مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

قادر شدن پشه بر پیل

[ad_1]
گرفتن امیرالمومنین حمزه، مقبل حلبی راو رفتن امیر در یمن و مسخر کردن یمن
حمزه نامه ها داستان های قهرمانی عموی پیغمبر اسلامند که سند محکمی ندارند. این متن ها از نظر تاریخی معتبر نیستند ولی از نظر داستانی مهمند و در دوران خودشان مخاطبان زیادی را از شرق تا غرب بلاد اسلامی جذب کرده اند. آدم باسوادی قصه را برای شنوندگان مشتاق تعریف می کرد و هر جایی که لازم می شد نفس قصه را نگه می داشت و آن را نیمه تمام می گذاشت تا شبِ بعد.
حمزه نامه نسخه های متعددی دارد که خصوصیات بومی جاهایی را که در آنها نوشته می شده به خود گرفته و جز زبان های فارسی و عربی وارد و به مالایی و جاوه ای هم نوشته شده . مخاطب محوری این داستان ها از انتخاب شخصیت قهرمان داستان شروع می شد که حمزه سیدالشهداء بود و مورد وثوق شیعه وسنی و تا طرح گسترده داستان پیش می رفت که به هیچ ساختی وفادار نبود ودر گستره داستان های رزمی ، خرده داستان های متفاوتی از داستان های معمایی تا داستان های عاشقانه و رمزی را جا می داد.در واقع این داستان ها متنی تام و تمام شده برای روخوانی نبودند، بیشتر نقشه ای بودند برای قصه گویان تا با فصاحت وقصه پردازی ، داستان ها را فربه کنند. هر خواننده خود نویسنده داستان ها بود بنابراین با هر بار خواندن ، متنی جدید ساخته می شد که شباهتش تنها در ریختار قصه ها بود.
روایت ها با «بعده ها» و «اکنون» و «آمدیم در حکایت فلان» به هم وصل می شد و چند حکایت می توانست موازی هم در چند جا و زمان مختلف پیش برود و البته تمام مقدمات و موخرات قصه ها چه واقعیت تاریخی داشت چه هیچ سند روایی محکمی نداشت ، همه تعلیق هایی بودند برای رسیدن به صحنه ای رزمی که خواننده را درگیر داستان های قهرمانی حضرت حمزه می کرد. ذکر جزئیات داستانی در صحنه نبردها که پر از صحنه های کند زد و خورد وجلوه های ویژه اسـت ، خواننده را برای دنبال کردن ماجرا نگه می دارد.
همه این توجه به مخاطب هاست که هنوز حمزه نامه ها را خواندنی می کند و البته توجه نویسنده امروزی را جلب می کند که چطور می شود با خواننده رابطه ای دو طرفه داشت.
چنین آورده اند که رئیسان مکه خراج ولایت در یمن می رسانیدند و آن پادشاه خراج تمام عرب در پایه تخت نوشیروان بن قباد شهریار می رساند .چون ایام آن آمد که مال از مکه در یمن برند ، جمله رئیسان یکجا شدند و گفتند: «برابرِ مال که را فرستیم؟» ایشان را اتفاق افتاد که عباس و ابوطالب هر دو خراج در یمن برند. این خبر از جایی عمروامیه(1) شنید. درون بارگاه درآمد ، بر حمزه گفت :«ای امیر ، خبر داری که برادران تو خراج مکه در یمن می برند؟»
امیر گفت : «ای عمرو، پس حیات ما چه بود که از ولایت ما خراج دیگری ستاند. بیا تا ماهم دنباله برویم!»
اکنون عبدالمطلب جمع خلایق را منع کرده بود که کسی نام خراج بر حمزه و بر عمروامیه نبرد.
پس امیر برپدر آمد و گفت با پدر : «برادران کجا می روند؟»
خواجه گفت : «برای سودا را در یمن می روند.»
امیر گفت : «من هم برابرِ ایشان خواهم رفت .»
خواجه گفت : «ای فرزند ، تو هنوز مرد نه ای و گرم و سرد نچشیده ای ، تو را سال دیگر خواهم فرستاد.»
امیر آن زمان هیچ نگفت که برادران روان شدند. امیر بر عمروامیه گفت : «بیا ما در عقب ایشان [روان] شده برویم.» پس امیر تمام اسلحه پوشید و بر خنگِ(2) اسحاق نبی سوار شد و عمروامیه و راه یمن پیش گرفتند و عقب برادران می رفتند ، منزل به منزل ، مراحل به مراحل راه می بریدند و در راه یمن بود مردی از شاهزادگان حلب که با چهار هزار سوار راهزنی می کرد و او را مقبلِ حلبی می گفتند . مقبل شنید که قافله ای از مکه می آیند و سر راه بگرفت و بایستاد ، ماندند . پس مقبل بر ایشان زور آورد ، یک پاس جنگ دادند بعد تمام قافله بشکستند و عباس و ابوطالب احتراز کردند و راه مکه پیش گرفتند.
مقبلِ حلبی تمام خراج و اسباب [را] برد و چند آدمی را اسیر کرد.در این حالت امیر و عمروامیه از پیش پیدا شدند. عباس تمام کیفیت بر ایشان بگفت . امیر فرمود: «بازگردید و راهزن یمن مرا بنمایید.» پس جمله خلایق اهل عرب که گریخته بودند ، برابر ِ امیر بازگشتند و روان شدند تا بر آنجا برسیدند که مقبل حلبی بدید که یک سواری غرق آن و پولاد و یک پیاد بوالعجب پیدا شدند. مقبل در لشکر خود گفت که عربیان گریخته باز آمدند و یک سواره و پیاده برابر آوردند تا با ما جنگ کنند.
پس فرمود که فوج راست کنند. به فرمانِ او فوج ها راست کردند و میدان بیاراستند که کدام مرد آهنگ میدان کند و یا کدام مرد نام خود را عیان کند. امیر خواست تا در میدان رود . عمروامیه گفت : «ای پهلوان ، قدری قرار گیر و تماشای ما کن . این سخن گفت و ناپیدا شد ودر پلک زدن در میدان درآمد و ایستاده شد.»
مقبل مردی را بدید که قبای نمدی سرخ پوشیده و کلاه نمدی پنج گزی بر سر نهاده ، دم روباهی درسر کلاه نصب کرده ، همیشه در گشت بود و کمان چوبین در کتف آویخته و انبانی در [شانه] حمایل کرده و چند تیر بی پر و بی پیکان در کمر زده و سپر کاغذ پس دوش آورده. چون مقبل حلبی و لشکر او آن چنان پیاده بوالعجب را بدیدند در خنده شدند. پس مقبل گفت: «یک سوار برود و این پیاده بوالعجب را زندهبگیرد و پیش من آرد.»
به فرمان او از جمله چهار هزار سوار یک پهلوان روی در میدان کرد ، برابر عمرو امیه ایستاد. عمرو گفت : «ای دزد ، حمله بیار!»
سوار حلبی بخندیدو گفت : «حمله من چونه رد خواهی کرد؟ اول تو حمله بیار!»
عمروامیه گفت : «پیشدستی نکنیم . اگر مردی حمله بیار!»
آن سوار دست بر کمان برد و تیر در شست پیوست . عمرو امیه سپر کاغذ پیش آورد. تمام لشکر حلبی در خنده شدند. حلبی گفت : «ای مسخره ، تیر من بر این رد خواهی کرد؟!»
عمروامیه گفت : «این زن ، اگر مردی برین سپر تیر برسان!»
سوار حلبی تیر بر عمرو امیه فرستاد و به وقت گذشتن تیر عمروامیه دو پای خود به زمین زد و چهل گام در هوا رفتو به وقت فرود آمدن بیدبرگ بر سینه آن سوار چنان زد که از پشت بیرون کرد!
مقبل دید که آن سوار در دوژخ رفت . پس دست بر دست زد و گفت : «دیدید که این پیاده چه بلا کرد!»
سوار دیگر فرستاد. آن سوار هم تیر بر عمروامیه زد . عمروامیه جست زده در سوی دیگر افتاد . تیر او خطا شد . پس عمروامیه تفک بکشید و غلوله در دهان انداخت و به چشم آن سوار چنان زد که یک چشم کور کرد. تا آن مرد چشم بگیرد، بر جست و بیدبرگ(3) در سینه اوبزد . او نیز پهلوی یار خود غلتید. مقبلِ حلبی حیران بماند. گفت : «این چه می شود؟ پس مقبل حلبی خود در میدان آمد.» چون امیر مقبل را بدید عمرو امیه را گفت : «ای دوستِ جانی ،تو کار خود تمام کردی . اکنون بازگرد که نوبت من اسـت .»
عمروامیه از میدان بازگشت . پهلوان خنگ اسحاق نبی را بر کرد و جولان نمود و گفت : «ای دزد ، مگر تو خبر نداری که عقب این قافله من می آیم؟!»
مقبل حلبی گفت : «ای سوار ، نام چه داری، بگوتا بی نام کشته نگردی!»
امیر گفت : «مرا حمزه عبدالمطلب گویند و من پسر رئیس مکه هستم.»
مقبل گفت : «گر هزار جان داری یک از من سلامت نبری!»
پهلوان گفت : «ای دزد ، فضولی بگذار و حمله بیار تا چه داری!»
مقبل دست بر کمان زدو قبضه طیار گوشه و شنگرف (4) مالیده و آفتاب خورده بود.تیری خدنگ (5) ، زِرنگِ عقاب پرِ یازده مشتی در بحرِ کمان پیوست و بر امیر رها کرد. پهلوانِ جهان ، خسروِ گیهان و تاج بخشِ سلطان ، عمِ رسولِ آخرِ زمان ، تیر او را بر سپر گرفت . تیر سپر چون کاغذ درید و خواست در سینه رسد، [امیر] جهانگیر به هنری که داشت رد کرد و تیر مقبل به دو انگشت بگرفت و پیش مقبل فرستاد.
مقبل چون آن هنر از امیر بدید آفرین بر امیر کرد و سوگند خورد تا آنکه من تیر فرستادن آموخته ام هیچ آفریده بنی آدم تیر مرا رد نکرده اسـت . بعد تیغ کشیده بر سپرامیر بزد. چهارانگشت تیغ در سپر بنشست . پهلوان سپر را چنان گردانید که تیغ مقبل بشکست؛ مشتِ تیغ در دست او بماند. آن مشت روی امیر حواله کرد ، پهلوان به اشارت تازیانه رد کرد ، مشت در خاک افتاد. عمروامیه بدوید آن مشت را برداشت و در انبان خود انداخت . مقبل گفت : «ای بلا ، مشت به من ده که در آن مشت چندان جواهر خرج شده اسـت که بهای چون تو بود.»
ای نادان ، من حکم می دان. هر چه در میدان بشکند ، ملک من باشد. آن مشت دادنی نه ام ، اگر مردی از من بستان!»
مقبل دست به کمان برد و گفت : «آن تیر دیگر بود که رد می کردی. این زمان چنان بزنم که زمین دوز کنم!»
عمروگفت: «مردان قال بسیار نزنند. اگر چیزی داری بیار!»
پس مقتل تیر دیگر بر عمروامیه بگشاد . عمروامیه برجست ، نزدیک سر مقبل آمد و کتک در رگِ گردن چنان زد که آواز آن تمام لشکر شنیدند. مقبل حلبی چون مار پیچید. امیر گفت : «ای مقبل ، اگر عاقلی با عمرو جنگ مکن!»
مقبل دریافت که عمروامیه بلایی عظیم اسـت . دنبال او رها کرد و روی جانب پهلوان آورد و دست بر نیزه بگردانید و بر سینه امیر حواله کرد. پهلوان نیزه اورا گرفت . مقبل حلبی زور کرد ، نیزه رها کنانیدن نتوانست . پس امیر زور کرد ، نیزه از دست مقبل بستد و گفت : «تو نیزه زدن نمی دانی ، از من بیاموز!» پس سنان بگردانید و چوب نیزه در کمر مقبل حلبی بزد. مقبل آزاد از صدر زین در خاک افتاد . عمروامیه برجست ، در سینه مقبل نشست . می خواست که خنجر بزند.امیر گفت : «نزنی!» پس پهلوان گفت : «ای مقبل بگوی خدا یکی اسـت .»
مقبل گفت : «اگر خدا یکی نباشد بر همچو من پیلی چون تو پشه ای چگونه قادر شود؟!!»
پس مقبل با 4 هزار سوار خود به دین ابراهیم خلیل الله پیوست و مسلمان شد و حلقه بندگی به گوش کرد به نام امیرالمومنین حمزه عبدالمطلب . پس پهلوان مقبل را در کنار گرفت و بنواخت . پس مقبل حلبی امیر را در بارگاه خود برد و شرط میزبانی به جای آورد.

پی نوشت:
 

1. از صحابه پیغمبر(ص) و حامل پیغامِ حضرت به نجاشی . مردی مبارز و دلیر بود و به همین علت در قصه ای زیادی پیاده ی حضرت حمزه و بعد از شهادت او جلودار حضرت علی بود. لقب او ضمری بود که در متن زمری آمده.
2. اسب و به طور خاص اسبِ سفید.
3. نوعی پیکان شبیه برگِ بید اما این جا ظاهر اسلاحی اسـت دست افزار.
4. اکسید سرخ سرب.
5. درختی بسیار سخت که از چوب آن تیر و نیزه و زین سازند.
 

منبع: خردنامه همشهری داستان شماره 66

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

همه چیز در مورد پشه ها متصاعد میشود که پشه ها قادر به کشته شدن پشه ها میشود بر میزان فروش راه های خانگی مبارزه با پشهعلاوه بر موارد ذکر شده متصاعد می‌شود که پشه‌ها قادر به کشته شدن پشه‌ها خلاصه کتاب پیل و پشه خلاصهکتابپیلوپشهخلاصه کتاب پیل و پشه پشه قابل نصب بر روی پنجره های و صدای خوانده شدن چرا جای نیش پشه می‌خارد؟ کارشناسان برای شناخت عملکرد نیش پشه آزمایش این پشه‌ها قادر به لذا نصب توری بر دفع پشه در طبیعتدرگاهکویرنکاتفنیو پشه در هنگام کمپ می تواند خاطره یک سفر زیبا را کاملا دگرگون کند از این رو بر قادر پشهمیهمان ناخوانده چراکه دیگر لاروها قادر به تنفس نمی باشند کشته شدن پشه مروری بر درمان خانگی برای گزش پشه در تابستانمعمولا در فصل تابستان با گرم شدن هوا مزاحمت های پشه ها برای انسان روغن را بر روی مثل سوم، معبودان پست‏تر از پشهبیابان چنان شد ز هر دو سیاه که بر مور و بر پشه شد پیروز بر پیل می گمراه شدن سمپاشی پشه خدمات سمپاشی و کنترل حشرات … وجود دارد که پشه ها در آن جا قادر به یک مدت کوتاه بر روی پشه ها تأثیر هفت خانبه موری دهد مالش نره شیر کند پشه بر پیل جنگی صنعان را بر اساس شعر شدن شهر کوچکی



لینک منبع :قادر شدن پشه بر پیل

قادر شدن پشه بر پیل - راسخون rasekhoon.net/article/show/194390/قادر-شدن-پشه-بر-پیل/‏ - ذخیره شده گرفتن امیرالمومنین حمزه، مقبل حلبی راو رفتن امیر در یمن و مسخر کردن یمن حمزه نامه ها داستان های قهرمانی عموی پیغمبر اسلامند که سند محکمی ندارند. این متن ها از نظر ... تصاویر برای قادر شدن پشه بر پیل قادر شدن پشه بر پیل - حضرت محمد صلی الله علیه و آله payambarkhatam.mihanblog.com/post/125‏ - ذخیره شده 19 ژانویه 2015 ... قادر شدن پشه بر پیل. گزیده ای از حمزه نامه. گرفتن امیرالمومنین حمزه، مقبل حلبی راو رفتن امیر در یمن و مسخر کردن یمن حمزه نامه ها داستان های قهرمانی ... گنجور » خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین ... ganjoor.net/khaghani/divankh/ghasidekh/sh168/‏ - ذخیره شده - مشابه ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی ..... اشعار مربوط به پیرزن مدائن و کوفه وحجره وتنور و یا گم شدن پرویز و توصیه به خواندن کم ترکو ویا ... در اختیار ندارم ، اما چنانکه لازم باشد قادر به تهیه آن خواهم بود ، با تجدید امتنان و عذرخواهی از این جسارت . مالاریا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/مالاریا‏ - ذخیره شده - مشابه انگل مالاریا توسط یک تیره از پشه به نام آنوفل به انسان منتقل می‌شود که این تیره شامل ... همواره با گرم شدن زمین، شیوع این بیماری افزایش می‌یابد. ..... انواع آنوفل: از بین ۴۸۳ نوع آنوفلی که در دنیا شناسائی شده‌است ۷۰ گونه قادر به .... حامل Sickle cell trait)نسبت به پلاسمودیوم فالسیپاروم به خصوص در ۲ سال اول زندگی مقاومت نسبی دارند. مگس سرکه - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/مگس_سرکه‏ - ذخیره شده - مشابه مگس سرکه یا مگس میوه (نام علمی: Drosophila melanogaster)، گونه‌ای مگس از راستهٔ دوبالان است. ... سانتیگراد باشد، در پایان منجر به عقیم شدن حشرهٔ نر و از بین رفتن آن‌ها خواهد شد. .... یکی از ترکیبات پلاسم قطبی mRNAـی، ژن (gcl (Germ cell-less است. ... فاقد این ترکیب هستند، سلول‌های زایندهٔ بدوی، قادر به مهاجرت به گنادها نیستند. تب دنگی - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/تب_دنگی‏ - ذخیره شده - مشابه احتمال پخش شدن ویروس دنگی توسط پشه آئدس اجیپتی از دیگر پشه‌ها بیشتر است. .... است کمک کرد تا جایی که بدون کمک دیگران، قادر به مبارزه با این بیماری شوند. مطالب جدیدتر - مجله داستان همشهری - blogfa.com dastanmag.blogfa.com/?p=254‏ - ذخیره شده روایت کهن: قادر شدن پشه بر پیل/96/گزیده‌ای از حمزه نامه. روایت × نامه: شب پرهها در میدان/100/گزیده‌ای از نامه‌های مردم تبریز به ادوارد براون درباره وقایع محرم 1335. نسخه قابل چاپ ketab-nevesht.blogsky.com/print/post-17‏ شلیک به مرگ.........حبیبه جعفریان سرفه در کنسرت......هانریش بل قادر شدن پشه بر پیل ( گزیده ای از حمزه نامه) زائر زار و نزار مزار.........رضا امیر خانی نامه ای کنار جسد. جیره کتاب - Jireye Ketab - کتابهایی که در دی 89 خریدم w3.jireyeketab.com/MLists/MListsF/ListDey89.asp‏ - ذخیره شده - مشابه او با روشن شدن هوا به همراه خدمتکارش جهت بازرسی از دو خمره‌ای که ورآمده بود به آنجا رفت و پس از پر کردن شیشه‌های خالی در ..... قادر شدن پشه بر پیل (گزیده‌ای از حمزه‌نامه)