داستانک؛ معلم مهربان...

[ad_1]

  برترین ها: یک روز کاملاً معمولى تحصیلى بود . به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى تدریس آماده ام . اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها را کنترل کنم و ببینم تکالیفشان را کامل انجام داده اند یا نه .

هنگامى که نزدیک تروى رسیدم ، او با سر خمیده ، دفتر مشقش را جلوى من گذاشت و دیدم که تکالیفش را انجام نداده اســت . او سعى کرد خودش را پشت سر بغل دستیش پنهان کند که من او را نبینم . طبیعى اســت که من به تکالیف او نگاهى انداختم و گفتم : " تروى ! این کامل نیست . "
او با نگاهى پر از التماس که در عمرم در چهره کودکى ندیده بودم ، نگاهم کرد و گفت : " دیشب نتونستم تمومش کنم ، واسه این که مامانم داره مى میره . "

هق هق گریه ی او ناگهان سکوت کلاس را شکست و همه شاگردان سرجایشان یخ زدند . چقدر خوب بود که او کنار من نشسته بود . سرش را روى سینه ام گذاشتم و دستم را دور بدنش محکم حلقه کردم و او را در آغوش گرفتم . هیچ یک از بچه ها تردید نداشت که " تروى " بشدت آزرده شده اســت ، آن قدر شدید که مى ترسیدم قلب کوچکش بشکند . صداى هق هق او در کلاس مى پیچید و بچه ها با چشم هاى پر از اشک و ساکت و صامت نشسته بودند و او را تماشا مى کردند .

سکوت سرد صبحگاهى کلاس را فقط هق هق گریه هاى تروى بود که مى شکست . من بدن کوچک تروى را به خود فشردم و یکى از بچه ها دوید تا جعبه دستمال کاغذى را بیاورد . احساس مى کردم بلوزم با اشک هاى گرانبهاى او خیس شده اســت . درمانده شده بودم و دانه هاى اشکم روى موهاى او مى ریخت .

سؤالى روبرویم قرار داشت : " براى بچه اى که دارد مادرش را از دست مى دهد چه مى توانم بکنم ؟ "

تنها فکرى که به ذهنم رسید ، این بود : " دوستش داشته باش ... به او نشان بده که برایت مهم اســت ... با او گریه کن . " انگار ته زندگى کودکانه او داشت بالا مى آمد و من کار زیادى نمى توانستم برایش بکنم . اشک هایم را قورت دادم و به بچه هاى کلاس گفتم : " بیایید براى تروى و مادرش دعا کنیم . " دعایى از این پرشورتر و عاشقانه تر تا به حال به سوى آسمان ها نرفته بود .

پس از چند دقیقه ، تروى نگاهم کرد و گفت : " انگار حالم خوبه . " او حسابى گریه کرده و دل خود را از زیر بار غم و اندوه رها کرده بود . آن روز بعدازظهر مادر تروى مرد .

هنگامى که براى تشییع جنازه او رفتم ، تروى پیش دوید و به من خیر مقدم گفت . انگار مطمئن بود که مى روم و منتظرم مانده بود . او خودش را در آغوش من انداخت و کمى آرام گرفت . انگار توانایى و شجاعت پیدا کرده بود و مرا به طرف تابوت راهنمایى کرد . در آنجا مى توانست به چهره مادرش نگاه کند و با چهره ی مرگ که انگار هرگز نمى توانست اسرار آن را بفهمد روبرو شود .

شب هنگامى که مى خواستم بخوابم از خداوند تشکر کردم از اینکه به من این حس زیبا را داد ، تا توان آن را داشته که طرح درسم را کنار بگذارم و دل شکسته یک کودک را با دل خود حمایت کنم ...

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع
داستانکدخترک تازه از هنرستان برگشته لم داده به پایه ی مبل و پاهایش را دراز کرده تند تند غذا داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک پیامک ؛ جملات زیبا، حدیث، داستانک حدیث احادیث …پیامک ؛ جملات زیبا، حدیث، داستانک حدیث احادیث روایات درمورد زشتی اثر جمله گناه پیامک ؛ جملات زیبا، حدیث، داستانک پیامک حدیث …پیامک ؛ جملات زیبا، حدیث، داستانک پیامک حدیث جمله جملات زیبا تفکر تأمل تعقل، عقل به یاد بابا شعر برای معلمبه یاد بابا شعر برای معلم شعر معلم آنکه نقاش است و نقشی ساخته با قلـــــــم طرح شعر نو زیبا درباره معلم زیبادربارهمعلممقاام معلم شاعر محمدرضاامیری نقش پیمبر می کند ایفا معلم گر سنّتِ حق را کُند اِحیا معلم انشای دانش آموزان انشای دانش آموزان معلم ابتدایی به نام خداوند جان آفرین تصمیم کبرابه نام اولین معلم سرمشق‌های آب، بابا یادمان رفت رسم نوشتن با قلم‌ها یادمان رفتدفتر مشق نمونه بازخوردهای توصیفی و تشویقی …دفتر مشق بسم الله الرحمن الرحیم علی ارژنگ هستم، کارشناس رشته روان شناسی افتخار به نام یاور همیشگی مرجع دوم ابتدایی آلودگی هوا …به نام یاور همیشگی مرجع دوم ابتدایی آلودگی هوا هوای سالم علوم مرجع دوم ابتدایی

لینک منبع :داستانک؛ معلم مهربان...

داستانک؛ معلم مهربان... - برترین ها www.bartarinha.ir/fa/news/50229/داستانک-معلم-مهربان‎Cachedداستانک؛ معلم مهربان... یک روز کاملاً معمولى تحصیلى بود . به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى تدریس آماده ام . اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها ... داستان کوتاه معلم مهربان - نمناک namnak.com/داستان-کوتاه-معلم-مهربان.p2532‎Cachedداستان کوتاه و داستان زیبای معلم مهربان را در نمناک ببینید. Images for داستانک؛ معلم مهربان... داستانک؛ معلم مهربان...| برترین ها - جوان ایرانی www.javaneirani.com/getlink/30514‎Cachedیک روز کاملاً معمولى تحصیلى بود . به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى تدریس آماده ام . اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى ب. داستانک؛ معلم مهربان... - داستان کوتاه | story24.ir story24.ir/داستانک-معلم-مهربان-1759 داستانک؛ معلم مهربان... یک روز کاملاً معمولى تحصیلى بود . به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى تدریس آماده ام . اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها ... داستان کوتاه معلم و دانش آموزان - داستان کوتاه choulab.persianblog.ir/tag/داستان_کوتاه_معلم_و_دانش_آموزان‎Cached Similarبعد از سالها ، دختر به مدرسه باز گشت و برای معلم خود حقیقت را فاش کرد . معلم مهربان که دیگر سالمند شده بود ، گفت : عزیزم ، آن زمان می دانستم که تو تقلب کرده ای . #داستان کوتاه موضوع:اموزگار(معلم)مهربان @fekrehazad #mcanada ... dastanak.8tag.ir/.../%23داستان%20کوتاه%0Aموضوع%3Aاموزگار%28معلم%29مهربان%0A%40f... داستان کوتاه موضوع:اموزگار(معلم)مهربان @fekrehazad #mcanada. معلم یعنی سوختن و ساختن - داستان های آموزنده d17sh.blogfa.com/category/13/داستان-های-آموزنده‎Cached Similarمعلم یعنی سوختن و ساختن - داستان های آموزنده - دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را ... خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت و فرمود: من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید ... شنوتو | فایل صوتی داستان معلم مهربان! shenoto.com/podcast/1160-داستان-معلم-مهربان‎Cached3 ا کتبر 2015 ... فایل صوتی داستان معلم مهربان! را به صورت گویا در شنوتو( مرجع کتاب های صوتی ) بشنوید. داستان در مورد یه معلم ریاضیه که شیوه ی درس دادنش به ... معلم - داستان های کوتاه imaz.blogfa.com/tag/معلم‎Cached Similarداستان های کوتاه - معلم - Short Story - بهارم تو هستی - داستان های کوتاه.

داستانک؛ معلم مهربان...