مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

هم کار دارم هم درآمد، دیگه می‌خوام داماد شم!

جام جم سرا: داشتن آمادگی و کسب مهارت‌های موفقیت در زندگی مشترک لازمه ازدواج است. ابتدا باید بدانید آیا از پیش نیازهای ازدواج مطلعید؟

*رسیدن به بلوغ روانی و اجتماعی:
هر انسانی سه مرحله از بلوغ را طی می‌کند. بلوغ جسمانی، بلوغ روانی و بلوغ اجتماعی. باید توجه داشت که بلوغ اجتماعی آخرین مرحله بلوغ است که در آن مرحله، حس مسئولیت درباره دیگران، توان غلبه بر احساسات، علاقه به ازدواج و برقراری روابط عمیق و پایدار در فرد به وجود می‌آید.

*داشتن هدف و معنا در زندگی:
شما زمانی می‌توانید ازدواج کنید که هدفتان را در زندگی، حداقل تا حدودی مشخص کرده باشید و این توانایی را در خودتان ببینید که به آن هدف برسید. اگر هنوز برای زندگیتان هدفی در نظر نگرفته‌اید، بدانید که احتمالا در زندگی مشترکتان به خواسته‌‌هایتان نخواهید رسید.

*قبول مسئولیت و تعهد:
امروز هیچ فردی نمی‌تواند بدون آنکه آدم مسئول و متعهدی باشد، وارد زندگی مشترک شود. مسئله تعهد این است که اگر ازدواج کردید، یعنی شما با همسرتان قراری می‌گذارید که باید به آن پایبند باشید. بنابراین در بحث ازدواج اگر احساس می‌کنید آدمی اهل تعهد نیستید، قبل از ازدواج حتما برای حل این مشکلتان فکری بکنید.

اما چون شما شاغل هستید و همین که پذیرفته‌اید ازدواج کنید یعنی تا حدودی مسئولیت پذیر هم هستید، به نظر می‌رسد تا حدودی آمادگی‌های لازم برای ازدواج را کسب کرده‌اید. البته مسئله سربازی برای آقایان هم مهم است و حتما باید خانواده طرف مقابل را از شرایط خودتان مطلع کنید. ذکر این نکته هم لازم است که بلوغ فکری و اجتماعی، فقط با بالا رفتن سن اتفاق نمی‌افتد بلکه اگر جوانی اهل مطالعه باشد، ممکن است در ۱۸ سالگی هم به این بلوغ برسد. با این حال و در صورت داشتن شرایط مذکور به شما توصیه می‌شود، یک نفر را به عنوان واسطه در بین اعضای خانواده یا آشنایان پیدا کنید و از او بخواهید که با پدرتان در این باره صحبت کند. معمولا بهترین واسطه در این زمینه، مادر‌ها هستند. (موسی رسولی، کار‌شناس و مشاور خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

لیلی گلستان: در ۷۰ سالگی، ذهن ۴۰ ساله‌ها را دارم

جام جم سرا:

دوستان شما وقتی می‌خواهند یادتان کنند به دو ویژگی «امیدواری» و «خستگی‌ناپذیری» اشاره دارند. چه چیز باعث شده این گونه باشید؟
به شخصه فکر می‌کنم تربیتم بوده حتما. در خانواده این اتفاق افتاده. پدر و مادرم همین‌گونه بودند. بنابراین خانواده‌ای خیلی خوشبین و مثبت و شاید حتی بتوان گفت کارگرهای زحمتکشی بودیم. هرگز به یاد ندارم کسی بیکار یک گوشه نشسته باشد و کاری جدی نکند. گاهی اوقات که از درس و مشق خسته می‌شدم و می‌نشستم یک گوشه و دیوار روبه‌رویم را نگاه می‌کردم هنوز دو، سه‌دقیقه نمی‌گذشت که مادرم می‌آمد توی اتاق و می‌گفت «پاشو پاشو یه کاری بکن، نشستی چی کار؟» و این موضوع هرگز یادم نمی‌رود و این جزو تربیت من نهادینه‌شده بود. گاهی فکر می‌کنم این خیلی هم خوب نبوده و الان خیلی از اوقات نیاز دارم که بنشینم و دیوار روبه‌رویم را نگاه کنم و هیچ کاری نکنم اما همه‌اش فکر می‌کنم صدای مادر هنوز در این سن‌وسال به من می‌گوید پاشو پاشو یک کاری بکن.
فکر نمی‌کنید این دو ویژگی برای این بوده که در خانواده‌ای بزرگ شدید که هرگز درگیر نیازهای اولیه نبوده و فرصت داشته‌اید به آن چیزهایی که علاقه دارید، بی‌غمِ نان بپردازید؟
اصلا زندگی ما این طور نبود. پدرم کارمند ساده شرکت نفت بود. در گرمای 50درجه آبادان سرکار می‌رفت و یک خانه خیلی‌خیلی کوچک کارمندی داشتیم در آبادان و رفاهمان رفاه معمولی کارمندی بود.
اما همه از ثروت افسانه‌ای گلستان‌ها می‌گویند!
مردم زیاد حرف می‌زنند و این نگاه غلط دیگران است. البته بعدا وقتی تهران آمدیم و پدرم مستقل کار کرد و بعد سازمان فیلم گلستان را ساخت، وضعمان بهتر و بهتر شد و من انکارش نمی‌کنم. یادم است سالیان سال همیشه خانه‌مان کوچک بود و برای اینکه یک چیزی بخریم حساب و کتاب می‌کردیم. این وضعیت تا ابتدای دوره دبیرستان من ادامه داشت. وقتی پدر من در کار فیلمسازی موفق شد و جایزه‌های مختلف گرفت، به مرور به رفاه رسیدیم. وقتی به منطقه دروس آمدیم، بیشتر زمین‌های زراعتی بود و بس که ارزان بود آمدیم. آن زمان اینجا فقط ما بودیم و بیمارستان هدایت. تربیتمان تربیت قناعت بود و زیاده نخواستن. تربیت فرهنگی بود. ما هیچ‌وقت ماشین‌های عجیب‌وغریب نداشتیم. هیچ‌وقت مادرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش جواهر نداشت. تنها جواهر مادرم حلقه ازدواجش بود.
تصور مردم از اینکه ما از اول مرفه و متمکن بوده‌ایم تصوری اشتباه است. پدرم با زحمت توانست این رفاه را برای ما ایجاد کند و رفاه ما اصلا رفاه ظاهری نبود. یک‌جور رفاه اصیلی بود که می‌توانستیم کتاب و صفحه موسیقی بخریم و می‌توانستیم پول‌هایمان را جمع کنیم و مثلا هر چهار، پنج‌سال یک‌بار سفری کوتاه به خارج از کشور برویم.
حرف پدرتان شد، شما و برادرتان کاوه گلستان، چطور رفتار کرده‌اید که زیر نام پدر دیده نشدید؟
چون هرگز برایم پارتی‌بازی نکرد، هرگز مرا به جایی معرفی نکرد درحالی که همه این کارها را می‌توانست درباره من و کاوه بکند. گذاشت روی پای خودمان بایستیم. زمانی که به یک رفاه نسبی رسیده بودیم و من حدودا 18سالم بود پدرم گفت من به تو یک سقفی برای زندگی می‌دهم و غذایی هم پخته می‌شود که می‌توانی بخوری اما پول تو جیبی‌ات را خودت تامین کن. بنابراین من خیلی زود کارکردن و پول درآوردن را تجربه کردم. بسیار هم لذتبخش بود. هرگز ناراحتی‌هم نکشیدم چون آدم زیاده‌خواه و جاه‌طلبی نبودم هرگز. گفتم که تربیتمان چنین بود. آدم‌های قانعی بودیم. رفاه خیلی هم خوب است اما رفاهی که با زحمت خودمان به دست بیاید خیلی کیف بیشتری دارد تا رفاهی که از خانواده به آدم به ارث برسد.

حفظ‌کردن یک نام نیک، بسیار سخت‌تر از به‌دست‌آوردن نامی نیک است. هنوز هم سعی می‌کنم این حسن شهرت را نگه دارم و نگذارم خدشه‌دار شود


اینکه پدر آدم در عصر خودش روشنفکر پرآوازه‌ای باشد حتما مزایا و معایبی دارد. شما یک زمانی حتما با این معایب و مزایا کنار آمده‌اید و ماجرا را برای خودتان حل کرده‌اید. یک جایی با واقعیت زندگی‌تان مواجه شده‌اید تا از حاشیه‌ها نرنجید و از مزایای نام پدر هم لذت ببرید. این اتفاق چطور رخ داد؟
ابراهیم گلستان تا یک زمانی برایم بابا بود اما اولین‌باری که احساس کردم مردم مرا به عنوان دختر ابراهیم گلستان نگاه می‌کنند بعد از ترجمه «زندگی جنگ و دیگر هیچ» بود. وقتی یک شبه تمام روزنامه‌ها درباره کتاب و مترجم جوانش نوشتند (آن زمان 24ساله بودم) چندین‌بار به گوشم رسانده شد که مردم می‌گفتند پدرم این کتاب را برایم ترجمه کرده که مرا معروف کند! این خیلی بر من گران آمد برای اینکه پدر من ایران نبود آن زمان و اصلا نمی‌دانست که من دارم کتابی ترجمه می‌کنم و اصلا خبر از هیچ‌چیز نداشت و کتاب که منتشر شد، آن را برایش به لندن، پست کردم. او هم برای من نوشت که کتاب را به دقت خواندم راستی فارسی به این خوبی را از کجا آوردی؟ و ما کلی با این جوابش خندیدیم و خیلی هم خوشحال شدم، چون هیچ‌وقت ما را تشویق نمی‌کرد و از ما تعریف نمی‌کرد. وقتی حرف‌های مردم را شنیدم برایم گران آمد و گفتم خدای من، کجا زندگی می‌کنم؟ مردم چرا اینطور می‌گویند؟ من باید چه بکنم که از ذهن مردم این موضوع را پاک کنم؟ نمی‌دانم چه کار کردم، فقط می‌دانم که کار کردم. نه جواب کسی را دادم و نه با کسی مقابله کردم. تنها سکوت کردم و کار کردم. کتاب دوم، سوم و چهارم را پشت هم درآوردم. و خب وقتی این همه کتاب پشت‌سر هم منتشر شد، همه فهمیدند مگر پدر من بیکار است که هی بنشیند و برای من کتاب ترجمه کند؟ بنابراین یاوه‌گویان متوجه شدند اشتباه کرده‌اند و اینجا بود که خودم، خودم شدم و در واقع هیچ‌وقت زیر سایه پدر نبودم. اما وقتی خیلی زود به‌عنوان یک مترجم خوب معرفی شدم، تلاش کردم این موقعیت را حفظ کنم. این کار سخت بود. حفظ‌کردن یک نام نیک، بسیار سخت‌تر از به‌دست‌آوردن نامی نیک است. هنوز هم سعی می‌کنم این حسن شهرت را نگه دارم و نگذارم خدشه‌دار شود.
نکته‌ای ناگفته ماند و آن هم اینکه شما جدا از اینکه استقلال خودتان را به‌دست آوردید، کجا زندگی خودتان را فارغ از اینکه پدرتان یک سلبریتی است، شناختید؟ کجا با فردیت خودتان مواجه شدید؟
این برای من خیلی آرام‌آرام پیش آمد. در یک لحظه خاصی نبود. فکر می‌کنم ترجمه کتاب «زندگی جنگ و دیگر هیچ» برای من خیلی سرنوشت‌ساز بود. خیلی مرا مستقل کرد و مرا روی پای خودم ایستاند. سرنوشت مرا واقعا یک جورهایی تعیین کرد. این کتاب برای من راهم را رقم زد. دختر یک سلبریتی‌بودن هم مزایا دارد و هم مضرات. فکر می‌کنم مضراتش بیشتر است.
پدر من به مرور آدم معروفی شد، کتاب نوشت و آن نثر درخشان را ارایه کرد و فیلم ساخت و همین‌طور ادامه داد و بعد خانه ما مرکز آمد‌ورفت شعرا، نویسندگان، نقاشان، موسیقیدانان و... شد. زندگی خیلی خاصی داشتیم. هیچ‌وقت زندگی معمولی‌ای نداشتیم. از تمام دورانی که خیلی بچه بودم، همیشه زندگی ما با آدم‌های معروف، آدم‌های فرهنگی و هنری عجین بود و همیشه بحث‌های متفاوتی در خانه ما بود که در خانه‌های دیگر نبود. بنابراین یک واقعیت است که همه‌چیزمان غیر بود و باور کنید که خیلی اوقات دلم می‌خواست زندگی‌مان، یک زندگی خیلی معمولی باشد. تمام اینها تنشی ایجاد می‌کرد که باعث می‌شد پدرم که مردی حساس و عصبی بود عصبی‌تر و پرتنش‌تر شود و زود از کوره در برود. حساس بود و مستبد، شاید یک مقداری هم خودخواه. بنابراین همه‌چیز بر محور خواسته‌های او بود و مادرم هم تسلیم محض بود. این مرا بسیار آزار می‌داد. تا همین اواخر هم که مادرم زنده بود، از این همه تسلیم‌بودنش آزار می‌دیدم. خلاصه اینکه دوران نوجوانی و بلوغ من با ناخوشی از این موضوع گذشت. دایم بغضی توی گلوی من بود که چرا این قدر خانه ما پر از استبداد و دیکتاتوری است.
و احتمالا بقیه فکر می‌کردند شما چقدر خوشبختید!!
خیلی‌ها همین‌طور فکر می‌کردند ولی واقعیت غیر از این بود. من از استبداد پدرم خیلی زجر کشیدم و دوران بلوغ سختی را گذراندم. هر روز از کارهای پدرم گریه می‌کردم و مادرم می‌گفت پدرته! عیب نداره! درصورتی که باید به او می‌گفت نکن این کارها را. ولی این اتفاق هرگز نیفتاد و همیشه حق را به پدرم می‌داد. دوران کودکی‌ام شاید خوش گذشت چون پدرم هنوز معروف نشده بود و دوروبرش شلوغ نبود اما نوجوانی‌ام واقعا سخت بود چون شهرت روی او اثر گذاشته بود. این دوره‌ها گذشت و من وقتی خودم شدم، کمی خودم را از استبداد و دیکتاتوری رها کردم اما حتی تا وقتی بچه‌دار شدم، هر حرکتی می‌کردم فکرم این بود که آیا مورد تایید پدرم هست؟ به مرور خودم شدم ولی بسیار دوران سختی را گذراندم که هرگز فراموش نمی‌کنم.
این دوران سخت بوده اما در کنارش بخت دیدار با تارکوفسکی، تروفو و ژان لوک‌گدار را هم در 18، 19سالگی داشته‌اید. اتفاقی که بسیاری از آدم‌های نه صرفا همسن که هم‌عصر شما آرزویش را داشته‌اند.
بله، همین‌طور سهراب سپهری، سیمین دانشور، جلال ‌آل‌احمد، اخوان‌ثالث و... را هم دیده‌ام و با آنها زندگی کرده‌ام. این دیدارها در فضایی که در آن بزرگ شدم اتفاق افتاد و جزیی از زندگی من بود، جالب هم بود. در یک محیط فرهنگی بزرگ‌شدن به‌هرحال مزایا و مضرات دارد. مضراتش به یادم مانده و مزایایش با من عجین شده.
شما پس از تحصیل در پاریس به ایران برگشتید. پدر شما سال‌ها پیش، یعنی پیش از انقلاب از ایران رفت و قطعا این امکان برای شما هم وجود داشته که شما هم بروید. اما شما ماندن را انتخاب کردید، در حالی که به‌راحتی می‌توانستید مثل بسیاری دیگر از هنرمندان مهاجرت را انتخاب کنید.

پدر من هم دیسیپلین به ما یاد داد و هم زورگویی می‌کرد. من ترجیح دادم در مواجهه با فرزندانم کفه دیسیپلین و انضباط بر کفه زورگویی بچربد


وقتی از پاریس برگشتم خانواده دور و برم بود و بهم خوش می‌گذشت. راستش چندسالی که پاریس بودم خیلی بهم خوش نگذشت و نه دوست پیدا کردم و نه معاشرت خاصی داشتم. البته با تنهایی خودم خوش بودم و مدام تنها به تئاتر و سینما می‌رفتم. بودن با دوستان و خانواده برایم بسیار مغتنم بود اما بعدها هم که انقلاب شد و برخی از ایران رفتند من حتی یک لحظه هم به‌خاطرم خطور نکرد که بروم و چه خوب شد که اینچنین بود. چرا باید می‌رفتم؟ کار کرده بودم و زحمت کشیده بودم و حالا دستاوردم را می‌گذاشتم و می‌رفتم در غربت که چه! آیا آنهایی که رفتند کاری کردند؟ هیچ‌کدام در کارشان بهتر که نشدند بدتر هم شدند. امیر نادری چه فیلمی ساخت بهتر از «تنگنا»؟ شهیدثالث توانست فیلمی بهتر از «طبیعت بی‌جان»اش بسازد؟ هیچ‌کدام کاری که باید می‌کردند را نکردند. چرا راه دور برویم، ابراهیم گلستان چه کرد؟ فیلم ساخت؟ قصه نوشت؟ من یا ما که ماندیم چه کردیم؟ از انقلاب به بعد حدود 20تا کتاب ترجمه کردم. گالری گلستان را ساختم و به قول مهدی سحابی نازنین، «یک کارگر» واقعی بودم. خیلی هم خوشحال و سرافرازم از این «کارگر» بودنم. همه مشکلات را به جان خریدیم و ماندیم و گوشه‌ای از سازندگی وطنمان را به‌دست گرفتیم. نمی‌خواهم شعار بدهم. اما ماندن من و امثال من بسیار مفید بود. جاخالی‌دادن را هیچ‌وقت دوست نداشتم.
و شما در همان سنین به این موضوع واقف بودید؟
من ایران را دوست داشتم. هنوز هم عاشق ایرانم. هر سه‌فرزندم هم بعد از تحصیلاتشان، به ایران بازگشتند. یکی 17سال، یکی 15سال و یکی هشت‌سال خارج از ایران بود و حالا هر سه برگشته‌اند و خوشحالند. چه خوب که نرفتم، ماندم، کار کردم و جایم را به کسی ندادم.
در روند تربیت فرزندانتان چقدر سعی کردید آنها را مستقل بار بیاورید و شبیه پدرتان هم مستبدانه عمل نکنید؟

انضباط‌ داشتن و دیسیپلین‌ داشتن با دیکتاتوری متفاوت است. پدر من هم دیسیپلین به ما یاد داد و هم زورگویی می‌کرد. من ترجیح دادم در مواجهه با فرزندانم کفه دیسیپلین و انضباط بر کفه زورگویی و استبداد بچربد و فکر می‌کنم موفق شدم. این را البته باید از خود بچه‌ها بپرسید که دیگر بچه نیستند.
جالب اینکه پسرتان، مانی حقیقی هم طوری رفتار کرده که مستقل دیده می‌شود و زیر سایه نام پدر، مادر و پدربزرگش نیست.
من فقط یک پدر معروف داشتم (باخنده) طفلک مانی، هم مادر و هم پدر و هم پدربزرگ معروف دارد. همان اول هم که خواستند معرفی‌اش کنند نوشتند که پسر لیلی گلستان و نعمت حقیقی و نوه ابراهیم گلستان فیلم ساخته. خیلی هم عصبانی شد. به من گفت تو خوشبخت‌تر بودی چون یک نفر بالای سرت بود، حالا سه‌نفر بالای سر من هستند. خوشبختانه او هم خیلی زود از این قضیه بیرون آمد و خودش شد.
همین‌روزها شما 70ساله و وارد دهه تازه‌ای از عمرتان می‌شوید. قبول دارید که در این سال‌ها زندگی بی‌همتایی داشته‌اید؟
بی‌همتا کمی غلو است، اما همیشه فکر می‌کنم خیلی‌خیلی بیش از سهم‌ام خدا به من داده برای همین هر شب که سرم را روی بالش می‌گذارم خدا را شکر می‌کنم
آرزویی نمانده دیگر؟
من هرگز آرزوهای عجیب‌وغریبی نداشته‌ام. گفتم که ما قانع بار آمدیم و آرزوهای بلندپروازانه هرگز نداشتم. آرزوی من سلامتی بود و سرخوشی که هردویش را تا امروز داشته‌ام. از فردا هم کسی خبر ندارد. فقط امیدوارم این لطف خداوند همیشه با من باشد.
و آیا اگر قرار بود خودتان سرنوشت‌تان را انتخاب کنید، باز هم انتخابتان همین زندگی بود؟
70سال گذشت (هرچند هفت دهه گذشته اما باور کنید جز درد پا، اصلا هیچ حسی از 70سالگی ندارم و ذهنم 40، 45ساله است! در واقع من 70ساله 40ساله‌ام!!) حالا اگر به عقب نگاه کنم و ماجراهای بد و خوب زندگی‌ام را مرور کنم، می‌بینم کفه خوبی‌ها خیلی سنگین‌تر و پایین‌تر از کفه بدی‌هاست. پس اگر تعیین سرنوشتم با خودم باشد، تجربه‌هایی را که از این زندگی 70ساله اندوخته‌ام به کار می‌گیرم که باعث می‌شود اشتباهاتی را که مرتکب شده‌ام دیگر مرتکب نشوم و بعد همین زندگی را با روشن‌بینی، ذکاوت و منطق بیشتر انتخاب می‌کنم و باز همان بنده شاکر باقی می‌مانم.
(عسل عباسیان/شرق)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

فرزاد حسنی: دارم عروسی می‌کنم!

جام جم سرا: پس از مصاحبه آزاده نامداری با روزنامه صبا (که آن را از طریق مطالب مرتبط در سمت چپ همین صفحه یا کلیک روی لینک آن مطلب با عنوان «آزاده نامداری از طلاقش می‌گوید: کاش خودم را زندگی می‌کردم» می‌توانید بخوانید) ریتم زندگی، روایت خبرنگاری را منتشر کرد که اولین بار خبر ازدواج فرزاد حسنی و آزاده نامداری را به رسانه‌ها کشید. سپس، آزاده در گفت‌و‌گویی تلفنی، پاسخی به حمید فراهانی راد، نویسنده یادداشت مذکور، داد که «جام جم سرا» هر دوی آن‌ها را برای اطلاع خوانندگان و مخاطبانش در ادامه منتشر می‌کند.

***

روایت خبرنگار: الو! من دارم عروسی می‌کنم

به من گفت به خاطر اینکه رسانه‌ها استنباط و متن شخصی شون رو ننویسن، دوست دارم خودت یه متن خوشگل واسه ازدواج من و آزاده بنویسی و منتشر کنی. از اونجایی که شخصا علاقه زیادی به فرزاد دارم، با ذوق تمام شروع کردم به نوشتن متن ازدواج غیرمنتظره‌اش با آزاده نامداری. آنقدر برایشان خوشحال بودم که خواب از سرم پریده بود و چون خودِ فرزاد به شدت اهل قلمه، باید متنی می‌نوشتم که به دلش می‌نشست و بعد از تاییدش اون رو برای انتشار به رسانه‌ها می‌فرستادم.

خلاصه اولین بار متن ازدواج رسمی فرزاد حسنی و آزاده نامداری رو در روزنامه تماشا منتشر کردم که حسابی سروصدا کرد. چند روز بعدش هم که به یکی از خیابان‌های غربی تهران رفتم و فرزاد که اون روز حلقه دست چپش بدجوری تو چشم می‌زد، یک فلش بهم داد تا عکس‌های مراسم عقدشون در جماران رو به همراه عکس‌های یادگاریشان با حاج حسن خمینی منتشر کنم. نمی‌تونم فراموش کنم حساسیت‌های عجیب فرزاد در شب نوشتن روایت مراسم عقدشون تو جماران رو. اون شب فرزاد خان حسنی برای اینکه متنی شایسته مراسم عقدشون در محضر حاج حسن خمینی منتشر شود، تا ۱۲ شب من رو تو دفتر تحریریه نگه داشت و بالاخره تایید متن رو ازش گرفتم و برای چاپ تو روزنامه تماشا فرستادم. بیاین گوشه‌ای از متن مراسم عقدشون رو با هم مرور کنیم: «پنج شنبه ۶ تیرماه ۱۳۹۲؛ ساعت ۱۱ صبح؛ کوچه پس کوچه‌های جماران برای رقم خوردن اتفاقی بزرگ لحظه شماری می‌کنند. اینجا میزبان کسانیست که سال‌ها برایمان حرف زده‌اند، اجرا کرده‌اند و حتی بعضی وقت‌ها از حقوقمان دفاع کرده‌اند. «فرزاد حسنی» و «آزاده نامداری» پنجشنبه به جماران رفتند تا حاج سیدحسن خمینی نوه به تعبیر داماد «آن تیر مُراد» ‌ خطبه عقدشان را جاری کند تا رسما همسر یکدیگر شوند.

چرا فرزاد با آن زبان نیشدار و تند و البته بی‌پروایش (که بار‌ها و بار‌ها چوبش را خورده)، قفل سکوت به زبانش زده و لام تا کام حرف نمی‌زند؟

فرزاد حسنی و آزاده نامداری به همراه خانواده‌هایشان وارد حسینیه جماران میعادگاه عاشقان روح الله شدند و بعد از دقایقی جهت جاری شدن صیغه عقد به دفتر حجت الاسلام حاج سیدحسین خمینی وارد شدند. فرزاد حسنی و آزاده نامداری که دلشان پر از شوق و دلهره بود، دقایقی بعد با حاج سیدحسن خمینی روبه رو شدند و بعد از ورود ایشان و خوشرویی همیشگیشان که موروثی حضرت امام (ره) است، حاج سیدحسن خمینی ابتدا به خوش و بش با فرزاد حسنی پرداخت و از او درباره مشغولیت‌های این روز‌هایش پرسید که آقا داماد توضیحاتی درباره مجموعه رالی ایرانی به تهیه کنندگی سعید ابوطالب خدمت ایشان ارائه کرد. حجت الاسلام سیدحسن خمینی سپس با آزاده نامداری سلام و علیک کرد و درباره مشغولیت‌های این روزهای او پرسید که مشخص شد عروس خانم این روزهای تلویزیون ایران، مشغول تحصیل در رشته روان‌شناسی است.

بعد از چند دقیقه‌ای مراسم عقد این دو مجری توانای تلویزیون آغاز شد؛ ‌ حاج سیدحسن خمینی وکالت آزاده نامداری را برعهده گرفت و حاج آقا رحمانی وکیل فرزاد حسنی شد تا این مراسم با شکوه ویژه‌ای انجام شود. بعد از جاری شدن خطبه عقد با لحن زیبا و روحانی حجت السلام سیدحسن خمینی، ایشان فرمودند: «انشالله که خداوند این ازدواج را برای این دو جوان امروز ما مبارک گرداند و درهای رحمت و خیر و برکت خود را به روی این خانواده تازه شکل گرفته باز کند. انشالله خداوند دل‌های این دو جوان را روز به روز به هم با محبت‌تر قرار دهد و صفا و صمیمیت را بزرگ‌ترین سرمایه زندگی آقا فرزاد و آزاده خانم نماید. انشالله خداوند محبت پیامبر (ص) و اهل بیتش را سرمایه همیشگی این خانواده گرداند و این ازدواج را باعث اتمام رحمت، اکمال نعمت و وسعت رزق قرار دهد. انشالله خداوند فرزند صالحی به ایشان عطا کند که نور چشم خود و خانواده‌هایشان باشد و سربازان خوبی برای امام زمان باشند. امیدوارم این ازدواج طولانی و همچنین زندگی توام با خلوص نصیبشان کند.»

حالا اما سه ماهی از جدایی بی‌سروصدای فرزاد حسنی و آزاده نامداری می‌گذره. اهالی مطبوعات و رسانه همگی در جریان این اتفاق تلخ بودن، اما هیچ کس به حرمت حفظ حریم شخصی آن‌ها دست به قلم نبرد و به قول رسانه‌چی‌ها گفتیم داستان رو زیر سیبیلی رد کنیم! ولی دو روز پیش آزاده نامداری با گفتگویی جنجالی همه چیز رو رسانه‌ای و رسما خبر جدایی‌اش از فرزاد حسنی رو اعلام کرد. شنیدن این خبر‌‌ همان سه ماه پیش آنقدر تلخ بود که چند روزی بهش فکر می‌کردم. آنقدر تلخ که حتی رویم نمی‌شد به فرزاد زنگ بزنم و دلداریش بدم. اصلا باورم نمی‌شد اون همه هیجان و ذوق یکدفعه و قبل از اینکه حتی زیر یک سقف بروند در نطفه خفه شود و تبدیل به یک حسرت بزرگ در زندگی هردویشان شود.

تنها یک سوال از آزاده نامداری دارم؛ خانم نامداری... شما که می‌دانستی بهتر است این آتش زیر خاکستر و محرمانه بماند، چرا این گونه خبر طلاقتان را رسانه‌ای کردید؟ مگر نه اینکه شما مجری تلویزیونی هستید که میلیون‌ها بیننده پای حرف‌هایتان می‌نشینند، بِهِتان اعتماد می‌کنند و شما و همکارانتان را الگوی زندگیشان قرار می‌دهند؟ چرا فرزاد با آن زبان نیشدار و تند و البته بی‌پروایش (که بار‌ها و بار‌ها چوبش را خورده)، قفل سکوت به زبانش زده و لام تا کام حرف نمی‌زند؟ اینکه همیشه چهره‌های سر‌شناس از مطبوعاتی‌ها شاکی‌اند که چرا در زندگی ما سرک می‌کشید را همه می‌دانیم، پس چطور شد شما این بار خودت پیشقدم شدی؟ چطور می‌شود یک زن ایرانی با این صراحت و بی‌هیچ ابایی در حرف‌هایش بگوید «قبل از اینکه همسر کسی باشم، مجری تلویزیونم!» خانم نامداری... یعنی مجری بودن در تلویزیون اینقدر با ارزش‌تر از همسر یک مرد ایرانی بودن است؟ منِ مخاطب دیگر چگونه می‌توانم پای حرف‌های شما در تلویزیون بنشینم و شما از راز و رمز موفقیت و اصالت یک زن ایرانی برایمان حرف بزنید و از خانه داری و همسرداری یک زن برایمان بگویید؟

من به واسطه دوستی با فرزاد حسنی و صحبت‌های چند روز اخیرمان با صراحت می‌گویم او به شدت ناراحت است

شخصا از فرزاد حسنی به خاطر سکوت معنادارش بعد از انتشار گفتگوی جنجالی آزاده نامداری تشکر می‌کنم که حداقل با قفل زدن به زبانش اجازه نداد بیشتر از این حیثیت و حرمت صداوسیمای ایران از بین برود. خانم نامداری... من نمی‌دانم در زندگی خصوصی شما دو نفر چه اتفاقاتی افتاده است، اصلا هم نه به من و نه به هیچ کسی در این کُره خاکی ارتباطی ندارد، اما از شما که به واسطه آنتن تلویزیون ایران تبدیل به یک چهره سر‌شناس شده‌اید انتظار می‌رفت کمی دقیق‌تر به حساسیت جایگاه‌تان و بازتاب منفی انتشار حرف‌هایتان فکر می‌کردید و بعد تصمیم می‌گرفتید.

من به واسطه دوستی با فرزاد حسنی و صحبت‌های چند روز اخیرمان با صراحت می‌گویم او به شدت ناراحت است و البته ما همه متعجبیم از این همه عجولانه رفتار کردن شما. خانم نامداری... دیگر همه می‌دانیم خیلی از چهره‌ها که شهرتشان هم اندازه شما یا بیشتر هم هست، از همسرشان جدا شده‌اند اما هنوز یا شاید هم تا ابد این اتفاق تلخ را در بوق و کرنا نمی‌کنند و مطمئن باشید هیچ‌گاه با افتخار از آن حرف نمی‌زنند.

امیدوارم دیگر شاهد اتفاقاتی از این دست در میان اهالی هنر نباشیم تا هر کسی که از راه می‌رسد به خودش جرات ندهد بگوید فضای این عالم مسموم و ناسالم است.

***

پاسخ آزاده نامداری: چرا هر کسی از استنباط شخصی‌اش داستان درست می‌کند؟

«من یادداشت شما در تی وی پلاس را دیدم، به نظرم خیلی یک طرفه به قاضی رفته بودید. روی سخن من با آقای حمید فراهانی راد است که دوست مشترک من و فرزاد حسنی است. ایشان اگر دوست فرزاد است، طبعا دوست من نیز بوده و باید جواب سوال‌هایی که در آن متن از من پرسیده بودند را نیز منتشر کنند تا قضاوت عادلانه‌ای اتفاق افتاده باشد.

به هر محفل هنری می‌رفتم می‌گفتند «به فرزاد سلام برسان!» مگر چقدر می‌توانم این مسئله را از همه قایم کنم و بگویم «چشم» من تحمل این بار سنگین دروغ را ندارم. من یک زن کاملا سنتی ایرانی هستم و در مرام و ادبیاتم نیست که بروم جار بزنم «من جدا شده‌ام.»

مصاحبه من با روزنامه صبا موجود است، اگر متن مصاحبه‌ام را کامل خوانده باشید، می‌بینید آنجا نه اسمی از کسی برده‌ام و نه به اتفاق خاصی اشاره کرده‌ام. آنجا قرار بود درباره عشق، فلسفه زندگی و دنیا صحبت کنیم که همه این موضوعات از علاقه مندی‌های شخصی‌ام است. هیچ وقت درباره کسی صحبت نکرده‌ام و خاصه در این گفتگو هم در مورد جدایی‌ام حرفی به میان نیاوردم. اما رسانه‌های مختلف به واسطه استنباط شخصیشان و با تیتر «آزاده نامداری طلاقش را پذیرفت!» بازتاب عجیبی به این اتفاق دادند، در حالی که هیچ کجای مصاحبه من چنین حرفی زده نشده بود».

آزاده نامداری در ادامه گفت: «دومین نکته‌ای که لازم است بگویم این است که بسیار به اینکه ما باید آدم‌های راستگو و صادقی باشیم معتقدم. یادم است یک روز شقایق دهقان به تلویزیون آمده بود و روی آنتن گفت من یک نامادری‌ام. با اینکه نامادری بودن را در جامعه ما نمی‌پذیرند، اما شقایق دهقان با شهامت زیاد این موضوع را مطرح کرد و بعید می‌دانم بعد از این اتفاق هم ذره‌ای به محبوبیت یا جایگاهش در میان مردم لطمه‌ای وارد شده باشد. او با مردمش صادق بود و به نظرم بهترین کار ممکن را انجام داد. اصولا لاپوشانی یا دروغ گفتن اذیتم می‌کند و نمی‌توانم بار سنگین دروغ را روی دوشم تحمل کنم. من به هر محفل هنری از جمله تئا‌تر، سینما یا کنسرت که می‌رفتم می‌گفتند «به فرزاد سلام برسان!» اما مگر چقدر می‌توانم این مسئله را از همه قایم کنم و بگویم «چشم، سلام می‌رسانم!» من تحمل این بار سنگین دروغ را ندارم. من یک زن کاملا سنتی ایرانی هستم و در مرام و ادبیات خودم و خانواده‌ام نیست که بروم جار بزنم «من جدا شده‌ام.» هرگز دوست نداشتم این اتفاق تا این حد بازتاب رسانه‌ای داشته باشد، اما به قول شهاب حسینی «یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی‌پایان است.»

تعجبم از این است که فضای رسانه‌ایمان چقدر آمادگی ذهنی داشت که بعد از انتشار گفتگوی من با روزنامه صبا این هجمه رسانه‌ای اتفاق افتاد و انگار همه آماده بودند این خبر را منتشر کنند، در حالی که به هیچ وجه به صورت مستقیم این خبر را اعلام نکردم.

آزاده نامداری در پاسخ به این سوال که آیا مدیران صداوسیما از جدایی این دو مجری و بازتاب زیاد رسانه‌ای‌اش عصبانی هستند یا خیر نیز گفت: «مدیران سازمان برای چه باید ناراحت باشند؟! هر کدام از آن‌ها از من درباره این اتفاق بپرسد، می‌نشینم و داستان را برایش تعریف می‌کنم و آن‌ها حتما درک خواهند کرد. تا این لحظه که هیچ کدام از مدیران سازمان صداوسیما به این مسئله واکنشی نشان نداده‌اند و به نظرم دلیلی برای ناراحتیشان وجود ندارد.»

آزاده نامداری در پایان گفتگوی تلفنی‌اش با تی وی پلاس گفت: «امیدوارم همه شرایط حال حاضر من را درک کنند و بیشتر از این به اتفاقات اخیر دامن نزنند. اصلا چرا باید هر کسی از این شرایط با استنباط شخصی‌اش داستان درست کند؟!»


ادامه مطلب ...

وای که چه مادرشوهر ماهی دارم من!

جام جم سرا: برای رسیدن به چنین جایگاهی، بهترین کار این است که در ابتدای راه و آغاز زندگی مشترک، دید خوبی درباره خانواده طرف مقابل داشته باشیم و روش مناسبی برای برقراری رابطه صحیح با خانواده همسرمان انتخاب کنیم؛ همچنین نباید فراموش کنیم که این به نفع زندگی مشترک ماست و اگر همسرمان را دوست داریم باید خانواده او را هم دوست داشته باشیم و به آنها احترام بگذاریم.


در این زمینه دکتر سپیده شبان، متخصص در امور مشاوره ازدواج و خانواده راهکارهایی ارائه کرده که توجه به آنها می‌تواند بخشی از مشکلات را تا حدی حل کند.


گام اول: شناخت هدف

اولین کاری که یک زوج در آغاز زندگی مشترک باید انجام دهند این است که نسبت به یکدیگر، زندگی زناشویی و خانواده طرف مقابل خود شناخت و آگاهی پیداکنند. یعنی ابتدا باید بدانند که هدفشان از ازدواج چیست، چرا ازدواج می‌کنند و قرار است بعد از این وارد چه دنیایی شوند. چه انتظاراتی از این ارتباط دارند و در این میان نقش خود، طرف مقابل و خانواده‌های هر دو طرف را تشخیص دهند. هنگامی که با چنین شناختی قدم در زندگی مشترک می‌گذاریم قطعا این شناخت می‌تواند ما را در تمام زمینه‌ها بیشتر کمک کند؛ مثلا اگر نسبت به همسر خود و خانواده او شناخت کافی داشته باشیم می‌توانیم با توجه به توانایی‌ها و روحیات و خلق‌و‌خوی آنها و قوانین حاکم بر خانواده‌شان رفتار کنیم . به این ترتیب برخوردهای آنها نیز با ما معقول‌تر و قابل‌قبول‌تر خواهد بود. یک زوج وقتی ازدواج می‌کنند و ازخانواده خود جدا می‌شوند مرزی دور آنها تشکیل می‌شود که مانند پوسته بیرونی تخم‌مرغ کاملا محتویات درونی خود را در بر‌می‌گیرد. انگار زن و شوهر داخل این فضا هستند واز دیگران جدا می‌شوند. بنابراین هر کدام از این شرایط جدید ویژگی‌هایی دارد؛یعنی زن و شوهری که با هم ازدواج می‌کنند و مرزی بین آنها و دیگران کشیده می‌شود لازم است کارهایی از جانب خود و خانواده‌هایشان انجام شود که به این مرز احترام گذاشته شود. متأسفانه در بعضی خانواده‌ها با توجه به وابستگی‌های شدیدی که خانواده‌ها به فرزندانشان دارند، هنگام ازدواجشان فکر می‌کنند فرزندشان از آنها دور شده یا در بعضی موارد شروع به مقایسه شرایط ازدواج خودشان با فرزندانشان می‌کنند و بدین‌ترتیب مشکلاتی به‌وجود می‌آید.


گام دوم: مشاوره کنید

برای جلوگیری از بروز هرگونه اشتباهی در رفتارهای زوجین و خانواده‌های آنها، بهترین کار و نخستین گام این است که ما قبل از تشکیل زندگی واقعا پختگی و رشد کافی را در خودمان به‌وجود بیاوریم و تشخیص دهیم که آمادگی لازم را برای آغاز نوع جدیدی از زندگی داریم یا خیر؛ چون ازدواج بنیان بسیاری از اتفاقات مهمی است که در کشور می‌افتد و آینده فرزندانمان در گرو تربیت صحیح در خانواده‌هایی موفق است. بنابراین بهتر است با توجه به راهکارهای زیادی که در تمام زمینه‌ها وجود دارد وقبل از آنکه مشکلی به‌وجود بیاید شناخت کافی برای مقابله با آنها داشته باشیم. این کار در دنیای امروزی با مشاوره و شرکت در کلاس‌های آمادگی قبل از ازدواج به خوبی امکان‌پذیر است. به‌خاطر داشته باشیم که برای آغاز زندگی مشترک باید سرمایه‌گذاری لازم انجام شود و زوجین وقت و انرژی زیادی برای شناخت یکدیگر و خانواده‌هایشان بگذارند.


گام سوم: احترام بگذارید

در آغاز زندگی مشترک دو طرف باید دید مثبتی نسبت به طرف مقابل و خانواده او داشته باشند و فراموش نکنند که احترام به خانواده همسر باعث موفقیت بیشتر و تحکیم زندگی زناشویی خود آنهاست. برای رسیدن به چنین دیدگاهی باید هرگونه فکر منفی را که از قبل در ذهنمان هست از بین ببریم و مرز بین دخالت و کمک از طرف والدین را تشخیص دهیم. والدین هم باید با توجه به اینکه فرزندانشان وارد ارتباط جدیدی شده‌اند، به آنها فرصتی برای تجربه کردن بیشتر بدهند. آنها می‌توانند در بسیاری موارد نظر بدهند ولی این موضوع که ما تا چه حد می‌توانیم آن را عملی کنیم، موضوعی دو طرفه است؛یعنی هم خود ما که وارد ارتباط جدیدی شده‌ایم باید خواهان آن باشیم و هم والدین باید نظرات خود را طوری مطرح کنند که جایگاه مشاوره و راهنمایی داشته باشد.


گام چهارم: مغزتان را عوض کنید

متأسفانه بسیاری از زوج‌ها گمان می‌کنند والدین همسرشان قصد دخالت در کارهای آنها را دارند البته این موضوع تا حد زیادی به فرهنگ حاکم بر خانواده‌ها بستگی دارد. یعنی بسیاری افراد چون از قبل ذهنیت مثبتی در این زمینه ندارند نمی‌توانند دید خوبی نسبت به هرگونه کمکی که والدین طرف مقابل به آنها می‌کنند داشته باشند و اغلب کمک‌های آنها را دخالت تلقی می‌کنند. بنابراین بهتر است بدون هیچ تفکری از قبل نسبت به خانواده همسر وارد زندگی مشترک شد و هرگونه خطاهای ذهنی یا شناختی را که در این خصوص وجود دارد از بین برد.


گام پنجم: کنار بیایید

بهتر است با توجه به سطح فرهنگ و شرایط خانواده‌های زوجین، ابتدا با سطح توقعات و انتظارات آنها آشنا شویم. بعضی خانواده‌ها انتظار دارند فرزندان و همسرانشان حتما عقاید آنها را بشنوند و شاید در بعضی موارد همین که نظراتشان شنیده شود برایشان کافی باشد ولی بعضی خانواده‌ها به شنیده شدن و توجه به عقایدشان بسنده نمی‌کنند؛یعنی حتما باید ببینند که فرزندشان مطابق نظر آنها رفتار می‌کند؛ در غیراین صورت ممکن است بخواهند مقایسه و سرزنش کنند. همین موضوع باعث می‌شود که ظرفیت طرفین به مرور کاهش پیدا می‌کند و با توجه به مشکلات دیگری هم که در زندگی وجود دارد، این موضوع تبدیل به بحرانی در زندگی آنها می‌شود. بنابراین علاوه بر اینکه والدین باید نظرشان را به‌گونه‌ای مطرح کنند که دخالت محسوب نشود، فرزندان هم باید به‌نظر آنها احترام بگذارند.


گام ششم: بشناسید و بشناسانید

برای اینکه زوج‌ها در آغاز زندگی مشترک بتوانند ارتباط خوبی با خانواده همسر خود برقرار کنند، ابتدا باید میزان آگاهی‌های خود را از خصوصیات و روحیات خانواده‌ها بالا ببرند و در واقع بیشتر با آنها آشنا شوند. همچنین باید بپذیرند که والدینشان چون تجربیات بیشتری دارند، دوست دارند آن را در اختیار فرزندانشان بگذارند ولی نیت بدی ندارند. هنگامی که فرزندان این موضوع را درک کنند می‌توانند شنونده‌های خوبی برای گوش سپردن به حرف‌های والدین خود باشند. این خیلی برای والدین ارزشمند است که حتی اگر مخالف نظرشان هستیم با حوصله و احترام سخنانشان را بشنویم و راجع به آنها فکر کنیم و به آنها بگوییم که حتما راهکار‌ها و تجربیات شما را مدنظر قرار می‌دهیم و به آنها احترام می‌گذاریم و بسیار سپاسگزاریم که برای ما وقت می‌گذارید. در واقع جوانان ابتدا باید با روحیه والدین همسر‌شان آشنا باشند، آنها را بپذیرند و به آنها احترام بگذارند اما هیچ‌گاه نباید طوری با آنها صحبت یا رفتار کنند که نشانگر بی‌اهمیتی به رفتار و عقاید‌شان باشد. بنابراین هم بایدبه والدین احترام بگذاریم، هم شنونده خوبی باشیم و هم از آشنا شدن با عقاید و تجربیاتشان استقبال کنیم.


گام هفتم: شرط نگذارید

هر زوجی مایلند بتوانند ارتباط بسیار خوبی با والدین همسر خود داشته باشند ولی گاهی نمی‌توانند موفق شوند. متأسفانه خیلی از مردم در جامعه ما دوست داشتن مشروط راتجربه کرده‌اند؛ یعنی عقیده دارند هر کس تا زمانی برای آنها دوست داشتنی است که خصوصیات و ویژگی‌های مورد علاقه آنها را داشته باشد یا کار خاصی انجام بدهد. این موضوع باعث می‌شود توقعات نابجایی از یکدیگر داشته باشیم؛ مثلا در ذهن خود تصویر خاصی از پدر و مادر همسر خود ساخته‌ایم. اما وقتی وارد زندگی می‌شویم آن افراد با طرح واره‌ها و چارچوب‌هایی که در ذهن ماست یکی نیستند. بنابراین نخستین چیزی که جوانان باید مدنظر قرار دهند پذیرش واقعیات است ولو آنگونه که ما می‌خواهیم نباشند. زوج‌ها باید بدانند اگر همسرشان را دوست دارند باید خانواده آنها را هم با همان ویژگی‌ها و فرهنگی که از قبل داشته‌اند بپذیرند ولی نمی‌توانند انتظار داشته باشند دیگران بنا به خواست آنها تغییر کنند. متقابلا خانواده‌ها نیز باید بپذیرند که عروس یا داماد آنها در خانواده‌هایی متفاوت با آنها رشد کرده‌اند. پذیرش این تفاوت‌ها کمک می‌کند تا بتوانیم بهتر یکدیگر را بپذیریم. گاهی افراد انتظار دارندهمسر یا خانواده او رفتاری کاملا مشابه‌خود آنها داشته باشندو با باورهای اشتباهی وارد زندگی زناشویی می‌شوند مثلا فکر می‌کنندهمسر خوب کسی است که همیشه در هر جایی و در تمام مهمانی‌ها کنار او باشد و کمتر به دیگران توجه داشته باشد یا خانواده طرف مقابل باید همانگونه که دلخواه او است رفتار کنند. ولی وقتی وارد زندگی می‌شوند با خلاف آن مواجه می‌شوندو همین موضوع باعث بروز مشکلاتی با همسر یا خانواده‌اش می‌شود. پذیرش تفاوت‌ها و دیدگاه‌های افراد خیلی مهم است و نباید انتظار داشته باشیم که دیگران دقیقا مانند ما فکر یا رفتار کنند. آگاه باشیم که چه انتظاراتی از آنها داریم و افراد را آنگونه که هستند بپذیریم البته والدین نیز می‌توانند انتظارات خود را از فرزندانشان تعدیل کنند. ولی با توجه به انعطاف‌پذیری بیشتر جوانان، بهتر است این تغییر و پذیرش ابتدا از طرف جوانان صورت پذیرد.


گام هشتم: باورهایتان را اصلاح کنید

گاهی افراد با پیش زمینه‌هایی وارد زندگی مشترک می‌شوند که می‌تواند بسیار مشکل‌زا باشد، مثلا با توجه به شنیده‌های اطرافیان دید خوبی نسبت به خانواده طرف مقابل ندارند و فرهنگ غلطی از دوران کودکی در ذهن آنها شکل می‌گیرد. نباید بگذاریم این شنیده‌ها و تجربه‌های دیگران، ذهنیت بدی برای آغاز زندگی مشترک به ما بدهد؛ مثلا اگر از کودکی شنیده‌ایم مادر یا پدر همسرمان نمی‌توانند با ما رفتار دوستانه‌ای داشته باشند و با این ذهنیت وارد زندگی شویم، ناخودآگاه نیز نمی‌توانیم ارتباط خوبی با آنها برقرار کنیم. اصلاح باورها و عقاید ما برای موفقیت در هر ارتباطی بسیار مهم است. برای شروع هر کار مهم یا آغاز هر ارتباطی باید اطلاعات کافی در آن زمینه داشته باشیم. ما معمولا حتی برای خرید یک لباس هم ساعت‌ها وقت می‌گذاریم و از دیگران سؤال می‌کنیم تا بتوانیم آنچه را واقعا می‌خواهیم بیابیم. ولی متأسفانه برای وارد شدن به یکی از مهم‌ترین مراحل زندگی، آگاهی‌های لازم را کسب نمی‌کنیم. فراموش نکنید به همان نسبت که بتوانیم اطلاعات کافی در زمینه‌ای داشته باشیم به همان نسبت نیز اعتماد به نفس بیشتری خواهیم داشت. هنگامی که با اعتماد به نفس وارد ارتباط می‌شویم، هم اضطراب کمتری داریم و هم ذهن بازتری برای پیدا کردن راهکارهای مختلف و حل مشکلات خواهیم داشت. ضمن اینکه دید بازتری خواهیم داشت و بیشتر توان پذیرش موقعیت‌های جدید را کسب خواهیم کرد. در ضمن باید با رها کردن باورهای غلط عامیانه، سعی کنیم خودمان با توجه به واقعیات موجود به نتیجه درستی برسیم.(همشهری)


ادامه مطلب ...

به دادم برسید؛ دارم در تب عشق می‌سوزم

جام جم سرا: دوران نوجوانی سرشار از احساس‌های نو، تازه و عجیب و غریب است. اینکه ما لحظه‌ای شیفته یک تابلوی نقاشی می‌شویم و لحظه‌ای با شنیدن یک موسیقی، اشک از چشمانمان جاری می‌شود، همه و همه احساسات تازه و عجیبی است که در این دوران تجربه می‌کنیم.

به این عشق‌ها دل خوش نکنید

به نظر می‌رسد، شما هنوز به بلوغ و پختگی لازم از لحاظ عاطفی برای ازدواج نرسیده‌اید. بنابراین، ضمن احترامی که برای احساس شما قائل هستم، باید بگویم که دل خوش کردن به چنین علاقه‌هایی رفتاری کودکانه است. به شما توصیه می‌شود که روی خودآگاهی، خود‌شناسی و مهارت‌های ارتباطیتان بیشتر کار کنید و این نکته مهم را هم مد نظر داشته باشید که چنین علاقه‌ها و عشق‌هایی، آینده مشخصی به نام از دست دادن زمان و فرصت‌ها دارند.

واقع بینی، قدم اول برای انتخاب همسر

شما باید جایگاه و ارزش واقعی خود را بشناسید. نگاهی به داشته‌‌هایتان بیندازید و جایگاه خود را در دنیای اطرافتان پیدا کنید. با این کار است که امکان انتخاب‌های مناسبی خواهید داشت. توجه کنید که واقع بینی، اولین اصل برای انتخاب همسر و شروع یک زندگی مشترک است و امید به ازدواج با توهم اینکه فردی به شما علاقه دارد، بدون داشتن دلایل منطقی، به دور از واقع بینی است.

احساستان را بشناسید

بررسی کنید و ببینید چه چیزهایی در فرد مورد علاقه‌تان، شما را جذب او کرده است. این ملاک‌ها بیشتر ظاهری هستند (مانند زیبایی) یا ویژگی‌های شخصیتی؟ زمانی که ما شخصی را برای ازدواج انتخاب می‌کنیم، به او اجازه می‌دهیم وارد فکر و ذهن ما شود و حتی جایی را به خود اختصاص دهد در حالی که اگر اندکی از آن افکار و خیال‌ها فاصله بگیریم، جزئیات بیشتری از آن فرد را می‌توانیم ببینیم و بهتر تصمیم بگیریم.

تصور کنید یک تابلوی نقاشی در اختیار دارید و از شما خواسته‌اند آن را توضیح دهید. هر قدر فاصله‌تان با تابلو بیشتر باشد، به طور طبیعی جزئیات کمتری از آن را خواهید دید.

این نکته را نیز در نظر داشته باشید که فرصت‌ها بسرعت می‌گذرد و نباید با تصمیم‌ها و خیال‌های اشتباه، فرصت‌های مناسب برای ازدواج را از دست داد. (سیمین قربانی - کار‌شناس ارشد مشاوره خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

۲ دختر کوچک دارم اما دیگر کم آورده‌ام

جام جم سرا به نقل از خراسان: بهتر بود از دلایل تنهایی خود و شرایطتان بیشتر می‌گفتید تا تصویر روشنتری از موقعیت فعلی شما به دست می‌آوردیم.

عوامل متعددی می‌تواند دست در دست هم داده باشد تا شما احساس فعلیتان مبنی بر اینکه «دیگر نمی‌توانم» را تجربه کنید. مسئولیت بزرگ کردن فرزندان بدون کمک همسر و احتمالاً اطرافیان، فشار زیادی به شما وارد کرده است و اگر چه یک موفقیت بزرگ و چشمگیر محسوب می‌شود اما از نظر دیگران به طور قطع فشاری که به شما طی این مدت وارد شده است، قابل درک نیست. ‌‌نهایت کمکی که اطرافیان به شما در مواجهه با مشکلات می‌کنند، همدلی است که البته موثر است اما کافی نیست و چون هیچ‌گاه تجربه مشترکی با شما نداشته‌اند، درک آن‌ها از حال شما و شرایطی که با آن دست و پنجه نرم می‌کنید مسلماً ناقص و ناکافی است.
با این حال، لازم است به چند نکته توجه کنید تا بتوانید احساس فعلیتان را تغییر دهید تا کمتر احساس رنج کنید:

ارزش وقتگذاری‌هایتان را فراموش نکنید:
از اینکه عنوان کردید دوری از فرزندانتان برایتان دشوار است، می‌توان نتیجه گرفت که بیشتر وقت خود را به آن‌ها اختصاص داده و همچنین رابطه خوبی با آن دو برقرار کرده‌اید. به طور کلی، والدینی که به طور مستمر از کودکان خود حمایت می‌کنند و با آن‌ها صمیمی هستند، در فرزندان خود اشتیاق ابراز رفتارهای اجتماعی قابل قبولتری ایجاد می‌کنند و زمینه را برای بروز توانمندی‌ها و قابلیت‌های بهتر و بیشتر در کودکان خود فراهم می‌سازند. ضمن اینکه وقت گذاشتن شما برای فرزندانتان که هر دو در سن حساس و بسیار مهمی قرار دارند در شکل دادن به شخصیت آن‌ها بسیار مفید و کارساز بوده است، دانستن این امر می‌تواند شما را از رشد بهنجار مهارت‌های اجتماعی متعادل و سلامت در آن‌ها مطلع و تا حدی خستگی را از تن شما بیرون کند.


با چند شرط مهم به ازدواج مجدد فکر کنید:
بزرگ کردن دو فرزند با اختلاف سنی کم، به قدر کافی می‌تواند فرساینده و خسته کننده باشد. با توجه به تحمل استرس‌ها و به خصوص تلاشتان برای اینکه این استرس‌ها را به فرزندانتان منتقل نسازید بخوبی می‌توان دلیل عنوان کردن جمله «دیگر نمی‌توانم» را درک کرد. چون اطلاعات کافی از دلیل تنها بودن شما در دست نیست، به طور کلی عرض می‌کنم که اگر دلیل تنهایی شما جدایی یا فوت همسرتان است می‌توانید برای ازدواج مجدد تصمیم بگیرید. باز هم باید بگوییم چنین تصمیمی با وجود دو فرزند، شرایط زندگی و روحیه فعلی شما، تحملی که تقریباً تمام شده، تصویر ذهنی شما از همسر قبلیتان -در صورتی که جدا شده‌اید- تجربه شما از زندگی تا به این لحظه، حمایت‌های اطرافیان، مسائل اقتصادی و... بسیار سخت و نیازمند صرف وقت و دریافت مشورت تخصصی بسیار است.

همچنین لازم است وقت بیشتری را به خود، خواسته‌ها و نیاز‌هایتان اختصاص دهید. اکنون که بزرگ کردن فرزندانتان به اندازه روزهای اول دشوار نیست، می‌توانید وقت بیشتری برای استراحت، تفریح و علایق خود اختصاص دهید. اگر چه این فرصت می‌تواند خیلی کوتاه باشد، اما نحوه‌ای که آن را پر می‌کنید حائز اهمیت است و باید طوری باشد که در آن سعی کنید به علایق شخصیتان توجه بیشتری به خرج دهید. (پریسا غفوریان - کار‌شناس ارشد روان‌شناسی بالینی)


ادامه مطلب ...

رحم خانم جوان دارم ۳۰ میلیون اجاره؛ دبه هم نمی‎کنم!

جام جم سرا به نقل از تابناک: از در که وارد بیمارستان می‌شوی هم نگاه‌های پر حسرت مادرانی که جنین خود را در بطن حمل می‌کنند دیده می‌شود و هم نگاه‌های غرق در شادی از فهمیدن جنسیت فرزند و هم دست‌های پر مهر پدر‌های منتظر که به همسر خود برای راحت بلند شدن کمک می‌کنند و هم دست‌های از هم دور افتاده زوج‌های جوانی که به خاطر درد فرزنددار نشدن جدا مانده است.

در این میان، نگاه‌هایی که در عطش داشتن یک فرزند می‌سوزند و چشم به دست‌های توانمند پزشکان و پیشرفت علم دوخته‌اند، بیشتر جلب توجه می‌کند. نگاه‌های پر سوز گداز و دست‌هایی که آماده‌اند بر هر ریسمانی چنگ بزنند تا کودکی آن‌ها را پدر و مادر خطاب کند.


۲۰ درصد خانواده‌ها، فرزنددار نمی‌شوند

بر اساس آمار وزارت بهداشت، تقریبا از میان هر ۵ زوج یکی نابارور است و این عمق فاجعه را به نمایش می‌گذارد.

روش‌های مختلفی برای درمان ناباروری وجود دارد از استفاده از قرص‌ها و داروهای خاص تا کاهش وزن و جراحی‌های کوچک و بزرگی که روی زنان و مردان صورت می‌گیرد تا بتواند رحم بانوان در انتظار مادر شدن را بارور کند.
رحم‌های اجاره‌ای آخرین راه حل برای زنانی است که دیگر راهی برای بارداری ندارند. روشی که این روز‌ها اخبار سودجویی و تخلفات حول و حوش آن زیاد است.

به سراغ پرستاری که در قسمت پذیرش بیمارستان ایستاده می‌روم و برایش توضیح می‌دهم که می‌خواهم درباره رحم اجاره‌ای بیشتر بدانم. تردید آنقدر در چشمانش موج می‌زند که وقتی می‌پرسد چرا، داستانی می‌بافم. می‌گویم کسی را می‌شناسم که باردار نمی‌شود و از شهرستان برای درمان می‌خواهد به این بیمارستان بیاید تا از رحم اجاره‌ای استفاده کند.

با تردید به من نگاه می‌کند و دفترچه بیمه می‌خواهد. می‌گویم بیمه نیستم. سرانجام ویزیت را پرداخت می‌کنم و در انتظار نوبت برای پزشکی می‌مانم که پرستار گفته متخصص ناباروری است و در خصوص رحم اجاره‌ای هم اگر لازم باشد توضیحات کافی به من خواهد داد.

بالاخره نوبت به من می‌رسد و وارد می‌شوم. پزشک مرد جوانی است که بدون آنکه نگاهی به من بیاندازد می‌پرسد: مشکل شما چیست؟
می‌گویم: یکی از آشنایانم باردار نمی‌شود.
بدون هیچ کنجکاوی به من نگاه می‌کند. سوال می‌کند: چند سال است ازدواج کرده و آیا اولین بار است برای رفع مشکل اقدام می‌کند؟
می‌گویم: ۷ سال است ازدواج کرده و به او گفته‌اند رحمش برای باروری مناسب نیست و حالا به امید پیدا کردن رحم اجاره‌ای می‌خواهد به تهران بیاید.
این بار نگاهش رنگ کنجکاوی می‌گیرد و از من آخرین آزمایش‌هایی که این فرد تخیلی داده را طلب می‌کند. دیگر بیشتر از این پیش رفتن جایز نیست برای همین برایش توضیح می‌دهم خبرنگارم و می‌خواهم از مشکلات استفاده از این روش بیشتر بدانم.
شرطش این است که برای صحبت نه نامی از او باشد و نه بیمارستان، می‌پذیرم و او توضیح می‌دهد: اجاره رحم، انتقال یک یا تعداد بیشتری از جنین‌های حاصل از لقاح تخمک و اسپرم زوج نابارور به رحم یک زن دیگر است. در این حالت فرد اجاره دهنده رحم، تنها یک میزبان برای جنین است و از نظر ژنتیکی هیچ گونه مشارکتی با جنین حاصله ندارد یعنی مادر و پدر کس دیگری هستند و جای پرورش جنین جایی است به جز بدن مادرش.

جام جم سرااو در جواب سوالم که می‌پرسم به چه زوج‌هایی این راه پیشنهاد می‌شود، می‌گوید: به زوجهایی توصیه می‌شود دست به این کار بزنندکه یا همسرانشان بدون رحم هستند یا به دلایلی رحمشان با جراحی برداشته شده و یا اینکه به دلیل بیماریهای مختلف مثل دیابت، بیماری قلبی، فشار خون یا بیماریهای بدخیم و سرطان قادر به حمل جنین نیستند.

این پزشک در خصوص نحوه پیدا کردن افرادی که متقاضی اجاره رحم خود هستند، توضیح می‌دهد: ما در این موارد دخالتی نداریم. زوج‌های متقاضی با فرد اجاره دهنده بعد از اینکه به محضر مراجعه می‌کنند و پس از عقد قرارداد نزد ما می‌آیند تا ما کار پزشکی را روی آن‌ها انجام دهیم و از روند کار بی‌اطلاعم.

با اصرار می‌پرسم بالاخره باید راهی برای معرفی کسانی که رحم اجاره می‌دهند باشد. می‌خندد و می‌گوید: جلوی در همین بیمارستان یک مرد مسن خمیده ایستاده ما معمولا بیماران را که کسی را ندارند از سر اجبار به او معرفی می‌کنیم. اسمش عبدالله است و دلال این کار است. جزئیات بین خود افراد است و من از جزئیات بیشتر بی‌خبرم.

از او درباره مشکلاتی که بر سر راه این زوج‌ها قرار دارد می‌پرسم. او می‌گوید: بار‌ها دیده‌ام که بعد از انجام عمل جانشینی جنین در رحم، وقتی زن اجاره دهنده برای معاینه به همراه زوجین به بیمارستان می‌آید درخواستهای نابجایی دارد یا در درد و دل‌های این زوج‌ها شنیده‌ام که سوء استفاده مالی دلالان مانند همین عبدالله که گفتم بسیار اذیت کننده است. در این میان بحث شناسنامه دار کردن نوزاد پس از زایمان هم وجود دارد چرا که بر اساس قانون ثبت احوال شناسنامه به نام به دنیا آورنده نوزاد ثبت می‌شود و بنابراین باید با رشوه به بیمارستان، فرد اجاره دهنده را با شناسنامه مادر اصلی بستری کرد.

این متخصص ناباروری اما در باره مشخصات فرد اجاره دهنده رحم نیز توضیح می‌دهد: بی‌تردید فرد اجاره دهنده باید از نظر جسمی سالم باشد، بارداری برای او خطری به همراه نداشته باشد و حداقل یک بار دوران بارداری را تا پایان طی کرده باشد. اوباید از نظر بیماری‌هایی چون هپاتیت و ایدز به دقت بررسی شود و از نظر فشارخون و بیماری سرخچه کنترل شود.

از اینکه وقتش را گرفتم عذر خواهی می‌کنم و به امید اینکه عبدالله معروف را بیابم به خارج از بیمارستان می‌روم. بعد از ساعتی معطلی در محوطه بیمارستان مردی را می‌بینم که با موهای سفید و قدی خمیده و زنجیری در دست کنار درب اصلی ایستاده.

به سراغش می‌روم و می‌پرسم: شما فردی به اسم عبدالله را می‌‌شناسی، دکتر به من گفته می‌توانم برای پیدا کردن رحم اجاره از او کمک بگیرم.

نگاهی کنجکاو به سرتا پای من می‌اندازد و با لحنی خاص می‌گوید: برای خودت می‌خوای آبجی یا کس و کارت بچه دار نمی‌شن؟
می‌گویم: خودم مشکل دارم.
می‌پرسد: پس شوهرت کو؟
می‌گویم: من اینجا زندگی نمی‌کنم. همسرم شهرستان است اگر رحم جور شود سریع به تهران می‌آید.
می‌گوید: من با زن جماعت طرف نمی‌شوم با شوهرت بیا.
عزم رفتن می‌کند که می‌گویم: شما با من قرارداد نبند فقط لااقل بگو هزینه‌ها چقدر است که همسرم پول لازم را با خود بیاورد.
می‌پرسد: رحم از ۲۲ تا ۳۰ سال یک نرخ است و از ۳۰ تا ۳۵ یک نرخ دیگر. اگر رحم جوان‌تر می‌خواهی باید پول بیشتری بدهی!
می‌گویم: رحم جوان می‌خواهم، می‌گوید: ۳۰ میلیون نقد به علاوه هزینه‌های جانبی که مربوط به دوران بارداری است وپول دوا و درمان. هزینه‌های محضر و قرارداد محضری هم با خودتان است.
می‌پرسم: قرارداد محضری دیگر چیست؟
می‌گوید: محضر آشنا دارم می‌توانیم برویم قرارداد را ثبت کنیم، هم می‌توانید با من قرارداد دست نویس ببندید که هزینه محضر را ندهید. من کلاهبردار نیستم کارم این است، دبه نمی‌کنم! یک پنجم پول را اول می‌گیرم مابقی را بعد از تحویل بچه.

چانه زدن را آغاز می‌کنم اما کوتاه نمی‌آید و در ‌‌نهایت می‌گوید: یک زن ۳۵ ساله هست. هزینه می‌شود ۱۵ میلیون با دوا و درمان.

عبدالله بدون دادن هیچ فرصت اضافه‌ای می‌رود!
من هم عزم رفتن می‌کنم که زنی چادری صدایم می‌زند. نگاهش می‌کنم. جوان است و لرزان. می‌پرسم: با من کاری داشتید؟
می‌گوید: بچه دار نمی‌شی؟
می‌گویم: بله.
می‌گوید: من ۲۳ سالم بیشتر نیست حاضرم با ۱۰ میلیون رحمم را اجاره دهم.
می‌پرسم: چرا؟ تا به حال این کار را کردی؟
می‌گوید: بله به خدا. بار دومم است. بچه کاملا سالم بود. نگاه به ظاهرم نکن بدنم سالم است.
باز می‌پرسم: چرا این کار را می‌کنی؟
می‌گوید: پسرم تنها ۴ سال دارد، سرطان خون دارد. هزینه‌ها زیاد است چاره‌ای ندارم. نمی‌خواهم به خاطر چند میلیون جگرگوشه‌ام بمیرد.
می‌پرسم شوهر نداری؟ با اجاره رحمت مخالف نیست؟
می‌گوید: شوهرم کارگر است، ۲ سال پیش از داربست افتاد و پایش ناقص شد. نمی‌تواند کار کند. به من اجازه و اختیار تام داده و من هم چاره‌ای ندارم برای نجات فرزندم این کار را با همه سختی که برایم دارد انجام دهم. شوخی که نیست، ۹ماه بچه در شکم من است و با او انس می‌گیرم و بعد ولش می‌کنم انگار بند دلم می‌رود اما به خدا اهل پول اضافی گرفتن نیستم.
نگاهش آنقدر رنگ التماس دارد که دلم می‌سوزد و برایش توضیح می‌دهم نیازی به رحم اجاره‌ای ندارم اما هر کاری از دستم بربیاید برای او و فرزندش انجام می‌دهم. چشمانش نمناک می‌شود، سرش را پایین می‌اندازد و در میان بهت و حیرت من میان جمعیت ناپدید می‌شود.

هر چند که رحم اجاره‌ای شاید تنها امید بسیاری از زوج‌های نابارور باشد اما اینکه در رحم زنی بچه یک زوج دیگر رشد کند در فرهنگ ایرانی هنوز هم تابوست و هر چند شوهر این زنان موافقت خود را با این کار اعلام کرده‌اند اما در هر حال در جامعه ما برای بسیاری از این مردان پذیرش این نکته که زن آن‌ها جنین مرد دیگری را در رحم دارد، دشوار است.

از سوی دیگر زنان ایرانی به دلیل عاطفی بودن اغلب درگیری عاطفی با فرزندی که در بطن دارند پیدا می‌کنند هر چند بدانند این فرزند از خون آن‌ها نیست و برای همین جدایی از فرزند برای این مادران اجاره‌ای سخت و دشوار است.

در این میان هر چند مراجع تقلید از نظر شرعی این نوع بارداری را تایید کرده‌اند اما نبود قانون در خصوص نوع قرارداد‌ها و همچنین نبودن ابزاری برای جلوگیری از سودجویی دلالان در این راه بر مشکلات زوج‌های نابارور می‌افزاید و شاید اگر قانونی در این خصوص تدوین شود و مرکزی برای معرفی رحم‌های اجاره‌ای با مجوز قانونی باز شود، دیگر خبری از بسیاری از تخلفاتی که در این روش صورت می‌گیرد نباشد.


ادامه مطلب ...

قربانی اسیدپاشی: دوست دارم اسید پاش را ببینم

قربانی حادثه اسیدپاشی در حال حاضر در بیمارستان فوق تخصصی چشم پزشکی فارابی بستری است و تاکنون نیز چند عمل جراحی بر روی چشم‌ها و پوست او انجام شده است. اما، شدت حادثه باعث شد تا چشم راست این دختر به طورکلی از بین برود و تلاش تیم پزشکی، برای حفظ چشم چپ اوست تا بتواند همچنان، به دنیا نگاه کند.

شنبه شب دکتر سید حسن هاشمی وزیر بهداشت، برای چندمین بار به عیادت این دختر رفت تا از نزدیک در جریان روند درمان چشم‌های او قرار بگیرد.

در فرصت کوتاهی که قبل از آمدن وزیر بهداشت فراهم شد، به سراغ سهیلا جورکش رفتم و از او دلیل این حادثه تلخ را پرسیدم.

او در مورد شب حادثه گفت: به همراه دوستانم داشتم از استخر بر می‌گشتم. بعد از اینکه آن‌ها را در مسیر پیاده کردم، مشغول رانندگی و گفتگوی تلفنی با مادرم بودم که یک دفعه متوجه مرد موتورسواری شدم که به سمت من آمد و چیزی را به صورتم پاشید.

جورکش به جزئیات بیشتری از حادثه اشاره کرد و افزود: کنار پل بزرگمهر سرعت ماشینم رو پایین آوردم، داشتم با تلفن صحبت می‌کردم که دیدم یک موتورسوار اسید پاشید به صورتم و به سرعت رفت.

او گفت:‌‌ همان لحظه با سوزش صورت و چشمانم و بودی بد آن، احساس کردم اسید پاشیده است. ازماشین آمدم پایین و چون هوا تاریک بود، کسی متوجه نمی‌شد چه بلایی سر من آمده است.

قربانی اسیدپاشی ادامه داد: با همین وضعیتم دنبال ماشین‌ها بودم که توانستم در خودروی سفید رنگی را باز کنم که متاسفانه راننده گاز ماشین رو گرفت و رفت.

او گفت: از سوختگی زیاد مجبور شدم لباسم را در بیاورم و کف خیابان خوابیدم. با خودم گفتم یا می‌میرم یا کسی به داد من می‌رسد. که عده‌ای دور من جمع شدند، ولی کسی حتی یک قطره آب به من نداد و دستم رو نگرفت. حتی منو توی ماشین خودم گذاشتند که اسید ریخته بود، باعث شد پشت کمرم هم دچار سوختگی شود.

جورکش از وضعیت رسیدگی در بیمارستانی که توسط آمبولانس به آنجا منتقل شده بود، گلایه داشت.

او گفت: تا صبح با همین وضعیت من خوابیدم در صورتی که با دخترهای دیگه‌ای که تماس داشتم گفتند که ما تا صبح زیر دوش بودیم. خب این باعث شد تا سوختگی بدنم و پاهام بد‌تر بشود.

جورکش در خصوص شناسایی چهره فرد اسیدپاش، گفت: چیزی که یادم می‌آید یک آدم لاغر قد بلند بود. چون داشتم با تلفن صحبت می‌کردم، چهره‌اش را ندیدم ولی دست‌های کشیده‌ای داشت و فکر نمی‌کنم تا قبل از آن روز او را دیده باشم.

قربانی حادثه اسیدپاشی ادامه داد: فکر می‌کنم من رو نشون کرده باشد، البته حدس می‌زدم.

وی افزود: اینکه چرا و به چه دلیل من باید قربانی اسیدپاشی باشم، سئوالاتی است که من جوابی ندارم و خیلی دلم می‌خواهد دولت آن فرد را پیدا کند و خودم او را ببینم و از او سئوال کنم دلیل این کارش چه بوده و چرا من قربانی شده‌ام.(مهر)

882


ادامه مطلب ...

به دنیا آمدن بزغاله‌ها را دوست دارم

محیط بانان بر اساس قانون مسئولیت اجرای قوانین و مقررات صید، شکار، حفاظت و بهسازی محیط زیست را در سطح حوزه استحفاظی خویش به عهده دارند. آنان در حفاظت از حیات وحش، اکوسیستم، جلوگیری از آلودگی محیط زیست، ممانعت از تجاوز به مناطق تحت کنترل سازمان‌های حفاظت محیط زیست و منابع طبیعی خدمت می‌کنند. محل خدمت این محیط بانان نیز عرصه‌های تحت مدیریت حفاظت زیست از جمله پارک‌های ملی، مناطق حفاظت شده، پناهگاه حیات وحش، مناطق شکار ممنوع و تالاب‌های بین‌المللی است.
«امید عزت‌پور» یکی از همین افراد است که در دل طبیعت به انجام شغلی متفاوت و پر از خاطرات هیجان‌انگیز و شیرین البته گاهی غم‌انگیز مشغول به خدمت است تا با پاسداری از طبیعت فضای بهتر و ایمن‌تری را برای هموطنانش آماده کند. وی که این روزها چهارسالی می شود در این حرفه مشغول به کار شده، ۲۹ ساله است و تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی آلودگی محیط زیست به پایان رسانده است. در حال حاضر نیز به عنوان مامور اجرایی محیط زیست استان قزوین به محیط بانی این یگان حفاظتی به فعالیت می‌پردازد.
وی از خطرها و اما و اگرهای حرفه‌اش برای ما می‌گوید:


از کودکی عاشق طبیعت بودم

علاقه‌ام به محیط بانی به کودکی بازمی‌گردد. من از همان دوران شاد و پرانرژی بچگی به کوه و طبیعت علاقه‌مند بودم و به یاد دارم بارها با صدای کبک‌ها و آواز پرندگان از خواب بیدار می‌شدم چون خیلی از وقت‌ها به کوه و طبیعت می‌رفتم و همان جا شب‌مانی داشتم. مرور زمان حس خوبی که از طبیعت می‌گرفتم موجب می‌شد تا بیشتر به طبیعت و پناه بردن به آن فکر کنم.
در همین برنامه‌ها با چند محیط بان آشنا شدم و از نزدیک با آنان صحبت می‌کردم. به مرور با شغل محیط بانی آشنا شدم و برخلاف بسیاری از نوجوانان که آرزوی خلبانی و دکتر شدن دارند،
من محیط بانی را برای شغل آینده‌ام انتخاب کردم. پس از پیگیری از دوستان و آشنایان از استخدامی در آزمون ورودی محیط زیست باخبر شدم و در آزمون آن شرکت کردم و با کسب نمره قبولی آرزوی دوران کودکی و نوجوانی‌ام برآورده شد و در سال ۸۹ استخدام پیمانی سازمان محیط زیست شدم.


فکر کردن به کوهستان و حضور همیشگی‌ام در طبیعت زیبای خداوندی دلم را غنج می‌داد. طبیعتی که با همه اجزای آن انس گرفته بودم؛ با تمامی گیاهان و حیوانات... من دیگر کارم حمایت از وحوش زبان بسته شده بود، وحوشی که در دنیا بی‌نظیرند!
اگرچه در این میان با توجه به سختی‌های این شغل کمی با مخالفت خانواده مواجه شدم اما وقتی آنها به مرور بیشتر با حرفه من آشنا شدند و آرامشم را دیدند آنها هم کم کم عادت کردند.


لطفا نپرسید کی پروانه شکار می‌دهند

بسیاری از مردم هم با این شغل آشنایی ندارند برای همین خیلی از آنها ما را جنگل‌بان خطاب می‌کنند که البته نیاز است رسانه‌ها در خصوص این شغل فرهنگ‌سازی کنند تا محیط بانی هم مانند دیگر مشاغل شناخته شود.
از اینکه مردم بیشتر در رابطه با چگونگی شکار پرندگان و حیوانات از محیط بانان می‌پرسند گاهی اوقات تعجب می‌کنم. بیشتر دلم می‌خواهد از من درباره نحوه حفاظت از وحوش در مناطق بپرسند تا طبیعت با تمام زیبایی‌ها و بکری‌اش به حیات خود ادامه دهد. می‌رنجم وقتی می‌پرسند چه موقع پروانه شکار می‌دهند و چرا این کار ممنوع است!؟
البته این موضوع شامل همه مردم نمی‌شود چراکه افرادی مانند همیاران محیط زیست، عکاسان و فعالان محیط زیست به خوبی با این دیدگاه آشنا هستند و به صیانت از محیط طبیعی اهمیت می‌دهند. علاقه او به شغلش به اندازه‌ای است که دوست دارد فرزندش هم روزی محیط بان شود و البته مردم را هم به این کار تشویق می‌کند و امیدوار است تا همه، چه آنهایی که دوست دارند محیط بان شوند و چه آنهایی که دوست دارند به عنوان گردشگر از فضاهای طبیعی لذت ببرند به خوبی مراقب طبیعت باشند.


خاطره شیرین، خاطره تلخ

چهار سالی می‌شود که این حرفه را پیشه کرده‌ام و تجربه‌های متفاوتی در طول این مدت دارم. به طور مثال در قزوین با انواع پستانداران و گربه سانان از قبیل پلنگ، سیاه گوش، گربه وحشی و سایر پستانداران مانند خرس و همچنین با نشخوارکنندگان از قبیل کل و بز وحشی، قوچ و میش و آهو و انواع پرندگان شکاری و کنار آبزی روبه‌رو می‌شوم. بهترین و شیرین‌ترین خاطره‌ام مربوط می‌شود به مشاهده سه قلاده پلنگ.
یادم می‌آید حدود ساعت ۶ صبح آخرین روزهای تابستان سال ۹۰ قبل از طلوع آفتاب در یک گشت‌زنی در منطقه طارم سفلی به همراه مسئول منطقه با دوربین اطراف را کنترل می‌کردیم که همکارم متوجه حضور پلنگ در منطقه شد. مرا صدا کرد، سکوت بود و فقط صدای باد این سکوت را می‌شکست. در حالی که چشم از دوربین برنمی‌داشت گفت امید دو پلنگ را می‌بینم. من با دقت بیشتری اطراف را با دوربین کاویدم و متوجه سومین پلنگ هم شدم. از این اتفاق و دیدن حیوانی درنده خیلی هیجانزده شده بودیم و می‌دانستیم حضور این پلنگ‌ها ناشی از زحمات و حفاظت خوب محیطبانان منطقه است که با نگهداری اصولی از منطقه موجب شده‌اند این حیوانات در منطقه زندگی خودشان را دنبال کنند.
از نکته‌های خوب این اتفاق این بود که برای نخستین بار به وسیله دوربین فیلم‌برداری و عکاسی شروع به تصویربرداری و عکاسی کردیم و موفق به ثبت سه پلنگ در قالب عکس و فیلم آن دهم توسط محیط بانان شدیم. اما خاطرات تلخ هم دارم بدترین آنها مربوط به را بروز برخی درگیری‌هاست که گاهی محیط بانان مجبور به این اتفاق می‌شوند. اتفاقی که موجب شهید شدن آنان در مناطق طبیعی ایران می‌شود. به همین دلیل هم خانواده همسرم با توجه به درگیری‌هایی که در ایران بین محیط بانان و متخلفان حیات وحش رخ می‌دهد همیشه نگران من هستند.


از دیدن تمامی وحوش لذت می‌برم

آنقدر شغلم را دوست دارم که اگر بار دیگر به عقب بازگردم دوباره محیط بانی را پیشه خود می‌کنم. راستش را بخواهید از دیدن تمامی وحوش لذت می‌برم به ویژه ابهت و زیبایی پلنگ، دیدن آهوان در دشت و پریدن بزهای کوهی از صخره‌ها، زندگی در سخت‌ترین و صعب‌العبورترین کوه‌ها... لحظه به دنیا آمدن بزغاله‌ها و جریان زندگی آنها در صخره‌های بکر کوهستان و شیر دادن آنها توسط بزها و جست و خیز بزغاله‌های بز کوهی همه و همه برایم بسیار دوست‌داشتنی و شگفت‌انگیزند.


من و آرزوهایم

من هم مانند همه افراد آرزوهای دور و درازی دارم. البته مهمترین آنها سربلندی و سلامتی تمامی همکارانم در گوشه گوشه مناطق ایران است. دیگر اینکه روزی برسد که هیچ سرب و گلوله داغی بر قلب هیچ حیوانی فرو نرود. راستش را بخواهیم دوست ندارم حتی یک حیوان بی‌زبان از بین برود. دیگر اینکه دوست ندارم طبیعت را آلوده ببینم. (سوسن نوری/حمایت)

103


ادامه مطلب ...

چشم‌هایم «نزدیک‌بین» بود، حالا «قوز قرنیه» دارم

دکتر فیروزه رحیمی، قوز قرنیه را یک بیماری تحلیل رونده قرنیه چشم دانست و گفت: قرنیه به طور طبیعی شکلی گرد یا کروی دارد، اما در قوز قرنیه به علت نرمی بافت، قرنیه به سمت جلو کشیده می‌شود و حالت مخروطی پیدا می‌کند که در این کش آمدن به سمت جلو، قرنیه نازک می‌شود و باعث یک نامنظمی در سطح قرنیه می‌شود که با عینک قابل اصلاح نیست.

این جراح و متخصص چشم افزود: در این شرایط نمی‌توان عینکی برای بیمار سفارش دهیم که در هر گوشه آن یک شماره داشته باشد. همچنین این تغییر بر روی انکسار نور هنگام ورود به چشم تاثیر می‌گذارد و سبب کاهش وضوح بینایی و تاری دید در بیماران می‌شود.

وی با اشاره به اینکه میزان پیشرفت قوز قرنیه در همه یکسان نیست، گفت: در بعضی بیماران ۲ تا ۳ سال بعد از ابتلا، بیماری با پیشرفت زیاد باعث پیوند قرنیه می‌شود اما در بعضی افراد بعد از ۱۰ تا ۱۵ سال پیشرفتی کند دارد و در حد خفیف آن باقی می‌ماند.

رحیمی یادآور شد: به طور معمول سیر پیشرفت بیماری قوز قرنیه بین ۱۰ تا ۱۵ سال است و اغلب بعد از ۱۵ سال پیشرفت، سیر آن کند یا متوقف می‌شود و در اکثر موارد بعد از ۳۵ سالگی پیشرفت نمی‌کند. ‌

وی علت ابتلا به بیماری قوز قرنیه را ناشناخته دانست و خاطرنشان کرد: این بیماری ارثی نیست، اما زمینه ارثی و ژنتیک، محیط و برخی از بیماری‌ها در بروز قوز قرنیه موثر است. همچنین به بسیاری از بیماران که زمینه بیماری‌های آلرژی فصلی دارند یا اینکه خود آن‌ها هم تمایل به خارش و مالیدن زیاد چشم دارند، توصیه می‌شود به چشم خود دست نزنند و باعث تشدید بیماری نشوند.

رحیمی با اشاره به اینکه استفاده از لنزهای سخت یکی از شیوه‌های درمان قوز قرنیه است و گفت: اگر بیماران بتوانند لنزهای سخت را بر روی چشم خود تحمل کنند، دید بسیار خوبی به آن‌ها می‌دهد، اما اگر بیمار نتواند تحمل کند یا قوز قرنیه بسیار شدید باشد که لنز روی قرنیه قرار نگیرد، از روش‌های دیگر مانند حلقه‌های نازک در چشم استفاده می‌شود که این حلقه‌ها به وسیله جراحی روی قرنیه جا داده می‌شود و تا حدودی دید بیمار را بهتر می‌کند اما دید آن‌ها به اندازه‌ای که در لنز‌های سخت به دست می‌آید، نیست.

وی ادامه داد: اگر قوز قرنیه تا حدی شدید باشد که ضخامت قرنیه جا برای گذاشتن حلقه‌های نازک در چشم را نداشته باشد، در این صورت بیمار برای پیوند قرنیه کاندید می‌شود.

این متخصص چشم با تاکید بر این مطلب که بیماران پیوند قرنیه تا پایان عمر باید تحت نظر پزشک باشند، یادآور شد: مراقبت‌های بعد از عمل پیوند قرنیه بسیار لازم و ضروری است و باید رعایت شود. همچنین بیمارانی که از نظر شغل، شرایط زندگی و جایگاه اجتماعی شرایط مناسبی نداشته باشند به هیچ عنوان نباید عمل پیوند قرنیه را انجام دهند.

او عمل جراحی کراس لینکینگ را یکی دیگر از روش‌های درمان قوز قرنیه و جلوگیری از پیشرفت آن دانست و اظهار کرد: این عمل با هدف جلوگیری از پیشرفت قوز قرنیه و نه اصلاح دید بیمار انجام می‌شود که به وسیله تابش اشعه ماوراء بنفش به قرنیه چشم و همراه با ریختن قطره ریبوفلابین بر روی قرنیه انجام می‌شود و به این وسیله قرنیه از نظر استحکام و قدرت نه تنها بهتر می‌شود بلکه از کش آمدن آن جلوگیری می‌شود. عمل کراس لینکینگ برای بیمارانی که به تازگی به بیماری قوز قرنیه مبتلا شدند، افراد جوان و میانسالی که بیماری آن‌ها پیشرونده است و بیمارانی که لنز تماسی روی چشمشان خوب جا نمی‌افتد؛ توسط پزشک تجویز می‌شود.

این متخصص چشم تصریح کرد: علت مراجعه کنندگان قوز قرنیه به پزشک و تشخیص بیماری به دلیل کاهش دید است. همچنین در بیماران زیر ۲۵ سال که قوز قرنیه در آن‌ها در حال پیشرفت است، انجام عمل توصیه می‌شود. (ایسنا)

284


ادامه مطلب ...