از طرفی دیگر وزیر بهداشت معتقد است که در برخورد با تخلفات پزشکی و درمانی، کمترین حق برای وزارت بهداشت در نظر گرفته شده است؛ مبحثی که همواره از تریبونهای مختلف و به اشکال متفاوت از سوی کارشناسان و صاحبنظران حوزه سلامت مطرح شده است.
به دنبال چنین اظهار نظراتی است که " ترکیب دادگاههای نظام پزشکی" و "میزان بیطرفی این سازمان" در رسیدگی به پروندههای پزشکی، شائبههایی را در اذهان عموم ایجاد میکند و همین موضوع علتی است که برخی شکایات پزشکیشان را به پزشکی قانونی اعلام میکنند و به این ترتیب در حال حاضر دو مرجع، رسیدگی به خطاها و قصورات پزشکی را بر عهده دارند. سوال مهمی که در این زمینه مطرح میشود این است که آیا سازمان نظام پزشکی به عنوان صنف پزشکان، میتواند در مقام قضاوت میان پزشک و بیمار قرار گیرد و به صورتی بیطرفانه پا در مسند قضاوت بگذارد؟
سوالی که برای پاسخ به آن با دکتر سید حسن هاشمی، وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی که سال پایانی وزارتش را میگذراند، به گفتوگو نشستیم:
علاقهمندم همه ایرانیان یک دستگاه قضایی واحد داشته باشند
هاشمی با بیان اینکه من فکر نمیکنم قضاوتها به صورت شفاف و در عین حال منصفانه باشند، میگوید: البته به عنوان یک شهروند علاقهمندم که همه ایرانیان یک دستگاه قضایی واحد میداشتند و سازوکارهای مجزایی در این زمینه وجود نداشت.
پاسخ آقای وزیر به شبهات قضاوتهای صنفی
وی درباره برخی شبهات مبنی بر اینکه آیا سازمان نظام پزشکی که به عنوان صنف پزشکان فعالیت میکند، میتواند به طور همزمان حامی حقوق بیماران نیز باشد، میافزاید: باید توجه کرد که اگر قرار باشد، چنین اشکالی به سازمان نظام پزشکی گرفته و اعلام شود که صنف درباره خودش رای میدهد، باید گفت که این موضوع درباره کانون وکلا، سازمان نظام مهندسی، دادگاه ویژه روحانیت و ... نیز رخ میدهد و این اشکال برای آنها هم صدق میکند. بنابراین ما نمیتوانیم این اشکال را بگیریم، مگر زمانی که نظارت درستی از سوی صنف وجود نداشته باشد. در عین حال باید توجه کرد که نظارت تنها بر عهده خود صنف نیست و همانطور که دادگاههای مختلف رای صادر میکنند، حتما در کانونهایی هم که مجرد از دستگاه قضایی فعالند، کار صدور حکم انجام میشود.
ارتباط موثر نظام پزشکی با سازمان تعزیرات
وزیر بهداشت با بیان اینکه البته در بخشهای انتظامی سازمان نظام پزشکی، نماینده دادستانی نیز حضور دارد و در جلسات رسیدگی به پروندهها شرکت میکند، میافزاید: در عین حال سازمان تعزیرات و دادگاههای حل اختلاف هم که زیر نظر قوه قضاییه هستند، با صنف ارتباط بسیار موثری داشته و نظارتها را انجام میدهند.
نظام پزشکی در تصمیمگیریها مستثنی نیست
هاشمی تاکید میکند: حال اگر روزی مسوولین در این زمینه فکر کنند و تشخیص دهند که صلاح است تمام سازوکارهای فرعی ایجاد شده، در دستگاه قضا ادغام شود، نظام پزشکی هم مستثنی در این زمینه نخواهد بود. در غیر این صورت به نظر من اگر اشکالی در نظام پزشکی وجود دارد، به کل این سیستم وارد است. میتوان گفت که شاید میزان خطای سازمان نظام پزشکی در این باره بسیار کمتر از جاهای دیگر است.
در قضاوت همواره حداقل 50 درصد نارضایتی وجود دارد
وی با بیان اینکه طبیعی ست وقتی مردم به دستگاه قضایی مراجعه میکنند، یک نفر محق شناخته میشود، نه دو طرف دعوا، اظهار میکند: در عین حال در این قضاوتها همواره حداقل 50 درصد ناراضایتی وجود دارد و حتی گاهی میزان نارضایتی از 50 درصد هم بیشتر میشود. چرا که فردی خود را محق میدانسته و به نفع او رای داده شده، ممکن است فکر کند حقش بیش از چیزیست که قاضی تعیین کرده است.
هاشمی ادامه میدهد: بنابراین نارضایتی در این حوزه نه تنها کم نیست، بلکه فراوان است. حال زمانی که به محاکم ما هم مراجعه میکنند، بالاخره 50 درصد ناراضایتی وجود دارد و افراد فکر میکنند باید به نفع آنها رای داده میشد. حتی گاهی این نارضایتی به 100 درصد میرسد و برخی گمان میکنند با اینکه محق شناخته شدند، اما به صورت کامل حقشان به آنها داده نشده است. بر این اساس این نارضایتیها در نظام پزشکی، کانون وکلا و... هم وجود دارد.
وزیر بهداشت در پاسخ به اینکه آیا نظر شخص شما ادغام این سازوکارها در قوه قضاییه است، به کثرت پروندههای قوه قضاییه اشاره و اظهار میکند: اگر برای سازمان نظام پزشکی این اشکال را بگیرند که در قضاوتها جنبه حمایتی برای پزشکان دارد و نمیتواند به درستی عمل کند، باید گفت که این اشکال برای کانون وکلا، نظام مهندسی و... هم صدق میکند. حال هر تصمیمی که برای سایر صنوف گرفتند، آن را برای این صنف هم اعمال کنند. بر این اساس طبیعی است که جامعه پزشکی هم از آن تصمیم استقبال میکند.
وقتی برای نظارت هزینه نکنیم، سازوکارش هم فراهم نمیشود
وی در ادامه صحبتهایش ضمن انتقاد از ناکارآمدی نظارتها، میگوید: زمانیکه در کشور هزینهای برای نظارت داده نمیشود و در عین حال ارزشی هم برای این کار دیده نمیشود، طبیعی است که سازوکار نظارت هم فراهم نخواهد شد.
اگر نظارت در سه قوه اعتبار یابد، کارآمد میشود
هاشمی در همین زمینه میافزاید: بنابراین هر گاه که مجلس و دولت در این بخش هزینه کرده، ساختار ایجاد کنند و نظارت در دستگاه قضایی، اجرایی و قوه مقننه اعتبار یابد، آن زمان نظارتها کارآمد میشوند.
گلایهای که همواره وجود داشته، اما...
وزیر بهداشت تاکید میکند که البته این صحبت من نیست، بلکه گلایهای است که همواره وجود داشته است. بر این اساس اگر نظارت قوی را در همه بخش ها اعمال نکنیم، نمیتوانیم شاهد ارتقای کیفیت در آن حوزهها باشیم. در عین حال باید توجه کرد که این موضوع برای ما هم در حوزه پزشکی صدق میکند.
یک جرعه کتاب
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - «ابنمشغله» داستان مشاغل مختلف نادر ابراهیمی است. این کتاب مختصر و جذاب و مفید است. مفید برای شمایی که به شغل آیندهتان فکر می کنید و گاهی نیز نگران می شوید. کنجکاوی دربارهی آینده، شما را به سمت این کتاب سوق میدهد.
از سوی دیگر، تجربههای ابن مشغله (یعنی خود نویسنده) بعضی ذهنیتها را دربارهی مشاغل مختلف تغییر میدهد و ممکن است از نگرانیهای احتمالی بکاهد.
مطالعهی این کتاب علاوه بر افزودن به آگاهیمان، با برانگیختن احساسات، چیزهایی را بهطور غیرمستقیم میآموزد؛ مثلاً وقتهایی که سعی در سازش با مشاغل، رؤسا و اطرافیانش دارد، تأثیرگذار است. البته اگر توان درک این شخصیت وجود داشته باشد؛ شخصیتی پرتوقع و شرافتمند.
ابن مشغله
نویسنده: نادر ابراهیمی
ناشر: روزبهان
وانیا امیری از تهران
دانش > دانشهای بنیادی - ۲۵ سال پیش یک جسد مومیایی شده یخ زده در منطقه اوتستال در کوههای آلپ پیدا شد که قدمت آن به ۵۳۰۰ سال پیش میرسد. تحقیقات دانشمندان نشان داده اسـت که شجره حدود یک میلیون نفر شهروند اروپایی به اوتسی می رسد.
به گزارش دویچه وله،محققان پنج سال پیش سرانجام موفق شدند به تحقیقات ژنتیک در باره جسد مومیایی یخ زده در منطقه اوتستال در کوههای آلپ پایان دهند و به مشخصات ژنتیکی اوتسی یا "مرد یخی" که به نامهای دیگری چون "مرد سیمیلائون" و "فریتسِ یخزده" نیز مشهور اسـت دست بیابند. اوتسی قدمتی ۵۳۰۰ ساله دارد.
آلبرت تسینک، محقق باستانشناس، در نشست کارشناسان این رشته در منطقه اوتستال ِ آلپ، گزارشی ارائه داد و اعلام کرد که از تحقیقات مربوط به اوتسی از جمله میتوان به چگونگی افزایش جمعیت در منطقه دست یافت.
باستان شناسان به این نتیجه رسیدهاند که بازماندگانی از نسل مادری اوتسی اکنون دیگر در اروپا یافت نمیشود، اما بازماندگان نسل پدری او در اروپا بسیارند. آلبرت تسینک، محقق باستانشناس در این نشست گزارش داد که بازماندگان اوتسی بخصوص در مناطقی چون جزایر ساردین و کورسیکا زندگی میکنند.
آلبرت تسینک نسبت به خویشاوند خواندن قطعی بازماندگان با اوتسی هشدار داد و گفت منظور از مفهوم خویشاوند رابطه مستقیم نسبی با فرد خاصی اسـت، اما در ارتباط با اوتسی "پس از ۲۰۰ نسل" دیگر نمیتوان از خویشاوندی مستقیم نامی برد.
به گزارش خبرگزاری آلمان این محقق باستان شناس تنها بر این نکته تاکید کرده که همه اروپائیان میتوانند از این جهت خود را خویشاوند اوتسی بنامند که او از نخستین اروپائیان بوده اسـت.
محققان در سال ۲۰۱۳ به این نتیجه رسیدند که ۱۹ نفر از اهالی منطقه تیرول دارای ژنهایی هستند که در زیرگروهِ ژنهای اوتسی جای دارند.
یکی از کسانی که نسب خود را به اوتسی منسوب میداند، یک مرد سوئیسی بهنام سیمون گربر اسـت. سیمون گربر که سعی در یافتن نسب خود کرده، تحقیق روی ژنهای خود را انجام داده و به این نتیجه رسیده که موردهای بسیار مشابهی در دیانای (DNA)های او و اوتسی موجود اسـت.
یکی از موردهای تشابه این اسـت که اوتسی یا مرد یخی ۵۳۰۰ سال پیش نارسایی لاکتوز داشته و سیمون گربر نیز امروز به عدم تحمل لاکتوز دچار اسـت.
5454
برترین ها: تصمیم گرفتهایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را به خواندن داستان کوتاه « آقای مونرو از خفاش زرنگ تر اسـت» اثر جیمز تربر دعوت میکنیم.
" آقا و خانم مونرو امسال دیرتر از معمول هر سال به خانهی ییلاقی خود رفتند، چون دنگ و فنگ های کارشان در شهر آنها را خیلی مشغول کرده بود. چمن باغ بلند و در هم رفته بود، و تمام ویلا یک جور حال و هوای بیشهها را پیدا کرده بود. آقای مونرو نفس راحتی کشید و گفت: "امشب یک خواب حسابی میکنم.” لباس کهنه و راحتی پوشید و در حالی که سوت میزد رفت و تمام درها و پنجرهها را امتحان کرد. بعد از آن آمد زیر آسمان و ستارگان ایستاد و چند لحظهای از بوی خوش تابستان لذت برد. ناگهان صدای جیغی از آشپزخانه به گوشش رسید.- از آن جیغها که زنش وقتی یک فنجان از دستش میافتاد میکشید.- آقای مونرو به سرعت برگشت.
خانم مونرو داد زد: "عنکبوت! بکشش! بکشش!”
خانم مونرو اعتقاد داشت اگر عنکبوتی در خانه پیدایش میشد اما آن را نمیکشتند شب آن حیوان بی برو برگرد سر و کلهاش توی رخت خواب پیدا میشد. آقای مونرو به خاطر زنش عاشق کشتن عنکبوتها بود. این یکی را هم که روی حولهی قوری چای زنش نشسته بود، با روزنامه زرت زد کشت، بعد لاشهاش را برد توی باغچهی گلهای آهار انداخت. از این کار احساس نیرومندی و خان سالاری کرد، از اینکه زنش به او احتیاج و اتکا داشت، دلش غنج رفت. وقتی رفت بخوابد، هنوز از این پیروزی خودش، احساس اندک گرمی داشت.
با صدای گرم و بمی گفت: "شب بخیر، عزیزم.” همیشه بعد از یک پیروزی صدایش بمتر میشد.
زنش گفت: "شب بخیر، عزیزم.” او در اتاق مجاور در تختخواب خودش بود.
شب آرام و صاف بود. صداهای شب از توی باغ میآمد.
آقای مونرو گفت: "نمیترسی؟"
زنش با صدای خوابآلود گفت: "نه، تا تو هستی ار چی بترسم؟"
سکوت دراز و مطبوعی گذشت و آقای مونرو داشت کم کم به خواب میرفت که صدای عجیبی او را از خواب بیدار کرد. قیژ قیژ قیژِ محکم و یکنواختی در اتاق خودش تکرار میشد.
آقای مونرو زیر لب گفت: "خفاش!”
اول تصمیم گرفت یورش خفاش را به اتاقش با آرامش تلقی کند. جانور انگار نزدیک سقف بال بال میزد. آقای مونرو حتی روی یک آرنج برخواست و توی تاریکی زل زد. همین که نشسته بود تا ببیند این حیوان پر سروصدا کجاست، خفاش انگار از روی عمد و دشمنی به سوی او شیرجه آمد و موهای سر او را وجین کرد. آقای مونرو چپید لای ملافه و روتختی ولی بعد فوری سعی کرد آرامش و متانت نفس خود را بازیابد و سرش را دوباره بیرون آورد و درست در همین وقت خفاش دوباره در مسیر فضایی خودش به سوی کلهی مونرو یورش آورد. آقای مونرو حالا ملافه و روتختی را حسابی روی کلهاش کشید و بعد نوبت خفاش بود.
زنش از اتاق مجاور گفت: "خوابت نمیاد، عزیزم؟"
آقای مونرو از زیر ملافه گفت: "چی؟"
زنش گفت: "چیه؟ طوری شده؟” از صدای گرفتهی شوهرش متعجب شده بود.
آقای مونرو از همان زیر گفت: "چیزی نیست. هیچی نیست.”
خانم مونرو گفت: "صدات یه جور خندهدار شده.”
آقای مونرو گوشهی کلهاش را کمی از زیر ملافه و روتختی بیرون آورد و به تندی گفت: "شب بخیر، عزیزم.”
"شب بخیر.”
اما این فکر را از کلهاش دور کرد، یا دست کم سعی کرد. شنیده بود که با چکاندن قطرات آب روی کلهی آدم، خیلیها را دیوانه کرده بودند، اگر این راست بود: یعنی چیک، چیک… قیژ، قیژ، قیژ. آقای مونرو زیر لب گفت: "لامصب!” خفاش ظاهراً داشت تازه به نوسانهای شبانهاش عادت میکرد. حالا پروازش تند و یکنواخت شده بود؛ انگار چند لحظه پیش فقط داشت تمرین میکرد. آقای مونرو به فکر پشهبندی افتاد که توی کمد گوشهی اتاق داشتند. اگر میشد پشهبند را بردارد و روی تخت خواب بگذارد، میتوانست تا صبح با صلح و صفا بخوابد.
کلهاش را یواشکی از زیر روتختی بیرون آورد، یک دستش را هم دراز کرد تا از روی میز کوچک کنار رختخواب کبریت پیدا کند. کلید چراغ برق سه متر دورتر از دسترس بود. به تدریج سر و گردن و شانههایش هم ظهور کردند.
خفاش انگار درست منتظر این حرکت آقای مونرو بود. قیژ آمد و از کنار گونهی او رد شد. آقای مونرو خودش را دوباره زیر ملافه و روتختی تپاند و صدای فنرهای تخت درآمد.
زنش با صدای بلند گفت: "عزیزم؟"
آقای مونرو با مرافعه گفت: "حالا دیگه چیه؟"
زنش پرسید: "داری چکار میکنی؟"
گفت: "یک خفاش توی اتاقه؛ اگه میخوای بدونی. و مرتب میاد خودش رو میماله به روتختی.”
"خودش رو میماله به روتختی؟"
"بله، میماله به روتختی.”
زنش گفت: "خب، چیزی نیست. بالاخره میره. همیشه خسته میشن میرن.”
صدای خانم مونرو مانند لحن مادرها بود.
آقای جان مونرو با صدای بلندتری گفت: "من خودم بیرونش میکنم.” و صدایش حالا از اعماق ملافهها و روتختی میآمد. گفت: "اصلاً این خفاش لامصب چطوری اومد تو؟"
زنش گفت: "عزیزم من صدات رو نمیشنوم، کجایی؟"
آقای مونرو فوری کلهاش را بیرون آورد.
گفت: "پرسیدم چقدر طول میکشه تا بالاخره بره؟"
زنش با دلجویی گفت: "بالاخره خسته میشه و یکجا با پاهاش آویزون میشه و میخوابه. نترس، خطر نداره.”
حملهی آخرش اثر خشککنندهای روی آقای مونرو داشت. آقای مونرو حال در حیرت بود که چهجوری توانسته اسـت روی تختخواب راست بنشینید و حسابی عصبانی بود. اما خفاش این دفعه با قیژ خودش موها و پوست جمجمهی او را تقریباً برد.
"یواش لعنتی!” صدای آقای مونرو بیاختیار تبدیل به فریاد شده بود.
خانم مونرو گفت: "چیه، عزیزم؟"
آقای مونرو از رختخواب پرید بیرون و با ترس به طرف اتاق خواب زنش دوید. وارد اتاق شد، در را تندی بست و پشت در بهتزده ایستاد.
آقای مونرو با عصبانیت گفت: "من حالم خوبه. میخوام یک چیزی پیدا کنم و این لامصب و بزنم، بندازم بیرون. توی اتاق خودم چیزی پیدا نکردم.” چراغ اتاق را روشن کرد.
زنش گفت: "حالا فایده نداره خودت رو با بزن بزن با خفاش ناراحت کنی. اونا خیلی فرزن.” در چشمهای زنش جرقهای بود که یعنی داشت از جریان لذت میبرد.
آقای مونرو با غرولند گفت: "من هم خیلی فرزم.” در حالی که سعی میکرد نلرزد، روزنامهای برداشت، آن را لوله کرد و به صورت یک گرز درآورد. آن را دستش گرفت و به سوی در اتاق رفت. گفت: "من در اتاق تو رو پشت سر خودم میبندم که خفاشه اینجا نیاد.” با قدمهای استوار بیرون رفت و در را پشت سرش سفت بست. از توی راهرو آهسته، آهسته آمد تا به اتاق خودش رسید. مدتی صبر کرد و گوش داد. خفاش هنوز داشت قیژ قیژ دور میزد. آقای مونرو گرز روزنامهای را بلند کرد و همان بیرون، محکم به چهارچوب در کوبید، ضربهی شدید و بزرگی بود. تق! دوباره زد: تق!
صدای زنش از پشت در بستهی اتاق خواب آمد که: "زدیش عزیزم؟"
آقای مونرو داد زد: "آره، پدرش رو درآوردم.” مدت درازی صبر کردو بعد با نوک پا به میان راهرو آمد و روی کاناپهای که بین اتاق خودش و اتاق زنش بود، به نرمی، دراز کشید. خوابید، اما خوابش سبک بود چون سرمای شب اذیتش میکرد. هوا گرگ و میش بود که بلند شد، باز با سرپنجه پا به سوی اتاق خودش آمد. سرش را یواشکی داخل کرد. خفاش رفته بود. آقای مونرو به رختخواب خودش رفت و به خواب رفت."
اثری از جیمز تربر