی کرده بودند و بغل به بغل تختخواب در آن چیده بودند. ما وظیفه داشتیم که در کمتر از یک ساعت، رزمندگان مجروح را آماده اعزام کنیم. رزمندگان با آسیبهای شدید میآمدند. دست و پای قطع شده، امعا و احشای بیرون ریخته، پیکرهای متلاشی، چیزهایی بود که زیاد میدیدیم. سطح جراحتها آنقدر وسیع بود که برای شستوشوی زخم سرمها را سوراخ نمیکردیم، بلکه پاره میکردیم و سرم را عین آبی که توی سطل باشد روی زخم میریختیم.
شاید الان در شرایط عادی اگر بیماری با آن وضعیت داشته باشم، از موقعیت بترسم اما در آن زمان اصلاً نمیترسیدم. مدد الهی بود که آن طور مقاومت و شهامت پیدا کرده بودیم. فشار کار آنقدر زیاد بود که حتی نمیرسیدیم فکر کنیم چه موقعیت ترسناکی است. فقط مشغول کار بودیم وگرنه ممکن بود یک لحظه غافل شدن از وضعیت، به قیمت از دست رفتن یک مجروح تمام شود. باید تمام مدت در «زمان حال» بودیم و با سرعت مجروحان را مداوا میکردیم.
روزی را که برای اولین بار با مجروحین گاز خردل روبرو شدم فراموش نمیکنم. سالن پر شده بود از بدنهای مشکی متورم براقی که روی تخت خوابیده بودند و از ریههایشان صدای قل قلی شبیه قلیان شنیده میشد. درد زیادی داشتند و حتی اندامهای داخلیشان از کبد و کلیه گرفته تا قلب و ریه ورم کرده بود. در لحظه شهید میشدند؛ یکی بعد از دیگری. به این مجروح رسیدگی میکردی، دیگری شهید میشد. یکی را احیا میکردی، باید مجروح دیگری احیا میشد |
کار کردن تا مرز بیهوشی
خواب و خوراک برایمان معنا نداشت. استراحتمان به قدر یک ساعت خواب شبانه بود و ناهار و شام سرپایی. یادم میآید که یکی از دوستانمان ۳شبانه روز مستمر کار کرده بود. بدون اینکه یک دقیقه بخوابد. آخر سر وقتی از هوش رفت و زمین افتاد، حاضر شد چند ساعتی دست از کار بکشد و استراحت کند. البته در آن فضا فقط کادر درمانی نبودند که از جبهه پشتیبانی میکردند. تعدادی از مادران شهدا و رزمندگان هم به نقاهتگاهها آمده بودند و از کادر درمان پشتیبانی میکردند. هر کاری از دستشان بر میآمد انجام میدادند. از نظافت نقاهتگاه گرفته تا شستن لباسها و ملحفهها. ما رزمندگان را تنها نگذاشته بودیم و مادرها، ما را.
خواهر، نترسیها!
با اینکه کم تجربه بودم و باید برای مداوای رزمندگانی با جراحتهای بالا آماده میشدم، اما این خود رزمندهها بودند که به ما روحیه میدادند. تجربه خیلی از کارها را نداشتم و تا جایی که خودم را میشناختم، دختر حساس و پرعاطفهای بودم که در مقابل هر مسألهای واکنش احساسی نشان میداد. اما فضای جنگ و جبهه ناخواسته آدم را مقاوم میکرد. انگار روح بزرگ شهدا روحیه و مقاومت ما را بیشتر میکرد. یادم هست اولین باری که قرار بود خونگیری کنم، رزمندهای میگفت: خواهر، نترسیها. راحت کارت را انجام بده. آنها حتی روی تخت نقاهتگاه هم برای همدیگر ایثار میکردند. سراغ هر رزمندهای که میرفتیم، با هر شدت جراحتی میگفت من حالم خوب است. همرزمام که روی تخت کناری خوابیده بیشتر به کمک احتیاج دارد. سراغ او برو. میشد این جو معنوی و ایثارگرانه را دید و تأثیر نگرفت؟
حکایت هفت سینهای جبهه
اعزامهای ما پی در پی بود و از ۵تا ۱۵ روز در جبهه میماندیم. یک ساک کوچک برزنتی داشتم که وسایل ضروریام را در آن چیده بودم. به محض آنکه فراخوان میدادند، ساک را برمی داشتم و میرفتم جبهه. در این بین، سه چهار نوروز را هم در جبهه گذراندم و همیشه مقید بودم که سفره هفت سین را برپا کنم. حتی اگر هفتسینمان کامل نبود یا شباهتی به سینهای سفره بقیه مردم نداشت. هفت سین ما با سوند و سرم و سرنگ و سوزن کامل میشد.
تمام راه میگها بالای سرمان بودند
ما را یا با هواپیما اعزام میکردند، یا قطار یا اتوبوس. درهواپیما که مینشستیم، میگهای عراقی هر لحظه ممکن بود ما را هدف بگیرند. در اتوبوسها وضع بدتر بود. میگها درست بالای سرمان بودند. با سر و صدای زیاد میرفتند و یک منطقه را بمباران میکردند و ما همه اینها را به چشم میدیدیم. در طول مسیر راننده مجبور بود چند بار اتوبوس را متوقف کند تا مسافران پیاده شوند و به محض رفع خطر دوباره آنها را سوار کند و جاده را ادامه دهد.
بدنهای سیاه و ورم کرده
سختترین جای کار وقتی بود که عراق شیمیایی زد. روزی را که برای اولین بار با مجروحین گاز خردل روبرو شدم فراموش نمیکنم. سالن پر شده بود از بدنهای مشکی متورم براقی که روی تخت خوابیده بودند و از ریههایشان صدای قل قلی شبیه قلیان شنیده میشد. درد زیادی داشتند و حتی اندامهای داخلیشان از کبد و کلیه گرفته تا قلب و ریه ورم کرده بود. سطح هشیاریشان پایین بود و عمرشان کوتاه. در لحظه شهید میشدند؛ یکی بعد از دیگری. تا به این مجروح رسیدگی میکردی، مجروح دیگری شهید میشد. یکی را احیا میکردی و هنوز تمام نشده، باید مجروح دیگری احیا میشد.
خاطراتم هر لحظه تکرار میشوند
بلافاصله بعد از کاردانی، در مقطع کارشناسی پرستاری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی مشغول تحصیل شدم و بعد از آن در مقطع کارشناسی ارشد این رشته، در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم. در سال ۶۷ ازدواج کردم و خوشبختانه همسرم خیلی راغب به این گونه فعالیتهای من بود. بعد از جنگ، جبهه برای من عوض شد و وارد فضای آموزش شدم. بعدتر هم وارد کار ستادی دانشگاه شدم و الان سال هاست که کار بالینی نمیکنم و نیروی ستادی در دانشگاه علوم پزشکی ایران هستم. امروز وقتی فیلمهای دفاع مقدس را میبینم، خاطرات آن دوران برایم لحظه به لحظه تکرار میشود. انگار نه انگار که سی و چند سال گذشته باشد. وقایعی که از سر گذشت، در ذهن من مربوط به گذشته نیست. انگار که در زمان حال اتفاق افتاده باشد.
مسیری برای ساخته شدن
پرستاری در جنگ پیش از آنکه یک تجربه کاری باشد، یک مسیر برای ساخته شدن بود. دفاع مقدس انسان را در مسیر ساخته شدن قرار میدهد. مسائل مادی برایش کمرنگ میشود و معجزه را به چشم میبیند. روایتهای من حتی یک گوشه از شرایط واقعی جنگ هم نبود.
وقتی کلمههای امداد الهی، ایثار و مقاومت را به زبان میآوریم، شاید فقط یک کلمه باشد. اما ما این کلمات را زندگی کردهایم. با همه وجود لمس کردهایم و اعجاز خداوند را در قدرتی که برای مواجهه با آن شرایط دشوار به ما داده بود، دیدهایم. (آرزو رستمزاد/ ایران بانو)
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ *** باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ (31)
این بزرگترین خطر برای انسان است. اگر چهره دل از فطرت توحیدی منحرف شود و به سمت طبیعت حیوانی او بازگردد، هرگز از فیض الهی بهره نمیبرد و بسان کاسهای میماند که به طرف زمین باشد، هرچه باران ببارد، چیزی داخل آن نمیشود بلکه از پشت آن میگذرد. قلب منکوس به طرف طبیعت به گونهای است که هر فیض که از سوی «الله» نازل شود، چیزی درون آن فرود نمیآید.
إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ (32)
شعله کز فطرت جدا شد دود گشت *** دود هم ویلان شد و نابود گشت
زیر و رو شدن قلب و قبض و بسط او، به دست «الله جل و علا» است، ولی مبدأ قابلی آن و انتخاب زشت یا زیبا، خود انسان است. (33)
فطرت یعنی نبوت و ولایت انسان اصل او است. اگر آدمی روی دل و توجه خود را به سمت فطرت بازگرداند و غذای مخصوصش را به او داد، فربه و بارور میشود؛ ولی اگر توجه خود را از او برداشت و به ابعاد حیوانی خود متوجه شد، جنبه حیوانی او فربه و بارور میشود و فطرت الهی او به سمت لاغری و ضعف میرود.
چرب و شیرین کم ده این مرداب را *** چرب و شیرین ده ز حکمت روح را
کافران در قوس نزول، با فطرت الهی آمدند و در قدمهای اول صعود، میل به فجور و تقوا پیدا کردند و با رفتار ناشایست خود از وصل به مقصد اصلی خود یعنی «الله» و ملاقات با او محروم و با انتقام و عذاب الهی محشور شدند (34):
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ (35)
خداوند تعالی عذاب شدیدی را برای آنها آماده کرده است، آنچه عمل میکنند، بسیار بد است.
مرحوم شاهآبادی طبقات بشر را از جهت توجه خیال، شرح صدر و حصول ملکات به دو دسته تقسیم میکند: 1. انسان 2. نسناس
نسناس هفت طایفهاند که همه اهل دوزخند:
لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (36)
برای جهنم هفت در است که هر در برای ورود دستهای از گمراهان معین شده است.
اگر توجه خیال به سوی شهوت و حیوانیت باشد، به گونهای که این صفت، ملکه راسخ در انسان شود، از سنخ گاو خواهد بود؛ اگر همش درندگی باشد، فعلیت او، پلنگ است و اگر دو خصوصیت را دارا باشد، گاو پلنگ خواهد بود.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (37)
گویی خران گریزانی هستند که از شیر درنده میگریزند.
همچنین اگر توجه او به شیطنت و نیرنگ باشد، فعلیت او شیطان خواهد بود و نیز اگر شیطنت و حیوانیت و درندگی با هم باشد، شیطان گاوپلنگ خواهد بود. (38)
کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیاطِینِ (39)
گویی سرهای شیاطین است.
عین القضات انسانها را به سه دسته تقسیم میکند:
1. افردای که به حیوانات شباهت دارند.
2. افرادی که به ملائک شباهت دارند.
3. افرادی که به انبیا شباهت دارند.
تمام همت گروه اول، خوردن و آشامیدن و خواب و آسایش است:
أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (40)
آنها مانند چهارپایانند؛ بلکه بسی گمراهترند.
زیرا «أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (41) هستند. این گروه به ظاهر آدم هستند، ولی از حقیقت آن فارغند. رب آنها دنیا است و تمام توجه و همت آنها بدان معطوف است.
ذَرْهُمْ یأْکُلُوا وَیتَمَتَّعُوا وَیلْهِهِمُ الْأَمَلُ (42)
ای رسول ما، این کافران لحوج را به خورد و خواب طبیعت و لذات حیوانی واگذار تا آمال و اوهام دنیوی آنها را غافل گرداند.
گروه دوم امروز در حجاب معرفت و فردا در حسرت رویت حضرت حق خواهند بود. تمام همت آنها تسبیح، تهلیل نماز و روزه است و فرشته صفت هستند:
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا (43)
و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختیم او از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود، برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.
تفضیل آنها از جهت حقیقتی است که به آن مزین شدند؛ یعنی:
وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (44)
در آن از روح خویش بدمم.
اینان در هر دو جهان در بهشت به سر میبرند.
اِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (45)
(و روز جزا) نیکوکاران عالم در بهشت پر نعمت متنعمند.
به صورت و به حقیقت آدم هستند و خلق از آنها منفعت دنیوی و اخروی بسیار میبرد. امروز با حقیقت و معرفت قرینند و در قیامت با رویت و وصلت.
گروه سوم مانند پیامبران و رسولان هستند و همت ایشان عشق و محبت، شوق و رضا و تسلیم است. آنها کسانی هستند که به لب و حقیقت دین رسیده، حقیقت یقین را چشیده و در حمایت غیرت الهیاند. ( اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری)
شناخت افراد دیگر از این طایفه، به تشبیه و تمثیل و ظن است:
وَمَا یتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا (46)
و اکثر این مردم الا از خیال و گمان باطل خود از چیزی پیروی نمیکنند.
هر کسی از ظن خود شد یار من *** از درون من نجست اسرار من (47)
مخلوقات دیگر هم برای این گروه خلق شدهاند:
لولاک لما خلقت الافلاک
دل آنها از خورشید روشنتر است و حتی یک لحظه نیز از حضور و مشاهده حضرت حق جل و علاء خالی نیست. (48)
عین القضات برای تأکید سخن خود، این آیه شریفه را به عنوان سند ذکر میکند:
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ (49)
پس (از آن پیغمبران سلف) ما آن خاندان را که از بندگان خود برگزیدیم (یعنی رسول خاتم و آلش (صلی الله علیه و آله و سلم)) وارث علم قرآن گردانیدیم. باز هم بعضی از آنها (یعنی فرزندان یا عترت او) به نفس خود ظلم کردند و بعضی راه عدل پیمودند و برخی به هر عمل خیر (با جان و دل) به دستور حق سبقت گیرند.
«فمنهم ظالم لنسفه» اشاره به گروه اول است که همت آنها جز دنیا نیست و در مسیر حقیقت الهی خود قرار نگرفتند؛ بنابراین به خود ستم کردند و «منهم مقتصد» اشاره به گروه دوم است. با آنکه از حصار دنیا تا حدی خارج شده و به ماورا نیز توجه دارند، ولی هنوز از خود خبر هست، که هیچ بلایی در این راه سختتر از وجود خود نیست؛ از این رو باید از سر خود برخاست:
ما را خواهی تن به غمان اندر ده *** چون شیفتگان سر به جهان اندر ده
دل پر خون کن به دیدگان اندر ده *** وانگه زره و دو دیده جان اندر ده (50)
«منهم سابق بالخیرات باذن الله» اشاره به گروه سوم است که به حسب شأن و استعداد خود به نهایت درجه ممکن رسیده و برای تکمیل دیگران رجوع کردهاند. ایشان، زمین فنا و قالب را به زمین بقا و دل مبدل ساخته و در هر ذرهای، زمین و آسمانهای هفتگانه را میبینند.
ما رایت شیئاً الا و رایت الله فیه (51)
که همه چیز، آینه معاینه حضرت حق است و از همه چیز فایده و معرفت میبرد:
وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (52)
هیچ چیز نیست مگر تسبیح و تحمید حق را میکند.
من به هر که میگذارم ذکر دوست میشنوم *** من به هر چه مینگرم، روی دوست میبینم
نی عجب، اگر گویم او من است و من اویم *** نی عجبتر که او باز اوست و من اینم (53)
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را *** کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور *** پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
آنچه او را سیراب میکند، ارتباط و اتصال تام و بدون واسطه است؛ لذا وسائط را هم نمیتواند تحمل نماید و دردمندانه به حضرت حق جل و علا عرض میکند:
الی ترددی فی الاثار یوجب بعد المزار فاجمعنی علیک بخدمه توصلنی الیک (55)
خدایا، این رفت وآمد من در آثار تو باعث دوری تو میشود، مرا به خدمتی مشغول کن که تمام وجودم محو تماشای تو باشد.
چون سایه به آفتاب پیوست از ظلمت بود خود بر آسود *** چون سوخته شد تمام هیزم پیدا نشود از آن سپس دود
نمونه کامل آن امام صادق (علیهالسلام) است که وقتی مشغول نماز بود و ناگهان بیهوش شد، حضرت (علیهالسلام) را به هوش آوردند و در مورد این حالتشان سؤال کردند، امام فرمود:
لنا حالات مع الله هو فیها نحن و نحن فیها هو و مع ذلک هو هو و نحن نحن (56)
ماییم کز خدا، چو خدایی جدا نئیم از وی، جدا نئیم ولیکن خدا نئیم
در بحر عشق، کشتی فانی ما شکست *** تا او شدیم «او» ست که ماییم و مانئیم
پینوشتها
1- عضو هیأت علمی دانشکده فنی شریعتی.
2- حجر/ 29.
3- شذرات المعارف، ص150.
4- روم/30.
5- همان: شذرات المعارف، ص128.
6- همان.
7- مفردات راغب، ماده فطر.
8- مجمع البیان، ج2، ص169.
9- شرح المصطلحات الفلسفیه.
10- اصول المعارف، ص195 (نقل از ماجرای تفکر فلسفی، ص16).
11- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی، ص7.
12- روم/30.
13- نهج البلاغه، خطبه72.
14-توحید صدوق، ج6، ص 19؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص78.
15- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص4.
16- همان.
17- شدرات المعارف، ص142.
18- انفال/17.
19- تنبیه الخواطر، ص82؛ به نقل از شذرات المعارف، ص38.
20- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان، ص341.
21- همان،343.
22- همان،344.
23- مفاتیح الجنان، دعای امام حسین (علیهالسلام) در روز عرفه.
24- خدایا، حالت نیم خیز از دنیا را نصیب من کن.
25- فطرت در قرآن، ص58.
26- حشر/19.
27- تفسیر ابن عربی، ج2، ص455.
28- همان.
29- فطرت در قرآن، ص70.
30- همان، ص61.
31- مولوی.
32- سجده/12.
33- فطرت در قرآن، ص116.
34- هستی و هبوط، ص119.
35- مجادله/15.
36- حجر/44.
37- مدثر/50-51.
38- شذرات المعارف، ص141.
39- صافات/ 65.
40- اعراف/179.
41- همان.
42- حجر/3.
43- اسراء/70.
44- حجر/29.
45- انفطار/13.
46- یونس/ 36.
47- مولوی: «مثنوی»، دفتر اول.
48- تمهیدات، ص39.
49- فاطر/32.
50- تمهیدات، ص74.
51- فیض کاشانی؛ «علم الیقین»، ج1، ص49؛ به نقل از شرح دعای صباح، ص147.
52- اسراء/ 44.
53- حکیم هیدجی.
54- کی غایب بودهای که نیاز به دلیل داشته باشی و کی دور بودهای تا آثار به تو وصل نمایند. (مفاتیح الجنان، دعای امام حسین در روز عرفه)
55- مفاتیح الجنان دعای امام حسین در روز عرفه.
56- کلمات مکنونه فیض کاشانی، ص11؛ به نقل از پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان.
دایما او پادشاه مطلق است *** در مقام عز خود مستغرق است
حقیقت وجود، به اعتبار تجلی در اعیان، عین موجودات است، به اعتبار انبساط شامل همه حقایق میشود و با قید وحدت و صرافت، معیت سریانی با حقایق دارد، و احاطهاش بر حقایق، احاطه سریانی است؛ ولی معیت و احاطه اصل وجود در مقایسه با موجودات، احاطه قیومی است. بنابراین هر چه هست او است و ظهوراتش حتی مفهوم عدم که در ذهن شکل میگیرد، به برکت سوسویی است که از نور وجود به او اضافه میشود و کسی که معرفت او نسبت به وجود، کامل میشود، این حقیقت را درمییابد؛ از این رو حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:
ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده ومعه و فیه (7)
دلی کز معرفت نور و صفا دید *** به هر چیزی که دید، اول خدا دید
فقط او است که به صورت مهر یا قهر ظهور مییابد:
گر به صلح آییم عکس مهر او است *** ور به جنگ آییم عکس قهر او است
حقیقت حق به اعتبار ذات و حقیقت، در حجاب عزت مستور، و مستغرق در غیب هویت است؛ به نحوی که از این جهت بین آن حقیقت و غیر آن حقیقت، حتی اسما و صفات در مقام احدیت و واحدیت، نسبتی وجود ندارد.
حقیقت حق برای احدی معلوم نیست؛ گرچه بر حسب انیت و تجلی خارجی برای هر موجودی به قدر سعه وجودی آن معلوم است حق همه حقایق را ادراک میکند؛ ولی ممکنات، به واسطه محدودیت، ذات حق را ادراک نمیکنند.
به کنه ذاتش خرد برد پی *** اگر رسد به قعر دریا خس (8)
پینوشتها
1- بقره/156.
2- کافی، ج2، عربی، ص133؛ به نقل از سرحالعیون فی شرح العیون، ص10.
3- حشر/19.
4- چشمها او را نمیبینند. انعام/103.
5- توحید صدوق، ص19، ج6؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص87.
6- اول و آخر او است. حدید/3.
7- شرح دعای صباح، ص47، پاورقی.
8- شرح مقدمه قیصری، ص129-150.
9- فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.
10- مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه، ص30.
11- شرح مقدمه قیصری، ص249.
12- همان، ص220.
13- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص23.
14- روم/30.
15- رشحات البحار، ص26.
16- اسراء/14.
17- شذرات المعارف، ص144.
18- مائده/3.
19- احزاب/4.
20- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص26.
21- برای هشدار به مطلب مهمی که جذب یا دفع آن دارای اهمیت باشد، از اغراء استفاده میشود.
22- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص3.
23- تفسیر القرآن، ص49.
24- شرح فصوص الحکم، فص یونسیه، ص977.
25- شذرات المعارف، ص129.
26- همان، ص138.
27- همان، ص130.
28- اگر از مخلوقات سوال کنی که چه کسی آسمانها و زمین را خلق فرمود، خواهند گفت (الله)، لقمان/24.
29- خداوند همه اسما را به آدم تعلیم داد. بقره/31.
30- همان/32.
31- چه چیز تو را منع کرد از اینکه به آنچه با دو دست خودم خلق کردم، سجده نکنی؟ اعراف/13.
32- رشحات البحار، کتاب الانسان والفطره،4.
33- همان.
34- همان، ص5.
35- هستی و هبوط، ص178.
36-بقره/115.
37- فاطر/15.
38- هستی و هبوط، ص82.
39- علم بسیط برای همه حاصل است؛ ولی علم مرکب که عبارت از علم به علم است، مخصوص مؤمنان است.
40- قیصری: «شرح فصوص الحکم»، ص613 (پاورقی).
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ *** باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ (31)
این بزرگترین خطر برای انسان است. اگر چهره دل از فطرت توحیدی منحرف شود و به سمت طبیعت حیوانی او بازگردد، هرگز از فیض الهی بهره نمیبرد و بسان کاسهای میماند که به طرف زمین باشد، هرچه باران ببارد، چیزی داخل آن نمیشود بلکه از پشت آن میگذرد. قلب منکوس به طرف طبیعت به گونهای است که هر فیض که از سوی «الله» نازل شود، چیزی درون آن فرود نمیآید.
إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ (32)
شعله کز فطرت جدا شد دود گشت *** دود هم ویلان شد و نابود گشت
زیر و رو شدن قلب و قبض و بسط او، به دست «الله جل و علا» است، ولی مبدأ قابلی آن و انتخاب زشت یا زیبا، خود انسان است. (33)
فطرت یعنی نبوت و ولایت انسان اصل او است. اگر آدمی روی دل و توجه خود را به سمت فطرت بازگرداند و غذای مخصوصش را به او داد، فربه و بارور میشود؛ ولی اگر توجه خود را از او برداشت و به ابعاد حیوانی خود متوجه شد، جنبه حیوانی او فربه و بارور میشود و فطرت الهی او به سمت لاغری و ضعف میرود.
چرب و شیرین کم ده این مرداب را *** چرب و شیرین ده ز حکمت روح را
کافران در قوس نزول، با فطرت الهی آمدند و در قدمهای اول صعود، میل به فجور و تقوا پیدا کردند و با رفتار ناشایست خود از وصل به مقصد اصلی خود یعنی «الله» و ملاقات با او محروم و با انتقام و عذاب الهی محشور شدند (34):
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ (35)
خداوند تعالی عذاب شدیدی را برای آنها آماده کرده است، آنچه عمل میکنند، بسیار بد است.
مرحوم شاهآبادی طبقات بشر را از جهت توجه خیال، شرح صدر و حصول ملکات به دو دسته تقسیم میکند: 1. انسان 2. نسناس
نسناس هفت طایفهاند که همه اهل دوزخند:
لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (36)
برای جهنم هفت در است که هر در برای ورود دستهای از گمراهان معین شده است.
اگر توجه خیال به سوی شهوت و حیوانیت باشد، به گونهای که این صفت، ملکه راسخ در انسان شود، از سنخ گاو خواهد بود؛ اگر همش درندگی باشد، فعلیت او، پلنگ است و اگر دو خصوصیت را دارا باشد، گاو پلنگ خواهد بود.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (37)
گویی خران گریزانی هستند که از شیر درنده میگریزند.
همچنین اگر توجه او به شیطنت و نیرنگ باشد، فعلیت او شیطان خواهد بود و نیز اگر شیطنت و حیوانیت و درندگی با هم باشد، شیطان گاوپلنگ خواهد بود. (38)
کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیاطِینِ (39)
گویی سرهای شیاطین است.
عین القضات انسانها را به سه دسته تقسیم میکند:
1. افردای که به حیوانات شباهت دارند.
2. افرادی که به ملائک شباهت دارند.
3. افرادی که به انبیا شباهت دارند.
تمام همت گروه اول، خوردن و آشامیدن و خواب و آسایش است:
أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (40)
آنها مانند چهارپایانند؛ بلکه بسی گمراهترند.
زیرا «أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (41) هستند. این گروه به ظاهر آدم هستند، ولی از حقیقت آن فارغند. رب آنها دنیا است و تمام توجه و همت آنها بدان معطوف است.
ذَرْهُمْ یأْکُلُوا وَیتَمَتَّعُوا وَیلْهِهِمُ الْأَمَلُ (42)
ای رسول ما، این کافران لحوج را به خورد و خواب طبیعت و لذات حیوانی واگذار تا آمال و اوهام دنیوی آنها را غافل گرداند.
گروه دوم امروز در حجاب معرفت و فردا در حسرت رویت حضرت حق خواهند بود. تمام همت آنها تسبیح، تهلیل نماز و روزه است و فرشته صفت هستند:
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا (43)
و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختیم او از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود، برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.
تفضیل آنها از جهت حقیقتی است که به آن مزین شدند؛ یعنی:
وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (44)
در آن از روح خویش بدمم.
اینان در هر دو جهان در بهشت به سر میبرند.
اِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (45)
(و روز جزا) نیکوکاران عالم در بهشت پر نعمت متنعمند.
به صورت و به حقیقت آدم هستند و خلق از آنها منفعت دنیوی و اخروی بسیار میبرد. امروز با حقیقت و معرفت قرینند و در قیامت با رویت و وصلت.
گروه سوم مانند پیامبران و رسولان هستند و همت ایشان عشق و محبت، شوق و رضا و تسلیم است. آنها کسانی هستند که به لب و حقیقت دین رسیده، حقیقت یقین را چشیده و در حمایت غیرت الهیاند. ( اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری)
شناخت افراد دیگر از این طایفه، به تشبیه و تمثیل و ظن است:
وَمَا یتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا (46)
و اکثر این مردم الا از خیال و گمان باطل خود از چیزی پیروی نمیکنند.
هر کسی از ظن خود شد یار من *** از درون من نجست اسرار من (47)
مخلوقات دیگر هم برای این گروه خلق شدهاند:
لولاک لما خلقت الافلاک
دل آنها از خورشید روشنتر است و حتی یک لحظه نیز از حضور و مشاهده حضرت حق جل و علاء خالی نیست. (48)
عین القضات برای تأکید سخن خود، این آیه شریفه را به عنوان سند ذکر میکند:
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ (49)
پس (از آن پیغمبران سلف) ما آن خاندان را که از بندگان خود برگزیدیم (یعنی رسول خاتم و آلش (صلی الله علیه و آله و سلم)) وارث علم قرآن گردانیدیم. باز هم بعضی از آنها (یعنی فرزندان یا عترت او) به نفس خود ظلم کردند و بعضی راه عدل پیمودند و برخی به هر عمل خیر (با جان و دل) به دستور حق سبقت گیرند.
«فمنهم ظالم لنسفه» اشاره به گروه اول است که همت آنها جز دنیا نیست و در مسیر حقیقت الهی خود قرار نگرفتند؛ بنابراین به خود ستم کردند و «منهم مقتصد» اشاره به گروه دوم است. با آنکه از حصار دنیا تا حدی خارج شده و به ماورا نیز توجه دارند، ولی هنوز از خود خبر هست، که هیچ بلایی در این راه سختتر از وجود خود نیست؛ از این رو باید از سر خود برخاست:
ما را خواهی تن به غمان اندر ده *** چون شیفتگان سر به جهان اندر ده
دل پر خون کن به دیدگان اندر ده *** وانگه زره و دو دیده جان اندر ده (50)
«منهم سابق بالخیرات باذن الله» اشاره به گروه سوم است که به حسب شأن و استعداد خود به نهایت درجه ممکن رسیده و برای تکمیل دیگران رجوع کردهاند. ایشان، زمین فنا و قالب را به زمین بقا و دل مبدل ساخته و در هر ذرهای، زمین و آسمانهای هفتگانه را میبینند.
ما رایت شیئاً الا و رایت الله فیه (51)
که همه چیز، آینه معاینه حضرت حق است و از همه چیز فایده و معرفت میبرد:
وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (52)
هیچ چیز نیست مگر تسبیح و تحمید حق را میکند.
من به هر که میگذارم ذکر دوست میشنوم *** من به هر چه مینگرم، روی دوست میبینم
نی عجب، اگر گویم او من است و من اویم *** نی عجبتر که او باز اوست و من اینم (53)
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را *** کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور *** پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
آنچه او را سیراب میکند، ارتباط و اتصال تام و بدون واسطه است؛ لذا وسائط را هم نمیتواند تحمل نماید و دردمندانه به حضرت حق جل و علا عرض میکند:
الی ترددی فی الاثار یوجب بعد المزار فاجمعنی علیک بخدمه توصلنی الیک (55)
خدایا، این رفت وآمد من در آثار تو باعث دوری تو میشود، مرا به خدمتی مشغول کن که تمام وجودم محو تماشای تو باشد.
چون سایه به آفتاب پیوست از ظلمت بود خود بر آسود *** چون سوخته شد تمام هیزم پیدا نشود از آن سپس دود
نمونه کامل آن امام صادق (علیهالسلام) است که وقتی مشغول نماز بود و ناگهان بیهوش شد، حضرت (علیهالسلام) را به هوش آوردند و در مورد این حالتشان سؤال کردند، امام فرمود:
لنا حالات مع الله هو فیها نحن و نحن فیها هو و مع ذلک هو هو و نحن نحن (56)
ماییم کز خدا، چو خدایی جدا نئیم از وی، جدا نئیم ولیکن خدا نئیم
در بحر عشق، کشتی فانی ما شکست *** تا او شدیم «او» ست که ماییم و مانئیم
پینوشتها
1- عضو هیأت علمی دانشکده فنی شریعتی.
2- حجر/ 29.
3- شذرات المعارف، ص150.
4- روم/30.
5- همان: شذرات المعارف، ص128.
6- همان.
7- مفردات راغب، ماده فطر.
8- مجمع البیان، ج2، ص169.
9- شرح المصطلحات الفلسفیه.
10- اصول المعارف، ص195 (نقل از ماجرای تفکر فلسفی، ص16).
11- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی، ص7.
12- روم/30.
13- نهج البلاغه، خطبه72.
14-توحید صدوق، ج6، ص 19؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص78.
15- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص4.
16- همان.
17- شدرات المعارف، ص142.
18- انفال/17.
19- تنبیه الخواطر، ص82؛ به نقل از شذرات المعارف، ص38.
20- پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان، ص341.
21- همان،343.
22- همان،344.
23- مفاتیح الجنان، دعای امام حسین (علیهالسلام) در روز عرفه.
24- خدایا، حالت نیم خیز از دنیا را نصیب من کن.
25- فطرت در قرآن، ص58.
26- حشر/19.
27- تفسیر ابن عربی، ج2، ص455.
28- همان.
29- فطرت در قرآن، ص70.
30- همان، ص61.
31- مولوی.
32- سجده/12.
33- فطرت در قرآن، ص116.
34- هستی و هبوط، ص119.
35- مجادله/15.
36- حجر/44.
37- مدثر/50-51.
38- شذرات المعارف، ص141.
39- صافات/ 65.
40- اعراف/179.
41- همان.
42- حجر/3.
43- اسراء/70.
44- حجر/29.
45- انفطار/13.
46- یونس/ 36.
47- مولوی: «مثنوی»، دفتر اول.
48- تمهیدات، ص39.
49- فاطر/32.
50- تمهیدات، ص74.
51- فیض کاشانی؛ «علم الیقین»، ج1، ص49؛ به نقل از شرح دعای صباح، ص147.
52- اسراء/ 44.
53- حکیم هیدجی.
54- کی غایب بودهای که نیاز به دلیل داشته باشی و کی دور بودهای تا آثار به تو وصل نمایند. (مفاتیح الجنان، دعای امام حسین در روز عرفه)
55- مفاتیح الجنان دعای امام حسین در روز عرفه.
56- کلمات مکنونه فیض کاشانی، ص11؛ به نقل از پژوهشی پیرامون فطرت مذهبی در انسان.
دایما او پادشاه مطلق است *** در مقام عز خود مستغرق است
حقیقت وجود، به اعتبار تجلی در اعیان، عین موجودات است، به اعتبار انبساط شامل همه حقایق میشود و با قید وحدت و صرافت، معیت سریانی با حقایق دارد، و احاطهاش بر حقایق، احاطه سریانی است؛ ولی معیت و احاطه اصل وجود در مقایسه با موجودات، احاطه قیومی است. بنابراین هر چه هست او است و ظهوراتش حتی مفهوم عدم که در ذهن شکل میگیرد، به برکت سوسویی است که از نور وجود به او اضافه میشود و کسی که معرفت او نسبت به وجود، کامل میشود، این حقیقت را درمییابد؛ از این رو حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:
ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده ومعه و فیه (7)
دلی کز معرفت نور و صفا دید *** به هر چیزی که دید، اول خدا دید
فقط او است که به صورت مهر یا قهر ظهور مییابد:
گر به صلح آییم عکس مهر او است *** ور به جنگ آییم عکس قهر او است
حقیقت حق به اعتبار ذات و حقیقت، در حجاب عزت مستور، و مستغرق در غیب هویت است؛ به نحوی که از این جهت بین آن حقیقت و غیر آن حقیقت، حتی اسما و صفات در مقام احدیت و واحدیت، نسبتی وجود ندارد.
حقیقت حق برای احدی معلوم نیست؛ گرچه بر حسب انیت و تجلی خارجی برای هر موجودی به قدر سعه وجودی آن معلوم است حق همه حقایق را ادراک میکند؛ ولی ممکنات، به واسطه محدودیت، ذات حق را ادراک نمیکنند.
به کنه ذاتش خرد برد پی *** اگر رسد به قعر دریا خس (8)
پینوشتها
1- بقره/156.
2- کافی، ج2، عربی، ص133؛ به نقل از سرحالعیون فی شرح العیون، ص10.
3- حشر/19.
4- چشمها او را نمیبینند. انعام/103.
5- توحید صدوق، ص19، ج6؛ به نقل از فطرت در قرآن، ص87.
6- اول و آخر او است. حدید/3.
7- شرح دعای صباح، ص47، پاورقی.
8- شرح مقدمه قیصری، ص129-150.
9- فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.
10- مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه، ص30.
11- شرح مقدمه قیصری، ص249.
12- همان، ص220.
13- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص23.
14- روم/30.
15- رشحات البحار، ص26.
16- اسراء/14.
17- شذرات المعارف، ص144.
18- مائده/3.
19- احزاب/4.
20- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص26.
21- برای هشدار به مطلب مهمی که جذب یا دفع آن دارای اهمیت باشد، از اغراء استفاده میشود.
22- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص3.
23- تفسیر القرآن، ص49.
24- شرح فصوص الحکم، فص یونسیه، ص977.
25- شذرات المعارف، ص129.
26- همان، ص138.
27- همان، ص130.
28- اگر از مخلوقات سوال کنی که چه کسی آسمانها و زمین را خلق فرمود، خواهند گفت (الله)، لقمان/24.
29- خداوند همه اسما را به آدم تعلیم داد. بقره/31.
30- همان/32.
31- چه چیز تو را منع کرد از اینکه به آنچه با دو دست خودم خلق کردم، سجده نکنی؟ اعراف/13.
32- رشحات البحار، کتاب الانسان والفطره،4.
33- همان.
34- همان، ص5.
35- هستی و هبوط، ص178.
36-بقره/115.
37- فاطر/15.
38- هستی و هبوط، ص82.
39- علم بسیط برای همه حاصل است؛ ولی علم مرکب که عبارت از علم به علم است، مخصوص مؤمنان است.
40- قیصری: «شرح فصوص الحکم»، ص613 (پاورقی).