مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستانک: تزریق خون

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود.

او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.

پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟

دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.

او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟!

پسرک فکر می کرد که قرار اســت تمام خونش را به خواهرش بدهند!


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


داستانک - تزریق خون - بـــزرگترین آرشیـــو داستـــــــــــان کوتـــــــــاه. ... او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش ...23 ژوئن 2013 ... داستانک: تزریق خون. سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ...12 ژوئن 2016 ... داستانک: تزریق خون - ( 1 ) داستانهای خواندنی در بخش سرگرمی سايت سرزه سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به ...داستانک: تزریق خون. سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از ...گوناگون داستانک: تزریق خون. مجله اینترنتی برترین ها برترین ها: سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی ...4 مه 2015 ... داستانک: تزریق خون. سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ...داستانک: تزریق خون. سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از ...داستان کوتاه و آموزنده - داستانک های آموزنده و عاشقانه و طنز و خنده دار - داستان کوتاه و ... برچسبها: داستان کوتاه, تزریق خون, داستان کوتاه خروس, داستان جالب, مطالب جالب.داستان کوتاه و آموزنده - داستان جالب - داستانک های آموزنده و عاشقانه و طنز و خنده دار ... برچسبها: داستان کوتاه, تزریق خون, داستان کوتاه خروس, داستان جالب, مطالب جالب.بهترین و افسانه ای ترین تنیسور جهان آرتور اش هنگامی که برای جراحی قلب خود در بیمارستان بود با سهل انگاری پرستاران با تزریق خون آلوده به بیماری ایدز مبتلا شد ...


کلماتی برای این موضوع

داستانک تزریق خون داستانک تزریق خون او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل داستان تزریق خون حقیقت، داستان و افسانهداستان تزریق خون او را کنار تخت خواهرش خواباندند و لوله های تزریق را به بدنش وصل داستان تزریق خون وب اذرداستان تزریق خون بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بوددوستانه داستان بیست و پنجم تزریق خونداستان بیست و پنجم تزریق خون سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار داستانک تزریق خون داستانکتزریقخونسالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی عوارض حاد مرتبط با تزریق خونتزریق خون اکسیژن درمانی عوارض حاد تزریق خون تزریق خون ترالی مشکلات تزریق خونپلاسمای عوارض ناشی از تزریق خون ضمن تزریق خون عوارضی ایجاد می شود از جمله تب ناگهانی در ضمن تزریق خون بیش از عوارض حاد مرتبط با تزریق خون سایت پزشکان بدون …قبل ازتزریق خون مراحل تزریق رابرای بیمار توضیح دهیدتزریق خون تزریق خون مستقیم این کار را مى‌توان به دو طریق انجام داد انتقال خون سازگارداستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک



لینک منبع :داستانک: تزریق خون

داستانک: تزریق خون - برترین ها www.bartarinha.ir/fa/news/56392/داستانک-تزریق-خون‏ - ذخیره شده 23 ژوئن 2013 ... داستانک: تزریق خون. سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ... داستانک - تزریق خون www.dastanekotah91.blogfa.com/post/54‏ - ذخیره شده داستانک - تزریق خون - بـــزرگترین آرشیـــو داستـــــــــــان کوتـــــــــاه. ... او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش ... #داستانک تزریق خون ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘ ... #داستانک dastanak.8tag.ir/.../%23داستانک%20تزریق%20خون❤️☺️%0A%0Aﺳﺎﻟﻬﺎ%20ﭘﯿﺶ%20ﻛﻪ...‏ - ذخیره شده #داستانک تزریق خون❤ ☺ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻛﺎﺭ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ، ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﮕﺎﻧﻪ ﺷﺎﻧﺲ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺶ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻛﻤﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ . داستانک: تزریق خون - داستان کوتاه | story24.ir story24.ir/داستانک-تزریق-خون-1748‏ - ذخیره شده سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود. داستانک: تزریق خون | سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان ... padsha.com/داستانک-تزریق-خون‏ - ذخیره شده سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود ... داستانک: تزریق خون www.mybanu.ir/various/.../anecdotes/anecdotes-blood-transfusion‏ - ذخیره شده داستانک: تزریق خون. سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از ... داستانک: تزریق خون - صبح بخیر sobbekheir.com/entertainment/داستانک-تزریق-خون‏ - ذخیره شده صبح بخیر: سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده ... داستانک: تزریق خون - تست آزمون www.testazmoon.com/رنگارنگ_/داستان/tabid/184/View/.../Default.aspx‏ داستانک: تزریق خون.سالها پیش که من به عنوان کارآموز در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از ... داستان کوتاه و آموزنده - داستان جالب www.dastansora.blogfa.com/tag/داستان-جالب‏ - ذخیره شده - مشابه داستان کوتاه و آموزنده - داستان جالب - داستانک های آموزنده و عاشقانه و طنز و خنده دار ... برچسب‌ها: داستان کوتاه, تزریق خون, داستان کوتاه خروس, داستان جالب, مطالب جالب. تزریق خون - خبر نو khabareno.com/fa/news/14107/تزریق-خون‏ 15 ژانویه 2013 ... او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟! پسرک فکر می ... داستان کوتاه عطر شکلات.