این افراد توانستهاند فعل «خواستن» را به زیباترین وجه ممکن صرف کنند، چرا که زندگی چیزی جز این نیست. این افراد همانهایی هستند که اگر روزی به سمت زندگی دعوت شوند، لبیکگویان میشتابند و انسانهای به ظاهر سالم را پشت سر خود جا میگذارند؛ مانند آقای سیدمحمد موسوی، رئیس هیأت مدیره کانون معلولان توانا که بیشتر از هرکس به همنوعهای خودش ایمان دارد.
سفر به ینگه دنیا با معلولیت
من در تابستان سال ۱۳۳۳در شهر قزوین در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم. پسر پنجم خانواده بودم و معلول. پدرم مرحوم سیدقوام، از معتمدین شهر قزوین بود و احترام زیادی بین مردم داشت. در دوران جوانی پس از گذراندن تحصیلات تا مقطع دیپلم مصمم بودم برای پیشگیری از معلولیتها پزشک شوم و با این هدف، با وجود اینکه آن زمان اینترنت، ماهواره، تلویزیون و راههای ارتباطی بسیار محدود بود به آمریکا سفر کردم. در آمریکا با تمام تلاش درس میخواندم و بهعنوان دبیر تشکیلات دانشجویان خارج ازکشور در آن منطقه فعالیت میکردم اما با پخش خبر پیروزی انقلاب اسلامی در جهان و با اعتقادات اسلامیای که داشتم، برای رشد کشورم رسالت سنگینی احساس کردم که هر چه سریعتر به ایران بازگردم؛ در نتیجه تحصیل را رها کرده و در نخستین روزهای سال ۱۳۵۸به وطنم بازگشتم.
کم کم معلولیتم را فراموش کردم و احساس کردم چقدر میتوانم پویا و فعال باشم و فهمیدم رنج معلولیت مرا به خدا نزدیکتر میکند و خداوند مرا اینگونه پسندیده و حتماً حکمتی هست که من از آن بیاطلاعم. پس از بازگشت به ایران اسلامی سعی در خدمترسانی به هممیهنهای خود کردم و یکی از پایه گذاران شعبه کمیته امداد امام خمینی (ره) سیستان و بلوچستان شدم.
همچنین از دیگر فعالیتهای من مسئولیت آموزش سیاسی سپاه پاسداران قزوین، فرماندهی سپاه شهرصنعتی البرز، قائممقامی استاندار در امور بیگانگان و همچنین سرپرستی شورای افاغنه سیستان و بلوچستان و مسئولیت اداره تلگراف و تلفن شهرستان قزوین است. در سال ۱۳۶۵مدیریت شرکت خانهسازی در شهر صنعتی البرز را که ورشکسته شده و پروژههایش نیمهتمام مانده بود قبول کردم. شرکتی که با توجه به صورتجلسه باید منحل میشد، پس از ۲ سال به سوددهی رسید که در آن زمان حمایتهای مالی برادرم یکی از عوامل موفقیت من بود.
به معلولان کمک کنیم اما به درستی
ما در کانون توانا، کمک بلاعوض را ممنوع اعلام کردهایم چون خلافکرامت انسانی میشود. در این مسیر بستری را مهیا کردهایم تا عزیزان خود به درآمدزایی برسند که بسیاری از مسائل زندگیشان را مرتفع میکند.
به همین منظور پیامی به سرمایهداران دارم، سرمایه از آن خداست؛ ما وکیل و سرپرست سرمایه هستیم. زیاد به قیمت تمامشده فکر نکنید، شغل ایجاد کنید. به مردم لطف و محبت بورزید زیرا این سرمایه از آن خداست و جهت آزمایش در این چند روز زندگی به امانت به ما سپرده شده است. شما هم میتوانید از اتوماسیون و دستگاههای صنعتی استقبال نکرده و شغل ایجاد کنید.
نرخ رشد جمعیتی دنیای غرب منفی است، به همین دلیل است که از اتوماسیون استفاده میکنند ولی ما افراد بیکار زیادی داریم و همه میدانیم که بیکاری، افسردگی، طلاق، اعتیاد و... را بهدنبال دارد. همچنین از دولتمردان درخواست دارم برای کارآفرینان بستر را آنقدر آماده کنند که کارآفرینان عزیز بتوانند کسب وکار خود را توسعه دهند تا جامعه از آن بهرهمند شود، این کافی نیست که به آنان فقط یک لوح تقدیر داده شود.
سبک زندگیام را تغییر دادم
در دوران کودکی پاهایم بهعلت عدمقدرت کافی حرکت نمیکردند، در نتیجه هر روز این تفاوت با همسالانم برایم بیشتر مشهود میشد. دوست داشتم پا به پای بچهها از بازی کودکانه لذت ببرم اما نمیشد. مادرم از این وضع خشنود نبود و این را از چشمانش میخواندم، اگرچه آن موقعها خبری از مشاور و روانشناس نبود و از او انتظار برخورد صحیح و منطقی با نقص جسمانی فرزندش نمیرفت ولی با درایت ذاتی و خداداداش باعث شد مسیر زندگی من جهت صحیح و عاقلانهای بیابد؛ مسیری که شاید نخستین جرقه مثبت زندگیام را برایم رقم زد.
مادرم گوشهای نشست و از پارچههای ساتنی که در خانه بود یک شنل دوخت. هیچ وقت فراموش نمیکنم، روزی لباسی بر تن من کرد که شبیه لباس فرمانروایان بود و مرا روی صندلی در کوچه نشاند و گفت: سهم تو دویدن و راه رفتن نیست، سهم تو فرمان دادن به بچههاست. تو به آنها بگو چگونه بازی کنند.
از آن زمان اندیشیدن و مدیریت در شخصیت من شکل گرفت. سالها گذشت و با وجود اینکه دانشآموز فعال و درسخوانی بودم، آخرین سال دبیرستان بهدلیل افسردگی پنهان، ۳ سال طول کشید و سرانجام با مطالعه کتابهای شهید مطهری دومین تحول زندگی من رقم خورد. من دریافتم انسانها بهعلت قوه اندیشه و تعقل جایگاه خاصی در آفرینش دارند و اشرف مخلوقات هستند و اینگونه بود که رسالت و جایگاه خودم را در جامعه پیدا کردم.
توانا، زندگیام را تغییر داد
نقطه عطف زندگی من در سال ۱۳۷۳و با تاسیس کانون معلولان توانا رقم خورد. من بهعنوان رئیس هیأت مدیره با چند تن از معلولان شهر قزوین با نگرشی کاملا منحصر به فرد نهتنها در ایران بلکه در جهان شروع به فعالیت کرده و با تشکیل هسته مرکزی کانون، مکانی را با ماهی ۲۵ هزار تومان اجاره کردیم.
به خانوادههای دارای کودک معلول میگویم که معلولیت فقط یک محدودیت است اما ناتوانی نیست |
از ابتدا ۳ هدف فرهنگسازی عمومی و تغییر نگرش جامعه نسبت به معلولیت، دفاع از حقوق اجتماعی معلولان و توانمندسازی افراد دارای معلولیت را سر لوحه خود قرار دادیم. ما در کانون توانا برای حفظ کرامت انسانی افراد دارای معلولیت تصمیم گرفتیم هیچ نوع کمک بلاعوضی از سوی مردم دریافت نکنیم. برای همین با تکیه بر سرمایه اصلی خود یعنی فکر و اندیشه پا به عرصه کارآفرینی گذاشتیم و با برگزاری کارگاههای متعددی توانستیم لوح سپاس کارآفرین برتر معلولان کشور را کسب کنیم. خدا را شکر امروز کانون در سایر موارد ازجمله مسکن، ورزش، صنایعدستی، پایگاه جامع اینترنتی، واحد بینالملل، صندوق قرضالحسنه و داشتن نخستین نشریه معلولان نهایت تلاش خود را برای خدمترسانی به جامعه معلولان بهکار میگیرد.
نگاه مردم به معلولیت درست نیست
یادم میآید که بهخاطر مشکل جسمی، اولیای مدرسه من را در ۷ سالگی ثبت نام نکردند و با یک سال تأخیر قرار شد درس بخوانم. برای ثبتنام به همراه برادر بزرگترم وارد دبستان زربان قزوین شدیم. من دودستی و محکم پای برادرم را چسبیده بودم و با اضطراب و کنجکاوی به چهره مردی نگاه میکردم که مدیر دبیرستان بود. او با لحنی خاص به برادرم گفت: چرا این بنده خدا را اذیت میکنید؟ این بچه درس و کتاب را میخواهد چکار؟ ماشاءالله سیدقوام پدرتان چند تا پسر دارد، هر کدامیک لقمه دهان این بچه بگذارند، شکمش سیر میشود. طفل را ببرید خانه و آزار ندهید.
آن موقع نخستین بار بود که نگرش نادرست مردم به معلولیت را احساس کردم. علاوه بر نگرش ناصحیح جامعه به معلولان، عدماجرای قوانین در جهت مناسبسازی فضاهای شهری باعث کند شدن روند رشد معلولان در همه عرصهها از جمله تحصیل، ورزش و... شده است.
تحصیل معلولان دغدغهام است
به خانوادههای دارای کودک معلول میگویم که معلولیت فقط یک محدودیت است اما ناتوانی نیست. خداوند به افراد دارای معلولیت حکم کرده که کارگر جامعه نباشند برای انجام کارهای یدی بلکه کارهای فکری جامعه باید توسط آنها انجام شود که لازمه این کار آموزش و تحصیل است.
من از معلولان به خصوص نوجوانان و جوانان میخواهم که در امر تحصیل اهتمام بورزند چون آینده شغلی آنها در سنگر کارهای مدیریتی، پژوهشی، آموزشی و دانشگاهی است.
معلولان را فراموش کن، خدا را دریاب
زمانی که معلولیتم را بهطور کامل پذیرفتم، از خدا پرسیدم که چرا من معلول شدم؟ میدانستم حکمتی در کار هست اما آن را نمیدانستم. وقتی کانون معلولان را ایجاد کردم تا از حقوق معلولان دفاع و برایشان شغل ایجاد کنم و بر عزتشان بیفزایم و به اعاده حقوق شهروندی آنها بپردازم، پاسخ این پرسش را پیدا کردم.
برای همین امروز اعتقاد دارم که معلولیت سرفصلی از عشق بازی با خداست. امروز معلولیت را هدیه خدا بهخود میدانم. اگر هر مقدار توانستم بنشینم و بیندیشم و سرگرم جذابیتهای مادی نشوم، همه مرهون این محدودیت جسمی است که خدا لطف کرد و در سراشیبی زندگی ترمز شدیدی گرفت، آن هم در جوانی و مرا وادار کرد که خودم را با ابعاد روحی و معنوی، ارزشیابی کرده و دریابم. (منصور رشیدیفر/همشهری)
1116