هم قصد دارد گلچینی از پست های به روز شده هنرمندان و ورزشکاران را در اختیار شما کاربران قرار دهد.
"دیشب با امیر خونه بیژن اینا بودیم، تا صبح از سرما مردیم،به خاطر صرفه جویی همه شوفاژا خاموش بود."
"حلب آزاد شد. جای شهدا خالی"
مشتاقان حج، هفتهها روی گرده چارپایان مینشستند و بر کجاوههای لرزان تکیه میزدند، سختیها را به جان میخریدند و زیر تیغ آفتاب و زیر آسمان پرستاره و هولناک شب دوام میآوردند تا دستشان به خانه خدا برسد و محرم شوند و حج بگذارند و در سرزمین حجاز حاجی شوند و آن وقت با سری افراشته و با کولهباری از خاطره به کاشانه خویش برگردند و تا مدتها نقال وقایع روزهای ذیالحجه باشند.
حالا اما نه شتر در کار است، نه اسب و قاطر و آن کجاوهها و پالونهای زمخت آزاردهنده. امروز هواپیما تنها وسیلهای است که حجاج را از سراسر جهان به عربستان میرساند و زائران را در کمال آسودگی در مقصد پیاده میکند؛ مگر این که هواپیمایی در آسمانی سقوط کند و عیش زائران طیش شود.
حاجی شدن این روزها آسان شده، اولش سفر هوایی است و بعد هم راه پیمودنهای زمینی با اتوبوسها و مینیبوسهای مدرن کولردار که نمیگذارد گرما، آب در دل زائران تکان دهد و گزندی به آنها برساند. هتلها هم لوکس است و سرپناههایی بسیار مطمئنتر از چادرهایی که زائران عهد قدیم در راههای سنگلاخی برپا میکردند و هرشب را با هول در آنها میگذراندند. همین است که حالا سفر حج، سفری بیخطر است و بیشتر حجاج به جای هراس از خطرهای احتمالی به خوشیهایی که از این سفر عایدشان شده اشاره میکنند و به عنوان بخشی از سوغات سفر، عربستان را با نسخه قدیمی اش مقایسه میکنند و برای آنها که برای عرض زیارت قبولی آمدهاند، تعریف میکنند که مردمانش چطور در چند دهه خود را از عهد سوسمارخوری و ادرار شتر نوشیدن کندهاند و سوار ماشینهای آخرین سیستم میشوند و نیمهشب حتی اگر بتنهایی در خیابان برانند، پشت چراغهای قرمز میایستند.
حج در قدیم مصائبی داشت که جانفرسا بود، به همین دلیل هم تعداد حجاج اندک بود و کمتر کسی ریسک سفر حجاز را میپذیرفت، درست برعکس این روزها که زیارت کعبه بیشتر فال است و تماشا تا جدال برای زنده ماندن و برگشتن به خانه و کاشانه.
مرگ قدیم، مرگ جدید
در قرنهای متمادی در روزگاری نه چندان دور از ما، مرگ همسفری بالقوه برای همه زائران خانه خدا بود. مرگ به علت خستگی و ضعف جسمی، پیری و تاب نیاوردن، گرما و تشنگی و تمام شدن آب مشکها و قمقمهها و در نهایت ابتلا به حصبه و وبا و اسهال خونی و دردهای بیدرمان دیگر جزئی از سفرهای قدیم بود. پوستها زیر هرم آفتاب بیابان میسوخت، پاها از شدت پیادهروی به تاول میافتاد و اگر حیوانی رم میکرد، مرگی زیر لگدهای حیوان کلافه رقم میخورد. اگر راهزنها به کاروان میزدند هم مرگ در کمین مسافران صحرا مینشست، بویژه اگر زائران وحشتزده برای جلوگیری از ربوده شدن بار و بنهشان مقاومت میکردند و راهزنان را عصبانی.
مرگ از شدت گرسنگی هم محتمل بود، همچون ناصرخسرو که در برگشت از سفر حج تا لبه پرتگاه نیستی رفت، ولی دانههای تلخ روییده از گیاهی صحرایی که طبق تعریف او تلخ همچو زهرمار بود، او را از مرگ حتمی نجات داد. اما حالا هیچ کدام از این صحنهها تکرار نمیشود. زائران امروز نه بیابان را میبینند و نه تشنگی و گرسنگی را میچشند چون کاروانها آن قدر آذوقه تهیه میکنند و غذاهای رنگ به رنگ برای حجاج میچینند که آب در دل کسی تکان نمیخورد. سفر حج مدتهاست به لطف تکنولوژی و امکانات به روز، آسان شده و مرگ هیچ گاه به علل قدیم، مردم را از پا نمیاندازد، مگر این که مرگها ناشی از پیری باشد و بیماریهای مزمن که بیشک اجتنابناپذیر است. این روزها مرگ در موعد حج کمتر از روزگار قدیم دلریشکن است چون اجساد مثل گذشته در همان محل مرگ دفن نمیشوند و این فرصت را مییابند که یک بار دیگر به وطن برگردند و در خاکی آشنا آرام بگیرند؛ فرصتی که خیلی از مسافران شتافته به دیار باقی در گذشته از دستش میدادند.
حلالیت طلبیدنهای کمرنگ
اگر بدانی مرگ هم همراه تو کوله بارش را میبندد و پا به پایت راهی سفر میشود آن وقت این همنشین دوست نداشتنی باعث میشود خودت را رفته به دنیای دیگر فرض کنی و برای این که در این سفرِ احتمالا بیبازگشت، مدیون کسی نباشی، حلالیت بطلبی. رسم حلالیت گرفتن از دوستان و آشنایان و فامیل از همین نزدیکی مرگ به مسافران آب میخورد چون رفتن و مردن و مدیون ماندن واقعا دلهرهآور است.
اما این روزها که سفر حج نیز به اندازه همه ابعاد زندگی ما مردم مدرن تغییر ماهیت داده، حلالیت طلبیدن در حال کمرنگ شدن است. گاه همسایه دیوار به دیوار ما به حج میرود و خبردار نمیشویم، گاهی از کسی دلخوری داریم و او به حج میرود و حتی با تلفن از ما خداحافظی نمیکند، گاهی وقتی خود ما عزم حج میکنیم، ترجیح میدهیم بیسرو صدا برویم و بیاییم و چون مرگ را دور از خود میدانیم از حلالیت طلبیدن نیز چشمپوشی میکنیم.
پاک کردن دل مردم آزرده کار آسانی نیست، اما رسم گرفتن حلالیت از کسانی که میشناسیم در قدیم فرصتی بود برای صاف کردن دلها و رفع کدورتها که این روزها یا در خیلی موارد از برنامه حجاج حذف میشود یا آن قدر سرسری و بیمغز صورت میگیرد که هیچ کدورتی را از هیچ سینهای پاک نمیکند.
حج برای بیشتر ما مردم قرن بیست و یکم شبیه یک سفر است مثل سفرهای دیگر که باید با راحتی از مقصد حرکت کرد و با راحتی حج گذارد و با آسایش بازگشت و کوله باری از سوغاتیهای ریز و درشت با خود آورد و آن گاه منتظر دید و بازدیدها نشست و سوغاتیها را بر مبنای هدیهای که مهمانها آوردهاند میانشان توزیع کرد. این روند شامل حال همه نمیشود، اما آنهایی که چنین میکنند تعدادشان زیاد است و با این که به زیارت خانه خدا رفته و حاجی شدهاند، ولی باز هم همانی هستند که قبل از سفر بودهاند، با همان نقطه ضعفها و ایرادها و کاستیها.
مریم خباز / گروه جامعه
سایت هایی که با قالب آماده وردپرس روز به روز در ایران و جهان همه گیر تر می شوند و برندهای بزرگتری به سمت استفاده از آن کشیده می شوند. این سایت ها به دلیل قالب های آماده ای که دارند و برنامه نویسی نمی خواهند، کارآفرینی اینترنتی را برای بسیاری از علاقه مندان این حوزه آسان کرده اند که با بازدهی بسیار خوبی هم همراه است. با توجه به این تحول، تصمیم گرفتیم با علی حاجی محمدی بنیانگذار برند همیار وردپرس در ایران گفت و گویی داشته باشیم و درباره چند و چون این فناوری و تاثیری که می گذارد صحبت کنیم که در ادامه می خوانید:
با عرض سلام. من علی حاج محمدی، بنیانگذار مجموعه همیار وردپرس هستم. کار اصلی من طراحی سایت بود و با یک سری از سیستم های مدیریت محتوا که به وسیله گروه های برنامه نویسی خارجی ایجاد میشوند، کار می کردم. سیستم های مختلفی از جمله datalife را آزمایش کردم. بعد از مدتی به سیستمی برخوردم که بسیار قدرتمند کار میکرد و پیش می رفت. برنامه نویسان آن سیستم هم افراد قدرتمندی بودند. اسم این سیستم وردپرس بود. تاریخچه وردپرس اینطور بود که اولین سیستم آن در آدرس wordpress.com بوده و یک سیستم وبلاگ دهی مثل بلاگفا بود. فعالیت خوبی داشتند. مدیر این سیستم، آقای مت مولنوگ، سیستم وبلاگش را به صورت رایگان عرضه کرد.
ده پانزده سالی هست که وردپرس مشغول فعالیت است. گروهی هم در ایران بودند که روی وردپرس فارسی کار و هسته آن را عرضه میکردند. وقتی خودم کار با این سیستم را شروع کردم و خواستم که وبسایت مشتریانم را با استفاده از وردپرس طراحی کنم، متوجه شدم که هیچ منبع فارسی ای در این زمینه وجود ندارد و مجبور بودم سوالاتی که در حین طراحی سایت مشتریان پیش می آمد را به انگلیسی جستجو کنم. اینطور شد که وبلاگی هم ایجاد کردم تا مشکلاتی که با آنها برخورد میکردم و راه حلشان را در آن بنویسم تا افرادی که سطح زبانی بالایی ندارند هم بتوانند از آن استفاده کنند. من فقط اطلاعاتی که به دست آورده بودم را با کاربران به اشتراک می گذاشتم اما متوجه شدم که گوگل به بلاگ من نمره ۵ داد. برایم عجیب بود و کارشناسانی که در زمینه سئو کار میکردند هم به من گفتند که این نمره اشتباه شده و درست نیست. بعد از چند وقت که رنک وبلاگم بالا رفت، شرکت های مختلفی با من تماس گرفتند و درخواست درج آگهی دادند. وقتی برای وبلاگم تبلیغات گرفتم، متوجه شدم که درآمد تبلیغات از درآمد طراحی سایت با آن همه دردسر راحت تر و شیرین تر است. برای همین تصمیم گرفتم مانور بیشتری روی سایتم بدهم و محتوای بیشتری در آن گذاشتم و آموزش هایم را کامل تر کردم. تعداد آموزش های بلاگم که بالا رفت، تعداد افرادی که مایل به آموزش خصوصی بودند هم زیاد شد. من شروع کارم در اصفهان بود و جالب است بدانید که درآمد طراحی سایت در اصفهان خیلی زیاد نیست. برای همین تصمیم گرفتم سرفصلی آماده کنم و دوره ای تحت عنوان «صفر تا صد طراحی سایت» برای اولین بار در ایران تدریس کنم و فرآیند طراحی اولیه در فتوشاپ، کد نوشتن و تبدیل به وردپرس را آموزش دهم. البته از همان اول خیلی از همکارانم با این قضیه مخالف بودند و دوست نداشتند که کار طراحی سایت کاری همه گیر شود. در حالی که این یک فرهنگ جا افتاده ست و کسی که بخواهد هرطور که شده یاد میگیرد.
اولین دوره من در تابستان برگزار شد و استقبال مردم بسیار عالی بود. دوره دوم که در پاییز برگزار شد اما با اقبال زیادی مواجه نشد. زمستان دوره ای نگذاشتم و تصمیم گرفتم برای بهار مجددا کلاس بگذارم. به دلایلی بهار را در تهران شروع کردم و تصمیم گرفتم که در همینجا دوره بعدی را برگزار کنم و تا مقدمات این کار را فراهم کردم، تابستان شده بود. دوره های من ۱۶ نفره بود اما در تهران ۳۲ نفر ثبت نام کردند. استقبال خیلی بیشتر شده بود. با بررسی هایی که در گوگل آنالیز (ابزار گوگل که آمار و روند بازدید سایت را نشان میدهد) انجام دادم، متوجه شدم که وقتی میخواهم کاری را حضوری انجام دهم، باید شهر را متناسب با بازدیدکننده ها انتخاب کنم. ۱۶ درصد بازدیدکننده های من تهران و حدود ۵ درصد اصفهان بودند. بنابراین می بایست که تلاش من در اصفهان چندین برابر تهران باشد.
بله. من حول و حوش سال ۹۱ دفتری در تهران گرفتم و تعداد کارمندانم را افزایش دادم و کارمند طراحی وب گرفتم که در طراحی ها کمکم کند. همانطور که گفتم سومین دوره صفر تا صد که در تهران برگزار شد بسیار موفقیت آمیز بود و همان جا بود که چندین نفر از شمال و جنوب ایران تماس گرفتند و درخواست کردند که از کلاس ها فیلم برداری شده و به صورت اینترنتی فروخته شود. ایده بدی نبود. از طریق شبکه های اجتماعی فیلمبردار پیدا کردم و کلاس ها را به صورت پکیج عرضه کردم و همین پکیج ها باعث شدند که من درآمد خوبی به دست آورم و از رنج ۶۰۰هزار تا یک میلیون تومان درآمد ماهانه به دست آمده از طراحی سایت به ۲۰ میلیون تومان درآمد آموزش برسم. همین باعث شد که من کار طراحی سایت را رها کنم و به آموزش بقیه مباحثی که بلد بودم، بپردازم.
اولین دامنه ای که ثبت کردم، داستان جالبی دارد. من دامنه wordpress98.com را ثبت کردم ولی بعد از مدتی که رتبه خوبی به دست آوردم و بازدیدهایم زیاد شدند، ایمیل هایی دریافت کردم و متوجه شدم که wordpress.com از من به دلیل شباهت دامنه شکایت کردند و مدعی شدند که رتبه و بازدید خوبی که به دست آورده ام، ناشی از شباهت اسمی وبسایتم به وبسایت فوق بود. به هرحال در این ماجرا آنها برنده شدند و من دامنه ام، یعنی هویت وبسایتم را از دست دادم.
حتما بخوانید گزارش اولین جامعه وردپرسی
ما از سال ۹۰ کارمان را شروع کردیم و اولین هدفمان این بود که فرهنگ سازی کنیم تا مردم از وردپرس و سیستم های رایگان بدون نیاز به کد نویسی های پیچیده استفاده کنند. ما دوباره دپارتمان طراحی وبسایت را ایجاد کرده ایم. خدمات طراحی وبسایت بر پایه وردپرس است که فقط هزینه هایی مانند طراحی قالب اختصاصی، افزونه نویسی، هماهنگی با پنل های پیامکی، درگاه های بانکی، سیستم پستی و ایجاد فروشگاه آنلاین از آنها گرفته میشود و برای نصب وردپرس از آنها وجهی گرفته نمیشود. عمده فعالیت ما آموزش بوده و هست. تا به امروز به صورت فروش پکیج های آموزشی فعالیت میکردیم اما از این به بعد قصد داریم دوره های آنلاین برگزار کنیم.
بر اساس تصمیمی که گرفتیم، دوره صفر تا صد را در تابستان امسال متوقف کردیم و در حال حاضر دوره ای حضوری تحت عنوان «وبمستران هوشمند» ایجاد کردیم. دلیل جدا شدن من از دوره صفر تا صد و روی آوردن به وبمستران هوشمند این است که به دلیل ابزارهای آماده ای که در حال حاضر موجود است، کسی حاضر نیست حتی یک خط کدنویسی کند و ترجیح میدهد از یک قالب آماده استفاده کرده و همان را توسعه دهد.
طبق گزارش های اعلام شده، حدود ۲۵ درصد از فضای اینترنت جهان بر پایه وردپرس است و جزو پر استفاده ترین سیستم هاست. در ایران تا چند سال پیش اصلا استفاده از یک سیستم آماده جا افتاده مرسوم نبود ولی ما داریم تلاش می کنیم تا این فرهنگ را جا بیندازیم و تغییری که ایجاد شده این است که ذهنیت مردم از برنامه نویسی و تصور دشوار بودن وبسایت و منوهای سخت آن فاصله گرفته است. همیار وردپرس نشان داده است که خود وردپرس سیستمی کاملا ساده و لذت بخش است و میتوان تنها در عرض ۵ دقیقه وبسایتی ایجاد کرد. علاوه بر این برای طراحان وب بستری فراهم کرده تا بتوانند بر روی آن بستر کسب درآمد کنند.
ما هر سال یا هر دو سال نسخه ای جدید ارائه میدهیم و نگرش های جدیدمان را در آن اعمال میکنیم. من تا دو سال قبل علاقه زیادی به جذب تبلیغات داشتم ولی در نسخه جدید سایت تبلیغات به کلی حذف شده و فضای عریض و فوق العاده ای برای خواندن مقالات ایجاد شده است زیرا تبلیغات چشمک زن و ستون کناری که حاوی مطالب متفرقه بود نیز حذف شده تا حواس کاربر پرت نشود. ضمنا تصمیم گرفته ایم که مطالب سطح بالاتری نیز عرضه کنیم و در این راستا از اساتید بزرگی مانند آقای بقوسیان، آقای رضا شیرازی دعوت کرده ایم تا با همکاری کنند. وجه تمایز این نسخه مطالب سطح بالا یا همان مطالب اکسیژنی (بر اساس شعارمان که اکسیژن وردپرسی ها هست) و دوره های آنلاین است. تا چند روز آینده فروش پکیج ها نیز متوقف میشود و هرکسی بخواهد از آموزش های ما استفاده کند باید از دوره های آنلاین استفاده کند.
دوست دارم در آینده کاربران و کسانی که از مطالب همیاروردپرس استفاده میکنند، بخشی از بار آموزشی سایت را به عهده گرفته و مطالب آموزشی ایجاد کنند و با ما همکاری کنند. هدف من این است که در آینده همیاروردپرس به بزرگترین منبع در زمینه وردپرس تبدیل شود و این منابع را تا حد امکان به صورت رایگان در اختیار کاربران قرار دهیم.
علی حاجی محمدی: متاسفانه یا خوشبختانه بنده رشتم دانشگاهیم هیچ ارتباطی به نرم افزار نداره. بنده در رشته مهندسی مواد – گرایش متالوژی صنعتی در حال سپری کردن دوران مقدس دانشجویی هستم.
جالبه، من دانشجویان نرم افزار زیادی رو دیدم که تجربه راه اندازی یک وبلاگ ساده رو هم ندارند…
شما فرمودید که قبل از وردپرس با چند سی ام اس دیگه کار کردید، می تونم بپرسم با چه سی ام اس هایی و دلیل اصلی شما برای انتخاب وردپرس چی بوده؟
خب بنده با نیوک و دیتالایف کار کردم اما توی این سیستم ها هم ضعف پشتیبانی دیدم و هم محدودیت طوری که خیلی از کارهای پیش پا افتاده که میخواستم پیاده سازی کنم هم هزینه جدا میخواست و هم اینکه خود اصل این سیستم ها در بین سایر زبان ها آنقدر محبوب و رضایت بخش نبود و با توجه به شهرت جوملا و وردپرس و تست این دو سیستم تصمیم به انتخاب وردپرس نمودم.
آیا وردپرس مزیتی داره که اگه جوملا کاران به اهمیتش پی ببرن جوملا رو رها کنن؟
هر سیستم یه مزیتی داره و یک سری معایب، وردپرس انعطاف پذیری زیادی داره اما برای این انعطاف منابع خوب فارسی نیست اما جوملا هم کتاب چاپ شده دارد و هم سی دی های آموزشی در بازار و اکثر دانشجویان نرم افزار هم با جوملا آشنا میشوند، اما بنظر بنده انتخاب سیستم نمیتواند تعصبی باشد و باید با توجه به هدفی که برای سایت دارید سیستم را انتخاب کنید.
وقتی ایده رونمایی از مارکت وردپرس را داشتیم اکثر دوستان و اطرافیان بر این عقیده بودند که امکان فروش فایل های وردپرسی نیست ولی خب میخواستم یک درآمدزایی برای اهالی وردپرس ایجاد کنند تا هم از وردپرسیبودن خود افتخار کنند و هم از درآمدی که دارند رضایت داشته باشند به همین دلیل تصمیم به راه اندازی گرفتیم و با کمک دوستان راه اندازی نمودیم.
سایت های رقیبی وجود داشتند که یکی از آنها جشن ۱۰٫۰۰۰٫۰۰۰ تومانی فروش هم گرفته بود که ذهن ما را حسابی مشغول کرده بود که آیا اصلا به این عدد میرسیم یا خیر ولی دیدیم خیلی ساده بعد از ۳ ماه به اید عدد رسیدیم و در پایین مطلبی که برای جشن ۱۰ میلیون تومانی گرفیم نوشتیم که به امید جشن ۱۰۰ میلیون تومانی !
این جشن دیگر برای ما یک رویا بود که خدا کمک کرد و توانستیم بعد از ۹ ماه جشن ۱۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ تومانی را بگیریم و اکنون که در برهه زمان یک سالگی هستیم میتوانیم افتخار کنیم که ۲۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ تومان کارآفرینی کرده ایم و برای وردپرس کارها تا الان ۱۶۰٫۰۰۰٫۰۰۰ تومان سودآوری داشته ایم.
– مدیر و موسس همیار وردپرس و مارکت وردپرس
– نویسنده آموزش های وردپرس مجله موفقیت
– نویسنده قسمت کارگاه وردپرس روزنامه کلیک جام جم
– مشاور راهاندازی سایت در رادیو اقتصاد (FM98)
منبع : همیار وردپرس
حاجیمراد، به چابکی، از سکّوی دکّان پایین جَست. کمرچینِ قبای بخور خود را تکان داد، کمربند نقرهاش را سفت کرد..
داستان حاجی مراد ,حاجیمراد، به چابکی، از سکّوی دکّان پایین جَست. کمرچینِ قبای بخور خود را تکان داد، کمربند نقرهاش را سفت کرد، دستی به ریش حنابستهی خود کشید؛ حسن، شاگردش را صدا زد، با هم دکّان را تخته کردند؛ بعد از جیبِ فراخ خود، چهار قران درآورد، داد به حسن، که اظهار تشکّر کرد، و با گامهای بلند، سوتزنان، مابین مردمی که در آمد و شد بودند، ناپدید گردید.
حاجی، عبای زردی که زیر بغلش زده بود، انداخت روی دوشش. به اطراف نگاه کرد و سلّانهسلّانه به راه افتاد. هر قدمی که برمیداشت، کفشهای نوِ او غِزغز صدا میکرد. در میان راه، بیشترِ دکّاندارها به او سلام و تعارف میکردند و میگفتند: «حاجی! سلام. حاجی! احوالت چه طور است؟! حاجی! خدمت نمیرسیم … .»
از این حرفها، گوش حاجی پر شده بود و یک اهمّیّت مخصوصی به لغت «حاجی» میگذاشت! به خودش میبالید و با لبخند بزرگمنشی جواب سلام میگرفت. این لغت، برای او حکم یک لقب را داشت، در صورتی که خودش میدانست که به مکّه نرفته بود!
تنها وقتی که بچّه بود و پدرش مرد، مادر او مطابق وصیّت پدرش، خانه و همهی دارایی آنها را فروخت، پول طلا کرد و بنهکن رفتند به کربلا. بعد از یکی – دو سال، پولها خرج شد و به گدایی افتادند. تنها حاجی به هزار زحمت، خودش را رسانده بود به عمویش در همدان.
اتّفاقاً عموی او مُرد و چون وارث دیگری نداشت، همهی دارایی او رسیده بود به حاجی و چون عمویش در بازار معروف به حاجی بود، این لقب هم با دکّان به او ارث رسیده بود! او در این شهر، هیچ خویش و قومی نداشت، دو – سه بار هم جویای حال مادر و خواهرش که در کربلا به گدایی افتاده بودند، شده بود؛ امّا از آنها هیچ خبر و اثری پیدا نکرده بود.
دو سال میگذشت که حاجی، زن گرفته بود؛ ولی از طرفِ زن، خوشبخت نبود. چندی بود که میان او و زنش، پیوسته جنگ و جدال میشد. حاجی همه چیز را میتوانست تحمّل کند، مگر زخمزبان و نیشهایی که زنش به او میزد؛ و او هم برای این که از زنش چشمزهره بگیرد، عادت کرده بود او را اغلب میزد!
گاهی هم از این کار خودش پشیمان میشد، ولی در هر صورت، زود روی یکدیگر را میبوسیدند و آشتی میکردند. چیزی که بیشتر حاجی را بدخلق کرده بود، این بود که هنوز بچّه پیدا نکرده بود. چندین بار دوستانش به او نصیحت کرده بودند که یک زن دیگر بگیرد، امّا حاجی گولخور نبود و میدانست که گرفتن یک زن دیگر، بر بدبختی او خواهد افزود. از این رو، نصیحتها را از یک گوش میشنید و از گوش دیگر بیرون میکرد.
وانگهی زنش هنوز جوان و خوشگل بود و بعد از چند سال با هم انس گرفته بودند و خوب یا بد زندگی را یک جوری به سر میبردند. خود حاجی هم هنوز جوان بود. اگر خدا میخواست به آنها بچّه میداد. از این جهت، حاجی مایل نبود که زنش را طلاق بدهد، ولی این عادت هم از سر او نمیافتاد: زنش را میزد و زن او هم بدتر لجبازی میکرد؛ به خصوص از دیشب میانهی آنها سخت شکرآب شده بود.
حاجی همان طور که تخمهی هندوانه میانداخت در دهنش و پوست دولپّهکردهی آن را جلوی خودش تف میکرد، از دهنهی بازار بیرون آمد. هوای تازهی بهاری را تنفّس کرد. به یادش افتاد حالا باید برود به خانه، باز اوّل کشمکش! یکی او بگوید و دو تا زنش جواب بدهد و آخرش به کتککاری منجر بشود! بعد شام بخورند و به هم چشمغرّه بروند، بعد از آن هم بخوابند! شب جمعه هم بود. میدانست که امشب زنش سبزی پلو درست کرده.
این فکرها از سر او میگذشت. به این سو و آن سو نگاه میکرد. حرفهای زنش را به یاد آورد: «برو برو، حاجیدروغی! تو حاجی هستی؟! پس چرا خواهر و مادرت در کربلا از گدایی هرزه شدند؟! من را بگو که وقتی مشدیحسین صرّاف از من خواستگاری کرد، زنش نشدم و آمدم زن توِ بیقابلیّت شدم! حاجیدروغی!».
چند بار لب خودش را گزید و به نظرش آمد اگر در این موقع زنش را میدید، میخواست شکم او را پاره بکند! در این وقت، رسیده بود به خیابان بینالنّهرین. نگاهی کرد به درختهای بید که سبز و خرّم در کنار رودخانه درآمده بودند.
به فکرش آمد خوب است فردا که جمعه است از صبح با چند نفر از دوستان خودمانی، با ساز و دم و دستگاه بروند به درّهی مرادبک و تمام روز را در آن جا بگذرانند. اقلّاً در خانه نمیماند که هم به او و هم به زنش بد بگذرد!
رسید نزدیک کوچهای که میرفت به طرف خانهشان. یکمرتبه به نظرش آمد که زنش از پهلوی او گذشت! رد شد و به او هیچ اعتنایی نکرد! آری، این زن او بود! نه این که حاجی، مانند اغلب مردها، زن را از پشت چادر میشناخت؛ ولی زنش یک نشان مخصوصی داشت که در میان هزار تا زن، حاجی به آسانی زن خودش را پیدا میکرد! این زن او بود. از حاشیهی سفید چادرش او را شناخت! جای تردید نبود؛ امّا چه طور شده بوده که باز بدون اجازهی حاجی، این وقت روز از خانه بیرون آمده بود؟ درِ دکّان هم نیامده بود که کاری داشته باشد. آیا به کجا رفته بود؟!
حاجی، تند کرد. دید بلی، زن اوست! حالا به طرف خانه هم نمیرود! ناگهان از جا در رفت. نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد. میخواست او را گرفته، خفه بکند. بیاختیار داد زد: «شهر بانو!» آن زن رویش را برگردانید و مثل چیزی که ترسیده باشد، تندتر کرد.
حاجی را میگویی، سر از پا نمیشناخت! آتش گرفته بود! حالا زنش بدون اجازهی او از خانه بیرون آمده هیچ، آن وقت صدایش هم که میزد، به او محل نمیگذارد! به رگ غیرتش برخورد. دوباره فریاد زد: «آهای! با تو هستم! این وقت روز کجا بودی؟! بایست تا بهت بگویم!»
زن ایستاد و بلند گفت: «مگر فضولی؟! به تو چه؟! مردکهی جلنبری! حرف دهنت را بفهم! با زن مردم چه کار داری؟! الان حقّت را به دستت میدهم! آهای مردم! به دادم برسید. ببینید این مردکهی مستکرده از جان من چه میخواهد؟ به خیالت شهر بیقانون است؟! الان تو را میدهم به دست آژان … آهای آژان…! ».
درِ خانهها، تکتک باز میشد! مردم از اطراف به دور آنها گرد آمدند و پیوسته به گروه آنها افزوده میشد. حاجی، رنگ و رویش سرخ شده، رگهای پیشانی و گردنش بلند شده بود! حالا در بازار سرشناس است! مردم هم دوپشته ایستادهاند و آن زن، رویش را سخت گرفته، فریاد میزند: «آقای آژان! ».
حاجی، جلوِ چشمش تیره و تار شد. پس رفت، پیش آمد و از روی چادر، یک سیلی محکم زد به آن زن و میگفت: «بیخود … بیخود صدای خودت را عوض نکن! من از همان اوّل تو را شناختم. فردا … همین فردا طلاقت میدهم! حالا برای من پایت به کوچه باز شده؟
میخواهی آب روی چندین و چند سالهی مرا به باد بدهی؟! زنیکهی بیشرم! حالا نگذار رو به روی مردم بگویم. مردم! شاهد باشید این زنیکه را فردا طلاق میدهم! چند وقت بود که شک داشتم، هی خودداری میکردم، دندان روی جگر میگذاشتم، امّا حالا دیگر کارد به استخوان رسیده! آهای مردم! شاهد باشید زن من نانجیب شده! فردا … آهای مردم! فردا … ».
زن رو به مردم کرده: «بی غیرتها! شماها هیچ نمیگویید؟! میگذارید این مرتیکهی بی سر و پا، میان کوچه، به عورت مردم دستاندازی کند؟! اگر مشدی حسین صرّاف این جا بود، به همهتان میفهماند. یک روز هم از عمرم باقی باشد، تلافیای بکنم که روی نان بکنی، سگ نخورد!
یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: “ابولی! خرت به چند است؟!” کی هست که خودش را داخل آدمیزاد میکند؟! برو … برو … آدمِ خودت را بشناس. حالا پدری ازت دربیاورم که حظ بکنی! آقای آژان…! ».
دو – سه نفر میانجی پیدا شدند. حاجی را به کنار کشیدند. در این بین، سر و کلّهی آژانی نمایان شد. مردم، پس رفته، حاجیآقا و زنِ چادرحاشیهسفید، با دو – سه نفر شاهد و میانجی به طرف نظمیّه روانه شدند. در میان راه، هر کدام حرفهای خودشان را برای آژان تکرار کردند! مردم هم، ریسه شده، به دنبال آنها افتاده بودند تا ببینند آخرش کار به کجا میانجامد؟!
حاجی، خیس عرق، همدوش آژان، از جلوِ مردم میگذشت و حالا مشکوک هم شده بود! درست نگاه کرد، دید کفشِ سگکدار آن زن و جورابهایش، با مال زن او فرق داشت! نشانیهایی هم که آن زن به آژان میداد، همه درست بود: او زن مشدیحسین صرّاف بود که میشناخت! پی برد که اشتباه کرده است، امّا دیر فهمیده بود. حالا نمیدانست چه خواهد شد؟! تا این که رسیدند به نظمیّه، مردم بیرون ماندند.
حاجی و آن زن را آژان، وارد اتاقی کرد که در آن دو نفر صاحبمنصبِ آژان پشت میز نشسته بودند. آژان، دست را به پیشانی گذاشته، شرح گزارش را حکایت کرد و بعد خودش را کنار کشید، رفت پایین اتاق ایستاد. رییس رو کرد به حاجی:
– اسم شما چیست؟
– آقا! ما خانهزادیم! کوچکیم! اسم بنده حاجی مراد . همهی بازار مرا میشناسند.
– چه کاره هستید؟
– رزّاز. در بازار دکّان دار. هر فرمایشی که داشته باشید، اطاعت میکنم.
– آیا راست است که شما نسبت به این خانم بیاحترامی کردهاید و ایشان را در کوچه زدهاید؟
– چه عرض بکنم؟! بنده گمان میکردم که زن خودم است!
– به کدام دلیل؟!
– حاشیهی چادرش سفید است.
– خیلی غریب است! مگر صدای زن خودتان را نمیشناسید؟!
حاجی آهی کشید: «آخر شما که نمیدانید زن من چه آفتی است! زنم، نوای همهی جانوران را درمیآورد! وقتی که از حمّام درمیآید، به صدای همهی زنها حرف میزند. ادای همه را درمیآورد. من گمان کردم میخواهد مرا گول بزند! صدای خودش را عوض کرده! ».
زن: «چه فضولیها! آقای آژان! شما که شاهد هستید توی کوچه رو به روی صد کرور نفوس به من چک زد. حالا یک مرتبه موشمرده شد! چه فضولیها! به خیالش شهر هرت است! اگر مشدیحسین بداند، حقّت را میگذارد کف دستت! با زن او؟! آقای رییس…! ».
رییس: «خوب خانم! با شما دیگر کاری نداریم. بفرمایید بیرون تا حساب حاجیآقا را برسیم! ».
حاجی: «و الله غلط کردم! من نمیدانستم. اشتباهی گرفتم. آخر من رو به روی مردم، آب رو دارم! ».
رییس چیزی نوشته، داد به دست آژان. حاجی را بردند جلوِ میز دیگر. اسکناس ها را با دست لرزان شمرد، به عنوان جریمه روی میز گذاشت. بعد به همراهی آژان، او را بردند جلوِ درِ نظمیّه. مردم، ردیف ایستاده بودند و درگوشی با هم پچپچ میکردند. عبای زرد حاجی را از روی کولش برداشتند و یک نفر تازیانه به دست، آمد کنار او ایستاد. حاجی، از زور خجالت، سرش را پایین انداخت و پنجاه تازیانه، جلوِ مردم به او زدند؛ ولی او خم به ابرویش نیامد!
وقتی که تمام شد، دستمال ابریشمیِ بزرگی از جیب درآورد. عرق روی پیشانی خودش را پاک کرد. عبای زرد را برداشته، روی دوش انداخت. گوشهی آن به زمین کشیده میشد. سر به زیر، روانهی خانه شد و کوشش میکرد پایش را آهستهتر روی زمین بگذارد تا صدای غزغز کفش خودش را خفه بکند! دو روز بعد حاجی زنش را طلاق داد!
داستانک
بامداد – منطقه ساحلی حاجی بکنده رشت از توابع بخش خشکبیجار با مختصات جغرافیایی ۴۹ درجه و ۴۷ دقیقه طول شرقی و ۳۷ درجه و ۲۶ دقیقه عرض شمالی، در ۹ کیلومتری شمال شرقی خشکبیجار و ۳۲ کیلومتری رشت قرار دارد به مساحت تقریبی ۱۰۰ هکتار، دهستان حاجی بکنده در حوزه ساحلی و جلگه ای در لسیت مناطق مصوب طبیعت گردی گیلان ثبت شده است. ساحل حاجی بکنده بکر و مستعد توسعه گردشگری ساحلی و دریایی است. به خصوص وجود سواحل همجوار از جمله جفرود و منطقه آزاد انزلی بر ارزش های این منطقه ساحلی رشت می افزاید.
حاجی بکنده یک دهستان در استان گیلان در بخش خشکبیجار است . دهستان حاجی بکنده مرکز روستاهای منطقه است. حاجی بکنده در سال های اخیر به خاطر طبیعت دریا ، ساحل شنی ، امکان انجام ورزش های ساحلی و شنا، صید ماهی، تماشای صید (پره صیادی) گروهی و زمستانی، خرید ماهی تازه از صیادان و ده ها جاذبه دیگر روستای حاجی بکنده را به یک روستای گردشگری بالفعل تبدیل کرده است مردم زیادی از ساحل حاجی بکنده دیدن می کنند و همه عاشق این ساحل می شوند. در این ساحل ماسه هایی وجود دارد که آن را مناسب فوتبال های ساحلی می کند. به علاقمندان دیدن رودها، باید یادآور شد رودخانه امین آباد در شرق و رودخانه حاجی بکنده در غرب روستا جریان دارد و پس از عبور از حاشه روستا به دریای خزر می ریزد.از بومیان می توانید نحوه دسترسی به رود و تالاب منطقه را جویا شوید
حاجی بکنده دارای مکان های اقامتی زیادی است که با قیمت های مناسب در اختیار گردشگران قرار می گیرد از مکان های اقامتی ساحلی گرفته تا داخل خود دهستان؛ این مکان های اقامتی در ساحل به صورت پلاژها و دکه ها در اختیار مردم قرار می گیرد و در داخل دهستان به صورت خانه های ویلایی و سوئیت ها در اختیار مردم قرار می گیرد.
درآمد اکثر روستاییان، از فعالیتهای زراعی، باغداری، دامداری، صیادی و خدماتی تأمین میشود. محصول عمده زراعی روستای حاجی بکنده، برنج است ولی باقلا، خیار و کدو نیز در آن به عمل می آید. صیادی از دیگر فعالیتهای اقتصادی مردم روستاست که زیر نظر سازمان شیلات به صید انواع ماهیهای سفید، کپور، آزاد، سیاه کولی، کاس کولی، کیلکا و نیز به صید ماهیهای خاویاری مانند فیل ماهی، چالباش و ازون برون میپردازند. دامداری به شیوه سنتی متداول است و پرورش طیور خانگی مانند مرغ، اردک و بوقلمون در روستا رواج دارد.
ساخت سوئیت های زیبای روستایی در حیاط خانه ها به منظور اجاره به گردشگران، نشانه رونق گردشگری روستایی حاجی بکنده است.
مردم روستای حاجی بکنده، در برگزاری مراسم ملی و مذهبی، مانند مراسم پیشواز عید نوروز، سیزده بدر، چهارشنبه سوری، شب یلدا و اعیاد مذهبی فطر، غدیر و قربان مشارکت عمومی دارند و مراسم ایام محرم و وفات ائمه را با سوگواری و عزاداری به جا میآورند.
کشتی گیلهمردی، ورزش بومی و محلی دهستان حاجی بکنده است. خواندن آوازها و ترانههای محلی، همراه با رقصهای محلی در جشنهای عروسی رواج دارد. صدای ساز نی نوازندگان محلی در ایام تعطیلات، برای مسافران روستای حاجی بکنده جذاب و تماشایی است.
پوشاک غالب مردان و زنان روستای حاجیبکنده همانند پوشاک بسیاری از روستاییان گیلان است. زنان روستا، در مراسم عروسی و حنابندان از لباس های سنتی و محلی با رنگهای شاد استفاده می کنند.
باقلی خورشت، میرزا قاسمی، ترش تره، فسنجان، نانهای برنجی و گندمی از انواع غذاهای محلی روستاست. پخت انواع کباب گوشتی و انواع کباب ماهی ازون برون و کباب ماهی سفید در روستا رواج دارد.
دسترسی به دهستان حاجی بکنده از طریق شهر خشکبیجار و شهر رشت با جاده ای مناسب قابل دسترسی است.
منبع : مکانبین
هم قصد دارد گلچینی از پست های به روز شده هنرمندان و ورزشکاران را در اختیار شما کاربران قرار دهد.
"دیشب با امیر خونه بیژن اینا بودیم، تا صبح از سرما مردیم،به خاطر صرفه جویی همه شوفاژا خاموش بود."
"حلب آزاد شد. جای شهدا خالی"