نگاه میکردم به موزائیکهای زردرنگی که برخی لبپریده بود و شده بود دروازه خانه مورچگان حیاط خانهمان. مواظبشان بودم که له نشوند. مادرم گفته بود مواظب مورچهها باش. هر وقت دیدی یک جا زیاد جمع شدهاند مطمئن باش عروسی دارند.
در خیال کودکیام نمیخواستم عروسی را به عزا تبدیل کنم. یک بار از مادر پرسیدم: راستی امروز پنج تا سوراخ دیدم که مورچهها دورش جمع شده بودند، پس یعنی امروز پنج تا عروسی داریم تو خونمون. میخندید و میگفت: «لهشون نکردی که؟» میگفتم نه، حواسم هست و بعد که قربون صدقهام میرفت خودمو لوس میکردم و میگفتم: «مامان یه تومن میدی برم آلاسکا بخرم.» به من تشری میزد و میگفت: «نه، خودم فردا برات درست میکنم. چیه اونا، همش رنگ و آبه.»
مادرم هیچ وقت دروغ نمیگفت. فرداش نشده از خواب که بیدار میشدم، میدیدم گوشهای از یخدان یخچال رنگ و رو رفته گوشه خانهمان، آلاسکای دستساز مادرم جا خوش کرده است. حتی نمیدانستم چه زمانی آن را درست کرده، فقط میدانستم اسمش آلاسکای خانگی است.
بستنی یخی که با آبلیموی دستافشانی که او چند روز قبلتر گرفته بود آماده شده و یک شبانهروز در یخدان مانده تا بشود شبیه آلاسکا. کمی تفاوت داشت با آلاسکاهای دورنگ و سهرنگ آقارضای بستنیفروش. قطرش به اندازه لیوانهای آهنی آن زمان بود و برای شبیهتر شدن یک قاشق هم میگذاشت تو لیوانش تا مثلا بشه دسته آلاسکا، اما مصیبتش تازه اونجا شروع میشد که میخواستی آلاسکای دستساز رو از لیوان آهنی بکشی بیرون. یخ زده بود. یخ! تکه یخ بود اصلا که میخواستی صلات ظهر تابستون به دندون بکشی. البته آلاسکای خانگی مزه دیگری داشت. کمی ترشتر بود، اما ذوق میکردی از خوردنش در حیاط خانهای که تابستانهایش پر بود از خاطره.
آن صبح کمی زودتر از خواب بیدار شدم. خورشید هنوز دیوار جلویی خانه را رنگ نپاشیده بود. صدای بههم خوردن ظروف آهنی بود که بیدارم کرد. از پنجره آهنی که سرکشیدم توی حیاط، جعبههای چوبی گوجهفرنگی بود که روی هم قد کشیده بود. عادت آجان (آقاجان) بود که روزهای «ربپزان» هیجان بیشتری میگرفت. نماز صبح را خوانده شروع میکرد به کار. بلند بلند طوری که انگار میخواست همه را بیدار کند، داد میزد: «حاجخانم مواظب باش بچه یه وقت نیاد تو حیاط که امروز سرمون خیلی شلوغه.» ادامه میداد: «امسال از این 30 تا جعبه پونزده تا هم دبه رب بده. باید خدا رو شکر کنیم. پارسالی ده تا... » مادر نمیگذاشت حرفش تمام شود، در حرفش پرید و گفت: «بسه دیگه مرد... دست بجنبون. تا دستات پاکه اون شیلنگ رو بگیر رو گوجهها. الان ظهر میشه نمیشه پاگذاشت تو حیاط».اما آجان که انگار کمی از این حرف برآشفته بود به یکباره گفت: «راستی چرا نرفتی این دیگ رو بذاری زیر درخت توت که سایهاش بیفته سرمون؟» مادر هم که انگار میخواست حرف را عوض کنه، گفت: «حاجآقا گوجهاش همچین هم که گفتی گوشتی نیستا... آبداره ولی...» آجان حرفشو برید و گفت: «میگم چرا دیگ رو نبردی زیر درخت؟ توت الان آفتاب میزنه
سر و کلهمون.»
وقتی مادر نمیخواست حرفی بزند سکوت میکرد. هیچ کس هم نمیتوانست کلمهای از او بشنود. سکوت یعنی این که الان دوست ندارم یا نباید درباره موضوع حرفی زده شود.
مدت کوتاهی نگذشت. مادر کماکان شیلنگ را گرفته بود روی گوجهها و حرفی نمیزد. آجان دوباره با صدایی بلندتر گفت: «استغفرالله. گناهی نکردم که میگم چرا نبردی اجاق رو زیر درخت توت بذاری. سرکار خانم قهر میکنه واسه من.»
آجان این جمله را تمام نکرده با عصبانیت به سمت در خونه برگشت تا شاید با قهر از خانه بیرون برود. دیگر چیزی به ذهنم نرسید. سرمو از پنجره بیرون کردم و با بغض گفتم: آجان... آجان تورو خدا نرو.. مامان چراغو نذاشته زیر درخت توت، چون مورچهها اونجا عروسی دارن، نگاه کن به خونشون... ببین، همشون جمع شدند کنار هم. آجان همان طور که نگاهش به درخت توت برمیگشت مادر سرش پایین بود که با صدایی کمی بلندتر به من گفت: یه وقت نیایی تو حیاط، برو تو اتاق بازی کن.(ضمیمه چاردیواری/مهدی نورعلیشاهی)
شنبه 7 تیر 1393 ساعت 16:13
طبق گزارش برخی سایتهای خبری، بامداد روز گذشته مراسم عروسی دختر سرمربی تیم استقلال در یکی از باغهای تهران برگزار شد. در این مراسم بسیاری از شخصیتهای نامدار عرصه ورزش و هنر و... نیز شرکت داشتند. تصویری از داماد امیرخان را در ادامه ببینید.
جام جم سرا: تازه عروسها معمولا بنا به طبیعت، از نخستین شب بعد از ازدواج اکراه و هراس دارند و علت آن هم اغلب تصور درد جسمانی نیست که اگر همراه با آرامش و خودداری و صبوری مرد باشد خیلی جزئی است؛ بل که غالبا خود دختر هم نمیداند علت این هراس و اکراه در کجاست!
در واقع تازه عروس در این مرحله دچار نوعی «شرم» نیز هست؛ زیرا زن در این مرحله که وارد حیات زناشویی میگردد، دگرگونی مهمی در برابر خود میبیند و به زندگی آینده و مسوولیتها و خطرهای آن میاندیشد و از آن واهمه دارد. همه این واهمهها، چه زن از آن آگاه باشد و چه نباشد، قابل ملاحظه و شایسته توجه است.
این وظیفه شوهر است که وجود این هراس فطری زن را دریابد و همواره آن را به یاد داشته باشد. بنابراین، بهترین فرصت برای جلب اطمینان زن و نشان دادن درک متقابل از سوی مرد در همین دوره کوتاه است.
معروف است که زفاف را نباید با جبر آغاز کرد. ما میگوییم در کار رفع دوشیزگی نه تنها جبری نباید در کار باشد بلکه این عمل باید دنباله و نتیجه نوازشهای صبورانه و معاشقه باشد. شوهر برای رفع هراس و شرم باید عروس را بتدریج متمایل و راغب نماید نه آنکه با شتابکاری، تنها در فکر فرونشاندن حس شهوت خویش باشد. در این صورت فقط جسم زن را تصرف کرده و از همراهی روح او ناتوان مانده است.
بنابراین شوهر در شب زفاف باید تمام تمهیدات لازم را به کار گیرد و در نهایت ملایمت و ظرافت عمل کند و بداند که کوچکترین اشتباه، چندان خستگی و دل آزردگی به دنبال خواهد داشت که به آسانی التیام پذیر نخواهد بود و گاه تا پایان زندگی زناشویی آثار آن بر جای میماند.
اما مهمتر از اینها، آن است که از نظر روانشناسی این دردهای روحی منجر به پیدایش هزاران نوع اختلالات فکری، غم و اندوه مزمن میگردد که درمان آن بسیار مشکل خواهد بود زیرا اغلب منشا و علت اصلی آن ناشناخته میماند.
در واقع علت سرد مزاجی بسیاری از زنانی که لذت جنسی نمیبرند و در طول دوران بعدی زندگی زناشویی خود پیشنهادی به همسرشان در این زمینه نمی دهند از جمله همین است که در شب زفاف و پوشیده از فکر و خیال مرد، ناگواری دیده و رنج و تب روحی کشیدهاند و در نتیجه این تالمات در ضمیر پنهان آنها مانده است. چنین تألمی، اختلالات جسمی و روانی دیگری را هم البته با خود خواهد آورد: بسیاری از امراض دیگر چون پریشانخیالی و بیماریهای عصبی غالبا در اثر همین رویدادهای بظاهر کوچک شب زفاف ایجاد میشود. این است که باز تکرار میکنیم در نوازش و مهربانی و رعایت حال تازه عروس به ویژه در شب رفاف به هیچ نباید کوتاهی کرد.
هیچ دختری فطرتاً مرد را مختار نخواهد دانست تا هر چه میخواهد بکند و اگر حجب و حیای عروس یا هر علت ناشناخته دیگر مانع از آن است که به میل تسلیم شود، بهتر است یک شب یا حتی شبهای متعدد، زفاف را به عقب اندازید تا او ابتدا به تماس جسمانی خو بگیرد و در مراحل بعدی با آرامش خاطر مشتاق و راغب به ارتباط جنسی شود.
درست است که می گویند عمر انسان کوتاه است اما زندگی آن قدر کوتاه نیست که چنین شتابکاری لازم باشد! بخصوص تأکید می شود که در این دوره، صبر و متانت و حوصله به پیروزی و کامروایی در آینده خواهد انجامید. اگر داماد به دلیل ضعف نفس و سستی در رفتار، بخواهد به هر نحو عمل را انجام دهد به نتیجه نمیرسد.
اصولا زن وقتی هم حاضر و راغب به تسلیم است طبیعتا میخواهد بر او ظفر یابند ولی بین فتح عاشقانه و استیلای وحشیانه تفاوت بسیار است. این از جمله تفاوتهایی است که ظاهرا بسیاری از مردهای جوان در ابتدای زندگی زناشویی از آن غافل می مانند و در آینده زندگی خود نیز از خود می پرسند چرا بر خلاف آنها همسرشان پیشنهادی در این زمینه نمی دهد. مرد باید با فراست دریابد که زمان مناسب عمل زناشویی چه هنگام فرا رسیده است.
نکته دیگری که باید به آن اشاره شود این است که بسیاری از مردان جوان در اولین مواجهه خود با بدن همسرشان، ممکن است رفتاری انجام دهند که به روان خود و بویژه زن لطمه وارد کند. به عنوان مثال ممکن است آنها تصوراتی در ذهن خود از زنان داشته باشند که پس از مواجهه با آن ناخودآگاه لب به بیان شگفتی، تعجب یا حتی بروز رفتاری در زبان بدنشان شود و این نکته از نظر زن پوشیده نماند. بنابراین پیشنهاد می شود زفاف را با تصوراتتان پیش نبرید. اگر برخلاف تصورتان موردی در بدن زن مشاهده کردید، هرگز آن را آشکار نکنید یا اظهار تعجب نکنید مبادا زن اندوهگین شود و آن را مایه حقارت پندارد. یادتان باشد همچون اثر انگشت که شبیه دیگری نیست، بدن افراد هم متفاوت است.(خانواده سالم، با ویرایش و تغییر)
جام جم سرا: پس از مصاحبه آزاده نامداری با روزنامه صبا (که آن را از طریق مطالب مرتبط در سمت چپ همین صفحه یا کلیک روی لینک آن مطلب با عنوان «آزاده نامداری از طلاقش میگوید: کاش خودم را زندگی میکردم» میتوانید بخوانید) ریتم زندگی، روایت خبرنگاری را منتشر کرد که اولین بار خبر ازدواج فرزاد حسنی و آزاده نامداری را به رسانهها کشید. سپس، آزاده در گفتوگویی تلفنی، پاسخی به حمید فراهانی راد، نویسنده یادداشت مذکور، داد که «جام جم سرا» هر دوی آنها را برای اطلاع خوانندگان و مخاطبانش در ادامه منتشر میکند.
***
روایت خبرنگار: الو! من دارم عروسی میکنم
به من گفت به خاطر اینکه رسانهها استنباط و متن شخصی شون رو ننویسن، دوست دارم خودت یه متن خوشگل واسه ازدواج من و آزاده بنویسی و منتشر کنی. از اونجایی که شخصا علاقه زیادی به فرزاد دارم، با ذوق تمام شروع کردم به نوشتن متن ازدواج غیرمنتظرهاش با آزاده نامداری. آنقدر برایشان خوشحال بودم که خواب از سرم پریده بود و چون خودِ فرزاد به شدت اهل قلمه، باید متنی مینوشتم که به دلش مینشست و بعد از تاییدش اون رو برای انتشار به رسانهها میفرستادم.
خلاصه اولین بار متن ازدواج رسمی فرزاد حسنی و آزاده نامداری رو در روزنامه تماشا منتشر کردم که حسابی سروصدا کرد. چند روز بعدش هم که به یکی از خیابانهای غربی تهران رفتم و فرزاد که اون روز حلقه دست چپش بدجوری تو چشم میزد، یک فلش بهم داد تا عکسهای مراسم عقدشون در جماران رو به همراه عکسهای یادگاریشان با حاج حسن خمینی منتشر کنم. نمیتونم فراموش کنم حساسیتهای عجیب فرزاد در شب نوشتن روایت مراسم عقدشون تو جماران رو. اون شب فرزاد خان حسنی برای اینکه متنی شایسته مراسم عقدشون در محضر حاج حسن خمینی منتشر شود، تا ۱۲ شب من رو تو دفتر تحریریه نگه داشت و بالاخره تایید متن رو ازش گرفتم و برای چاپ تو روزنامه تماشا فرستادم. بیاین گوشهای از متن مراسم عقدشون رو با هم مرور کنیم: «پنج شنبه ۶ تیرماه ۱۳۹۲؛ ساعت ۱۱ صبح؛ کوچه پس کوچههای جماران برای رقم خوردن اتفاقی بزرگ لحظه شماری میکنند. اینجا میزبان کسانیست که سالها برایمان حرف زدهاند، اجرا کردهاند و حتی بعضی وقتها از حقوقمان دفاع کردهاند. «فرزاد حسنی» و «آزاده نامداری» پنجشنبه به جماران رفتند تا حاج سیدحسن خمینی نوه به تعبیر داماد «آن تیر مُراد» خطبه عقدشان را جاری کند تا رسما همسر یکدیگر شوند.
چرا فرزاد با آن زبان نیشدار و تند و البته بیپروایش (که بارها و بارها چوبش را خورده)، قفل سکوت به زبانش زده و لام تا کام حرف نمیزند؟ |
فرزاد حسنی و آزاده نامداری به همراه خانوادههایشان وارد حسینیه جماران میعادگاه عاشقان روح الله شدند و بعد از دقایقی جهت جاری شدن صیغه عقد به دفتر حجت الاسلام حاج سیدحسین خمینی وارد شدند. فرزاد حسنی و آزاده نامداری که دلشان پر از شوق و دلهره بود، دقایقی بعد با حاج سیدحسن خمینی روبه رو شدند و بعد از ورود ایشان و خوشرویی همیشگیشان که موروثی حضرت امام (ره) است، حاج سیدحسن خمینی ابتدا به خوش و بش با فرزاد حسنی پرداخت و از او درباره مشغولیتهای این روزهایش پرسید که آقا داماد توضیحاتی درباره مجموعه رالی ایرانی به تهیه کنندگی سعید ابوطالب خدمت ایشان ارائه کرد. حجت الاسلام سیدحسن خمینی سپس با آزاده نامداری سلام و علیک کرد و درباره مشغولیتهای این روزهای او پرسید که مشخص شد عروس خانم این روزهای تلویزیون ایران، مشغول تحصیل در رشته روانشناسی است.
بعد از چند دقیقهای مراسم عقد این دو مجری توانای تلویزیون آغاز شد؛ حاج سیدحسن خمینی وکالت آزاده نامداری را برعهده گرفت و حاج آقا رحمانی وکیل فرزاد حسنی شد تا این مراسم با شکوه ویژهای انجام شود. بعد از جاری شدن خطبه عقد با لحن زیبا و روحانی حجت السلام سیدحسن خمینی، ایشان فرمودند: «انشالله که خداوند این ازدواج را برای این دو جوان امروز ما مبارک گرداند و درهای رحمت و خیر و برکت خود را به روی این خانواده تازه شکل گرفته باز کند. انشالله خداوند دلهای این دو جوان را روز به روز به هم با محبتتر قرار دهد و صفا و صمیمیت را بزرگترین سرمایه زندگی آقا فرزاد و آزاده خانم نماید. انشالله خداوند محبت پیامبر (ص) و اهل بیتش را سرمایه همیشگی این خانواده گرداند و این ازدواج را باعث اتمام رحمت، اکمال نعمت و وسعت رزق قرار دهد. انشالله خداوند فرزند صالحی به ایشان عطا کند که نور چشم خود و خانوادههایشان باشد و سربازان خوبی برای امام زمان باشند. امیدوارم این ازدواج طولانی و همچنین زندگی توام با خلوص نصیبشان کند.»
حالا اما سه ماهی از جدایی بیسروصدای فرزاد حسنی و آزاده نامداری میگذره. اهالی مطبوعات و رسانه همگی در جریان این اتفاق تلخ بودن، اما هیچ کس به حرمت حفظ حریم شخصی آنها دست به قلم نبرد و به قول رسانهچیها گفتیم داستان رو زیر سیبیلی رد کنیم! ولی دو روز پیش آزاده نامداری با گفتگویی جنجالی همه چیز رو رسانهای و رسما خبر جداییاش از فرزاد حسنی رو اعلام کرد. شنیدن این خبر همان سه ماه پیش آنقدر تلخ بود که چند روزی بهش فکر میکردم. آنقدر تلخ که حتی رویم نمیشد به فرزاد زنگ بزنم و دلداریش بدم. اصلا باورم نمیشد اون همه هیجان و ذوق یکدفعه و قبل از اینکه حتی زیر یک سقف بروند در نطفه خفه شود و تبدیل به یک حسرت بزرگ در زندگی هردویشان شود.
تنها یک سوال از آزاده نامداری دارم؛ خانم نامداری... شما که میدانستی بهتر است این آتش زیر خاکستر و محرمانه بماند، چرا این گونه خبر طلاقتان را رسانهای کردید؟ مگر نه اینکه شما مجری تلویزیونی هستید که میلیونها بیننده پای حرفهایتان مینشینند، بِهِتان اعتماد میکنند و شما و همکارانتان را الگوی زندگیشان قرار میدهند؟ چرا فرزاد با آن زبان نیشدار و تند و البته بیپروایش (که بارها و بارها چوبش را خورده)، قفل سکوت به زبانش زده و لام تا کام حرف نمیزند؟ اینکه همیشه چهرههای سرشناس از مطبوعاتیها شاکیاند که چرا در زندگی ما سرک میکشید را همه میدانیم، پس چطور شد شما این بار خودت پیشقدم شدی؟ چطور میشود یک زن ایرانی با این صراحت و بیهیچ ابایی در حرفهایش بگوید «قبل از اینکه همسر کسی باشم، مجری تلویزیونم!» خانم نامداری... یعنی مجری بودن در تلویزیون اینقدر با ارزشتر از همسر یک مرد ایرانی بودن است؟ منِ مخاطب دیگر چگونه میتوانم پای حرفهای شما در تلویزیون بنشینم و شما از راز و رمز موفقیت و اصالت یک زن ایرانی برایمان حرف بزنید و از خانه داری و همسرداری یک زن برایمان بگویید؟
من به واسطه دوستی با فرزاد حسنی و صحبتهای چند روز اخیرمان با صراحت میگویم او به شدت ناراحت است |
شخصا از فرزاد حسنی به خاطر سکوت معنادارش بعد از انتشار گفتگوی جنجالی آزاده نامداری تشکر میکنم که حداقل با قفل زدن به زبانش اجازه نداد بیشتر از این حیثیت و حرمت صداوسیمای ایران از بین برود. خانم نامداری... من نمیدانم در زندگی خصوصی شما دو نفر چه اتفاقاتی افتاده است، اصلا هم نه به من و نه به هیچ کسی در این کُره خاکی ارتباطی ندارد، اما از شما که به واسطه آنتن تلویزیون ایران تبدیل به یک چهره سرشناس شدهاید انتظار میرفت کمی دقیقتر به حساسیت جایگاهتان و بازتاب منفی انتشار حرفهایتان فکر میکردید و بعد تصمیم میگرفتید.
من به واسطه دوستی با فرزاد حسنی و صحبتهای چند روز اخیرمان با صراحت میگویم او به شدت ناراحت است و البته ما همه متعجبیم از این همه عجولانه رفتار کردن شما. خانم نامداری... دیگر همه میدانیم خیلی از چهرهها که شهرتشان هم اندازه شما یا بیشتر هم هست، از همسرشان جدا شدهاند اما هنوز یا شاید هم تا ابد این اتفاق تلخ را در بوق و کرنا نمیکنند و مطمئن باشید هیچگاه با افتخار از آن حرف نمیزنند.
امیدوارم دیگر شاهد اتفاقاتی از این دست در میان اهالی هنر نباشیم تا هر کسی که از راه میرسد به خودش جرات ندهد بگوید فضای این عالم مسموم و ناسالم است.
***
پاسخ آزاده نامداری: چرا هر کسی از استنباط شخصیاش داستان درست میکند؟
«من یادداشت شما در تی وی پلاس را دیدم، به نظرم خیلی یک طرفه به قاضی رفته بودید. روی سخن من با آقای حمید فراهانی راد است که دوست مشترک من و فرزاد حسنی است. ایشان اگر دوست فرزاد است، طبعا دوست من نیز بوده و باید جواب سوالهایی که در آن متن از من پرسیده بودند را نیز منتشر کنند تا قضاوت عادلانهای اتفاق افتاده باشد.
به هر محفل هنری میرفتم میگفتند «به فرزاد سلام برسان!» مگر چقدر میتوانم این مسئله را از همه قایم کنم و بگویم «چشم» من تحمل این بار سنگین دروغ را ندارم. من یک زن کاملا سنتی ایرانی هستم و در مرام و ادبیاتم نیست که بروم جار بزنم «من جدا شدهام.» |
مصاحبه من با روزنامه صبا موجود است، اگر متن مصاحبهام را کامل خوانده باشید، میبینید آنجا نه اسمی از کسی بردهام و نه به اتفاق خاصی اشاره کردهام. آنجا قرار بود درباره عشق، فلسفه زندگی و دنیا صحبت کنیم که همه این موضوعات از علاقه مندیهای شخصیام است. هیچ وقت درباره کسی صحبت نکردهام و خاصه در این گفتگو هم در مورد جداییام حرفی به میان نیاوردم. اما رسانههای مختلف به واسطه استنباط شخصیشان و با تیتر «آزاده نامداری طلاقش را پذیرفت!» بازتاب عجیبی به این اتفاق دادند، در حالی که هیچ کجای مصاحبه من چنین حرفی زده نشده بود».
آزاده نامداری در ادامه گفت: «دومین نکتهای که لازم است بگویم این است که بسیار به اینکه ما باید آدمهای راستگو و صادقی باشیم معتقدم. یادم است یک روز شقایق دهقان به تلویزیون آمده بود و روی آنتن گفت من یک نامادریام. با اینکه نامادری بودن را در جامعه ما نمیپذیرند، اما شقایق دهقان با شهامت زیاد این موضوع را مطرح کرد و بعید میدانم بعد از این اتفاق هم ذرهای به محبوبیت یا جایگاهش در میان مردم لطمهای وارد شده باشد. او با مردمش صادق بود و به نظرم بهترین کار ممکن را انجام داد. اصولا لاپوشانی یا دروغ گفتن اذیتم میکند و نمیتوانم بار سنگین دروغ را روی دوشم تحمل کنم. من به هر محفل هنری از جمله تئاتر، سینما یا کنسرت که میرفتم میگفتند «به فرزاد سلام برسان!» اما مگر چقدر میتوانم این مسئله را از همه قایم کنم و بگویم «چشم، سلام میرسانم!» من تحمل این بار سنگین دروغ را ندارم. من یک زن کاملا سنتی ایرانی هستم و در مرام و ادبیات خودم و خانوادهام نیست که بروم جار بزنم «من جدا شدهام.» هرگز دوست نداشتم این اتفاق تا این حد بازتاب رسانهای داشته باشد، اما به قول شهاب حسینی «یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است.»
تعجبم از این است که فضای رسانهایمان چقدر آمادگی ذهنی داشت که بعد از انتشار گفتگوی من با روزنامه صبا این هجمه رسانهای اتفاق افتاد و انگار همه آماده بودند این خبر را منتشر کنند، در حالی که به هیچ وجه به صورت مستقیم این خبر را اعلام نکردم.
آزاده نامداری در پاسخ به این سوال که آیا مدیران صداوسیما از جدایی این دو مجری و بازتاب زیاد رسانهایاش عصبانی هستند یا خیر نیز گفت: «مدیران سازمان برای چه باید ناراحت باشند؟! هر کدام از آنها از من درباره این اتفاق بپرسد، مینشینم و داستان را برایش تعریف میکنم و آنها حتما درک خواهند کرد. تا این لحظه که هیچ کدام از مدیران سازمان صداوسیما به این مسئله واکنشی نشان ندادهاند و به نظرم دلیلی برای ناراحتیشان وجود ندارد.»
آزاده نامداری در پایان گفتگوی تلفنیاش با تی وی پلاس گفت: «امیدوارم همه شرایط حال حاضر من را درک کنند و بیشتر از این به اتفاقات اخیر دامن نزنند. اصلا چرا باید هر کسی از این شرایط با استنباط شخصیاش داستان درست کند؟!»
جام جم سرا: ثانیههایی از مهمانی در روستای «پش» سیاهکل نگذشته بود که صدای آژیر آمبولانسها در کوچه پسکوچههای روستا پیچید و همزمان برخی مهمانان نیز مجبور شدند با خودروهای شخصی زنان حادثهدیده را به بیمارستان برسانند.
در همان دقایق نخست وقوع حادثه، 30 زن به بیمارستانهای دیلمان و لاهیجان انتقال یافتند و همگی تحت درمان قرار گرفتند. این در حالی بود که دستور تخلیه چاه فاضلاب صادر شد تا در صورت ماندن شخصی در آن اقدامات نجات یا خارج کردنش صورت گیرد.
به نقل از ایران، عصر روز حادثه «حیدری» فرماندار، دکتر «زمانی» مدیر شبکه بهداشت و درمان و «علینژاد» مسئول سیاسی و حراست فرمانداری شهر سیاهکل با حضور در بیمارستان 22 آبان لاهیجان، از نزدیک از مصدومان حادثه روستای «پش» دیلمان عیادت کردند و وضعیت سلامت آنها را پیگیر شدند.
در جریان این سرکشی، مجروحان و خانوادههای آنها با فرماندار گفتوگو کردند و به دستور وی، قرار شد بیمارستان هیچ هزینهای از مجروحان دریافت نکند.
دکتر «محمد زمانی» مدیر شبکه بهداشت و درمان شهر سیاهکل نیز گفت: ساعت حدود یک ظهر هنگامی که زنان مهمان در مراسم عروسی روستای پش پایین برای خوردن ناهار رفته بودند، بر اثر فرو ریختن دهنه چاه فاضلاب، به درون آن سقوط کردند. وی با بیان اینکه در این حادثه 30 زن با کمک مردم از چاه بیرون کشیده شدند، گفت: همه حادثهدیدگان به وسیله آمبولانس مرکز شبانهروزی دیلمان، آمبولانس اورژانس 115 دیلمان، آمبولانس هلال احمر سیاهکل و خودروهای شخصی اهالی محل به مرکز شبانهروزی دیلمان منتقل شدند.
مدیر شبکه بهداشت و درمان شهرستان سیاهکل ادامه داد: 20 زن از مجروحان به صورت سرپایی توسط پزشکان مرکز شبانهروزی دیلمان درمان شدند.
زمانی با بیان اینکه 10 نفر از بیماران پس از انجام معاینات اولیه، به دلیل وخامت اوضاع به بیمارستان 22 آبان لاهیجان منتقل شدند، گفت: از این تعداد 5 زن با وسیله نقلیه شخصی و 5 زن دیگر با آمبولانس اورژانس 115 سیاهکل و دیلمان، درمانگاه شبانهروزی دیلمان، هلال احمر سیاهکل و خودروی شهرداری دیلمان به بیمارستان 22 آبان منتقل شدند.
به گزارش جام جم سرا، این مسئول با بیان اینکه وضعیت عمومی 10 زن بیمار حاضر در بیمارستان 22 آبان لاهیجان خوب است، تصریح کرد: سه زن از مجروحان در بخش و هفت زن دیگر در قسمت اورژانس بیمارستان در حال مداوا هستند.
جام جم سرا: ساعت از ٢ بعدازظهر روز سهشنبه ٤ شهریورماه گذشته بود که ماموران هلالاحمر سیاهکل در جریان ماجرا قرار گرفتند؛ فروریختن یک چاه و سقوط ٣٠ زن که در یک مراسم عروسی شرکت کرده بودند. (خبر آن را میتوانید با کلیک روی عنوان «حادثهای وحشتناک برای ۳۰ زن شرکتکننده در عروسی» یا از طریق ستون اخبار مرتبط در سمت چپ/بالا بخوانید). ماجرا بلافاصله تحت پیگیری قرار گرفت و امدادگران خود را به محل حادثه رساندند و عملیات امدادی کلید خورد.
نوروزی رئیس هلالاحمر سیاهکل درباره این عملیات میگوید: این حادثه در منطقه دیلمان، روستای پش رخ داد و به محض اطلاع از حادثه توسط امدادگران ٩ امدادگر هلال احمر در قالب دو تیم از سیاهکل و دیلمان در محل حادثه حاضر شدند. همزمان اورژانس و آتشنشانی نیز در محل حادثه حضور پیدا کردند.
وی در ادامه گفت: وقتی امدادگران هلالاحمر درمحل حادثه حضور یافتند با صحنهای هولناک روبهرو شدند. در وسط حیاط یک خانه، حفرهای به طول و عمق ٤متر به وجود آمده و به گفته شاهدان ماجرا ٣٠ نفر از زنها به داخل این حفره سقوط کرده بودند. خوشبختانه قبل از رسیدن امدادگران در محل مهمانها تعداد زیادی از افراد گرفتار را بیرون کشیده بودند و تنها چند نفر دیگر باقی مانده بودند که آنها نیز توسط امدادگران هلالاحمر از حفره بیرون کشیده شدند. بعد از بیرون کشیدن همه خانمها بلافاصله امدادگران مصدومان حادثه را به آمبولانسهای اورژانس منتقل کردند.
نوروزی میگوید: این چاه قدیمی در حیاط یک خانه روستایی زده شده بود. در قدیم ٣ متر طاق میزدند و پایین میرفتند و مثل امروزه نبود که برای حفر چاه نکات ایمنی زیادی را رعایت کنند. شب قبل از مراسم صاحبخانه با استفاده از ٢ ماشین لجنکش از ٤ متر فاضلاب این چاه ٢ متر آن را تخلیه کرده بود و ٢ متر دیگر باقی مانده بود. متاسفانه صاحبخانه بعد از تخلیه، سر چاه را میپوشاند که فردای آن روز وقتی تعداد زیادی از مهمانها روی چاه قرار گرفتند این حادثه رخ داد.
رئیس هلالاحمر در ادامه اضافه میکند: در این حادثه ٣٠ نفر دچار حادثه شدند که از این تعداد ٢٢ نفر به صورت سرپایی مداوا شدند و مابقی تحت درمان قرار گرفتند. متاسفانه حال تعدادی از بازماندهها خوب نیست و بهخاطر آلودگیهایی که در چاه وجود داشت دچار عفونت شدید شده و حتی مجبور شدهاند موهای سرشان را بتراشند. این مصدومان به بیمارستان ٢٢ آبان لاهیجان منتقل شدند و تحت درمان قرار گرفتند.
دکتر چایچی، رئیس شبکه بهداشت سیاهکل به «شهروند» گفت: بیماران حال مساعدی ندارند. یکی از بیماران در آیسییو بستری است و مسمومیت بسیار بالایی دارند. یکی از بیماران هم به شدت آسیب دیده و دست و پایش شکسته است. بیماران استفراغ خونی میکنند.
روایت ماجرا از زبان شاهدان
حالا چند روز از آن حادثه میگذرد و همچنان تعدادی از مصدومان تحت درمان قرار دارند. یکی از شاهدان ماجرا که خواهرش در آنجا دچار مصدومیت شده است میگوید: ساعت حدود ٣٠: ١٣ بود که ما ناهار را خوردیم. طبق رسم ما همیشه خانمها بعد از آقایان غذا میخورند. در حیاط خانهای که مراسم عروسی در آنجا برگزار شده بود کلی صندلی چیده بودند و مهمانها برای صرف غذا باید به آنجا میرفتند.
ما مردها در گوشهای از حیاط ایستاده بودیم و با یکدیگر صحبت میکردیم. نوبت خانمها بود که غذا بخورند اما وقتی به ورودی مکان غذا خوردن رسیدند یک لحظه تعداد زیادی از آنها در یک نقطه که دهانه چاه فاضلاب بود تجمع کردند و ناگهان زیر پایشان خالی شد. همه این اتفاقها در یک چشم به هم زدن رخ داد.
همه ما مات و مبهوت مانده بودیم. وقتی خودمان را به لبه چاه رساندیم دیدیم تعداد زیادی از خانمها در چاه افتاده بودند. ابتدا با عوامل امدادی تماس گرفتیم و بعد دست به کار شدیم تا خانمها را بیرون بیاوریم. سریع نردبان آوردیم و خانمها را یکی پس از دیگری بیرون آوردیم.
پدر داماد: این چاه را ٣٠سال پیش زده بودیم و شب قبل چاه را با استفاده از دو ماشین لجنکش خالی کردیم. اگر این کار را نمیکردیم فاجعهای بدتر رخ میداد |
لحظات آخر بود که امدادگران نیز به محل آمدند. خواهرم هم در بین افراد حادثهدیده بود. متاسفانه در این حادثه او از ناحیه پا دچار آسیب شدیدی شده است. از طرفی مشکل بزرگتری نیز داریم آن هم مبلغ زیادی است که هزینه درمان برایمان برداشته است.
بشنوید از صاحب خانه
کسی که عروسی پسرش با رخ دادن این حادثه به هم خورد و شیرینترین روز زندگیاش تبدیل به تلخترین خاطره شد، یعنی طاهر سیدی درباره این ماجرا میگوید: من سه تا پسر دارم و ٤ تا دختر. عروسی اولین پسرم بود و دوست داشتم مراسم باشکوهی برایش بگیرم. حدود ٢٠٠٠ نفر میهمان دعوت کرده بودیم. از یک ماه پیش برای این مراسم دست به کار شدیم. روز عروسی کل حیاط را میز و صندلی چیده بودیم تا مهمانها در فضای باز غذایشان را بخورند. اما این حادثه شیرینی آن روز را برایمان تلخ کرد.
این چاه را ٣٠سال پیش زده بودیم و شب قبل چاه را با استفاده از دو ماشین لجنکش خالی کردیم. اگر این کار را نمیکردیم فاجعهای بدتر رخ میداد.
وی در ادامه میگوید: وقتی این اتفاق افتاد عروسی به هم خورد. من خودم نانوا هستم و پسرم هم یک کارگر روزمزد. ما توان پرداخت هیچ خسارتی را نداریم و باید بخشدار و فرماندار به کمکمان بیایند.
دختر سیدی نیز درباره روز حادثه میگوید: آن روز در اتاق بودیم که با بلندگو اعلام کردند خانمها برای صرف غذا به سمت صندلیها و میزها بروند. ناگهان همه هجوم آوردند و همین کار آنها باعث شد زمین زیر پایشان فروکش کند. این تلخترین حادثه برای من و خانوادهام بود. (شهروند)
دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 12:39
شاید بسیاری از ما، ترکمنها را بانژاد اصیل اسبها، لباسهای زیبا و آیین عروسی سنتی آنها به یاد داشته باشیم، اما مراسم ازدواج آنها این روزها تغییراتی به اقتضای زمان داشته است؛ به عنوان مثال اکنون در آمیختگی میان سنت و مدرنیته، خودرو جای اسب را گرفته است. با این حال، کارت دعوت شما به یکی از مراسم عروسی در خطه استان گلستان پیش رویتان است؛ میتوانید کلیک کنید و با شادی عروس و داماد شریک شوید!
جام جم سرا: اگر مشکلی با برچسبهای دیگران ندارید و خوشبختیتان را هم در گرو میلیونی برگزار شدن این «یک شب» نمیدانید، چند راه اصلی کم کردن هزینههای جشن عروسی اینهاست.
آرایشگاه عروس و داماد
این را دیگر همه میدانند. چه بگویید عروسم، چه بگویید عروسی دعوتم، شما را دقیقا روی همان صندلی مینشانند و با همان وسایل آرایش میکنند؛ فقط برای عروس یک خرده بیشتر قربانتان میروند، یک خرده بیشتر لفتش میدهند و خیلی بیشتر پولش را میگیرند. خیلی از عروسهایی که دلشان نمیخواهد چند صد هزار تومان از پول نازنینشان را توی صندوق آرایشگاه برزند، میروند آرایشگاه، میگویند عروسی خواهر شوهر کوچیکه یا جاری آخریه است و «یه جوری درستم کن نفهمن عروس کدومونیم! میخوام چشم همه دربیاد فی فی جون!»
مطمئن باشید طرف کل انرژیاش را میگذارد روی تبدیل شما به سیندرلا!
در آرایشگاه مردانه هم اگر بگویید دامادم، احتمالا یا مشکل کمبود توجه دارید، یا اضافه وزن پول توی جیب آزارتان میدهد!
بعضی آرایشگاهها برای اینکه پول ده برابری که میگیرند حلال شود، ممکن است بروند توی کار ابرو و سرخاب و سفیداب که آن وقت ممکن است تشخیص عروس از داماد در عکسهای کلوزآپ مشکل شود! پول توی جیبتان را برای یک رستوران حسابی بعد از عروسی نگه دارید و بروید همان آرایشگاه قدیمی و بگویید: همان همیشگی!
لباس عروس
بهترین راه، قرض کردن لباس یکی از دوستان و آشنایان است. اگر به هر دلیلی نشد، میتوانید بعد از عروسی لباستان را بدهید به یک مزون آشنا که برایتان اجاره بدهد. شاید بخشی از پولش برگشت. هر چند بخشیدن آن به یک خیریه خاطره ارزشمندتری به جا میگذارد.
عکس و فیلم
۴۰ تا عکس تا آخر عمرتان به کاری نمیآید! ۸-۷ تا عکس برای در و دیوار خانه خودتان و آلبوم مامانهایتان کافی است، بقیهاش میماند در آلبومی که یک ماه بعد از عروسی میرود زیر تخت و توی کمد و دیگر هرگز درنمی آید. به حرفهای عکاس توجه نکنید که هی میگوید: «وای! شما دوتا چقدر خوش عکسین|!» این حرفها را برای همه میزنند که شما تعداد بیشتری عکس سفارش بدهید.
فیلمبرداری دو دوربینه با جلوههای ویژه را هم بیخیال شوید. اگر هدفتان واقعا ثبت خاطره باشد، همان یک دوربین کافی است؛ بخصوص که فیلمبردارها معمولا همه چیزهای بامزه را بیخیال میشوند و فیلم عروسی ملغمهای میشود از کربن لاستیک ماشین و لبخند ملیح عروس و نگاه داماد و جیغ و هورای مدعوین. اینکه دیگر دو دوربینه و سه دوربینه ندارد!
اگر یک دوست باحال و پایه دارید، از او بخواهید که از صبح با یک دوربین دیجیتال معمولی بیفتد دنبالتان و از حاشیهها و پشت صحنهها عکس و فیلم بگیرد. چند ماه بعد از عروسی خواهید دید که ارزش این فیلمها از عکسها و فیلمهای چند میلیونیتان به مراتب بیشتر است!
کیک عروسی
مزه کیک آخرین عروسی که رفته بودید، چطور بود؟ اصلا کسی یادش هست؟ نه، مزه کیک عروسی یاد هیچ کس نمیماند. اصلا این کیک فقط به درد خوشگل کردن سفره عقد و صحنه باشکوه بریدن کیک توسط چاقوی گل کاری شده میخورد. هیچ کس اهمیتی به مزهاش نمیدهد. پس پول بیخود بابت چیپس شکلات و گردوی داخلش ندهید. برای قیافهاش هم کافی است یک کیک سفید خیلی ساده بگیرید و رویش را با همان گلهای دسته گلتان تزیین کنید.
دور زدن سالن
سالنهای عروسی میتوانند به اندازه دو جفت کلیه و دوتا قلب سالم برایتان خرج بیخود بتراشند! بادکنک آراییها و گل آرایی و نمایش آتشبازی و دی جی و مجری و گروه دف و جایگاه عروس و داماد باشند یا نباشند، تاثیری در خوش گذشتن عروسیتان ندارند ولی مجموع اینها ممکن است چند میلیونی هزینه بگذارد روی دستتان. شام سلف سرویس هم گرانتر از سرو شام روی میزهاست. این را هم در نظر داشته باشید، یکی از چیزهایی هم که هزینه سالن را کم میکند، برگزاری مراسم در یک روز عادی است. یک وسط هفته عادی که هیچ مناسبت خاصی نداشته باشد، خیلی ارزانتر از جمعهای است که عید هم باشد.
دستها به سوی داماد
روز و شب عروسی اگر چند دسته اسکناس ده هزار تومانی نو توی جیبتان بگذارید تا آخر شب چیزی از آن باقی نمیماند. از کارگر گل فروشی و آرایشگاه عروس تا هر یک از خدمه سالن هر کدام چند بار، برای هر بار رد شدن از جلوی شما ازتان شیرینی طلب میکنند. شما هم که زیر نگاه همه فامیل و دوربین و عروس و... مجبورید دیگر!
اسکناس هزار تومانی تو این جور وقتها به دادتان میرسد. اولا پول کمتری خرج میکنید، ثانیا اولین نفری که دست و دلبازی(!)تان را ببیند، توی دلش بد و بیراهی میگوید و به بقیه خدمه هم میگوید «ولش کنین مرتیکه خسیسو!» و این طوری شما خلاص میشوید! این را هم از ما داشته باشید: دوستی داشتیم که روز عروسی جیبهایش را پر کرده بود از شکلات! هر کس میآمد میگفت شیرینی، یک شکلات میداد بهش، میگفت شیرین کام باشید ان شاءالله!
سفره عقد، تاج و بیخودیهای دیگر
سفره عقد را بدهید رفقا بچینند. حتما دور و برتان چندتا دوست خوشسلیقه پیدا میشود. بیخیال کرایه ماشین برای شب عروسی شوید. همه میدانند آن بنز طلایی مال شما نیست! اگر خوش سلیقهاید، خودتان ماشین را گل بزنید یا با تور و بادکنک سر و تهش را هم بیاورید. تاج را هم باید برای یک شب چند صد هزار تومان اجاره کنید! بیخیال؛ از گلهای دسته گل عروس چند شاخه بگیرید بزنید روی سرتان، خیلی هم رومانتیک و شاعرانه است! (منصوره مصطفی زاده/همشهری جوان)
جام جم سرا: مرد جوانی با مرکز فوریتهای پلیسی شهرستان اردستان از توابع استان اصفهان تماس گرفت و مأموران را در جریان یک واژگونی موتورسیکلت در میدان وحدتشهر زواره، قرار داد. بلافاصله گشت خودرویی فرماندهی انتظامی بخش زواره به سرعت در محل حادثه حاضر شدند و به بررسی صحنه پرداخت.
براساس گزارش مأموران، در این حادثه راکب موتورسیکلت که از همراهان یک کاروان عروسی بود، بر اثر بیاحتیاطی در استفاده از ترقههای دستساز و بروز انفجار، دچار حادثه و بشدت مصدوم شد و توسط نیروهای امدادی به بیمارستان انتقال یافت. متأسفانه مصدوم این حادثه با وجود تلاش پزشکان به دلیل شدت جراحات وارده پس از ساعتی در بیمارستان فوت کرد.
به نقل از شهروند، فرمانده انتظامی شهرستان اردستان اصفهان با هشدار در مورد استفاده از مواد محترقه و ترقههای دستساز در کاروانهای عروسی، اظهار کرد: استفاده از مواد محترقه آتشزا نهتنها باعث آزار و اذیت شهروندان میشود بلکه خطر از دست دادن جان استفادهکنندگان از این مواد و تبدیل شدن عروسیها به مراسم عزا را نیز در پی دارد.
سرهنگ صالحیپور تأکید کرد: استفاده از مواد محترقه آتشزا مانند ترقههای دستساز، فضای رعب و وحشت را در سطح شهر ایجاد میکند و اگر شکایتی در اینخصوص صورت گیرد، بهطور قطع پلیس با اینگونه افراد برخورد خواهد کرد. وی تأکید کرد: براساس ماده ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی، فرد خاطی به سه ماه تا یکسال حبس یا ۷۴ ضربه شلاق محکوم میشود.
جام جم سرا: تقریبا چیزی برای پنهان کردن ندارند و هیچ جای مصاحبه نمیگویند «این را لطفا ننویس». میگویند باصمیمت و مهربانی از سختیها و مشکلات زندگیشان گذشتهاند و الان روزهای آرام و خوبی با هم دارند. فرهاد تاریوردی و پرستو واعظی، ۲ زوج جوانی هستند که مدعیاند با کمتر از ۲میلیون تومان بهترین و متفاوتترین عروسی دنیا را برگزار کردهاند و حالا هم با کمتر از ۵۰۰ هزار تومان ۸ روز تمام، هم سفر کردهاند و جشن سالگرد ازدواج گرفتهاند و هم یک رکورد بزرگ کوهنوردی به ثبت رساندهاند.
۱- سالگرد ازدواجمان رکورد زدیم!
زوج کوهنورد گزارش ما ظرف این یک سال بارها و بارها به قلههای مرتفع کشورمان صعود کردند. اما برای جشن سالگرد ازدواج هم درست مانند مراسم ازدواجشان خوابی دیده بودند؛ خواب یک جشن و یک حرکت متفاوت و غافلگیرانه: «اجازه نمیدهیم آدرنالین خونمان پایین بیاید. هیجان باعث میشود سایه یکنواختی و کرختی از زندگیمان محو شود. روز ازدواجمان به قله سبلان صعود کردیم و برای نخستین جشن سالگرد ازدواجمان، ۳قله بلند ایران را هدف گرفتیم: دماوند، سبلان و علمکوه. برنامه این بود که ابتدا به دماوند و بعد به علم کوه صعود کنیم و در آخر روز سالگرد ازدواج در ارتفاعات سبلان باشیم. این برنامه سنگین تنها در ۸روز به پایان رسید، درحالیکه کوهنوردان بهصورت عادی برای صعود به این ۳قله حداقل ۱۲روز وقت میگذارند.»
تاریوردی و همسرش، دونفره این سفر بزرگ را به پایان رساندند. تاریودری میگوید: «امسال هم مانند سال گذشته قایقمان را فراموش نکردیم. به قله سبلان که رسیدیم برای تداعی خاطرات خوب سال گذشته قایقمان را به آب انداختیم و قایقسواری کردیم».
نمیخواستیم مراسم تالار، فیلمبرداری کسلکننده، استرس، نگرانی و همهچیزهایی که در پی یک چشم و همچشمی بهترین شب زندگی آدم را کوفت میکند، برای ما هم اتفاق بیفتد. برای همین من و همسرم همه اینها را کنار گذاشتیم و چشممان را نیز به روی نگاههای معنیدار بستیم |
در این سفر زوج کوهنورد توانستند متفاوتترین جشن سالگرد ازدواج، سفری ۸روزه و ثبت یک رکورد بزرگ کوهنوردی را تنها با ۵۰۰هزار تومان به پایان برسانند! تاریوردی در اینباره میگوید: «ما برخلاف خیلیها که فکر میکنند چگونه خوب پول در بیاورند به این فکر میکنیم که پولهایمان را چگونه خوب خرج کنیم! امکانات هیچوقت به گرد پای خواستهها و آرزوهای آدم نمیرسد. ما موجودات سیریناپذیری هستیم و همیشه به نداشتههایمان فکر میکنیم اما من و همسرم همیشه سعی میکنیم نیمه پر لیوان را ببینیم تا نیمه خالیاش را».
۲- از کنار حاشیهها گذشتیم
از همان اولش زیر بار خیلی از بایدها و نبایدهای غیرمعقول و خانمانبرانداز نرفتیم. من و پرستو در یکی از تورهای کوهنوردی نخستینبار همدیگر را ملاقات کردیم. من لیدر یک گروه کوهنوردی بودم و او هم لیدر گروهی دیگر. سرنوشت ما را سر راه هم قرار داد. بعد مراسم خواستگاری و بعد هم عقد. تا اینجایش خیلی سریع و ساده پیش رفت. اما مراسم ازدواجمان داشت وارد حواشی و همان بایدها و نبایدهای غیرمعقول میشد که نگذاشتیم. نمیخواستیم مراسم تالاری، فیلمبرداری کسلکننده، استرس، نگرانی و همهچیزهایی که در پی یک چشم و همچشمی بهترین شب زندگی آدم را کوفت میکند، برای ما هم اتفاق بیفتد. برای همین من و همسرم همه اینهایی را که برایتان لیست کردم کنار گذاشتیم. چشممان را به روی نگاههای معنیدار بستیم. یک گوشمان را در و دیگری را دروازه کردیم و با کمتر از ۲میلیون تومان جشن ازدواج گرفتیم؛ جشنی که نه استرس داشت و نه نگرانی؛ جشنی که به اندازه مهمانان به هردویمان نیز خوش گذشت. مهمتر از همه این بود که بعد از مراسم به جای اینکه به فکر پرداخت چک و سفتهها باشیم، بدون هیچ قرض و وامی یک سال را بیدغدغه و خوش گذراندیم. روز مراسم رفتیم قله سبلان. میگویند عروس کوههای ایران است و به این خاطر بود که جشن ازدواجمان را در سبلان بر پا کردیم. دلیل دیگرش هم این بود که از قید و بند سنتهای دست و پا گیر رها شویم و آنطور که لازم است و به اندازه جیبمان خرج کنیم.
۳- همهچیز را بهدست زمان سپردیم
همیشه به همسرم میگویم که وقتی ۲نفر میخواهند با هم ازدواج کنند مثل این است که بخواهیم ۵۰۰ نفر از یک خانواده را با ۵۰۰ نفر دیگر پیوند بدهیم. متأسفانه در این پیوندها عدهای مخالف و ناراضی هستند. مراسم عروسی ما هم حرف و حدیثهایی بهدنبال داشت و سازهای مخالفی را کوک کرد. این کار برخی اطرافیان را خشنود و برخی را دلگیر کرد. به هر حال اگر ما هم مثل بقیه در تالار مراسم میگرفتیم بازهم عدهای ناخشنود به خانهشان بازمیگشتند. با وجود این من و همسرم دوست نداریم کسی ازما دلخور باشد و در این یک سال سعی کردیم دل آنهایی که مخالف بودند را بهدست بیاوریم، هر چند دلیلی برای دلگیرشدن نبود. گذشت زمان، معرکه است، خیلی چیزها با آن راست و ریس میشود.
به جای اینکه با ماشین عروس و با یک قطار ماشین اسکورت پشت سر هم راه بیفتیم توی خیابانها و نیمهشب، خواب را به چشم مردم حرام کنیم، در سکوت آرامشبخش کوهستان سوار بر قایق، قایقسواری کردیم |
۴- در عین سادگی، متفاوت و بهترین شدیم
برنامه این بود که در روز مراسم مهمانان بیایند پای دامنه سبلان و بعد همگی با هم برویم به سمت قله. البته پایین چادرهایی برپا کردیم تا هرکس علاقه به کوهنوردی ندارد پایین بماند. ساعت ۷صبح عیدفطر سال گذشته بود که ۵۰ نفر از مهمانان آمدند خوشبختانه همگیشان مجهز به لباسهای کوهنوردی بودند و همهشان پایه کوهنوردی. معطل نکردیم با ذوق و شوق به دل کوه زدیم. به قله که رسیدیم قایق بادی را از ساک بیرون آوردم. روی دهانه آتشفشانی سبلان بلندترین دریاچه کشور جا خوش کرده. آنجا من و همسرم کلی قایقسواری کردیم. جالب اینکه تا به حال کسی آنجا قایقسواری نکرده است چراکه بردن قایق به آن ارتفاعات کار سادهای نیست. خوب بود، به جای اینکه با ماشین عروس و با یک قطار ماشین اسکورت پشت سر هم راه بیفتیم توی خیابانها آن هم نیمهشب و خواب را به چشم مردم حرام کنیم، در سکوت آرامشبخش کوهستان سوار بر قایق، قایقسواری کردیم. بعد هم برای ادامه مراسم آمدیم پایین کوه و بعد پذیرایی و تمام. خودمان خبر نداشتیم اما بعد از مدتی حسابی جشنمان سر زبانها افتاده بود.
۵- هر گرهی بازشدنی است
راه صعبالعبور قله این اجازه را به عروس و داماد نمیداد که با لباسهایی که همه عروسودامادها در مراسم ازدواجشان به تن میکنند، به قله صعود کنند، به همینخاطر این زوج خوشذوق دست به ابتکار جالبی زدند: «با تور عروسی و کت وشلوار دامادی که نمیشد به ارتفاع قله صعود کنیم، بنابراین من و همسرم لباس عروسی و کوهنوردی را با یکدیگر تلفیق کردیم. مهمانها وقتی چشمشان به ما افتاد، حسابی از ابتکارمان استقبال کردند. به این صورت بود که ما در آن روز به یادماندنی متفاوتترین لباس عروس و داماد را به تن کردیم.»
۶- با سختیها بیحسابیم
این روزها من و همسرم در یک دفتر کار میکنیم: دفتر خدمات چاپ و تبلیغات. آخر هفتهها هم بیبر و برگرد کارمان طبیعتگردی است. اغلب لیدر یک تور کوهنوردی میشویم. زندگیمان آرام است و این آرامش را مدیون فضای کوهستان هستیم. هفتهای یکبار، در این فضا فرصت میکنیم به دور از هیاهوی زندگی شهری و به دور از هر وابستگی مادی، بهمعنای واقعی زندگی فکر کنیم. گاهی کوهستان خطرناک میشود. گاهی یک تخته سنگ بزرگ غوطهور میشود و نشانهمان میگیرد.
ما هم مثل خیلی از مردم مستأجریم، مثل خیلیها انواع و اقسام مشکلات اقتصادی بر سر راهمان سبز میشود اما هر مشکلی به اندازهای مشکل است که به آن فکر کنید |
گاهی ریگها زیر پایمان را خالی میکنند که اگر به سقوط ختم شود همهچیز تمام است. گاهی هم یک تکه یخ کم لطفی میکند، میشکند و خطرساز میشود. بارها من و همسرم در پی این اتفاقهای غیرمنتظره در یک قدمی مرگ قرار گرفتهایم. مثل همان روزی که در ارتفاعات دماوند تختهسنگ ۲تنی به طرفمان آمد. میخواهم بگویم این خطرات و این نزدیکی به مرگ در کوهستان به ما کمک میکند تا معنای زندگی را بهتر درک کنیم. دغدغه ما ماشین و خانه و... نیست. شعار نمیدهم. ما هم مثل خیلی از مردم مستأجریم، مثل خیلیها انواع و اقسام مشکلات اقتصادی بر سر راهمان سبز میشود اما هر مشکلی به اندازهای مشکل است که به آن فکر کنید. من و همسرم مشکلات را کوچک بهحساب میآوریم هرچند بزرگ باشند و فراخی و آسایش در زندگی را بزرگ میشماریم هرچند کوچک باشند.
۷- هم کری خواندم و هم حرص خوردم
«اعتراف میکنم که بهعنوان یک مرد پای قله علم کوه رسما کم آوردم و به کمک همسرم توانستم به قله صعود کنم». اینها را آقای تاریوردی میگوید.
پرستو همسر آقای تاریودی در ادامه برای تکمیل حرفهای شوهرش میگوید: «همیشه چندمتری قله که میرسیم من و فرهاد مسابقه میدهیم. هرکس زودتر به قله صعود کند شروع به رجزخوانی میکند. پای علم کوه برنده میدان من بودم و موقعش رسیده بود رجزخوانی فرهاد پای قله دماوند را تلافی کنم. من انرژی میگذاشتم و با تمام وجودم کری میخواندم. آقا فرهاد هم دستهایش را پشت سر گره کرده و درحالیکه روی تختهسنگی لم داده بود زیرچشمی و با آرامش به من نگاه میکرد و فقط لبخند میزد. حرصم گرفت. من کلی جوش میآوردم وقتی فرهاد کری میخواند.
یک دفترچه داریم که ۲قسمت دارد: از اول به آخر لحظات شیرین و از آخر به اول کارهایی که خلقمان را تنگ میکند. آخر هر هفته یک ساعت وقت میگذاریم تا ببینیم در هفته گذشته چه کردیم. اگر رفتارهای عذابآورمان به رفتارهای انرژیبخش بچربد، آستین بالا میزنیم برای جبران در هفته بعدی تا زندگیمان را شیرینتر کنیم |
حالا بعد از مدتها برنده شده بودم و وقت تلافی بود اما متأسفانه هم کری خواندم و هم حرص خوردم چرا که فرهاد فقط میخندید. شاید رجزخوانی را خوب بلد نیستم و شاید هم باید عکسالعملهای ضدکریخوانی را از فرهاد یاد بگیرم. فکر میکنم راهحل دوم راحتتر است».
این شیرینترین خاطره ۲زوج کوهنورد در صعودهای اخیرشان است.
تاریوردی میگوید: «کریخوانی در صعودها یکی از شیرینترین لحظات من و همسرم است؛ لحظاتی که زندهکردنش باعث شادی و خنده هر دو تایمان میشود».
۸- با زندگی پیمان شادی بستیم
ما یک دفترچه کوچولو داریم که ۲قسمت دارد. از اول به آخر لحظات شیرین و خوشحالکننده و از آخر به اول کارهایی که خلقمان را تنگ میکند در آن مینویسیم. آخر هر هفته هم مینشینیم یک ساعت برایش وقت میگذاریم و دفترچه را مرور میکنیم تا ببینیم در این یک هفته که گذشت چه کردیم. اگر خدای ناکرده رفتارهای عذابآورمان به رفتارهای انرژیبخش و دلچسب بچربد، آن وقت است که آستین بالا میزنیم برای جبران در هفته بعدی و هفته بعد چاشنی زندگیمان را شیرینتر میکنیم. نمیگذاریم به این راحتیهای فرصتها از چنگمان برود. زندگی هم یک فرصت بزرگ است نباید بیهوده از دستش بدهیم. خوشبختانه تا به حال لیست شادیهایمان پروپیمان بوده و کمتر مجبور به جبران مافات شدهایم. این دفترچه به ظاهر دفترچه است اما در واقع یک قرارداد است: قراردادی بین من و همسرم با زندگی. (محمدصادق خسروی علیا/همشهری)