مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

آخرین نفس‌ها

جام جم سرا: می‌ترسید که در خلوت وجودش، بی‌تحرکی اندامش و رخوت ذهن خسته‌اش که حالا خیلی سخت مسایل را تجزیه و تحلیل می‌کرد و اکثرا هم به اشتباه می‌افتاد، زندگی به آرامی ترکش کند و تنهایش بگذارد همان‌طور که همیشه سهمش تنهایی بود.

امروز یکی از همان روزها بود، با همان حال و هوا، روزهایی که بوی پایان می‌داد. رنگ‌ها در پس پرده‌ای نامرئی یک گام کدر بودند و همه چیز مات دیده می‌شد. روی تخت نشسته بود و پاهایش آویزان، به جلو خم شد و آرنج‌هایش را به روی زانو قرار داد، سرش را در میان دستانش محکم گرفت. حداقل مطمئن بود اگر سرش منفجر شود تکه‌های مغزش در اتاق پخش نمی‌شود. سرش را چرخاند و به پنجره نگاه کرد، نور کمی وارد می‌شد. پنجره اتاقش را دوست نداشت، مانند فیلتری مانع از ورود نور خورشید می‌شد یا شاید خورشید هر روز کمرنگ‌تر می‌گشت.
سرش را خاراند و با هر دو دست موهایش را به هم ریخت. بلند شد و تا دستشویی خودش را کشاند. همیشه برداشتن اولین قدم‌ها سخت‌ترین بود.
جلوی آینه ایستاد، چشمان خواب‌آلودش را نازک کرد و به آینه خیره شد. بلی! به راحتی می‌توانست کهولت را در چهره‌اش ببیند. نسبت به آخرین بار که جلوی آینه ایستاده بود پیرتر بود. چند تار موی سفید و یک نیم‌خط کمرنگ روی پیشانی. دستی زیر چانه گذاشت و دیگری را به کمر زد. به این فکر می‌کرد که آخرین بار کی تصویرش را در آینه دیده. صورتش را با آب خنک شست. رد قطرات آب را که از هر سو می‌لغزید و می‌چکید دنبال کرد. چشمش به زخم روی سینه‌اش افتاد. دوباره در طول شب خونریزی کرده بود.
روی زخم را پاک کرد و به بهترین شکل پانسمان نمود. 16 سالی می‌شد که این کار هر روزش بود و تکرار در طول سالیان دراز مهارتی فوق‌العاده به او بخشیده بود. هیچ‌گاه در طول روز زخمش خونریزی نمی‌کرد. صورت را اصلاح کرد، موها را مرتب، پیراهن سفید و شلوار کرم را پوشید و تنها سیب باقیمانده در یخچال را برداشت. کیف چرمی را زیر بغل زد و از خانه خارج شد.
یاد همسایه طبقه بالا افتاد، سریع پله‌ها را برگشت، با کلیدی که از خودش گرفته بود در را باز کرد. طفلک پیرمرد نمی‌توانست خود زخمش را پانسمان کند. قول داده بود که هر صبح سری به او بزند و کمکی بکند.
زیرپیراهنی پیرمرد که روی سینه‌اش لکه‌هایی قرمز بود را درآورد، وسایل پانسمان را که حال دیگر در اکثر خانه‌ها به وفور پیدا می‌شد، آورد و کارش را انجام داد. از خانه خارج شد. در مسیر ایستگاه متوجه شد سیبش را کنار تخت پیرمرد جا گذاشته. شمار روزهایی که صبحانه‌اش را آنجا جا می‌گذاشت از دستش خارج بود. شاید اگر حواسش جمع بود پیرمرد تا به حال از گرسنگی تلف شده بود. اما مسلما از روی ترحم و دلسوزی غذایش را جا نمی‌گذاشت. سال‌ها بود که طعم این احساسات را نچشیده بود.
به ایستگاه رسید، به میله کنار تکیه داد. چشمانش را بست و سرش را بالا گرفت. رطوبت را روی صورتش احساس کرد. دلتنگ روزهایی بود که باران دلیل خیسی گونه‌هایش نبود. سری چرخاند نگاهی به اطراف انداخت. دختر جوانی در سمت مقابل ایستگاه نشسته بود. پاها را روی هم انداخته و پای بالایی را به تندی تکان می‌داد. سرش را چرخاند و نگاهش به او افتاد. مرد محو تماشای دختر بود. لب‌هایی که به او لبخند می‌زد و گرمای دلنشینی به چشمانش می‌داد. این اولین و احتمالا آخرین رنگی بود که امروز متوجهش می‌شد. خیلی سعی کرد با لبخندی جوابش را بدهد اما یاد زخم روی سینه‌اش افتاد، با خود گفت شاید او هنوز...

سرش را برگرداند، به زمین خیس جلوی پایش خیره شد. گرمای نگاه کنجکاو دختر را روی تن سردش حس می‌کرد. اتوبوس آمد، به سرعت سوار شد و تا حد ممکن از دختر جوان فاصله گرفت. در راه محو تماشای بخار روی شیشه شد.

به محل کارش رسید. به چند نفری سلام کرد و سری تکان داد. داخل اتاقش شد و پشت میز فلزی روی صندلی سفت و قدیمی خودش جای گرفت. کامپیوتر را روشن کرد تا وقت ناهار سرش را از داخل مانیتور بیرون نیاورد و تمام وقت اعداد و ارقام را وارد کرد.

زمان ناهار بود. از پشت میز بلند شد، چند قدمی دور اتاق زد، گرسنه نبود ولی از روی عادت با همکار و هم‌اتاقی‌اش به رستوران زیر شرکت می‌رفت. دم در اتاق منتظر همکارش بود و تردد سایر کارمندان را در راهروها تماشا می‌کرد. آدم‌هایی کمرنگ و بی‌صدا. بی‌رمق و خسته. کسانی که نه دوست بودند نه آشنا. نه هم نوع و نه همشهری. چیز زیادی از انسانیتشان باقی نمانده بود. رهگذرانی که از کنار هم می‌گذشتند.
هنگام خروج از اتاق متوجه لکه روی پیراهن همکارش شد. شانه اش را گرفت و لکه را نشان داد. باز هم پانسمان را سمبل کرده بود. کلا بی‌دقت بود، هم در کار و هم در نظافت شخصی. حداقل ده مورد اشتباه در اعداد ورودی‌اش وجود داشت و هفته‌ای سه بار زخمش میان روز خونریزی می‌کرد. به اتاق برگشتند. سینه اش را تمیز کرد و پانسمانی دوباره نمود. وقت زیادی برای نهار نمانده بود. ساندویچ آماده و آب پرتقال گرفتند و در اتاق مشغول خوردن شدند. کمی از آب پرتقال چشید، تفاوتی با آب نداشت. یا حس بویایی و چشایی‌اش را هم از دست داده بود یا آن پرده نامرئی، روی پرتقال‌هارا هم گرفته بود. نیمی از ساندویچ را خورد و مابقی را با آب پرتقال به گوشه‌ای انداخت.
معمولا بعد از نهار کار زیادی برای انجام نداشت. به همکارش کمک می‌کرد و غلط‌هایش را اصلاح می‌نمود. ساعت چهار از اداره بیرون آمد. در راه به خاطر آورد که باید خرید می‌کرد اما فروشگاه را رد کرده بود و بی‌حوصله‌تر از آن بود که مسیر را بازگردد.
دهنی کج کرد و مشغول تماشای بخارهای روی شیشه شد. از پله‌های اتوبوس پایین آمد، به جای دختر جوان روی صندلی ایستگاه نگاهی کرد. از داخل آب‌های جمع شده داخل خیابان به آرامی قدم برمی‌داشت. صدای شلپ شلپ آب دنیای آرامش را شلوغ می‌کرد. به خانه رسید، پله‌هارا بالا رفت و داخل آپارتمان شد. چراغ‌هارا روشن کرد ولی تغییری در نور اتاق حس نکرد. شاید دوباره فراموش کرده بود که قبض‌ها را پرداخت کند اما به یاد آورد که صبح هم روشنایی اتاق همین قدر بود.
بسته بیسکویتی از داخل کابینت برداشت و روی مبل جلوی تلویزیون افتاد. تلویزیون را روشن کرد. به صفحه اش خیره بود اما کلامی از آن نمی‌فهمید، انگار به تماشای برفک نشسته بود. تلویزیون را خاموش کرد، بیسکویت را به گوشه‌ای انداخت و به دستشویی رفت. لباس‌هایش را در آورد و به بیرون پرت کرد. جلوی آیینه ایستاد، سرش را کمی چرخاند و با دقت و تعجب پانسمان خونی روی سینه‌اش را نگاه کرد، زخم را تمیز کرد، مسواکی زد و به سمت اتاق رفت. در مسیر کوتاه دستشویی تا تخت سینه‌اش عجیب می‌سوخت. خود را به زحمت به تخت رساند و بدنش را روی آن رها کرد. به تندی نفس می‌کشید، گلویش می‌سوخت، چشمانش با هر نفس تارتر می‌شد. به دیوارهای خالی اتاق نگاه کرد.

بدنش خیس عرق بود و صورتش خیس از درد. دستش را روی سینه قرار داد. آرزو می‌کرد تا برای باری دیگر ضربانش را حس کند. از درد به خود می‌پیچید. چشمانش را بست، نفسش را حبس کرد و برای آخرین بار حفره خاموش سینه‌اش را فشرد. در خلوت وجودش، بی‌تحرکی اندام سردش و رخوت ذهن خاموشش آخرین نفس را کشید. از خواب پرید. چشمانش را باز کرد و نفسی کشید. فکری در سر نداشت با این حال مغزش در حال انفجار بود. (جهان صنعت)



لینک منبع :آخرین نفس‌ها

آخرین نفس - YouTube ► 4:41https://www.youtube.com/watch?v=5DhjvT9QxX4 Sep 19, 2015 - 5 min - Uploaded by zaker mushtaq سروده های ذاکرحسین رویید با دکلمه مروه احمدزی Zaker hussain roeed poem by Marwa Ahmadzai voice عشقم بیا که بی تو هوا گریه ... مازیار فلاحی Akharin Nafas آخرین نفس Mazyar fallahi - YouTube ► 3:36https://www.youtube.com/watch?v=Cm4N9FfSxZA Oct 23, 2012 - 4 min - Uploaded by mehdi karami تو نگو که خیال محالِ، رفتنت واسه این دل تنها، یه سوالِ ... بی جوابِ ... مثل خوابِ. .. یه عذابِ نمیدونی چه تیر و تار حال قلبی که از تو و دوری بی‌ قراره،بی‌ ق. دانلود آهنگ آخرین نفس از مازیار فلاحی - IRMP3 www.irmp3.ir/play/41181/آهنگ-آخرین-نفس-از-مازیار-فلاحی‎Cached Similarپخش و دانلود آهنگ زیبای آخرین نفس از مازیار فلاحی - دانلود آهنگ جدید - IRMP3. آخرین نفس - آپارات ► 3:26www.aparat.com/v/VTphF/آخرین_نفس Aug 13, 2013 - 3 min آره...مرسی از نگاهت.. تو وبتم دارم مطلباتو میخونم داداشی:) Amir..Ice Boy. 4 سال پیش. هو تو کلات...بی ادب... مهدی. الان جمش میکنم هههههههههههههه. عدم ... دانلود آهنگ مازیار فلاحی به نام آخرین نفس + متن آهنگ https://smusic.ir/1392/03/مازیار-فلاحی-به-نام-آخرین-نفس/‎Cached22 مه 2013 ... دانلود آهنگ جدید و شنیدنی مازیار فلاحی به نام آخرین نفس. سبک آهنگ پاپ / موضوع آهنگ آخرین نفس احساسی. این آهنگ ورژن جدید آهنگ آخرین نفس از ... تا آخرین نفس - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/تا_آخرین_نفس‎Cached Similarتا آخرین نفس فیلمی به کارگردانی کامران قدکچیان و نویسندگی بهمن زرین پور ساختهٔ سال ۱۳۵۷ است. ... «لیست کامل عوامل فیلم تا آخرین نفس». سوره‌سینما. کتاب آخرین نفس اثر پل کالانیتی | فروشگاه اینترنتی دیجی کالا https://www.digikala.com/.../کتاب-آخرین-نفس-اثر-پل-کالانیتی‎Cachedمشخصات فنی کتاب آخرین نفس اثر پل کالانیتی. مشخصات فیزیکی. وزن 219 گرم; قطع رقعی; تعداد صفحات 192 صفحه; نوع جلد شومیز. مشخصات فنی. دانلود آهنگ جدید مازیار فلاحی بنام آخرین نفس-Mazyar Fallahi myritm.com/MP3/Mazyar-Fallahi-Akharin-Nafas‎Cachedدانلود آهنگ جدید مازیار فلاحی بنام آخرین نفس با لینک مستقیم به همراه متن ترانه و خرید آنلاین. download Akharin Nafas by Mazyar Fallahi plus lyrics. دانلود آهنگ آخرین نفس - مازیار فلاحی - درنا موزیک https://dornamusic.com/.../دانلود-آهنگ-آخرین-نفس-مازیار-فلاحی/‎Cachedدانلود آهنگ جدید آخرین نفس مازیار فلاحی به همراه پخش آنلاین و متن آهنگ و کد آهنگ و دانلود لینک مستقیم Download New Music Mazyar Fallahi Akharin Nafas. «آخرین نفس» پل کالانیتی به ایران رسید - خبرگزاری مهر | اخبار ایران ... www.mehrnews.com/.../آخرین-نفس-پل-کالانیتی-به-ایران-رسید‎Cached7 فوریه 2017 ... رمان «آخرین نفس» نوشته پل کالانیتی با ترجمه مهرداد بازیاری توسط انتشارات کتابسرای تندیس منتشر و راهی بازار نشر شد.