مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه‌ای

[ad_1]

 داستانی از لتونی

در روزگار پیشین مردی پیر و روستایی سه پسر داشت. دو تا از آن‌ها عاقل بودند و یکی نادان. پیرمرد مریض شد و پیش از مرگش به فرزندان خود دستور داد که بعد از مرگش سه شب اول را به نوبت یکی بعد از دیگری در کنار قبرش کشیک بدهند. دیری نگذشت که پیرمرد درگذشت. پسران عاقل در ماتم پدر حتی یک قطره اشک هم نریختند. خواستند ارثیه‌ی پدر را تقسیم کنند، ولی چیزی برای تقسیم در بساط نبود. تصمیم گرفتند زمین کشت را به حال خودش باقی بگذارند.
پسر کوچک که نادان بود در مرگ پدر خیلی بی‌تابی می‌کرد و در شگفت بود که چگونه برادران دیگر به هیچ وجه از مرگ پدر متأثر و غمگین نیستند.
روز یک شنبه پدر را به خاک سپردند. شبانگاه پسر احمق دید که برادر بزرگ‌تر در فکر رفتن به گورستان نیست و او را سرزنش کرد. ولی برادر بزرگ‌تر فقط خندید و گفت:
- تو واقعاً احمق هستی. دستوری که پدرمان داد اساسی نداشت. مگر مرده چه چیز دارد که کسی برود و آن را بدزدد؟ مگر آدم زنده کم اســت که به سراغ مرده بروند؟ اگر من شبانگاه بروم و در سر قبر پدرم کشیک بدهم فردا چه کسی به جای من عقب کار خواهد رفت؟ اگر تو می‌خواهی بروی و کشیک بدهی بفرما برو واز پدر مرده‌ی ما در آن‌جا نگاهداری کن.
پسر احمق پالتواش را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت و به گورستان بر سر قبر پدرش رفت. نیمه‌های شب قبر شکافته شد و از درون آن صدای پدر به گوش رسید که می‌گفت: «چه کسی بالای قبر من کشیک می‌دهد؟» پدر وقتی که صدای پسر کوچکش را شنید دوباره گفت: «بسیار خوب. پسرم» مجدداً قبر بسته شد.
سحرگاه احمق به خانه برگشت. برادرها خواستند بدانند که شب در گورستان چه دیده. احمق آنچه را دیده و شنیده بود بیان کرد. ولی برادران عاقل فکر کردند که برادر کوچک‌تر حرف‌های احمقانه‌ای می‌زند و آن‌ها را فریب می‌دهد و یقین کردند که سراسر شب را در گورستان خوابیده اســت.
شب بعد نوبت برادر وسطی بود که به گورستان برود، ولی او هم خیال رفتن نداشت وقتی هوا تاریک شد احمق را راضی کردند که شب دوم هم به گورستان برود.
سحرگاه دوباره مزاحم احمق شدند که آنچه را دیده و شنیده برای آن‌ها بگوید. احمق جواب داد:
- همان چیزی را دیدم و شنیدم که شب گذشته دیده و شنیده بودم.
شب سوم هنوز هوا روشن بود که احمق به گورستان رفت. نیمه‌های شب قبر برای بار سوم باز شد و پدر از توی قبر بیرون آمد و به پسر کوچک‌تر گفت:
- این طور معلوم می‌شود که هر سه شب را تو پسر کوچکم کشیک دادی و برادران بزرگ‌ترت تن به این کار ندادند؟
گفت: بلی، پدرجان.
پدر به احمق چوب کوچک سفیدی داد و گفت:
- هر وقت خواستی به نقطه‌ای بروی سه بار با این چوب به درخت بلوطی که در کنار منزلمان اســت بزن.
پسر از دریافت هدیه‌ی پدر اظهار تشکر و امتنان نمود. پدر گفت:
- حالا پسرک عزیز من، به منزل برگرد. من خوب فهمیدم که برادران عاقل تو چگونه مردمانی هستند. برو و سعادتمند باش.
پدر پسرش را نوازش کرد و در یک چشم به هم زدن توی زمین فرو رفت.
احمق تصور می‌کرد که این چیزها را در خواب دیده؛ ولی هنوز در دستش چوب سفید دیده می‌شد و معلوم بود که پدرش از عالم دیگر نزد او آمده اســت. به هر جهت پسرک راه منزل را پیش گرفت و رفت. هنوز در راه بود که سپیده‌ی صبح دمید.
دوباره برادرها پرسش‌های روزهای قبل را تکرار کردند.
احمق داستان پدرش را که از توی گور بیرون آمده بود برای آن‌ها نقل کرد و چوب سفیدی را که به او داده بود به آن‌ها نشان داد. برادرها خندیدند و گفتند: تو نسبت به ما خشمگین شده‌ای و می‌خواهی از ما انتقام بگیری.
پسر احمق حتی شب‌های دیگر هم سر قبر پدرش می‌رفت، ولی دو برادر دیگر حتی روزهای یکشنبه هم از رفتن به گورستان خودداری می‌کردند؛ چون گذراندن روز تعطیل باز زنده‌ها خوش‌تر و نیکوتر بود.
یک روز برادر بزرگ‌تر از بازار به منزل برگشت و به برادر وسطی گفت که از قرار معلوم دختر سلطان را دزدیده و به کوه شیشه‌ای برده‌اند؛ و حاکم اعلان کرده اســت که هر کس دخترش را پیدا کند حاضر اســت تمام دارایی خودش را به او بدهد و دختر را هم به عقد وی دربیاورد.
برادرهای بزرگ‌تر درصدد برآمدند که بخت و اقبال خود را بیازمایند. برادر کوچک‌تر هم خواست به آن‌ها ملحق شود و از آن‌ها تقاضا کرد او را هم همراه خود ببرند؛ ولی آن‌ها فقط خندیدند و گفتند:
- تو بهتر اســت توی خانه بنشینی.
صبح روز سوم برادرها برای پیدا کردن دختر سلطان، که در روی کوه شیشه‌ای بود، به راه افتادند. پسر احمق در منزل ماند تا خوک‌ها را خوراک بدهد. وقتی که خوک‌ها را خوراک داد. و کارهای خانه تمام شد به فکر افتاد که بخت خودش را آزمایش کند. در این ضمن به خاطرش رسید که پدر چوب سفیدی به او داده اســت. چوب را برداشت و سه بار به بلوطی که در کنار منزل روییده بود زد. ناگهان یک اسب سیمین که در روی زین آن جامه‌ی سیمینی بود در جلو چشمش نمایان شد. احمق لباس را پوشید و پرید روی زین اسب. او سوار بر اسب شد و به طرف کوه شیشه‌ای تاخت. در آن جا برادر بزرگش را دید که سوار بر اسب سیاهی اســت و سعی دارد که از کوه شیشه‌ای بالا برود. برادر بزرگ‌تر خیلی سعی کرد ولی کاری از پیش نبرد. سپس برادر وسطی سوار بر اسب بلوطی رنگ خودشان خواست که بتاخت از کوه شیشه‌ای بالا برود، ولی او هم موفق نگردید. در این موقع سواری که بر اسب سیمین سوار بود نزدیک کوه شد و از برادرها بالاتر رفت، ولی به قله‌ی کوه نرسید. بدون معطلی برگشت و به تاخت از آن‌جا دور شد و به طرف منزل رفت. وقتی که در خانه از اسب پیاده شد در یک لحظه اسب و لباس سیمین از نظر ناپدید شد.
برادران بزرگتر هم به منزل برگشتند. احمق از آن‌ها پرسید:
- چطور به کوه شیشه‌ای رسیدید؟
آن‌ها با خشم و غضب در جواب او گفتند:
- چطور ما می‌توانیم بالای این کوه برویم، در حالی که هیچ کس این کار را نمی‌تواند بکند. این کوه بلند اســت و دامنه‌ی آن صاف و صیقلی اســت. حتی سوار سیمین پوش هم فقط تا وسط کوه بالا رفت.
صبح روز بعد دوباره برادران خواستند که بخت خود را بیازمایند. احمق هم خواست با آن‌ها برود، ولی آن‌ها فقط وی را مسخره کردند و گفتند:
- تو لازم نیست بیایی. همین جا توی خانه بنشین.
احمق در منزل ماند و کارهای منزل را رو به راه کرد و سپس با چوب سفید سه بار به درخت بلوط زد. این دفعه اسب زرینی با زین زرین و لباس زرین در جلو او نمایان گردید. احمق فوراً لباس زرین را پوشید و سوار بر اسب زرین گردید.
برادرها دوباره موفق نشدند. احمق سوار بر اسب زرین تا نزدیکی قله کوه رسید، ولی نتوانست به قله برسد.
وقتی که برادرها برگشتند احمق دوباره از آن‌ها پرسش‌هایی کرد. آن‌ها غضبناک‌تر از قبل به او گفتند:
- چطور ما می‌توانیم به قله برسیم، در حالی که هیچ کس قادر نیست. سوار اسب زرین هم نتوانست به قله برسد.
صبح روز سوم دوباره برادرها به کوه شیشه‌ای رفتند. احمق تمام کارهای خانه را رو به راه کرد. بعد با چوب سفید خود سه بار به درخت بلوط زد. اسب الماس نشانی با زین الماس نشان و لباس الماس نشان نمایان گردید. احمق فوراً لباس الماس نشان را پوشید و سوار بر اسب شد و بتاخت رفت.
دوباره دید که برادرانش بیهوده درصددند که خودشان را به قله برسانند. او همین که به اسب هی زد فوراً اسب او را به قله‌ی کوه رسانید.
از بالای کوه او همراه شاهزاده خانم پایین آمد و برادرانش که او را نشناختند برای وی کف زدند و هورا کشیدند.
احمق شاهزاده خانم را به قصر سلطان برد و دختر حلقه‌ی انگشترش را به عنوان یادگار به او هدیه کرد.
احمق چون به منزل رسید و از اسب پایین آمد اسب و لباس الماس نشان در یک چشم به هم زدن ناپدید شد. احمق آن دستش را که در آن انگشتر الماس بود بست؛ مثل این که انگشتش بریده باشد و دوباره به کارهای خانه مشغول شد.
برادران بزرگ‌تر به منزل برگشتند و حکایت کردند که چطور یک سوار با لباسی الماس نشان شاهزاده خانم را از بالای کوه شیشه‌ای از اسیری نجات داد؛ همه می‌گویند دخترک انگشتر خودش را به عنوان یادگار به او هدیه کرده، ولی سوار بتاخت ناپدید شده و کسی او را نشناخته اســت. احمق صحبت‌های برادرانش را گوش داد و خندید.
چندی بعد جارچیان روز نامزدی دختر سلطان را اعلان کردند. طولی نکشید که آن روز فرا رسید، ولی از نامزد دختر خبری نبود. سلطان سوارانی فرستاد که نامزد را پیدا کنند و آن قدر به جست و جو پردازند تا او را بیابند.
سواران سلطان به منزل سه برادر رسیدند و چون به دستهای برادران بزرگ‌تر نگاه کردند اثری از آنچه در جست و جویش بودند نیافتند. آن‌گاه پرسیدند:
- پس برادر سوم شما کجاست؟
برادرها گفتند:
- او عقل درستی ندارد. اصلاً به حساب نمی‌آید.
با وجود این سواران سلطان خواستند او را ببینند.
وقتی که برادر کوچک‌تر آمد، پارچه‌ای به انگشتش بسته بود. سواران به او گفتند که بدون تأخیر دستش را باز کند. وقتی که احمق دستش را باز کرد همه از تعجب دهانشان باز ماند. در انگشت او انگشتر شاهزاده خانم می‌درخشید. احمق با سواران سلطان به راه افتاد.
حالا با چه لباسی و سوار بر چه اسبی می‌توانست در حضور سلطان و دخترش حاضر شود؟ او اجازه خواست که برود با اسب لاغر و مردنی خودش وداع کند. سواران گفتند «چه مانعی دارد، برو و داع کن.» پسرک رفت و سه بار با چوب سفید به درخت بلوط زد. فوراً اسب الماس نشان با لباس الماس نشان نمایان شد. لباس‌ها را پوشید و همین که پایش را توی رکاب گذاشت ناگهان سواران سلطان با برادرانش دم در آمدند. وقتی که او را سوار بر اسب الماس نشان دیدند از فرط تعجب در جای خودشان خشکشان زد و آن وقت باور کردند که او همان کسی اســت که شاهزاده خانم را از بالای کوه شیشه‌ای نجات داده اســت.
سوار با لباس الماس نشان به قصر سلطان آمد و در آن جا با شادی از او استقبال شد. چیزی نگذشت که جشن عروسی او با شاهزاده خانم برگزار شد و زندگانی بسیار خوشی را آغاز نمودند. البته او می‌توانست در مقابل بدی‌های برادرانش به آن‌ها بدی کند، ولی از آن جایی که مرد خوبی بود بدی را فراموش کرد و هرگز درصدد انتقام برنیامد.
شاهزاده خانم و شوهرش در نهایت خوشی و شادمانی با یکدیگر زیستند. عده‌ای می‌گویند آن‌ها هنوز هم زنده هستند، ولی قصر آن‌ها در پشت کوه شیشه‌ای اســت و هیچ کس نمی‌تواند از آن کوه بگذرد. اگر کسی بتواند عبور کند و خودش را به قصر آن‌ها برساند خواهد دید که زندگانی در آن‌جا بهشتی اســت، یعنی چنان خوش اســت که در این قصه ما نمی‌توانیم آن را توصیف کنیم.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


14 سپتامبر 2016 ... داستانی از لتونی. در روزگار پیشین مردی پیر و روستایی سه پسر داشت. دو تا از آنها عاقل بودند و یکی نادان. پیرمرد مریض شد و پیش از مرگش به ...سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشهای ... انسان در روي زمين انواع مختلف جانوران وگياهان را مشاهده مي کندکه هر يک به نوبه ي خود دليل بارزي بر هستي پروردگار است.علاوه بر استان ایلام، نام خوزستان نیز از واژه Ūvja آمده که از روی کتیبه نقش رستم و ... همان مرکز باستانی پادشاهی انشان بودهاست و دوم اثبات گردید که شوش و ایلام دو مفهوم متمایز ..... فرزندی که از وصلت پادشاه با یک شاهزاده خانم ایلامی، یعنی غریبه (خارج از ... از میلاد، قدرت را به دست گرفت؛ سپس حکومت وی به شش جانشینش منتقل شد، که ...سه پادشاهی کره از گوگوریو، باکجه و شیلا تشکیل میشد که در شبه جزیره کره و قسمتهایی از .... باکجه در سال ۱۸ پیش از میلاد توسط دو شاهزاده گوگوریو یعنی بیریو و اونجو ... به دنیا آمدن او است که از مهمترین آنها میتوان به این اشاره کرد که سران شش روستای متحد ... شورشهای زیادی بعد از اتحاد شیلا روی داد که باعث مرگ چندین پادشاه شد این ...27 مارس 2011 ... برنادت تنها او را "خانم" صدا میکرد ولی مردم شهر گفتند که او مریم مقدس بوده است. ... او با اشاره به من می گفت که نزدیک بروم و پیوسته به روی من لبخند می ... خانم هم این کاراانجام میدهد بوته گل سرخ زیر فرورفتگی داخل کوه که خانم ..... در آن روز خواهر ناتالی پرتات Nathalie Portat حدود ساعت سه بعد از ظهر به اتاق برنادت آمد .از دیدگاه پاسخگویان در نظرسنجی سال گذشته مهمترین پیام پیاده روی اربعین عظمت اسلام در مقابل دشمنان بود که با ۲۹.۸ درصد در رتبه اول قرار گرفت. ... نماهنگ زیبای تا حماسه اربعین به دو زبان عربی و فارسی تهیه و تدوین شد. به بهانه .... لاریجانی:ایران، عراق را کشور برادر خود میداند ... گلایه شش هزار زن عربستانی از تحجر آلسعود ...دختر پادشاه چوب کوتاه نقره ای را روی زمین می گذاشت، با چوب دراز طلایی به سر آن می زد و آن ..... این بود که روزی وقت پروانه گرفتن به دختر گفت: شاهزاده خانم، من عاشق شما هستم. ... خواهر قوچ علی که به سن و سال خود او بود، گوسفندان را به چرا برده بود. ... دو تایی کوه و صحرا را از پاشنه در می کردند و گوسفندانشان را در بهترین جاها می چراندند.امیل و دوقلوها - امیل و کاراگاهان - جادوگر شب اوریل - سه مرد در برف – فابین - کوه طلا ... میس مارپل -هرکول پوارو - کارت های روی میز - مجسمه ادم و حوا - مجسمه بزرگان گاله - مجسمه بوسه ... اولیس * شاهزاده خانم * نغمه عاشقانه * یادبود نامه * اشعارش خاص غنایی ... چنین مادر چنین پسر - خانم موشورو - دام دو مونستر - در خاک خفته - دو برادر - ژوزف بالسامو ...بهمن: نیک اندیش - برف انبوه که از کوه فرو ریزد - جانشین اسفندیار بهناز: خوش ناز، باناز ، طناز ... پریچهر: زیبا روی - نام زن جمشید شاه پریدخت: دختر پری .... شاهپور: پسر شاه ، شاهزاده - نام چند تن از شاهان ساسانی شاهدخت: دختر شاه .... کیانوش: بسیار شیرین ، نام یکی از دو برادر فریدون در شاهنامه ..... نام زن داریوش سوم آبگینه : شیشه، بلورنوشته شده در سه شنبه هفتم آبان ۱۳۸۷ساعت 18:53 توسط DAVID| 2 نظر | ..... بستام : نام برادر زن هرمز چهارم ساسانی – نام سرهنگی از سپاه ..... دادر شیش : نام یکی از سرداران ارمنی داریوش در کتیبه بیستون .... زیبا رخ : قشنگ – خوب روی ... سپرهم : نامی در کتیبه ی کوه کنهری .... شاپور : پسر شاه – شاهزاده – نام سپهدار شاه فریدون پیشدادی –.


کلماتی برای این موضوع

عکس های جالب و زیبا، تصاویر جالب، تصاویر سه …عکس جالب،عکسهای جالب برای فیس بوک،عکسهای جالب و دیدنی،عکسهای جالب،عکسهای جالب و دانلود فیلم و سریال و اهنگ با لینک مستقیم و رایگاندانلود سریال دانلود رایگان سریال دانلود سریال با لینک مستقیم و رایگانلیست آثار و کتابهای نویسندگان خارجی اطلاعات …این وبلاگ اطلاعات عمومی از ایران و سراسر جهان را در اختیار علاقه مندان به یادگیری و حل لیست آثار و کتابهای نویسندگان خارجی راهنمای حل …مژده به علاقه مندان حل جدول مدیریت راهنمای حل جدول رضا آقازاده کلیبر بدنبال پیگیری و رمان شـــــــــــــــاهـزاده اثری بسیار متفاوت از نیلوفر رمان بسیار جدید و زیبا به نام شاهزادهنوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در خلاقیت و زیبایی با وسایل دورریختنیدر این بخش روش‌های خلاقانه و کلی ایده جدید درباره بازیافت و استفاده مجدد وسایل دانلود کامل سریال امپراطور دریا دوبله فارسیدانلودکاملسریالامپراطورمن از مرورگر گوگل کروم استفاده می کنم و می توانم دانلود کنم شما باید بعد از کلیک روی من سی اچ میخوامتصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و جالب انگیز، جالب انگیزترین ها، مطالب جالب، عکسهای …جالب انگیز عکس،جالب انگیز ترین ها،جالب انگیز نیوز،جالب انگیز ها،جالب انگیز های دنیا



لینک منبع :سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه‌ای

سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه‌ای - راسخون rasekhoon.net/.../سه-برادر-و-شاهزاده-خانم-در-روی-کوه-شیشه‌ای/‏ - ذخیره شده 14 سپتامبر 2016 ... در روزگار پیشین مردی پیر و روستایی سه پسر داشت. دو تا از آن‌ها عاقل بودند و یکی نادان. پیرمرد مریض شد و پیش از مرگش به فرزندان خود دستور داد ... تصاویر برای سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه‌ای سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه‌ای - مفیدستان mofidestan.ir/سه-برادر-و-شاهزاده-خانم-در-روی-کوه-شیشه/‏ - ذخیره شده پورتال اینترنتی,مطالب مفید,علمی,فناوری,دکوراسیون,گردشگری,سلامت,کسب و کار ,سبک زندگی,موفقیت,آشپزی,دانستنی,مجله,سایت,مفیدستان,تغذیه,آموزشی,پورتال ... عقاب هواپیما - جوان ایرانی | خبر فارسی khabarfarsi.com/u/25088619/redirect/javaneirani.com‏ 12 سپتامبر 2016 ... از درون کالسکه شاهزاده خانمی خارج شد و از جوان درخواست نمود که همراه او برود. جوان سوار کالسکه ... سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه ای ... برادرهای ... گرفتار شدن مرد روستایی و پسرش در جنگل عقاب سیاه - جوان ایرانی ... khabarfarsi.com/u/25187485‏ 14 سپتامبر 2016 ... برادر وسطی گویا فراری است و عده ای به خاطر قتل دوستشان در پی او هستند. ... مجله هنری ... سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه ای. روز بعد دوباره ... فهرست شخصیت‌های بازی تاج و تخت - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/.../فهرست_شخصیت‌های_بازی_تاج_و_تخت‏ - ذخیره شده - مشابه سه فرزند کنونی او در اصل فرزندان او و برادرش جیمی هستند، گرچه آنها به طور رسمی ... همچنین سه تخم اژدهایی که به عنوان هدیهٔ عروسی دریافت کرده بود را نیز بر روی جسد دروگو ... شود برای اینکار به همه دروغ بگوید که جان از یک رابطه نامشروع میان او و زن دیگری است. .... سانسا دختر ساده و بی ریایی است که می‌خواهد مانند شاهزاده خانم‌های پریچهر و ... خشایارشا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/خشایارشا‏ - ذخیره شده - مشابه دربارهٔ زندگی کوروش او سه بازگفت دارد: از آگاهان پارسی، ژوستین و نیکلای دمشقی ... دل‌باختگی خشایارشا در زمان بودن او در سارد هنگام لشکرکشی به یونان روی داد. خشایارشا نخست دل دادهٔ زن برادر خود ماسیست شد (نیاز به منبع دارد)؛ ولیک چون از او پاسخ نه .... یونانی در تنگهٔ ترموپیل باریکه‌ای میان کوه و دریا در چشم به راه دشمن نشستند. BBC فارسی - فرهنگ و هنر - نگاهی به ده فیلم شاخص سال ۲۰۱۰ www.bbc.com/persian/.../101228_l41_cinema_2010_topten.shtml‏ - ذخیره شده - مشابه 28 دسامبر 2010 ... مانوئل دو الیویرا سینماگر برجسته پرتغالی در 103 سالگی، فیلم زیبای ... لی در فیلم سالی دیگر، بر روی مشکلات زندگی طبقه متوسط بریتانیا و تنهایی ها ... مدت 6 روز بدون آب و غذا در شکاف کوهی گیر کرد و امیدی برای زنده ماندن نداشت. .... بونمی و ملاقات او با ارواح خانوادگی، داستان شاهزاده خانم بد هیبتی روایت می شود ... The Pink Cloud - Words Without Borders www.wordswithoutborders.org/article/original/the-pink-cloud‏ - ذخیره شده - مشابه من به پشت روی زمین افتادم، شش هایم داغ و پر از خون شدند و بعد از سه دقیقه، ‌در حالی که ... پدرم آرزو داشت مثل برادر پزشکم به استرالیا بروم. .... کامیون ها تا بعد از ظهر یکسره می رفتند، قبل از غروب به جایی رسیدیم که کوه های ... ریشه های گیاهان وحشی از دیواره‌ی قبر آویزان شده بودند و شاهزاده ی آشوری همچنان شمشیرش را دو دستی گرفته بود. ازدواج مردی 50 ساله با دختری 6 ساله. در مورد ازدواج پیامبر(ص) با عایشه ... borhan.blog.ir/1391/12/02/marriage-of-50-years-man-to-6-years-girl‏ - مشابه 20 فوریه 2013 ... اسماء دختر ابوبکر، از جانب پدر خواهر عائشه و از او بزرگتر بود، اسماء، ... از جانب پدر ، خواهر عائشه و بزرگتر از وی بود، اسماء بیست و هفت سال قبل از تاریخ ...... خانم ها هست را می آوردم و از شما تقاضا دارم کمی روی آن تأمل بفرمائید. ..... (از شش سال تا بیست و چهار سال!!) ...... بنده پشت کوه زندگی نمیکنم و بی سواد هم نیستم .