مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

خاطرات خوش پدربزرگ

جام جم سرا: شب‌ها هم فقط یک خواب می‌دیدم؛ خوابی که بیشتر شبیه کابوس بود. وقتی می‌خوابیدم، پدربزرگ را می‌دیدم که آرام و لبخندزنان روی صندلی‌اش نشسته بود و داشت کتاب می‌خواند اما همین که من به طرفش می‌رفتم تا مثل همیشه گونه‌هایش را ببوسم، سرش را پایین می‌انداخت و بدنش مثل کسی می‌شد که سال‌هاست مرده؛ بی‌حرکت، سرد و بدون هیچ حسی.

مادر و پدرم فکر می‌کردند روانپزشک‌ها می‌توانند به من کمک کنند. اول پیش دکتر مک‌براید رفتیم. او سال‌ها بود که پزشک خانوادگی ما بود و از همه چیز اطلاع داشت. مادرم مطمئن بود او تنها کسی است که می‌تواند به من کمک کند اما بعد از گذشت چند هفته دکتر مک‌براید هم ناامید شد و من را به یکی از دوستانش معرفی کرد. او می‌گفت برای برطرف کردن چنین مشکلاتی خیلی پیر شده و دیگر نمی‌تواند بخوبی دوران جوانی از عهده این کار بربیاید. به توصیه او، من و مادرم به دکتر جوانی مراجعه کردیم که مطبش در مرکز شهر قرار داشت. او هم چند هفته‌ای سعی کرد به ما کمک کند اما هیچ کاری از دستش ساخته نبود، نه کابوس‌هایم قطع می‌شد و نه احساس آرامش می‌کردم.

خودم هم خسته شده بودم و نمی‌دانستم چطور باید از این وضع وحشتناک نجات پیدا کنم. این وضع ادامه داشت تا این‌که دکتر جوان هم به مادرم گفت کاری از دستش ساخته نیست. او فکر می‌کرد من خودم نمی‌خواهم همکاری کنم و برای همین است که تغییری در روحیه‌ام ایجاد نمی‌شود. اما من که می‌دانستم چنین موضوعی واقعیت ندارد، بیشتر گیج می‌شدم و کم‌کم ترس غریبی هم در این مورد به جانم افتاده بود. می‌ترسیدم تا آخر عمر با این افکار زندگی کنم. می‌ترسیدم دیگر هیچ وقت نخندم و از همه بدتر این‌که فکر می‌کردم من عاشق پدربزرگم بودم و برای همین بعد از او من هم نباید زنده بمانم.

جرات مطرح کردن این حرف‌ها را نداشتم و ترجیح می‌دادم در برابر پرسش‌های مختلف مادر و پدرم فقط سکوت کنم ولی سکوتم هم دردی را دوا نمی‌کرد و آنها بیشتر نگران و دلواپس می‌شدند.

کم‌کم سالگرد فوت پدربزرگ نزدیک می‌شد و من هنوز هم هر شب گریه می‌کردم و نمی‌دانستم چطور باید غم دوری او را تحمل کنم. این یکی از سخت‌ترین اتفاقاتی بود که تا آن زمان تجربه کرده بودم.

یک شب، تصمیم گرفتم به اتاق پدربزرگ بروم و شب را همانجا بخوابم. فکر می‌کردم اگر شب در رختخواب او باشم، آرام‌تر خواهم شد. همان شب، مادربزرگ هم پیش من آمد. دست‌هایش را روی پیشانی‌ام گذاشت و آرام موهایم را نوازش کرد. بعد با صدایی آرام و مهربان گفت: دوست داری درباره پدربزرگت حرف بزنیم؟

چشم‌هایم دوباره پر از اشک شد. جلوی گریه‌ام را گرفتم و از او خواستم از پدربزرگ تعریف کند، از همه روزهای خوب و بدی که آنها با هم داشتند.

ـ گریه کن، بیخود سعی نکن جلوی اشک‌هایت را بگیری. گریه کن و من هم از پدربزرگت می‌گویم.

او شروع کرد به تعریف کردن از زندگی پیرمرد. از 80 سالی که در این دنیا گذرانده و 60 سالش را شریک زندگی مادربزرگ بود. از همه خوبی‌هایش گفت و از این‌که در این 80 سال چقدر به فکر مردم بوده است. از مهربانی‌های او گفت و از کارهای نیکی که در حق دیگران انجام می‌داد.

صحبت‌هایش که تمام شد، دیدم صورت خودش هم از اشک خیس شده اما می‌خندد و تازه فهمیدم با این‌که از دست دادن چنین مردی بسیار تلخ و سخت است اما خیلی هم نباید به گریه و غصه خوردن ادامه داد. او این‌قدر خاطره خوب از خودش باقی گذاشته بود که تا آخر عمر می‌شد با یادآوری آنها خندید و خوشحال شد.

marcandangel.com

زهره شعاع / چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)



لینک منبع :خاطرات خوش پدربزرگ

Images for خاطرات خوش پدربزرگ خاطرات خوش پدربزرگ - جام جم آنلاین jamejamonline.ir/sara/.../خاطرات-خوش-پدربزرگ‎Cached18 نوامبر 2014 ... پدربزرگ که فوت کرد، دنیای من هم تیره و تار شد؛ اینقدر تیره که دیگر هیچ چیز خوبی را در آن نمی‌دیدم، از هیچ اتفاقی لذت نمی‌بردم و هیچ موضوعی ... Sixty Years of Patience and Gratefulness: Memories of Dr. Abrahim ... - Google Books Result https://books.google.com/books?isbn=1477287159 Dr. Abrahim Yazdi - ‎2012 - Biography & Autobiography دختری داشت به نام جمیله که پدر بزرگ او را به مادر ما بخشیده بود. در شرایط عقد مادرمان تعهد ... او از ذکر این داستانها و یاد خاطرات خوش گذشته لذت می برد. پدرم از پدربزرگ ...خاطرات خوش پدربزرگ | پدربزرگ که فوت کرد، دنیای من هم تیره - قطره www.ghatreh.com/news/nn23284863/خاطرات-خوش-پدربزرگ 18 نوامبر 2014 ... پدربزرگ که فوت کرد، دنیای من هم تیره و تار شد؛ اینقدر تیره که دیگر هیچ چیز خوبی را در آن نمی دیدم، از هیچ اتفاقی. آخرین سقوط آریاها، خاطرات اولین رئیس ستاد ارتش پس از انقلاب: ... - Google Books Result https://books.google.com/books?isbn=1588140989 سرهنگ نصرالله توکلی نیشابوری, Nasrollah Tavakoli-Nishabouri - ‎2014 - Biography & Autobiography پدربزرگ مادری ام، مرحوم میرزا سید احمد خان مجتبایی (عمادالملک)، از مالکان متوسط اراک ... اللهی، که در گذشته به علت خط خوش از دبیران دستگاه ناصرالدین شاه و مظفرالدین ...115-خاطرات پدر بزرگ - انجمن فرهنگی بیشهر bishehr.com/?p=3174‎Cached Similar30 ژانویه 2013 ... خاطرات پدربزرگ! ... البته راستش خوش به حال ما که اون وقت ها نبودیم تا کشیدن درد هجر ... ولی شنیدن خیلی از این خاطره ها هنوز هم برایمان شیرین است. بیافرینیم خاطرات خوش www.classmatesgenetic87.blogfa.com/‎Cached Similarبیافرینیم خاطرات خوش - Where love is God is also - بیافرینیم خاطرات خوش. ... پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی ... ایرنا - جای خوش هانیه در آغوش پدربزرگ / خاطره ای از آخرین دیدار با پدر www.irna.ir/fa/News/81811335/‎Cached25 ا کتبر 2015 ... تهران - ایرنا - دیدار قرار است بعد از اذان مغرب باشد، چیزی حول و حوش هفت و هشت شب. درست روبروی منزل شهید همدانی مسجد بزرگی است که شلوغی اش در ... دانلود کتاب خاطرات شیرین بعضی اوقات هم تلخ - خاطرات پدربزرگ ... https://www.ketabrah.ir/کتاب-خاطرات...خاطرات-پدربزرگ/.../12154‎Cached Rating: 5 - 4 reviews کتاب خاطرات شیرین بعضی اوقات هم تلخ - خاطرات پدربزرگ اثر بدرالسادات عیوقی را از کتابراه دانلود کنید ... بریانی اصفهان (غذای مخصوص اصفهانیهای خوش سلیقه) پدربزرگ - بنیتا www.mybenita.com/tag/پدربزرگ‎Cachedوقتی بزرگ می‌شویم، پدربزرگ و مادربزرگ تنها کسانی هستند که همیشه می‌توانیم روی آن‌ها ... بخشی از خاطرات خوش دوران کودکی‌مان همراه با پدر و مادربزرگ‌ها بوده است.