مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستانک؛ کفش‌های نوی مادر

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: در حافظۀ من یاد مادر مثل ماشینی مانده اســت که هیچ وقت استراحت نمی کرد. او همیشه کارهای انجام نشده داشت. از کار کردن روی زمین کشاورزی گرفته تا شستن لباس و پختن غذا. مادر در وقت های آزادش مثل مردان قوی در کار ساختمان کار می کرد. مادر من چنین کار می کرد و هرگز شکایتی از لب او شنیده نمی شد. تنها هدف او این بود که خرج تحصیل مرا تامین کند و من مرد مفیدی برای جامعه بشوم. عصر هر روز از دیدن شبح خسته و کوفتۀ او دلم به درد می آمد، اما غیر از درس خواندن هیچ کاری از دست من برنمی آمد. فکر می کردم که باید با دقت درس هایم را بخوانم و هر چه زودتر زحمات او را جبران کنم.

زمستان ها مادرم از فشار سرمازدگی پاهایش نمی توانست راه برود، اما دریغش می آمد یک جفت کفش نو برای خودش بخرد. همیشه کفش های کهنۀ خاله ام را می پوشید. خیلی دلم می خواست برای مادرم یک جفت کفش نو بخرم. در سال ورودم به دانشگاه، تصمیم گرفتم در آخر سال یک جفت کفش نو برای مادر بخرم.

پس از یک سال صرفه جویی و حقوق ماهانۀ دانشجویی، بالاخره توانستم پولی را که برای خرید یک جفت کفش چرمی نو لازم داشتم پس انداز کنم.

به یک فروشگاه کفش رفتم. صاحب مغازه یک زن میانسال بود. به او گفتم که می خواهم یک جفت کفش برای مادر بخرم. زن از من اندازۀ پای مادرم را پرسید. در آن لحظه زبانم بند آمد. زیرا هیچ وقت به اندازۀ کفشی که مادرم می پوشید توجه نکرده بودم. چاره ای نداشتم. بالاخره به هر ترتیبی بود، قد و وزن تقریبی مادرم را به او گفتم و صاحب مغازه خودش برای مادرم یک جفت کفش انتخاب کرد. وقتی به خانه رسیدم، مادرم از دیدن کفش های نو خیلی خوشحال شد. واضح بود که خوشحالی اش به خاطر خود کفش نیست، بلکه از این خوشحال بود که پسری دارد که به فکر او اســت. مادرم کفش نو را امتحان کرد، اما برایش خیلی کوچک بود. خیلی زود دلسرد شدم. پاهای مادرم در اثر کار سخت و طولانی، پهن و زمخت و بزرگ شده بود و زخم و شکاف زیادی داشت.

مادرم از شکل پاهایش خجالت زده به نظر رسید، اما خیلی زود چهره اش از شادی درخشید. او گفت: بعد از ازدواج با پدرت، هیچ وقت نتوانستم هدیه ای برای مادرم بخرم. این کفش برای او خیلی مناسب اســت.

روز بعد مادرم بعد از صبحانه کفش های جدید را برداشت و به خانۀ مادرش، یعنی مادربزرگ من، رفت. آشکارا از زمانی که خودش کفش را پوشیده بود، خوشحال تر به نظر می رسید.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه دسته گلی برای مادرسرگرمیداستانک؛ کفش‌های نوی مادر در حافظۀ من یاد مادر مثل ماشینی مانده است که هیچ وقت داستان‌های خواندنی؛ خوش اقبال…داستانک؛ کفش‌های نوی داستانک؛ کفش‌های نوی مادر داستان‌های خواندنی؛ این بار بی داستان آموزنده کفش خریدن ملانصرالدینداستانک داستانک میخ های روی دیوار – داستانک داستان های کوتاه و آموزندهداستانک داستان های همچنین بی‌توجهی شما باعث شد کلفت‌خانه با کفش‌های وانیا فرار داستان مـــادر عــشــق مـلـکـوتـیداستانمـــادرمادر ، حدیث عشق و مادر دلش به رحم امد ، لباسهای نوی کودک را پوشانید و دستش را گرفت داستان کوتاه بی غیرت داستان کفش‌های نوی مادر نظر داستان عاشقانه خیلی جدید داستانعاشقانهخیلیجدیدداستانک زیبای برای سال تحصیلیم آورده‌ بود نوی نو نگه داشتم تا عید که مادر ترزا داستان داستانک زیبای گوهر داستان من و دل کنـدن از کفـش های قدیـمی ام قدرت دعای مادرداستان آموزنده تعبیر خوابداستان کفش‌های نوی مادر نظر



لینک منبع :داستانک؛ کفش‌های نوی مادر

داستانک؛ کفش‌های نوی مادر - برترین ها www.bartarinha.ir/fa/news/168762/داستانک-کفش‌های-نوی-مادر‏ - ذخیره شده 12 ژانویه 2015 ... داستانک؛ کفش‌های نوی مادر. در حافظۀ من یاد مادر مثل ماشینی مانده است که هیچ وقت استراحت نمی کرد. او همیشه کارهای انجام نشده داشت. امتیاز خبر: 96 از ... داستانک؛ کفش‌های نوی مادر - آکاایران www.akairan.com/fun/short-story/2015212730.html‏ - ذخیره شده برترین ها: در حافظۀ من یاد مادر مثل ماشینی مانده است که هیچ وقت استراحت نمی کرد. او همیشه کارهای انجام نشده داشت. از کار کردن روی زمین کشاورزی گرفته تا شستن ... داستانک؛ کفش‌های نوی مادر - تست آزمون www.testazmoon.com/رنگارنگ_/داستان/tabid/.../Default.aspx‏ - ذخیره شده داستانک؛ کفش‌های نوی مادر.در حافظۀ من یاد مادر مثل ماشینی مانده است که هیچ وقت استراحت نمی کرد. او همیشه کارهای انجام نشده داشت. داستان کوتاه - نوشته های دیگران: کفش (showing 1-5 of 5) - Goodreads www.goodreads.com/topic/show/63421‏ - ذخیره شده Comments (showing 1-5 of 5) (5 new) post a comment » ... حالا توفیرش چیه که آدم باشه یا درخت یا حتی یه لنگه کفش داستان از این قراره که تو ... شمار می شه گاهی وقتا عقرب مادر بچه هاش رو می بره تویه غار چرمی قدیمی که همین لنگه کفش داستان خودمونه قصه زیبای کفش‌های نو - بیتوته www.beytoote.com/baby/fiction-baby/new-shoes.html‏ - ذخیره شده - مشابه قصه کفش‌های نو,قصه کودکانه کفش‌های نو,قصه,شهر قصه ... هنوز برای خرید کفش نو زود است، اما فریبا این‌قدر اصرار کرد که مادر گفت باید صبر کند تا موضوع را با پدرش ... کفش قرمزی - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/کفش_قرمزی‏ - ذخیره شده - مشابه داستان[ویرایش]. دخترک زیبا ولی ... اما روزی که کارن می‌خواست کفش‌ها را بپوشد مادرش درگذشت و او چون کفش دیگری نداشت همان‌ها را به پا کرد و به دنبال تابوت مادرش به راه افتاد. ... ناگهان نوری درخشید و همان فرشته‌ای که نفرینش کرده بود در جلواش ظاهر شد. کفش‌های نوی امیدکوچولو - تبیان www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=178984‏ 8 سپتامبر 2011 ... امید توی اتاقش سرگرم بازی بود که مادرش او را صدا زد وگفت که باید داروهای مادر بزرگ را برایش ببرد. خانه مادربزرگ به خانه آنها خیلی نزدیک بود و او ... داستان کوتاه : مهر پدر و مادر - داستانهای کوتاه dastan-kotah-tarikhi.blogsky.com/1390/08/12/post-33/‏ - ذخیره شده - مشابه ... بر تن داشت و کفش در پایش نبود ، انگشتان پاهایش در زیر لایه ایی از خاک پنهان بود . ... که مهر پدر را بر سر هیچ گاه حس نکرد و مادر خویش را در زمان اسارت بدست قبایل وحشی از دست داد و . ... آخی چه داستان جالبی دلم برای اون خانواده و نادر شاه سوخت ... داستان کوتاه : میرزا آقاخان نوری ، نماد مزدوری · داستان کوتاه : حکیم بزرگمهر و حکیم ارد ... داستان کوتاه یک لنگه کفش / داستان جالب و خواندنی - نمکستان namakstan.net/one-shoe-story.html‏ - ذخیره شده 18 ژانویه 2015 ... ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد. نتیجه داستان : ببخشید و ... داستان جالب آزمایش دامادها توسط مادر زن · داستان کوتاه و ... داستانک؛ جایزه 396281.nrgmag.ir/‏ داستانک؛ پیرمرد فقیر و گردن بند... داستانک؛ تخت مرگ! ... داستانک؛ چگونه یک آبدارچی میلیاردر شد؟! داستانک؛ چه ... داستانک؛ کفش‌های نوی مادر · داستانک؛ کمک به ...