مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید

[ad_1]
یکی بود، یکی نبود. در زمان‌های قدیم سه تا خواهر بودند که تو خرابه‌ای زندگی می‌کردند. روزی شاهزاده‌ای از آنجا می‌گذشت. شنید که دختر بزرگ گفت:‌ «شاهزاده به سلامت باشد! اگر مرا به زنی بگیری، با سه تا کلاف نخ، لباس تمام قشون را نو می‌کنم».
دختر وسطی گفت: «اگر مرا بگیرد، با یک دیگ حلیم تمام قشونش را سیر می‌کنم.»
دختر کوچک گفت:‌ «اگر مرا بگیرد، یک پسر کاکل زری و یک دختر دندان مروارید برایش می‌زایم.»
شاهزاده این‌ها را شنید و به قصر برگشت و دستور داد که بروند و هر سه دختر را بیاورند و با هر سه تا ازدواج کرد. بعد به آنها گفت که باید ادعایی را که کرده بودند، نشان بدهند. دختر اول سه تا کلاف نخ آورد و به گردن هرکدام از افراد قشون سه تا نخ انداخت. شاهزاده گفت: «این یکی بی‌مصرف بود.»
دختر وسطی هم یک دیگ حلیم شور درست کرد که هیچ کس بیشتر از یک انگشت نمی‌توانست بخورد. شاهزاده این را هم قبول نکرد. اما دختر سومی پس از نه ماه، یک پسر کاکل زری و یک دختر دندان مروارید زائید. خواهرها که می‌ترسیدند خواهره جا باز کند و شاه وقتی خوب پابندش شد، آن‌ها را از قصر بیندازد بیرون، زود جنبیدند و به کمک قابله‌ی دربار، بچه‌ها را در صندوقی گذاشتند و به رودخانه انداختند. بعد دو تا توله سگ به جای آنها رو سینی گذاشتند و پیش پادشاه بردند و گفتند: «زنت این‌ها را زائید.»
پادشاه عصبانی شد و دستور داد که زن را ببرند بیابان و سر از تنش جدا کنند. وزیر که مأمور بود زنه را بکشد، دلش به حال او سوخت. شبانه زنه را برداشت و برد تو خانه‌ی خودش قایم کرد.
زنه را اینجا داشته باشید، اما بشنوید از پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید.
آبیاری که مشغول آبیاری بود، صندوق را دید و آن را از آب گرفت. در صندوق که برداشت و تو صندوق را نگاه کرد و بچه‌ها را دید، آن‌ها را به خانه برد و بزرگ کرد تا پا گذاشتند به هجده سالگی. آن سال آبیار مریض شد و به پسر و دختر وصیت کرد که وقتی من مُردم، برایم گریه نکنید. هیچ کس را هم به خانه راه ندهید و اگر راه دادید، از دست او غذا نخورید. آبیار این را گفت و جان داد به جان آفرین.
آبیار خدابیامرز را که خاک کردند، پسره و دختره مال و منالشان را برداشتند و آمدند به شهر و خانه‌ای گرفتند و زندگی تازه‌ای راه انداختند. از قضا، روزی قابله پسر کاکل زری را دید و شناخت و زود رفت و به زن پادشاه که خاله‌ی پسره بود، خبر داد. خاله آن یکی خاله را باخبر کرد و دو خواهر نقشه کشیدند که پسره و دختره را از بین ببرند. قابله را فرستادند به خانه‌ی پسر کاکل زری. پسره برای کاری رفته بود بیرون. قابله پیش دختره گریه و زاری و التماس کرد که او را به خانه راه بدهد. دختره گفت: «برو فردا بیا، باید از برادرم اجازه بگیرم.»
قابله رفت و زهری تهیه کرد. دختره به پسره گفت که پیرزنی غریب آمده بود و می‌خواست بیاید خانه. پسر ناراحت شد، اما دختره هم اصرار کرد تا برادرش راضی شد که پیرزن را به خانه راه بدهد. فردا وقتی پسر کاکل زری رفت بیرون، قابله آمد. دختره او را راه داد و برای ظهر غذایی بار گذاشت. وقتی رفت تا دستش را بشوید، پیرزن زهر را تو غذا ریخت و از دختر خداحافظی کرد. دختر تا دم در پیرزن را بدرقه کرد. وقتی برگشت، دید گربه‌ای از برنج‌ها خورده و مرده. فهمید کلکی تو کار پیرزن بوده. فردا قابله آمد تا سر و گوشی آب بدهد. دید پسر و دختر هر دو سالم هستند. رفت و به زن پادشاه گفت: «باید نقشه‌ی دیگری بکشیم.»
قابله مقداری نان خشک آورد و بست به کمر زن پادشاه. زن هم این طرف و آن طرف غلتید و گفت: ‌«آی استخوان‌هایم! چه کنم، چه نکنم.»
از آن طرف به طبیب یاد دادند که به پادشاه بگوید که دوای درد این زن سیب خندان و نار گریان است. طبیب آمد و همان طور که به او یاد داده بودند، گفت: «دوای این درد نار گریان و سیب خندان است.»
قابله گفت: «من پسری را می‌شناسم که می‌تواند سیب خندان و نار گریان پیدا کند.»
پادشاه فرستاد دنبال پسر کاکل زری. وقتی پسره رفت به قصر پادشاه، به او دستور داد که باید برود و سیب خندان و نار گریان بیاورد. پسره ناچار و نابلد راه افتاد و رفت. در میان راه به پیرمرد خوش روئی برخورد. سلام کرد. پیرمرد پرسید: «کجا می‌روی؟»
پسر حال و کار خودش را گفت. پیرمرد باغی را نشان داد و گفت: ‌«برو تو این باغ. از درخت اول سیب خندان و از درخت دوم نار گریان را بچین و برگرد. اگر کسی تو را صدا کرد، به عقب نگاه نکن که سنگ می‌شوی.»
پسر همان طور که پیرمرد گفت، عمل کرد و سیب و نار را برای پادشاه برد. پس از مدتی زن پادشاه باز خودش را به مریضی زد. طبیب گفت: «وای درد زن پادشاه گوشت مرغک چینی است.»
باز هم قابله راه و چاهی نشان داد و فرستادشان سراغ پسره و پادشاه هم پسره را مأمور کرد که برود مرغک چینی را بیاورد. پسر رفت و رفت تا به همان پیرمرد برخورد. پیرمرد پس از اینکه فهمید پسره دنبال چه چیزی می‌رود، مقداری دوا و سوزن به پسر داد و گفت: «می‌روی ته این باغ، دیوی آنجاست. تا از راه برسی، دیو می‌گوید: آدمی‌زاد آمد؟ بگو: بلکه آدمی زاد آمد چشمت را خوب کرد و تیغ از پات درآورد.»
پسر همین کار را کرد. دیو خوشحال شد و از پسر پرسید: «عوض این خدمت چه می‌خواهی؟»
پسر گفت: «مرغک چینی.»
دیو گفت: «مرغک چینی تو این چاه است. اگر کسی تو چاه برود، سنگ می‌شود. من یکی از پسرام را می‌فرستم تا آن را برایت بیاورد.»
دیو هفت پسرش را یکی یکی به چاه فرستاد. آنها سنگ شدند. عاقبت پسره سر چاه رفت و گفت: «مرغک چینی!»
مرغک چینی پرید رو شانه‌ی پسره و او زودی خودش را رساند به قصر. مرغ را تحویل داد و رفت خانه‌اش. چند روزی مرغک چینی دانه نخورد. ناچار فرستادند دنبال پسر که بیا و ببین چرا مرغک دانه نمی‌خورد. پسر آمد و از مرغک پرسید: «ای مرغک چینی! چرا دانه برنمی‌چینی؟»
مرغک گفت: «ای پسر کاکل زری! برادر دختر دندون مروارید! چرا رو زانوی پدرت که پادشاه است، نمی‌نشینی؟»
پادشاه کلاه پسره را برداشت و دید کاکل زری است. پرسید: «خواهر داری؟»
پسر گفت: «بله دندون مروارید است.»
پادشاه فرستاد دنبال دختر. پادشاه وقتی از ماجرا باخبر شد، دستور داد که دو خواهر بزرگ‌تر را که هر دو زنش بودند، با قابله دستگیر کردند و گیسشان را به دم اسب بستند و تو بیابان رهاشان کردند. پادشاه رو به وزیر کرد و گفت: «حیف که مادر این بچه‌ها را کشتم.»
وزیر گفت: «مادر این‌ها تو خانه‌ی من است.»
وزیر به پادشاه گفت که دلش نیامده که مادر بچه‌ها را بکشد. بعد رفت و خواهر کوچک‌تر را آورد و آنها پس از هجده سال دور هم جمع شدند.

پی‌نوشت‌ها

بازنوشته‌ی افسانه‌ی پسر کاکل زری و دختر دندون مروارید و رجوع شود به کتاب قصه‌های ایرانی، گردآوری و تألیف ابوالقاسم انجوی شیرازی، ج اول، بخش دوم، ص 140. از این افسانه روایت زیادی در دست است. رجوع کنید به قصه‌ی کتاب کوچه، صص 188-198 و نیز افسانه‌های اسب چوبی و هرکسی بر طینت خود می‌تند در همین کتاب.

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان
درويش به پادشاه گفته بود که زن کوچک يک پسر کاکلزرى مىزايد مثلِ خورشيد آسمان و يک دختر دندان مرواريد مثل ماهِ تابان. زنها رفتند پيش قابله، مُشتى زر به او دادند و ...37 دقیقه قبل ... اما دختر سومی پس از نه ماه، یك پسر كاكل زری و یك دختر دندان مروارید زائید. خواهرها كه میترسیدند خواهره جا باز كند و شاه وقتی خوب پابندش شد، آنها را از ...پسر كاكل زری و دختر دندان مروارید. یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم سه تا خواهر بودند كه تو خرابهای زندگی میكردند. روزی شاهزادهای از آنجا میگذشت. شنید كه دختر ...مه که خورد ترین دختر وزیرباتدبیر پادشاه عادل خود هستم، اگر پادشاه عادل مره به عقد نکاه اش در بیاره هردوسال یکبار بریش یک دختر کاکل زری و یک پسر دندان مروارید ...دختر کوچک زایید و یک دختر دندون مرواری با یک پسر کاکل زری به دنیا آورد . ... پول می شد یک نیشگون به دختر می گرفت گریه می کرد و دختر که دندانهایش مروارید بود ...12 دسامبر 2013 ... پست با عنوان کاکل زری،دندان مروارید از وبلاگ قصه های شیرین به ... یک پسر کاکلزرى مىزاید مثلِ خورشید آسمان و یک دختر دندان مروارید مثل ماهِ ...قصه کاکل زری و دندان مروارید. در زمانهای قدیم سه دختر بودند که ... دختر کوچک زایید و یک دختر دندون مرواری با یک پسر کاکل زری به دنیا آورد . خواهرهایش که خیلی حسود ...پيرمردى بود که يک پسر رنجور و ضعيف داشت. ... کاکل زری،دندان مروارید ... زن کوچک يک پسر کاکلزرى مىزايد مثلِ خورشيد آسمان و يک دختر دندان مرواريد مثل ماهِ تابان.پس از آنکه اولیای جوان کاملا از وضع دختر مورد علاقه پسر آگاه شدند و او را پسندیدند زنها را به .... به کمر عروس می گوید : انشاء الله هفت تا پسر کاکل زری و یک دختر دندان مرواری بزایی " پس از .... صنمی دیدم ز مردم کاشانی – بالا قلم و لب شکر و دندان مروارید.وص ل کرد به دندان خرگوش یک س ردیگر .... دندون مرواری با یک پسر کاکل زری براش به دنیا می آرم . ... گریه می کرد و دختر که دندانهایش مروارید بود اشکهایش.


عبارات مرتبط با این موضوع

پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید پسر کاکل زری هنرشعروادبیات پسر کاکل زری امروز یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۵ برابر با ۱۹ صفر ۱۴۳۸ قمری و ۲۰ ۱۱ ۲۰۱۶ میلادی قصه قدیمی و بسیاز زیبای کاکل زری ،دندون مُرواری قصهقدیمیوبسیاززیبای بیماری دهان و دندان نه ، فقط یک دختر و پسر هستند که وقتی دندون مروارید به کاکل زری پسر کاکل زری پسرکاکل غررالحکم و دررالکلم، ح صفحه اصلیمقالاتفرهنگ و اندیشهشعر و ادبداستانپسر کاکل زری پسر کاکل زری پسر کاکل زری امروز سه شنبه ۰۹ آذر ۱۳۹۵ برابر با ۲۸ صفر ۱۴۳۸ قمری و ۲۹ ۱۱ ۲۰۱۶ میلادی افسانه‌ها و قصه‌ها پسر کاکل‌زری و دختر دندون‌مروارید دندان مروارید گیس گلابتون دو برادر ۱ شعر و ادبیات هنرشعروادبیات پسر و غول بیابانی برگ مروارید سرویس اندیشه پسر کاکل زری و دختر دندان فهرست کامل بهترین و زیباترین نام های ایرانی همراه با معنی خوشرنگ و آب دختر اردشیر دوم نام دختر بردیا پسر سنگ خوشرنگ و قیمتی مروارید اعطای پایه تشویقی به دانشمندان یک درصد برتر در علوم پزشکی تهران عکس دندان ستاره ها قبل از لبخند فال و طالع فال تعبیر خواب ابن سیرین تعبیرخوابابن اگر بیند گوهر و مروارید می فروخت و آن گوهر ملک او بود، دلیل که خداوندِ علم و دین است و با سایت تفریحی و سرگرمی پارس ناز با این روش ها از دندان نوزادان مراقبت اس ام اس حالگیری دختر و پسر عکس مادر و دختر داستان زن و دختر داستان من و دختر عمو داستان پدر و دختر حال و صفا زن و دختر داستان من و دختر همسایه بلوغ پسر و دختر سال لباس ست مادر و دختر



لینک منبع :پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید

پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید - راسخون rasekhoon.net/article/.../پسر-کاکل-زری-و-دختر-دندان-مروارید/‏ - ذخیره شده 12 نوامبر 2016 ... اما دختر سومی پس از نه ماه، یک پسر کاکل زری و یک دختر دندان مروارید زائید. خواهرها که می‌ترسیدند خواهره جا باز کند و شاه وقتی خوب پابندش شد، آن‌ها را از ... کاکل زری، دندان مروارید - ویستا vista.ir/content/108336/کاکل-زری،-دندان-مروارید/‏ - ذخیره شده - مشابه درویش به پادشاه گفته بود که زن کوچک یک پسر کاکل‌زرى مى‌زاید مثلِ خورشید آسمان و یک دختر دندان مروارید مثل ماهِ تابان. زن‌ها رفتند پیش قابله، مُشتى زر به او دادند و ... پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید - دیجی مقاله digimaghale.ir/4516/پسر-کاکل-زری-و-دختر-دندان-مروارید/‏ - ذخیره شده اما دختر سومی پس از نه ماه، یک پسر کاکل زری و یک دختر دندان مروارید زائید. خواهرها که می‌ترسیدند خواهره جا باز کند و شاه وقتی خوب پابندش شد، آن‌ها را از قصر بیندازد ... تصاویر برای پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید - جوان ایرانی | خبر فارسی khabarfarsi.com/u/28032235‏ 13 نوامبر 2016 ... پسر کاکل زری و دختر دندان مروارید. سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم سه تا ... کاکل زری، دندان مروارید – پورتال جامع ایران بانو - iranbanou.com iranbanou.com/magazin/54944-کاکل-زری-دندان-مروارید‏ درویش به پادشاه گفته بود که زن کوچک یک پسر کاکل‌زرى مى‌زاید مثلِ خورشید آسمان و یک دختر دندان مروارید مثل ماهِ تابان. زن‌ها رفتند پیش قابله، مُشتى زر به او دادند و ... کاکل زری، دندان مروارید - ایران بانو iranbanou.com/magazin/54944-کاکل-زری،-دندان-مروارید‏ درویش به پادشاه گفته بود که زن کوچک یک پسر کاکل‌زرى مى‌زاید مثلِ خورشید آسمان و یک دختر دندان مروارید مثل ماهِ تابان. زن‌ها رفتند پیش قابله، مُشتى زر به او دادند و ... بود نبود در زیر آسمان کبود پادشاهی زندگی میکرد نهایت ... - Farda.org www.farda.org/.../06.../toola-salg-ha-waresin...._Aziz_Alizada.htm‏ - ذخیره شده مه که خورد ترین دختر وزیرباتدبیر پادشاه عادل خود هستم، اگر پادشاه عادل مره به عقد نکاه اش در بیاره هردوسال یکبار بریش یک دختر کاکل زری و یک پسر دندان مروارید ... روزنامه آفتاب یزد - افسانه کاکل زری و دندون مُرواری aftabeyazd.ir/3973-افسانه-کاکل-زری--و-دندون-مُرواری.html‏ - ذخیره شده 14 مه 2015 ... دختر کوچک زایید و یک دختر دندون مرواری با یک پسر کاکل زری به دنیا ... به دختر می گرفت گریه می کرد و دختر که دندانهایش مروارید بود اشکهایش هم ... کاکل زری ،دندون مُرواری | وبلاگ 24 - مرجع وبلاگ فارسی blog241.com/weblog/dgh/865634‏ دختر کوچک زایید و یک دختر دندون مرواری با یک پسر کاکل زری به دنیا آورد . ... دختر می گرفت گریه می کرد و دختر که دندانهایش مروارید بود اشکهایش هم مروارید می شد ...