مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

علل روان شناختی تکفیر گرایی

[ad_1]

چکیده

لازمه تقابل در عرصه نرم و ذهنی شاکله، جزمیّت و وسواس گرایی و در عرصه سخت و عینی آن، اقتدارگرایی و خشونت است و یقیناً یگانه قربانی چنین شرایطی «صبر و شکیبایی» است.
این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تطبیقی، رابطه پوسته و مغز تکفیرگروی را می‌کاود. در وضعیت تغلّب جویی پسامدرن، شاکله‌های مذهبی با رفع تحریم سوماتوتونیک به افراد مجال دادند تا در راه دفاع از هویت مذهبی، قدری صفرای داغ به رگ‌های دین فرو ریزند و دیری نپایید که مذاهب، پاتوق میانه ‌اندام‌های اسکیزوخویی شدند که زود خشمی و عینیت گرایی را در کنار تحجّر و تعصّب فکری به کار می‌گرفتند تا از شاکله خود دفاع کرده و شاکله رقیب را منهدم سازند. یونگ این قسم «برون گرایان متفکر» را دقیقاً به علت تعصّب و تحجّر و بی‌بهرگی از شهود، مناسب عرصه سیاست نمی‌دید.
در دیدگاه نظریه پردازان مختلف، تکفیری‌ها عنوان‌هایی را به خود اختصاص داده‌اند، از قبیل: راست خشن فاشیست تا روان گسسته گرای جامعه ستیز نزد آیزنک، شخصیت اقتدارگرای آدورنو، ریخت «ترکیبی از ریخت اصلاح گر و آشوب گر» نزد لاسول، خشمگین‌ها و عصبی‌ها نزد هیمانس و ویرسما، هورنای و نیاز روان رنجور به قدرت و استثمار دیگران و ژیژک و ملکه حسد به مثابه سائق مرگ خواهی و درک از عدالت به مثابه برابری.
در سطح پوسته، ذیل هر عنوان به صفاتی، از قبیل: تعصّب و خشک مغزی، خود میان بینی، زورگویی و مردم آزاری، ویران گری، خشونت، خودآگاهی جنسی، منقاد و مطیع بودن نسبت به قدرت‌ها و تفکر دو وجهی و ... اشاره شده است.
در سطح مغز اما، دو عرصه وجود دارد که در تعامل با هم هستند. اولی عرصه روان است که در سطح آن کمبود محبت شدید، تربیت سخت گیرانه یا سهل انگارانه که به احساس حقارت شدید منجر می‌شود، تمرکز لیبیدو بر خود (خودشیفتگی) و غلبه سائق مرگ خواهی و البته برخی مؤلفه‌های شناختی، نظیر: کامل گرایی و هم جوشی فکر و عمل دیده می‌شود که در تعامل با دومین عرصه که فضای تقابلی پسامدرن در جهان شاکله‌ها باشد، به پدیده تورم هویتی و خشونت منتهی می‌شود. در نتیجه، برای درک علل تکفیر گرایی باید به عرصه روان و جهان، هر دو و همزمان توجه داشت. برای غلبه بر این دور باطل باید به صبر و ایمان راستین متمسک شد و ظرفیت صبر انسان‌ها را از طریق مراقبت و محاسبه نفس علمی توسعه داد. تأکید آموزه‌های دینی باید بر ارجا و تحبیب باشد تا انگیزه‌های پیوند مجال بروز یابند.
کلید واژه : تکفیرگروی، تورم هویتی، تعصّب، خشونت، حسد، سائق مرگ خواهی، خودشیفتگی، فقدان صبر و شکیبایی، کمبود محبت.

مقدمه

جهان اسلام شاهد رشد روزافزون جریان‌های تکفیری و جهادی است. افراد و گروه‌هایی که با تشبث به هویت دینی، مرتکب شنیع‌ترین جنایت‌ها می‌شوند، اما فقط جهان اسلام نیست که از چنین عارضه دردناکی در رنج است. جامعه جهانی در تمامیت خود گرفتار رشد جریان‌های بنیادگرایی مذهبی و غیر مذهبی بوده است و دامنه فعالیت و نضج این جریان‌ها از مرزهای جهان اسلام فراتر می‌رود. (2) محصول آنچه از آن تعبیر به «قرار گرفتن جهاد در وضعیت پسامدرن» شده تنها رشد شکاکیت نیست، بلکه خطر بزرگ تر از ناحیه رشد جریان‌های بنیادگرای متصلّبی است که از انفعال مطلق راه زده [ملازم شکاکیت] به سوی عمل گرایی شدید و کور محرومیت زده [ملازم یقین خواهی] چرخش کرده‌اند. (3) چکامه «دومین ظهور» از ویلیام باتلر بیتس، تنگنایی را که در آن گرفتار آمده ایم چنین توصیف می‌کند: «بهترین‌ها فاقد هر گونه اعتقادی هستند و بدترین‌ها آکنده از شوری آتشین». به زعم اسلاوی ژیژک (4) این بهترین توصیف برای شکاف میان لیبرال‌های رنگ پریده و بنیادگرایان پر شور است. همان‌ها که گرفتار خشک‌اندیشی نژاد پرستانه مذهبی، یا جنسیت گرایانه‌اند. (5) در این جا ماده مسئله تکفیر که شامل پرداختن به محتوا و تبارشناسی این قسم جریان هاست کمتر محل بحث است.
این پژوهش توصیفی - تحلیلی در جست و جوی علل و عوامل روان شناختی گرایش به بنیادگرایی اسلامی و تکفیری است که مستلزم نشان دادن جنبه‌های صوری [شکلی] مسئله تکفیرگرایی است و ضرورت و اهمیت آن را با توجه به جایگاه جهاد اکبر در اسلام باید فهمید.

بیان مسئله

چه چیز انسان را به سوی جریان‌های تکفیری و بنیادگرا سوق می‌دهد، در حالی که دین عینیت ثابتی است، چه چیز واکنش‌های متفاوت ما را در برابر آن رقم می‌زند، چرا در حالی که افراد به دین واحدی ملتزم هستند، برخی، بعض دیگر را تکفیر می‌کنند؟ منشاء قرائت‌های متفاوت از دین در کجاست؟ آیا گروندگان به جریان‌های تکفیری، گرایش‌ها و خصوصیات روانی معینی دارند، یا خیر؟ اگر چنین است این خصوصیات چیست؟
میشل دو مونتنی (6) که زمانی جنگ‌های صلیبی را درک کرده بود در توصیف صلیبیون چنین آورده است: «مردم آن چنان در آرای خویش راسخ‌اند که در نابود ساختن یکدیگر درنگ روا نمی‌دارند گویی کشتن خصم کشتن اعتراضات اوست» (7)
تکفیری‌ها جریان‌هایی در جهان اسلام هستند که سایر مسلمانان و فرق و مذاهب دیگر را کافر می‌شمارند و تکفیر می‌کنند. تو گویی تمکین و اقرار به اصول دین برای مسلمان بودن کافی نیست و فروع و جزئیات فرعیِ محل نزاع به‌ اندازه اصول اهمیت دارند. (8) مدعای این پژوهش این است که بنیادگرایان مذهبی، یا تکفیری‌ها به واسطه برخی خصوصیات روانی خود از دیگر افراد متمایز می‌شوند. مطابق با یک اصل روانی، آنچه واکنش ما را در برابر پدیده‌ها رقم می‌زند، نه عینیت پدیده‌ها که خوانش ذهنی ما از آن هاست و این امر، مذهب و دین را نیز شامل می‌شود. (9)
افراد خوانش‌ها و قرائت‌های مختلفی از دین دارند و همین خوانش‌های متعدد زمینه ساز تفاوت واکنش آن‌ها در برابر امر الهی و پدیدار شدن مذهبی عامیانه است که گاهی به صورت «انحصارطلبی هویت»، «تورّم هویتی - عقیدتی»، «هویت مقاومتی» یا «هویت وسواسی» جلوه گر می‌شود که ملازم و مستدعی بنیادگرایی است. (10)
وسواس گرایی در شخصیت در تعامل با ناشکیبایی و بی‌صبری است که سرمایه‌های اصلی تصلّب هویتی و فکری به شمار می‌روند.
هم بستگی دائمی میان بنیادگرایی مذهبی و تعصّب در همه پژوهش‌های تجربی تأیید شده است و جای تردید چندانی در عدم انفکاک آن‌ها از هم نیست و این در حالی است که آلپورت می‌نویسد: «تأثیر دین بر تعصب، تناقض آمیز است. تعصب را به وجود می‌آورد و از میان می‌برد». (11) به نظر می‌رسد تمایز ظاهری - باطنی در توضیح پیوند میان دین و تعصب به مثابه مؤلفه شخصیتی مفید باشد. بر اساس پژوهش‌های آلپورت و راس، افراد از هر نظر طرف دار دین متعصب‌ترین افراد هستند و پس از ایشان به ترتیب ظاهرگرایان و باطنی‌ها قرار دارند. (12) این قسم طرف داری تام و تمام را باید نوعی کامل گرایی دانست که مقوم هویت وسواسی است.
اکنون اساسی‌ترین پرسش پیش رو این است که هویت وسواسی چیست و چه ارتباطی با تحجّر و خشک مغزی دارد؟ هویت‌های وسواسی چگونه و در چه بستری شکل می‌گیرند و چه ارتباطی با بی‌صبری و ناشکیبایی دارند و چگونه می‌توان با نیم نگاهی به قرآن مجید برای علاج این مسئله چاره جویی کرد؟ آیا می‌توان تبیین‌های دیگری برای تکفیر گرایی لحاظ کرد؟

مسئله هویت

هویت تعریفی است که هر فرد از خود به مثابه «من» دارد. پاسخی که فرد به پرسش «من کیستم؟» می‌دهد تا حد زیادی معرف هویت اوست. (13) اما هویت دو شأن مختلف دارد. یک شأن وجودی و یک شأن ذهنی و اعتباری. بنا به رأی فلاسفه مشاء، شأن وجودی هویت، همان خارجیت و عینیت آن است که در چارچوب شکست ناپذیری قرار گرفته است و در پاسخ از هلِ بسیطه به آن اشاره می‌شود و نوع آن منحصر در فرد است [یا منحصر به فرد است]، اما آنچه در پاسخ به پرسش فوق الذکر می‌آید بر سبیل ماهو «ماهیت» بوده و امری سیّال و اعتباری است. این قسم هویت، هویت مضاف است [هویت اجتماعی، هویت دینی، هویت ایلیاتی، هویت جنسی و ...] که «بالقیاس مع الغیر» اعتبار شده است و سیّالیّت و انعطاف، ذاتی آن است تا بتواند به بهترین وجهی، خود را با مقتضیات محیط و جامعه و ... هماهنگ سازد.
این قسم هویت ذهنی و اعتباری، بالطبع تابع شرایط محیط است و از شکنندگی و زوال مصون نیست، هم چنین این قسم هویت [یعنی هویت اعتباری] بسیار متکثر و متعدد است و وجهه‌های مختلفی پیدا می‌کند و به حمل اولی، بر مصادیق بسیاری صدق می‌کند؛ مثلاً هر فردی بالقوه می‌تواند ضمن اقرار به حقانیت اصول دین اسلام، هویت اسلام احراز کند و خود را مسلمان بخواند، بدون این که این مستلزم غیر مسلمان بودن دیگران باشد. این قسم هویت؛ چون تابع محیط است، روابط کم و بیش پایدار فرد با اعیان ثابته خارجی در نضج و قوام آن تأثیر بسزایی دارد. هم چنین است تشتنج و تشتت روابط که آن را منهدم و صاحب آن را رنجور می‌سازد. (14)
وقتی از صفات شخصیتی سخن می‌رود، اشاره به معقولات ثانوی فلسفی است؛ یعنی اعتباریاتی که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است. علامه طباطبائی درباره اعتباریات اشاراتی دارد که شامل حال هویت اعتباری انسان نیز می‌شود. او اشاره دارد که:
اولاً: اعتباریات ما به ازایی در خارج ندارند؛ ثانیاً: متعلق قوای فعاله و راهبر عمل هستند و از حیث کاربری که دارند اعتبار شده‌اند و ثالثاً: ریشه در امیال و احساسات ما دارند و عمیقاً از آن ها تأثیر می‌پذیرند و با تغییر و تحول در آن‌ها متحول می‌شوند و از این حیث باید آن‌ها را با توجه به نیروهای محرک نفس از قبیل: قوای خیال و واهمه درک کرد، نه نیروهای مدرکه. (15) موارد دوم و سوم، محور بحث این پژوهش است. مورد دوم، اساس نظریه هویت و مورد سوم، مبنای نظریه سائق است که در ادامه به طرح آن‌ها می‌پردازیم.
به طور سنتی، احراز هویت از تکالیف دوران نوجوانی دانسته شده است، اما به نظر می‌رسد آنچه از آن تغییر به «وضعیت پسامدرن جوامع بشری» می‌شود. این فرایند را هر چه بیشتر به تعویق می‌اندازد و عبور از بحران هویتی به راحتی میسور نیست. اریکسون (16) که اصطلاح «تعلیق روانی اجتماعی» را برای توصیف دوره‌ای از نوجوانی ابداع کرد که ضمن آن: «فرد از حرکت باز ایستاده و شرایط و نقش‌های مختلف را می‌سنجد بدون این که به هیچ یک از آنها احساس تعهد کند» گرچه می‌دانست فرایند احراز هویت در جوامع مختلف به یک‌اندازه سریع نیست، اما شاید نمی‌دانست که شکست در نیل به هویت و سردرگمی و شکاکیت ناشی از آن، می‌تواند تا این‌ اندازه به عارضه‌ای فراگیر و همگانی تبدیل شود. (17)
لوازم «وضعیت پست مدرن»؛ یعنی تسهیل ارتباطات، توده عظیم اطلاعات در حال گردش با تسهیل تعامل و تزاحم فرهنگی، نه فقط کار احراز هویت را دشوار و درازمدت ساخته، بلکه هویت‌های معارض را هر چه بیشتر به هم نزدیک و در معرض متعارض و تنش قرار داده است. (18) شکاکیت را باید محصول تعلیق روانی اجتماعی دانست، اما اریکسون در نظریه روانی اجتماعی خود تبیین دیگری از افراط گرایی دارد؛ او افراط گرایی در رهبران سیاسی را ناشی از پدیده «شخصی کردن سیاست» می‌داند. از نظر اریکسون، سیاست مدار کسی است که زندگی سیاسی را شخصی کرده است؛ چون سلطه سیاسی همیشه به معنای شخصی کردن سیاست نیست.
برای نمونه، در زندگی سیاسی اجتماعی معاصر، وقتی رئیس جمهوری به قدرت می‌رسد مدتی ریاست می‌کند و سپس از عرصه سیاست خارج می‌شود. او در این حالت، سیاست را شخصی نکرده است، زیرا او در نهادهای از پیش تعیین شده، قدرت را به دست گرفته است و این نهادها هستند که شخص رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار می‌دهند، ولی زمانی هم هست که یک شخصیت سیاسی می‌آید و کل زندگی اجتماعی سیاسی رنگ شخصیت او را به خود می‌گیرد و به این ترتیب کاملاً غیر نهادینه می‌شود. اریکسون که قائل به هشت مرحله رشد روانی اجتماعی در طول عمر افراد بود، می‌کوشید رفتار سیاسی را به تجارب زندگی پیوند دهد. او به خصوص نقش چهار بحران اولیه: اعتماد در برابر عدم اعتماد در مرحله اول، استقلال عمل در برابر شرم و تردید در مرحله دوم، ابتکار در برابر احساس قصور در مرحله سوم و تحقق عمل در برابر احساس کهتری در مرحله چهارم را هم در تعیین شخصیت فرد سیاست مدار و هم در پیدا کردن راه حل‌های بعدی کلیدی تر می‌دید.
اریکسون می‌کوشد زندگی سیاسی رهبران را به تجارب دوران کودکی ایشان ربط دهد. به عقیده اریکسون سیاسی شدن فرد ناشی از عدم حل بحران هویت است و هر قدرت که بحران های هشت گانه کمتر حل شده باشد، شخص افراطی تر می‌شود.
بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی و به طور اخص جریان‌های تکفیری مصنوع و محصول چنین بحران‌هایی هستند. (19)
اریکسون برای ارائه نمونه‌ای از شخصی کردن سیاست به هیتلر و آلمان بعد از جنگ جهانی اول مثال می‌زند. هیتلر دارای احساس ناامنی شدید بود. پدرش دائم الخمر بود و هیتلر را دائم کتک می‌زد. عشق و مهری که نیازهای فرد را برآورده کند در خانواده وجود نداشت. همزمان آلمان آن دوران، نوع بزرگ شده ویژگی هیتلر بود و هویت ملی اش به شدت مخدوش شده و شکست خورده بود. پیدایش گروه‌های اجتماعی معارض، اختلافات حزبی و درگیری دائم میان جناح‌ها در ناامنی و بحران هویت فرو برده بود. هیتلر که خواهان قدرت بود، دوای درد خود را در درمان آلمان دید و کوشید با احیای ناسیونالیسم آلمانی هویت آلمان را اعاده کند. (20)
اشاره به هویت زدگی سیاست در نظریه اریکسون نقش تجارب زندگی سیاست مداران را پر رنگ می‌کند، اما نظریه روان شناسی اجتماعی تبیین دیگری ارائه کرده است. مطابق این دیدگاه، روابط شکلی حاکم بر محیط فرد به گونه ایست که یا احراز هر گونه هویت را سخت و دشوار می‌سازد که یا به شکاکیت و انفعال منتهی می‌شود یا ضمن تعارض و تزاحم بینا هویتی، بخش یا جزئی از هویت را نسبت به سایر بخش‌ها و اجزاء متورّم و متصلّب می‌کند که حاصل این تعصّب و تورّم هویتی بیمارگون و اجباری، تکفیرگرایی و بنیادگرایی خشن است. (21)
هر امر اعتباری و از جمله آن ها، هویت اعتباری ضمن سیّالیتی که ذکر آن رفت به هر حال، جامع افراد و مانع اغیار است که ضامن یک پارچگی آن است و هویت دینی هم استثنا نیست. با این دو مؤلفه می‌توان تصلّب هویتی را به وضعیتی تعبیر کرد که در آن، برخی روابط شکلی محیط که عمدتاً بر اساس تعارض و تقابل و مبتنی بر تهدید، حذف، ارزش زدایی و انکار غیر خودی است، سبب می‌شوند که مانعیت اغیار از جامعیت افراد پیشی بگیرد و مرزهای هویت را سخت و نفوذناپذیر سازد تا جایی که به قول امین معلوف «هویتی که فرد برای خود دست و پا می‌کند، عکس برگردان حریف یا دشمن او می‌شود». (22)
اگر محل تهدید، هویت اسلامی صرف نظر از مذاهب آن باشد، [مانند تهدیدی که مثلاً از سوی رژیم غاصب صهیونیستی متوجه جهان اسلام است] تعلّق دینی برجسته شده و تمام هویت از جمله، محل نزاع فرق و مذاهب را می‌پوشاند، اما اگر محل نزاع، موارد اختلاف بینامذهبی و بینافرقه‌ای باشد، تعلّقات فرقه‌ای برجسته شده، فرع به جای اصل نشسته و جزئیات مفروع، اصیل جلوه می‌کنند و محل اهمیت مضاعف شده، دستمایه عناد و تکفیر می‌شوند.
دقت شود که تکفیر مُسلِم تنها ضمن روی گردانی از اصول بر سبیل عناد جایز است و لاغیر. جایی که مسُلِم، مُسلِم را تکفیر، می‌کند روشن است که امری سبب شده است که فروع جای اصول بنشینند و این است وصف حال تکفیری. (23)
سرایت تورّم و آماس هویتی فراگیر است و به حوزه باورهای مذهبی و عقیدتی نیز نفوذ خواهد کرد و به این ترتیب به وضعیتی می‌رسد که به تعبیر قرآن، فرد به فراخور حال و هوای خود به بعض کتاب ایمان آورده و به بعض دیگر کافر می‌شود و عاقبتش در دنیا و آخرت، آن می‌شود که در کتاب الهی مضبوط است. (24)
اینان اگر بر جوامع سیطره یابند و موفق به تشکیل دولت و حکومت شوند، به قول حکیم ارجمند فارابی، از حد مدینه متبدّله یا ضالّه فراتر نمی‌روند که در اولی، روش اعمال احکام دینی به نحوی است که مایه فساد می‌شود و در دومی، پیامبر و امام دروغین بر مردم حاکم است و صرفاً ادعای مذهبی بودن مطرح است و بس. (25)
بنابراین، تکفیری کسی است که خود، زمانی طرد و تکفیر شده است و زخم اذیت و آزار و طرد و تهدید را بر جان دارد. او را برای چیزی که هست یا در آن زاده شده مثل: رنگ پوست یا سرزمین مادری . ... یا چیزی که به آن می بالد مثل: ایمان و عقیده دینی مورد بی مهری، تبعیض و یا خشونت و طرد قرار داده‌اند، او را محروم ساخته یا تمسخر کرده‌اند و یا بدتر از آن، به زور بازو یا اسلحه وادار به تسلیم ساخته‌اند. این یک اصل روان شناسی است که بزهکاری خشن، اکثراً ملازم بحران هویت شدید همزمان با اعمال تنبیه‌های شدید و سخت بدنی است.
مزتکب خشونت کسی است که قبلاً قربانی خشونت شده است و اکنون آن را بر هر دوست و دشمن غالباً زیردست و بی‌دفاع روا می‌دارد. خشونت، خشونت می‌آفریند و قربانی خود شروع به قربانی، گرفتن می‌کند تا این دور باطل و حلقه شیطانی در پس پشت هویت دینی به حیات خود ادامه دهد. (26)
در این زمان تصلّب هویتی مستدعی نوعی تفکر دو وجهی است که جنبه وسواسی آن را می‌سازد. (27)
در شرایط مقاومت در برابر هویت دشمن، هر مسلمان دیگر، یا با ماست، یا بر ما و حالت بینابینی دیگر قابل تصور نیست. این قسم انحصار طلبی هویت که ناشی از تورّم مانعیّت اغیار در برابر جامعیّت افراد است، بر سبیل قسمی کامل گرایی تا نفی دین به مثابه امر مشکّک پیش می‌رود و از رهگذر نوع قیاس به نفس [که گفته شد ابرهای تیره جزء هویت تکفیری عمدتاً در سایه اهمیت مضاعف جهاد و مقابله جلوی اجزای دیگر را پوشانده است] خواستار استانداردهای مشخص و سخت گیرانه‌ای برای هویت دینی هم کیشان می‌شود. (28)
در این میان هر کس از برادران و خواهران هم کیش که از این استاندارد سخت گیرانه و کامل گرایانه عدول کند، گرفتار «اثر گوسفند سیاه» یا «اثر گاو پیشانی سفید» خواهد شد. (29)
برای مثال گروه تکفیری بوکوحرام (30) که در تنش دائم با دولت مرکزی به سر می‌برد، از مردم مسلمان دیگر انتظار دارد که هم پای او به جهاد با دولت برخیزند. در چنین شرایطی اگر هم کیشان طوری رفتار کنند که شبیه به دشمن به نظر برسند؛ مثلاً در برنامه‌های فرهنگی دولت مشارکت کنند، با آن‌ها همچون دشمن رفتار خواهد شد و سزاوار برده شدن و حتی مرگ‌اند و لو خود از هر لحاظ با دولت متبوعشان هم داستان نباشند، مثل گوسفندی سیاه در گله گوسفندان سفید که جلب نظر می‌کند و به همان‌ اندازه که جلب نظر می‌کند، غیرعادی و یا غیر گوسفند به نظر می‌رسد و چه بسا همچون گرگ مشتبه شود. به این ترتیب هر چه نشان دشمن بیگانه را بر پیشانی داشته باشد، فرق نمی‌کند مذهب باشد یا تجدد و مدرنیته، مشمول قاعده گوسفند سیاه و طرد و نفرت ناشی از آن خواهد شد. این همان چیزی است که در روان شناسی از آن تعبیر به «سخت گیری وسواسی» می‌شود و ملازم هویت وسواسی است. (31)
تکفیری‌ها می‌کوشند با توسل به خشونت و ترور، عقیده و استاندارد مذهبی خود را تحمیل کنند و اگر معروض خشونت سایر مسلمانان هستند که هستند، انگیزه فعال سازی در کنار اثر گوسفند سیاه مطرح است.
اصل روان شناسانه دیگری به ما می‌گوید که همیشه رنج‌ها بیشتر از لذت‌ها در خاطر می‌مانند. هنگام درد کشیدن، زمان کِش می‌آید و کُند می‌شود؛ تو گویی اصلاً درد را پایانی نیست. برخی زخم‌ها هرگز خوب نمی‌شوند و اگر التیام یابند نیز باز ردی روشن از خود به جا می‌گذارند. لاسول به این اصل روان شناختی تصریح داشت که اغلب «افراد رنج تجارب هیجانی گذشته خود را به همراه دارند». تحقیر شدن به علت باور دینی یا رنگ پوست یکی از همین زخم هاست. (32)
مارتین لوترکینگ (33) در «نامه‌ای از زندان بیرمنگام» چنین آورده است:
شاید برای کسانی که هرگز تیرهای تبعیض نژادی را احساس نکرده‌اند، ساده باشد که بگویند «صبر کنید»، ولی وقتی شما به چشم خود می‌بینید که عده‌ای شرور و بد طینت، پدران و مادرانتان را از روی سرگرمی می‌کشند و خواهران و برادرانتان را از روی هوا و هوس خفه می‌کنند، وقتی شما پلیس‌های لب ریز از تنفر را می‌بینید که با تفنگ، خواهران و برادران سیاه پوستتان را می‌زنند و می‌کشند و ... آن وقت می‌فهمید که چرا صبر برای ما مشکل است» (34)
انسانی که هویت او در معرض تهدید است با دو انتخاب ناصحیح رو به روست: یا خشم خود را قورت دهد و به بی‌ارزشی خود اذعان کند و هویت رقیب مهاجم را پذیرا شود که مستلزم تخریب کرامت و عزت نفس اوست و یا بر بخش دردناک خود، ارزش مضاعف نهاده، علیه هویت رقیب طغیان کند تا بتواند عزت نفس خود را حفظ و احیا کند. راه حل اول، شیوه شکاکان غالباً مرفّه و راه حل دوم، شیوه بنیادگرایان محرومیت زده عصبانی و روان رنجور است. اینان به واسطه فقدان بینش و بصیرت به حالات روحی خود متوجه نیستند که آنچه از هویت برای خود تدارک دیده‌اند تا چه‌ اندازه غلوآمیز و غیرعقلانی است. مَثَل آن‌ها مثل پانک‌هایی است که به نشان اعتراض اجتماعی، بدن خود را سوراخ کرده و حلقه‌های فلزی بزرگ و کوچک از آن رد می‌کنند و شلوار جین [که در آن زمان اصلاً مرسوم نبود] به پا می‌کنند و موها و آرایش‌های اغراق آمیز بر می‌گزینند. نظیر این شیوه‌های ابراز هویت اغراق آمیز در تکفیری‌ها دیده می‌شود و همین شیوه‌های غلوآمیز آن‌ها در ابراز هویت دینی شان است که مایه حجر و انزوای بیشتر آن‌ها می‌شود و دریغا که این دومی آن اولی را بیشتر تغذیه می‌کند و اکثراً آن تالی‌های فاسد را برای هم کیشان دور و نزدیک به ارمغان می‌آورد و بهانه‌ای به هویت‌های رقیب و دشمن می‌دهد که محکم تر بر طبل تحقیر تکفیری‌ها بکوبند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. (35)
اما چرا ادبار جای اقناع می‌نشیند؟ چه می‌شود که تکفیر جای تحبیب را می‌گیرد؟ پاسخ واضح است. یک علت فقدان بصیرت به حالات روحی خود است که فرد را در برابر موانع درون روانی او عاجز می‌کند و دست مایه تقدم عمل بر‌اندیشه می‌شود [یعنی چون ناآگاه است صدور فعل از او، یا ناخودآگاه است، یا نیمه آگاه و بر سبیل عواطف و عادت] و دیگری بی‌صبری و کم طاقتی است که در قرآن از آن تعبیر به «خلق هلوع» (36) شده است و خواستار امر عاجل است و فاقد آینده نگری و مستلزم تقدم عمل بر‌اندیشه که در روان شناسی از آن تعبیر به «تکانشوری و عدم بازداری» می‌شود. (37)
تکانشوری بر اساس مدل هیمانس و ویرسما (38) که مدل سه رگه‌ای شخصیت است (هیجان پذیری، فعالیت و طنین) به ریخت خشمگین‌ها اشاره دارد که افرادی هیجان پذیر و فعال و زود آهنگ هستند و غالباً به سوی پیکار سیاسی و قدرت جذب می‌شوند. (39)
افراد تکانشی درک صحیحی از مصلحت خود ندارند و پی آمد اعمال خود را در نظر نمی‌گیرند و اقدامات ایشان ضمن این که مستلزم آسیب به دیگران است، غالباً منافی منفعت خود آن‌ها نیز هست. (40)
در مجموع انسان به دو شیوه عمل می‌کند: یکی، ‌اندیشه پیش از عمل که مستلزم مراقبه و محاسبه نفس و سنجش مصلحت امور و مقتضی حال است و دیگری، عمل پیش از‌ اندیشه که یا ناخودآگاه است یا نیمه آگاه و در هر دو شق، مستلزم آن است که فرد از جانب موانع و معضلات روانی و اجتماعی خود یا جامعه مضطر باشد. (41)
بخشی از تقدم عمل بر‌اندیشه ناشی از قرار گرفتن در موقعیت تهدیدآمیز خیالی یا واقعی است. وقتی فرد، خود یا مرام را در معرض خطر جدی حس می‌کند، عمل او بر‌اندیشه‌اش سبقت می‌جوید و عمدتاً عاری از بصیرت و کور است. مثل او همچون کسی است که در حال غرق شدن به هر چیزی چنگ می‌زند و دست و پا زدن بیهوده سرانجام او را از پای می‌اندازد و چه بسا منجی خود را نیز با دست و پا زدن بیهوده و حمله‌های پانیک غرقه سازد. دست پاچگی و بی‌فایدگی اعمال کور تکفیری‌ها تا برطرف شدن دائمی یا موقتی تهدید غالباً بر خود ایشان پوشیده می‌ماند و پس از رفع تهدید نیز برای حفظ غرور و اعتبار شخصی و گروهی پیش چشم خودی و غیر خودی، با تمسک به کتاب الهی توجیه و تطهیر می‌شود. (42)

هویت وسواسی تکفیرگرایان

مطابق تعریف راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، شخصیت یا هویت وسواسی الگوی فراگیر اشتغال ذهنی نسبت به نظم و انضباط، کامل گرایی و کنترل ذهنی و میان فردی به بهای از دست دادن انعطاف پذیری، گشاده رویی و کارآمدی است که از اوایل بزرگ سالی آغاز می‌شود و در زمینه‌های مختلف جلوه می‌کند، مانند:
1. اهمیت دادن به جزئیات و فروع به بهای از دست رفتن اصول و مبناها؛
2. کامل گرایی بر وجهی که نافی طرح و مهم‌ترین مانع تحقق آن می‌شود؛
3. افراط در کار و تولید به نحوی که تفریح و معاشرت با دوستان مقدور نیست؛
4. وظیفه شناسی افراطی به شکل عدم انعطاف در مسائل ارزشی و اخلاقی؛
5. کهنه گرایی؛
6. اکراه در واگذاری امور به دیگران، مگر این که بی‌چون و چرا مطابق امر او عمل کنند؛
7. ناخن خشکی، خست و گرایش به پس‌انداز بدون نیاز مالی روشن؛
8. انعطاف ناپذیری و سرسختی شدید.
اگر چنانچه کسی 4 مورد از موارد فوق الذکر را داشته باشد معیار تشخیص احراز شده و هویت وسواسی را واجد است، اما در کنار نشانه شناسان، برخی طرف داران رویکرد شناختی معتقد هستند که هویت وسواسی را باید با توجه به برخی قیود و شرایط ذهنی عام فهم کرد که سایر باورهای مذهبی و غیر مذهبی مقید کرده و یا به نحوی از انحا، عمده باورهای فرد را مشروط می‌سازند. (43)
باورهای وسواسی عبارتند از:
1. اهمیت دادن بیش از حد به افکار و کنترل دائم آن ها؛
2. کمال گرایی و نیاز شدید به یقین و اطمینان؛
3. مسئولیت پذیری افراطی.
گفتنی است که وجه تسمیه این اختلال شخصیتی به «وسواسی» از باب اشتراک لفظ است و معنایی کاملاً مباین با نوع اختلال وسواس اجباری دارد که وجه شاخص آن در اذهان عمومی شست و شو است. (44)
وسواس گرایی در فرد تکفیری به معنای اختلال تمام عیار شخصیت نیست، بلکه لحاظ آن نسبت به افراد بر سبیل تشکیک است؛ یعنی هر کس به میزان بهره‌ای که از هر یک از موارد سه گانه فوق الذکر داشته باشد، به سمت وسواس گرایی در هویت میل می‌کند تا آن جا که در انتهای طیف افراط به تحجّر شدید و دگماتیسم تام نایل شود.
تحقیقات اخیر حاکیست که با تشدید علایم هویت وسواسی، تاب و توان فرد تحلیل رفته و به تفکرگرایی می‌انجامد. آنچه بدواً به وسواس گرایی منجر می‌شود، روابط شکلی حاکم بر محیط فردی و اجتماعی شخص است که شرح آن پیش از این آمد.
این که ابتدا به ساکن، فضای توهین و تحقیر است که تحمل پریشانی را تحلیل می‌برد، یا تجربه علایم تشدید شده هویت وسواسی به طریق ثانوی عامل اصلی است، محل بحث است، اما قدر مسلم این دو مقوله مانع الجمع نیستند و برای هر دو مورد شواهدی در دست است.
همان طور که پیش تر نیز ذکر شد به نظر می‌رسد آنچه در اولویت و اهمیت افکار و باورها و به تبع آن، تصلّب هویت‌های فردی نقش اصلی را ایفا می‌کند، برخورد دیگران است. اینکه هویت رقیب تا چه‌ اندازه با توسل به ابزارهای مختلف، اعم از تمسخر و طرد و تحریم و احتمالاً بهره گیری از هژمونی رسانه ای، درصدد مستهلک و منحل کردن سایر هویت‌ها در خود است و یا با تأکید بر جامع مشترک میان خود و دیگری، درصدد به رسمیت شناختن تفاوت هاست، تعیین کننده توازن و تعادل میان حیثیات دوگانه هویت؛ یعنی جامعیت افراد و مانعیت اغیار خواهد بود. (45)
کامل گرایی، ملازم توجه بیش از حد به جزئیات فرعی و بعضاً کم اهمیت است که تنها به کار مرزبندی با اغیار می‌آید. وقتی هویت‌ها متصلّب و متورّم می‌شوند، نیاز به مرزبندی‌های صریح با اغیار پیش می‌آید و این جز با مدنظر قرار دادن جزئیات پیش پا افتاده میسّر نیست؛ چون حق آن است که شخصیت و هویت، نقابی بر چهره نفس است که فی نفسه و نه لذاته لحاظ شده و در آخرالامر اعتباری و ذهنی است. شخصیت به این معنا امری عاریتی است و اصلاً چیزی [واقعی] نیست و وجود منهاز و مستقلی در خارج ندارد.
این که این صفات اضافی تغییر و تبدیل می‌پذیرند و از نفس زایل شده و مفارقت می‌کنند بدون این که هستی نفس به مخاطره بیفتد، به معنای آن است که عقل، آن‌ها را بالقیاس لحاظ کرده است و قیام آن‌ها به دو طرف اضافه است و لاغیر. (46)
این‌ها از این جهت مطرح شده‌اند که بتوانیم همان گونه که ابن سینا (47) اشاره کرده است، جزئی را بر سبیل کلی بشناسیم وگرنه برخورد با این صفات به مثابه عینیت‌های لایتغیر، امری مغالطی و نه تنها مستلزم خلط حیثیت هاست که به گفته آدریان ولز نشان: همجوشی فکر - عمل [لحاظ کردن فکر به مثابه عمل عینی] است که علامت بارز وسواس گرایی است. (48) حقیقت این است که انسان‌ها بیش از آن که متفاوت باشند به هم شبیه هستند و یکی از وجوه شباهت مهم آن‌ها شاید به طرز تناقض آمیزی همین نکته باشد که اولین بار فروید به آن اشاره کرده است و آن این که همه آن‌ها متفقاً عاشق تفاوت‌های جزئی خود با دیگران هستند و کم و بیش به این جزئیات دل مشغول. (49)
سخت گیری ناشی از کامل گرایی که خواهان تطبق و لحاظ کردن مو به موی جزئیات است، غالباً مستدعی ظلم و ستم و اکراه و فشار بر دیگرانِ مرتبط با فرد وسواسی می‌شود و این قطعاً با روح هویت دینی اسلامی و قاعده (لا اکراه فی الدِّین) قابل تطبیق نیست.

مفهوم وظیفه گرایی افراطی

وظیفه گرایی افراطی چیست؟ در متون روان شناسی برای اشاره به وظیفه گرایی افراطی از اصطلاح واقع پنداری اخلاقی استفاده شده است که مستلزم این پیش فرض است که گزاره‌های اخلاقی، صدق و کذب بر نمی‌دارد و غیر واقعی هستند. این پژوهش منکر بنیادهای واقعی اخلاق در طبیعت و ماورای طبیعت نیست و می‌کوشد تا تصویر صحیح تری از آنچه با مسامحه، واقع پنداری اخلاقی خوانده شده است به دست دهد.
وظیفه گرایی افراطی به معنای ارزش داوری‌های مطلق و استثناناپذیر است که شاخص اصلی اخلاق قاعده نگر کانت می‌باشد. در نظام اخلاقی کانت، ارزش‌ها اعتباری هستند که اشکال کردن به آن محل بحث نیست، اما به شیوه‌ای مطلق و به طرزی لحاظ می‌شوند که هیچ استثنایی را به رسمیت نمی‌شناسند، تو گویی که قواعد اخلاقی همان قوانین طبیعت هستند. قوانینی بی‌رحم و لا یتخلف که ضعیف و قوی نمی‌شناسند و استثنایی برای هیچ کس قائل نمی‌شود.
تشبّث به این قسم اخلاقیات دو کارکرد منفی دارد که یکی را اشاره کردیم و آن دیگری است که به عامل اخلاقی در فیصله بخشیدن به تعارضات اخلاقی‌اش یاری نمی‌رساند. چنین فردی چاره‌ای ندارد مگر این که تعارض‌های اخلاقی خود را انکار کند.
اشکال دیگر این طرز تلقی آن است که نسبت به مصلحت وقت و اوضاع اجتماعی و عرفی کور است و در خلاء واقعیت روانی و اجتماعی سیر می‌کند.
البته وسواس گرایی با فضیلت گرایی نیز جمع می‌شود؛ آن جا که اشخاص یا واحد فضیلتی هستند و یا نیستند و در حد فاصل عدم و ملکه جایی برای موصوف نیست. کدام صاحب نظری است که نداند نگاه مطلق به اخلاق آبستن چه فجایعی است. اخلاق اعتبارگرای کانتی «وظیفه گرای قاعده نگر» نمونه تمام عیار وجدان سخت گیر وسواسی است که احکام آن اقوال جازم مطابق غیر ثابت و ملحق به مظنونات است که گرچه به مقام یقین نزدیک می‌شود، اما هرگز به یقین باب برهان نمی‌رسد و اگر ملاک و معیار راه بردن به حق و حقیقت و پرهیز از گمراهی آن گونه که در قرآن مجید وارد شده و استاد شهید مطهری به آن تصدیق داشته است، صرفاً تبعیت از علم (یقین باب برهان) باشد، پیروی از مظنونات و استقرائیات راهی به حق ندارد و مفید یقین نیست بلکه بیشتر علامت جهل و گمراهی، نیاز به یقین و وسواس گرایی است. (50)

ریخت شناسی در آرای متقدمین

بقراط (51) و پس از او جالینوس (52) امزجه را بر مبنای اخلاط چهارگانه صورت بندی کردند و برای هر یک، برخی صفات شخصیتی قائل شدند، اما در میان امزجه شاید بیش از سایر مزاج ها، مزاج‌های صفراوی از تجربه دینی به دور و مورد نکوهش بوده است.
از ویژگی‌های مزاج صفراوی، غلبه اراده و تعقل بر حساسیت و عاطفه و زود خشمی، تندخویی و کم طاقتی است. حال آن که مزاج‌های دموی و سوداوی تجربه‌های مذهبی بیشتری را گزارش می‌دهند.
ملازمت این قسم عینیت گرایی و تحجّر، بعدها در کارهای یونگ (53) دوباره مورد اشاره قرار گرفت. او که دو جهت گیری درون گرا و برون گرا را نسبت به چهار کنش: «حس»، «شهود»، «احساس» و «فکر» تلفیق کرده بود به هشت سنخ دست یافت که در میان آن‌ها تنها برون گرای متفکر بود که با تحجّر و خشک مغزی، عینیت گرایی و مهار احساسات همراه بود و شاید وصف حال تکفیری باشد.
به عقیده یونگ مناسب‌ترین تیپ شخصیتی برای جهان سیاست، برون گرای شهودی است که استعدادی قوی در بهره گیری از فرصت‌ها دارد، جذب‌ اندیشه‌های نو می‌شود و خلاق است و می‌تواند دیگران را برای پیش رفت و موفقیت بیشتر ترغیب کند.
ارنست کرچمر (54) از دیگر کسانی است که به سنخ‌های بنیه‌ای توجه کرد و در کتاب خود موسوم به «جسم و شخصیت» کوشید میان ظاهر جسمی و برخی خصوصیات روانی افراد تناظری ترسیم کند. او به دو اصطلاح گر پروتستان اشاره می‌کند یکی، مارتین لوتر (55) و دیگری، جان کالون. (56) از نظر او اولی دارای سنخ بنیه‌ای فربه تن ادواری خو بود، اما دومی که چهره‌ای منفور و متحجّر است و با شاخص‌های تکفیری‌ها هم خوانی دارد، واجد سنخ بنیه‌ای باریک‌اندام اسکیزوخوی است.
جان کالون اصلاح گر مرتجع و عمیقاً بیمار که نمونه خلق اسکیزوتیمیک او را می‌توان در تصویر غضبناکی که از خدا ارائه می‌کرد دید، ویژگی‌های این سنخ پریشان را آرمان گرایی، استبداد و کهنه گرایی گفته‌اند.
کرچمر می‌گوید: «هر یک از افراد این بنیه، نفرتی شدید از واقعیت، زیبایی و لذت و نفرت مفرط از هر آن چیزی دارند که نشانی از خنده و نشاط و شوخی داشته باشد». به عقیده کرچمر میانه ‌اندامی کمتر با فعالیت‌های مذهبی و سیاسی جمع می‌شود.
سر فرانسیس گالتون (57) معتقد بود هیکل قوی و ستبر تا حد زیادی با طبع بسیار پارسا در تضاد است.
جیمز استدلال می‌کند که شور و حرارت، سرسختی و عشق به ماوراء الطبیعه که ویژگی مزاج روان رنجور یا جامعه ستیز است، او را به عرصه مذهب وارد می‌کند، اما دستگاه عصبی سنخ ستبر و زمخت که پیوسته به عضلات خود می‌نازد و سینه ستبر می‌کند و خدا را شکر می‌کند که یک سر مو هم مریض نیست، به یقین صاحبان از خود راضی اش را از ورود به عرصه مذهب باز می‌دارد. این در حالی است که میانه‌ اندامی در میان بزهکاران بیشتر است که این نکته باز هم با ارزش مذهبی رابطه معکوس دارد. شاید بهترین گزینه برای تکفیری قسمی اسکیزوخویی باشد که متمایل به میانه‌ اندامی شده است.
شلدون (58) کسی بود که ضمن پژوهش‌های خود بر روی تمثال‌های جدید عیسی (علیه السلام) دریافت که تحریم سوماتوتونیا (فعالیت گرایی) در حال کاهش است و حرکت از باریک ‌اندامی به سمت میانه ‌اندامی آغاز شده است. در تمثال‌های جدید عیسی (علیه السلام) او را همچون شخصی قوی و زورآور ترسیم می‌کنند و برای او بازوهای ستبر می‌کشند.
به نظر می‌رسد که تحریم سوماتوتونیا در غرب، جای خود را به تلفیق سوماتوتونیا (فعالیت گرایی) با سربروتونیا (اندیشه ورزی) می‌دهد که ویژگی‌های سنخ سربروتونیا، خویشتن داری و رازداری و واکنش‌های بسیار تند است.
شلدون هشدار می‌دهد که «سنخ بنیه‌ای بیش از آن که کلاً علت سازگاری یا ناسازگاری افراد با پارسایی باشد، ممکن است آنان را به سوی شکل‌ها و جلوه‌های خاص پارسایی سوق دهد» یا اینکه صرفاً نمادی باشد از شکل تغییر یافته پارسایی «من» که البته تکفیرگرایی می‌تواند یکی از همین اشکال پارسایی باشد. (59)

ریخت شناسی جزء نگر آیزنک

آیزنک (60) شاید اولین کسی است که به رویکرد ابعادی در ریخت شناسی توجه کرد. او مزاج‌های چهارگانه در قالب چهار مقوله بر روی دو بعد (درون گرایی - برون گرایی) و (نوروزگرایی) یا تهییج پذیری در برابر ثبات هیجانی قرار داد و مثلاً برای مزاج صفراوی، بی‌ثباتی هیجانی و برون گرایی را لحاظ کرد که مستلزم نوعی هیجان خواهی افراطی و پرخاش گری، تحریک پذیری و تکان شوری است.
رویکرد ابعادی آیزنک برای غایت هر بعد نامی لحاظ کرد، اما به افراد این فرصت را داد که بسته به جایگاه خود بر محور ابعاد مذکور همزمان در چند مقوله متفاوت قرار گیرند، کاری که مسبوق به سابقه نبود. بعد دیگری که آیزنک تعریف کرد و از آن کمتر یاد می‌شود بعد روان گسسته گرایی است که ملازم جامعه ستیزی (عدم التزام و وابستگی روانی به هیچ فرد یا گروه) است.
نمرات بالا در روان گسسته گرایی آیزنک با علائمی همچون بی‌رحمی، بی‌احساسی و احساس خصومت نسبت به دیگران و بی‌توجهی به حقوق و رفاه آن‌ها، تمسخر دیگران و بعضاً مردم آزاری همراه است و بعضاً به طوری است که بی‌توجهی ایشان به آداب اجتماعی و اخلاقی برای همه دردسر آفرین است. این افراد برای یافتن شور و هیجان به سمت تجربه‌های عجیب و غریب جذب می‌شوند. (61)
اما نکته جالب توجه کار آیزنک پیرامون سرشت‌های سیاسی است که روی دومحور ابعادی «خشن - ملایم» و «راست - چپ» یا «رادیکال - محافظه کار» طرح می‌شوند و چهار مقوله جریان سیاسی را می‌سازند. خشن به معنای اقتدارگرا نیست، بلکه بیشتر بازتاب دهنده قبح خشونت در فرهنگ پروتستانیسم مسیحی است. پیش تر به وجه تشابه تکفیری‌ها با فاشیست‌ها به هیتلر مثال زدیم. در ادامه ضمن پرداختن به آرای آدورنو به برخی لوازم فاشیسم اشاره خواهیم کرد.
علل روان شناختی تکفیر گرایی

آدورنو و رگه اقتدارگرایی

بررسی بسیار مشهوری که توسط آدورنو (62) و همکارانش به سال 1950 صورت گرفته، بسیار جالب توجه است. به دنبال نتایج هولناک جنگ جهانی دوم بود که تئودور آدورنو به تئوری پردازی درباره رابطه شخصیت اقتدارطلب و بازخوردهای سیاسی پرداخت.
آدورنو و همکارانش در جست و جوی کشف ریشه‌های یهودستیزی در آن دوران بودند. آن‌ها پیشهاد کردند که نشانه‌های شخصیتی ویژه‌ای با یهودستیزی مرتبط است و آن را نشان شخصیت اقتدارطلب نام نهادند که در قالب چهار مقیاس سنجش می‌شد: 1. گرایش‌های فاشیستی؛ 2. ضد یهودی؛ 3. نژاد پرستی به طور عام و 4. محافظه کاری اقتصادی و سیاسی و نام مقیاس را «مقیاس F» گذاردند.
شخصیت اقتدارگرا شخصیتی است که در دوران کودکی کمبود محبت شدید و تنبیهات بدنی سخت و اقتدار و نظم را همراه با جنسیت به منزله یک تابو تجربه کرده است.
به عقیده آدورنو و همکارانش ریشه‌های اقتدارگرایی، روانی است. افرادی که سمت راست افراطی تمایل دارند، نمایان گر احساس شدید انزوا، عدم اعتماد به نفس، عدم کفایت و نیاز اغراق آمیزی برای امنیت، ثبات و اطمینان هستند. گفته شده است که شخصیت‌های اقتدارگرا برای رسیدن به امنیت در رفتارهای ذیل افراط می‌کنند:
1. تشریفات گرایی؛
2. اطاعت استبدادی؛
3. تجاوز استبدادی؛
4. ضد تحلیل (ضد ذهن گرایی)؛
5. موهوم پرستی و رفتار کلیشه‌ای؛
6. قدرت، سختی و خشونت؛
7. ویران گری و بدبینی؛
8. توجه مبالغه آمیز به جنسیت.
سایر ویژگی‌های کسانی که اقتدارگرا هستند عبارتند از:
1. تحجّر فکری؛
2. عدم گذشت در برابر خطای دیگران؛
3. دارای تمایلات تبعیض نژادی؛
4. شدیداً خود میان بین؛
5. تملّق نسبت به منابع قدرت؛
6. زور گو به زیردست؛
7. طرف دار مجازات‌های سخت و خشن؛
8. پیش داوری نسبت به گروه‌های دیگر به ویژه اقلیت‌ها؛
9. هوادار تطابق خویش با عرف و سنت؛
10. پیروی از نظام‌های ارزشی متعارف؛
11. مطیع و منقاد و وفادار به قدرت‌ها؛
12. دید سطحی از دنیای اجتماعی و اخلاقی که به مقوله‌هایی کاملاً متمایز (خوب و بد، سیاه و سفید) تقسیم شده است دارند. (63)
این‌ها کسانی هستند که در کنه وجودشان نسبت به خود عمیقاً مردد هستند و هرگز موفق به احراز هویت کامل نشده‌اند و به «من» خود همواره مشکوک‌اند. از آن جا که در درون خود چیزی ندارند که به آن متوسل شوند به قالب‌های بیرونی متشبّث می‌شوند، لذا نظم اجتماعی پایه ثبات شخصیت متزلزل ایشان می‌شود و با دفاع از آن در واقع از اساس «من» خود دفاع می‌کنند. نفرت آنان از کسانی که نظم اجتماعی را به چالش می‌کشند از همین جا ناشی می‌شود. اینان در دوران ثبات و آرامش به احزاب محافظه کار می‌پیوندند، اما در دوران فشار و آشوب، مشی فاشیستی پیدا می‌کنند و خشونت عریان خود را به نمایش می‌گذارند، پس این نیاز مستمر به قدرت، از ضعف درونی مایه می‌گیرد و بر سبیل جبران است. بعدها آدلر احساس کهتری را نیز ضمیمه این قسم عوامل روان شناختی کرد. همان طور که ملاحظه می‌شود بسیاری از این نشانه‌های فوق الذکر داخل در علائم وسواس‌اند. (64)

ریخت شناسی کل نگر لاسول (65)

هارولد لاسول در روان شناسی سیاسی دیدگاهی کل نگر داشت. او معتقد بود که گرایش خصوصی جا به جا شده، و جای خود را به هدف‌ها و موضوعات سیاسی می‌دهند و پس از آن که مورد تحلیل منطقی قرار گرفتند از سوی عموم به عنوان افکار قابل قبول و انگیزه‌های نهادینه شده پذیرفته می‌شوند.
لاسول الگوی رفتار سیاسی‌اش را با نظریه فروید از تحول شخصیت ارتباط داد. او معتقد بود روشی که برای دنیای سیاست به کار می‌بریم انعکاسی از نیازهای باقی مانده از دوران‌های تحول شخصیت روانی - جنسی است. اشخاص در مرحله دهانی تمرکز بر امنیت دارند، در مرحله مقعدی روی نظم، در مرحله احلیلی روی سلطه و در مرحله تناسی روی مشارکت متمرکز می‌شوند.
لاسول معتقد به سیاست پیش گیرانه از طریق آموزش سنجی موسوم به «سنخ مدیر» بود. او جهان سیاست را یک سره تحت سلطه سنخ‌های بیمارگون می‌دید و ریشه این بی‌کفایتی را در خانواده می‌جست.
ریخت آشوب گر آن ریخت اقتدار طلبی است که شناسایی و حرمت لازم را از والدین خود دریافت نکرده بنابراین، کاملاً گرایش و توجه به خود دارد که موجب پیدایش یک خودشیفتگی قوی در او می‌شود و می‌خواهد که کمبود عشق و عاطفه و حرمت را از طریق جامعه پیدا و جبران کند.
آشوب گر برای این که بتواند حرمت جامعه را جذب کند بایستی از طریق ایجاد تغییراتی در نهادها و محیط اجتماعی آن توجهی را که می‌خواهد به دست آورد و آن رابطه عاطفی و عشق و حرمتی را که حس می‌کند در کودکی از او دریغ شده از این طریق جبران کند. بنابراین، لیبیدوی او به سوی خودش بر می‌گردد. چنین فردی از نظر رفتار اجتماعی اعتراض خودش را از آغاز نسبت به نهادهای اجتماعی ابراز می‌دارد، مانند نهادهای اخلاقی، خانوادگی، مذهبی و جامعه تا خود دولت و رهبران سیاسی جامعه. به عبارت دیگر او همه نهادهای اجتماعی و سیاسی را زیر سؤال می‌برد و به اصطلاح خودش می‌خواهد از همه ارزش‌ها ارزش زدایی کند. پس لیبدوی آشوب گر متوجه خودش است و می‌خواهد از خود ابرمرد بسازد. می‌خواهد نهادهای اجتماعی را به نحوی متحول کند که حرمت از دست رفته خود را به او بدهند.
ریخت اصلاح گر، ریختی است که در اثر تربیت ناصحیح خانوادگی «اعتماد به خود» کسب نکرده است. این تیپ به شدت تیپ آشوب گر مورد بی‌اعتنایی نبوده، اما کسب اعتماد و اطمینانی هم از محیط اجتماعی خود نداشته است. بنابراین، ریخت اصلاح گر تیپی است که اعتماد به نفس ندارد و ذهنش پر از اشک و تردید است. همیشه به دنبال پیدا کردن یقین است و کسانی که دائم به دنبال یقین مطلق می‌گردند کسانی هستند که بر خلاف ظاهر مطمئن خود از درون متزلزل و شکاک‌اند. از نظر لاسول، فرد لزوماً از این جهت گیری‌های درون روانی آگاه نیست و این بیشتر به صورت یک مکانیسم دفاعی ناخودآگاه عمل می‌کند تا فرد را از شکاکیت و تزلزل دور کرده و به یقین و اطمینان برساند. بنابراین، شخص اصلاح گر لیبیدوی خود را متوجه زندگی اجتماعی می‌کند و آن را برای تغییر محیط اجتماعی به کار می‌برد و اگر مشاهده کند که بر اساس آن حقیقت خودش جهان را دگرگون ساخته است، احساس شک و تردیدش تسکین می‌یابد. او می‌خواهد جهان و محیط آلوده خود را تغییر دهد، اما بنیادگرایان نزد لاسول «ترکیبی از ریخت اصلاح گر و ریخت آشوب گر» هستند. این‌ها کسانی هستند که نه

عبارات مرتبط با این موضوع

علل روان شناختی تکفیر گراییروانشناختیتکفیرگراییعلل روان شناختی تکفیر گرایی نویسنده آرش کازرانی چکیده لازمه تقابل درروان تبارشناسی مبانی معرفت شناختی و انسان شناختی …تبارشناسی مبانی معرفت شناختی و علل روان شناختی تکفیر گرایی گرایی شدید و تکفیر همجنس‌گرایی و روان‌شناسی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد…عوامل روانی همجنس‌گرایی یکی ایجاد عوامل روان‌شناختی را درک کردن علل احساس روابط پدر اصلاح رفتارطبیعت در روانشناسی تربیتی علل گرایش به مدل های غربی …مد گرایی و غرب بررسی علل روان شناختی تنوع طلبی و نوگرایی تقیه، دست آویز تکفیر شیعه تقیهدستآویزتکفیرشیعهعلل روان شناختی تکفیر لازمه تقابل در عرصه نرم و ذهنی شاکله، جزمیّت و وسواس گرایی و مکتب شناخت گرایی مکتب شناخت گرایی فرآیند های ذهنی روان شناسی شناختی به کلیه ی فرآیند هایی علل موانع زهدورزی موانعزهدورزیعلل روان شناختی تکفیر کثرت گرایی مطلق مانند وحدت گرایی مطلق خود موانع تفکر و میگنا جامعه شناختی و روانشناختی مد و مدگراییعلل سادیسم یا و سازه های روان شناختی نیز تبعیت می سازی و غرب گرایی کاملاً هم درخواست قناعتی از پلیس برای رفع ترافیک شب های …علل روان شناختی تکفیر علل روانی چاقی چه عوامل روان ‌شناختی در بروز چاقی موثر علل روانی چاقی بشقاب‌درمانی برای لاغر شدن طبیعت‌گرایی فلسفه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد تاریخچه ایده‌ها و فرضیات فلسفی طبیعت‌گرایی نخستین بار در آثار فلاسفهٔ پیشا سقراطی اهل ماده‌باوری ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد ماده‌باوری و مادی‌گرایی برای هردوی این واژه‌ها در زبان انگلیسی یک معادل وجود دارد مقلات جامعه شناسی آسیب های اجتماعی چیست؟ این وبلاگ قصد دارد تا مقالات مرتبط با رشته علوم اجتماعی را با ساختار علمی و تحصصی در اختیار پرسمان دانشجویی اندیشه ی سیاسی خود این صلح و شرایط امام حسنع همه‌اش یک مکر الهی بودیعنی اگر امام حسن می‌جنگید و در این برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ شهر سوال خداوند در سوره بقره آیه ۲۵۶ است که می فرماید « لا اکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغی ؛ در حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوف مباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦ پژوهشهای روان شناختی روان شناختی


ادامه مطلب ...

تقیه، دست آویز تکفیر شیعه

[ad_1]
مورخان صهیونیست و علم یهودی‌شناسی

مورخان-صهیونیست-و-علم-یهودی‌شناسی1. بیشتر منابع و مأخذ موجود در بررسی صهیونیسم و اسرائیل، همان منابع صهیونیستی می‌باشد! در نتیجه مطالعه‌کنندگان، ادامه ...

مورخان اروپایی و صهیونیسم

مورخان-اروپایی-و-صهیونیسمامپریالیسم جهت تحقق اهداف خود در کشورهای مستعمره از هر اقدامی استفاده می‌کند. یکی از ابزارهای تحقق اهداف ادامه ...

فروریختگی نظام استعماری و پیدایش تاریخ‌نویسی نواستعماری

فروریختگی-نظام-استعماری-و-پیدایش-تاریخ‌نویسی-نواستعماریدر دوران پس از جنگ جهانی دوم، جهان شاهد فروریختگی و تجزیه امپراتوری‌های استعماری بود. طی این مدت، بسیاری ادامه ...

آشنایی با برخی اصطلاحات و مفاهیم کلیدی مرتبط با یهود

آشنایی-با-برخی-اصطلاحات-و-مفاهیم-کلیدی-مرتبط-با-یهودصهیون یا صیون نام کوهی است در اورشلیم که هیکل یا معبد بنی‌‌اسرائیل بر آن ساخته شده بود، لذا معنی لغوی ادامه ...

صهیونیسم و مورخین استعمار

صهیونیسم-و-مورخین-استعمارواژه صهیونیسم همیشه با قتل و کشتار، تجاوز و ترور، تخریب و ویرانگری همراه بوده، و پرونده جنبش صهیونیستی ادامه ...

بازخوانی انتقادی ره یافت‌های تبیین گر تروریسم مطالعه‌ی موردی: داعش

بازخوانی-انتقادی-ره-یافت‌های-تبیین-گر-تروریسم-مطالعه‌ی-موردی-داعشتروریسم پدیده‌ای تودرتو و پیچیده است، حجم متراکمی از خشونت مرگ بار که آثار ویران گر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ادامه ...

سلفی گری در مقابل نواندیشی دینی

سلفی-گری-در-مقابل-نواندیشی-دینیسلفی گری در دو دهه اخیر به گروه‌های زیادی تقسیم شده است، به شکلی که نمی‌توان زمینه‌های سیاسی و اجتماعی ادامه ...

تقیه، دست آویز تکفیر شیعه

تقیه-دست-آویز-تکفیر-شیعهاز جمله دست آویزهای برخی اهل تسنن برای تکفیر شیعه، مسئله تقیه است. ابن تیمیه شیعیان را به دلیل اعتقاد ادامه ...

علل روان شناختی تکفیر گرایی

علل-روان-شناختی-تکفیر-گراییلازمه تقابل در عرصه نرم و ذهنی شاکله، جزمیّت و وسواس گرایی و در عرصه سخت و عینی آن، اقتدارگرایی و خشونت ادامه ...


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

کژدمماهها بود که حزب دموکراتیک آمریکا در مبارزات انتخاباتی خود؛ تمجید آقای پوتین از خبرهای مذهبی خبر فارسیجمعی از خانواده های شهدای مدافع حرم اهل بیت ع با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوفمباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦ کژدم ماهها بود که حزب دموکراتیک آمریکا در مبارزات انتخاباتی خود؛ تمجید آقای پوتین از دونالد خبرهای مذهبی خبر فارسی جمعی از خانواده های شهدای مدافع حرم اهل بیت ع با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوف مباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦


ادامه مطلب ...

نقد و بررسی مهم‌ترین ادله جریاهای تکفیری در تکفیر شیعه

[ad_1]

نویسندگان:
راضیه علی اکبری (*)
اعظم خوش صورت موفق (**)


چکیده

جریان‌های تکفیری، با هدف بازگشت به ارزش‌ها و اصول بنیادین اسلام، مدعی هستند که پس از سه سده نخست تاریخ اسلام، انحراف‌های بسیاری در آموزه‌ها و احکام دینی پدید آمده و از این رو باید همه آنچه چهره راستین اسلام را پوشانده، به دور ریخت. بدین ترتیب با پشتوانه آرای فقهی- کلامی، تنها خود را جریان اصیل اسلامی می‌دانند و عملکرد دیگر مسلمانان را، به دلیل هم عقیده نبودن با خود، برخلاف معیارهای شرعی شناخته، متهم به کفر و خروج از دین می‌دانند و بر این اساس، به ترور و ریختن خون‌شان اقدام می‌کنند. پژوهش حاضر، با روش تحلیلی- توصیفی به نقد و بررسی مهم‌ترین دلایل مطرح شده‌ی جریان‌های تکفیری در تکفیر شیعه، (از جمله: غلو در شیعیان و قائل بودن آن‌ها به مقام الوهیت برای امامان، اعتقاد به تحریف قرآن به وسیله‌ی صحابه، تقیه و اهانت به مقدسات) می‌پردازد. با بررسی و نقد این ادله، بطلان اندیشه و عمل جریان‌های تکفیری به اثبات می‌رسد، زیرا جمهور فقیهان و متکلمان اسلامی، - شیعه و سنی-، قائلند اهل قبله‌ای که به شهادتین اقرار دارد، مگر با انکار ضروری دین، تکفیر نمی‌شود. از آن جا که شیعیان اعتراف به شهادتین دارند و منکر هیچ کدام از ضروریات دین نیستند، بنابراین تکفیر جریان‌های تکفیری، حجیت اعتقادی- فقهی ندارد و عملکردشان برخلاف آموزه‌های دین اسلام است.

مقدمه

سلفی‌ها، فرقه‌ای هستند که با تمسک به دین اسلام، خود را پیرو سلف صالح دانسته و در اعمال، رفتار و اعتقاداتشان سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) صحابه و تابعین دارند. سلفی‌گری با این عنوان، از زمانی مطرح شد که ابن تیمیه به عنوان نظریه‌پرداز پروژه‌ی تکفیر در جهان اسلام، دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت. (1) وی نخستین بار در کتاب الفتوی الحمویة الکبری، در پاسخ به سؤالی درباره‌ی «دیدگاه ائمه دین درباره‌ی آیات صفات»، فراوان از عقیده سلف یاد کرد و حدود پنجاه بار لفظ «سلف» را در این کتاب به کار برد و نوشت: «در عقل صریح و نقل صحیح چیزی که مخالف طریقه سلفیه باشد، وجود ندارد». (2) این چنین، مکتبی با عنوان «سلفیه» راه خود را در تاریخ باز کرد. بنابراین آثار ابن تیمیه زیربنای تفکرات جریان‌های تکفیری قرار گرفته است، هر چند دیدگاه تکفیری وی در روز گار خودش، از مرز نظریه فراتر نرفت و در عمل، به اباحه‌ی خون و مال مسلمانان نینجامید. چه بسا از نظر خود ابن تیمیه، وی در حوزه‌ی عملی، در این باره با احتیاط رفتار می‌کرد. در این مقاله به برخی از دیدگاه‌های ضد و نقیض او در این عرصه اشاره می‌شود.
حساسیت گروه‌های تکفیری درباره‌ی هویت و ترمینولوژی شیعی، به دلیل مخالفت شدید ابن تیمیه با مسلمانان، به ویژه شیعیان است که به لحاظ فقهی - کلامی، پیامدهای خاصی، از جمله: قتل و غارت آنان را به دنبال دارد. (3) اکنون جریان سلفی با استفاده از این اندیشه‌ها، سازماندهی گسترده‌ترین شبکه تروریستی جهان، یعنی القاعده و داعش را در اختیار دارد که به دلیل استفاده از اشکال مختلف ایجاد خشونت، نظیر: تروریسم انتحاری، نماینده شاخص تروریسم جدید در دوران معاصر به شمار می‌آید.
گسترش پدیده تکفیر پیامدهای بسیاری، از جمله: مشوش ساختن چهره اسلام را به دنبال دارد، چون اعمال خشونت آمیز تکفیری‌ها، وجهه دین اسلام را نزد همگان خدشه‌دار می‌کند. تکفیری‌ها در زمانی که دشمنان اسلام سعی در گسترش جنگ تبلیغاتی علیه اسلام دارند، با این گونه اعمال، بهترین جریان تبلیغی را برای رسانه‌های غرب فراهم آورده و این ابهام را ایجاد کرده‌اند که اسلام به دور از صلح، و به مثابه خطری علیه بشریت به شمار می‌رود. این خیانتی بزرگ، علیه اسلامی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن کوشش کرد آن را دینی هم سو با فطرت آدمی و کامل کننده اخلاق، معرفی کند. (4) به همین سبب است که بیشتر علمای مسلمان، بزرگ‌ترین گرفتاری مسلمانان را تکفیر دانسته و رأی به عدم تکفیر داده‌اند. (5) زیرا اگر رأی هر مذهب را از زاویه دید همان مذهب بنگرند، مشاهده خواهند کرد که کمتر فرقه‌ای است با اصول قطعی اسلام مخالف باشد. (6) مقاله حاضر، ضمن بیان مفهوم تکفیر، به نقد و بررسی مهم‌ترین دلایل جریان‌های تکفیری در تکفیر شیعه می‌پردازد.

1- مفهوم تکفیر

امروزه جریان‌های تکفیری از راه بسط مفهوم تکفیر در بین مسلمانان، آسیب‌های بسیاری به اسلام وارد کرده‌اند. به همین جهت ضروری است قبل از بررسی دلایل این جریان‌ها، توضیح اجمالی پیرامون مفهوم این پدیده مطرح و این مطلب بررسی می‌شود که آیا تکفیر مورد نظر جریان‌های تکفیری، امری اعتقادی است یا خیر؟
تکفیر، پوشانیدن و انکار چیزی و یا نسبت کفر به کسی دادن و کافر خواندن اوست و به معنی از بین بردن هم آمده است. (7) اما در اصطلاح، به معنای ایمان نیاوردن به چیزی است که شأنش ایمان آوردن به آن است. از این رو مفهوم کفر در اصطلاح متکلمان معمولاً در مقابل ایمان و اسلام و به معنای انکار خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا یکی از ضروریات دین به کار رفته است. (8) هم‌چنین تکفیر اصطلاحی در کلام و فقه، به معنای «اتهام و نسبت کفر به مسلمان دادن» است. (9)
پیشینه این اصطلاح در جهان اسلام، به صدر این دین باز می‌گردد. برخی حوادث مهم تاریخ اسلام، به سبب تکفیر روی داده، هم چنان که برخی رخدادهای سیاسی و اجتماعی از جمله: تکفیر خوارج، زمینه تکفیر را فراهم آورد. (10) بسیاری از فرقه‌های خوارج کسی را که مرتکب یکی از گناهان کبیره می‌شد، حتی اگر از امت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، تکفیر می‌کردند، در مقابل بعضی از مسلمانان نیز، خوارج را تکفیر کردند. (11)
مفهوم تکفیر غیر از اشاره به کافر بودنِ دیگران، دارای ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک نیز هست؛ چون امروزه گفتمان تکفیر، دستاویزی برای بیرون راندن افراد از عرصه‌های مختلف از جمله: دین، سیاست و حتی اقتصاد شده است و رویکردی مبتنی بر دفع دارد و نفوذ و غلبه‌اش را تحت عناوینی مانند: حزب، تشکیلات سیاسی و پارتی، مذهب، مکتب و غیره تداوم بخشیده است؛ بر این اساس پدیده تکفیر با مبانی توحیدی اندیشه اسلامی مغایرت دارد. (12) به همین دلیل است که به نظر رشید رضا صاحب تفسیر المنار، بزرگ‌ترین گرفتاری مسلمانان در عرصه حاضر این است که پیروان فرقه‌های اسلامی یکدیگر را به فسق و کفر منسوب می‌دارند، در حالی که کوشش همه آنان این است که در حد امکان به حقیقت دست یابند، و در این راه تلاش لازم را به عمل می‌آورند و اجتهاد خود را به کار می‌اندازند، هر چند که احیاناً خطا کنند. (13)
ابن تیمیه، به عنوان رهبر تکفیریان امروزی، قائل است عامل افراط در تکفیر، عمدتاً عدم تمیز بین سنت و بدعت است؛ این که هر فرقه‌ای گمان می‌کند، سنت و روش مخالف او، بدعت است، از این رو مخالف خود را محکوم به بدعت و کفر می‌داند. (14)
از دیدگاه ابن تیمیه هنگامی که دلیلی علیه قرآن و سنت اقامه شود، تکیفر معین صورت گرفته و حکم به شرک او می‌شود (15) و با توجه به آیه (وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً)؛ و ما عذاب کننده نبوده‌ایم تا وقتی که رسولی بفرستیم» (16) اگر چنین فردی از روی جهل و عدم علم به حقیقت، مرتکب شرک شد، حکم به کفر او نمی‌شود. (17) اما وی در جای دیگر معتقد است که اگر فردی با آن چه در کتاب و سنت ثابت است، مخالفت ورزد از چند حالت خارج نیست: یا مجتهدی است که در اجتهادش به خطا رفته و او را مجتهد مخطأ می‌نامند، یا کافر است یا فاسق و یا عاصی، که برحسب آن چه شناخته شود، عقاب خواهد شد. (18)
برای شناخت اقوال ابن تیمیه درتکفیر لازم است مفهوم ارتداد را بشناسیم. ارتداد به معنای تحول (19) و در شرع به معنای رجوع از اسلام به سوی کفر است. (20)
ارتداد از منظر ابن تیمیه به یکی از این سه شیوه شناخته می‌شود: 1- قول صریح مسلمان؛ 2-لفظی که اقتضای کفر کند؛ 3-فعلی که متضمن معنای کفر است. در بیان عقوبت مرتد و شخص تکفیر کننده باید گفت مرتد به نص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یا به اجماع صحابه، کشته خواهد شد و تنها راه نجات او از قتل، توبه است. (21)
ابن تیمیه در باب پرهیز از تکفیر می‌گوید:
تکفیر از احکام شرعیه و از حقوق خدا و رسولش محسوب می‌شود و هیچ کسی از مردم حقی در این زمینه ندارد و بر مردم است که واجب بدانند هر آنچه را خدا واجب کرده و حرام بدانند هر آنچه را خدا حرام نموده است. (22)
اما با این وجود، در برخی آثار وی، تکفیر شخص یا گروه و مذاهب خاصی وجود دارد. مهم‌ترین دلایل او و جریان‌های تکفیری در ادامه نقد و بررسی می‌شود.

2- مهم‌ترین دلایل جریان‌های تکفیری بر تکفیر شیعه و نقد آن

با بررسی‌های انجام شده شاید بتوان گفت قریب به اتفاق داوری آن‌ها، طبق شنیدنی‌هاست و در بیشتر موارد مبتنی بر اندیشه فقهی کلامی صحیح نبوده و بر دلایلی استوار است که منطبق با عقاید و رفتار شیعه نیست. (23) در ادامه به ذکر مهم‌ترین آن‌ها می‌پردازیم:

الف) غلو

«غُلُو» به معنای افراط و تجاوز از حد و زیاده‌روی، (24) و چیزی یا کسی را از آن حدی که هست، بالاتر بدانیم. (25) در اصطلاح به مبالغه در حق پیامبران و اولیای الهی و اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت آنان اطلاق می‌شود. (26) غلات منتسب به شیعه، کسانی‌اند که با نام شیعه، قائل به جایگاه الوهیت یا نبوت برای ائمه اطهار (علیهم السلام) هستند. (27) ابن تیمیه غلو شیعه در ائمه را سبب تکفیرشان دانسته و ادعای عصمت ائمه و تمجید حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را توهم و تخیل شیعه می‌داند. وی با استناد به برخی آیات قرآن ( از جمله آیات 65 مریم، 22 و 65 بقره، 68 و 69 فرقان) می‌گوید: «فقط خدا را پرستش کنید، زیرا تنها او استحقاق پرستش را دارد». وی درباره غلو در مشایخ و بزرگان و صالحین بیان می‌دارد: «فرد گمان می‌کند که این بزرگان، وسیله‌ای بین خدا و انسان هستند و طلب کمک، رزق و غیره از او می‌کند و یا حتی گاهی بر آن‌ها سجده می‌کند و یا بعضی اوقات آن‌ها را این گونه می‌خواند: «یا سیدی، إغفرلی و ارحمنی و اجرنی و تولکت علیک، انت عونی و انت غوثی». این افراد گمان می‌کنند که این مشایخ واسطه‌هایی هستند که حوایج خلق را به سوی خدا بالا می‌برند و خداوند به واسطه‌ی این بزرگان، بندگانش را هدایت می‌کند و روزی می‌دهد. این از نظر ابن تیمیه همان شرک است. (28)
مورد دیگری که از نظر ابن تیمیه باعث تکفیر فرد می‌شود «غلو در قبور» است. اعم از قبر نبی، فرد صالح و یا بزرگی و ... با این توضیح که از این قبور حاجت خواسته شود و یا این که بر آن‌ها سجده شود، که در این موارد نیز لازم است فرد توبه کند وگرنه کشته می‌شود. از نظر وی این نحو تعامل با قبور، عبادت قبور است که از سنخ عبادت بت‌هاست و اهل توحید به دور از این نوع عبادت‌هاست. ابن تیمیه با استناد به روایتی به نقل از عایشه و عبدالله بن عباس آورده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خدا لعنت کند یهود و نصاری را که قبور فرزندانشان را مسجد و محل عبادت کردند». هم‌چنین در بیان واضح‌تری آمده است که فرمودند: «اَللهُمَّ لا تَجعَل قَبری وَثنَاً». (29)
جریان‌های تکفیری از این استدلالات ابن تیمیه و شیعه را متهم به غلو و پرستش قبور کرده و به تکفیر آن‌ها می‌پردازند؛ در حالی که شیعه هیچ‌گاه مانند: یهود و نصاری قبور را پرستش نکرده است و تنها معتقد است که امامان پس از مرگ هم شاهد زندگی و واسطه سعادت آدمی هستند، اما غالیانی که هیچ ارتباطی با شیعیان ندارند، دستاویزی برای دشمنان شیعه پدید آورده‌اند تا با مطرح کردن عقاید غلات و انتساب آن به شیعه، همگان را از شیعه منزجر کنند، از این رو برخی افراطی‌های اهل سنت، از جمله: جریان‌های تکفیری، بدون تحقیق درباره عقاید راستین شیعه، اتهاماتی را که در کتب پیشینیان آمده و مربوط به فرقه انحرافی غالیان است، در کتاب‌های خود تکرار کرده‌اند. (30) مطالعه زندگی امامان شیعه (علیهم السلام) و نحوه برخورد آن بزرگواران با غلات، نشان از نفرت ایشان و پیروان واقعی‌شان از اهل غلو می‌باشد. (31) نظر شیعه نیز همواره در طول تاریخ این بوده که غالیان، بدتر از یهود، نصاری، مجوس و حتی مشرکان هستند. (32) اسلام و قرآن محور اصلی اعتقادات تمام مسلمانان است که تخلف از آن را به هیچ وجه جایز نمی‌دانند، ولی فرد غالی، این اصل محوری را فدای مذهب و تدین را فدای تعصب خود می‌کند، و به همین دلیل مسلمان نیست. (33)
پاسخ نقض در رد دلیل غلوِّ جریان‌های تکفیری در تکفیر شیعه، این است که غلو در میان برخی فرقه‌های اهل سنت نیز وجود دارد. (34) مانند کسانی که قائل به مقامات فوق انسانی برای برخی از خلفا هستند. (35) برای نمونه در برخی کتاب‌های اهل سنت با استناد به آیاتی از جمله: سوره بقره: آیه 143؛ سوره آل عمران : آیه 110؛ سوره فتح: آیات 29 و 18؛ سوره توبه: آیات 100 و 117، از صحابه به عنوان بهترین امت و شایسته‌ترین مردم یاد شده است. (36) از جمله گفته شد‌ه است: «هرگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشتاق بهشت می‌شدند، ریش ابوبکر را می‌بوسیدند» (37)، یا «هر کس مشتاق بهشت است به ریش ابوبکر نگاه کند». (38) این باورها نشان از غلو اهل سنت درباره صحابه دارد، اما هیچ‌گاه شیعه بدین سبب به تکفیر اهل سنت نپرداخته است.
بنابراین این‌گونه مسائل در بیشتر مذاهب یافت می‌شود و آنچه اهمیت دارد این است که هیچ مذهبی به صراحت منکر اصول دین نیست و فقط ممکن است برخی عقاید مذهبی ایشان در گذر زمان، به گونه‌ای از سوی پیروان سایر مذاهب اسلامی تفسیر شود که لوازم عقلی آن‌ها به معنای انکار اصول دین محسوب شود. چنین ملازماتی باعث تفرقه پیروان مذاهب از یکدیگر می‌گردد، اما آیا احکام فقهی کفر نیز بر چنین عقایدی که به صراحت، نفی کننده‌ی اصول دین نیستند، ولی لوازم عقلی آن منافی اصول مذکورند، مترتب می‌گردد؟ یعنی اگر مجموعه اصول مذهبیِ مذاهب مخالف، در بردارنده انکار صریح اصول دین نبود و فقط شامل عقایدی بود که از دیدگاه مخالفان آنان، ملازم با انکار نبوت و یا توحید یا لازمه‌ی شرک است، آیا اعتراف صریح این مذاهب و پیروان آن‌ها به اصول دین بی اعتبار بوده، و ناهماهنگی مذکور مانع تطبیق اصول دین بر ایشان می‌شود؟ البته بین موضوعات فقهی اسلام و کفر، رابطه منطقی وجود ندارد و این دو، دارای مفهوم و رابطه‌ای مستقل‌اند. در حقیقت لوازم مذهبی دو نوع‌اند: برخی از آن‌ها با ضمیمه شدن مبانی خاصی به برخی عقاید مذهبی و یا رفتارهای مخالفان مذهبی، ثابت می‌شوند که آن مبانی نزد متفکران آن مذهب مردود است و بعضی دیگر از آن‌ها را، عقل بدون هیچ ضمیمه‌ای از عقایدِ مذهبی برخی مذاهب، استنباط می‌کند؛ ولی متفکران آن مذهب این ملازمه عقلی را انکار کرده، می‌گویند عقل چنین حکمی نمی‌کند. به عنوان مثال تکفیری‌ها که شیعه را به دلیلِ بزرگداشت اولیای خدا و طلب از ایشان پس از مرگ و یا تبرک به قبور ایشان، به غلو و در نهایت شرک متهم می‌کنند، دلیلشان مبتنی بر تعریف خاصی است که از توحید بیان می‌کنند و عدم امکان ارتباط با ارواح اولیا از دیدگاه ایشان و هم‌چنین نادیده گرفتن اعتبار احادیثی که مذاهب دیگر، از جمله: شیعه در رفتار خود، به آن استناد می‌کند؛ و مبانی دیگر که هیچ یک از آن‌ها در مورد قبول شیعه نیست و چنین تلازمی را نمی‌پذیرد.
در عین حال دلایلی بر نادرستی تمسک به لوازم مذهب و تکفیر دیگران وجود دارد، از جمله این که تمام دلایلی که با اکتفا به اظهار شهادتین و شکل ظاهری آن در مسلمان شدن افراد دلالت دارد و لوازم مذهبی را در اسلام و کفر بی تأثیر می‌دانند؛ و تنها اظهار انکار اصول دین، می‌تواند اعتبار اظهار شهادتین را از بین برده، مانع تطبیق اصول دین بر فرد یا مذهب خاص شود. دلیل دیگر در نادرستی این گونه تکفیر، احادیثی است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده که فرموده‌اند: لوازم گفتار و یا رفتار مسلمانان نباید مبنای قضاوت علیه آنان از جهت اسلام و کفر قرار گیرد، بلکه ظواهر گفتار و یا رفتار صریح آنان در این زمینه معیار درست و پسندیده است. (39) از سوی دیگر مخالفان عقیدتی در فقه، از نظر نوع عقاید مخالفی که دارند، دارای احکامی می‌باشند که این، از دیدگاه عرف عبارت از عقایدی است که فرد مخالف به صراحت بیان می‌کند، نه آن‌هایی که دیگران با تحلیلات عقلی به وی نسبت می‌دهند. (40)
برخی از فقهای اهل سنت نیز معتقدند که لازمه عقاید مذهبی، جزئی از مذهب فرد شمرده نمی‌شود و خدشه به اسلام یا عدالت او نمی‌زند. (41) تنها در صورتی عقیده فرد به حساب می‌آید که خود وی تصریح به عقیده به آن کند. معیارِ آشکار یا پوشیده بودن ملازمات عقلی را، عرف و متعارف بین عقلا می‌شناسند و در چنین شرایطی به خود اجازه نمی‌دهند که اختلافات مذهبی رایج را در ملازمات عقلی بیّن بدانند. (42) انکار این اصل از سوی برخی مکلمان یا فقهای معاصر، به دلیل عدم تفکیک‌شان فقهی و کلامی از یکدیگر است. (43)

ب) قول تحریف و تأویل

تکفیر شیعیان، ناشی زا انتشار تبلیغاتی است که محور اصلی آن اتهام دروغینِ «اعتقاد شیعه به تحریف قرآن» است. این تبلیغات روانی موجب می‌شود تا جنایت قتل مسلمانانِ شیعه توجیه و حتی با افتخار از صحنه‌های آن فیلم‌برداری شود.
«تحریف» در لغت به معنای دگرگونی، میل، گشتن از چیزی، کرانه و لبه ذکر شده است. (44) تکفیری‌ها می‌گویند: شیعیان صحابه را تحریف کننده‌ی قرآن می‌دانند و صحابه آیاتی را که مربوط به اهل بیت (علیهم السلام) و دشمنان آنان است، حذف کرده‌اند؛ پی شیعه اعتقادی به قرآن ندارد و آن را دلیل و حجیت نمی‌داند. (45) آلوسی به صراحت می‌گوید: «روایات ما در کتب أهل سنت در باب تحریف قرآن، قابل شمارش نیست». (46)
در رد این دیدگاه شیخ مفید می‌گوید: «هیچ کلمه و آیه و سوره‌ای از قرآن کم نشده است». (47) شیخ طوسی نیز در تفسیر خود صراحت دارد بر این که، قرآن موجود در میان مسلمانان، همان قرآن منزَل بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. (48) علامه حلی در قرن هفتم و هشتم پناه می‌برد از امتی که معتقد به تحریف قرآن باشد. (49) برخی از اندیشمندان شیعی داستان تحریف قرآن را خرافی و خیالی دانسته‌اند، که حقیقت ندارد. (50) اما خمینی (رحمه الله) کتاب منزَل بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را همان کتابی می‌د‌اند که در اختیار مردم است و باور دارد هیچ عاقلی به روایتی که درباره‌ی تحریف قرآن است، توجه نمی‌کند. (51) برخی دانشمندان اهل سنت نیز از سر صدق و با توجه به دیدگاه‌های مقبول نزد علمای شیعه، ساحت شیعه را از اتهام تحریف قرآن مبرا دانستند. (52) ضمن این که اگر ملاک برای تکفیر، برخی روایات و گفتار افراد باشد، تحریف قرآن از برخی احادیث اهل سنت نیز برداشت می‌شود، برای نمونه: از عمر و ابی بن کعب و عکرمه روایت شده است که سوره احزاب نزدیک به سوره بقره یا طولانی‌تر بوده است و در آن، آیه رجم وجود داشته است. (53)
بنابراین در بررسی این دلیلِ تکفیری‌ها و پاسخ شیعه، درمی‌یابیم که در برخی اوقات، نقد افراد به لوازم آرای پیروان دیگر مذاهب، موجب تکفیر می‌شود، در صورتی که صاحب رأی، گاهی این ملازمات را قبول ندارد. (54) بنابراین نباید لوازم مترتّب بر باورهایی که بیان می‌شود را بر پیروان مذاهب تحمیل کرد. پس ملاک کفر و خروج از اسلام، انکار امر صریح در اسلام است نه انکار ملازم آن؛ و اگر عقیده صریح و عقیده‌ای که ملازمه عقیده صریح است یکسان دانسته شود آفات و خسارات فراوانی در پی خواهد داشت. (55)
موضوع دیگر تکفیر شیعه، به سبب اعتقاد تکفیری‌ها به تأویل شیعه در آیات قرآن است. ابن تیمیه در باب تأویل موجود در تفاسیر شیعه، موارد متعددی را متذکر شده است از جمله این که شیعه مراد از آیه 67 سوره‌ی بقره (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً)؛ خدا به شما فرمان می‌دهد که: ماده گاوی را سر ببرید...» را عایشه می‌داند. (56) هم‌چنین بر این باورند که شیعه، بزرگان صحابه را تکفیر می‌کند. از جمله اقوال شیعه در تکفیر صحابه که به [حضرت] علی (علیه السلام) نسبت می‌دهند، این است که ایشان فرمودند: «إن الناس کلهم إرتدوا بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) غیر اربعه؛ بعد از رسول خدا- (صلی الله علیه و آله و سلم)- جز چهار نفر، همه مرتد شدند». (57) ابن تیمیه در مثالی دیگر، می‌آورد: «رافضیون در تفسیر آیه (تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَ‌ ) (58) می‌گویند: منظور قرآن: ابوبکر و عمر است. یا در تفسیر آیه 12 سوره توبه: (فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ) می‌گویند منظور طلحه و زبیر است. ابن تیمیه معتقد است چون رافضی‌ها نتوانستند به معنای حقیقی این آیات دست یابند، آنها را به تأویل بردند و به نفع خود تفسیر و سپس مخالفان عقیده خود را تکفیر کردند. (59)
در بررسی این شبهه می‌توان گفت چنین تفسیر و تأویل‌هایی در شیعه وجود ندارد؛ ضمن این که ابن تیمیه در مواردی که گذشت معتقد است عملکرد جاهل موجب تکفیر او نمی‌شود، بنابراین وی می‌تواند در این گونه موارد، بنا را بر جهل شیعه بگذارد، نه این که به تکفیر شیعه بپردازد.

ج) اهانت به مقدسات

اهانت به مقدسات اهل سنت و سب و لعن بزرگان آنان به وسیله شیعه، از دیگر دلایل تکفیر جریان‌های تکفیری علیه شیعیان است. «لعن» به معنای طرد، راندن و دوری از رحمت آمده است، (60) گفته شده اگر لعن از سوی خداوند باشد، به معنای طرد و دور کردن از رحمت و از جانب مردم به معنای نفرین جهت دوری از رحمت الهی و گرفتار شدن به عذاب و عقوبت اخروی است. (61) «سب» در لغت به معنای دشنام دردناک، (62) چیزی به منظور طرح نقص و ضعف شخصی بیان شود، (63) که شتم و دشنام از او گرفته شده است. (64) در مقایسه این دو واژه، «لعن» از جانب مردم، مایه تنفر و برائت از ملعون می‌باشد، اما «سب» دشنام و سخن زشتی است که موجب تضعیف می‌شود. بنابراین ماهیت سب با لعن تفاوت دارد، ارگ چه در هر دو، بیزاری و تنفر وجود دارد. در قرآن واژه لَعن از جانب خداوند 37 مرتبه و از جانب مردم یک مرتبه به کار رفته است. بررسی این آیات نشان می‌دهد که لعن در برخی موارد مشروع است، اما واژه سب در قرآن کریم یک بار به صورت نهی به کار رفته است: (وَ لاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ)؛ دشنام ندهید کسانی که غیرخدا را می‌خوانند- زیرا آنان نیز- ممکن است حضرت حق را از روی دشمنی و بدون علم دشنام دهند». (65) تکفیرکنندگان بر این باورند از آنجا که شیعه سبّ و طعن درباره صحابه و برخی زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روا می‌داند، پس کافر است. (66) هم‌چنین از نظر ابن تیمیه رافضی‌ها دچار افراط شدند، چون به صحابه و احادیث آن‌ها طعنه زده و به همین طریق رسالت را تعطیل کردند. (67) وی معتقد است شیعه به تکفیر ابی بکر، عمر، عثمان و مهاجرین و انصاری که از اینان تبعیت می‌کنند، می‌پردازد؛ هم‌چنین از نظر او، شیعه رافضی، معتقدانِ عدالت ابوبکر و عمر و مهاجرین و انصار را تکفیر می‌کند، ابن تیمیه می‌گوید: «شیعه کفر چنین افرادی را شدیدتر از کفر یهود و نصاری می‌داند، از این رو نکاح و ذبیحه آن‌ها را حرام دانسته و آن‌ها را مرتد می‌داند». (68)
رهبر تکفیریان امروزی از امام احمد بن حنبل روایتی نقل می‌کند مبنی بر این که سابّ صحابه اساساً اسلام ندارد و کسی که عثمان را شتم کند، زنادقه می‌خواند. در روایت دیگری آمده است: کسی که ابابکر، عمر و عایشه را شتم کند، مسلمان نیست. (69) ابن تیمیه در بیان عقوبت سب و لعن شیعه می‌گوید: «عده‌ای معتقدند واجب است تعزیر آن‌ها و از او خواسته می‌شود توبه کند، اگر توبه نکرد او را حبس می‌کنند تا بمیرد یا برگردد». (70) اما در رد این دلیل می‌توان گفت شیعیان هیچ گاه به سب صحابه نپرداخته‌اند؛ محل نزاع شیعیان و اهل سنت در لعن، این است که اصل لعن، بنا بر تکرار آن در قرآن و روایات، جایز است، اما متعلق لعن؛ یعنی جایز بودن یا نبودن لعن مسلمان و نیز شخص معین، محل نزاع است. در این زمینه به عقیده برخی، لعن افراد جایز نیست. (71) چون ممکن است در پایان عمر توبه کرده باشد و با بخشش الهی از دنیا رفته باشد. (72) برخی دیگر خلاف این نظر را قائلند، زیرا اولاً: میزان، حال کنونی افراد است؛ ثانیاً: برخی بر این توهّم‌اند که لعنت کسی که نام اسلام بر اوست جایز نیست، در حالی که خداوند در قرآن برخی از مسلمانان را لعن کرده است، مانند کسانی که تهمت به زنان پاک دامن می‌زنند یا مسلمانانی که ظالم‌اند. (73)
بنابراین لعن درباره افراد خاص- که گناهشان قطعی است- به معنی بیزاری جستن و ابراز تنفر از گناه وی، نوعی تبری بوده و جایز است (74)، چون همان خدایی که سب را جایز ندانسته (لاتسبوا)، خودش افرادی را در قرآن لعن کرده است. (75) مسلمانان نیز لعن را به همان معنی که خدا اراده فرموده جایز یا واجب می‌دانند. و اگر کسی لعن به یکی از گروه‌هایی که خدا لعن کرده، تجویز نکرد، مخالفت با قرآن کرده و هر کس با قرآن مخالفت نماید، مسلمان نیست. (76)
البته اگر لعن درباره خلفا و صحابه موجب تکفیر باشد، باید حکم کفر عده‌ای از صحابه را نیز صادر کرد، چنانچه در طول دوران زمامداری معاویه و بنی‌امیه، بعضی از صحابه به حضرت علی و اما حسن و امام حسین (علیهم السلام) و عده‌ای دیگر از صحابه ناسزا می‌گفتند، (77) اما درباره اهانت شیعه به عایشه، باید گفت در اصول اعتقادی شیعه به علت نزاهت خاندان وحی، افترا و تهمت به عایشه ناممکن است، اما انتقادهایی بر وی وجود دارد؛ چون عایشه پس از امر خدا به قرار گرفتن در خانه، (78) از خانه‌اش خارج شد و سوار بر شتر به بصره رفت و لشگری را فرماندهی کرد. شیعه، عایشه را به سبب عملکردش در جنگ جمل با امیرالمومنین (علیه السلام) و رفتارش به هنگام دفن امام حسن مجتبی (علیه السلام) نکوهش می‌کند، اما آبروی او محفوظ می‌باشد. (79) حتی اگر گفته شود که تمام شیعیان به سب و لعن می‌پردازند، این موجب کفر و خروج آنان از اسلام نمی‌شود، حداکثر این است که معصیتی کرده‌اند و عصیان هم باعث تکفیر و قتل آن‌ها نخواهد شد. (80)
نکته لازم توجه آن است که در برخورد با عقاید پیروان مذاهب، برخی تمام مسائل اصلی و فرعی مطرح در کتب عقاید و فقه را جزء ضروریات اسلام می‌دانند، در حالی که ضروریات، اصول دینی هستند که باورمندی به آن شرط مسلمانی است. منابع اسلامی و روایات نبوی این اصول را همان اعتقاد به وحدانیت الهی، رستاخیز و نبوت عامه و خاصه می‌دانند. عقاید غیرضروری، مسائلی است که در آن مجال اختلاف نظر می‌باشد و اتفاق آرا در این مسائل بین مسلمانان وجود ندارد. بر این اساس مسئله «امامت» نزد امامیه از جمله ضروریات دین اسلام محسوب نمی‌شود. (81) موضوع دیگری که از ضروریات دین نیست، عدالت صحابه یا همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وبعضی از خلفاست؛ بنابراین تکفیر شیعه و سنی در این موارد نابجاست، چون این موارد جزء اصول دین نیست که با عدم پذیرش آن، فرد غیرمسلمان و در نتیجه کافر محسوب شود.
اندیشمندان اهل سنت نیز نسبت کفر را تنها در صورت انکار ضروری دین روا می‌دانند، از جمله ابن حجر عسقلانی که قائل است کفر در شرع، به معنای انکار چیزی است که از دین اسلام به ضرورت شرعی معلوم است. (82) تفتازانی، شرط تکفیر را انکار ضروریات دین مانند: حدوث عالم و معاد اعلام کرد و تأکید داشت که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز تفتیش عقاید نمی‌کرد. (83)

د) تقیه

تکفیرکنندگان چون تقیه را نفاق می‌دانند، شیعه را به جهت اعتقاد به آن، تکفیر می‌کنند. (84) ابن تیمیه می‌گوید: «شیعه دروغگوترین فِرَق امت هستند. نفاق آن‌ها از همه مردم بیشتر است و به همین خاطر از تقیه بهره می‌برند و می‌گویند: «لا ایمان لمن لا تقیه له» و «التقیه دینی و دین آبائی». از این رو شیعه شدیدترین و بیشترین ضرر را برای دین و اهل دین دارند. (85) در حالی که اگر کسی که به مفاهیم و واژه‌های قرآنی آشنایی داشته باشد، تفاوت تقیه و نفاق را به خوبی درک می‌کند. نفاق عبارت از چیزی است که در باطن به آن باور ندارد و در ظاهر به گونه‌ای اظهار می‌کند که گویا به آن باور دارد. در صورتی که در تقیه، عقیده باطنی آن ثابت است و در باطن عقیده دارد و ظاهر را به گونه‌ای نشان می‌دهد که با مخالفان هماهنگ است. در باطن به خدا عقیده دارد و بر آن ثابت است، ولی در ظاهر و زبان، برای جان و عقیده خودش اظهار موافقت نمی‌کند. اگر تقیه نفاق باشد، قرآن به مسلمانان توصیه نمی‌کند که برای حفظ جان و ایمان تقیه کنند: (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً)؛ «مگر اینکه از آنان به نوعی تقیه کنید». (86)
روایات شیعه در احادیث متعددی استعمال لفظ تقیه را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت می‌دهد. در یکی از آن‌ها امیرالمومنین (علیه السلام) نقل می‌کند که ایشان فرموده است: «تقیه از دین خداست و کسی که تقیه نمی‌کند، دین ندارد». (87) در روایت دیگری از حضرت نقل شده که فرمود: «ترک کننده‌ی تقیه همانند ترک کننده‌ی نماز است». (88)
مشهور اهل سنت تقیه را فقط در مقابل کافران جایز دانسته، اما در مواردی تحت عنوان اضطرار، اکراه و دروغ مصلحتی، همان روش شیعه را در تقیه انجام می‌دهند. چنانچه در تاریخ نیز نمونه‌هایی از تقیه علمای اهل سنت وجود دارد. طبری در وقایع سال 218، در ماجرای تفتیش عقاید به وسیله‌ی مأمون تصریح دارد. گروهی از علمای عصر (به جز احمد بن حنبل و دو تن دیگر) از ترس مأمون که عقیده به حدوث قرآن را عقیده‌ای رسمی و همگانی ساخته بود، از روی تقیه آن را پذیرفتند. (89) بنابراین آنچه را پایه تکفیر شیعه قرار داده‌اند، خودشان نیز به آن مبتلا به هستند.
علاوه بر همه‌ی اهل دلایل گفته شده، عقیده‌ی کلی تمام مذاهب اسلامی این است که گوینده «لا اله الا الله» جانش مصون و حسابش با خداوند می‌باشد و دیگران باید براساس ظواهر با او برخورد کنند. (90) بنابراین ریختن خون، آبرو و تصاحب مال مسلمانان بر همدیگر حرام است و جز با اذن خدا و رسول او حلال نمی‌شود؛ چون اگر قرار باشد ارتکاب هر خطایی از سوی پیروان یک مذهب اسلامی تکفیر همه پیروان آن مذهب را در پی داشته باشد، در این صورت دیگر بر روی کره زمین انسان مسلمانی باقی نمی‌ماند. (91) خداوند نیز در این زمینه فرموده است: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا)؛ «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون در راه سفر می‌کنید [خوب] رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما [اظهارِ] اسلام می‌کند مگویید: «تو مومن نیستی» [تا بدین بهانه] متاع زندگی دنیا را بجویید» (92)
ابن تیمیه ایمان ظاهری را نشانه‌ی مسلمانی می‌داند: «همانا ایمانی که احکام دنیا بر آن معلق شده، ایمان ظاهری می‌باشد که همان اسلام است». وی ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح را برای مسلمان بودن، اصل می‌داند و بیان می‌کند که گذشتگان ما هم در بسیاری از مسائل اختلاف و اشتباه می‌کردند و علما اتفاق به عدم تکفیر آن‌ها دارند. (93)
نکته قابل تأمل در آثار ابن تیمیه، تقبیح او درباره کسی است که دیگران را بدون دلیل تکفیر کند، چنانچه در فتاوای خود صریحاً گفته است: کسی که دیگران را بدون دلیل و حجت شرعی تکفیر کند، مستحق عقوبت شدید است. (94) نووی نیز معتقد است احدی از اهل قبله، به دلیل گناهی تکفیر نمی‌شود. (95) اشعری با بیان این علت که تمام اهل قبله، یک معبود را پرستش می‌کنند و اختلافات، لفظی است، تکفیرشان را جایز نمی‌داند. (96) هم‌چنین گفته شده ابوحنیفه هرگز کسی از اهل قبله را تکفیر نکرد و اختلافات را مایه خروج از اسلام نمی‌دانست. (97) تقی الدین سبکی، تکفیر مومنان را کار مشکلی می‌دانست، زیرا قائل بود که آن کس که در دل ایمان دارد، گروهی که گوینده لا اله الا الله و محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) باشند را تکفیر نمی‌کند و این کار، گناهی بزرگ است. (98)
در باب تکفیر اهل قبله، ابوحامد الغزالی با تعبیر جالبی اشاره به آن دارد:
مباح داشتن خون و مال نمازگزاران که رو به قبله «لا اله الا الله» می‌گویند، خطاست و خطای در ترک هزار کافر، ساده‌تر از خطای ریختن به اندازه یک شاخ حجامت از خون فرد مسلمان است. (99)
شروانی، حق شهادت کسی که سب و لعن می‌کند، قابل قبول دانسته و می‌گوید:
شهادت تمامی اهل بدعت پذیرفته است، حتی کسانی که به صحابه دشنام داده‌اند، زیرا دشنام دهنده از روی عناد و دشمنی ناسزا نمی‌گوید، بلکه براساس اعتقاد و باوری است که پیدا کرده است.

(100)
از دیدگاه ابن حجر عسقلانی نیز باید در حکم به اسلام افراد اکتفا بر اقرار به شهادتین کرد. (101) اما با این همه، امروزه شاهدیم با وجود اعتراف شیعه به شهادتین و عدم انکار ضرورتی از ضروریات دین، جریان‌های تکفیری حکم به کفر شیعه می‌دهند و با وارد کردن اتهاماتی که به مهم‌ترین آنها اشاره شد، به جانشان می‌افتند. (102) شاید به همین دلیل است که برخی از چهره‌های مورد تأیید وهابیت از جمله: آلوسی، قائلند تکفیری‌ها در تکفیر مخالفان خود، غلو می‌کنند. (103) بنابراین تکفیری‌ها بیشتر مسلمانان را به سبب همراهی نکردن با عقایدشان و مخالفت با آن‌ها، تکفیر می‌کنند. (104)

جمع‌بندی

این جریان‌ها تلاش دارند به طور گسترده از مفهوم فقهی - کلامی تکفیر، برای توجیه جهاد خود علیه دیگران بهره برداری کرده و بدین ترتیب، بین خودی و غیرخودی مرز قرار دهند. آن‌ها گمان می‌کنند همه‌ی حق و حقیقت در اختیار آن‌هاست و آنچه غیر از نظر آنان باشد ناحق و باطل است؛ از این رو در نظرهای فقهی مرتبط با جهاد و تکفیر به روشنی جهاد را علیه کفار، منافقان و مشرکان، از جمله شیعه، واجب دانسته و خون آن‌ها را حلال شمرده‌اند. اما با رد دلایل جریان‌های تکفیری، مشخص شد که این گروه، هیچ بهره‌ای از حقیقت نبرده‌اند، چنانچه نه با شیعه سازش دارند و نه عقاید اهل سنت را بر می‌تابند و قرائتی کاملاً متضاد با آموزه‌های اسلامی در پیش گرفته‌اند. به این دلیل که جمهور فقیهان و متکلمان اهل سنت قائلند اهل قبله که به شهادتین اقرار دارند تکفیر نمی‌شوند، مگر این که یکی از ضروریات دین را انکار کند. از این رو تکفیر جریان‌های تکفیری، کفر اعتقادی و فقهی نیست. بلکه عملکرد تکفیری‌ها در عصر حاضر و تحلیل‌های آنان بر جواز شیعه کشی و اظهارات صریح برخی سران تکفیری مبنی بر حقانیت جریان‌های تکفیری و باطل بودن غیر آنان، توطئه‌ی جهان استکبار علیه مسلمانان بوده که امروزه به یک تفنن برای این جریان‌ها تبدیل شده است، به حدی که تکفیری‌ها صحنه‌های شیعه‌کشی خود را ثبت و ضبط کرده و به عنوان سند افتخار، منتشر می‌کنند. «تکفیر» در ابتدا با توجه به جایگاه فقهی- کلامی‌اش، به منظور دفاع از اسلام به وسیله جریان‌های تکفیری، مطرح شد، اما در حال حاضر، این جریان‌ها بیش از هر چیز با انگیزه سیاسی فعالیت می‌کنند و موجب ارعاب مسلمانان در سراسر دنیا و ایجاد موج اسلام هراسی در جهان شده‌اند.
آنچه این نوشتار بدان پرداخت بازنمایی اهداف جریان‌های تکفیری نیست، بلکه نقد و بررسی دلایلی است که انتشار آن، وجود این جریان‌ها را دچار تزلزل خواهد کرد، دلایلی که ریشه‌ی دینی ندارد، چون، بر طبق کتاب و سنت، هیچ دلیل شرعی مبنی بر تکفیر مسلمانی که گوینده «لا اله الا الله» است، وجود ندارد، بلکه تنها رویکرد سیاسی تکفیری‌ها منجر به ایجاد این پدیده شده است.
خطر جریان‌های تکفیری برای جهان اسلام، بر همگان مشخص است، زیرا نه خود تکفیری‌ها درک درستی از وضعیتی که ایجاد کرده‌اند دارند و نه غرب به عنوان بخش نرم افزاری و حامی این جریان می‌تواند به اصلاح امور بپردازد. از این رو اگر جهان اسلام در برابر جریان‌های تکفیری متحد شده و به مقابله‌ی هماهنگ بپردازند این توطئه استعمار علیه مسلمانان قابل کنترل است.

پی‌نوشت‌ها:

* سطح دو حوزه.
** دانشجوی دکتری دانشگاه ادیان و مذاهب.
1- عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب، ص 76.
2- ابن تیمیه، الفتوی الحمویة الکبری، ص 46.
3- موثقی، جنبش‌های اسلامی معاصر، ص 161-170.
4- مبلغی، ویژگی‌های پدیده تکفیر و موضع سنت نبوی نسبت به آن، ص 40-45.
5- رشید رضا، تفسیر المنار، ج7، ص 141؛ سید محمد مهدی افضلی، «از مؤاخات تا تکفیر»، ص 76، و احمد شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص 125.
6- واعظ زاده خراسانی، عناصر وحدت اسلامی و موانع آن، ص 252.
7-طریحی، مجمع البحرین، ج3، باب ما اوله الکاف و ابن منظور، لسان العرب، ج5، ذیل واژه کفر.
8- رضوانی، وهابیان تکفیری، ص 29.
9- ر.ک: احمد فیومی، المصباح المنیر و فیروزآبادی القاموس المحیط، ذیل واژه تکفیر.
10- ر.ک: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص 250-252؛ ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج1، ص 15-16، 23 و سیوطی تاریخ الخلفاء، ص 69-71.
11- شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص 122، 128 و شوشتری، الصوارم المهرقه فی نقدالصواعق المحرقه، ص 221.
12- سقاف، سلفی‌گری وهابی‌ها چالشی در اندیشه‌های بنیادین و ریشه‌های تاریخی، ص 128.
13- رشید رضا، تفسیر المنار، ج7، ص 141.
14- ابن تیمیه، الاستقامه، ج1، ص 13.
15- الراشد، ضوابط تکفیر معین عند شیخی الاسلام ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب و علماء الدعوه الاصلاحیه، ص 51.
16- اسراء، آیه15.
17- ابن تیمیه، جامع المسایل، ص 151، ج3.
18- ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ص 113.
19-ابن منظور، لسان العرب، ج3، ص 173.
20- ابن قدامه، المغنی، ج12، ص 264؛ ابن تیمیه، منهج فی مسأله التکفیر، ج1، ص 26.
21- ماوردی، حکم المرتد فی الحاوی الکبیر، ص 48 و علیش، شرح منه الجلیل علی مختصر العلامه خلیل، ج4، ص 466.
22- ابن تیمیه، منهاج السنه، ج5، ص 92.
23- رجبی، شیوه‌های تعامل و هم زیستی پیروان مذاهب اسلامی، ص 290.
24- راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص 480؛ زیبدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج10، ص 269؛ طبرسی، مجمع البیان، ص 395.
25- صالحی نجف‌آبادی، غلو: درآمدی بر افکار غالیان در دین، ص 19.
26- ابن منظور، همان، ج15، ص 132.
27- بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 4-6.
28- ر.ک: ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ص 395 و 126.
29-ر.ک: بخاری، الصحیح، ج1، ص 189 و ج3، ص 43؛ و مسلم، الصحیح، ج2، ص 67.
30- حسینی، غلو در دین منشاء اختلاف مسلمین، ص 56 و صفری فروشانی، غالیان: کاوشی در جریان‌ها و برآیندها، ص 316.
31- نوری، مستدرک الوسایل، ج12، ص 315.
32- طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص 300.
33- سید حسینعلی حسینی، همان، ص 31.
34- حلی، نقش غلو در انحرافات عقاید و انکار، ص 40؛ صالحی نجف آبادی، همان، ص 42-47.
35- صفری فروشانی، همان، ص 36.
36 - سجستانی، سنن ابی داود، ج2، ص 179؛ بخاری، الصحیح ج4، ص 195، و مسلم، الصحیح، ج 7، ص 188؛ هیثمی، مجمع الزواید، ج9، ص 304.
37- عجلونی، کشف الخفاء، ج2، ص 419.
38- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج30، ص 163 و 125؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص 193؛ ابن جوزی، الموضوعات، ج1، ص 304 به بعد؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج1، ص 282 و ابن حنبل، المسند، ج4، ص 154.
39- حر عاملی، وسائل الشیعه، ج18، ص 558، ح34887؛ بخاری، الصحیح، ج4، ص 19 و ج5، ص 10؛ مسلم، الصحیح، ج7، ص 168؛ ابن تیمیه، جامع المسائل، ج2، ص 379.
40- سیدحسینی، مدارای بین مذاهب: فقه استدلالی و نظری، ص 194 و 203.
41- عسقلانی، فتح الباری، ج12، ص 298.
42- ذهبی، سیر اعلام النباء، ج20، ص 443.
43- امین، کشف الإرتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 126.
44- فراهیدی، کتاب العین، ذیل «حرف»؛ ابن درید، کتاب جمهرة اللغة، ذیل «حرف»؛ جوهری، الصحاح: تاج اللغه و صحاح العربیه، ذیل «حرف»، معرفت، صیانه القرآن من التحریف، ج1، ص 13-16.
45- متقی هندی، کنزالعمال، ج5، ص 431؛ سیوطی، الدر المنثور، ج1، ص106؛ مسلم، الصحیح، ج8، ص 245؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج7، ص 390؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج43، ص 10؛ ابن کثیر، التفسیر، ج1، ص 391؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج1، ص 202.
46- آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص 24.
47-مفید، اوائل المقالات، ص 54-56.
48- طوسی، التبیان، ج1، ص 4.
49- حلی، اجوبة المسائل المهنائیة، ص 121، مسأله 13.
50- خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص 295.
51- خمینی، تهذیب الأصول، ج2، ص 165.
52- دهلوی، اظهار الحق، ج1، ص 354.
53- ابن حنبل، المسند، ج5، ص 132 و حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص 359.
54- میر آقایی، تعدد مذاهب از دیدگاه فقها و اندیشمندان مسلمان، ص 36؛ علی آقانوری، امامان شیعه و وحدت اسلامی، ص 21.
55- واعظ زاده خراسانی، عناصر وحدت اسلامی و موانع آن، ص 11.
56- ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج13، ص 359.
57- عامری، السقفیه، ص 92.
58- مسد، آیه 1.
59- ابن تیمیه، منهجفی مسالة التکفیر، ج2، ص 479.
60-ابن فارس، معجم مقاییس اللغة؛ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص 471؛ طریحی، مجمع البحرین، ج6، ص 309.
61- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج4، ص 255.
62- راغب اصفهانی، همان، ص 225.
63- طریحی، همان، ج6، ص 68.
64- ابن فارس، همان، ج4، ص 330.
65- انعام، آیه 108.
66- ابن جوزی، الموضوعات، ج1، ص 243؛ ذهبی، میزان الاعتدال و تذکرة الحفاظ، ج1، ص 601.
67- ابن تیمیه، همان، ج2، ص 476.
68- ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص 219.
69- ابن تیمیه، منهج فی مسألة التکفیر، ج2، ص 443.
70- الکائی، شرح اصول اعتقاد اهل سنت و الجماعة، ج4، ص 1263؛ ابن بطه عکبری، الابانة عن شریعة الفرقة الناجیه، ص 160-162.
71- غزالی، احیاء علوم الدین، ج3، ص 125.
72- ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج4، ص 260.
73- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص 22.
74- علی غضنفری، مبانی تشیع در منابع تسنن، ص 175.
75- انعام، آیه 108؛ احزاب، آیات 66 و 68 و 57؛ محمد، آیه 25؛ توبه، آیه 67؛ فتح، آیه 6، بقره، آیات 89 و 158 و 160؛ هود، آیه 18؛ رعد، آیه 25؛ مؤمن، آیه 55؛ آل عمران، آیه 81؛ قصص آیه42؛ اسراء، آیه 60.
76- زند کرمانی، نشانه ‌های ولایت، ص 83.
77- مسلم، الصحیح، ج5، ص 301-380؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 109؛ عسقلانی، الاصابة فی تمیز الصحابة، ج2، ص 509؛ مالکی، مبلغ، نه پیامبر، ص 51؛ طبری، تاریخ طبری، ج2، ص 504؛ بخاری، الصحیح، ج3، ص 240.
78- احزاب، آیه 33.
79- شرف الدین عاملی، الفصول المهمة، ص 211.
80- بی آزار شیرازی، همبستگی مذاهب اسلامی، ص 112.
81- خمینی، کتاب الطهارة، ج3، ص 322-441.
82- عسقلانی، فتح الباری، ج10، ص 466؛ ر.ک: مصری، البحر الرائق، ج1، ص 601.
83- تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص227-228.
84- قفاری، اصول مذهب الشیعة الامامیة عشریة، ج2، ص 977.
85- ابن تیمیه، منهج فی مسالة التکفیر، ص 382؛ ر.ک: عیاشی، تفسیر عیاشی، ج2، ص 26؛ اربلی، کشف الغمه فی معرفة الائمة، ص 69؛ اشعث کوفی، الشعثیات، ص 180.
86- آل عمران، آیه 28.
87- مجلسی، بحارالأنوار، ج5، ص 413 و 141.
88- مجلسی، همان، ج75، ص 412.
89- طبری، تاریخ الطبری، ج8، ص 639.
90- شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص 126.
91- حسینی طباطبایی، حل الإختلاف بین الشیعة و السنة فی مسالة الامامة، ص 74.
92- نساء، آیه 94.
93- ابن تیمیه، مجموعه فتاوی، ج17، ص 346.
94-همو، منهج فی مسألة التکفیر، ص 46.
95- نووی، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج1، ص 150.
96- ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج1، ص 542.
97- تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص 227.
98- شعرانی، همان، ص 58.
99- غزالی، الاقتصاد فی الإعتقاد، ص 157.
100- ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، ج3، ص 291.
101- عسق

عبارات مرتبط با این موضوع

نقد و بررسی مهم‌ترین ادله جریاهای تکفیری در تکفیر شیعه نقد و بررسی مهم‌ترین ادله جریاهای تکفیری در تکفیر شیعه


ادامه مطلب ...

تقابل دیدگاه وهابیت تکفیری در حرمت تکفیر اهل قبله با آیات و روایات

[ad_1]

چکیده

از دیدگاه قرآن کریم، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را به کفر و شرک متهم سازد و به این بهانه متعرض جان و مال او شود؛ بلکه اگر کسی اظهار اسلام کرد، بر مسلمانان واجب است که با آغوش باز سخنش را بپذیریند و او را مسلمان بدانند. از آیات قرآن کریم استفاده می‌شود که گفتار و حال ظاهری افراد، معتبر است. و اگر کسی کوچک‌ترین نشانه‌ای از خود مبنی بر مسلمان بودن؛ مثل سلام کردن، نشان داد باید حکم مسلمان بر او جاری شود و خون و مالش محترم است.
قرآن کریم صراحتاً به مسلمانان دستور داده است که از به کار بردن کلمه‌ی «یا کافر» برای برادر مسلمان خود، خودداری نمایند.
طبق روایات صحیحی که در کتاب‌های اهل سنت وجود دارد، هر کس برادر خود را کافر خطاب کند، انگار که او را کشته است، در خون او شریک است و این کفر، به خود او بر می‌گردد، اما وهابی‌ها بدون هیچ دلیل و مدرکی تمام مسلمانان را تنها به بهانه‌ی توسل و استغاثه، کافر، مشرک و محدور الدم می‌دانند. طبق مدارکی که در کتاب‌های وهابیت وجود دارد، محمد بن عبدالوهاب دو خصلت مهم داشته است:
1. تکفیر تمام اهل زمین.
2. جرئت زیاد در ریختن خون افراد بی‌گناه.
آن‌ها حتی مدعی شده‌اند که اگر کسی، از خاندان محمد بن عبدالوهاب اطاعت نکند، راهی دوزخ خواهد شد. و این تفکر با آیات و روایات معتبر السند در تضاد است.

بیان مسئله و قلمرو تحقیق

سال‌هاست که آشوب و ناامنی، بسیاری از کشورهای اسلامی را فراگرفته است. گروهی با تکفیر دیگر مذاهب اسلامی، خون آنان را مباح دانسته و به بهانه‌ی وجود شرک و بدعت در دیگر مذاهب، اسلحه به دست گرفته و مسلمانان را قتل عام می‌کنند و جالب این است که آن‌ها خود را تنها فرقه‌ی بر حق و دیگر مذاهب را باطل پنداشته و کشتار پیروان آنان را واجب می‌دانند و قربة الی الله آنان را به قتل می‌رسانند.
در این تحقیق به دنبال اثبات این مسئله هستیم که از نظر قرآن و روایاتی که خود تکفیری قبول دارند «تکفیر و کشتن هیچ مسلمانی جایز نیست و خون، مال و ناموس هر کسی که شهادتین را بر زبان جاری کند، محترم است.»
سپس در ادامه از کتاب‌هایی که مورد تأیید محمد بن عبدالوهاب و علمای سرشناس وهابی می‌باشند، ثابت خواهیم کرد که آن‌ها مردمی را که از مذهب وهابیت پیروی نمی‌کنند کافر و محدور الدم می‌دانند و این دیدگاه آن‌ها در تقابل مستقیم با قرآن و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد.

اهمیت تحقیق

آرامش و امنیت در هر کشوری سنگ‌بنای هر نوع پیشرفت دنیوی و اخروی است. دین اسلام برای آرامش و امنیت، اهمیت زیادی قائل شده و برهم زننده‌ی آن را محارب و مفسد فی‌الأرض خوانده است. از طرف دیگر بسیاری از تکفیری‌ها، آگاهی کامل از باورهای اصیل اسلامی ندارند و بر این باورند که اندیشه‌ی تفکیر، باوری است اسلامی و قرآنی.
از این رو بر ماست که با استدلال به آیات قرآن و روایات مورد قبول خود آنان، این باور را تصحیح و به آرامش و امنیت جامعه‌ی اسلامی کمک نماییم.
پیش از ورود به اصل بحث، برای تبیین مسئله، توضیح برخی واژه‌های کلیدی این مقاله ضروری است.

اسلام و مسلمان:

«اسلام» در لغت به معنای تسلیم شدن و صلح است و «مسلمان» کسی است که دین مبین اسلام را پذیرفته باشد و خود را تسلیم فرمان‌های خدا و پیامبرش بداند، (2) اما از نگاه شرع و اصطلاحی که اهل سنت و وهابیت قبول دارند؛ «مسلمان کسی است که با زبان به وحدانیت خداوند و نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت دهد، نماز را اقامه کرده، زکات واجب خود را پرداخت نماید، در ماه رمضان روزه بگیرد و در صورت قدرت به زیارت خانه‌ی خدا برود.» (3)
طبق روایاتی که در معتبرترین کتاب‌های اهل سنت پس از قرآن وارد شده است، هر کس با زبان به وحدانیت خداوند و نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراف کند و عملاً نماز بخواند و زکات پرداخت کند، مسلمان است و جان و مالش محترم و محفوظ است.» (4) و در روایت دیگری نقل شده است: «هر کس بگوید «لا اله ‌الا الله» و تنها با زبان بر وحدانیت خداوند شهادت دهد، برای اثبات مسلمان بودن و حفظ جان و مالش کفایت می‌کند.» (5)

وهابیت:

وهابیت، فرقه‌ای است نو ظهور که در تابستان سال (1157 ق) در منطقه درعیه (سیزده کیلومتری شمال غربی شهر ریاض) با بیعت محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود تشکیل شد.
شیخ محمد بن عبدالوهاب و امیرمحمد بن سعود، پیمان بستند که براساس آن، حکومت و قدرت سیاسی، نسل اندر نسل در اختیار آل سعود (خاندان محمد بن سعود) و رهبری مذهبی و دینی در اختیار آل الشیخ (خاندان محمد بن عبدالوهاب) باشد و هر دو طایفه، همواره از همدیگر پشتیبانی کنند. (6)
وهابیت سه دوره در شبه جزیره‌ی عربستان حکومت کرده است که حکومت اول آن‌ها در سال (1233 ق) با دستگیری عبدالله بن سعود به دست ابراهیم پاشا پسر محمدعلی پاشا - حاکم عثمانی مصر و گردن زدن او در میدان بایزید استانبول، در عهد سلطان محمود خان عثمانی پایان یافت.
دوره دوم این حکومت در سال (1236 ق) با تصرف منطقه‌ی درعیه توسط ترکی بن عبدالله تشکیل و با کشته شدن او در سال (1249 ق) به دست پسر عمویش - مشاری بن عبدالله - جنگ قدرت میان خاندان آل سعود بالا گرفت تا این که در سال (1263 ق) طومار دومین حکومت وهابیت به دست آل رشید پیچیده شد.
حکومت سوم وهابیت با تصرف شهر ریاض در سال (1319 ق) توسط عبدالعزیز بن عبدالرحمن مشهور به «ابن سعود» و ملقب به «شاهین صحرا» آغاز و تا امروز در خاندان او دست به دست می‌شود.
وهابی‌ها اعتقادهای ویژه‌ای دارند که آنان را از سایر مسلمانان متمایز می‌کند، از جمله این که تمام مسلمانانِ غیر از خود را کافر می‌دانند، هرگونه استغاثه، توسل و تبرک به قبور انبیاء و صالحین را شرک می‌پندارند، از سفر برای زیارت انبیاء و صالحین، ساختن گنبد و بارگاه، گذاشتن شمع بر روی مقابر، جشن گرفتن برای تولد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و... جلوگیری می‌کنند و انجام دهنده آن را کافر و محدور الدم می‌دانند. اما مهمترین تفاوتی که آنان با سایر مسلمانان دارند، فهم آنان از توحید است. آنان معتقد هستند که فهمشان از توحید سبب نجات آنان از آتش جهنم می‌شود، در حالی که توحید دیگر مذاهب چنین خاصیتی ندارد.
محمد ناصرالدین البانی در این باره گفته است:
من اقرار می‌کنم که وهابی هستم، جماعت نجدی از این که وهابی گفته شوند نگران نیستند؛ در حالی که با مسلمانان در اصول مذهب تفاوتی ندارند. غالب مسلمانان امروز یا حنفی هستند، یا شافعی، یا مالکی و یا حنبلی. و نجدی‌ها خود را از حنابله می‌دانند و در پیروی از مذهب همانند سایر مسلمانان هستند، اما وهابی‌ها با سایر مسلمانان در یک ناحیه‌ی بسیار مهم اختلاف دارند و آن، فهم آنان از توحید است که فهم صحیحی است. فهم وهابیت از کلمه‌ی توحید و «لا اله ‌الا الله»، فهمی است که آنان را از خلود در آتش جهنم در روز قیامت نجات می‌دهد. (7)
بر همین مبنا، آنان، مسلمانان غیر از خود را کافر و مخلد در آتش جهنم می‌دانند و بر این باورند که کشتن آنان حلال و تصرف در اموالشان جایز است.

مقدمه

تکفیر و ارهاب، یکی از شوم‌ترین پدیده‌هایی است که در قرون اخیر و بیش از گذشته، امنیت جانی، مالی و آرامش خاطر جامعه‌ی اسلامی را به یغما برده است.
تکفیری‌ها با تحریک صهیونیسم و صد البته سرمایه نفتی کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس، هر روز امنیت و آرامش گوشه‌ای از سرزمین‌های اسلامی را با ارهاب، انفجار و قتل و غارت برهم می‌زنند و حتی به زن‌ها، کودکان و پیرمردها نیز رحم نمی‌کنند. و تأسف‌بارتر این که در هنگام انفجار، بریدن سر مسلمانان و کشتارهای دسته جمعی، شعار مقدس «الله اکبر» را نیز سر می‌دهند. این جریان باعث شده است که این شعار مبارک و دلنشین، به منفورترین شعار نزد سایر ادیان و مذاهب غیر اسلامی تبدیل شود.
اصلاح و تغییر این باور غلط و بسیار مخرب که عاقبت بسیار خطرناکی دارد، وظیفه‌ی تمام علمای مسلمان است و بر همین اساس بزرگان شیعه و سنی در برابر این تفکر ایستاده و آن را تقبیح و محکوم کرده‌اند.
در پیامی که حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای به مناسبت برگزاری کنگره‌ی عظیم حج صادر کردند، آمده است:
عناصر تکفیری که امروز بازیچه‌ی سیاست صهیونیست‌های غدّار و حامیان غربی آنان شده و دست به جنایت‌های سهمگین می‌زنند و خون مسلمانان و بی‌گناهان را می‌ریزند، کسانی از مدعیان دینداری و ملبّسین به لباس روحانیت که در آتش اختلاف‌های شیعه و سنّی و امثال آن می‌دمند، بدانند که نفس مراسم حج، باطل کننده‌ی مدعای آنان است. شگفتا! کسانی که مراسم برائت از مشرکان را که ریشه در عمل پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، جدال ممنوع قلمداد می‌کنند، خود از مؤثرترین دست‌اندرکاران ایجاد منازعه‌های خونین میان مسلمانانند. این جانب هم چون بسیاری از علمای اسلام و دلسوزان امت اسلامی بار دیگر اعلام می‌کنم که هر گفته و عملی که موجب برافروختن آتش اختلاف میان مسلمانان شود و نیز اهانت به مقدّسات هر یک از گروه‌های مسلمان یا تکفیر یکی از مذاهب اسلامی باشد، خدمت به اردوگاه کفر و شرک و خیانت به اسلام و حرام شرعی است. (8)
ابوحامد غزالی، دانشمند پر آوازه‌ی اهل سنت درباره‌ی خطر تکفیر مسلمان توسط مسلمان می‌گوید:
آن چه شایسته است که یک محصل انجام دهد، دوری کردن از تکفیر است، زیرا حلال کردن خون و مال کسانی که به سوی قبله نماز می‌خوانند و به صراحت شهادتین را می‌خوانند، خطا است. خطا کردن در ترک کشتن هزار کافر، راحت‌تر است از ریختن خون یک مسلمان. به درستی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: که من به شما دستور می‌دهم که با مردم بجنگید تا زمانی که شهادتین را نگفته‌اند، زمانی که آن را بر زبان جاری کردند، خون و اموال آنان محفوظ است مگر این که حق باشد. (9)
ابن‌ناصرالدین دمشقی، شاگرد ابن‌تیمیه در کتابی که در دفاع از تکفیر ابن‌تیمیه توسط علمای اهل سنت نوشته است، درباره‌ی عواقب تکفیر یک مسلمان می‌نویسد:
پس لعن کردن مسلمان معین حرام است و بدتر از آن نسبت دادن یک مسلمان به کفر و خروج او از اسلام است، زیرا این کار عواقب بدی دارد که یکی از آن‌ها شاد کردن دشمنان این ملت پاک سرشت است و این که آن‌ها می‌توانند به خاطر لعن و تکفیر بر مسلمانان اشکال بگیرند و شرایع این دین را ضعیف جلوه دهند. (10)
و ‌ای کاش وهابی‌ها حداقل به نصیحت بزرگان خود گوش می‌دادند و لااقل به خاطر شاد نشدن دشمنان اسلام، از تکفیر و کشتار مسلمانان بی‌گناه دست می‌کشیدند.
محمد بن علی شوکانی که وهابی‌ها برای سخنان او ارزش ویژه‌ای قائلند، درباره‌ی حرمت تکفیر می‌گوید:
بدان که حکم به خروج یک مسلمان از اسلام و دخول او در کفر، برای مسلمانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، شایسته نیست؛ مگر این که برای آن دلیلی روشن‌تر از روشنایی خورشید در وسط روز، داشته باشد، زیرا در روایات صحیح، که از طریق گروهی از صحابه نقل شده است، اگر کسی به برادرش کافر بگوید، یکی از آن‌ها گرفتارش خواهد شد. این روایت در صحیح بخاری آمده است. (11)
دیگر بزرگان اهل سنت نیز در این باره مطالب زیبا و جالبی دارند که به جهت اختصار به همین اندازه بسنده می‌کنیم.
البته دوران تکفیر و ارهاب به سر آمده است، زیرا نابودی و اضمحلال، سرنوشت تمام پدیده‌های غیرعقلانی، تندرو و بی‌ترمز بوده و هست. امروزه تکفیری‌ها به جایی رسیده‌اند که فقط دیگران را نمی‌کشند، تنها غیر خودی‌ها را ذبح نمی‌کنند و سر نمی‌برند؛ بلکه در بسیاری از کشورها به جان هم افتاده‌اند و در یک کلام خوی درندگی و ددمنشی، آنان را به خودکشی و رفیق‌کشی کشانده است. و این نشانه‌ی خوبی است برای اضمحلال و نابودی کامل این پدیده‌ی شوم و نامبارک.
این تحقیق شامل دو بخش می‌شود که در قالب دو گفتار طرح شده است. در گفتار اول، حرمت تکفیر مسلمان و اهل قبله را از دیدگاه آیات قرآن کریم و روایات صحیح السندی که وهابی‌ها آن را قبول دارند، بررسی و تحلیل کرده‌ایم.
و در گفتار دوم: مدارکی به صورت مستند از کتاب‌های خود وهابی‌ها آورده‌ایم که ثابت می‌کند آن‌ها تمام مسلمانان و بلکه تمام اهل زمین را کافر و مشرک می‌دانند؛ غیر از کسانی که از وهابیت پیروی کنند.

گفتار اول: دیدگاه قرآن و روایات درباره‌ی تکفیر اهل قبله

در بخش اول برای اثبات حرمت تکفیر اهل قبله، به سراغ آیات قرآن کریم خواهیم رفت که صراحتاً کافر خواندن دیگران را غیر مشروع اعلام کرده‌اند و در بخش دوم به روایاتی استناد می‌کنیم که در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت وجود دارد و وهابی‌ها نیز این روایات را برای خود حجت می‌دانند.

بخش اول: حرمت تفکیر از دیدگاه قرآن

قرآن کریم، در آیات متعدد در برابر پدیده‌ی تکفیر، قتل، فساد و غارت موضع‌گیری و آن را محکوم کرده است تا جایی که کشتن بی‌دلیل یک انسان را برابر با کشتن تمام بشریت دانسته است:
(مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعا)؛ (12)
هر کسی انسانی را جز برای انتقام، قتل یا فساد در روی زمین بکشد، مانند آن است که همه مردم را کشته باشد، و هر که شخصی را از مرگ نجات دهد گویی همه‌ی مردم را زنده کرده است.
(وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً)؛ (13)
و هر کس، فرد با ایمانی را از روی عمد بکشد، مجازاتِ او دوزخ است در حالی که جاودانه در آن می‌ماند و خداوند بر او غضب می‌کند و او را از رحمتش دور می‌سازد و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است.
این منطق قرآن است که به صراحت، کشتن انسان‌ها را جنایت بزرگ و گناه آن را به اندازه‌ی نسل‌کشی تمام بشریت تلقی کرده است، اما تکفیر باوران، بدون هیچ دلیل و حجتی کشتن هر کسی را جایز می‌دانند، مسلمان باشد، غیر مسلمان، زن باشد یا کودک، جوان باشد یا مسن، برای آن‌ها تفاوتی نمی‌کند، مهم این است که بتوانند خوی درندگی خود را تشفّی دهند.

1. هر کس بر شما سلام کرد، نباید او را کافر بخوانید:

تردیدی نیست که پدیده‌ی ارهاب و کشتار مسلمین، نتیجه‌ی مستقیم تفکر تکفیر است و اگر این باور، علاج و از جامعه اسلامی ریشه کن نشود، جامعه‌ی اسلامی هیچ‌گاه روی آرامش را نخواهد دید.
قرآن کریم راجع به حرمت تکفیر اهل قبله می‌فرماید:
(یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى‌ إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الْدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیکُم فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً)؛ (14)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که در راه خدا گام بر می‌دارید پس خوب وارسی کنید و کسی را که به شما اظهار اسلام می‌کند نگویید تو مؤمن نیستی، که بهره‌ی ناپایدار زندگی دنیا را بجویید، چرا که غنیمت‌های فراوان نزد خداست. پیش‌تر خودتان نیز همین‌گونه بود.
این آیه به روشنی به تمام مسلمانانی که برای جهاد خارج می‌شوند، دستور می‌دهد که اگر کسی نزد شما اظهار اسلام کرد، با آغوش باز سخنش را بپذیرید و حق ندارید که به او بدگمان بوده و بدون دلیل، اسلام او را رد کنید. و سپس در ادامه می‌افزاید که مبادا برای به دست آورد غنیمت و اموال بی‌ارزش دنیا دیگران را متهم به کفر نموده و آن‌ها را به قتل رسانید. و نیز صراحتاً دستور می‌دهد که اگر یقین ندارید که شخصی مؤمن هست یا کافر، وظیفه دارید که تحقیق و وارسی کنید و تا زمانی که کفر آن شخص برای شما روشن نشده است، حق ندارید تنها با شبهه‌ی کفر و شرک، با او بجنگید و او را بکشید.
هم‌چنین از این آیه استفاده می‌شود که از دیدگاه اسلام، گفتار و حال ظاهری افراد معتبر است، اگر کسی گفت: من موحد هستم، مسلمانان حق ندارند از باطن او تفتیش و به بهانه‌ی این که او در باطن مسلمان نیست خونش را بریزند، زیرا این تنها خداوند است که از دل‌ها و باطن افراد خبر دارد.
درباره شأن نزول این آیه نیز روایات مختلفی نقل شده است. در تعدادی از کتاب‌های اهل سنت آمده که این آیه درباره‌ی اسامه‌ی بن زید که تعدادی از یهودی‌ها را بعد از گفتن شهادتین کشته بود، نازل شده است. (15)
در کتاب‌های روائی و تفاسیر اهل سنت افراد دیگری نیز نام برده شده است و البته در بیشتر آن‌ها بدون ذکر نام و به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده شده است.
قرطبی در این باره می‌نویسد:
درباره‌ی قاتل و مقتول در این قصه اختلاف شده است، دیدگاه اکثر علما که در سیره‌ی ابن‌اسحاق، مصنف أبی‌داود و استعیاب ابن‌عبدالبر آمده، این است که قاتل محلم بن جثامه و مقتول بن الأضبط بوده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) محلم را نفرین کرد و او تنها هفت روز بعد از آن زنده ماند، هنگامی که می‌خواستند دفن کنند، زمین بدن او را قبول نمی‌کرد، بار سوم وقتی دیدند که زمین بدنش را قبول نمی‌کند، او را در بیابانی رها کردند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زمین شرورتر از او را نیز قبول می‌کند. (16)
در صحیح بخاری و صحیح مسلم که معتبرترین کتاب‌های اهل سنت بعد از قرآن به شمار می‌روند، آمده است:
ابن‌عباس گفت: مردی چند گوسفند داشت و با تعدادی از مسلمانان برخورد کرد و گفت: السلام علیکم، اما مسلمانان او را کشتند و گوسفندانش را گرفتند؛ پس خداوند این آیه را نازل کرد... (17)
و مسلم نیشابوری در صحیح خود می‌نویسد:
از أسامة بن زید نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به همراه لشکری فرستاد، هنگام صبح در منطقه‌ی جهینه، مردی را دستگیر کردیم، او «لا اله ‌الا الله» گفت، اما من با نیزه او را کشتم. در دل ناراحت شدم، جریان را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان گذاشتم، آن حضرت سؤال کرد: آیا او «لا اله ‌الا الله» گفت و او را کشتی؟ گفتم: ‌ای پیامبر خدا او از ترس اسلحه‌ی من این جمله را گفت. فرمود: آیا قلب او را شکافتی تا متوجه شوی که قلب او نیز این سخن را گفته یا نه؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این قدر این جمله را تکرار کرد که آرزو کردم ‌ای کاش امروز اسلام آورده بودم. (18)
فخرالدین رازی در شأن نزول این آیه می‌نویسد:
تمام مفسران اجماع دارند که این آیات درباره‌ی گروهی از مسلمانان نازل شده است که تعدادی از کافران را ملاقات کردند و آن‌ها اسلام آوردند، اما توسط مسلمانان - به این خیال که آن‌ها از ترس مسلمان شده‌اند - کشته شدند. براساس این فرضیه، این آیه درباره‌ی نهی مؤمنان از کشتن کسانی که اظهار ایمان می‌کنند، نازل شده است. (19)
جالب این است که ابن‌عبدالبر قرطبی شخصی را که توسط صحابه در این قضیه کشته شده، جزء اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است. وی در کتاب الإستیعاب می‌نویسد:
این آیه درباره‌ی «مرداس بن نهیک فزاری» نازل شده است که چوپانی تعدادی از گوسفندان به عهده داشت. او با لشکری از مسلمانان که در آن لشکر اسامه بن زید حضور داشت و فرمانده آن سلمه بن الأکوع بوده، ملاقات کرد. وقتی با اسامه رودررو شد، به او سلام کرد و گفت: که من مؤمن هستم، اما اسامه خیال کرد که او ترس کشته شدن، سلام کرده و او را کشت. پس خداوند این آیه را نازل کرد... (20)
و جالب‌تر این که شوکانی گفته:
به این آیه استدلال شده بر این که اگر کسی کافری را بعد از این که «لا اله ‌الا الله» گفت، بکشد، کشته می‌شود، زیرا خون، مال و خانواده‌ی کافر با گفتن این کلمه مصون می‌شود. (21)
و حتی ابن‌تیمیه حرانی که تئوریسین اصلی تفکر تکفیری به شمار می‌رود، درباره‌ی شأن نزول این آیه می‌گوید:
این آیه درباره‌ی کسانی نازل شده است که مرد چوپانی را یافتند که او گفت من مسلمان هستم، ولی سخن او را تصدیق نکردند و گوسفندانش را گرفتند، پس خداوند به آن‌ها دستور داد که تحقیق و وارسی کنند و از تکذیب کسی که ادعای اسلام کرده، به علت طمع در اموال او، نهی کرده است. (22)
و در کتاب دیگر خود می‌نویسد:
بین مسلمانان اختلافی وجود ندارد که اگر دشمن حربی با دیدن شمشیر اسلام بیاورد، چه اسیر باشد و چه آزاد، اسلامش صحیح است و توبه‌اش از کفر پذیرفته می‌شود، اگر این وضعیت او اقتضا می‌کند که باطنش برخلاف ظاهر او است.
و نیز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از منافقین اعمال ظاهری آنان را می‌پذیرفت و باطن آن‌ها را به خداوند واگذار کرده بود با این که خداوند خبر داده است که آن‌ها «سوگند خود را سپر خود قرار داده‌اند» و خداوند فرموده است: «به خدا سوگند می‌خورند که (در غیاب پیامبر، سخنان نادرست) نگفته‌اند در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفته‌اند و پس از اسلام آوردنشان، کافر شده‌اند و تصمیم (به کار خطرناکی) گرفتند، که به آن نرسیدند». با این توضیح دانسته می‌شود که اگر کسی اظهار اسلام کرد و از کفر توبه نمود، از او پذیرفته می‌شود. (23)
در کتاب الجواب الصحیح در تفسیر همین آیه آمده است:
خداوند به مسلمانان دستور داده است در هنگام جهاد، تحقیق و وارسی کنند و به کسی که وضعیت او مشخص نیست، برای به دست آوردن مال دنیا، نگویند که مؤمن نیست. اگر چنین کنند، خبر دادن آن‌ها از این که مؤمن نبوده، خبری است بدون دلیل و بلکه از روی هوای نفس و این که اموال او را به دست بیاورند. حتی اگر این قضیه در دارالحرب اتفاق بیفتد و سلام دهد. (24)
کاش وهابی‌ها سخن ابن‌تیمیه را که از سخن خداوند نیز ارزشمندتر می‌دانند، می‌پذیرفتند و اندیشه‌ی تکفیر و ارهاب و قتل را از مخیله خود بیرون می‌کردند، اما انگار توصیه، روایت و آیه، تأثیری بر آن‌ها ندارد و آن‌ها را از خواب غفلت بیدار نخواهد کرد.
و باز هم فخرالدین رازی در ذیل آیه می‌گوید:
من می‌گویم: این آیه اشاره دارد به این که آن چه در قلب می‌گذرد، غیر معلوم و اجتناب از ظن واجب است. پس حکم به ظاهر می‌شود و به کسی که عملی را انجام می‌دهد حق نداریم بگوییم ظاهرسازی می‌کند و هم‌چنین نمی‌توانیم به کسی که اسلام آورده منافق بگوییم، اما خداوند از دل‌ها باخبر است و زمانی که به کسی بگوید مؤمن نیست، یقین حاصل می‌شود. (25)
قرطبی، مفسر نامدار مالکی مذهب در این باره می‌گوید: «این آیه، باب بزرگی را در فقه باز می‌کند و آن این که احکام بر معیار ظاهر و گمان اجرا می‌شود، نه با معیار یقین و اطلاع از اسرار درونی». (26)
و در نهایت از آیه استفاده می‌شود که اگر کسی کوچک‌ترین نشانه‌ای از خود مبنی بر مسلمان بودن را نشان داد، باید حکم مسلمان بر او جاری شود و خون و مالش محفوظ است، زیرا در بین مسلمانان مرسوم و متعارف این است که وقتی به همدیگر رسیدند، سلام می‌کنند و سلام کردن یکی از نشانه‌های مسلمان بودن است؛ یعنی برای این که حکم به اسلام کسی بکنیم، تنها یک نشانه ظاهری کافی است.
علاءالدین خازن در تفسیر خود در این باره می‌نویسد:
مقصود از این آیه همان سلام کردن است. یعنی اگر کسی بر شما سلام کرد، نگویید که او به خاطر ترس از کشته شدن سلام کرده است و سپس با شمشیر به او حمله کنید تا اموالش را بگیرید؛ بلکه باید از کشتن او دست بکشید و آن چه را که برای شما اظهار کرده، از او بپذیرید. (27)
بغوی، مفسر پرآوازه‌ی اهل سنت در ذیل این آیه می‌گوید:
من می‌گویم: اگر جنگ‌آوران مسلمان وارد شهر یا دهستانی شدند و شعار اسلام را دیدند، نباید با آنان بجنگند، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی با قومی قصد جنگ داشت و صدای اذان را می‌شنوید، از جنگ دست می‌کشید.
از ابن‌عصام از پدرش نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی لشکری را می‌فرستاد به آن‌ها می‌فرمود: «اگر مسجدی را دیدید و یا صدای اذان شنیدید، هیچ کس را نکشید.» (28)
اما تکفیری‌ها کسانی را می‌کشند که هر روز و هر لحظه شعارشان «لااله‌الاالله و محمد رسول الله» است، پنج نوبت نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، زکات می‌دهند و...

2. اطلاق کلمه‌ی «یا کافر» بر مسلمان جایز نیست

علاوه بر آنچه گذشت، در ة آیات دیگری نیز وجود دارد که اطلاق کلمه‌ی «کافر» را بر مسلمانان حرام اعلام کرده است.
خداوند متعال در می‌فرماید:
(وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الْاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیَمانِ)؛ (29)
و عیب یکدیگر را به رخ نکشید و همدیگر را به لقب‌های زشت مخوانید که بدنامی است، نام کفر و فسوق پس از ایمان.
ابن‌عبدالبر قرطبی در تفسیر این آیه می‌نویسد:
جماعتی از اهل علم درباره‌ی آیت (وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ...) گفته‌اند که مقصود از آن این است که شخصی به برادرش بگوید که ‌ای کافر و ‌ای فاسق. این تفسیر موافق حدیث است؛ پس قرآن و سنت از فاسق خواندن مسلمان و تکفیر او نهی کرده است، آن هم به بیانی که هیچ اشکالی در آن نیست. (30)
و در کتاب الإستذکار پس از نقل روایتی در حرمت تکفیر می‌نویسد:
جماعتی از مفسران درباره‌ی این آیه گفته‌اند: که مقصود از آن این است که مردی به برادرش بگوید که ‌ای کافر و ‌ای فاسق. عکرمه، حسن بصری و قتاده همین نظر را داشته‌اند. نتیجه‌ی سخن مجاهد نیز همین می‌شود، زیرا او نیز گفته که مقصود این است که کسی را کافر بخوانی در حالی که مسلمان است. (31)
طبری در تفسیر خود، بیهقی در شعب الإیمان و تعداد دیگری از علمای اهل سنت، روایاتی را نقل از عکرمه نقل کرده‌اند که مقصود از این آیه تکفیر مسلمانان است. (32)

3. اگر شهادتین را بخواند، نماز بخواند و زکات بدهد، کشتن او جایز نیست

خداوند کریم در آیه 5 سوره توبه، ابتدا به مسلمانان دستور می‌دهد که پس از تمام ماه‌های حرام، مشرکان را هر کجا که یافتید بکشید و همه جا به کمینشان بنشینید، اما در ادامه می‌فرماید:
(فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)؛ (33)
اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راهشان را باز کنید که خداوند بخشنده‌ی مهربان است.
(فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ)؛ (34)
پس اگر توبه کردند و نماز به پا داشتند و زکات دادند، برادران دینی شما هستند، و ما آیات [خود] را برای قومی که می‌فهمند توضیح می‌دهیم.
محمد بن اسماعیل بخاری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود:
از جانب خدا به من امر شده است تا زمانی که مردم به یگانگی الله و به حقانیت رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت ندهند، نماز را اقامه نکنند و زکات نپردازند، با آنان جهاد کنم، اما هنگامی که این کارها را انجام دادند، مال و جان‌شان در برابر هرگونه تعرضی محفوظ خواهد ماند مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است و سرانجام کار آنان (در جهان آخرت) با خداست. (35)
ابن‌جریر طبری، مفسر نامدار اهل سنت در ذیل این آیه می‌نویسد:
خداوند فرموده است: اگر این مشرکانی که دستور دادم آن‌ها را بکشید، از کفر و شرک دست کشیدند و به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، نمازهای واجب را خواندند، زکات واجب را ادا کردند، آن‌ها برادر دینی شما هستند. بلی آن‌ها برادران شما در دینی هستند که خداوند به پیروی از آن دستور داده و او همان اسلام است. همین مطالبی را که من گفتم، مفسران نیز گفته‌اند. از قتاده نقل شده است که اگر آن‌ها توبه کردند، نماز خواندند و زکات دادند، پس برادران دینی شما هستند. ابن‌عباس گفته است که طبق این آیه، خون اهل قبله، محترم است. (36)
قرطبی دیگر مفسر پرآوازه اهل سنت، تصریح می‌کند که اگر مشرک توبه کرد، خون و مال او محترم است؛ حتی اگر هنوز نماز نخوانده باشد و هنوز زکات پرداخت نکرده باشد:
با توجه به این آیه روشن می‌شود که خداوند کشتن را بر شرک معلق کرده است و سپس توبه را آورده است. اصل این است که کشتن تا زمانی است که شخص مشرک باشد و با زایل شدن شرک، کشتن نیز زایل می‌شود و این بدان معنا است که زوال کشتن به مجرد توبه است و خواندن نماز و پرداخت زکات شرط نیست. بنابراین کشتن به مجرد توبه ساقط می‌شود؛ قبل از این که زمان نماز و زمان دادن زکات فرا برسد و این مطلب روشن است. نظیر این آیه، این سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «از جانب خدا به من امر شده است تا زمانی که مردم به یگانگی الله و به حقانیت رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت ندهند و نماز را اقامه نکنند و زکات ندهند، با آنان جهاد کنم، اما هنگامی که این کارها را انجام دادند، مال و جانشان در برابر هرگونه تعرضی محفوظ خواهد ماند مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است و سرانجام کار آنان (در جهان آخرت) با خداست. (37)
ابن‌قیم جوزیه، شاگرد ابن‌تیمیه می‌گوید: «مسلمانان اجماع دارند که اگر کافری «لااله‌الاالله و محمد رسول الله» بگوید: وارد اسلام شده است.» (38)
تذکر این نکته نیز ضروری به نظر می‌رسد که ایمان آوردن و توبه از شرک، یک امر قلبی و درونی است و کسی غیر از خداوند از آن آگاه نیست؛ بنابراین طبق این دو آیه، هر کسی ظاهراً از شرک توبه کند و در ظاهر نماز بخواند، زکات پرداخت کند، حکم مسلمان بر او جاری شده و از اهل قبله به حساب می‌آید.
و طبق نص صریح قرآن کریم، چنین کسی برادر دینی همه‌ی مسلمانان به شمار می‌رود و خون و مال او محترم است.
جمال‌الدین غزنوی حنفی در این باره می‌گوید:
اعتقاد ما این است که ایمان در حقیقت همان تصدیق قلبی است و او همان ایمانی است که بر بندگان واجب است آن را بر زبان جاری کنند تا بر مردم نیت‌های قلبی او روشن شود و اگر چنین کرد، احکام اسلام بر او جاری می‌شود. پس اگر کسی قلباً ایمان آورد مؤمن است بین خود او و خداوند و اگر کسی ایمان آورد و بر زبان نیز جاری کرد، از دیدگاه خداوند و از دیدگاه مردم مؤمن است. (39)
حتی اگر کسی یقین داشته باشد که این شخصی که ادعای ایمان می‌کند، منافق است و ایمان واقعاً در قلب او رسوخ نکرده است، وظیفه دارد که حکم اسلام را بر او جاری کند؛ همان طوری که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همین حکم را بر مشرکانی که در فتح مکه تسلیم شده بودند و واقعاً اسلام نیاورده بودند، اجرا کرد:
ابن‌تیمیه حرانی در این باره می‌نویسد:
بر منافقین احکام ظاهری اسلام جاری می‌شود. از هیچ یک از طلقا (آزاد شدگان در فتح مکه) بعد از فتح دشمنی با خدا و رسول او دیده نشده است؛ بلکه از همدیگر ارث می‌بردند و بر آن‌ها نماز خوانده می‌شدند، در قبرستان‌های مسلمانان دفن شدند و احکام اسلام بر آن‌ها جاری شد، همان طوری که بر دیگر مسلمانان جاری می‌شد. (40)
ابن‌کثیر دمشقی سلفی که شاگرد ابن‌تیمیه به شمار می‌رود، نیز در این باره گفته است:
شافعی گفته: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از کشتن منافقان جلوگیری می‌کرد تا زمانی که اظهار اسلام می‌کردند، با این که می‌دانست آن‌ها منافق هستند، زیرا آن چیزی که آن‌ها اظهار می‌کردند، اثر کفر آن‌ها را از بین می‌برد».
مؤید سخن شافعی، این حدیث صحیح است که همگان بر صحت آن اجماع دارند و در صحیحین نیز وارد شده که آن حضرت فرمود:
به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا این که کلمه‌ی توحید را بر زبان جاری کنند. هر وقت چنین کردند، خون و مال آن‌ها محفوظ است مگر به حقی که اسلام داده است و حساب قیامت آن‌ها با خداوند است». معنای روایت است که هر کس شهادت به وحدانیت خداوند داد، احکام اسلام در ظاهر بر او جاری می‌شود و اگر واقعاً به توحید اعتقاد داشت، ثواب آن را در آخرت خواهد چشید و اگر اعتقاد نداشت، جریان حکم اسلام بر او در دنیا و همراهی آن‌ها با اهل ایمان، فایده‌ای برای او در آخرت نخواهد داشت. (41)
حال از وهابی‌ها می‌پرسیم: اگر کسی مسلمان زاده باشد و یک عمر نماز خوانده باشد و زکات پرداخت کرده باشد و با صدای رسا فریاد بزند که من مسلمانم، می‌توان او را تکفیر و خونش را مباح اعلام کرد؟
این چند نمونه از آیات قرآن کریم بود که بر طبق آن، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را تکفیر نماید.

بخش دوم: حرمت تکفیر از دیدگاه روایات اهل سنت

علاوه بر روایاتی که در تفسیر آیات گذشته، از کتاب‌های اهل سنت بیان شد، روایات فراوان دیگری نیز در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت یافت می‌شود که براساس آن‌ها، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را تکفیر کند.

1. هر کس مسلمانی را تکفیر کند، انگار که او را کشته است

بخاری در صحیح خود آورده است: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:... لعن مؤمن همانند کشتن اوست و هر کس به مؤمنی نسبت کفر دهد، همانند این است که او را کشته باشد.» (42)
طبق این روایت، گناه تکفیر یک مؤمن به اندازه‌ی گناه کشتن اوست و همان طور که گذشت، جزای کسی که یک مؤمن را بکشد، طبق نص صریح قرآن کریم، خلود در جهنم، خشم و لعنت خداوند و عذاب عظیم خواهد بود. (43)

2. هر کس مسلمانی را تکفیر کند، خودش گرفتار کفر می‌شود

بخاری، در همین باب روایات دیگری را نیز نقل کرده است:
از ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: زمانی که مردی به برادر خود می‌گوید: «ای کافر»، به راستی که یکی از آن‌ها گرفتار کفر می‌شود.
همین روایت از عبدالله بن عمر نیز نقل شده است. (44)
این روایت بدین معنا است که اگر کسی به برادر خودش کافر بگوید، اگر واقعاً آن شخص کافر است، گناهی نکرده و اگر کافر نباشد، خود شخص گوینده در قیامت کافر محشور خواهد شد، چنانچه در روایت دیگری در بخاری آمده است:
ابوذر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید که می‌فرمود: هیچ شخصی، دیگری را به فسق و کفر متهم نمی‌کند؛ مگر این که به خودش بر می‌گردد، اگر آن شخص این چنین نباشد. (45)
مسلم نیشابوری نیز در صحیح خود روایت دیگری را از جناب ابوذر (رحمه الله) این چنین نقل کرده است: «هر کسی شخصی را کافر بخواند و یا بگوید که ‌ای دشمن خدا و آن شخص این چنین نباشد، به خود گوینده بر می‌گردد.» (46)
ابن‌دقیق العید، از علمای نامدار اهل سنت در شرح این روایت می‌گوید:
این جمله، هشدار بزرگی است به کسانی که یکی از مسلمین را تکفیر می‌کنند؛ در حالی که کافر نیست. این منجلاب بزرگی است که افراد زیادی از متکلمین و از کسانی که به اهل سنت و اهل حدیث منسوب هستند، در آن گرفتار شده‌اند. در آن هنگام که در عقیده‌ای با هم اختلاف کرده‌اند، پس بر مخالفین خود خشمگین شده و حکم به کفر او کرده‌اند. حجاب این گناه را گروهی از حشویه پاره کرده‌اند. این هشدار بزرگ به آن‌ها نیز داده شده است، زمانی که دشمنان آن‌ها این چنین نیستند. (47)
ابن‌عبدالبر در کتاب التهمید خود در شرح این جمله می‌گوید:
معنای این جمله که فرمود: «فقد باء بها أحدهما» این است که اگر کسی که به او گفته شد، ‌ای کافر، واقعاً هم کافر باشد، گناه کفر بر گردن خود اوست و گوینده گناهی نکرده است، چون راست گفته است، اما اگر چنین نباشد، گوینده گرفتار گناه بزرگی شده است که با گفتن این جمله به پای او نوشته می‌شود. این نهایت ممانعت و نهی از به کار بردن جمله «ای کافر» برای یکی از اهل قبله است. (48)
ابن‌حجر عسقلانی درباره‌ی این روایات می‌نویسد:
نظر حق این است که این روایت درباره‌ی ممانعت مسلمان از به کار بردن کلمه «یا کافر» برای برادر مسلمانش هست... و معنای حدیث این است که تکفیر به خود گوینده برمی‌گردد. آن‌چه بر می‌گردد تکفیر است نه خود کفر؛ مثل این که آن شخص خودش را تکفیر کرده باشد، زیرا او کسی را تکفیر کرده که مثل خود است. و طوری او را تکفیر کرده که جز کسی که اعتقاد به بطلان دین اسلام داشته باشد، تکفیر نمی‌شود. (49)

3. هر کس اهل توحید را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک‌تر است

طبرانی در معجم الکبیر به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌نویسد که اگر کسی اهل توحید را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک‌تر است:
عبدالله بن عمر نقل می‌کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: از اهل «لا اله ‌الا الله» دست بردارید و آن‌ها را به علت گناه تکفیر نکنید، زیرا اگر کسی اهل «لا اله ‌الا الله» را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک‌تر است. (50)
طبق این روایت، هیچ کسی حق ندارد، مسلمانی را که کلمه توحید را بر زبان جاری می‌کند، تکفیر کند و اگر چنین کند، خود او کافر است، اما متأسفانه وهابی‌ها به بهانه‌های واهی؛ مثل سفر برای زیارت، توسل به انبیاء و... مسلمانان را تکفیر و حکم به کشتن آنان می‌دهند. و این برخلاف سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.

4. صحابه، هیچ مسلمانی را تکفیر نکردند:

از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز نقل شده است که آن‌ها به هیچ یک از اهل قبله، کلمه «یا کافر» و «یا مشرک» را به کار نمی‌برده‌اند.
طبرانی در معجم اوسط خود می‌نویسد:
ابوسفیان می‌گوید به جابر گفتم: آیا شما به یکی از اهل قبله، کافر خطاب می‌کنید؟ گفت: خیر. گفتم: آیا شما به یکی از اهل قبله، مشرک می‌گویید؟ گفت: پناه بر خدا (از چنین کاری). (51)
حتی طبق گفته‌ی اهل سنت، امیرمؤمنان (علیه‌السلام) کسانی که با و جنگیده‌اند را نیز تکفیر نکرده است. ابن‌أبی‌شیبه در کتاب المصنف و بیهقی در سن کبری خود می‌نویسند:
از ابوالبختری نقل شده است که از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) درباره‌ی اهل جمل سؤال شد که آیا آن‌ها مشرک هستند؟ فرمود: از شرک دور شدند. سؤال کردند: آیا آن‌ها منافق هستند؟ فرمود: منافقین خداوند را جز اندکی یاد نمی‌کنند. گفته شد که پس آن‌ها چی هستند؟ فرمود: آن‌ها برادران ما هستند که بر ما سرکشی کرده‌اند. (52)
وقتی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) که از دیدگاه وهابیت یکی از خلفای راشدین به حساب می‌آید، دشمنان و محاربین خود را تکفیر نکرده است، چرا وهابی‌ها که خود را مسلمان و پیرو و خلفای اربعه می‌دانند، مسلمین را بدون هیچ گناهی تکفیر می‌کنند، می‌کشند و آرامش و امنیت جامعه‌ی اسلامی را به ویرانی، تخریب و فساد تبدیل می‌کنند؟!

5. امت اسلام، هیچ‌گاه دچار کفر نخواهند شد

بخاری در صحیح خود می‌نویسد:
معاویه بن أبی‌سفیان خطبه می‌خواند و می‌گفت: «هر کس که خداوند در حق او اراده‌ی خیر نماید، به وی فهم دین نصیب خواهد کرد. من - رسول الله - تقسیم کننده‌ی علوم و معارف شریعت هستم، اما عطا کننده‌ی اصلی، خداوند است. و این امت همچنان بر دین خدا استوار خواهد ماند و مخالفت مخالفان به آن‌ها ضرری نخواهد رساند تا این که قیامت فرا رسد. (53)
سلیمان بن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب در وجه دلالت این آیه بر حرمت تکفیر اهل قبله می‌نویسد:
وجه دلالت روایت این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر داده است که این امت تا قیامت همواره بر صراط مستقیم خواهند بود. روشن است که این اموری که شما وهابی‌ها، مسلمانان را برای آن تکفیر می‌کنید، از گذشته و به صورت آشکارا در تمام شهرها انجام می‌شده است. اگر این کارها، همان بت‌های بزرگ و انجام دهنده‌ی آن بت‌پرست بودند، طبیعی است که امر امت مستقیم نبود؛ بلکه برعکس بود و شهرهای آن‌ها بلاد کفر بود و بت به صورت واضح پرستش و احکام اسلام بر بت‌پرستان اجرا می‌شده است. (54)
طبق این روایت، مسلمانان همواره در صراط مستقیم هستند، یعنی آن‌ها هرگز کافر و مشرک نمی‌شوند. لااقل همه‌ی مسلمانان هیچ‌گاه به صورت دسته جمعی مشرک و کافر نمی‌شوند، اما در گفتار دوم ثابت خواهیم کرد که وهابی‌ها مدعی هستند که تمام مسلمانان در عصر محمد بن عبدالوهاب کافر بوده‌اند، حتی خود محمد بن عبدالوهاب پیش از تحقیق و تعلیم کافر و مشرک بوده است.
سلیمان بن عبدالوهاب در ادامه می‌نویسد:
این برخلاف مذهب شماست، زیرا از دیدگاه شما تمام امت بت‌پرس هستند و شهرهای مسلمانان مملو از بت است. از دیدگاه شما تمام شهرهای مسلمانان از چیزهایی پر شده است که شما آن را بت می‌پندارید. و شما گفته‌اید که اگر کسی انجام دهنده‌ی این کارها را تکفیر نکند، خود او کافر است. (55)
بنابراین، دیدگاه وهابیت، در تضاد کامل با این روایت است.
روایات درباره‌ی حرمت تکفیر بیش از آن است که در این مقاله گنجانده شود و از آن جایی که این روایات را از معتبرترین کتاب‌های اهل سنت نقل کردیم، برای رسیدن به مقصودمان کافی است. از این رو از اطاله‌ی کلام خودداری می‌شود.
از آن چه گذشت، این مطلب ثابت شد که تکفیر مسلمان، از دیدگاه صحیح‌ترین روایات اهل سنت، حرام و گناه بسیار بزرگی است که طبق برخی از روایات معادل کشتن است و تکفیر به خود تکفیر کننده برمی‌گردد.

گفتار دوم: وهابی‌ها تمام مسلمانان را کافر می‌دانند

در گفتار پیشین ثابت شد که از دیدگاه آیات و روایات صحیح السند، کافر خواندن مسلمانان حرام است. در گفتار دوم به دنبال این هستیم که ثابت کنیم وهابی‌ها تمام مسلمانان را کافر و مشرک می‌دانند و برای اثبات این مطلب به مدارکی از کتاب‌های خود وهابی‌ها استناد خواهیم کرد.
در تاریخ اسلام، گروه‌ها و مذاهب مختلفی بوده‌اند که دیگران را کافر و محدور الدم و تنها خود را مسلمان واقعی می‌دانسته‌اند که یکی از این گروه‌ها در صدر اسلام به نام خوارج، ظهور و در مدت کوتاه جنایت‌های فراوانی علیه مسلمین انجام داده و حتی به زن باردار نیز رحم نکرده و جنینش را از شکم او درآوردند و کشتند.
وهابیت، دین نو ظهوری که در سال (1157 ق) با بیعت محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود از سرزمین نجد سر درآورد، همانند خوارج، دیگر مسلمانان را تکفیر و خون، مال و ناموسشان را برای خود حلال می‌دانند.
براساس همین تفکر، آن‌ها در هر سه دوره‌ی حکومت خود، به شهرهای مسلمان‌نشین که اکثراً از پیروان مذاهب اربعه‌ی اهل سنت نیز بوده‌اند، هجوم آورده و آنان را کشتند، اموالشان را به غارت برده و زنان را نیز اسیر خود کردند.
هر چند که برای اثبات این فرضیه ضرورتی به استدلال و استناد به کتاب‌های خود وهابی‌ها احساس نمی‌شود و مردم با چشم خود روزانه شاهد جنایت‌های وهابی‌ها در سرزمین‌های مختلف اسلامی هستند، اما در عین حال ما در گفتار دوم مدارکی را از کتاب‌های خود وهابی‌ها ارائه می‌کنیم تا جای هیچ‌گونه انکاری باقی نماند. و البته به علت محدودیت در حجم مقاله، ناچار هستیم که به دوازده مورد از این مستندات بسنده نماییم.

1. محمد بن عبدالوهاب: من و اساتیدم تا امروز معنای توحید را نمی‌دانستیم

محمد بن عبدالوهاب در نامه‌ای که به مردم ریاض نوشته، تصریح می‌کند که من و تمام اساتیدم و تمام مسلمانان و اساتیدشان تا امروز معنای توحید را نمی‌دانستیم و آن چه که بدان عمل می‌کردیم، دین اسلام نبوده است:
من از وضعیت خودم به شما خبر می‌دهم. قسم به خدایی که غیر از او خدایی نیست، من قبل از این که دنبال علم بروم و تحقیق کنم اصلاً معنای «لا اله ‌الا الله» را نمی‌دانستم. کسانی که مرا می‌شناسند نیز اعتقاد دارند که من معنای «لا اله ‌الا الله» را قبل از این که خداوند، خیری بر من منت نهد نمی‌دانستم و اسلام را نمی‌شناختم. استادان من نیز هیچ کدام معنای «لا اله ‌الا الله» را نمی‌دانستند و هیچ کدام از آن‌ها دین اسلام را نمی‌شناختند. هر کس خیال کند که معنای «لا اله ‌الا الله» و یا معنای اسلام را قبل از این می‌دانست یا ادعا کند استادهای او تا پیش از این، معنا

عبارات مرتبط با این موضوع

افراط و جریانی بنام شیرازی ها تصاویر ساندیس خوردر همین حال در مدخل شهر کربلا پشت صحن حضرت ابوالفضل و درب صحن حضرت سیدالشهدا ع چندین مدیریت حوزه علمیه استان قم اخبار موضوعاتی را که …با توجه به اینکه تاکنون بیش از موضوع اخذ شده در اداره مدارک علمی حوزه علمیه استان افراط و جریانی بنام شیرازی ها تصاویر ساندیس خور در همین حال در مدخل شهر کربلا پشت صحن حضرت ابوالفضل و درب صحن حضرت سیدالشهدا ع چندین رأس مدیریت حوزه علمیه استان قم اخبار موضوعاتی را که شما نمی با توجه به اینکه تاکنون بیش از موضوع اخذ شده در اداره مدارک علمی حوزه علمیه استان قم به


ادامه مطلب ...

روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر

[ad_1]

چکیده

یکی از مسائلی که در قرآن بر آن تاکید شده، عدم تکفیر مسلمانان است. قرآن راهکارهایی به مسلمانان پیشنهاد کرده است تا از این پدیده که جان مسلمانان دیگر را به خطر می‌اندازد، جلوگیری کند. یکی از روش‌های قرآن شتاب نورزیدن در تکفیر کسی است که اظهار اسلام می کند. هم چنین توصیه به شک نکردن در اسلام دیگران، توصیف کردن دو گروه مسلمان در حال جنگ به ایمان، امر به اصلاح بین دو گروه در حال نزاع و با عظمت نشان دادن خون مسلمان، از راه‌های علاج تکفیر می‌باشد که قرآن به آن پرداخته است. این نوشتار در پی آن است که با موشکافی در آیات الهی، روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر را بیان کند.
کلید واژه :روش قرآن، علاج، تکفیر، عدم شک، ایمان، اصلاح، خون مسلمان.

مقدمه

در طول تاریخ اسلام، افراد و گروه‌هایی بوده‌اند که مخالفان خود را تکفیر می‌کردند و با کوچک ترین عاملی آنان را از دین اسلام خارج کرده و حکم به وجوب قتل آنان می‌دادند. همواره تکفیر گروهی از مسلمانان توسط گروهی دیگر به دلیل معارض بودن مبانی و یا عدم فهم مبانی یکدیگر، موجب وارد شدن آسیب‌های زیادی به امت اسلامی گردیده است. از نظر اسلام، مسلمان کسی است که شهادتین را بر زبان جاری می‌سازد؛ گرچه در باطن، اعتقاد دیگری داشته باشد. بر اساس شریعت اسلامی، صحیح نیست فرقه‌ای اسلامی و یا فردی از امت اسلامی را بی دلیل متهم به کفر کند، مادامی که اعتراف به شهادتین کند، و ضرورتی از ضروریات دین را انکار نکند. به همین سبب در این نوشتار، سعی شده است تا راه کارهای قرآن، در علاج و جلوگیری از پدیده‌ی خطرناک و مخرب تکفیر بیان شود و این که قرآن از چه طریقی با این پدیده مبارزه کرده است. از آن جا که گروه‌های تکفیری خود را مسلمان، و مسلمانان دیگر را کافر می‌دانند ضروری است تا برای همه مشخص شود که روش این گروه، خلاف قرآن و اسلام اصیل است. در خصوص این موضوع با عنوان‌‌هایی؛ مانند تکفیر در قرآن و سنت، به آن پرداخته شده، اما بیشتر به صورت کلی گویی بوده است، ولی در این نوشتار به آیات به صورت جزئی و با دقت بیشتر پرداخته شده است، تا موضوع کاربردی تر شود. این مقاله، موضوع خود را چنین دنبال کرده است: معنای لغوی و اصطلاحی تکفیر، روش قرآن در علاج تکفیر، حق تکفیر از آنِ چه کسی است و در پایان به مخالفت تکفیری‌ها به ویژه وهابیت، از منش قرآن پرداخته شده است.

تکفیر در لغت و اصطلاح

واژه تکفیر مصدر باب تفعیل است که از ریشه «کفّر یکفّر» گرفته شده و ثلاثی مجرد آن «کفر» است. کفر در لغت همان طور که در المفردات آمده، به معنای پوشاندن شیء است. شب را کافر گویند چون اشخاص را می‌پوشاند و زارع را کافر گویند، زیرا تخم را در زمین می‌پوشاند، بعد گوید کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترک شکر و بزرگ ترین کفر، انکار وحدانیت خداوند یا نبوت است. (2)
زبیدی و جوهری کفر را به ضد ایمان معنا کرده و در ادامه تکفیر را به فروتنی، محو کردن و از بین بردن چیزی معنا کرده‌اند. (3) زبیدی یکی از معانی تکفیر را کافر دانستن دیگران دانسته است: و کفره تکفیرا: نسبه إلی الکفر. (4) درکتاب معجم اللغة العربیة المعاصرة نیز آمده است: «کفَّر الشَّخصَ: کفّره: حمله علی الکفر و نسبه الیه و قال له کفرت»؛ (5) تکفیر یک شخص،؛ یعنی که او را کافر دانسته، یا نسبت کفر به او داده و یا به او گفته شود کافر شدی. وی در ادامه گوید: به عده‌ای که جماعت تکفیری می‌گویند به این سبب است که این گروه، افرادی سخت گیری هستند که اهل معصیت را به کفر متهم کرده و عده زیادی را تکفیر و به قتل می‌رسانند. (6) عبدالمنعم نیز در ذیل ماده تکفیر گوید: تکفیر نسبت دادن یکی از اهل قبله به کفر است. (7)
از بین این معانی که برای کفر گفته شد، هنگامی که به صورت مطلق آورده شود، غالباً به معنی ضد ایمان به کار می‌رود، هم چنان که ملاعلی قاری به این مطلب اشاره کرده است. (8)
کفر در اصطلاح همان طور که ایجی گفته، عدم تصدیق پیامبر و انکار یکی از ضروریات دین است. (9) ابن حزم نیز گوید: کفر در دین، صفت کسی است که آنچه که خدا ایمان به آن را واجب کرده است، بعد از اتمام حجت انکار کند. (10) ابن تیمیه نیز معتقد است کفر، عدم ایمان به خدا و رسول است. (11) وی در جای دیگر کفر را انکار ضروری دین و احکام متواتر دانسته است. (12) در کتاب دیگرش نیز گوید: همانا کفر عبارت است از تکذیب رسول خدا از آن چه خبر داده است و امتناع از پیروی حضرت در صورتی که علم به صدق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد؛ مانند: فرعون و یهود و مثل آن‌‌ها. (13) فخر رازی گفته است: کفر به معنی عدم ایمان؛ یعنی عدم تصدیق ضروریاتی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است. (14) ابن الوزیر نیز می‌گوید: اصل کفر تکذیب عمدی چیزی از کتاب خدا یا یکی از پیامبران است و یا تکذیب چیزی که پیامبران آن را آورده‌اند البته در صورتی که آن چیز به طور مشخص از ضروریات دین باشد. (15)
بنابراین کفر در اصطلاح عبارت از عدم ایمان به خدا، رسول و انکار ضروری دین است. طبق این تعریفی که از علمای اهل سنت ذکر شد، کسی که منکر خدا، نبوت و ضروریات دین نباشد، از دایره‌ی کفر خارج است. تکفیر نیز به این معناست که شخصی یک نفر از مسلمانان را کافر بداند.

بخش اول) تأمل و عدم شک در اسلام دیگران

الف) عجله نکردن در حکم کردن در مورد دیگران

از روش‌های قرآن در علاج پدیده‌ی تکفیر، امر کردن مؤمنان به درنگ و عجله نکردن در حکم به عدم اسلام دیگران است که این امر در حالت جنگ صادر شده است: خداوند می‌فرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاة الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَة کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا) ؛ (16) ‌ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که در راه خدا گام بر می‌دارید (و به سفری به جهاد می‌روید) تحقیق کنید و به کسی که اظهار صلح و اسلام می‌کند نگویید مسلمان نیستی، به خاطر این که سرمایه ناپایدار دنیا (و غنائمی) به دست آورید، زیرا غنیمت‌های بزرگی در نزد خدا (برای شما) است، شما قبلاً چنین بودید و خداوند بر شما منت گذارد (و هدایت نمود) بنابراین (به شکرانه این نعمت بزرگ) تحقیق کنید، خداوند به آنچه عمل می‌کنید آگاه است.
در روایات و تفاسیر شأن نزول‌هایی درباره‌ی این آیه نقل شده است که با هم شباهت دارند؛ از جمله این که: پیامبر بعد از بازگشت از جنگ خیبر، اسامة بن زید را با جمعی از مسلمان‌ها به سوی یهودیانی که در یکی از روستاهای فدک زندگی می‌کردند فرستاد، تا آن‌ها را به اسلام و یا قبول شرایط ذمه دعوت کنند. یکی از یهودیان به نام مرداس که از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه کوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت، در حالی که به یگانگی خدا و نبوت پیامبر گواهی می‌داد. اسامه‌ی بن زید به گمان این که مرد یهودی از ترس جان و برای حفظ مال اظهار اسلام می‌کند و در باطن مسلمان نیست، به او حمله کرد و او را کشت و گوسفندانش به غنیمت گرفت؛ هنگامی که خبر به پیامبر رسید پیامبر از این جریان سخت ناراحت شد تا این که آیه‌ی فوق نازل شد. (17)
با دقت در آیه به این نکته پی می‌بریم که نباید در اطلاق کفر بر دیگران و لو این که قبلاً کافر بوده یا این که در باطن کافر، ولی به ظاهر ادعای اسلام کرده و شهادتین بر زبان جاری کرده است، عجله کرد، بلکه باید سخنش را پذیرفت.
طبری مفسر سرشناس اهل سنت این آیه را مخصوص زمان جنگ دانسته و آن را به عدم عجله در تکفیر دیگران تفسیر کرده است:
(إذا ضربتم فی سبیل الله) یقول إذا سرتم مسیر الله فی جهاد أعدائکم (فتبینوا) یقول فتأنوا فی قتل من أشکل علیکم أمره فلم تعلموا حقیقة إسلامه و لا کفره و لا تعجلوا فتقتلوا من التبس علیکم أمره و لا تتقدموا علی قتل أحد إلا علی قتل من علمتموه یقیناً حربا لکم والله و لرسوله؛ (18) زمانی که در راه خدا گام بر می‌دارید؛ یعنی زمانی که برای خدا در مسیر جهاد با دشمنان هستید. تحقیق کنید؛ یعنی در قتل کسی که امرش بر شما مشکل شده است و نمی‌دانید که آیا او واقعاً اسلام آورده و یا کافر است، عجله نکنید تا مبادا کسی را به قتل برسانید و کسی را نکشید مگر اینکه به یقین بدانید که او با شما، رسول و خدا قصد جنگ دارد.
البته وی برای روشن شدن مطلب به معنی لغوی «فتبینوا» اشاره کرده و آن را به تأنی و درنگ - خلاف عجله - معنی کرده است. (19)
بیضاوی نیز همین تفسیر را کرده و معتقد است مراد از «فتبینوا» عدم عجله در حکم کردن به کسی است که در جنگ، اظهار اسلام می‌کند (20) و در ادامه گوید: و لا تبادروا إلی قتلهم ظنا بأنهم دخلوا فیه اتقاء وخوفا فإن إبقاء ألف کافر أهون عندالله من قتل امری مسلم و تکریره تأکید لتعظیم الأمر؛ (21) در قتل آن‌ها به این گمان که از ترس و تقیه داخل در اسلام شده‌اند، عجله نکنید. همانا باقی بودن هزار کافر نزد خدا از قتل یک مسلمان آسان تر است و تکرار «فتبینوا» تاکید بر عظمت این امر است.
غزالی نیز در خصوص عدم عجله در تکفیر مسلمانان چنین گفته است: شایسته است که از تکفیر اگر راهی بر آن پیدا نشد، دوری کرد؛ زیرا مباح دانستن خون مسلمان که به توحید اقرار دارد، اشتباه است و اشتباه در ترک هزار کافر (زنده ماندن) از ریختن خون یک مسلمان آسان تر است. (22)
ناصر سعدی، مفسر مورد اعتماد وهابیان نیز در تفسیر جمله «فتبینوا» می‌گوید: زمانی که کسی برای جهاد با دشمنان خدا آماده شده است و به مقابله‌ی آن‌ها می‌رود، او مأمور به جست و جو در خصوص کسی است که می‌گوید من اسلام آوردم و قرینه محکمی نیز بر این دلالت دارد. کسی که تظاهر به اسلام در موقعیت جنگ می‌کند، به سبب حفظ جان خود از کشته شدن است، ولی آیه دلالت دارد که باید درباره‌ی او درنگ کرد و جست و جو کرد تا امر روشن شود و گرفتار اشتباه نشد. (23)
وی هم چنین در جای دیگر در ذیل همین آیه، به فایده‌ی عدم عجله در حکم به کفر دیگران پرداخته و معتقد است درنگ کردن در این امور باعث فواید زیاد و موجب دفع شر بزرگ می‌شود. با این کار دین آن شخص معلوم می‌شود به خلاف آن زمانی که با عجله درباره‌ی کسی حکم کنی؛ زیرا در صورت عجله کار به جایی کشیده می‌شود که شایسته نیست. (24)
فخر رازی نیز در ذیل آیه گوید: مقصود از این آیه مبالغه در تحریم قتل مؤمنان بوده و مبالغه در ترکِ قتل آن‌‌هاست تا خون حرامی به تأویل ضعیف ریخته نشود. (25)
با دقت در آیه و نگاهی که مفسرین به آن داشته‌اند، به خوبی فهمیده می‌شود که چگونه خداوند امر به تأنی در حکم به تکفیر دیگران کرده است، آن هم در بدترین زمان‌‌ها؛ یعنی موقع جنگ که گمان دروغ و فریب می‌رود ولی خداوند در این حالات نیز دستور می‌دهد که درباره ی آن شخصی که تظاهر به اسلام می‌کند، عجله نکرده و او را به کفر متهم نکنند؛ هم چنانم که قرطبی نیز به این مطلب اشاره کرده است که: در فقه، حکم کردن به ظاهر ملاک و معیار است نه باطن. (26) در اهمیت این مطلب همین بس که حقیقت خداوند می‌خواهد بفرماید که چه قدر حکم به تکفیر خطر دارد. نفی اسلام از احدی جایز نیست مگر اینکه دلیل قطعی بر تکفیر او وجود داشته باشد. روایات نیز این مطلب را تایید می‌کنند؛ مثلاً این که اسامه بن زید می‌گوید: رسول الله اما را به سوی قبیله‌ی حُرقات فرستاد. صبح بر آن‌ها یورش بردیم و شکستشان دادیم. من و یک انصاری به مردی از آن‌ها رسیدیم. هنگامی که بر او مسلط شدیم، لا إله إلا الله گفت، او را کشتی؟ گفتم: او برای نجاتش، شهادت آورد. سپس رسول خدا آن قدر این جمله را تکرار کرد که من آرزو کردم‌ای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم. (27)

ب. عدم شک در اسلام دیگران

از روش‌های قرآن در علاج پدیده تکفیر، نهی از تشکیک در اسلام دیگران و حکم به کفر آن‌ها حتی در زمان جنگ است. قرآن در این می فرماید: (وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا) ؛ (28) به کسی که اظهار صلح و اسلام می‌کند، نگویید مسلمان نیستی.
از این آیه فهمیده می‌شود که وقتی کسی اظهار اسلام کرد، واجب است که حرف او را قبول کرده و او را کافر ندانست. از اطلاق این دستور نیز چنین برداشت می‌شود که نباید سخن آن کسی که ادعای اسلام می‌کند، حمل بر تقیه و یا ترس او بکنند، بلکه باید سخن او را که می گوید: من مسلمانم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت.
فخر رازی نیز در ذیل بیان معنی سلام، شبیه همان کلام بیضاوی را ذکر کرده است: سلام دو معنا دارد یکی این که مراد از سلام، تحیت بر مسلمانان است؛ یعنی وقتی کسی به شما با سلام تحیت گفت، نگویید او این کلمه را به سببِ پناه آوردن به شما گفت و حرف او را قبول نکرده و بر او شمشیر کشیده و مالش را تصاحب کنید، بلکه در این خصوص دست از او برداشته و سخن او را در آنچه به ظاهر گفته است، قبول کنید و معنی دیگر سلام این است که کسی که از جنگ با شما دست کشیده است، نگویید مؤمن نیستید. (29)
طبری در ذیل این بخش از آیه نساء، به جنگ نکردن با شخصی که اظهار اسلام کرده، اشاره می‌کند: و لا تقولوا لمن استسلم لکم فلم یقاتلکم مظهرا لکم أنه من أهل ملتکم و دعوتکم لست مؤمنا؛ (30) کسی که تسلیم شما شده است و با شما جنگ نمی‌کند و به ظاهر می‌گوید من از اهل دین شما هستم، نگویید مؤمن نیستی.
شوکانی تفسیر جالبی از این قسمت آیه کرده است: مراد از نهی در «لا تقولوا لمن القی ...»، نهی مسلمانان از مسامحه در آن چیزی است که کافر درباره‌ی اسلامش به آن استدلال کرده است و هم چنین نهی مسلمانان از این است که بگویند تظاهر به اسلامِ کافر به سبب پناهندگی و تقیه بوده است. (31)
بنابراین طبق این آیه اصل در حکم به اسلام دیگران، ظاهر است نه باطن؛ یعنی در خروج شخصی از کفر، تظاهر به اسلام کافی است، همان طور که علمای اهل سنت این اصلی را قبول کرده‌اند و بر آن تأکید می‌کنند. شاطبی در کتاب الموفقیات به این مسئله اشاره کرده است: اصل در احکام، حکم به ظاهر است، هم چنان که پیامبر با این که از طریق وحی منافقان و غیره را می‌شناخت، ولی طبق ظاهر عمل می‌کرد. (32)

بخش دوم) توصیف به ایمان و تأکید بر اخوت ایمانی

الف) وصف طوایف متحاربه به ایمان

از روش‌های قرآن در علاج انحرافات افراد و جامعه، تنبیه به اصل ایمان است. خداوند طایفه‌های مسلمانان را که در حال جنگ با هم هستند، اهل ایمان نامیده است:
(وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ
) ؛ (33) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پردازند در میان آن‌ها صلح برقرار سازید و اگر یکی از آن‌ها بر دیگری تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد، هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد. مؤمنان برادر یکدیگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح برقرار سازید، و تقوای الهی پیشه کنید تا مشمول رحمت او شوید.
شأن نزول این آیات به دلیلِ نزاع بین دو طایفه‌ی معروف مدینه؛ یعنی اوس و خزرج بوده است.
هم چنان که می‌بینیم در این آیه جنگیدن مسلمان‌ها با یکدیگر، که از گناهان کبیره است، موجب خروج از دایره‌ی مسلمانی نشده است. (34) ثعلبی نیز با استدلال به این آیه می‌گوید: این آیات دلالت بر این دارد که بغی، ایمان را از بین نمی‌برد؛ زیرا خداوند آن‌ها را در حالی که اهل بغی هستند، برادران ایمانی نامیده است. (35)
ابن قدامه نیز در ذیل این آیات پنج فایده ذکر کرده که اولین آن این است که قرآن، مسلمان‌هایی را که با یکدیگر در حال جنگ هستند و اهل بغی می‌باشند، از ایمان خارج نکرده و آن‌ها را مؤمنان نامیده است. (36) عینی نیز در ذیل این آیه اشاره کرده که خداوند اهل قتال را مؤمن دانسته و از ایمان خارج نکرده است. (37)
البانی نیز در ذیل این آیه به مطلب عدم تکفیر اهل بغی اشاره کرده و گوید: خداوند در این آیه فرقه‌ی تجاوزگر را که با فرقه‌ی حق و مؤمن جنگ می‌کند، حکم به کفر نکرده است. (38) این بار نیز به این مسئله اشاره کرده است که جنگ بین مؤمنان آن‌ها را از دایره ایمان خارج نمی‌کند، هر چند موجب ضعف ایمان آن‌ها می‌شود. (39)
البته در روایات اهل سنت نیز به این مطلب اشاره شده است که بین دو طایفه‌ای که در حال جنگ با هم بودند، به هر دو گروه، مسلمان اطلاق شده است؛ مانند این روایت که پیامبر فرمودند: «ابنی هذا سَیِّدٌ وَ لَعَلَّ الله أن یُصلِحَ بِهِ بین فِئَتَینِ من المُسلِمِینَ؛ (40) این فرزندم آقاست و امید است که خداوند توسط ایشان بین دو لشکر بزرگ مسلمین (لشکر امام حسن (علیه السلام) و معاویه) صلح برقرار سازد.» (41)
بنابراین خداوند ایمان دو گروه را که با هم در حال جنگ هستند، نفی نکرده است و حکم به کفر آن‌ها نمی‌کند، بلکه ذکر می‌کند که آن‌ها اهل ایمان هستند و این ایمان است که موجب صلح بین آن‌ها می‌شود؛ زیرا اگر یک طرف کافر بود در این صورت صلح معنا نداشت. پس طبق این منهج قرآنی نباید بعضی از مسلمانان برخی دیگر را تکفیر کنند، در حالی که خداوند حتی مسلمانان در حال جنگ را، از اهل ایمان شمرده است.

پاسخ به یک شبهه

ممکن است در این جا سؤالی مطرح شود که در برخی احادیث صحیح، جنگ و قتال مسلمان‌ها با یکدیگر کفر تلقی شده است، در این صورت این روایات با این آیات که اهل قتال را مؤمن دانسته است، چگونه قابل جمع می‌باشد؟ مثلاً در روایات نبوی آمده است که: «سِبَابُ المُسلِمِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفرٌ؛ (42) ناسزا گفتن به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر می‌باشد»، یا در روایت دیگر پیامبر فرمودند: «لَا تَرجِعُوا بَعدِی کُفَّارًا یَضرِبُ بَعضُکُم رِقَابَ بَعضٍ؛ (43) بعد از من کافر نشوید تا با جنگ یکدیگر را نابود سازید.»
این شبهه چنین پاسخ داده شده است:
اولاً: مراد از کفر در این روایات و روایات شبیه آن، کفر اصغر است که موجب خروج از دین نمی‌شود، خلافِ کفر اکبر که موجب خروج از دین است. کفر اصغر، همان کفر عملی است. این نوع کفر، انسان را از دایره‌ی اسلام خارج نمی‌کند. گناهانی که در قرآن و سنت کلمه‌ی کفر به آن اطلاق شده است و به حد کفر اکبر نمی‌رسد؛ مانند کفران نعمت از این جمله‌اند، ولی کفر اکبر، انسان را از حیطه‌ی اسلام خارج کرده و اعمال را از بین می‌برد. البته این تقسیمی است که اهل سنت کرده‌اند.
ابن قیم جوزیه در کتاب مدارج السائلین بعد از تقسیم کفر به دو نوع اکبر و اصغر، می‌گوید: کفر اکبر موجب خلود در جهنم می‌شود، خلافِ کفر اصغر که مستحق عذاب است فقط، نه خلودِ در جهنم. (44) وی در ادامه راه حلی را درباره‌ی این روایات «سِبَابُ المُسلِمِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفرٌ» و غیره کرده و آن‌ها را به کفر اصغر حمل کرده است. همچنین به پاسخ ابن عباس در رابطه با آیه‌ی (وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ
) ؛ (45) و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی‌کنند، کافرند، اشاره کرده است که گفته است: مراد از کفر در این آیه، خروج از ملت نیست و این کافر مانند کسی نیست که به خداوند، فرشتگان، کتاب‌ها و پیامبران کفر ورزیده باشد. ابن تیمیه نیز شبیه همین توجیه را دارد. (46)
ثانیاً: اطلاق واژه‌ی کفر بر این موارد از باب شدت و تغلیظ است. چنان که ابن حجر در توجیه این روایات می‌گوید: فدل علی أن بعض الأعمال یطلق علیه الکفر تغلیظا؛ (47) این‌ها دلالت بر این دارد که اطلاق کفر بر برخی از اعمال به سببِ غلظت است و به معنی حقیقی؛ یعنی خروج از دین نیست.
پس این روایات ربطی به کفر به معنی خروج از دین ندارد، تا با آیات گفته شده، تعارض داشته باشد؛ بلکه مراد از کفر در آن‌‌ها، کفر اصغر است که حتی مسلمان نیز به موجبِ برخی از گناهان ممکن است این نوع از کفر را داشته باشد. اگر در متون دینی درباره‌ی فعل یا باوری، واژه‌ی کفر استعمال شده باشد، همواره دال بر کفر اکبر؛ یعنی کفری که شخص را از دین خارج می‌کند، نیست. بنابراین در تکفیر باید توجه داشت که برداشتی ظاهری از متن نداشته باشیم و هر کفری را حمل بر کفر اکبر نکنیم؛ جنگ و قتال مسلمین با یکدیگر کفر تلقی شده، ولی بدون شک این کفر،کفر اکبر نیست.

ب) امر به اصلاح بین اهل نزاع

اولین وسیله‌ی علاجِ اختلاف، بین دو طایفه‌ی در حال جنگ، که قرآن به آن اشاره کرده است، امر به آشتی دادن بین آن‌‌هاست. چون خداوند فرمود: (فَأصلِحُو بَینَهُما) . (48) این امر، تأکیدی از خداوند است بر مؤمنان که باید بین دو گروه مسلمان در حال جنگ، صلح برقرار کنند و این که آن‌ها را به حکم کتاب الله دعوت کنند. همچنان که مفسرین به این امر اشاره کرده‌اند؛ مثلاً جصاص می‌گوید: این دستوری است به اصلاح بین دو طایفه‌ی در حال جنگ و این که به کتاب و سنت و رجوع از بغی فرا می‌خواند. (49)
در این آیه امر به صلح، یک امر عامی است که باید بین این دو گروه متنازع انجام شود، بدون این که میل به یک طرف کرد و یا حکم به کفر آن‌ها شود. باید بین آن‌ها به عدالت صلح داد و تنها در صورتی که یک گروه بر دیگری بغی کند و از درخواست حکم به کتاب خدا امتناع کند، باید با طایفه متجاوز جنگید تا به حکم خدا گردن نهد. همچنان که مفسرین نیز به این مطلب اشاره کرده‌اند. (50)
این صلح آن قدر اهمیت دارد که در یک آیه دو بار تکرار شده است. یکی این که در آغاز جنگ سعی در اصلاح بین آن‌ها بکنید، دیگر این که اگر گروه متجاوز بعد از جنگ، زمینه اصلاح داشت، باز بین آن‌ها به عدالت صلح دهید. نکته‌ی مهم در این آیه آن است که در هر بار، خداوند حکم به کفر آن‌ها نکرده است بلکه با آن‌ها معامله‌ی اهل ایمان کرده است. این صلح در آیه‌ی بعدی نیز تکرار شده است. (فاصلِحوا بَینَ أخوَیکُم) تا به مسلمانان نشان بدهد که آشتی بهتر از تفرقه و اختلاف بین مسلمانان است. به همین سبب از این آیات فهمیده می‌شود که در اصلاح بین افراد و یا گروه‌های در حال نزاع، نباید حکم به تکفیر آن‌ها کرد، بلکه باید بین آن‌ها معامله‌ی اهل ایمان کرد.

ج) تأکید بر اخوت ایمانی

از روش‌های قرآن در علاج و جلوگیری از تکفیر یکدیگر، تأکید بر اخوت ایمانی بین دو گروه مسلمان است. خداوند به صراحت تمام مؤمنان را برادر یکدیگر دانسته و می‌فرماید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ) ؛ (51) مؤمنان برادر یکدیگرند.
اخوت در عقیده و دین به مراتب از اخوت در نسب، قوی تر و پایدارتر است؛ زیرا برادری در نسب، در صورت مخالفت با دین قطع می‌شود، ولی اخوت در دین، با مخالفت با نسب، قطع نمی‌شود. (52) به همین سبب است که خداوند به مؤمنان درحال جنگ تأکید می‌کند که برادران یکدیگر هستند تا بین آن‌ها را اصلاح کند، گویا خداوند بر این امر تأکید می‌کند که مؤمنان که در حال جنگ با هم هستند، گویا در نسب و ولادت با یکدیگر برادرند.
ابن تیمیه در ذیل این آیه می‌گوید: با وجود این که مؤمنان در حال قتال با یکدیگر هستند، ولی آنها را برادر یکدیگر قرار داد، در حالی که خود خدا امر به قتال با اهل بغی و تجاوز کرده است، ولی هر بغی و ظلمی عموم مردم را از دایره‌ی ایمان خارج نمی‌کند. (53) ذهبی نیز می‌گوید: این آیه، مؤمنانِ در حال جنگ را اهل ایمان دانسته و خبر داده است که آن‌ها برادران یکدیگرند. (54) در کتاب اعلام السنه نیز آمده است که خداوند با این آیه مؤمنان را توصیف به ایمان کرده و آنها را برادر ایمانی خطاب کرده است و این نشان از آن دارد که چیزی از ایمان آنها را نفی نکرده است. (55)
سعدی در تفسیر خود در ذیل این قسمت از آیه می‌گوید: این پیمانی از پیمان‌های خداوند بین مؤمنان است، بر این اگر شخصی در مشرق یا مغرب زمین به خدا، ملائکه، کتب، پیامبران خدا و روز قیامت ایمان دارد، او برادر دینی مؤمنان است و این اخوت موجب می‌شود که مؤمنان هر چه برای خود دوست دارند، برای برادران ایمانی خود نیز دوست داشته باشند و هر چه بر خود نمی‌پسندند، بر آن‌ها نیز نپسندند. وی در ادامه این اخوت را راه علاج جنگ و تفرقه بین مؤمنان دانسته است، از این طریق که مؤمنان باید بین خود که برادر هم هستند، اصلاح کنند. (56)
چنان که قبلاً ذکر شد شأن نزول و سیاق این آیات درباره‌ی جنگ و نزاع بین دو گروه از مؤمنان است، ولی خداوند از هر دو گروه به ایمان یاد کرده و آنها را برادر ایمانی یکدیگر نامیده است، در حالی که آن‌ها گناه کار و اهل بغی بودند. چنان که در روایات فراوان در کتب حدیثی، تفسیری، تاریخی و اعتقادی اهل سنت آمده است که حضرت علی، اهل جمل، صفین و نهروان را که علیه ایشان می‌جنگیدند کفار ندانسته بلکه آن‌ها را برادر خود خطاب کرده است و آنها را فقط اهل بغی و نیز نافرمان معرفی کرده‌اند.
در تفسیر بغوی آمده است: «أن علی أبی طالب رضی الله عنه سئل و هو القدوة فی قتال: أهل البغی عن أهل الجمل و صفین أمشرکون هم فقال لا من الشرک فروا، فقیل: أمنافقون هم، فقال: لا إن المنافقین لا یذکرون الله إلا قلیلا، قیل: فما حالهم، قال: إخواننا بغوا علینا؛ (57) از علی که پیشوا در جنگ اهل بغی بود درباره‌ی اهل جمل و صفین پرسیده شد که آیا مشرکند. حضرت فرمود: از شرک فرار کردند. گفته شد: منافقند؟ حضرت فرمود: منافق که ذکر خدا نمی‌گوید مگر‌ اندک. گفته شد: پس حالشان چگونه است؟ فرمود: آن‌ها برادران ما هستند که از ما نافرمانی کردند.»
مثل همین روایت درباره‌ی اهل نهروان نیز نقل شده است. (58)
ناگفته نماند که جنگ حضرت علی با این گروه‌ها طبق دستور صریح پیامبر بوده است، چنان که حضرت علی فرمودند: «عَهِدَ إِلَی رَسُولُ الله فِی قِتَالِ النَّاکِثِینَ، وَ القَاسِطینَ، وَالمارِقینَ؛ (59) رسول خدا، از من برای جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین پیمان گرفت.» این روایت با چندین سند و در ده‌ها کتاب اهل سنت نقل شده است.
طبق این روایات، حضرت با اهل جمل، صفین و نهروان، معامله‌ی اسلام کرده و حکم به ایمان ظاهری آن‌ها داده و برادر ایمانی خود خطاب کرده است؛ و الا افرادی مثل معاویه در این که باطناً کافر بودند، شکی نیست، همان طور که خود حضرت علی به این مطلب اشاره کرده است. آن حضرت در نامه‌ی 16 نهج البلاغه، خطاب به یاران خود می‌فرماید:
وَأعطُوا السُّیُوفَ حُقُوقَهَا وَ وَطِّئُوا لِلجُنُوبِ مَصَارِعَهَا وَاذمُرُوا أنفُسَکُم عَلَی الطَّعنِ الدَّعسِیِّ وَالضَّربِ الطِّلَحفِیِّ وَأمِیتُوا الأصواتَ فَإِنَّهُ أطرَدُ لِلفَشَلِ. فَوَ الَّذِی فَلَقَ الحبَّة وَبَرَأ النَّسَمَة مَا أسلَمُوا وَلَکِنِ استَسلَمُوا وَ أسَرُّوا الکُفرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أعوَاناً عَلَیهِ أظهَرُوهُ؛ (60)
حق شمشیرها را ادا کنید، و پشت دشمن را به خاک بمالید، و برای فرو کردن نیزه‌‌ها، و محکم ترین ضربه‌های شمشیر، خود را آماده کنید، صدای خود را در سینه‌ها نگه دارید که در زدودن سستی نقش به سزایی دارد. به خدایی که دانه را شکافت، و پدیده‌ها را آفرید، آن‌ها اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند، و کفر خود را پنهان داشتند و آن گاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
حضرت علی در باطن، کسانی را که با او می‌جنگیدند مسلمان نمی‌دانست، ولی در ظاهر چون اظهار اسلام کردند با آن‌ها معامله اسلام کرد و آن‌ها را برادران ایمانی خطاب کردند و در ظاهر حکم به کفر آن‌ها نکرد.
بنابراین قرآن با برادر ایمانی دانستن مؤمنان، به ویژه در حال جنگ و نزاع، جلوی تکفیر مؤمنان را گرفته است و آن‌ها را که اهل بغی هستند، از ایمان خارج ندانسته است، بلکه با برادران خواندن آن‌‌ها، می‌خواهد جلوی اختلاف و تفرقه را گرفته و صلح را با این روش برای آنها به ارمغان بیاورد. همچنان که در آیات دیگر، قاتل و ولی دم را برادر یکدیگر دانسته است: (فَمَن عُفِیَ لَهُ مِن أخیهِ شَیءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعرُوفِ) ؛ (61) پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود، چیزی به او بخشیده شود، (و حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد) باید از راه پسندیده پیروی کند.

بخش سوم) تاکید بر عظمت خون مسلمان و حفظ آن

الف) قتل مؤمن، برابر قتل تمام مردم است

مهم ترین چیزی که موجب حلال شدن خون مسلمان می‌شود، تکفیر است. همچنان که گفته شد تکفیر نسبت دادن اهل قبله به کفر است. در قرآن کریم، موضوع قتل و کشتار به اندازه‌ای اهمیّت دارد که کشتنن یک نفر به ناحق، برابر کشتار تمام بشر به شمار می‌آید و احیای یک نفر، برابرِ احیای تمام بشر است. به همین سبب، قرآن برای این که از ریختن خون مسلمان به ناحق، جلوگیری کند، قتل یک نفر را برابر قتل تمام مردم دانسته است:
(مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاء تْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ
) ؛ (62) به همین دلیل، بر بنی اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان‌ها را کشته و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. و رسولان ما، دلایل روشن برای بنی اسرائیل آوردند، ولی بسیاری از آن‌‌ها، پس از آن در روی زمین، تعدّی و اسراف کردند.
منظور این است که قتل یک نفر، به مثابه‌ی قتل تمام مردم شده است و شکی نیست که هدف، مبالغه در شرح مجازات قتل عمد عدوانی و بزرگ نشان دادن چنین کاری است، همان طور که قتل تمام خلایق برای هر کس امر عظیمی است قتل یک نفر نیز چنین است، همچنان که فخر رازی به این مطلب اشاره کرده است. (63)
قرطبی نیز در این باره از ابن عباس چنین نقل می‌کند:
معنای این آیه چنین است که کسی که یک نفر را بکشد و حرمتش را از بین ببرد، مانند این است که تمام مردم را کشته است و کسی که از کشتن یک نفر دست بکشد و خونش را به خاطر ترس از خدا حفظ کند، مانند این است که تمام مردم را زنده کرده است. (64)
سعدی نیز در تفسیر خود در ذیل این آیه می‌گوید:
زمانی که شخصی به قتل کسی که مستحق کشتن نیست، اقدام می‌کند، این آیه نشان می‌دهد که بین این مقتول و فردِ دیگر فرقی نیست و این نفس اماره است که قاتل را برای کشتن وسوسه می‌کند و اگر قاتل چنین کاری را بکند گویا تمام مردم را کشته است؛ همچنین اگر شخصی، از کشتن کسی که نفس بر کشتن آن وسوسه می‌کند، از خوف خدا دست به چنین قتلی نزند، گویا تمام مردم را زنده کرده است. (65)
البته برخی از مفسران معتقدند منظور از احیا در «و من أحیاها» این است که کسی سبب بقای نفسی را مثلاً با نهی قاتلِ آن شخص یا با نجات دادن شخص از مهلکه‌ها فراهم بسازد. (66)
روایات فراوانی نیز در تأیید همین آیه از زبان پیامبر، برای جلوگیری از ریختن خون ناحق، نازل شده است که به دو مورد اشاره می‌کنیم:
«لا یَزَالَ المُؤمِنُ فی فُسحَة من دِینِهِ ما لم یُصِب دَمِّا حَرَامًا»؛ (67) مؤمن از جانب دین اسلام پیوسته در گشایش و فراحی قرار دارد، مادامی که خون حرامی نریخته باشد.
روایت دیگراین است:
«مَن قَتَلَ مُعَاهَداً لَم یَرِح رَائِحَة الجنَّة»؛ (68) هر کس شخصی را که در پناه اسلام است، به ناحق بکشد، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.

ب) عذاب شدید در انتظار قاتل مؤمن

خداوند در آیه دیگری نیز برای جلوگیری از خونریزی، عذاب‌های شدیدی برای قاتل ذکر کرده است، تا با این روش، اهمیت حفظ نفس مؤمنان را بیان کرده باشد:
(وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا
) ؛ (69) و هر کس، فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است؛ در حالی که جاودانه در آن می‌ماند؛ و خداوند بر او غضب می‌کند؛ و او را از رحمتش دور می‌سازد؛ و عذاب عظیمی برای او آماده می‌سازد.
قرآن در این آیه پنج مرتبه از مجازات را برای کسی که عمداً مؤمنی را به قتل برساند، ذکر می‌کند:
1. مجازات جهنم 2. جاودانگی در جهنم 3. خشم خداوند 4. لعنت خداوند 5. عذاب عظیم؛ که این نشان از بزرگ بودن جرم است؛ چنان که ابن عثیمین (مفتی وهابیت) نیز به این مسئله در ذیل همین آیه اشاره کرده است:
«إن العمد أعظم جرماً من أن تدخله الکفارة و لیس فیه إلا هذا الوعید الشدید و هذا القول أصح»؛ (70)
همانا قتل عمد جرمش بزرگ تر از آن است که در اِزای آن کفاره داد و درباره‌ی این قتل چیزی نیست (آن را جبران نمی‌کند) مگر وعده عذاب شدید. این صحیح ترین قول است.
هم چنان که در این دو آیه ملاحظه شد، خداوند از طریق بزرگ جلوه دادن کشتن مسلمان، توجه ویژه به حفظ نفس و مقرر کردن عذاب‌های سخت، برای قاتلِ مؤمن، سعی در جلوگیری از تجاوز به حقوق مؤمنان، به ویژه نفس آن‌ها کرده است، ولی گروه‌های تکفیری با کافر دانستنِ دیگران و نادیده گرفتن این آیات، خون مسلمانان (بزرگ و کوچک) را به ناحق ریختند که به مواردی از آنها اشاره خواهیم کرد.

بخش چهارم) امر به چنگ زدن به ریسمان خدا و اطاعت اولی الامر

دستور چنگ زدن به ریسمان خدا و عدم تفرقه

یکی از راه‌های قرآن برای علاج تکفیر، چنگ زدن همه‌ی مسلمانان به کتاب خدا و سنت رسول و دوری از تفرقه است:
(وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَة اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَة مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ
) ؛ (71) و همگی به ریسمان خدا (قرآن، اسلام و هر گونه وسیله وحدت) ، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل‌های شما، الفت ایجاد کرده و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفره‌ای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد. این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می‌سازد، شاید هدایت شوید.
طبری در ذیل این آیه می‌گوید: خودتان را به ریسمان خداوند بیاویزید و به دین خدا و پیمان او؛ یعنی الفت و اجتماع بر حق و تسلیم امر الهی بودن، که در کتابش به آن عهد بسته اید، تمسک کنید. (72) بعد از این که خداوند امر به اتحاد کرد، از تفرقه نیز نهی کرده و فرمودند: «وَلاتَفَرَّقُوا»؛ یعنی که از دین خدا و عهدی که با او بسته اید (متحد بودن در اطاعت خدا و رسولش) جدا نشوید. (73)
قرطبی نیز در تفسیر آیه می‌گوید: «فإن الله تعالی یأمر بالألفة هلکة والجماعة نجاة» (74) ؛ خداوند امر به الفت کرده و از تفرقه نهی فرموده است، زیرا در تفرقه هلاکت و در جماعت، نجات است.
در آیه دیگر، بعد از این که امر به اطاعت خدا و رسولش شده است، به نتیجه‌ی تفرقه که از بین رفتن قدرت و شوکت است، اشاره شده است:
(وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
) ؛ (75) و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (شوکت) شما از بین نرود! و صبر کنید که خداوند با صابران است.
تفرقه و اختلاف، بزرگ ترین عامل ضعف است. یکی از چیزهایی که موجب تفرقه می‌شود، تکفیر مسلمانان است، ولی تمسک به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از اسباب وحدت بین مسلمانان است که راه را برای اختلاف و جدایی مسلمانان از همدیگر، می‌بندد. قرآن نیز به این موضوع اشاره کرده است و رجوع به خدا و رسولش را از راه‌های رفع اختلاف بیان کرده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً
) ؛ (76) ‌ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالأمر (اوصیای پیامبر) را! و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید (و از آن‌ها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبتش نیکوتر است.
بنابراین یکی از دستورهای قرآن این است که آحاد امت اسلامی با یکدیگر متحد باشند؛ نقطه‌ی مقابل این آموزه‌ی قرآنی، آموزش استعماری می‌باشد که در صدد است تا میان مسلمانان اختلاف بیندازد و عده ای، گروهِ دیگر را تکفیر و لعن کنند.

تکفیر، حق خدا و رسول

بعد از بیان روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر، ضروری است به این بحث نیز پرداخته شود که چه کسانی اجازه‌ی تکفیر دارند؟ آیا هر کسی می‌تواند دیگران را در جرگه کفار داخل کند؟ تکفیر در چه صورتی جایز است؟
همچنان که علما گفته‌اند، تکفیر مسئله‌ای شرعی است که به دست خدا و رسول می‌باشد و کسی حق ندارد مسلمانی را به متهم به کفر کند؛ مگر این که دلیل شرعی قطعی داشته باشد. شهرستانی دراین باره می‌گوید: «لان التکفیر حکم شرعی» (77) امام قرانی نیز معتقد است کفر یک مسئله شرعی است نه عقلی. (78) ابن حجر هیثمی نیز می‌گوید: «التکفیر حکم شرعی سببه جحد»؛ (79) تکفیر حکم شرعی است که سببش حجد است.
ابن تیمیه که به عنوان رهبر فکری و عقیدتی وهابیت شهرت گرفته است، تکفیر را یک مسئله فقهی دانسته و معتقد است تکفیر، حق الله است و کسی حق ندارد هیچ کسی را کافر بداند و به این حق خداوند تجاوز کند و مسئله تکفیر از جمله مسائلی است که فقط خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌توانند در آن اظهار نظر کنند.
وی در کتاب الاستغاثه می‌گوید:
اهل علم و سنت، مخالفان خود را تکفیر نمی‌کند، هر چند آن مخالف، این اهل علم و سنت را تکفیر کند، زیرا کفر، حکم شرعی است؛ پس انسان حق ندارد در این موضوع مقابله به مثل کند و او را تکفیر کند. هم چنان که اگر کسی تو را تکذیب و یا به اهلت تجاوز کند، حق نداری او را تکذیب و یا به اهلش تجاوز کنی؛ چون کذب و زنا حق الله است. هم چنین تکفیر نیز حق الله است و هیچ کس حق تکفیر ندارد مگر این که خداوند و رسولش شخصی را تکفیر کنند. هم چنین تکفیر شخص معین و جواز قتل او، بستگی به این دارد که از طرف رسول خدا دلیلی باشد که تکفیر مخالف او جایز است؛ وگرنه هر کسی که جاهل به دین است تکفیر نمی‌شود. (80)
وی درجای دیگر نیز نقل می‌کند که وجوب و تحریم، ثواب و عقاب، تکفیر و تفسیق کار خدا و رسولش می‌باشد و کسی در این خصوص نمی‌تواند دخالت کند. (81)
همچنین در جایی دیگر می گوید: هیچ کس حق ندارد که احدی از مسلمانان را تکفیر کند هر چند خطا و اشتباه کرده باشد مگر اینکه دلیل بر این تکفیر داشته باشد. (82)
ابن قیم، شاگرد مشهور ابن تیمیه، نیز می‌گوید: «الکفر حق الله ثم رسوله بالشرع یثبت لا بقول فلان»؛ (83) کفر، حق خدا و سپس رسول خداست که با شرع ثابت می‌شود نه با گفته‌ی کسی.
ابن عثیمین نیز که از عالمان بزرگ وهابیان است، تکفیر را حق خدا و رسول خدا دانسته و معتقد است کسی که دیگری را تکفیر کند در حقیقت، خود آن شخص کافر است. وی گوید:
پناه به خداوند، کسانی که مسلمانان را تکفیر می‌کنند از امت اسلامی خارج و شکی نیست که آن‌ها جزء کفار هستند، زیرا پیامبر خبر داده است که کسی که به برادر خود بگوید: ‌ای کافر؛ به یکی از آن دو بر می‌گردد، اگر کسی که تکفیر شده واقعاً کافر باشد پس او کافر است، ولی اگر آن شخص در واقع کافر نبود گویند کافر است. لذا انسان باید زبان و قلبش را از تکفیر مسلمانان نگه دارد و این تکفیر حق خدا و رسول اوست و هر کس را تکفیر کنند آن شخص کافر است، هر چند در نزد ما مسلمان باشد و هر کس را تکفیر نکنند او مسلمان است، هر چند کسی بگوید آن شخص کافر است. (84)
ولیدبن راشد بن عبدالعزیز السعیدان در کتاب الاجماع العقدی که 619 مطلب از مسائل مورد اتفاق اهل سنت را ذکر کرده است، تکفیر را نیز از مواردی دانسته است که اهل سنت اتفاق دارند که حق شارع است. وی می نویسد: «وأجمعوا علی أن التکفیر حق للشارع فلا نکفر إلا من کفره الله تعالی و رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) »؛ (85) اهل سنت اجماع دارند که تکفیر حق شارع است و ما کسی را تکفیر نمی‌کنیم مگر این که خدا و رسولش او را تکفیر کرده باشند.
حمد محمد بوقرین بعد از این که تکفیر را حکم شرعی دانسته است می‌گوید: «رای شخصی در مسئله تکفیر دخالتی ندارد، زیرا این مسئله شرعی است، نه عقلی، و کافر کسی است که خدا و رسول، او را کافر بداند نه غیر.» (86)
بنابراین وقتی معلوم شد که تکفیر، حق خدا و رسولش است، کسی حق ندارد در این خصوص به حدود الهی تجاوز کند، مگر این که دلیل قطعی از جانب شرع داشته باشد، همچنان که علمای اهل سنت به این مسئله اقرار کرده اند. ذهبی تکفیر را فقط در صورتی جایز می‌داند که دلیل قطعی داشته باشد. وی خطاب به علما می‌گوید: «فما ینبغی لک یا فقیه أن تبادر إلی تکفیر سالمسلم إلا ببرهان قطعی»؛ (87) بر تو‌ای فقیه شایسته نیست که بر تکفیر مسلمانی مبادرت کنی مگر این که برهان قطعی داشته باشی.
شوکانی نیز، که از بزرگان مشهور اهل بیت است، تکفیر را با دلیل روشن جایز دانسته و می‌گوید: «من می‌گویم بدان که حکم بر مرد مسلمانی که از دین خارج شده و در کفر داخل شده است، بر شخص مؤمن به خدا و قیامت شایسته نیست مگر این که دلیلی روشن تر از آفتاب داشته باشد.» (88)
عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب نیز در این خصوص می‌نویسد: «واجب است کسی در مسئله تکفیر، حرفی را به زبان نیاورد مگر با علم و برهانی از جانب خدا و از این که کسی را با فهم و استحسان عقلی خود خارج از دین اسلام بداند پرهیز کند، زیرا اخراج کسی از دین اسلام و یا ادخال کسی به دین اسلام از بزرگ ترین امور دین است.» و در ادامه متذکر می‌شود که در مسئله تکفیر باید نصّی از طرف معصوم؛ یعنی پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) داشته باشیم و چه بسا شیطان، افراد زیادی را در این باره فریب داد و حکم به اسلام کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به کفر او کرده بود و حکم به کفر کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به اسلام آن شخص کرده بود. (89)
هم چنین ابن الوزیر، که از بزرگان علمای یمین است، معتقد است حتی در صورتی که دلیل بر کفر کسی وجود داشته باشد، باید جانب احتیاط را در مورد تکفیر او رعایت کرد. وی می‌نویسد:
جمهور علما وقتی تکفیر کسی را که دلیل، اقتضای تکفیر او می‌کند، ترک و جانب احتیاط را می‌گیرند، به طریق اولی باید در مورد کسی که نصی بر کفر او نیست، احتیاط و تقوا را در این صورت رعایت کرد.
وی در ادامه به این سؤال نیز پاسخ می‌دهد که در صورت وجود نص چرا باید دست از تکفیر کشید، مهم ترین دلیل را، عدم تکفیر خوارج به وسیله حضرت علی (علیه السلام) دانسته و می‌گوید: با این که خوارج به حضرت بغض و کینه داشتند و این بغض هم نشانه نفاق آن‌ها بود و با این که آن‌ها علی (علیه السلام) را تکفیر کردند ولی حضرت آن‌ها را تکفیر نکرد. (90)
با مطالبی که از علمای بزرگ اهل سنت و وهابی نقل کردیم، روشن شد که تکفیر، حق الله می‌باشد و ک

عبارات مرتبط با این موضوع

اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعینظر قانون اساسی جمهوری اسلامی و مراجع تقلید در مورد …نظرقانوناساسیجمهوریبه حول و قوه الهی این وبلاگ در تاریخ با هدف معرفی اجمالی فرق اسلامی و دفع شبهات جستار نفوذ دشمن بنده در قبل از انتخابات مسئله‌ی نفوذ را مطرح کردم؛ آقایان این نفوذ مسئله‌ی مهمّی استسیره علویبوستان نهج البلاغه امام علی عشیخ محمد عبده مفتى اسبق مصر و شارح نهج البلاغه در وصف این کتاب مى گوید معتقدم بحق سخن همکاری با ما فضول محلههمکاریبامادر خواست همکاری از هم میهنان در فرستادن مقاله و نوشتار برای چاپ در فضول محلهحسن مرتضوی عرفان عملی وتصوفمباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦ اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعی نظر قانون اساسی جمهوری اسلامی و مراجع تقلید در مورد اهل حق نظرقانوناساسی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله امت من بر ۷۳ فرقه تقسیم خواهند شد که فقط یک گروه از آن در جستار نفوذ دشمن پیام تسلیت در پی درگذشت حجت‌الاسلام فاضل استرآبادی روایتی از دیدار جمعی از خانواده‌های سیره علویبوستان نهج البلاغه امام علی ع شیخ محمد عبده مفتى اسبق مصر و شارح نهج البلاغه در وصف این کتاب مى گوید معتقدم بحق سخن على همکاری با ما فضول محله همکاریباما در خواست همکاری از هم میهنان در فرستادن مقاله و نوشتار برای چاپ در فضول محله حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوف مباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦


ادامه مطلب ...