مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

ارائه خدمات نقدی و غیرنقدی به اولیاء فرزندان ۳ قلو و بالا‌تر

جام جم سرا: همایون هاشمی اظهار داشت: پیرو ملاقاتی که با یکی از خانواده‌های دارای فرزندان چهارقلو داشتیم برای ارائه خدمات ویژه به این خانواده‌ها تصمیماتی گرفته شد. این خدمات شامل کمک‌هزینه حق پرستاری به صورت ماهیانه حدود ۱۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان، سهمیه شیرخشک، ارائه سبدهای غذایی به خانواده و ماهیانه ۵۲ هزار تومان به هر یک از نوزادان این خانواده‌ها خواهد بود.

وی ادامه داد: همچنین یکی از کمک‌های عمده سازمان بهزیستی به این خانواده‌ها کمک‌هزینه تامین مسکن آنهاست.

رئیس سازمان بهزیستی افزود: در بخشنامه‌ای به تمام استان‌ها قرار است که تعداد خانواده‌های دارای فرزندان ۳سه‌قلو و بالا‌تر در سراسر کشور شناسایی شوند تا بتوانیم خدمات مذکور را به آن‌ها ارائه دهیم ضمن اینکه این خدمات به صورت مستمر تا دو سالگی این نوزادان ادامه خواهد داشت. همچنین بخشی از هزینه مهدکودک چندقلو‌ها و هزینه تحصیلی آن‌ها تا بزرگسالی نیز تامین توسط این سازمان تامین می‌شود. (تسنیم)


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(1)

[ad_1]

یادی از خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) و آن همه ادب و عظمت
 

حضرت آیت الله علوی بروجردی حکایتی را در رابطه با شخصیت معنوی جناب خواجه نصیرالدین طوسی چنین بیان می کردند:
خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) علامه بزرگ روزگار خودش بوده اســت. او گذشته از مهارت در علوم اسلامی، در علم ریاضی و برخی علوم دیگر نیز تبحر داشته اســت. این عالم بزرگوار به قصد نشر معارف دینی، خود را به دربار «هلاکوخان مغول» نزدیک کرده و به اندک زمانی در درباره این پادشاه نفوذ زیادی می کند. با تلاش او و دیگر مبلغان شیعی، با وجود تلاش زیاد مخالفان، افکار شیعه مذهبان رواج بسیار می یابد. او مقیم بغداد در مرکز حکومت می شود و با تمام وجود از دین و آیین اسلام دفاع می کند و پس از عمری خدمت و مجاهدت در راه خدا در واپسین لحظه های عمر خویش، به شاگردانش سفارش می کند که او را در کاظمین و در جوار مرقد مطهر امام کاظم (ع) و حضرت جواد (ع) دفن کنند و سفارش می کند جمله ای که مبنی بر بزرگ داشتن او باشد بر سنگ قبر نوشته نشود.
شاگردان او اصرار می کنند تا آیه یا حداقل بیتی از اشعارشان را روی سنگ قبر بنویسند تا آیندگان صاحب قبر را بشناسند. اما خواجه نصیر می فرماید: «تنها اسم مرا روی سنگ قبر بنویسد زیرا وقتی قبر من در جوار این دو امام اســت شایسته نیست جمله ای مبنی بر بزرگداشت من روی قبر نوشته شود. اگر هم خواستید چیزی بنویسید، این جمله باشد: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ که آیه ای از قرآن اســت و مربوط به حکایت اصحاب کهف و سگ آنها اســت که در دم غار نشسته اســت. با آن همه عظمت و آن همه خدمات علمی و فرهنگی به عالم تشیع می گوید: «من همچون سگ اصحاب کهف در آستانه مزار ائمه در شهر کاظمین زانو زده ام»

توفیق زیارتی که ناتمام ماند
 

در روایات آمده اســت که همه علوم همچون بیست و هشت حرف می باشند که تا قبل از ظهور حضرت ولی عصر (عج) تنها دو حرف از آنها کشف می شود و بقیه علوم، در زمان حکومت امام زمان (عج) کشف خواهد شد و برای مردم نمایان می گردد. علامه میرجهانی (ره) نزد استادمان مرحوم آیت الله لنگرودی (ره) خاطره ای را چنین بیان کرده اند: حادثه ای بسیار عجیب مدتی پیش برایم رخ داد. یک روز جمعه که تنها در منزل نشسته بودم، دو یا سه نفر جوان بلند قد و قوی هیکل به در منزلم آمدن و خواستند مرا ملاقات کنند. وقتی به داخل آمدند از صحبت های شان متوجه شدم که آنان از خدمت گزاران و دوستان امام زمان (عج) هستند و فرمان های ایشان را اجرا می کنند که در آن موقع دستور داشتند به ملاقات من بیایند. بعد از کمی گفت و گو اجازه یافتند که مرا نیز با خود به ملاقات و دیدار امام زمان (عچ) ببرند.
هنگامی که آن جوانان در منزلم نشسته بودند و با هم صحبت می کردیم متوجه شدم که آنان وسایلی شبیه ساعت، روی مچ دست خود دارند که گاه به آن نگاه می کردند و گاه نیز از طریق آن با اشخاص ارتباط برقرار می کردند. صداهایی از این دستگاه ها بیرون می آمد و آنان از طریق همین وسایل، اجازه یافتند که مرا با خود ببرند. (البته باید توجه داشت که نقل این مطلب مربوط به سال ها قبل از اختراع تلفن همراه و دیگر وسایل ارتباطی پیشرفته امروزی اســت.)
زمانی که آنان برخاستند و از من نیز خواستند تا همراه شان بروم، ناگهان به یاد همسرو فرزندانم افتادم و فکر کردم: اگر مدتی دور از خانه و خانواده باشم حتماً از نبود من نگران خواهند شد و با این کار اسباب زحمت آنها را فراهم خواهم کرد، به همین سبب به آن جوانان گفتم که: «من نگران خانواده هستم.» آنان نیز از من خداحافظی کردند و رفتند. به محض رفتن آنان متوجه اشتباه خود شدم، زیرا وقتی خود مولا چنین لطف بزرگی در حقم کرده بود و کسانی را دنبالم فرستاده بودند به یقین مراقب خانواده ام نیز خواهد بود و نگرانی من بی مورد بوده اســت؛ از این رو، بسیار خودم را سرزنش کردم. هنوز نیز هرگاه به یاد آن اتفاق می افتم خود را سرزنش می کنم.

یادی از مرحوم آیت الله صاحب زمانی (قدس سره)
 

علم و معرفت آن چنان پراهمیت و ارزشمند اســت که در روایات جوهر قلم عالم از خون شهید پرفضیلت تر بیان شده اســت که «یرجع مداد العلماء علی دماء الشهداء؛ که مرکب علماء بر خون شهداء ترجیح دارد.» (12)حوزه های علمیه که طلایه داران علم و فقاهت هستند، همیشه پیشتازان مبارزه و جهاد در راه خدا بوده اند که جهاد فرهنگی بر اساس آموزه های دینی از مبارزات فیزیکی و ظاهری مهم تر تلقی می شوند.
جناب حجت الاسلام اسفندیاری از قول حضرت آیت الله صاحب زمانی (قدس سره) که مدت ها در کرسی تدریس و تبلیغ و نشر معارف اسلامی در شهر بروجرد فعالیت داشتند نقل می کرد: «در دوران جوانی یک وقت که در حجره ام خوابیده بودم، امیرمؤمنان حضرت علی (ع) را در خواب دیدم. ایشان در صحنه جنگ بودند و شمشیری نیز به دست من دادند و از من خواستند که برای خدا بجنگم.»
مرحوم آیت الله صاحب زمانی در تعبیر خواب شان، شمشیر را به علم و دانش و رسیدن به مرتبه اجتهاد تعبیر می کنند و متوجه می شود که پیام حضرت امیر (ع) این اســت که باید برای خدا و در راه خدا، با دشمنان الهی به مبارزه بپردازد.

نگاهی کوتاه به زندگی نامه مرحوم آیت الله صاحب زمانی (13)
 

عالم ربانی آیت الله حاج شیخ رحمت الله صاحب زمانی بروجردی در سال 1292 ه.ش. به دنیا آمد.
پدر بزرگوارشان مرحوم آقا عیسی، کشاورز و ساکن در روستای «گوشه» و مشهور به زهد و تقوا بودند، پس از آنکه یازده فرزندش فوت می شود، صاحب دوازدهمین فرزند به نام رحمت الله شدند که بعدها معلوم شد که عطای رحمت الله الواسعه حضرت امام حسین (ع) صلوات الله علیه بوده اســت.
مادر مکرمه ایشان در همان ایام در عالم رویا می بیند که: پرچمی سبز به او می دهند و به او می گویند: «بچه ای می آید و می ماند.»
در حالی که شغل ایشان کشاورزی بود، پس از انقلابی درونی حدوداً در سن 27 سالگی علاقمند به فراگیری علوم آل محمد (ص) شدند ولی به جهت کندی ذهن، مورد مذمت و طعنه اهل علم قرار می گیرند.
خود ایشان نقل می کنند: «اوائل طلبگی مطلب را یاد نمی گرفتم در حالی که سیوطی می خواندم، مشرف به عتبات عالیات شدم و اتفاقاً شب جمعه مصادف با اربعین شده بود. همان شب توسل پیدا کردم و مورد لطف حضرت واقع شدم و از آن پس طوری شد که از استاد هم اشکال می گرفتم.»
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
مشوق اصلی ایشان جهت فراگیری علوم دینی جناب استاد آیتی بوده اند و بعد از آن در محضر اساتیدی همچون مرحوم حاج شیخ علی جواهری (نوه صاحب جواهر) و دیگران قرار می گیرد. پس از آن که به قم مهاجرت نمودند، در محضر مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی بروجردی (ره) قرار می گیرند. سپس به درس خارج مرجع عظیم الشأن مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم آیت الله محقق داماد و مرحوم آیت الله اراکی رضوان الله عالی علیهم شرفیاب می شوند. درس فلسفه و تفسیر را از محضر عالم بزرگوار علامه طباطبایی (ره) بهره مند شدند و علم نجوم را از محضر مرحوم تبریزی آموختند. استفاده های شایانی هم از محضر آیت الله سید علی بهبهانی و آیت الله نبوی که تابستان ها به بروجرد می آمدند نموده اســت. در بین اساتید که نام مبارکشان را ذکر کردیم، مرحوم آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی (ره)، قرا گرفتند. معظم له پس از عمری تلاش و مجاهدت در راه اعتلای توحید و مجاهدت در راه رسیدن به قرب الهی و تربیت نفوس مستعد در حالی که کوچک ترین وابستگی به دنیا نداشتند به رضوان الهی پیوست و پیکر مطهرش در شام عید غدیر بر روی دوش هزاران نفر از مردم داغدار که یادآور عاشورایی دیگر بود به سمت گلزار شهدا تشییع و با حضور مشتاقان در جوار استاد گرانقدرش مرحوم آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی (ره) به خاک سپرده شد.
حضرت استاد حاج شیخ عبدالقائم شوشتری در مورد ایشان می فرمودند: «آیت الله صاحب زمانی از مردان خدا بودند، زاهدی به تمام معنی، متعلق به این طرف (دنیا) نبود که در فکر دنیا باشد.»

عمل به وظایف و حفظ معارف شیعی
 

در روایات مختلف، خصوصیات بسیاری برای شیعیان ذکر شده اســت؛ از جمله در روایتی آمده اســت که: «شیعیان ما کسانی هستند که در حد توان و با توجه به موقعیت شان از جان و مال شان در راه ولایت ما می گذرند»(14)
آیت الله علوی بروجردی در رابطه با این روایت می فرمود: بعضی از بزرگان و علمای ما در راه ولایت از همه چیزشان گذشته اند. یکی از این عالمان، شخصی به نام میرحامد حسین (ره) اســت. او ساکن هند بود و در آن جا کتابخانه بزرگی با کتاب های بسیار در رابطه با اهل بیت (ع) تأسیس کرد. میرحامد برای بدست آوردن هر یک از این کتاب ها بسیار تلاش کرد؛ او با خبرشد که یکی از کتاب های بسیار مهم و مستند شیعه، در اختیار یکی از علمای ضد شیعه عربستان اســت. میرحامد تصمیم گرفت به هر راه ممکن آن کتاب مهم را به دست آورد؛ از این رو به عربستان رفت و پس از پیدا کردن آن عالم عرب، سعی کرد اعتماد او را جلب کند؛ به همین سبب، در کلاس های درسش شرکت کرد و به تدریج به او نزدیک شد. مدتی که گذشت، از آن عالم خواست که چون جایی را ندارد، اجازه دهد شب ها هم در همان مکانی که آن کتاب در آن جا نگهداری می شد بیتوته کند. عالم عرب که به میرحامد اعتماد پیدا کرده بود، درخواست او را پذیرفت و میرحامد اجازه یافت شب ها در آن محل باشد. او شب ها تا صبح از کتاب نسخه برداری می کرد تا سرانجام کتاب دست نویسش تمام شد. اولین صبحی که کارش تمام شده بود، به سرعت آماده سفر شد و خود را به کشی رساند تا از راه آب، به هند برگردد. در این میان، عالم عرب به قصد میرحامد پی می برد و سربازانی را مأمور یافتن او می کند، اما میرحامد به لطف خدا و ائمه (ع) از دست سربازان نجات پیدا می کند و سوار کشتی می شود.
کشتی روی دریا در حرکت بود که ناگهان طوفان شدیدی بوجود می آید؛ افراد تنها به فکر حفظ جان خود بودند و در تکان های کشتی، وسایل شان به آب می افتاد، اما میرحامد بغچه ای را که نسخه دست نویس در آن بود، محکم به خود چسبانده بود و تنها به فکر حفظ آن بود. ناگهان تلاطم شدیدی کشتی را تکان داد و بغچه از دستان میرحامد که پیرمردی رنجور شده بود جدا شده، درآب افتاد.
میرحامد با نگاهی اندوهناک بی درنگ خود را برای نجات کتاب به آب انداخت. او به احادیث مستند کتاب می اندیشید و به فوایدی که از آن نصیب شیعیان می شد. پس از آرام شدن جزر و مد مدتی بود، مسافران کشتی صدای ضعیفی را می شنیدند که درخواست کمک می کرد. همه به سمت صدا برگشتند و پیرمردی را دیدند که بغچه ای را محکم به آغوش گرفته اســت. آنها میرحامد را از آب بیرون کشیدند، ولی رمقی برای پیرمرد نمانده بود.
آری بزرگان ما این چنین میراث گران بهای شیعه را حفظ کرده اند و به ما رسانده اند، بدون تردید با تأمل در این حکایت، به وظیفه بزرگ خود در مورد استفاده و حفظ کردن این میراث ارزشمند و انتقال آن به آیندگان، بهتر پی می بریم.

نگاهی کوتاه برعظمت علمی علامه میرحامد حسین(15)
 

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، درباره میرحامد حسین هندی، چنین می نویسد: (16)
سید میرحامد حسین موسوی نیشابوری هندی، از بزرگترین متکلمان و عظیم ترین عالمان متبحر شیعه در لکهنو به سال 1246 ه.ق. زاده شد. در همان جا نزد پدر خویش، جناب سید محمد قلی موسوی که از عالمان بزرگ بود، درس خواند و تربیتی نیکو یافت و مبادی علوم و علم کلام و عقاید را از پدر فرا گرفت.
میرحامد حسین، عالمی پر تتبع بود و پراطلاع، و محیط بر آثار و اخبار و میراث علمی اسلامی. او در این تتبع و احاطه به مرتبه ای رسید که هیچ کس از معاصران او و متأخران، بلکه بسیاری از عالمان قرون پیشین نیز به پایه او نرسیدند. همه عمر خویش را به بحث و پژوهش در اسرار اعتقادات دینی و حراست اسلام و مرزبانی حوزه دین راستین گذرانید. من در سده های اخیر کسی را نمی شناسم که در این راه چونان او جهاد کرده و کوشیده باشد و همه چیز خویش را در راه استواری حقایق مسلم دینی از دست داده باشد. چشم روزگار، در سرتاسر آبادی ها و اعصار، در پژوهش و تتبع، در فراوانی اطلاع، در دقت نظر و هوش، در حفظ و ضبط مطالب، کسی چنان او ندیده اســت.
علامه امینی نیز، درباره عظمت میرحامد حسین و ارزش بزرگ کتاب «عبقات الانوار» و کتابخانه او و فرزندش سید ناصر حسین در موارد متعدد سخن گفته اســت. از جمله، در جلد نخستین «الغدیر» در فصل «المؤلفون فی حدیث الغدیر» (کسانی که درباره حدیث غدیر کتابی مستقل نوشته اند) عبقات الانوار را مطرح کرده می گوید:(17)
«میرحامد حسین، حدیث غدیر و اسناد آن و متواتر بودن آن و معنای آن حدیث را در دو جلد، 1080 صفحه، گرد آورده اســت و این دو جلد از مجموعه کتاب او، عبقات اســت.»
آن گاه به سخنان خویش در بزرگداشت مقام میرحامد حسین چنین ادامه می دهد:
«این سید پاک بزرگوار، چونان پدر قدیس خویش، یکی از شمشیرهای آخته خداست بر سر دشمنان حق، و درفش پیروزی حقیقت اســت و دین و آیتی بزرگ اســت از آیات خدای سبحان. خداوند به دست او حجت را تمام کرد، و راه راست حق را آشکارا ساخت. اما کتاب «عبقات» او، بوی خوش آن، از کران تا کران جهان وزید. و آوازه ی این کتاب، خاور و باختر جهان اسلامی را گرفت. هرکس این کتاب را دید، دید که معجزه ای اســت روشن و روشنگر، که هیچ باطلی و نادرستی در آن راه نخواهد داشت. ما از این کتاب پر ارج و علم و دانش فراوانی که در آن گرد آمده اســت استفاده بسیار بردیم. از این رو سپاس های پیاپی خویش را به پیشگاه او و پدر گرامیش تقدیم می داریم. و از درگاه خدا، برای آنان، پاداش های بزرگ و بسیار می طلبیم.»
مؤلف «ریحانه الادب» نیز درباره وی می گوید: به برکت کتاب «عبقات الانوار» در یک سال جمع کثیری شیعه و مستبصر شدند ... بر شخص خبیر، واضح و آشکار اســت که این همه احاطه و وسعت نظر جز به تأییدات خداوندی و عنایات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه صورت امکانی عادی ندارد.

احادیث شیعه منبع فیاض سیر و سلوک الهی
 

یکی از راه های بهره مند شدن از امامان (ع) استفاده از کلمات پربار و ارزشمند آن بزرگواران اســت. از با ارزش ترین این کتاب ها، نهج البلاغه اســت. این کتاب با ارزش، هم چون دریای بی کرانی از معنویت و معارف الهی اســت که می تواند مانند راهنمایی، مسیر خدایی را به مشتاقان بنمایاند.
یکی از اساتید حوزه خاطره ای را که نشانگر ارزش والای نهج البلاغه بود، چنین نقل می کردند: «مدت ها بود کتاب های عرفانی و معنوی بسیاری مطالعه می کردم؛ در آن زمان، خدمت آیت الله سید احمد نجفی رسیدم و عرض کردم: آقا! من مدتی اســت مشغول خواندن کتاب فتوحات(18) هستم. آیت الله نجفی فرمودند: «اگر نهج البلاغه نبود، اینها کتاب های خوبی بودند.» آن زمان متوجه نکته مهمی که در سخن ایشان بود، نشدم و تنها دریافتم که باید نهج البلاغه را هم مطالعه کنم.
مدت ها بعد، در خواب آیت الله نجفی را دیدم و ایشان فرمود: «چرا نهج البلاغه را نمی خوانی؟ گفتم: آقا! من کتاب نهج البلاغه را ندارم. آقا فرمودند: چرا، شما آن را دارید و با دست خود، نهج البلاغه را از سینه من بیرون کشیدند؛ همان لحظه آن را باز کرده، شروع به تدریسش کردند.»
فردای آن روز به دیدار آقای نجفی رفتم و قصدم آن بود که تعبیر خوابم را از ایشان بپرسم. به محض دیدارشان، قبل از این که من سخنی بگویم، ایشان فرمودند: «از نهج البلاغه چه خبر؟» آن گاه خوابم را بازگو کردند و گفتند: این خواب در حقیقت تداعی کننده این مطلب اســت که باید «عشق به ولایت» که در وجود همه افراد اســت، مورد توجه قرار گیرد و از منابع نوری آنها همچون نهج البلاغه بهره ببرید.

توفیق زیارت و یادی از مرحوم آقای مظلوم (ره)
 

زیارت کردن حرم مطهر امامان (ع) آرزوی همه شیعیان اســت، اما خود امامان باید بطلبند تا فردی افتخار ورود به حرم مطهر آنان نصیبش شود. یکی از اساتید، کرامتی را که در مورد جناب آقا حسین مظلوم (ره) در زیارت امام رضا (ع) بهره اش شده بود، چنین بیان می کرد: یک روز که آقای مظلوم به زیارت حضرت معصومه (س) می رود، در مسجد بالاسر، دو رکعت نماز می خواند و هدیه به امام رضا (ع) می کند، دو رکعت نیز به نیت امام حسین (ع) و دو رکعت هم به نیت حضرت عباس (ع) هدیه می کند. آقای مظلوم می گوید: بعد از نماز، سیدی کنارم نشست و بدون مقدمه گفت: «دوست داری به زیارت امام رضا (ع) بروی؟» جواب دادم: «بله، بسیار دوست دارم ولی امام رضا (ع) باید عنایت کنند و مرا بطلبند.» او می گوید: آن مرد پس از شنیدن پاسخ من، رفت و من نیز از حرم خارج شدم، در حالی که همه حواسم به سخن آن مرد بود و با خود می گفتم: باید سخن این مرد را به فال نیک بگیرم؛ شاید امام مرا طلبیده باشد. آن گاه دارایی جیبم را شمردم و دیدم با پول من، حتی تا تهران هم نمی توان رفت.
بیرون از حرم، مینی بوس های تهران ایستاده بودند، راننده یکی از ماشین ها گفت: «تهران می روی؟ بیا سوار شو.» گفتم: «می خواهم به تهران بروم، اما کمتر از کرایه شما همراهم اســت و از آن گذشته، می خواهم نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم (ع) پیاده شوم.» راننده قبول نکرد؛ پس از مدتی وقتی دید مسافری نیست، گفت: «بیا سوار شو.» من هم سوار شدم، این در حالی بود که به خانواده خبر نداده بودم. وقتی به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رسیدم شب جمعه بود، دعای کمیل می خواندند. من هم دعای کمیل را خواندم و تا صبح در حرم ماندم. صبح بعد از دعای ندبه، شخصی کنارم نشست و گفت: «این پول برای شماست تا با آن به زیارت امام رضا (ع) بروید.» من از سخن او تعجب کردم و پول را نپذیرفتم، اما او بسیار اصرار می کرد؛ از این رو گفتم: «باید استخاره کنم و اگر خوب آمد، پول را از شما می پذیرم» آن شخص که از پاسخ استخاره مطمئن بود، پیشنهاد من را قبول کرد. من هم استخاره کردم چون خوب آمد، به ناچار پول را قبول کردم.
پولی که پذیرفته بودم مبلغ زیادی بود؛ از طرفی هم با خود گفتم: اگر در این راه طولانی همسفری داشته باشم راحت تر سفر خواهم کرد؛به همین سبب، نزد یکی از دوستانم که در شهر ری مغازه داشت رفتم و از او خواستم برای زیارت امام رضا (ع) همسفرم باشد و گفتم که: هزینه سفرش را هم پرداخت خواهم کرد. او پذیرفت و با هم به سمت مشهد حرکت کردیم.
وقتی به مشهد رسیدم، از دوستم جدا شدم و تنها به زیارت امام رضا (ع) رفتم. با خود گفتم: اگر به راستی آقا دعوتم کرده باشند، باید جواب سلامم را بدهند. با توجه خاصی سلام دادم، اما پاسخی نشنیدم. دلم شکست و با خود گفت: یک بار دیگر خدمت آقا سلام می کنم و اگر جواب ندادند به این معناست که ایشان مرا دعوت نکرده اند و من هم بازخواهم گشت و وارد حرم نمی شوم. بار دیگر سلام دادم، ولی باز هم پاسخی نشنیدم. با ناامیدی قصد بازگشت داشتم که ناگهان شخصی صدایم کرد و گفت: «آقای مظلوم! چرا می خواهی برگردی؟»
ماجرای آمدنم به مشهد را برای او شرح دادم و عدم پاسخ امام را گفتم. آن مرد لبخندی زد و گفت: «جواب سلام واجب اســت؛ مگر می شود امام جواب سلام کسی را ندهد؟ این شما هستید که پاسخ را نمی شنوید.» او دستم را گرفت و مرا همراه خود به زیارت برد. در راه نیز با من صحبت کرد و قانعم کرد. با او همراه شدم و با هم نزدیک حرم، منزلی برای اقامت گرفتیم. چند روز بعد گفت: «آقای مظلوم! دوست داری به مدینه بروی و قبر پیامبر اکرم (ص) را زیارت کنی؟» گفتم: «آری، خیلی دلم می خواهد.» او دست مرا گرفت و همان لحظه خود را در مدینه دیدم. پس از مدتی گفت: «آیا دوست داری به زیارت حرم مقدس حضرت امیرمؤمنان علی (ع) در نجف برویم؟» من موافقت کردم و دستم را در دستش قرار داده، خود را اطراف حرم حضرت امیر (ع) دیدم. مدتی بعد، مرا به زیارت کربلا دعوت کرد و همراه هم به کربلا رفتیم. پس از آن، دستم را گرفت و به کاظمین و زیارت قبر مطهر امام کاظم (ع) و امام جواد (ع) برد و سپس به سامرا رفتیم.
عجیب آن که در این سفرها، نه تشنه می شدم نه گرسنه و نیازی هم به خواب نداشتم. وقتی به خودم آمدم، دریافتم که سیزده روز اســت از قم خارج شده ام و خانواده از من بی خبرند. آن مرد، نظرم را درباره بازگشت به قم پرسید و چون موافقت کردم، خود را اطراف حرم حضرت معصومه (س) دیدم. پس از سیزده روز به خانه بازگشتم و در جواب خانواده که بسیار نگرانم شده بودند، تنها گفتم که: به زیارت امام رضا (ع) رفته بودم.
این همه توجه و لطف، تنها به سبب چند رکعت نماز کوتاه البته با اخلاص اســت که از سوی ائمه (ع) انجام می شود. آنها پاسخ سلام زیارت های ما را می دهند و اگر لیاقت لازم را بیابیم، کرامت های بسیاری از آنها مشاهده خواهیم کرد.
در این قسمت حکایتی را که در کتاب شریف منتهی آلامال (19) جناب شیخ عباس قمی (ره) با اسناد روایی نقل می کند عرض می کنیم و امیدواریم که لطف و توجه حضرت حق شامل حال ما نیز شود.
شیخ مفید و طبرسی و دیگران روایت کرده اند از جناب علی بن خالد که گفت: زمانی در عسکر یعنی در شهر سامرا بودم، شنیدم که مردی را از شام در زندان کرده اند و می گویند: او ادعای نبوت و پیغمبری کرده، من رفتم به طرف آن خانه که او را در آن جا حبس کرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نزد او بردند. چون با او صحبت کردم، فهمیدم او صاحب فهم و عقل اســت. از او پرسیدم: ای مرد، بگو قصه تو چیست؟ گفت: من مردی بودم که در شام در موضع معروف به رأس الحسین (ع) یعنی موضعی که سر امام حسین (ع) را در آنجا گذاشته بودند عبادت خدا را می نمودم، شبی در محراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه شخصی را دیدم که نزد من اســت و به من فرمود: «برخیز!» پس برخاستم و مرا کمی راه برد، ناگاه دیدم در مسجد کوفه می باشم، فرمود: این مسجد را می شناسی؟ گفتم: بله، این مسجد کوفه اســت. پس نماز خواند و من با او نماز خواندم. پس از آن بیرون رفتیم و مرا کمی راه برد، دیدم که در مسجد رسول خدا (ص) می باشم. پس سلام کرد بر رسول خدا (ص) و نماز خواند و من هم نماز خواندم. پس با هم بیرون آمدیم و قدری که راه رفتیم، دیدم که در مکه می باشیم. پس طواف کرد و من هم طواف کردم و بیرون آمدیم و کمی راه آمدیم، دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام می باشم و آن شخص از نظر من غائب شد. از این قضیه، من تا یک سال در تعجب ماندم، چون سال دیگر شد باز آن شخص را دیدم که نزد من می آمد، من از دیدن او مسرور شدم، مرا صدا زد و با خود به همان مواضعی که در سال گذشته برده بود برد. چون مرا برگردانید به شام و خواست از من مفارقت کنم، به او گفتم: تو را قسم می دهم به حق آن خدائی که این قدرت و توانایی را به تو داده بگو تو کیستی؟ فرمود منم محمد بن علی بن موسی بن جعفر (ع) (حضرت امام جواد (ع)).
پس من این حکایت را برای شخصی نقل کردم، این خبر کم کم بگوش وزیر معتصم محمد بن عبدالملک رسید. فرستاد مرا در زندان کردند و مرا به عراق آوردند و حبس نمودند و به من تهمت زدند که من ادعای پیغمبری کرده ام. راوی می گوید: به آن مرد گفتم: میل داری که من قصه تو را برای محمد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حال تو مطلع گردد و تو را رها کند؟ گفت: بنویس. پس من نامه ای به محمد بن عبدالملک نوشتم و شرح حال آن مرد زندانی را در آن درج کردم. چون جواب آمد دیدم همان نامه خودم اســت در پشت آن نوشته بود: «به آن مرد بگو که بگوید به آن کسی که او را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده، بیاید او را از زندان بیرون ببرد.» راوی می گوید: من از مطالعه جواب آن نامه خیلی ناراحت شدم و دلم بر حال آن مرد سوخت. روز دیگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و او را به صبر و شکیبایی سفارش کنم. چون به در زندان رسیدم، دیدم پاسبانان زندان و لشکریان و مردمان بسیاری به سرعت تمام گردش می کنند و جستجو می نمایند. گفتم: مگر چه خبر اســت؟ گفتند: آن مردی که ادعای نبوت می کرد در زندان حبس بود، دیشب مفقود شده و هیچ اثری از او نیست، نمی دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده، علی بن خالد می گوید: فهمیدم که حضرت امام محمد تقی (ع) به اعجاز الهی او را بیرون برده اســت. چون این معجزه را دیدم، شیعه مذهب شدم.
شیخ عباس قمی می گوید: محمد بن عبدالملک به سزای خود رسید، چون خلافت به متوکل عباسی منتقل شد و چند ماه از خلافت او گذشت بر محمد بن عبدالملک غضبناک شد، جمیع اموال او را گرفت و او را از وزارت معزول ساخت. محمد بن عبدالملک در ایام وزارت خود تنوری از آهن ساخته بود و او را میخ کوب نموده بود و هر که را می خواست عذاب کند امر می کرد تا او را در آن تنور می انداختند تا هلاک می شد. چون متوکل بر او غضبناک شد امر کرد تا او را در همان تنور آهن افکندند و چهل روز در همان تنور بود تا وقتی که به هلاکت رسید.

نگاهی به چند خاطره از مرحوم حاج حسین مظلوم (ره)
 

شهر مقدس قم به برکت مرقد مطهر حضرت معصومه (س) به سبب وجود حوزه علمیه، مکان زندگی عالمان و فاضلان بسیاری اســت، اما در این مکان، افراد بی سواد یا کم سواد بسیاری هستند که به واسطه ایمان قلبی خویش، مورد لطف پروردگار و توجه ائمه اطهار (ع) قرار گرفته اند.
یکی از این افراد خاص آقای حاج حسین مظلومی اســت که در مورد ایشان چند حکایت بیان می کنیم:(20)
زمانی که آذربایجان به تصرف روس ها درآمده بود جهت سهولت در تهیه مواد غذایی، بین مردم کوپن پخش می شد. اما از آن جا که این کار تنها به قصد فریب مردم انجام می گرفت، آقای مظلومی همراه امام جماعت روستا به این نحوه پخش مواد غذایی اعتراض کردند. به همین سبب، نیروهای روسی آن دو را دستگیر کرده به زندان بردند و آزار و شکنجه کردند.
در یکی از روزهایی که آن دو در زندان به سر می بردند، آقای مظلومی خواب می بیند که حضرت زهرا (س) همراه چند بانوی دیگر، به اتاقی که آن دو در آن زندانی بودند آمده اند و به دنبال انگشتر گم شده ای می گردند. آقای مظلومی بی بی دو عالم را در یافتن انگشتر کمک می کند و حضرت خبر آزادی را به او می دهند. آقای مظلومی می گوید: «در همان ساعتی که حضرت فاطمه (س) فرموده بودند، آزاد شدم.»
یکی از استادان دانشگاه در توصیف آقای مظلومی، خاطره ای را از زبان ایشان چنین بیان می کند: زمانی که ساکن آذربایجان بودم، مغازه شیرفروشی داشتم. یکی از صاحب مقامات ارتش روس، هر روز به مغازه من می آمد و یک لیوان شیر می خورد. یک روز وقتی آن فرد به مغازه من آمد و درخواست شیر کرد، شیر تمام شده بود، اما من از ترس جان خود، مقداری آب به ته مانده شیر افزودم و به او دادم، او پس از خوردن مقداری از آن متوجه شد که آب به آن افزوده ام، از این رو اسلحه خود را بیرون آورد و آماده شلیک کردن شد. من که خود را در یک قدمی مرگ می دیدم، با همه توان فریاد زدم: «یا صاحب الزمان!» ناگهان دست آن مرد فلج شد. او که به شدت شگفت زده شده بود، پرسید: این کلامی که گفتی طلسم اســت یا کیمیا! این دومین بار اســت که این کلمه جادو می کند، زیرا در زمان حمله به ایران از آب های دریای خزر گذشته، به سمت ایران می آمدیم. در نزدیکی ساحل، قایقی به سمت مان آمد و فردی از داخل آن به ما دستور داد تا به سمت روسیه بازگردیم. در ابتدا امتناع کردیم و می خواستیم طبق برنامه به خاک ایران وارد شویم، اما وقتی صلابت آن مرد را دیدیم، تصمیم گرفتیم توسط دستگاه های مخابره از پایگاه نظامی خود کسب تکلیف کنیم، ولی با تعجب بسیار دریافتیم که تمام دستگاه ها از کار افتاده اســت! آن فرد یک دستگاه به ما نشان داد و گفت که با آن دستگاه تماس بگیریم.
پس از تماس، به ما دستور داده شد که به روسیه بازگردیم.هنگام بازگشت، در حالی که آن قایق عجیب و متفاوت را نگاه می کردم، دیدیم در وسط آن پرچمی نصب شده که روی آن نوشته شده اســت «یا صاحب الزمان» یعنی همین کلامی که امروز نیز باعث شگفتی من شد.
همچنین یکی از ارادتمندان حضرت ولی عصر (ع) نقل می کند:
در تعطیلات نوروز، خدمت آقای مظلومی رسیدم و تقاضا کردم که همراه هم به مشهد مقدس مشرف شویم. ایشان همان روز نپذیرفت، اما روز بعد اعلام آمادگی کرد. با آن که در ایام تعطیلات بود و وسیله نقلیه و هتل یا مسافرخانه بسیار کم بود، به راحتی و بدون تقاضا از کسی، بلیط و مسکن برای مان فراهم شد.
از اقامت مان در مشهد چیزی نگذشته بود که شخصی به منزل و محل سکونت ما آمد. او که طالب معنویت و حقیقت بود، اظهار داشت که به من گفته شده شخصی به نام «حسین مظلومی» در این منزل مسافر اســت و او مشکل مرا حل کرده، پاسخ سؤالم را می دهد. هرچه او اصرار کرد، آقای مظلومی گفت که: من شخص بی سوادی هستم و چیزی نمی دانم. اما وقتی آن شخص اصرار را از حد گذراند، آقای مظلومی گفت: «نامه ای بنویس و مشکل خود را در آن بیان کن، من آن نامه را داخل ضریح حضرت رضا (ع) می اندازم تا ایشان جواب تو را بدهند.»
آن شخص چنین کرد و آقای مظلومی نامه را به حرم برد و از آن فرد خواست همان جا منتظر پاسخ نامه باشد. همراه آقای مظلومی به حرم رفتیم. اطراف ضریح پر از جمعیت بود، اما ناگهان از همان جایی که آقای مظلومی ایستاده بودند، راهی شبیه یک کوچه به طرف ضریح باز شد. آقای مظلومی در جلو و من پشت سر ایشان حرکت کردیم. پس از زیارت، آقای مظلومی نامه را داخل ضریح انداختند و بازگشتیم.
در راه بازگشت، آقای مظلومی گفت: «آن شخص در منزل ما مشغول نماز خواندن اســت. او در سجده پایانی نمازش جواب سؤال خود را می یابد.» هنگامی که به منزل رسیدیم، او شادمان به سمت ما آمد و گفت: «من در سجده پایانی نمازم بود که به من گفتند: افضل الاعمال انتظار الفرج.»

تلاش درجهت ظهور امام زمان (عج)
 

در مورد وظایف منتظران در عصر غیبت، دستورات بسیاری داده شده و در روایات مختلف، وظایف گوناگونی برای شیعیان ذکر شده اســت؛ از جمله این وظایف، صدقه دادن برای سلامتی امام زمان (عج) اســت.
جناب استاد رضوانی نقل می کرد: روزی خدمت آیت الله بهجت (ره) رفتم. بحثی درباره صدقه دادن برای سلامتی حضرت پیش آمد و یکی از بزرگانی که در خدمت آقای بهجت بود فرمود: پس از سفارش آقای بهجت، نیت صدقه دادنم را تغییر داده ام. از ایشان درباره سخن حضرت آیت الله بهجت در محضر خودشان سؤال کردیم، گفت: آقا برای مان نقل کرد که یکی از موثقین، امام زمان (عج) را همراه چند نفر در حیاط مسجد مقدس جمکران می بیند، به ایشان عرض می کند که ما همیشه برای نزدیک شدن ظهور شما دعا می کنیم، ولی تقاضا داریم شما که دعایتان به اجابت می رسد، دعا بفرمایید. حضرت می فرماید: «ظهور نزدیک اســت؛ شما دعا کنید که به تأخیر نیفتد.»
آن آقا می گفت که همیشه به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) صدقه می دادم، اما پس از شنیدن این حکایت، به نیت عدم تأخیر در فرج حضرت ولی عصر (عج) صدقه می دهم.

پی نوشت ها :
 

12- امالی صدوق، مجلس 32، ص 168.
13- برگرفته از کتاب «کرامات معنوی».
14- اشاره به روایت امیرالمؤمنین (ع) که می فرماید: شیعتنا المستباذلون فی ولایتنا، المتحابون فی مودتنا، المتزاورون فی احیاء امرنا، کافی ج 2 ص 236.
15- برگرفته از کتاب «میرحامد حسین» محمد رضا حکیمی.
16- نقباء البشر، ج 1، ص 347.
17- الغدیر، ج 1، ص 156.
18- فتوحات مکی از جمله کتاب های عرفانی اســت که مولف آن شیخ اکبر محیی الدین عربی می باشد.
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکیحکایات و توصیه هایحکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکیداستان های اولیا خدا داستانهایاولیاخدا داستان های مؤمنان و اولیای خدا حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی واضح ارزش مجاهدت در راه خدا از دیدگاه قرآن و ائمهارزشمجاهدتدرراهخداازحکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی معظم له پس از عمری تلاش و مجاهدت در راه حکایات موبایل خرید فروشحکایات و توصیه های اولیاء خدا و حکایات و توصیه های اولیاء خدا و محصول معارفی سلوکی حکایات و توصیه های اخلاقی لطفا بعد از واردشدن در جیمیل و کلیک بر آیکن گوگل انجمن خدا و توصیه های دانلود کتاب چگونه مجرد نمانیمدانلودکتابچگونهمجرد او هم بی میل نیست ولی حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی و نماز مراتب معرفت خدا ما به وجود خدا و این صفات مَعَ أَوْلِیَاءِ کتاب‌های عقاید و اندیشه قم؛ تنها مرکز حوزوی پاسخگویی تخصصی به سؤالات و توصیه های تربیتی نماز داستان ها و حکایات مؤمنان و اولیاء خدا خوف و حزنی بر آن ها اندیشه قم؛ تنها مرکز حوزوی پاسخگویی تخصصی به سؤالات و و توصیه های رحمت و لطف خدا ج ، ص تفسیر التحریر و محبت و انس با خدا ؛ و نیز می های خدا بیشتر شود چه انوار و حقایق و معارفی


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3)

[ad_1]

نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق
 

در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و صالحان، حکایت های زیبایی گفته شده اســت. زیباترین این حکایات، درباره امیرمؤمنان (ع) اســت. ایشان درجنگ، تیری به پای شان برخورد کرده بود و حکیمان چون درد بیرون کشیدن تیر و احتمال بیهوشی را زیاد می دیدند، از امام حسن (ع) راه چاره خواستند، ایشان فرمود: «پدرم هنگام نماز، تنها متوجه یاد خداست؛ از این رو، بهترین زمان برای بیرون کشیدن تیر از پای ایشان، هنگام سجده نمازشان اســت.»(29) و همین اقدام انجام شد و در حالی که امام (ع) در حالت سجده نماز بودند، تیر را از پای مبارکشان خارج کردند.
امام حسن مجتبی (ع) نیز وقتی وضو می گرفتند و به نماز می ایستادند، رنگ چهره شان زرد می شد.(30)
درمورد امام سجاد (ع) نیز در روایات آمده اســت که هرگاه به نماز می ایستاد همچون شخصی بود که با دنیا وداع می کند و هرگاه به جمله «مالک یوم الدین» می رسید آن قدر آن را تکرار می کرد که نزدیک بود از دنیا برود. (31) در مورد برخی از بزرگان نیز حالت های عجیبی نقل شده اســت. در همین رابطه جناب آقای کمیلی در درس های منازل السائرین نقل می کردند: «مرحوم آیت الله اصفهانی (ره) وقتی در حرم حضرت امیرمؤمنان (ع) مشغول خواندن دعای ابوحمزه ثمالی می شدند، در همان ابتدای دعا به حالت بیهوشی می افتادند، به حدی که ایشان را بیهوش از حرم مطهر خارج می کردند.»
در مورد یکی از بزرگان که هم اکنون مقیم اصفهان اســت یکی از دوستان نقل می کرد: ایشان نیز یک بار که به عنوان امام جماعت در مسجد، نماز اقامه می کردند پس از پایان نماز می بینند جز دو، سه نفر کسی در مسجد نیست؛ تعجب می کنند و وقتی دلیل را از افراد باقی مانده می پرسند، می گویند: «حدود یک ساعت اســت که شما مشغول نماز خواندن هستید و مردم وقتی دیدند نماز شما طولانی شده، نمازشان را فرادی خواندند و مسجد را ترک کردند.»
وقتی از این ولی خدا می پرسند که در آن حال چه اتفاقی رخ داده بود؟ تنها فرموده بودند: «می شود در این دنیا نیز به لقاء خدا رسید.»

رفع موانع و حجاب های راه با زدودن رذائل اخلاقی
 

یکی از رذائل اخلاقی که همه ی امامان و بزرگان دینی آن را نکوهش کرده اند و جهت دوری از آن دستورات اخلاقی بسیاری داده اند، غرور و تکبر اســت. افراد فاضل و خود ساخته ای که با هوای نفس مبارزه کرده اند می توانند خود را در بسیاری از موقعیت های غیرعادی کنترل کرده دچار غرور نشوند، چنین افرادی زمانی که از آنان تعریف و تمجید می شود مغرور نمی شوند و زمانی که بدخواهان لب به دشنام و بدگویی از آنان می گشایند دلسرد و غمگین نمی شوند.
حضرت آیت الله علوی بروجردی نقل می کردند: در یکی از مجالس که در دوران جوانی محضر عالم ربانی آیت الله شیخ محمدتقی آملی (ره) بودیم ایشان می فرمودند: «من توانسته ام یکی از فضیلت های اخلاقی را پس از هشتاد سال، با مراقبه در خود پرورش دهم و آن این اســت که وقتی انتقاد می شنوم یا حتی دشنامی به من داده می شود، خود را کنترل کنم و اعتراض نکنم، اما با وجود تلاش زیاد، هنوز نتوانسته ام خود را در برابر تعریف و تمجید دیگران کنترل کنم و در برابر این تعریف ها، شادی کاذبی در من شکل نگیرد، هنوز هم وقتی از من، سخنرانی ها و علمم تعریف می کنند، خوشحال می شوم.»
وقتی این حکایت و امثال این جملات را از بزرگانی همچون آیت الله آملی که عمری از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی (ره) و در حال مجاهدت با نفس بوده اند، می شنویم به یاد این جمله امام معصوم (ع) می افتیم که «نباید نسبت به نفس خود، خوش بین باشید و با بدبینی به نفس خود نظر کنید.»(32)

همچون بزرگان از هوای نفس گریزان باشیم
 

امام سجاد (ع) می فرمایند: «خدایا! از هوای نفس به تو پناه می برم» (33)برماست که این سخن زیبای امام (ع) را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم و از خدا توفیق پیروی از اولیاء دین را در همه اعمال و رفتارمان بخواهیم. استاد ارجمند آیت الله علوی بروجردی در پایان درس فقه خود در این رابطه می فرمود: مرحوم آیت الله ملااحمد نراقی (ره) کتابی می نویسد، این کتاب پس از مدتی در اختیار عالم بزرگ دیگری در مازندران قرار می گیرد. به مناسبتی این دو عالم یکدیگر را ملاقات می کنند و عالم مازندرانی به صراحت و بی پرده، انتقاد شدیدی از کتاب نوشته شده توسط مرحوم نراقی (ره) می کند، از این رو با هم به بحث و گفت و گو می پردازند و پس از مدتی مشاجره از هم جدا می شوند.
عالم مازندرانی پس از بازگشت به دیار خود در می یابد که آنچه در کتاب آن عالم بزرگ آورده شده، صحیح اســت و انتقادهای او بی پایه بوده، پس تصمیم می گیرد اشتباه خود را جبران کند. این عالم مسافت زیادی را با پای پیاده با توجه به وسائل آن روز طی کرده، پس از مدت زمان زیادی به کاشان می رسد. به سرعت به نزد مرحوم نراقی (ره) می رود و نزد او به اشتباه خود اقرار می کند. پس از عرض اشتباه، با وجود اصرار زیاد از طرف آیت الله نراقی (ره) مبنی بر ماندن نزد ایشان، آن عالم ربانی خداحافظی کرده، کاشان را ترک می کند و با سختی و طی مسافتی طولانی خود را به مازندران می رساند. این عالم بزرگ همه سختی ها را بر خود هموار کرد تا به اشتباهش اقرار کند و دستخوش هوای نفس نشود.
هرچه معرفت بیشتر شود، صاحب آن همانند درختی که بار و میوه گرفته باشد، همواره افتاده تر و در عین حال با ثمر و برکت بیشتری خواهد بود. عده ای از علماء راستین که راه جمع بین علم و عمل، دیانت و سیاست و دخالت کردن در امور اجتماعی و سیاسی را در پیش گرفته اند اگر در آن اوج امورات دنیوی، زاهدانه زندگی کنند و از ظواهر دنیا کناره گیری نمایند، قطعاً کاری عظیم تر و با اهمیت تر از موارد مشابه ای اســت که تنها یک سالک الی الله بر کرسی درس و ... قرار گیرد و هیچ گونه دخالتی در مسائل اجتماعی، سیاسی نکند.

اولین دیدار علامه طهرانی با مرحوم حداد (ره)
 

ملاقات با اولیاء خدا، همچون باران رحمتی اســت که بر زمین تشنه ای نازل می شود. این باران گوارا سیراب مان کرده و خاطره خوشش در تمام طول عمر، برای مان روح افزاست. آیت الله کمیلی در مورد استادشان آقا سید هاشم حداد(ره) می فرمودند: مرحوم علامه طهرانی (ره) در وقت ملاقات و آشنایی با ایشان جریان خود را چنین نقل می کردند: در سفری که به کربلا رفته بودیم، همراه یکی از دوستان قصد سفر به نجف را داشتیم. قبل از این که راهی نجف شویم به یاد سید هاشم نعل بند افتادم. ایشان شغل شان نعل سازی بود؛ از این رو به سید هاشم نعل بند معروف بودند. بعدها یکی از مریدان شان لقب حداد (به معنی آهنگر) را به ایشان دادند و خود نیز این لقب را پذیرفته بودند؛ از این رو به «سید هاشم حداد» معروف شدند.
قصد دیدار ایشان را کردم، اما همراهم که برای رفتن به نجف عجله داشت، مرا ترک کرد و قرار شد من نیز پس از دیدار هاشم به نجف بروم. آدرس محل کار جدید ایشان را نداشتم، اما با مراجعه به محل کار در اصطبلی، سخت مشغول کار دیدم، شاگردی نیز کنار ایشان بود. جلو رفتم و گفتم: «سید! آمده ام تا نعلی بر پای این حقیر بکوبید.» سید، سرش را بلند کرد و وقتی مرا دید، سلام کرد و به سرعت شاگردش را به بهانه ای بیرون فرستاد؛ آن گاه یک لیوان چای برایم ریخت و فرمود: «آقا جان! این حرف ها را نباید جلوی مردم عادی زد.»
همچنین استاد کمیلی در درس منازل السائرین در مورد اینکه سالک باید خود و خودیت خویش را رها کند و تنها توجهش به حضرت حق باشد از باب نمونه نقل می کرد: علامه طهرانی در شأن مرحوم سید هاشم حداد (ره) خاطره دیگری را چنین نقل می کردند: روزی همراه سید هاشم و عده ای از دوستان از کربلا به کاظمین رفتیم.
در میان راه شاگرد راننده مشغول جمع آوری کرایه ها شد، آقای حداد کرایه پنج نفر را دادند، شاگرد راننده گفت: «شما که شش نفر هستید.» آقای حداد تک تک ما را شمردند. به جز خود آقای حداد، پنج نفر بودیم. شاگرد راننده رو به آقای حداد کرد و گفت: «پس خودت چه؟ تو خودت را حساب نمی کنی؟!»
آقای حداد باز هم خود را گم کرده بود و چنان در عالم توحید و انصراف از کثرت غرق شده بود که از خود غافل گشته، خود را به حساب نمی آورد. ایشان فرمود: «در آن حال به هیچ وجه خود را نمی دیدم تا بالاخره شاگرد راننده و دوستان به من گفتند تا خود را هم به حساب بیاورم و بشمارم.»

نگاهی کوتاه به زندگی نامه علامه طهرانی(34)
 

حضرت آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی تهرانی فرزند مرحوم آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی تهرانی در بیست و چهارم محرم الحرام سال 1345 ه.ق. در تهران در خانواده ای اصیل و اهل علم و تقوی دیده به جهان گشودند. ایشان از طرف مادر پدر از خاندان مجلسی که دارای ستارگان پرفروغی همچون آیات بزرگ الهی: علامه ملا محمد تقی مجلسی و علامه ملامحمد باقر مجلسی و آیت الله وحید بهبهانی و آیت الله علامه سید مهدی بحرالعلوم و آیت الله بروجردی (قدس الله اسرار) هم می باشد و از طرف مادر مادر از خاندان ارزشمند حاج ملا مهدی و حاج ملا احمد نراقی رضوان الله علیهما می باشند. دوران کودکی و نوجوانی را تحت تربیت های دلسوزانه پدر بزرگوارشان گذراند. پس از طی تحصیلات ابتدائی، دوره آموزش متوسطه را در رشته مکانیک و ماشین سازی با درخششی فوق العاده به اتمام رسانیدند، با وجود پیشنهادهای بسیار برای ادامه تحصیل در خارج و پذیرش مسئولیت های مهم در رشته های مختلف، سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تحصیل علوم دینی را برگزیدند و پس از آنکه در مشهد الرضا (ع) بدست مرحوم آیت الله آقا میرزا محمد تهرانی صاحب «مستدرک البحار» که از بزرگان عصر و دائی پدرشان بود، عمامه گذاری نموده و به لباس علم و تقوی ملبس گردیدند، برای شروع علوم حوزوی در نوزده سالگی در سال 1363 ه.ق. عازم شهر مقدس قم شد و در مدرسه حجتیه اقامت گزید.
در همان سال ها به جمع اولین شاگردان علامه طباطبایی (ره) پیوست و از خواص اصحاب ایشان گردید، و در عرفان عملی و تفسیر و حکمت از خرمن پرفیض این مرد الهی بهره ها بردند؛ که این ارتباط نزدیک و بهره وری علمی و روحی تا پایان عمر نورانی ایشان استمرار داشت.
همچنین در حوزه مقدسه قم از محضر بزرگانی مانند آیت الله حاج شیخ عبدالجواد سدهی و آیت الله حاج سید رضا بهاء الدینی و آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری و آیت الله سید محمد داماد و آیت الله سید محمد حجت و آیت الله حاج آقا حسین بروجردی رضوان الله علیهم اجمعین در سطوح مختلف استفاده های شایانی بردند و پس از هفت سال تلاش علمی و مجاهدات عملی به کسب درجات بالای علم و معرفت و رشد روحی نائل آمدند.
درآغاز سال 1371 ه.ق. در بیست و شش سالگی با نظر و توصیه بزرگانی چون علامه طباطبایی و آیت الله صدوقی برای تکمیل تحصیلات خود عازم شهر عشق و ولایت مدفن پاک باب علم نبوی، نجف اشرف گردیده و به آستان بوسی و استفاده از دیار بی کران نور مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه و علی اولاده افضل صلوات المصلین نائل آمدند، در فقه و اصول و حدیث و رجال از بزرگان والا مقامی همچون آیت الله حاج شیخ حسن حلی و آیت الله حاج سید ابوالقاسم خویی و آیت الله حاج سید محمود شاهرودی و آیت الله حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی قدس الله اسرار هم استفاده های فراوانی برده و کمال علمی خویش را رشدی عظیم بخشیدند.
در همین دوران بنا به سفارش علامه طباطبایی که اولین استاد سلوکی ایشان بود با آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی وصی مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی قدس الله نفسه الزکیه در مسائل سلوکی حشر و نشر داشتند و به مؤانست و مراوده به آیت الله حاج سید جمال الدین گلپایگانی (ره) و تثبیت پایه های عرفان عملی خویش پرداختند و در طول مدت اقامت در نجف اشرف از بیتوته هر شب پنجشنبه در مسجد سهله بهره ها بردند.
مجاهده ها و مراقبه های مستمر و ریاضت های شرعیه، تحت فیوضات حضرت امیرالمؤمنین (ع) و عنایات خاص حضرت سید الشهدا (ع) سرانجام ایشان را به حضور انسان کامل و روح مجرد و نادره دهر مرحوم حاج سید هاشم موسوی حداد رضوان الله علیه که از شاگردان مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی اعلی الله مقامه الشرف بود، رسانید و فصل نوینی در زندگی شان پدید آورد که موجب به ثمر نشستن زحمات و مجاهدت های سلوکی که تحقق حقیقت توحید و ولایت الهیه بود.
در سال 1377 ه.ق در سی و سه سالگی پس از اتمام تحصیلات عالیه و رسیدن به درجه اعلای اتقان در علوم عقلی و نقلی و کسب فضائل ظاهری و باطنی، جهت ادای تکلیف و اقامه شعائرالهی و ترویج گسترش توحید و ولایت در امتحانی سخت و دشوار به اشاره مرحوم آقای حداد (ره) و امر حضرت آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی (ره) به تهران بازگشتند و در مسجد قائم خیابان سعدی در سنگر محراب و منبر به نشر احکام اسلام و ارشاد مردم و تهذیب و تزکیه نفوس مستعده و تبیین معارف الهی و دعوت به توحید و ولایت و تصحیح و تعمیق ارتباط مردم با قرآن و عترت پرداختند.
تلاش مخلصانه و مستمرشان با توجه به ابعاد گسترده عملی و شدت درجه اخلاص و نظم و پشتکار خستگی ناپذیر و روحیه تشکیلاتی کار کردن و ابتکاراتی که در اداره مسجد بکار می گرفتند و جلسات پرباری که شخصاً اداره می نمودند، تأثیری شگرف در یاران و شاگردان شان بجا گذاشت و مسجدشان را در آن سال های سرد و سیاه حکومت طاغوتی همانند پناهگاهی روشن و پرفروغ و زنده و پویا، اسوه مساجد دیگر ساخت.
در خلال این سال ها ارتباط خود را با مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری (ره) و مرحوم آقای حداد (ره) از طریق مکاتبات و مسافرت های متعدد استمرار بخشید و در سایه دستورات الهی این بزرگواران مراحل ترقی را یکی پس از دیگری پیمود تا نهایتاً به بالاترین درجات معنوی رسیده و در اوج قله توحید استقرار یافت.
ایشان در آغاز ورود به تهران و استقرار در سنگر هدایت مردم،اساسی ترین کار را تشکیل حکومت اسلامی دانسته و در راستای حرکت به سمت تحقق آن به ایجاد جلسات همفکری با علمای بزرگ و طرح و پی گیری مسائل مختلف و مشکلات این مسیر طولانی پرداختند، که با رحلت آیت الله بروجردی (ره) و تحرکات اسلام ستیزانه حکومت شاه و قیام مردم به زعامت عالمان دینی و درخشش فوق العاده حضرت امام خمینی(ره) در این صحنه، حضرت آقا که با ایشان سابقه آشنایی داشتند ارتباطی دقیق و محکم را پی ریزی نموده، قدم به قدم در مسیر شروع و اوج گیری نهضت به هم فکری و همکاری گسترده پرداختند، و ضمن جذب یاران مطمئن و متعهد برای فداکاری در مسیر حذف حکومت طاغوت و تحقق حکومت اسلام از هیچ تلاشی دریغ نکردند و در مواقع حساس برای نجات رهبری نهضت از زندان و اعدام، فعالیتی وسیع و همه جانبه و مؤثر را طراحی و اجرا نمودند.
ایشان پس از بیست و سه سال تلاش مستمر و مخلصانه در سال 1400 ه.ق. به توصیه استاد سلوکی شان مرحوم حداد (ره) به منظور مجاورت و آستان بوسی حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء به مشهد مقدس مهاجرت نموده و در مدت پانزده سال پایانی عمرنورانی و پربرکت خویش، لحظه ای از تلاش بی دریغ برای ترویج توحید و ولایت و تربیت نفوس و دستگیری از شوریدگان و عاشقان کوی دوست و تربیت طلاب فاضل و عامل و تدوین و نشر «دوره علوم و معارف اسلام» فروگذار ننموده و آثار گرانقدری در زمینه علوم و معارف اسلامی به جای گذاشتند.
این عالم ربانی با پشت سر گذاشتن چندین بیماری سنگین و خطرناک که آثار برخی از آنها تا پایان عمر مبارکشان استمرار داشت، لحظه ای از تلاش خدایی خود آرام نگرفت و سرانجام پس از هفتاد و یک سال مجاهده فی سبیل الله در صحنه های مختلف، در روز شنبه نهم ماه صفر سال 1416 ه.ق قالب بدن را رها کرده و به ملکوت اعلی پیوست و پیکر مطهرشان پس از تشییع باشکوه علماء و طلاب و با نمازی که آیت الله بهجت (ره) در صحن آزادی بر ایشان اقامه نمودند، در قسمت جنوب شرقی صحن انقلاب در حرم مطهر به خاک سپرده شد؛ و همان گونه که آرزو قلبی خود را از قبل ابراز نموده بودند، مرقدشان در ناحیه پایین پا و پشت سر حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء زیر پای زائران بارگاه ملکوتی آن حضرت قرار گرفت. رحمت الله علیه، رحمه الله الواسعه.

چند خاطره و توصیه از مرحوم آقای حداد (ره)
 

جناب استاد شیخ صالح کمیلی در مورد مرحوم آقا سید هاشم حداد (ره) استاد بزرگ عرفان که سالیان زیادی در محضرشان بوده اند، می فرمود: «ایشان به ذکر قلبی بسیار تاکید داشتند و می فرمودند: همیشه باید بکوشیم که قلب مان به یاد خدا باشد و اگر چه با زبان ذکری نمی گوییم، با دل خدا را یاد کنیم.»
استاد کمیلی می فرمود: آقای حداد همیشه می فرمودند: «من وقت ندارم.» ما متوجه دلیل سخن ایشان نمی شدیم و با خود می گفتیم: ایشان چه کار دیگری انجام می دهند که هیچ گاه فرصت ندارند؟ بعدها فهمیدیم که کار ایشان، مراقبت از نفس و رسیدگی به خویشتن اســت و به دلیل مراقبه و محاسبه زیاد، از کارهای دیگر باز می مانند و به همین سبب می فرمایند: «من وقت ندارم.»
از این حکایت، اهتمام زیاد و در حقیقت خوش بین نبودن آقای حداد (ره) به نفس شان بر می آید. حضرت علی (ع) نیز می فرماید: رحم الله عبداً لم یرض من نفسه؛ خداوند رحمت کند کسی را که از نفس خویش راضی و خشنود نباشد.(35) البته گام برداشتن در مسیر کنترل نفس و سیر و سلوک، مراحل مختلفی دارد و همان گونه که برای آموختن یک علم، کلاس ها و دوره های مختلف را باید گذراند، مسیر سیر و سلوک نیز مراتبی دارد. برای مثال، در ابتدا باید تنها مراقب باشیم که گناهی نکنیم پس از مدتی کار مکروه را نیز انجام نمی دهیم، مدتی بعد کار مباح نیز نباید از ما سر زند و اندکی بعد باید بکوشیم تا کار نیکی انجام دهیم و خود را به اخلاق الهی زینت بخشیم، که مراحل مختلف تخلیه، تجلیه و تحلیه می باشند.
عارف بزرگ مرحوم آقا سید هاشم حداد (ره) سفارش می کردند که: «گاه برای افزایش اطمینان قلبی و به یاد آوردن توجهات الهی نسبت به خویش، خود را با گذشته خود یا حال افراد پایین تر از خود مقایسه کنید و ببینید خداوند چه لطف و توجهی به شما داشته اســت.» البته این به معنی مغرور شدن به خود و جایگاه مان نیست، بلکه از آن جهت اســت که از نا امیدی رها شویم و به یاد آوردن لطف و توجه پروردگار، روح امید را در وجودمان زنده گردانیم.
آقای کمیلی درباره استادشان آقای حداد (ره) می فرمود: ایشان به اندیشیدن در این روایت بسیار تاکید می کردند: «رحمت الله امرا عرف نفسه و علم من این وفی این و الی این؛(36)؛خدارحمت کند کسی را که نفس خود را بشناسد و بداند از کجا آمده و در کجا اســت و به کجا می رود.» مقصود از این روایت این اســت که باید هر فرد، استعدادش را بشناسد و خود را برای قبر آماده کند و بداند که به چه جایگاهی خواهد شتافت.

نگاهی کوتاه به زندگی نامه مرحوم سید هاشم حداد (ره)(37)
 

در سال 1318 ه.ق در یکی از ایالت های هندوستان، کودکی متولد شد که اسمش را «هاشم» گذاردند؛ او بعدها در کربلا و نجف ساکن گردید و به «سید هاشم حداد» معروف شد و عارفی بزرگ در جهان تشیع به شمار آمد.
سید در حالی که در درون خود یک دریا حرف و حدیث داشت؛ تصمیم خود را گرفت و خطوط سرنوشت آینده خود را برگزید و به حوزه علمیه رفته و مسیر زندگی اش را آگاهانه انتخاب کرد.
در کربلا به دروس علمی و طلبگی مشغول شد. سیوطی را می خواند که برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شد. او با توجه، دقت و هوشمندی خاصی که داشت متوجه شد در نزدیکی های مدرسه ای که مشغول به تحصیل اســت همه روزه عارف والامقامی تردد می کند و به تدریس می پردازد، بسیاری از جویندگان حقیقت، شاگردی او را می کنند.
پس از آنکه این موضوع را فهمید، در جستجو برآمده و متوجه شد نام آن استاد «سید علی قاضی» اســت که از بهترین شاگردان عارف بزرگ و صاحب مقام نجف «سید احمد کربلایی» اســت. سید هاشم از وقتی که فهمیده بود شاید گمشده اش این مرد بزرگ باشد مدام می اندیشید که: «اکنون چگونه به حضورش بروم؟»
او در نمازی که به همین منظور به جا آورد، میان قنوت و سجده هایش از خدا یاری طلبیده و از روح سخاوتمندانه امیرالمؤمنین (ع) کمک خواست: « یا امیرالمؤمنین! خود می دانی که با چه هدفی آمده و چه آرمانی دارم، کمکم کن و راه را برای صعودم به پیشگاهت باز فرما ...»
او می گوید: «همین که به محضرش وارد شدم، دیدم سید رو برویم نشسته اســت، بی اختیار به سویش کشیده شدم، سلام کردم و دستش را بوسیدم، مرحوم قاضی فرمود: رسیدی!»
و من حجره ای برای خود گرفتم و از آن وقت و از آن جا باب مراوده با آقا مفتوح شد. آقای قاضی به این حجره زیاد می آمدند و گاهی می فرمودند: «امشب حجره را فارغ کن، می خواهم تنها در اینجا بیتوته کنم.»
او به مقامی رسید که مرحوم آقای قاضی زبان به توصیف او گشوده و از مقامات او سخن به میان آورد:«سید هاشم در توحید مانند سُنی ها که در سُنی گری تعصب دارند در توحید ذات حق متعصب اســت و توحید را چنان ذوق کرده و مس نموده اســت که محال اســت چیزی بتواند خللی در آن به وجود بیاورد!»
هرچند که او پس از سال ها اقامت در نجف به صلاحدید استاد به کربلا و جمع عائله و خانواده خود برگشته بود اما ارتباط آنها کماکان برقرار بود و استاد هرگاه که به کربلا مشرف می شدند در منزل ایشان سکونت می گزید.
آقا سید هاشم می گوید: «پس از مراجعت به کربلا غیر از اوقاتی که آقا به کربلا مشرف می شدند که گاهی در ایام زیارتی و غیر آن نیز من به نجف اشرف مشرف می شدم، یک روز خدمتشان رفته بودم هوا بسیار گرم بود و ایشان مشغول استراحت و خواب بودند چون دیدم ممکن اســت در صورت در زدن ایشان را از خواب بیدار کنم، بنابراین کنار در منزل، بر زمین نشستم و چون خسته بودم لحظاتی به خواب رفتم، ساعتی نگذشته بود که استاد خود بیرون آمده و با ملاطفت و محبت مرا به منزل برد.»
شغلی که برای خود برگزیده بود کمی حیرت انگیزاست؛ نعل سازی و آهنگری! اما این حرفه پوشش خوبی برای ریاضت و گمنامی ایشان بود. جنسش را ارزانتر از دیگر آهنگرها به مشتری می فروخت و در وقت وزن کردن، سنگین تر می کشید و بر روی آن جنس ارزان و سنگین، اضافه نیز می ریخت! آنگاه به هرکس که نسیه می خواست بدون استثناء نسیه می داد.
مرحوم علامه طهرانی (ره) در وصف ایشان در کتاب روح مجرد می فرماید: حاج سید هاشم درافق دیگری زندگی می نمود، اگر بخواهیم تعبیر صحیحی ادا کنیم در «لاافق» زندگی می کرد. آنجا که از تعین برون جسته، از «اسم» و «صفت» گذشته و جامع جمیع اسماء و صفات حضرت حق تعالی شده بود. اسفار اربعه را تماماً طی نموده و به مقام انسان کامل رسیده بود. هیچ یک از قوا و استعدادها نبود مگر این که در وجود گرانقدرش به فعلیت رسیده بود.
حاج سید هاشم، انسانی بود با فعلیت تامه، برای وی «مرگ و زندگی»، «صحت و مرض»، «دیدن صورت های معنوی و عدم آن»، «بهشت و دوزخ» علی السویه بود. تمام نسبت ها در همه عوالم از او منقطع بود مگر نسبت الله.
حقیر و مرحوم مطهری سوابق دوستی و آشنایی دیرین با هم داشتیم و ذکر مبارک حضرت آقا با وی نیز کم و بیش به میان آمده بود. وقتی هم که ایشان از کربلا به تهران تشریف آورده بودند، رفاقت ایجاب می کرد که میان شان ملاقاتی صورت گیرد و این دوست دیرین نیز از محضر عارف ربانی متمتع گردد، روی این اصل بنده به ایشان اطلاع دادم و او به منزل ما که در احمدیه دولاب بود تشریف آورده و در یک مجلس عمومی مرحوم حداد را زیارت نمود و سؤالاتی نیز به عمل آورد که ایشان پاسخ دادند.
با همین یک ملاقات شهید مطهری شیفته سید هاشم حداد شد. گویا که گمشده خود را یافته اســت. روزی دیگر باز ایشان به همان منزل آمده و ساعتی با هم به گفتگو پرداختند. پس از اتمام گفتگو مرحوم مطهری از من پرسید که: آیا ممکن اســت که آقای حداد یک ساعت به من وقت بدهند تا در خلوت با ایشان ملاقات داشته باشم؟ عرض کردم: اشکال ندارد، ایشان وقت می دهند و جا هم هست.
وقتی موضوع را به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند که مانعی ندارد. ایشان برای فردای همان روز ساعتی را معین نمودند تا ملاقات خصوصی شان انجام شود.
درست در ساعت تعیین شده، شهید مطهری در جلسه حاضرشد و من آنها را به پشت بام برده و برای اینکه کسی نیز احیاناً مزاحم شان نشود در بام را از پشت بستم.
دراین جلسه مرحوم مطهری هر سؤالی داشت از ایشان می نماید و ایشان نیز جواب می دهند. وقتی ساعت به سر رسید حضرت آقا به پایین تشریف آورد، مرحوم مطهری نیز پشت سر ایشان بام را ترک کردند.
آن روز آقای مطهری به قدری شاد و شاداب شده بود که آثار مسرت از وجناتش پیدا بود، من هیچ اطلاعی از صحبت های این دو حاصل ننمودم، نه از شهید مطهری پرسیدم که موضوع صحبت شان چه بود و نه از حضرت آقا. فقط آقای مطهری هنگام خروج آهسته به حقیر گفتند: «این سید حیاتبخش اســت.»
سید دارای مادر زن تلخ مزاج و تنگ نظری بود که هیچ سازگاری با او نداشت و برخلاف زنش که انسانی متعادل و صبور بود او بدخلق و اهل جار و جنجال بود و شبی نبود که داماد خود را که انسانی قانع و سر به زیر بود آرام بگذارد!
مخالفت و اذیت پیرزن به حدی شدت می گیرد که سید هاشم احساس تکلیف می کند که عیال خود را طلاق دهد تا از دست مادر زنش نجات پیدا کند. اما استاد عارفش آیت الله قاضی (ره) وی را به «صبر» توصیه می کند و از او می خواهد که شکیبایی پیشه کند.
مرحوم آقای حداد می گوید: «آنچه این مادر زن بر مصائب ما می افزود تحمل می نمودم تا اینکه یک شب تابستان که پاسی از شب گذشته بود و من به شدت خسته و فرسوده بودم از بیرون به منزل آمده و خواستم به اتاق خودم بروم، آن شب علاوه بر خستگی، تشنه و گرسنه نیز بودم.
تا داخل حیاط شدم، دیدم که مادر زن کنار حوضچه نشسته و از شدت گرما، پاهایش را در حوض قرار داده و از شیر بر روی آن آب می پاشد. او تا فهمید که من وارد شدم شروع به فحش و ناسزا نمود و مرا با کلمات بد و رکیک مخاطب ساخت، وقتی چنین شد من دیگر به داخل اتاق نرفته و یکسره از پله ها به بام رفتم.
این زن باز خاموش نشده و صدای خود را بالا برد و با تندی، فحش و ناسزا نثارم می نمود! صدای او به قدری بلند بود که نه تنها من، که همسایه ها نیز سخنان نامناسب او را می شنیدند.
آن قدر ادامه داد تا اینکه حوصله ام به سر آمد، دیگر آنجا نایستادم و بی آنکه پاسخی داده و پرخاشی کنم از پله ها پایین آمده و سر به بیابان نهادم، هدف و جای خاصی نداشتم ولی می رفتم. متوجه هم نبودم که به کجا می روم، همین قدر می دانستم که می روم، در این حال احساس کردم که دو تا شدم؛ سید هاشمی که مورد ظلم و تعدی مادر زن اســت و سب و شتم او را می شنود و سید هاشمی که من هستم؛ با کیفیتی عالی و مجرد.
از فحش های مادرزن هیچ نصیبی به این سید هاشم نمی رسید و او به این سید هاشم کاری نداشت و سب و شتمی نمی نمود. احساس کردم این حال و کیفیتی که در آن هستم، سرور آفرین، خوب و شادی زا بوده و عجیب اینکه در اثر صبر و تحمل بر اهانت های مادر زن این حالت برای من حاصل شده اســت.
این فتح بابی بود که اطاعت فرمان استاد برایم به ارمغان آورده بود، فهمیدم که اگر از دستورات استاد قاضی پیروی نمی کردم تا ابد همان سید هاشم پریشان و غمگین باقی می ماندم ولی با پدیدار شدن آن حالت، سید هاشمی گشته بودم بسیار دگرگون و متفاوت، درمکانی رفیع و مقامی ارجمند که گرد هیچ غصه بر صورتم نمی نشیند.
فوراً به خانه برگشته و بدست و پای مادر زن افتادم، من دست و پای او را بوسیده و می گفتم: «مبادا خیال کنی که من از گفته های تو ناراحت و دلگیرم! نه چنین نیست شما هر وقت هرچه خواستید به من بگویید که اینها برای من مفیدند!»
مرحوم آقای حداد در مورد توجه به کودکان می گوید: «وقتی دخترم بیگم در دو سالگی از دنیا رفت من دارای حالات و روحیات مخصوص خود بوده و نمی توانستم که مرگ و زندگی را تشخیص دهم ... پس از او دختر دیگرم فاطمه نیز باز در دو سالگی فوت کرد، مرگ او در شب روی داد، ما او را در اتاقی نهاده بودیم که فردا دفنش نماییم. من بی آنکه قصد خاصی داشته باشم به نظر بچه به او نگاه می کردم، فکر می کردم که کودکی از دنیا رفته اســت و موضوع چندان اهمیتی ندارد. همان شب، دیدم که نفس او پیش چشمانم عیان شده و از گوشه اتاق بزرگ شده و تمام خانه را فرا گرفت، کم کم روح او بزرگ و بزرگتر شد و ناگاه دیدم که تمام کربلا را فرا گرفت و به دنبال آن بلافاصله تمام دنیا را مظروف خود نمود!
در حقیقت آن طفل معصوم، ماهیت وجودی خود را به من نشان می داد که با اینکه کودکم، ولی بزرگم. این عظمت حقیقی او بود بنابراین ما باید به اطفال و کودکان خود احترام بگذاریم و به نظر بزرگ به آنها بنگریم زیرا که بزرگند و ما آنها را خرد می پنداریم، ابراهیم پسر دو ساله پیامبر، به قدری بزرگ بود که اگر می ماند به مثابه خود پیامبر، بزرگ می شد کانه پیغمبر همان فرزندش ابراهیم اســت که بزرگ شده و ابراهیم همان پیامبر اســت، منتها در دوران خردسالی و طفولیت: «ذریه بعضها من بعض.»(38)قنداقه نوزادان را تا چند ماهگی در مجالس علم و محافل ذکر و حسینیه و جاهایی که نام امام حسین (ع) برده می شود ببرید چرا که نفس کودک همچون مغناطیس اســت و علوم و اوراد و اذکار و قدوسیت امام حسین (ع) را جذب می کند.
طفل اگرچه زبان ندارد ولی ادراک می کند و روحش اگر در دوران کودکی به محل های معصیت برده شود، جرم و گناه او را آلوده می کند و نیز اگر او را به جای پاک و طیب و طاهر ببرند، محل های ذکر و عبادت و علم، پاکی و صفای آنها را به خود می گیرد.
اطفالتان را به اتاق های روضه و ... ببرید، علماء سابق هم این گونه می کردند، این کار آثار زیادی بر روی طفل دارد و او آنچه را که اخذ کند تا آخرش در وجوش ثابت می ماند، جزء غرائز و صفات فطری او می گردد. نفس بچه، در این زمان قابلیت محضه اســت اگرچه این موضوع مهم و سر خطیر را مردم معمولی درک نمی کنند!»
ایشان در مورد حالات معنوی خود می گوید: «بعضی از اوقات چنان سبک و بی اثر می شوم که گویی «پرکاهی» هستم که در هوا قرار گرفته و به چرخ در آمده ام. گاهی اوقات نیز آن گونه از خود بیرون می آیم که به عنوان مثال گویا ماری پوست عوض می کند! من در گوشه ای افتاده و چیزی هستم و بدن و اعمالم هم چیزی مثل پوسته مار که به شکل مار اســت.
یکبار که به حمام رفته بودم، طبق معمول پول ها و وسایلم را به صندوق دار تحویل داده و برای استحمام به داخل رفتم. هنگام بیرون آمدن که می خواستم امانت خود را تحویل بگیرم، دیدم که به جای صاحب حمام شاگرد او پشت صندوق ایستاده اســت.
شاگرد حمام گفت: سید امانتی تو چقدر اســت؟ گفتم: دو دینار! او گفت: ولی اینجا سه دینار اســت نه دو دینار! گفتم: چرا معطلم می کنی؟ یک دینارش را خودت بردار و دو دینارش را به من بده تا بروم. صاحب حمام وقتی صحبت من و شاگردش را دید پرسید: چه خبر اســت؟ شاگردش گفت: این سید می گوید: من دو دینار امانت گذاشته ام ولی اینجا سه دینار وجود دارد! صاحب حمام گفت: امانت او را من خودم گرفتم و سه دیناراست، بده برود و به حرف های این سید هیچ وقت گوش نده که غالباً گیج بوده و حالش خراب اســت!
در آن لحظه من در موقعیتی بودم که نمی توانستم در آنجا درنگ نموده و با آنها گفتگو کنم، اگر کمی نیز معطلم می کردند فوری می آمدم؛ گاهی در یک لحظه علومی از من می گذرد بسیار عمیق و بسیط و کلی که چون لحظه دیگر بخواهم به یکی از آنها توجه کنم می بینم که عجبا، فرسنگ ها از من دور شده اســت!»
وقتی در مورد اعمال و مناسک حجش از او می پرسند، جواب می دهد:
«اعمال خود به خود برایم معلوم می شد و عملم طبق آن قرار می گرفت. در مسجد الحرام که وارد شدیم بدون معرفی، رکن «حجرالاسود» را شناختم و دانستم که از اینجا باید طواف کنم. از آنجا شروع نموده و طواف کردم و بدون حساب هر شوط برایم معلوم بود و در آخرین شوط طواف، خود به خود تمام شد و از مطاف خارج گشتم، «سعی»، «تقصیر» و محل نماز حضرت ابراهیم (ع) نیز چنین بود»
سید هاشم حداد (ره) در مورد تاریخ کربلا می گوید: «مردم چقدر غافلند که غصه می خوردند و اندوه و ماتم به پا می دارند. صحنه عاشورا عالی ترین منظره عشق بازی اســت و زیباترین مواطن جمال و جلال الهی و نیکوترین مظاهر اسماء و رحمت و غضب. عاشورا برای اهل بیت (ع) چیزی جز عبور از درجات و مراتب و وصول به ذروه اعلای حیات جاودان و منسلخ شدن از مظاهر و تحقق به ظاهر و فنای مطلق در ذات احدیت چیزی نبوده اســت.»
نزدیکان جناب سید می گویند: او در دهه عاشورا زیاد می گریست اما گریه شوق، بعضی اوقات از شدت وجد و سرور چنان اشک از چشمان شان فرو می بارید که محاسن شریفشان خیس می شد.
آن مرحوم به تلاوت قرآن که با صورت حزین باشد بسیار علاقمند بود و صوت و آهنگ او نیز بسیارجذاب و دلربا بود. در وقت خواندن قرآن در تفکر پیرامون آیات الهی محو می شد، هرکس هم که شاهد بود و تلاوت های او را می شنید تغییر حالت پیدا نموده و جذبه برایش دست می داد.
در نافله شب، با تکیه بر صوت و صدای زیبا و آهنگ حزین سوره های طولانی را می خواندند و نماز شب شان، چندین ساعت طول می کشید. تا اواخر شب ها خوابی نداشت، اول شب قدری استراحت می نمود سپس مدت ها در حال توجه رو به قبله می نشستند و مشغول توجه و تفکر می شدند، بعد از آن مقداری استراحت می کردند و دوباره بیدار می شدند و به همین ترتیب چهار رکعت دیگر نیز می خواندند و باز رو به قبله به حال خلسه و توجه تام و تمام، تا قریب اذان صبح یا نماز می خواندند، یا همین طور متفکر و ساکت رو به قبله می نشستند.
روزی کسی سؤالی از ایشان می نماید: آیا شما تا به حال خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا الفدا مشرف شده اید؟
پاسخ شگفت انگیز و معناداری که ایشان بلافاصله به شخص می دهند به قدری حیرت انگیز اســت که نظری نمی توان برای آن یافت. جواب سید به سؤال یاد شده این بود: «کور اســت هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیفتد!»
به شاگردان خود نیز توصیه می نمودند: «دنبال کشف و شهود نروید این طلب ها سالک را از راه خدا دور می کند، گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفی که خدا پیش آورد ممدوح اســت نه آن که بنده آن را دنبال کند.» می فرمودند: «این گونه کارها بنده را از خدا به خود مشغول می کند و خلاف سیر می باشد.»
بیمارستان کربلا روز دوازدهم رمضان 1405 ه.ق را نشان می داد و ساعت، سه ساعت مانده به غروب که سید سخن خود را تکرار می کند: «مرا مرخص کنید تا به منزل بروم! سادات تشریف آورده و منتظر من می باشند!»
پزشک معالج دکترشروفی، متحیرانه جواب منفی می دهد: امکان ندارد که شما به خانه بروید ابداً!
آقای حداد متوجه می شود که دکتر شروفی ملتفت کلام او نشده اســت! این جا بود که سید به قسم متوسل شده و جدش فاطمه زهرا (س) را واسطه قرار می دهد:
«تو را به جده ام فاطمه زهرا (س) قسم می دهم! بگذار من بروم. سادات مجتمع شده و منتظر من هستند. من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم!»
دکتر از این جملات سید هیچ چیز متوجه نشد ولی وقتی این اصرار شدید را می بیند، تاب مقاومت را از دست داده و بی اختیار دستور مرخصی سید را امضاء می کند.
بدن مبارک آن مرحوم را شبانه غسل داده و کفن نمودند و به صورتی غیرمترقب، جمعیت انبوهی از کربلا و جاهای دیگر گرد آمدند و با چراغ های زنبوری فراوان جسدش را به حرم مطهر حضرت حسین بن علی (ع) و حضرت عباس (ع) برده و پس از طواف در مقبره شخصی به خاک سپردند. رحمه الله علیه، رحمه الله الواسعه.

پی نوشت ها :
 

29- منتهی الامال، ج 1.
30- همان.
31- انوار البهیه، ص 158.
32- اشاره به روایت بحار الانوار ج 6، ص 32.
33- کافی ج 2، ص 561.
34- برگرفته از کتاب «آیت عرفان».
35- بحار الانوار، ج 6، ص 32.
36- صراط منیر، ص 42.
37- برگرفته از کتاب «عارف شرق».
38- اشاره به آیه 34 سوره آل عمران.
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


16 جولای 2011 ... حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(3) ... در مورد عبادت و نماز اهل بيت (ره) و ديگر بزرگان و صالحان، حکايت هاي زيبايي گفته شده است.3 آوريل 2016 ... حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(۳) ... در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و صالحان، حکایت های زیبایی گفته شده است.حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر ...حکايات و توصيه های اولياء خدا و معارفی سلوکی (5). مرداد ۱۶, ۱۳۹۵ /در متفرقه /توسط. عريضه نوشتن آيت الله گلپايگاني محضر امام زمان (عج) يکي از راه هاي توسل به اهل ..... را جانشين ايشان مي دانيم.3- عامل ديگري که تفاوت اهل عرفان و اهل تصوف را آشکار مي ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و ...راز رسيدن اوليا خدا به مقامات بالا چيست؟/ ماجراي ... - خبرگزاری دانشجو ... حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(2) - راسخون. حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و ...30 مه 2016 ... هم با رویکرد زیبایی. ... 3 دستیابی به مطالبی در رابطه با مبحث امام شناسی در عاشورا. 7 . حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(3) - راسخون


کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(5)

[ad_1]

عریضه نوشتن آیت الله گلپایگانی محضر امام زمان (عج)
 

یکی از راه های توسل به اهل بیت و ائمه اطهار (ع) نوشتن نامه و عریضه ای به آن بزرگواران اســت. این نامه ها را پس از نوشتن، می توان در ضریح امام (ع) یا در آب روانی انداخت. یکی از مکان هایی که عریضه نوشتن در آن بسیار مرسوم اســت، «مسجد مقدس جمکران» می باشد که در آن جا عریضه ها را در چاهی که در همان مکان مقدس اســت می اندازند.
جناب استاد رضوانی می گفتند: یکی از نزدیکان آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) نقل می کردند که: در سال های جنگ تحمیلی، یک روز صبح قبل از طلوع آفتاب، آیت الله از من خواستند که ماشینی آماده کنم تا به مسجد مقدس جمکران برویم. دستور ایشان را اطاعت کردم و همراه آقا رهسپار مسجد مقدس شدیم. پس از ورود به مسجد، آقای گلپایگانی نماز خواندند و مناجاتی کردند، سپس کاغذی را از جیب شان در آوردند و از من خواستند که آن را در چاه عریضه بیندازم. من چنین کردم و سپس به سمت قم حرکت کردیم. در راه، با اصرار زیاد از ایشان خواستم که مضمون نامه را برایم شرح دهند، زیرا می خواستم بدانم چه مسأله مهمی پیش آمده که برای رفع آن، این موقع صبح به «مسجد جمکران» شتافته اند. آیت الله پس از اصرار زیاد فرمودند: «من از عاقبت ادامه جنگ بسیار می هراسم و بسیار نگران این موضوع هستم. از آقا خواستم که خود شیعیان شان را کمک کنند.»
درست یک روز پس از این ماجرا، امام خمینی (ره) قطع نامه صلح را پذیرفتند و جنگ پایان پذیرفت.

معجزه ای که باعث نجات ظاهری و باطنی شد
 

چه بسیارند مشکلاتی که در سایه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره های کوری که تنها به دستان شریف آن بزرگواران باز می شوند. هرگاه با دلی شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شویم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهیم، بی تردید نا امید از درگاه پرفیض و برکت شان باز نخواهیم گشت.
یک روز حضرت آیت الله لنگرودی (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عج) چنین بیان فرمودند: به لطف و عنایت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، یکی از موتورهای هواپیمایی که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس های پرواز تصمیم گرفتند با همان وضعیت هواپیما را به حرکت درآورده، پرواز کنند. در بین راه موتور دیگر نیز دچار نقص فنی شد. مهمان داران وضعیت را اضطراری اعلام کردند و خبر دادند که هواپیما در آستانه سقوط اســت. مسافران با شنیدن این سخن، به سراغ من که تنها روحانی هواپیما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعای ویژه ای بخوانم. من به صراحت به آنان گفتم که: «تنها کسی که می تواند کاری برای نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) اســت؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شوید.»
مسافران با تضرع و اضطراری حقیقی، حضرت مهدی (عج) را صدا می زدند و از ایشان مدد می جستند. ناگهان مهمان دار هواپیما اعلام کرد که نقص فنی به کلی برطرف شده و دیگر هیچ خطری ما را تهدید نمی کند.
پس از آن که هواپیما در فرودگاه جده به زمین نشست، خلبان که فردی روسی و کمونیست بود، نزد من آمد و توسط مترجمی از من سؤال کرد که آیا آن کسی که شما از او درخواست کمک می کردید، عیسی بن مریم (ع) بود؟! با تعجب علت سخنش را جویا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت یکی از موتورهای هواپیما خراب بود و در حین حرکت نیز موتور دیگر دچار نقص جدی شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنیم تا آن که یک باره تمام خرابی ها برطرف شد. پس از فرود که به سراغ هواپیما آمده ایم، می بینیم در حالی که ما در پرواز بودیم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات دیگری به جای آن بسته شده اســت؛ چنین چیزی تنها معجزه اســت.»
سپس من برایش توضیح دادم که کسی که ما صدایش می کردیم امام دوازدهم ما شیعیان اســت، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمی نجات مان داد، او خود مسیحا دم اســت و عیسی مسیح در رکاب ایشان اســت. خلبان که بسیار مشتاق شده بود، از اسلام و تشیع پرسید و من آن قدر برایش توضیح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شیفتگی تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتین را به زبان جاری کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خویش را در کنار من و تمام مسلمانان و شیعیان به جا آورد و نامش را نیز «سلمان» گذاشت. آری، به برکت یک معجزه، بسیاری از مسلمانان نجات یافتند و فردی که تشنه یافتن حقیقت بود، به سلک شیعیان در آمد.

توجه حضرت ولی عصر (عج) و غفلت از آن
 

در نامه ای که توسط حضرت ولی عصر (عج) نوشته شده، آمده اســت که ما شما را رها نکرده ایم و شما از یاد ما نرفته اید. اگر ما شما را فراموش و رها می کردیم و برای تان دعا نمی کردیم، هر آینه دشمنان بر شما مسلط می شدند.(48)
با دقت در این عبارات، می توان دریافت که امام زمان (عج) تا چه حد به ما توجه و نظر دارند. در روایت آمده اســت که امام (عج) همچون یک پدر، مادر، برادر یا هرکسی اســت که گمان می کنیم به ما نزدیک اســت و مراقب مان اســت. (49)اما داستان ما و امام زمان (عج) همچون ماجرای پدر و فرزندی اســت که پدر، بسیار مراقب فرزندش می باشد و تمام نیازهایش را برطرف می کند، ولی فرزند هیچ گونه توجهی به او ندارد و قدردان محبت هایش نیست. در مورد ما نیز چنین اســت که امام زمان (عج) با آن همه بزرگی به یاد ماست و ما با همه کوچکی از او غافلیم.
یکی از اولیاء الهی که به صورت مکرر به شهرستان دورود سر می زد مرحوم آقا شیخ محمد تقی انصاری (ره) بود، در یکی از سفرهای شان به شهر دورود وقتی یکی از شاگردان خدمت ایشان می رسد، آقای انصاری به او می فرماید: «به خیابان راه آهن برو، در آن جا پیرمردی را می بینی که در حال رد شدن از خیابان اســت. به او بگو امام زمان (عج) سلام به شما رسانده، ولی در عین حال از شما گله دارد، زیرا در خانه بد اخلاق هستی و سفارش کرده اند که اخلاقت را اصلاح کنی.» سپس آقای انصاری می فرمایند: «اگر به آن پیرمرد بگویی که شیخی از قم آمده و چنین پیغامی برایت دارد، سخنت را نمی پذیرد.»
شاگرد آقای انصاری می گوید: «به خیابان راه آهن رفتم و آن پیرمرد را دیدم؛ به سمتش رفته و پیغام آقا را به او رساندم؛ پیرمرد توجهی نکرد و با بی تفاوتی گذشت. وقتی نزد استادم برگشتم و ماجرا را بیان کردم، ایشان گفت: آن بنده خدا نمی داند که چه جایگاهی نزد امام زمان (عج) دارد!»
آن پیرمرد، فردی به نام شیخ حسین کربلایی (ره) بود که ظاهر بسیار ساده ای داشت، فقیرانه زندگی می کرد و همیشه ذکر «یاعلی» بر زبانش جاری بود و مزارش در قبرستان اطراف شهر دو رود اســت.(50)

نمونه ای از یک عمر عبودیت
 

استادان محترم در جلسات خود همراه درس های معنوی، اخلاقی، عرفانی، فقهی و ... حکایت های زیبایی را نیز بیان می کنند. این حکایت های شنیدنی که بیشتر شان متعلق به افراد معمولی روزگار اســت گاه چنان بر دل می نشیند که اشک از دیده ها جاری می کند، قلب ها را پر از امید و ایمان می گرداند و چه بسا روح ها را متحول و دگرگون می سازد.
یکی از همین اساتید معظم نقل می کردند:
در نجف، فردی که شغلش حمل بار بود، در نهایت فقر و سادگی زندگی می کرد. این فرد، مردی بزرگ بود و سخنان حکیمانه ای بر زبانش جاری بوده اســت. یکی از روزها که از کوچه ای می گذشت، می بیند که روی پشت بام خانه ای چند کودک همراه مادرشان که برای پهن کردن لباس رفته بودند، مشغول بازی هستند، یکی از کودکان از غفلت مادر استفاده می کند و به لبه بام می آید و به جهت نبود هیچ حفاظی از روی بام سقوط می کند.
افرادی که از کوچه می گذشتند، سقوط کودک را با حیرت تماشا می کردند و کاری از دست شان بر نمی آمد، در این هنگام مرد حمال دست هایش را به آسمان بلند می کند و می گوید: «خداوندا! این کودک را نگه دار.» پس از دعای مرد، کودک به آرامی پایین می آید و در سلامت کامل بر روی زمین قرار می گیرد.
افرادی که نظاره گر این اتفاق بودند، اطراف این مرد به ظاهر ساده جمع می شوند و در حالی که از مشاهده حادثه شگفت زده بودند، ناباورانه به او نگاه می کنند و به او می گوید: «تو کیستی!؟» مرد پاسخ می دهد: «من حمال ساده ای هستم.» مردم می پرسند: «چگونه به این مقام رسیدی؟» او جواب می دهد: «تا امروز، همیشه من بودم که در برابر دستورات خدا سر تسلیم فرود می آوردم و هرچه فرمان داده بود، عمل می کردم، امروز برای نخستین بار بود که چیزی از خدا خواستم و این بار پروردگار به سخنم گوش داد و دعایم را مستجاب کرد.»

چگونه با حضرت رب العالمین مناجات کنیم
 

در جلسه ای عرفانی و بسیار معنوی که در منزل یکی از بزرگان اصفهان برگزار شده بود، پس از توسل به ساحت مقدس امام زمان (عج) دل ها معنویت خاصی یافته بود، جناب استاد حکایت زیبایی را از گفت و گوی پروردگار با حضرت داود (ع) چنین بیان کردند:
در روایت های حضرت داود (ع) آمده اســت که خداوند به داود وحی کرده اســت: «ای داود! تا کی بهشت را یاد می کنی، ولی اشتیاق به سوی مرا نمی طلبی؟» داود (ع) عرض کرد: «پروردگارا! چه کسانی مشتاق تو هستند؟» فرمود: «کسانی که آنان را از کدورت ها پاک گردانده ام،اهل دوراندیشی ساخته ام و از دل های آنان به سوی خویش روزنه ای گشوده ام تا به من بنگرند؛ آن گاه دل های آنان را حمل کرده بر آسمان ها قرار می دهم پس برترین فرشتگانم را فرا می خوانم. هنگامی که جمع شدند، به من سجده می کنند. به آنان می گویم: من شما را گرد نیاوردم تا به من سجده کنید، بلکه شما را فرا خواندم تا دل های مشتاقان خویش را به شما نشان دهم و بر شما ببالم. بی تردید دل های آنان در آسمان ها برای فرشتگان می درخشد، همان گونه که خورشید برای اهل زمین.»
داود (ع) گفت: «پروردگارا! مشتاقانت را به من نشان ده.» فرمود: «ای داود! به کوه لبنان بیا، در آن کوه چهارده نفر هستند؛ پیر، جوان و میانسال. وقتی نزد آنان آمدی، سلام مرا به آنان برسان و بگو پروردگارتان می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ شما دوستان، برگزیدگان و اولیاء من هستید؛ من از شادی شما شاد می شوم و به سوی محبت شما می شتابم.»
داود (ع) نزد آنان رفت و آنها را در کنار چشمه ای در حال تفکر درباره عظمت خدای تعالی یافت. آنان با دیدن داود (ع) خواستند متفرق شوند اما حضرت داود به آنان گفت: «من فرستاده خدا هستم، آمده ام تا پیام پروردگار را به شما برسانم. او به شما سلام می رساند و می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ من چونان مادری مهربان در هر ساعت به شما می نگرم.»
آنان با شنیدن پیام داود (ع) اشک بر گونه های شان جاری شد. آنان که چهارده نفر بودند پس از شنیدن پیام، هر یک چنین پاسخ دادند: بزرگ آنان گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ ما بندگان تو وپسران بندگان توایم، پس اگر در گذشته، گاه دل های ما از تو بریده بوه ما را بیامرز.»
دیگری گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ آن چه را بین ما و توست، نیکو ظاهر کن.»
نفر سوم گفت: «آیا ما جرأت دعا کردن به درگاه تو را داشته باشیم؟ حال آن که تو می دانی چه چیزی نیاز داریم. ملازمت راه حق را برای ما دائمی گردان و با این کار منت را بر ما تمام فرما.»
چهارمین نفر از آنان گفت: «ما در طلب رضایت تو کوتاهی کرده ایم، پس به وجودت ما را کمک کن.»
نفر پنجم گفت: «ما را از نطفه آفریدی و بر ما به اندیشیدن در عظمتت منت نهادی، آیا کسی که محو عظمتت و متفکر در جلال توست جرأت سخن گفتن دارد؟ نیاز ما تنها نزدیک شدن به نور حضرت توست.»
دیگری گفت: «زبان های ما به سبب عظمت شأن تو و فراوانی نعمت هایت ازخواندن تو ناتوان اســت.»
هفتمین نفر از جمع آنان گفت: «تو دل های ما را برای ذکرت هدایت کردی و برای اشتغال به خودت از دنیا فارغ ساختی، پس کوتاهی ما را در سپاس گزاری ات ببخش.»
نفر هشتم گفت: «تو می دانی که خواسته ما، دیدار توست.»
نفر بعد گفت: «چگونه بنده جرأت طلب از معبودش را داشته باشد؟ هرگاه ما را به دعا فرمان دادی به وجودت نوری به ما ببخش که در میان ظلمت های دنیایی، راه طبقات آسمان را به ما نشان دهد.»
دیگری گفت: «تو را می خوانیم تا به ما رو کرده، اقبالت را پیوسته کنی.»
نفر یازدهم گفت: «ما می خواهیم نعمت هایی را که بر ما ارزانی داشته ای بر ما تمام گردانی.»
دوازدهمین نفر گفت: «ما هیچ نیازی به کسی جز تو نداریم. پس بر ما منت گذار و اجازه بده یک نظر به جمال تو داشته باشیم.»
بعدی گفت: «خدایا! تقاضا داریم چشمان را از نگاه به دنیا و اهل دنیا کور گردانی و در اشتغال به آخرت محفوظ فرمایی.»
و آخرین نفر از جمع آنان گفت: «ما می می دانیم که تو دوستدارانت را دوست داری، پس بر ما منت گذار و قلب ما را تنها به خودت مشغول کن.»
پس از این که سخنان افراد جمع به پایان رسید، خداوند به داود (ع) وحی فرستاد: «به آنان بگو سخنان شان را شنیدم و اجابت کردم، پس هر کدام خلوت گزینند، زیرا هم اکنون می خواهم حجاب را از بین خود و آنان بردارم تا به نور و جلال من نظر کنند.»
داود (ع) پرسید: «خدایا! چه کاری سبب شد تا به این مقام برسند؟» پروردگار فرمود: «به سبب حسن ظن به خدا، خودداری از آمیزش با دنیا و داشتن خلوت های عارفانه با من. کسی به این منزلگاه نمی رسد مگر آن که ترک دنیا کند، به یاد دنیا دل مشغول نکند، قلبش را برای من از هر کاری فارغ سازد و مرا بر مخلوقات برگزیند. در این هنگام رأفتم را بر او نازل کرده، حجاب هایی را که بین من و اوست، کنار می زنم، پس او می تواند به من نظر کند، مانند کسی که با چشم خود، به اشیاء نظر می کند. آن گاه او را از نورجمال خود بهره مند می سازم. هنگام بیماری، خود هم چون مادری مهربان از او پرستاری می کنم و هنگام گرسنگی و تشنگی، خود سیرابش می کنم.
به این ترتیب، او را از محبت دنیا و اهل دنیا دور می سازم تا او را از اشتغال به من باز ندارند، پس بنده من در رسیدن به من و وارد شدن در محضر من عجله می کند، اما من از قبض روح او اکراه دارم، زیرا او در بین خلایق، مورد توجه من اســت. من به او، نزد فرشتگان و اهل آسمان ها افتخار می کنم.
ای داود (ع)! به عزت و جلالم سوگند که چنین بنده ای را در بهشت برین ساکن خواهم کرد چنان که خشنود گردد.»
و در پایان روایت حضرت استاد، تأکید بر عدم درخواست از خداوند برای امور مادی می کردند و می فرمودند: «با اینکه خدا از آنها خواست که از او درخواست کنند اما هیچ کدام شان غیر او را نخواستند. اگر واقعاً طلب حقیقی وجود داشته باشد حتی استاد به سراغ سالک می رود و از او دستگیری می کند.»
در پایان این حدیث شریف طبق فرموده جناب استاد یکی از عزیزان که صوت و لحن خوبی داشتند، غزلی را که حاج آقا از دیوان حافظ برگزیده بودند قرائت کرده و جلسه با توسل به امام زمان (عج) مزین شد:
غلام نرگس تو تا جدا رانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
بزیر زلف دو تا چون گذر کنی بینی
که از یمین و یسارت چه بی قرارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
رقیب در گذر و بیش از این مکن نخوت
که ساکنان در دوست خاکسارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همراهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند
خلاص حافظ از آن زلف تا بدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند

سه حکایت از محضر عالمی ربانی
 

به محضر بزرگان رسیدن باعث تقویت روحیه، اعتقاد و دین انسان می شود. در روایت آمده اســت که نظر کردن به چهره عالم، ثواب دارد.(51) دیدار یک عالم ربانی چون باران رحمتی اســت که بر زمین تشنه می بارد، حتی سودی که دل و جان افراد از وجود عالم می برند، بیش از سیراب شدن کویر اســت.
یکی از همین اولیاء الهی در جلسه ای می فرمودند: در جوانی همراه دوستان به بیرون از شهر رفتیم؛ من از دوستان جدا شدم و در گوشه ای از آن محیط زیبا با خدا خلوت کردم. با خدا درد و دل می کردم و سخن می گفتم، با صدای بلند عرض کردم: «به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند.» ناگهان ندایی آمد: «که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟»
در روایات آمده اســت که بکوشیم قصدمان از دعا کردن تنها درخواست چیزی از پروردگار نباشد، بلکه به قصد نزدیک شدن به خدا دعا کنیم. وقتی به این نیت دعا کنیم، خداوند ما را پاک کرده، به خود نزدیک خواهد کرد. مقصود از عبارت «تو در برون چه کردی ...» نیز دعوت اســت به تلاش برای خالص کردن اعمال و ورود به داخل خانه.
همچنین می فرمودند: مدت ها بود که از محضر بزرگان بسیاری بهره مند شده بودم و توصیه های آنان را انجام داده بودم، اما به مرحله قربی که در نظرم بود نرسیده بودم، روزی به یادم آمد که هنوز خدمت علامه طباطبایی (ره) نرسیده ام؛ از این رو، به محضر ایشان رسیده عرض کردم: «آقا جان! من خدمت پنجاه تن از اولیای خدا رسیده ام، دستورها و توصیه های آنان را به کار بسته ام، ریاضت ها و سختی ها کشیده ام اما به جایی نرسیده ام.»
سخنم که تمام شد به چهره علامه طباطبایی (ره) نگاه کردم و دیدم اشک از چشمان مبارک ایشان جاری شده، ایشان به سختی گریست؛ سپس فرمود: درمان تمام دردها نزد پروردگار اســت. او خود فرموده از رگ گردن به ما نزدیک تر اســت. در این دنیا برای دیدن افراد بزرگی چون وزیر و رئیس، نیازمند وقتی قبلی هستیم،اما دیدار، سخن گفتن با پروردگار، بدون وقت قبلی ممکن اســت. او خود ما را فرا خوانده و در قرآن می فرماید: «ادعونی استجب لکم.»
همچنین تعریف می کرد: در سفری که به هند رفتم، قبل از بازگشت به ایران، شنیدم مرتاضی اســت که قدرت عجیبی در پیشگویی کردن دارد. با تلاش بسیار، توانستم به دیدنش بروم. وقتی مرتاض هندی مرا دید، گفت: «شما قصد بازگشت به ایران را دارید، اما تا پنج روز دیگر نمی توانید باز گردید. روز پنج شنبه، بلیط هواپیما تهیه خواهید کرد و آن روز می توانید به ایران برگردید.» از نزد مرتاض هندی که بازگشتم، بسیار تلاش کردم که بلیطی تهیه کنم، اما نتوانستم، می خواستم ثابت کنم که ممکن اســت پیش بینی او اشتباه شود، ولی نتوانستم و از هیچ راهی بلیط تهیه نشد. درست روز پنج شنبه، توانستم بلیطی تهیه کنم.
از این مرتاض هندی سؤال شده بود که چگونه تمام پیش بینی هایش به حقیقت می پیوندد؟ او پاسخ داده بود:
«هر آن چه را خداوند گناه شناخته، انجام نمی دهم و آنچه را اعمال نیک شمرده، انجام می دهم.» این مرتاض مسلمان نبود و اعمال نیک را به سبب خوب بودن شان انجام می داد، اما خداوند نتیجه اعمالش را در همین دنیا به او می داد و این قدرت را که خداوند به او داده بود، نتیجه اعمال نیکش به حساب می آمد. حال روشن اســت که اگر فرد معتقد و مسلمانی چنین نیکوکار باشد، خداوند علاوه بر این دنیا، در آن دنیا نیز به او پاداش خواهد داد.

دید الهی پیدا کردن و خدابینی
 

دیدن رؤیاهای صادقه از جمله عنایت های پروردگار به بندگان خاص خویش اســت. به همین سبب اســت که آیت الله ملکی تبریزی (ره) می فرمایند: «همه امید من به خواب هایی اســت که دیده ام و از آن راه، عنایت هایی نصیبم شده اســت.»(52)
بزرگی می فرمودند: «در دوران جوانی خواب دیدم که یک مغازه عینک فروشی دارم. صبح تعبیر خواب را از استادم پرسیدم و ایشان گفت: شما در راه خدا چشم های عده ای را نسبت به راه حق بیناتر و روشن تر خواهید کرد و به سوی پروردگار خواهید برد و آنان را به سوی حضرت حق خواهید خواند.»
عینکی که بر چشم های مان زده ایم و از منظر آن به دنیا می نگریم بسیار مهم اســت، با عینک خوب می توان شفاف تر و واضح تر دید و اگر دنیا را تار می بینیم و دید خوبی نداریم باید عینک مان را تغییر دهیم و به قول سهراب سپهری: «چشم ها را باید شست؛ جور دیگر باید دید.»

فرصت طلبی شیطان از همه چیز
 

شیطان موجودی فتنه گر اســت که با هر بهانه ای به سراغ بنی آدم می آید. او از هیچ حیله و مکری کوتاهی نمی کند و پس از آنکه وسوسه و گمراهی خود را القاء نمود بر اساس آیه قرآن در قیامت نیز از پیروان خود اظهار بیزاری و برائت می جوید.(53)
یکی از اساتید اخلاق در مورد توجه به حیله ها و اقدامات شیطان می فرمودند:
یکی از عالمان در حال نوشتن کتابی درباره وسوسه ها و حیله های شیطان، به قصد ترساندن و هوشیار گرداندن مردم در برابر شیطان بود. در همان زمان، عالم دیگری شیطان را در عالم رؤیا و یا مکاشفه می بیند و به او می گوید: «ای ملعون! فلان عالم در حال نوشتن کتابی در مورد توست و به زودی تو را در بین مردم معرفی و رسوا می کند.»
شیطان لبخند تمسخر آمیزی زده می گوید: «این کتاب را به دستور و وسوسه خود من می نویسد. من وسوسه اش کردم که تو عالم بزرگی هستی، ضد من کتاب بنویس و علم خودت را آشکار کن. او خودش نمی فهمد، اما حقیقت مطلب به رخ کشیدن و نمایش دادن علمش اســت.» که باید حقیقتاً عرض کنیم: «اللهم اعوذبک من همزات الشیاطین».

مکاشفات و کرامات و چله نشینی ها
 

در مورد انجام دستورالعمل ها و گفتن ذکرها و چله نشینی نیت فرد بسیار مهم اســت. اگر هدف از چله نشینی و انجام دادن توصیه ها این باشد که کرامتی حاصل شود و بتوان کار متفاوت و ویژه ای انجام داد و به هدفی غیر الهی رو آورد، این فکر و اقدام بسیار خطرناک اســت، زیرا به قول مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) کشف و کراماتی که در مسیر رسیدن به حق روی می دهد، نقل و نبات راه هستند. آیت الله انصاری همدانی (ره) در مورد مکاشفات به گونه ای برخورد می کردند که شاگردان ایشان حتی جرات بیان مکاشفه ای را که برای شان روی داده بود نداشتند، چرا که ایشان معتقد بودند گاه حتی مکاشفه ها غیررحمانی و شیطانی اســت.
در جلسه ای که محضر یکی از شاگردان مرحوم آیت الله انصاری (ره) بودیم، ایشان می فرمودند: «عده ای در پی آنند که چیزی بشوند؛ در حالی که باید در پی آن باشیم که چیزی نشویم؛ باید از همین هستی خود نیز چشم بپوشیم تا به خدا برسیم.»
نقل می کردند: وقتی که از آقای انصاری همدانی (ره) می پرسیدند: چرا هر کاری می کنیم به جایی نمی رسیم؟! پاسخ می دادند: «معمول این اســت که به جایی نرسیم، اگر کسی به جایی برسد، خلاف قاعده و قانون اســت.»
عالم ربانی حاج آقا شوشتری ماجرایی را در این رابطه این چنین بیان می کردند: «زمانی فردی با من تماس گرفت و ذکر و توصیه ای خواست. من دستورالعمل اول را به او دادم، آن گاه گفت: اگر به این دستور عمل کنم، به چه مقامی می رسم، چه نتیجه ای می گیرم و چه اتفاقی برایم می افتد؟ دانستم که او تنها در پی آن اســت که با انجام ذکر و دستورالعمل غرور و منیتش را تقویت کند و آن را نردبانی برای رسیدن به اهداف مادی اش قرار دهد؛ از این رو به او گفتم: عجله نکنید! ان شاءالله بعدها نتیجه را به شما خواهم گفت و ادامه اذکار را به او ندادم.»
همچنین یکی از اساتید معظم ماجرای دیگری را در این رابطه بیان می کردند و می فرمودند: «یکی از افراد اهل معنی، روایت مشهوری را از پیامبر اکرم (ص) که اگر چهل روز عمل خالص کنید، چشمه های حکمت از درونتان جاری می شود را خوانده بود و چهل روز به طور کامل به آن روایت عمل کرد، اما پس از چهل روز اتفاقی برایش نیفتاد و آن گونه که فکر می کرد، به حکمتی دست نیافت. تعجب کرد، سند روایت را بررسی کرد و دید روایت، سند محکمی دارد؛ از این رو نزد بزرگی رفت و دلیل عدم دستیابی به معرفت مورد نظرش را جویا شد. به او پاسخ دادند: «شما چهل روز به آن دستورات عمل کردید، اما نه برای خدا بلکه برای رسین به حکمت. هدف شما پدید آمدن چشمه حکمت در قلب تان بود آن هم برای خودتان. نه برای تقویت خدابینی و خداپرستی در وجودتان. از آن جا که تنها نیت فرد مهم اســت و نیت شما نیز غیرالهی بود به نتیجه مورد نظرتان دست نیافتید.»
از این مطالب بر می آید که حتی در مراقبه ها و چله نشینی ها باید مراقب نیت مان باشیم؛ قصدمان را الهی کنیم و برای رسیدن به او از خود و هستی مان گذشته، در راهش فنا شویم.

توضیحی در باب کرامات و اقسام مکاشفه
 

منظور از «کرامت» این اســت که شخص از نظر روحی دارای قدرتی اســت که کارهای خارق العاده ای از او سر می زند و می تواند تصرفاتی در عالم وجود انجام دهد. برای مثال، طی الارض کند، یعنی مسافتی طولانی را در زمانی بسیار کوتاه بپیماید. مریضی را شفا دهد یا بدون اسباب ظاهری چیزی را از جایی به جایی منتقل کند، در صورتی که این کارها مستند به اذن الهی و نشانه ارتباط با خدا باشد «کرامت» نامیده می شود. مرتبه بالاتر این امر که توسط انبیاء و ائمه اطهار (ع)و برای اثبات دعوی نبوت و امامت صورت می پذیرد «معجزه» نامیده می شود.
«ادراکات» دارای انواع مختلفی اســت، یک دسته از آنها که مورد شناسایی قرار گرفته اســت در روان شناسی «تله پاتی» نامیده می شود. به عنوان مثال در تله پاتی این گونه اســت که فرد در این جا نشسته و به ذهنش می آید که فلان شخص در فلان جا فلان کار را انجام داده یا بیمار شده و یا از دنیا رفته اســت و بعد هم معلوم می شود که آن مسأله واقعیت داشته و واقعاً اتفاق افتاده اســت. مثال دیگر این اســت که فرض کنید: شخصی به ذهنش می آید که کسی در فلان شهر با او سخن می گوید و بعد هم معلوم می شود که اتفاقاً آن فرد در همان لحظه به او توجه داشته و می خواسته آن مطلب را به او بگوید ولی به علت فاصله و بعد مکانی نمی توانسته این کار را انجام دهد. در هر حال این یک نوع ارتباط روحی بین دو فرد اســت که از سنخ همان ادراکات خارق العاده اســت و روان شناسان آن را «تله پاتی» نامیده اند.
روشن اســت که حصول چنین ادراکاتی دلیل بر کمالات معنوی فرد و مقرب بودن او در پیشگاه خداوند نیست و نمی توان آن را شاهدی گرفت بر این که آن شخص از «اولیاء الله» و دارای مقام و منزلتی نزد خدای متعال اســت. این قبیل ادراکات حتی ممکن اســت برای کسی حاصل شود که هیچ اعتقادی به خدا ندارد، البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار این نوع ارتباط پی نبرده و ما نمی دانیم در اثر چه عامل و یا عواملی این پدیده اتفاق می افتد.
ارباب فن و بزرگان در نوشته ها و کتاب های شان آورده اند که مکاشفات بر دو دسته هستند: «مکاشفات ربانی و رحمانی، و مکاشفات شیطانی» به عبارت دیگر؛ گاهی مشاهدات و ادراکاتی که در حال خلسه برای انسان پیش می آید از ناحیه خدای متعال و گاهی نیز از القائات شیطان اســت. در مکاشفه شیطانی نیز نظیر مکاشفه رحمانی، شخص واقعاً برای مثال صدایی را می شنود یا چیزی را می بیند که دیگران نمی بینند و نمی شنوند ولی القا کننده آن شیطان اســت. گاهی مثلاً ندا و هاتفی غیبی خبری می دهد و بعد هم آن خبر واقعیت پیدا می کند و صدقش آشکار می شود ولی آن هاتف غیبی در واقع شیطان اســت و این مسأله در حقیقت مقدمه ای اســت برای فریفتن شخص و وارد کردن او در مسیری که مدنظر شیطان لعین اســت. شیطان دشمن قسم خورده آدمی اســت و می کوشد تا به هر طریق ممکن انسان را به گمراهی بکشاند و او را از رسیدن به نجات و سعادت محروم سازد، قرآن کریم در این خصوص از قول شیطان می فرماید:
قان فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین؛ شیطان گفت: پس به عزت تو سوگند که حتماً همگی انسان ها را گمراه خواهم کرد مگر آن بندگان خالص تو را.(54)

چند توصیه راه گشا از محضر استادی الهی
 

در راه نزدیک شدن به پروردگار و مسیر قرب او، یکی از کارهای سودمند، دیدار و هم نشینی با اولیای خداست. روزی که در محضر مبارک یکی از این بزرگان بودیم، رهنمودها و توصیه های راه گشایی فرمودند؛ از جمله در مورد لزوم روضه امام حسین (ع) تمثیل زیبایی داشتند، ایشان فرمودند:
«موبدان زرتشتی به آتش اعتقاد دارند و هرگز اجازه نمی دهند آتش عبادتگاه شان خاموش شود، چه خوب اســت ما نیز نسبت به آتش درون مان نسبت به امام حسین (ع) و ائمه (ع) هم چون آنان اصرار بورزیم.» پیامبر می فرمایند: «در شهادت امام حسین (ع) حرارتی در دل های مؤمنین افروخته شده که هرگز سرد نخواهد شد»(56)
چه خوب اســت همیشه به امام حسین (ع) توسل داشته باشیم و گرمای عشق و محبت ایشان را همیشه در قلب های مان زنده و برافروخته نگاه داریم.
همچنین ایشان می فرمودند: از علامه طباطبایی (ره) سؤال کردم: «آیا امکان تشرف به محضر امام زمان (عج) وجود دارد و در صورت امکان چه اعمال و دستوراتی تشرف را حاصل می کند؟»
ایشان فرمودند: در این مورد، رعایت سه مطلب ضروری اســت:
1- برای دیدار امام زمان (عج) باید بسیار باتقوا و پرهیزگار بود.
2- باید محبت، عشق و معرفت فرد زیاد باشد. البته هرگز کسی نخواهد توانست به حدی معرفت کسب کند که در خور امام زمان (عج) باشد اما می توان در حد توان نسبت به این مسأله تلاش کرد.
3- مداومت کردن بر یکی از زیارت های مشهور.
خود ایشان در این مورد «زیارت ندبه» را که با «سلام علی آل یاسین» آغاز می شود توصیه می فرمودند. این زیارت در صحیفه مهدیه چاپ شده اســت.
پس دلیل اینکه گاه برای دیدار حضرت مهدی (عج) بسیار تلاش می کنیم و دستورهایی را هم انجام می دهیم اما به خواسته خود نمی رسیم نبودن این سه مورد اســت. از استاد معظم سؤال کردم: چرا برخی از اعمال و اقدامات ما بی نتیجه می ماند و یا توفیق ادامه آن را نداریم!؟
مطالبی را این چنین فرمودند: اولاً: باید توجه بسیار به خوردن غذای حلال داشته باشیم. غذای حلال، اثرات مثبت بسیار در وجود فرد به جا می گذارد و لقمه غیرحلال، اثرات منفی بسیار با خود همراه دارد حتی از لقمه شبه ناک باید پرهیز کرد، زیرا چنین لقمه ای نیز مانع و حجابی برای رسیدن به قرب الهی و زیارت مولا می گردد.
ثانیاً: عدم ارتکاب به گناه داشته باشیم. اگر فردی خود را ملزم به انجام دستوراتی کند، ذکرهایی بگوید و چله ای هم بگیرد، اما خود را از گناه دور نکند و پرهیزگار نباشد، به خواسته خودنخواهد رسید.
مسئله مهم دیگر داشتن هم نشین نیک اســت. هم نشین و دوست ما باید هم فکر و هم عقیده ما و نیک اندیش و درست کار باشد.
برای رسیدن به قرب الهی و حضور در محضر حضرت مهدی (عج) باید راه عارفان و عالمان را پیمود. در این بین، باید مراقب باشیم که اسیر تصوف نشویم و بین راه عارفان و صوفیان تفکیک قائل شویم.
استاد برخی از تفاوت ها و وجوه تمایز عارفان و صوفیان را چنین بیان فرمودند:
1- عارفان به مرجعیت شیعه معتقدند اما صوفیان چنین اعتقادی ندارند.
2- آنان به طریقت، شریعت و حقیقت تأکید دارند و یک فرد را صاحب طریقت می دانند؛ مثلاً می گویند بعد از امام رضا (ع) آقای کرخی نائب ایشان اســت، اما ما بعد از امام رضا (ع) امامان دیگر تا امام زمان (عج) را نائب می دانیم و در زمان غیبت امام زمان (عج) نیز نائبان و مراجع تقلید را جانشین ایشان می دانیم.
3- عامل دیگری که تفاوت اهل عرفان و اهل تصوف را آشکار می کند ظاهر آنان اســت. عارفان، ظاهری معمولی دارند اما صوفیان ریش خود را می تراشند و تنها سبیل می گذارند، در حالی که ما تراشیدن ریش را گناه می دانیم.
4- ذکرها و وردهای این دو گروه نیز متفاوت اســت. اهل تصوف ذکرهای خاص خود را دارند، اما عارفان ذکرها و دعاهایی را می خوانند که از جانب امامان معصوم (ع) صادر شده و مناجات هایی شناخته شده اســت.
5- در محل عبادت دو گروه نیز تمایز هست. صوفیان در خانقاه عبادت می کنند و عارفان در مسجد؛ چنان که حضرت محمد (ص) و امامان (ع) نیز چنین بوده اند و جایگاه عبادت و حتی درس های شان نیز مسجد بوده اســت.
6- داشتن اعتقاد، محبت و توجه به امام زمان (عج) وجه تمایز دیگر این دو گروه اســت. اهل عرفان همه توجه و اعتقادشان به سمت اوست و گویی جز او چیزی در قلب شان راه ندارد، اما اهل تصوف، صحبت و یادی از امام زمان (عج) نمی کنند و به ایشان اظهار ارادت خاصی ندارند، این مسئله با مدتی هم نشینی با آنان آشکار می شود و همه اش از قطب خود یاد کرده و اظهار سرسپردگی به او را دارند.

گذشت و انفاق و رفع حجاب های مادی
 

یکی از راهکارهای ویژه دین اسلام برای نزدیک شدن به پروردگار، انفاق کردن اســت و در قرآن، مقدمه دستیابی به نیک بختی و نیکوکاری معرفی شده اســت.
انفاق کردن به آن معناست که به دیگری، تنها به سبب رضایت خداوند کمک کنیم. البته این مسئله تنها شامل مادیات نمی شود بلکه اگر در همه امور، از آن چه بسیار دوست داریم به قصد رضایت خداوند به دیگری ببخشیم، در حقیقت انفاق کرده ایم.
داستان جهان پهلوان پوریای ولی، از بهترین نمونه های انفاق غیرمادی اســت. یکی از بزرگان که مقیم شهر مشهد هستند، نقل می کردند: پوریای ولی برای انجام مسابقه به شهر دیگر یدعوت شد.
روز قبل از مسابقه وقتی در شهر قدم می زد نزدیک سقاخانه، پیرزنی را دید که شمعی روشن کرده بود و به افرادی که از آن اطراف می گذشتند خرما و یا حلوا می داد، پوریای ولی نزدیک رفت و پیرزن به او هم تعارف کرد و گفت: «نذری اســت، بخورید و دعا کنید پسرم در مسابقه کشتی فردا پیروز شود.» پوریای ولی پرسید: «چرا پیروزی پسرتان این قدر برای تان مهم اســت؟» پیرزن که پوریا را نمی شناخت گفت: «این شرط حاکم اســت و در صورت عدم پیروزی پسرم، به مشکلات زیادی دچار خواهیم شد.» پوریا چون این سخن را شنید، با اطمینان گفت: «مادر جان! نگران نباش؛ حتماً پسرت پیروز می شود.»
زمان مسابقه فرا رسید و پوریای ولی که تصمیم گرفته بود برای رضای خداوند اجازه دهد پسر جوان پیروز شود، در مقابل آن جوان ضعیف و بی تجربه، مقاومتی نکرد و شهرت و غرور مانع از اندیشیدن به رضای خدا نشد. پسر جوان، پوریای ولی را بر زمین زد. پوریای ولی خود می گوید: «لحظه ای که بر غرور خود غلبه کردم و به سبب کسب خشنودی خدا اجازه دادم پسر جوان مرا به زمین زند گویا حجاب های مادی و دنیایی از جلوی چشمانم کنار رفت و من آن چه را که با ریاضت ها و عبادت های بسیار ندیده بودم توانستم ببینم.»
روشن اســت که گذشتن از خود و انفاق از آنچه دوست داریم به سبب خشنودی خداوند انسان را به مقام های معنوی خاص می رساند. صبر در مقابل اتفاقاتی که به میل ما نیست و فروخوردن خشم در این مواقع، راه دیگر نزدیک شدن به خداوند اســت. در این موردباز یکی از اولیاء الهی حکایت جالبی بیان می کردند: «پسری از مادر پیرش مراقبت می کرد. در یک شب سرد زمستانی، مادر نیمه شب بیدار شده و از پسر خواست تا برایش آب بیاورد. پسر بیدار شد و تا کوزه را آب کرد و یا شاید از چاه آب آورد، مادر به خواب رفت. وقتی پسر بازگشت و مادر را برای نوشیدن آب بیدار کرد، مادر گمان کرد زمان بسیاری گذشته و پسرش در آوردن آب کوتاهی کرده اســت، از این رو عصبانی شد و کاسه آب را بر سر پسرش محکم کوبید. فرزند این مادر تند مزاج به قصد خشنودی حضرت حق برای رضای پروردگار سکوت می کند و سخنی نمی گوید، در همان لحظه حجاب ها از پیش رویش برداشته می شود و نادیدنی ها برایش آشکار می گردند.»

پی نوشت ها :
 

48- اشاره به توقیع امام عصر (ع) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 596.
49- اشاره به روایت مجلس 27 امالی صدوق، ص 677.
50- این مطلب در جلسات شهرستان دورود بیان شده اســت.
51-من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 205.
52- کتاب لقاء الله، در ضمن دستورالعمل های موقع خوابیدن.
53- اشاره به سوره حشر، آیه 16.
54- سوره ص، آیه 83.
55- برگرفته از کتاب «پند سعادت».
56- مستدرک الوسائل، ج10، ص 318، باب 49.
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(1)

[ad_1]

یادی از خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) و آن همه ادب و عظمت
 

حضرت آیت الله علوی بروجردی حکایتی را در رابطه با شخصیت معنوی جناب خواجه نصیرالدین طوسی چنین بیان می کردند:
خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) علامه بزرگ روزگار خودش بوده اســت. او گذشته از مهارت در علوم اسلامی، در علم ریاضی و برخی علوم دیگر نیز تبحر داشته اســت. این عالم بزرگوار به قصد نشر معارف دینی، خود را به دربار «هلاکوخان مغول» نزدیک کرده و به اندک زمانی در درباره این پادشاه نفوذ زیادی می کند. با تلاش او و دیگر مبلغان شیعی، با وجود تلاش زیاد مخالفان، افکار شیعه مذهبان رواج بسیار می یابد. او مقیم بغداد در مرکز حکومت می شود و با تمام وجود از دین و آیین اسلام دفاع می کند و پس از عمری خدمت و مجاهدت در راه خدا در واپسین لحظه های عمر خویش، به شاگردانش سفارش می کند که او را در کاظمین و در جوار مرقد مطهر امام کاظم (ع) و حضرت جواد (ع) دفن کنند و سفارش می کند جمله ای که مبنی بر بزرگ داشتن او باشد بر سنگ قبر نوشته نشود.
شاگردان او اصرار می کنند تا آیه یا حداقل بیتی از اشعارشان را روی سنگ قبر بنویسند تا آیندگان صاحب قبر را بشناسند. اما خواجه نصیر می فرماید: «تنها اسم مرا روی سنگ قبر بنویسد زیرا وقتی قبر من در جوار این دو امام اســت شایسته نیست جمله ای مبنی بر بزرگداشت من روی قبر نوشته شود. اگر هم خواستید چیزی بنویسید، این جمله باشد: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ که آیه ای از قرآن اســت و مربوط به حکایت اصحاب کهف و سگ آنها اســت که در دم غار نشسته اســت. با آن همه عظمت و آن همه خدمات علمی و فرهنگی به عالم تشیع می گوید: «من همچون سگ اصحاب کهف در آستانه مزار ائمه در شهر کاظمین زانو زده ام»

توفیق زیارتی که ناتمام ماند
 

در روایات آمده اســت که همه علوم همچون بیست و هشت حرف می باشند که تا قبل از ظهور حضرت ولی عصر (عج) تنها دو حرف از آنها کشف می شود و بقیه علوم، در زمان حکومت امام زمان (عج) کشف خواهد شد و برای مردم نمایان می گردد. علامه میرجهانی (ره) نزد استادمان مرحوم آیت الله لنگرودی (ره) خاطره ای را چنین بیان کرده اند: حادثه ای بسیار عجیب مدتی پیش برایم رخ داد. یک روز جمعه که تنها در منزل نشسته بودم، دو یا سه نفر جوان بلند قد و قوی هیکل به در منزلم آمدن و خواستند مرا ملاقات کنند. وقتی به داخل آمدند از صحبت های شان متوجه شدم که آنان از خدمت گزاران و دوستان امام زمان (عج) هستند و فرمان های ایشان را اجرا می کنند که در آن موقع دستور داشتند به ملاقات من بیایند. بعد از کمی گفت و گو اجازه یافتند که مرا نیز با خود به ملاقات و دیدار امام زمان (عچ) ببرند.
هنگامی که آن جوانان در منزلم نشسته بودند و با هم صحبت می کردیم متوجه شدم که آنان وسایلی شبیه ساعت، روی مچ دست خود دارند که گاه به آن نگاه می کردند و گاه نیز از طریق آن با اشخاص ارتباط برقرار می کردند. صداهایی از این دستگاه ها بیرون می آمد و آنان از طریق همین وسایل، اجازه یافتند که مرا با خود ببرند. (البته باید توجه داشت که نقل این مطلب مربوط به سال ها قبل از اختراع تلفن همراه و دیگر وسایل ارتباطی پیشرفته امروزی اســت.)
زمانی که آنان برخاستند و از من نیز خواستند تا همراه شان بروم، ناگهان به یاد همسرو فرزندانم افتادم و فکر کردم: اگر مدتی دور از خانه و خانواده باشم حتماً از نبود من نگران خواهند شد و با این کار اسباب زحمت آنها را فراهم خواهم کرد، به همین سبب به آن جوانان گفتم که: «من نگران خانواده هستم.» آنان نیز از من خداحافظی کردند و رفتند. به محض رفتن آنان متوجه اشتباه خود شدم، زیرا وقتی خود مولا چنین لطف بزرگی در حقم کرده بود و کسانی را دنبالم فرستاده بودند به یقین مراقب خانواده ام نیز خواهد بود و نگرانی من بی مورد بوده اســت؛ از این رو، بسیار خودم را سرزنش کردم. هنوز نیز هرگاه به یاد آن اتفاق می افتم خود را سرزنش می کنم.

یادی از مرحوم آیت الله صاحب زمانی (قدس سره)
 

علم و معرفت آن چنان پراهمیت و ارزشمند اســت که در روایات جوهر قلم عالم از خون شهید پرفضیلت تر بیان شده اســت که «یرجع مداد العلماء علی دماء الشهداء؛ که مرکب علماء بر خون شهداء ترجیح دارد.» (12)حوزه های علمیه که طلایه داران علم و فقاهت هستند، همیشه پیشتازان مبارزه و جهاد در راه خدا بوده اند که جهاد فرهنگی بر اساس آموزه های دینی از مبارزات فیزیکی و ظاهری مهم تر تلقی می شوند.
جناب حجت الاسلام اسفندیاری از قول حضرت آیت الله صاحب زمانی (قدس سره) که مدت ها در کرسی تدریس و تبلیغ و نشر معارف اسلامی در شهر بروجرد فعالیت داشتند نقل می کرد: «در دوران جوانی یک وقت که در حجره ام خوابیده بودم، امیرمؤمنان حضرت علی (ع) را در خواب دیدم. ایشان در صحنه جنگ بودند و شمشیری نیز به دست من دادند و از من خواستند که برای خدا بجنگم.»
مرحوم آیت الله صاحب زمانی در تعبیر خواب شان، شمشیر را به علم و دانش و رسیدن به مرتبه اجتهاد تعبیر می کنند و متوجه می شود که پیام حضرت امیر (ع) این اســت که باید برای خدا و در راه خدا، با دشمنان الهی به مبارزه بپردازد.

نگاهی کوتاه به زندگی نامه مرحوم آیت الله صاحب زمانی (13)
 

عالم ربانی آیت الله حاج شیخ رحمت الله صاحب زمانی بروجردی در سال 1292 ه.ش. به دنیا آمد.
پدر بزرگوارشان مرحوم آقا عیسی، کشاورز و ساکن در روستای «گوشه» و مشهور به زهد و تقوا بودند، پس از آنکه یازده فرزندش فوت می شود، صاحب دوازدهمین فرزند به نام رحمت الله شدند که بعدها معلوم شد که عطای رحمت الله الواسعه حضرت امام حسین (ع) صلوات الله علیه بوده اســت.
مادر مکرمه ایشان در همان ایام در عالم رویا می بیند که: پرچمی سبز به او می دهند و به او می گویند: «بچه ای می آید و می ماند.»
در حالی که شغل ایشان کشاورزی بود، پس از انقلابی درونی حدوداً در سن 27 سالگی علاقمند به فراگیری علوم آل محمد (ص) شدند ولی به جهت کندی ذهن، مورد مذمت و طعنه اهل علم قرار می گیرند.
خود ایشان نقل می کنند: «اوائل طلبگی مطلب را یاد نمی گرفتم در حالی که سیوطی می خواندم، مشرف به عتبات عالیات شدم و اتفاقاً شب جمعه مصادف با اربعین شده بود. همان شب توسل پیدا کردم و مورد لطف حضرت واقع شدم و از آن پس طوری شد که از استاد هم اشکال می گرفتم.»
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
مشوق اصلی ایشان جهت فراگیری علوم دینی جناب استاد آیتی بوده اند و بعد از آن در محضر اساتیدی همچون مرحوم حاج شیخ علی جواهری (نوه صاحب جواهر) و دیگران قرار می گیرد. پس از آن که به قم مهاجرت نمودند، در محضر مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی بروجردی (ره) قرار می گیرند. سپس به درس خارج مرجع عظیم الشأن مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم آیت الله محقق داماد و مرحوم آیت الله اراکی رضوان الله عالی علیهم شرفیاب می شوند. درس فلسفه و تفسیر را از محضر عالم بزرگوار علامه طباطبایی (ره) بهره مند شدند و علم نجوم را از محضر مرحوم تبریزی آموختند. استفاده های شایانی هم از محضر آیت الله سید علی بهبهانی و آیت الله نبوی که تابستان ها به بروجرد می آمدند نموده اســت. در بین اساتید که نام مبارکشان را ذکر کردیم، مرحوم آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی (ره)، قرا گرفتند. معظم له پس از عمری تلاش و مجاهدت در راه اعتلای توحید و مجاهدت در راه رسیدن به قرب الهی و تربیت نفوس مستعد در حالی که کوچک ترین وابستگی به دنیا نداشتند به رضوان الهی پیوست و پیکر مطهرش در شام عید غدیر بر روی دوش هزاران نفر از مردم داغدار که یادآور عاشورایی دیگر بود به سمت گلزار شهدا تشییع و با حضور مشتاقان در جوار استاد گرانقدرش مرحوم آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی (ره) به خاک سپرده شد.
حضرت استاد حاج شیخ عبدالقائم شوشتری در مورد ایشان می فرمودند: «آیت الله صاحب زمانی از مردان خدا بودند، زاهدی به تمام معنی، متعلق به این طرف (دنیا) نبود که در فکر دنیا باشد.»

عمل به وظایف و حفظ معارف شیعی
 

در روایات مختلف، خصوصیات بسیاری برای شیعیان ذکر شده اســت؛ از جمله در روایتی آمده اســت که: «شیعیان ما کسانی هستند که در حد توان و با توجه به موقعیت شان از جان و مال شان در راه ولایت ما می گذرند»(14)
آیت الله علوی بروجردی در رابطه با این روایت می فرمود: بعضی از بزرگان و علمای ما در راه ولایت از همه چیزشان گذشته اند. یکی از این عالمان، شخصی به نام میرحامد حسین (ره) اســت. او ساکن هند بود و در آن جا کتابخانه بزرگی با کتاب های بسیار در رابطه با اهل بیت (ع) تأسیس کرد. میرحامد برای بدست آوردن هر یک از این کتاب ها بسیار تلاش کرد؛ او با خبرشد که یکی از کتاب های بسیار مهم و مستند شیعه، در اختیار یکی از علمای ضد شیعه عربستان اســت. میرحامد تصمیم گرفت به هر راه ممکن آن کتاب مهم را به دست آورد؛ از این رو به عربستان رفت و پس از پیدا کردن آن عالم عرب، سعی کرد اعتماد او را جلب کند؛ به همین سبب، در کلاس های درسش شرکت کرد و به تدریج به او نزدیک شد. مدتی که گذشت، از آن عالم خواست که چون جایی را ندارد، اجازه دهد شب ها هم در همان مکانی که آن کتاب در آن جا نگهداری می شد بیتوته کند. عالم عرب که به میرحامد اعتماد پیدا کرده بود، درخواست او را پذیرفت و میرحامد اجازه یافت شب ها در آن محل باشد. او شب ها تا صبح از کتاب نسخه برداری می کرد تا سرانجام کتاب دست نویسش تمام شد. اولین صبحی که کارش تمام شده بود، به سرعت آماده سفر شد و خود را به کشی رساند تا از راه آب، به هند برگردد. در این میان، عالم عرب به قصد میرحامد پی می برد و سربازانی را مأمور یافتن او می کند، اما میرحامد به لطف خدا و ائمه (ع) از دست سربازان نجات پیدا می کند و سوار کشتی می شود.
کشتی روی دریا در حرکت بود که ناگهان طوفان شدیدی بوجود می آید؛ افراد تنها به فکر حفظ جان خود بودند و در تکان های کشتی، وسایل شان به آب می افتاد، اما میرحامد بغچه ای را که نسخه دست نویس در آن بود، محکم به خود چسبانده بود و تنها به فکر حفظ آن بود. ناگهان تلاطم شدیدی کشتی را تکان داد و بغچه از دستان میرحامد که پیرمردی رنجور شده بود جدا شده، درآب افتاد.
میرحامد با نگاهی اندوهناک بی درنگ خود را برای نجات کتاب به آب انداخت. او به احادیث مستند کتاب می اندیشید و به فوایدی که از آن نصیب شیعیان می شد. پس از آرام شدن جزر و مد مدتی بود، مسافران کشتی صدای ضعیفی را می شنیدند که درخواست کمک می کرد. همه به سمت صدا برگشتند و پیرمردی را دیدند که بغچه ای را محکم به آغوش گرفته اســت. آنها میرحامد را از آب بیرون کشیدند، ولی رمقی برای پیرمرد نمانده بود.
آری بزرگان ما این چنین میراث گران بهای شیعه را حفظ کرده اند و به ما رسانده اند، بدون تردید با تأمل در این حکایت، به وظیفه بزرگ خود در مورد استفاده و حفظ کردن این میراث ارزشمند و انتقال آن به آیندگان، بهتر پی می بریم.

نگاهی کوتاه برعظمت علمی علامه میرحامد حسین(15)
 

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، درباره میرحامد حسین هندی، چنین می نویسد: (16)
سید میرحامد حسین موسوی نیشابوری هندی، از بزرگترین متکلمان و عظیم ترین عالمان متبحر شیعه در لکهنو به سال 1246 ه.ق. زاده شد. در همان جا نزد پدر خویش، جناب سید محمد قلی موسوی که از عالمان بزرگ بود، درس خواند و تربیتی نیکو یافت و مبادی علوم و علم کلام و عقاید را از پدر فرا گرفت.
میرحامد حسین، عالمی پر تتبع بود و پراطلاع، و محیط بر آثار و اخبار و میراث علمی اسلامی. او در این تتبع و احاطه به مرتبه ای رسید که هیچ کس از معاصران او و متأخران، بلکه بسیاری از عالمان قرون پیشین نیز به پایه او نرسیدند. همه عمر خویش را به بحث و پژوهش در اسرار اعتقادات دینی و حراست اسلام و مرزبانی حوزه دین راستین گذرانید. من در سده های اخیر کسی را نمی شناسم که در این راه چونان او جهاد کرده و کوشیده باشد و همه چیز خویش را در راه استواری حقایق مسلم دینی از دست داده باشد. چشم روزگار، در سرتاسر آبادی ها و اعصار، در پژوهش و تتبع، در فراوانی اطلاع، در دقت نظر و هوش، در حفظ و ضبط مطالب، کسی چنان او ندیده اســت.
علامه امینی نیز، درباره عظمت میرحامد حسین و ارزش بزرگ کتاب «عبقات الانوار» و کتابخانه او و فرزندش سید ناصر حسین در موارد متعدد سخن گفته اســت. از جمله، در جلد نخستین «الغدیر» در فصل «المؤلفون فی حدیث الغدیر» (کسانی که درباره حدیث غدیر کتابی مستقل نوشته اند) عبقات الانوار را مطرح کرده می گوید:(17)
«میرحامد حسین، حدیث غدیر و اسناد آن و متواتر بودن آن و معنای آن حدیث را در دو جلد، 1080 صفحه، گرد آورده اســت و این دو جلد از مجموعه کتاب او، عبقات اســت.»
آن گاه به سخنان خویش در بزرگداشت مقام میرحامد حسین چنین ادامه می دهد:
«این سید پاک بزرگوار، چونان پدر قدیس خویش، یکی از شمشیرهای آخته خداست بر سر دشمنان حق، و درفش پیروزی حقیقت اســت و دین و آیتی بزرگ اســت از آیات خدای سبحان. خداوند به دست او حجت را تمام کرد، و راه راست حق را آشکارا ساخت. اما کتاب «عبقات» او، بوی خوش آن، از کران تا کران جهان وزید. و آوازه ی این کتاب، خاور و باختر جهان اسلامی را گرفت. هرکس این کتاب را دید، دید که معجزه ای اســت روشن و روشنگر، که هیچ باطلی و نادرستی در آن راه نخواهد داشت. ما از این کتاب پر ارج و علم و دانش فراوانی که در آن گرد آمده اســت استفاده بسیار بردیم. از این رو سپاس های پیاپی خویش را به پیشگاه او و پدر گرامیش تقدیم می داریم. و از درگاه خدا، برای آنان، پاداش های بزرگ و بسیار می طلبیم.»
مؤلف «ریحانه الادب» نیز درباره وی می گوید: به برکت کتاب «عبقات الانوار» در یک سال جمع کثیری شیعه و مستبصر شدند ... بر شخص خبیر، واضح و آشکار اســت که این همه احاطه و وسعت نظر جز به تأییدات خداوندی و عنایات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه صورت امکانی عادی ندارد.

احادیث شیعه منبع فیاض سیر و سلوک الهی
 

یکی از راه های بهره مند شدن از امامان (ع) استفاده از کلمات پربار و ارزشمند آن بزرگواران اســت. از با ارزش ترین این کتاب ها، نهج البلاغه اســت. این کتاب با ارزش، هم چون دریای بی کرانی از معنویت و معارف الهی اســت که می تواند مانند راهنمایی، مسیر خدایی را به مشتاقان بنمایاند.
یکی از اساتید حوزه خاطره ای را که نشانگر ارزش والای نهج البلاغه بود، چنین نقل می کردند: «مدت ها بود کتاب های عرفانی و معنوی بسیاری مطالعه می کردم؛ در آن زمان، خدمت آیت الله سید احمد نجفی رسیدم و عرض کردم: آقا! من مدتی اســت مشغول خواندن کتاب فتوحات(18) هستم. آیت الله نجفی فرمودند: «اگر نهج البلاغه نبود، اینها کتاب های خوبی بودند.» آن زمان متوجه نکته مهمی که در سخن ایشان بود، نشدم و تنها دریافتم که باید نهج البلاغه را هم مطالعه کنم.
مدت ها بعد، در خواب آیت الله نجفی را دیدم و ایشان فرمود: «چرا نهج البلاغه را نمی خوانی؟ گفتم: آقا! من کتاب نهج البلاغه را ندارم. آقا فرمودند: چرا، شما آن را دارید و با دست خود، نهج البلاغه را از سینه من بیرون کشیدند؛ همان لحظه آن را باز کرده، شروع به تدریسش کردند.»
فردای آن روز به دیدار آقای نجفی رفتم و قصدم آن بود که تعبیر خوابم را از ایشان بپرسم. به محض دیدارشان، قبل از این که من سخنی بگویم، ایشان فرمودند: «از نهج البلاغه چه خبر؟» آن گاه خوابم را بازگو کردند و گفتند: این خواب در حقیقت تداعی کننده این مطلب اســت که باید «عشق به ولایت» که در وجود همه افراد اســت، مورد توجه قرار گیرد و از منابع نوری آنها همچون نهج البلاغه بهره ببرید.

توفیق زیارت و یادی از مرحوم آقای مظلوم (ره)
 

زیارت کردن حرم مطهر امامان (ع) آرزوی همه شیعیان اســت، اما خود امامان باید بطلبند تا فردی افتخار ورود به حرم مطهر آنان نصیبش شود. یکی از اساتید، کرامتی را که در مورد جناب آقا حسین مظلوم (ره) در زیارت امام رضا (ع) بهره اش شده بود، چنین بیان می کرد: یک روز که آقای مظلوم به زیارت حضرت معصومه (س) می رود، در مسجد بالاسر، دو رکعت نماز می خواند و هدیه به امام رضا (ع) می کند، دو رکعت نیز به نیت امام حسین (ع) و دو رکعت هم به نیت حضرت عباس (ع) هدیه می کند. آقای مظلوم می گوید: بعد از نماز، سیدی کنارم نشست و بدون مقدمه گفت: «دوست داری به زیارت امام رضا (ع) بروی؟» جواب دادم: «بله، بسیار دوست دارم ولی امام رضا (ع) باید عنایت کنند و مرا بطلبند.» او می گوید: آن مرد پس از شنیدن پاسخ من، رفت و من نیز از حرم خارج شدم، در حالی که همه حواسم به سخن آن مرد بود و با خود می گفتم: باید سخن این مرد را به فال نیک بگیرم؛ شاید امام مرا طلبیده باشد. آن گاه دارایی جیبم را شمردم و دیدم با پول من، حتی تا تهران هم نمی توان رفت.
بیرون از حرم، مینی بوس های تهران ایستاده بودند، راننده یکی از ماشین ها گفت: «تهران می روی؟ بیا سوار شو.» گفتم: «می خواهم به تهران بروم، اما کمتر از کرایه شما همراهم اســت و از آن گذشته، می خواهم نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم (ع) پیاده شوم.» راننده قبول نکرد؛ پس از مدتی وقتی دید مسافری نیست، گفت: «بیا سوار شو.» من هم سوار شدم، این در حالی بود که به خانواده خبر نداده بودم. وقتی به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رسیدم شب جمعه بود، دعای کمیل می خواندند. من هم دعای کمیل را خواندم و تا صبح در حرم ماندم. صبح بعد از دعای ندبه، شخصی کنارم نشست و گفت: «این پول برای شماست تا با آن به زیارت امام رضا (ع) بروید.» من از سخن او تعجب کردم و پول را نپذیرفتم، اما او بسیار اصرار می کرد؛ از این رو گفتم: «باید استخاره کنم و اگر خوب آمد، پول را از شما می پذیرم» آن شخص که از پاسخ استخاره مطمئن بود، پیشنهاد من را قبول کرد. من هم استخاره کردم چون خوب آمد، به ناچار پول را قبول کردم.
پولی که پذیرفته بودم مبلغ زیادی بود؛ از طرفی هم با خود گفتم: اگر در این راه طولانی همسفری داشته باشم راحت تر سفر خواهم کرد؛به همین سبب، نزد یکی از دوستانم که در شهر ری مغازه داشت رفتم و از او خواستم برای زیارت امام رضا (ع) همسفرم باشد و گفتم که: هزینه سفرش را هم پرداخت خواهم کرد. او پذیرفت و با هم به سمت مشهد حرکت کردیم.
وقتی به مشهد رسیدم، از دوستم جدا شدم و تنها به زیارت امام رضا (ع) رفتم. با خود گفتم: اگر به راستی آقا دعوتم کرده باشند، باید جواب سلامم را بدهند. با توجه خاصی سلام دادم، اما پاسخی نشنیدم. دلم شکست و با خود گفت: یک بار دیگر خدمت آقا سلام می کنم و اگر جواب ندادند به این معناست که ایشان مرا دعوت نکرده اند و من هم بازخواهم گشت و وارد حرم نمی شوم. بار دیگر سلام دادم، ولی باز هم پاسخی نشنیدم. با ناامیدی قصد بازگشت داشتم که ناگهان شخصی صدایم کرد و گفت: «آقای مظلوم! چرا می خواهی برگردی؟»
ماجرای آمدنم به مشهد را برای او شرح دادم و عدم پاسخ امام را گفتم. آن مرد لبخندی زد و گفت: «جواب سلام واجب اســت؛ مگر می شود امام جواب سلام کسی را ندهد؟ این شما هستید که پاسخ را نمی شنوید.» او دستم را گرفت و مرا همراه خود به زیارت برد. در راه نیز با من صحبت کرد و قانعم کرد. با او همراه شدم و با هم نزدیک حرم، منزلی برای اقامت گرفتیم. چند روز بعد گفت: «آقای مظلوم! دوست داری به مدینه بروی و قبر پیامبر اکرم (ص) را زیارت کنی؟» گفتم: «آری، خیلی دلم می خواهد.» او دست مرا گرفت و همان لحظه خود را در مدینه دیدم. پس از مدتی گفت: «آیا دوست داری به زیارت حرم مقدس حضرت امیرمؤمنان علی (ع) در نجف برویم؟» من موافقت کردم و دستم را در دستش قرار داده، خود را اطراف حرم حضرت امیر (ع) دیدم. مدتی بعد، مرا به زیارت کربلا دعوت کرد و همراه هم به کربلا رفتیم. پس از آن، دستم را گرفت و به کاظمین و زیارت قبر مطهر امام کاظم (ع) و امام جواد (ع) برد و سپس به سامرا رفتیم.
عجیب آن که در این سفرها، نه تشنه می شدم نه گرسنه و نیازی هم به خواب نداشتم. وقتی به خودم آمدم، دریافتم که سیزده روز اســت از قم خارج شده ام و خانواده از من بی خبرند. آن مرد، نظرم را درباره بازگشت به قم پرسید و چون موافقت کردم، خود را اطراف حرم حضرت معصومه (س) دیدم. پس از سیزده روز به خانه بازگشتم و در جواب خانواده که بسیار نگرانم شده بودند، تنها گفتم که: به زیارت امام رضا (ع) رفته بودم.
این همه توجه و لطف، تنها به سبب چند رکعت نماز کوتاه البته با اخلاص اســت که از سوی ائمه (ع) انجام می شود. آنها پاسخ سلام زیارت های ما را می دهند و اگر لیاقت لازم را بیابیم، کرامت های بسیاری از آنها مشاهده خواهیم کرد.
در این قسمت حکایتی را که در کتاب شریف منتهی آلامال (19) جناب شیخ عباس قمی (ره) با اسناد روایی نقل می کند عرض می کنیم و امیدواریم که لطف و توجه حضرت حق شامل حال ما نیز شود.
شیخ مفید و طبرسی و دیگران روایت کرده اند از جناب علی بن خالد که گفت: زمانی در عسکر یعنی در شهر سامرا بودم، شنیدم که مردی را از شام در زندان کرده اند و می گویند: او ادعای نبوت و پیغمبری کرده، من رفتم به طرف آن خانه که او را در آن جا حبس کرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نزد او بردند. چون با او صحبت کردم، فهمیدم او صاحب فهم و عقل اســت. از او پرسیدم: ای مرد، بگو قصه تو چیست؟ گفت: من مردی بودم که در شام در موضع معروف به رأس الحسین (ع) یعنی موضعی که سر امام حسین (ع) را در آنجا گذاشته بودند عبادت خدا را می نمودم، شبی در محراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه شخصی را دیدم که نزد من اســت و به من فرمود: «برخیز!» پس برخاستم و مرا کمی راه برد، ناگاه دیدم در مسجد کوفه می باشم، فرمود: این مسجد را می شناسی؟ گفتم: بله، این مسجد کوفه اســت. پس نماز خواند و من با او نماز خواندم. پس از آن بیرون رفتیم و مرا کمی راه برد، دیدم که در مسجد رسول خدا (ص) می باشم. پس سلام کرد بر رسول خدا (ص) و نماز خواند و من هم نماز خواندم. پس با هم بیرون آمدیم و قدری که راه رفتیم، دیدم که در مکه می باشیم. پس طواف کرد و من هم طواف کردم و بیرون آمدیم و کمی راه آمدیم، دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام می باشم و آن شخص از نظر من غائب شد. از این قضیه، من تا یک سال در تعجب ماندم، چون سال دیگر شد باز آن شخص را دیدم که نزد من می آمد، من از دیدن او مسرور شدم، مرا صدا زد و با خود به همان مواضعی که در سال گذشته برده بود برد. چون مرا برگردانید به شام و خواست از من مفارقت کنم، به او گفتم: تو را قسم می دهم به حق آن خدائی که این قدرت و توانایی را به تو داده بگو تو کیستی؟ فرمود منم محمد بن علی بن موسی بن جعفر (ع) (حضرت امام جواد (ع)).
پس من این حکایت را برای شخصی نقل کردم، این خبر کم کم بگوش وزیر معتصم محمد بن عبدالملک رسید. فرستاد مرا در زندان کردند و مرا به عراق آوردند و حبس نمودند و به من تهمت زدند که من ادعای پیغمبری کرده ام. راوی می گوید: به آن مرد گفتم: میل داری که من قصه تو را برای محمد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حال تو مطلع گردد و تو را رها کند؟ گفت: بنویس. پس من نامه ای به محمد بن عبدالملک نوشتم و شرح حال آن مرد زندانی را در آن درج کردم. چون جواب آمد دیدم همان نامه خودم اســت در پشت آن نوشته بود: «به آن مرد بگو که بگوید به آن کسی که او را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده، بیاید او را از زندان بیرون ببرد.» راوی می گوید: من از مطالعه جواب آن نامه خیلی ناراحت شدم و دلم بر حال آن مرد سوخت. روز دیگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و او را به صبر و شکیبایی سفارش کنم. چون به در زندان رسیدم، دیدم پاسبانان زندان و لشکریان و مردمان بسیاری به سرعت تمام گردش می کنند و جستجو می نمایند. گفتم: مگر چه خبر اســت؟ گفتند: آن مردی که ادعای نبوت می کرد در زندان حبس بود، دیشب مفقود شده و هیچ اثری از او نیست، نمی دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده، علی بن خالد می گوید: فهمیدم که حضرت امام محمد تقی (ع) به اعجاز الهی او را بیرون برده اســت. چون این معجزه را دیدم، شیعه مذهب شدم.
شیخ عباس قمی می گوید: محمد بن عبدالملک به سزای خود رسید، چون خلافت به متوکل عباسی منتقل شد و چند ماه از خلافت او گذشت بر محمد بن عبدالملک غضبناک شد، جمیع اموال او را گرفت و او را از وزارت معزول ساخت. محمد بن عبدالملک در ایام وزارت خود تنوری از آهن ساخته بود و او را میخ کوب نموده بود و هر که را می خواست عذاب کند امر می کرد تا او را در آن تنور می انداختند تا هلاک می شد. چون متوکل بر او غضبناک شد امر کرد تا او را در همان تنور آهن افکندند و چهل روز در همان تنور بود تا وقتی که به هلاکت رسید.

نگاهی به چند خاطره از مرحوم حاج حسین مظلوم (ره)
 

شهر مقدس قم به برکت مرقد مطهر حضرت معصومه (س) به سبب وجود حوزه علمیه، مکان زندگی عالمان و فاضلان بسیاری اســت، اما در این مکان، افراد بی سواد یا کم سواد بسیاری هستند که به واسطه ایمان قلبی خویش، مورد لطف پروردگار و توجه ائمه اطهار (ع) قرار گرفته اند.
یکی از این افراد خاص آقای حاج حسین مظلومی اســت که در مورد ایشان چند حکایت بیان می کنیم:(20)
زمانی که آذربایجان به تصرف روس ها درآمده بود جهت سهولت در تهیه مواد غذایی، بین مردم کوپن پخش می شد. اما از آن جا که این کار تنها به قصد فریب مردم انجام می گرفت، آقای مظلومی همراه امام جماعت روستا به این نحوه پخش مواد غذایی اعتراض کردند. به همین سبب، نیروهای روسی آن دو را دستگیر کرده به زندان بردند و آزار و شکنجه کردند.
در یکی از روزهایی که آن دو در زندان به سر می بردند، آقای مظلومی خواب می بیند که حضرت زهرا (س) همراه چند بانوی دیگر، به اتاقی که آن دو در آن زندانی بودند آمده اند و به دنبال انگشتر گم شده ای می گردند. آقای مظلومی بی بی دو عالم را در یافتن انگشتر کمک می کند و حضرت خبر آزادی را به او می دهند. آقای مظلومی می گوید: «در همان ساعتی که حضرت فاطمه (س) فرموده بودند، آزاد شدم.»
یکی از استادان دانشگاه در توصیف آقای مظلومی، خاطره ای را از زبان ایشان چنین بیان می کند: زمانی که ساکن آذربایجان بودم، مغازه شیرفروشی داشتم. یکی از صاحب مقامات ارتش روس، هر روز به مغازه من می آمد و یک لیوان شیر می خورد. یک روز وقتی آن فرد به مغازه من آمد و درخواست شیر کرد، شیر تمام شده بود، اما من از ترس جان خود، مقداری آب به ته مانده شیر افزودم و به او دادم، او پس از خوردن مقداری از آن متوجه شد که آب به آن افزوده ام، از این رو اسلحه خود را بیرون آورد و آماده شلیک کردن شد. من که خود را در یک قدمی مرگ می دیدم، با همه توان فریاد زدم: «یا صاحب الزمان!» ناگهان دست آن مرد فلج شد. او که به شدت شگفت زده شده بود، پرسید: این کلامی که گفتی طلسم اســت یا کیمیا! این دومین بار اســت که این کلمه جادو می کند، زیرا در زمان حمله به ایران از آب های دریای خزر گذشته، به سمت ایران می آمدیم. در نزدیکی ساحل، قایقی به سمت مان آمد و فردی از داخل آن به ما دستور داد تا به سمت روسیه بازگردیم. در ابتدا امتناع کردیم و می خواستیم طبق برنامه به خاک ایران وارد شویم، اما وقتی صلابت آن مرد را دیدیم، تصمیم گرفتیم توسط دستگاه های مخابره از پایگاه نظامی خود کسب تکلیف کنیم، ولی با تعجب بسیار دریافتیم که تمام دستگاه ها از کار افتاده اســت! آن فرد یک دستگاه به ما نشان داد و گفت که با آن دستگاه تماس بگیریم.
پس از تماس، به ما دستور داده شد که به روسیه بازگردیم.هنگام بازگشت، در حالی که آن قایق عجیب و متفاوت را نگاه می کردم، دیدیم در وسط آن پرچمی نصب شده که روی آن نوشته شده اســت «یا صاحب الزمان» یعنی همین کلامی که امروز نیز باعث شگفتی من شد.
همچنین یکی از ارادتمندان حضرت ولی عصر (ع) نقل می کند:
در تعطیلات نوروز، خدمت آقای مظلومی رسیدم و تقاضا کردم که همراه هم به مشهد مقدس مشرف شویم. ایشان همان روز نپذیرفت، اما روز بعد اعلام آمادگی کرد. با آن که در ایام تعطیلات بود و وسیله نقلیه و هتل یا مسافرخانه بسیار کم بود، به راحتی و بدون تقاضا از کسی، بلیط و مسکن برای مان فراهم شد.
از اقامت مان در مشهد چیزی نگذشته بود که شخصی به منزل و محل سکونت ما آمد. او که طالب معنویت و حقیقت بود، اظهار داشت که به من گفته شده شخصی به نام «حسین مظلومی» در این منزل مسافر اســت و او مشکل مرا حل کرده، پاسخ سؤالم را می دهد. هرچه او اصرار کرد، آقای مظلومی گفت که: من شخص بی سوادی هستم و چیزی نمی دانم. اما وقتی آن شخص اصرار را از حد گذراند، آقای مظلومی گفت: «نامه ای بنویس و مشکل خود را در آن بیان کن، من آن نامه را داخل ضریح حضرت رضا (ع) می اندازم تا ایشان جواب تو را بدهند.»
آن شخص چنین کرد و آقای مظلومی نامه را به حرم برد و از آن فرد خواست همان جا منتظر پاسخ نامه باشد. همراه آقای مظلومی به حرم رفتیم. اطراف ضریح پر از جمعیت بود، اما ناگهان از همان جایی که آقای مظلومی ایستاده بودند، راهی شبیه یک کوچه به طرف ضریح باز شد. آقای مظلومی در جلو و من پشت سر ایشان حرکت کردیم. پس از زیارت، آقای مظلومی نامه را داخل ضریح انداختند و بازگشتیم.
در راه بازگشت، آقای مظلومی گفت: «آن شخص در منزل ما مشغول نماز خواندن اســت. او در سجده پایانی نمازش جواب سؤال خود را می یابد.» هنگامی که به منزل رسیدیم، او شادمان به سمت ما آمد و گفت: «من در سجده پایانی نمازم بود که به من گفتند: افضل الاعمال انتظار الفرج.»

تلاش درجهت ظهور امام زمان (عج)
 

در مورد وظایف منتظران در عصر غیبت، دستورات بسیاری داده شده و در روایات مختلف، وظایف گوناگونی برای شیعیان ذکر شده اســت؛ از جمله این وظایف، صدقه دادن برای سلامتی امام زمان (عج) اســت.
جناب استاد رضوانی نقل می کرد: روزی خدمت آیت الله بهجت (ره) رفتم. بحثی درباره صدقه دادن برای سلامتی حضرت پیش آمد و یکی از بزرگانی که در خدمت آقای بهجت بود فرمود: پس از سفارش آقای بهجت، نیت صدقه دادنم را تغییر داده ام. از ایشان درباره سخن حضرت آیت الله بهجت در محضر خودشان سؤال کردیم، گفت: آقا برای مان نقل کرد که یکی از موثقین، امام زمان (عج) را همراه چند نفر در حیاط مسجد مقدس جمکران می بیند، به ایشان عرض می کند که ما همیشه برای نزدیک شدن ظهور شما دعا می کنیم، ولی تقاضا داریم شما که دعایتان به اجابت می رسد، دعا بفرمایید. حضرت می فرماید: «ظهور نزدیک اســت؛ شما دعا کنید که به تأخیر نیفتد.»
آن آقا می گفت که همیشه به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) صدقه می دادم، اما پس از شنیدن این حکایت، به نیت عدم تأخیر در فرج حضرت ولی عصر (عج) صدقه می دهم.

پی نوشت ها :
 

12- امالی صدوق، مجلس 32، ص 168.
13- برگرفته از کتاب «کرامات معنوی».
14- اشاره به روایت امیرالمؤمنین (ع) که می فرماید: شیعتنا المستباذلون فی ولایتنا، المتحابون فی مودتنا، المتزاورون فی احیاء امرنا، کافی ج 2 ص 236.
15- برگرفته از کتاب «میرحامد حسین» محمد رضا حکیمی.
16- نقباء البشر، ج 1، ص 347.
17- الغدیر، ج 1، ص 156.
18- فتوحات مکی از جمله کتاب های عرفانی اســت که مولف آن شیخ اکبر محیی الدین عربی می باشد.
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکیحکایات و توصیه هایحکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکیداستان های اولیا خدا داستانهایاولیاخدا داستان های مؤمنان و اولیای خدا حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی واضح ارزش مجاهدت در راه خدا از دیدگاه قرآن و ائمهارزشمجاهدتدرراهخداازحکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی معظم له پس از عمری تلاش و مجاهدت در راه حکایات موبایل خرید فروشحکایات و توصیه های اولیاء خدا و حکایات و توصیه های اولیاء خدا و محصول معارفی سلوکی حکایات و توصیه های اخلاقی لطفا بعد از واردشدن در جیمیل و کلیک بر آیکن گوگل انجمن خدا و توصیه های دانلود کتاب چگونه مجرد نمانیمدانلودکتابچگونهمجرد او هم بی میل نیست ولی حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی و نماز مراتب معرفت خدا ما به وجود خدا و این صفات مَعَ أَوْلِیَاءِ کتاب‌های عقاید و اندیشه قم؛ تنها مرکز حوزوی پاسخگویی تخصصی به سؤالات و توصیه های تربیتی نماز داستان ها و حکایات مؤمنان و اولیاء خدا خوف و حزنی بر آن ها اندیشه قم؛ تنها مرکز حوزوی پاسخگویی تخصصی به سؤالات و و توصیه های رحمت و لطف خدا ج ، ص تفسیر التحریر و محبت و انس با خدا ؛ و نیز می های خدا بیشتر شود چه انوار و حقایق و معارفی


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(2)

[ad_1]

عظمت و توکل حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره)
 

در مراسم سالگرد ارتحال ملکوتی مرجع عالی قدرحضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) جناب شیخ حسین انصاریان، خاطرات و نکاتی را در عظمت شخصیت بی بدیل این عالم ربانی ذکر کردند و بیان داشتند:
خدمت یکی از شاگردان آیت الله بروجردی (ره) که خود از مراجع معظم تقلید هستند رسیدم و ازایشان پرسیدم: «شما که شانزده سال شاگرد آیت الله بودید و با ایشان رفت و آمد داشتید، اگر بخواهید ایشان را در یک جمله معرفی کنید چه می گویید؟» ایشان فرمود: «او مرد خدا بود.» یعنی مرد پست و مقام، هوای نفس و زرق و برق دنیایی نبود و تنها در مسیر حق گام بر می داشت.
خادم آیت الله نقل می کردند: ایشان ظهرها جهت اقامه نماز جماعت به مسجد اعظم در حرم مطهر حضرت معصومه (س) می رفتند و پس از بازگشت از حرم، به اتاق خودشان می رفتند و در را از داخل قفل کرده مشغول عبادت می شدند. پس از تمام شدن عبادت و نمازشان، در را می گشودند و وقتی من به نزدشان می رفتم یا برای شان غذا می بردم، می دیدم که ایشان در هنگام عبادت چندان گریسته اند که محاسن، سینه و حتی قبای شان کاملاً خیس شده اســت. این مرجع عالی قدر، در هنگام عبودیت خداوند و نیز از خوف خداوند این چنین می گریستند.
مرحوم آقای فلسفی، نقل می کنند: در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی (ره) مدتی بود که وجهی به حوزه علمیه نمی رسید. فصل
زمستان بود و چند هزار نفر نگران و منتظر بودند. دراین موقع حضرت امام خمینی (ره) نامه ای نوشتند و از من خواستند که نزد چند نفر از تاجران و بازاریان تهران بروم و هزینه مورد نیاز را از آنان قرض گرفته، در اختیار آیت الله بروجردی (ره) قرار دهم تا ایشان بتوانند شهریه طلاب را بپردازند.
من قبل از هراقدامی نزد آیت الله بروجردی آمدم و نامه امام خمینی را برای ایشان خواندم. آقای بروجردی از امام و توجه شان تقدیر کردند و به من گفتند: «من هشتاد سال اســت که جز در خانه خدا در هیچ خانه ای را نزده ام؛ شما هم واسطه نشوید که ما در خانه غیر خدا برویم. خدا خودش این وضعیت را سامان می بخشد.» گفتم: «چشم، اگر شما نمی خواهید هیچ اقدامی نمی کنم.»
عصر آن روز قبل از بازگشت به تهران جهت دیدار مجدد و خداحافظی، نزد آیت الله بروجردی رفتم. ایشان فرمودند: «آقای فلسفی! به محض رفتن شما، یکی از تاجران خلیج فارس آمد، وجوهاتش را حساب کرد و سهم خود را پرداخت، خداوند شهریه طلبه ها را تا سه ماه دیگر رساند.» توکل و توجه ایشان به حضرت حق آن قدر زیاد بود که همه را شگفت زده می کرد.
روحانی مسنی که خود شاهد مرحوم آیت الله بروجردی بود، می گفت: «پس از اتمام مراسم و روضه ها، از محضر ایشان درخواست دعا می نمودند، وقتی آقا دستشان را بالا می بردند و دعا می کردند و آمین می گفتند، در آن هنگام، مثل این بود که در و دیوار و همه اشیاء نیز با ایشان آمین می گویند.»
شیخ حسین انصاری نقل می کردند: زمانی که کودک بودم شنیدم که شاه زاده عربستان، صعود بن عبدالعزیز وزیر امورخارجه عربستان که بسیار ثروتمند و معروف به «پادشاه نفت» بود به ایران سفر می کند. او در دیدار با شاه، از او می خواهد که بزرگ ترین مقام معنوی شیعیان را به او معرفی کند. شاه و درباریان، آقای بروجردی را معرفی می کنند. سپس مأموری از دربار نزد آیت الله بروجردی می آید و به او خبر می دهد که نماینده عربستان قصد دیدار او را دارد. آقای بروجردی می فرمایند: «ما با پادشاهان کاری نداریم، از جانب من از ایشان تشکر کنید.»
پس از بازگشت مأمور دربار، بعضی از علماء به آیت الله، اعتراض می کنند که دیدار شما با این شخص برای بهبود روابط بین دو کشور اسلامی بسیار مفید بود و برای زائران مکه و مدینه نیز خالی از فایده نبود.
آیت الله بروجردی می فرمایند: «این مسئول عربستانی وهابی اســت و وهابی ها اعتقادی به زیارت قبور ائمه و امامزادگان (ع) ندارند بلکه اصلاً بر سر مزار اموات نمی روند، از این رو اگر ملاقات با او را می پذیرفتم او قطعاً مستقیم به دیدار من می آمد و به زیارت حضرت معصومه (س) نمی رفت. چنین بی حرمتی را نه خود می توانستم تحمل کنم و نه در روز قیامت پاسخی داشتم که به ساحت مقدس حضرت معصومه (س) بدهم.»

اخلاص در عمل و نقاد بودن خداوند
 

از جمله مسائلی که در جامعه مطرح اســت و شاید بتوان گفت: در بین جوانان بیشتر شایع می باشد، موضوع امید و رجاء به رحمت خداوند در وقت توجه به اعمال و رفتار شخص اســت. آنچه از روایات اسلامی برداشت می شود این اســت که در این گونه موارد باید نفس خود را سرزنش کرده و حتی به اعمال نیک و شایسته خود هم چندان تکیه نکنیم تا چه رسد به رفتاری که به صورت خطاء و خدای ناخواسته با عنوان گناه مرتکب شده ایم.
یک روز که در محضر آیت الله علوی بروجردی بودیم، ایشان نقل کردند: در جلسه ای که استادان و بزرگان حوزه علمیه در خدمت آیت الله العظمی بروجردی (ره) بوده اند، ایشان حدیث نفس کرده، می گفتند: «زمانی که رضاخان کشف حجاب می کرد، من تصمیم گرفتم ضد این عمل غیراسلامی قیام کنم و کشته شوم اما عده ای از دوستان مانع شدند و گفتند: حضور شما برای اسلام مهم تر اســت و با این سخنان اجازه ندادند قیام کنم، اما حال از انجام ندادن آن کار، بسیار متأسفم.»
در این زمان، یکی از آقایان سکوت مجلس را می شکند و می گوید: من اگر جای شما بودم ناراحت نمی شدم زیرا شما این خدمات را به اسلام کرده اید و حدود ده دقیقه برخی از خدمات ایشان را نام می برد. آقای بروجردی در پاسخ می فرمایند: «آری، اگر حساب با شما باشد، من خدماتی دارم، اما محاسب و نقاد کس دیگری اســت.» سپس می فرمایند: «اخلص العمل فان الناقد بصیر»(21) در این حال اشک از چشمان آیت الله جاری می شود و جلسه را منقلب می کند. چند دقیقه بعد آقای گلپایگانی (ره) می فرمایند: «آقا! حدیث: مداد العلماء افضل من دماء الشهداء صحیح اســت؟»
آقای بروجردی می فرمایند: «بله» آن گاه آقای گلپایگانی می گوید: «این کتاب جامع الاحادیث شما مصداق همین روایت اســت.» آقای بروجردی پس از شنیدن این سخن، اندکی تسکین می یابد و آرام می شود.

عظمتی از احاطه علمی آیت الله بروجردی (ره)
 

در روایتی آمده اســت که: هرگاه از صالحان یاد شود، پروردگار رحمتش را نازل می کند. (22)بدون تردید برترین نمونه های صالحان، ائمه (ع) هستند و پس از آنها عالمان و اولیاء از مقربان درگاه الهی هستند. این افراد، بسیاری از رویدادهای پنهانی حال و آینده باخبرند؛ از جمله این افراد، آیت الله العظمی بروجردی (ره) بودند. مرجعیت ایشان به حدی قوی بود که وقتی در حوزه علمیه قم تدریس می کردند، سه تن از مراجع بزرگ در کلاس درس ایشان حاضر می شدند و از شخصیت والای علمی شان بهره می بردند. هم چنین در دوره حیات آیت الله بروجردی، هیچ کس جز ایشان در جهان شیعه مرجعیت نداشت و ایشان مرجعیت مطلق جهان شیعه را دارا بودند.
درباره باخبر بودن آیت الله بروجردی از حوادث پنهانی، حکایت های بسیاری گفته شده اســت، من یکی از مستندترین آنها را در این جا نقل می کنم: سال ها پیش، دو نفر از اهالی یکی از روستاهای اطراف بروجرد، در فصل زمستان که کشاورزی تعطیل بوده، برای کار به تهران می روند. پس از پایان کار، تصمیم به بازگشت می گیرند. در این مدت، یکی از آن ها همه مبلغ و دیگری بیشتر مبلغ درآمد خود را خرج کرده و از این رو، یکی از آنان هیچ پولی برای بازگشت نداشته و دیگری اندک پول همراهش بوده اســت، اما دوستش را از داشتن این مبلغ پول با خبر نمی کند و پول را در کیسه کوچکی که از داخل روی قسمت شانه لباسش دوخته بود، می گذارد.
آن دو از تهران حرکت می کنند و وقتی به قم می رسند پولی برای ادامه راه نداشته اند به همین سبب، فردی که به حقیقت پولی همراه نداشته به دیگری می گوید: «خوب اســت در قم به دیدار آیت الله بروجردی برویم؛ ایشان همشهری ماست و در سخاوت زبان زد همگان اســت؛ حتماً به ما کمک خواهد کرد.» دیگری نیز می پذیرد و با هم به دیدار آیت الله بروجردی می روند.
پس از حضور خدمت ایشان، ماجرا را این چنین تعریف می کنند: آیت الله بروجردی (ره) پس از شنیدن سخنان آنان، مقداری پول به فردی که به راستی پولی نداشته می دهد و به دیگری، مبلغی کمتر از آن می دهد که در صورت جمع با مبلغی که نزد خود او بود، درست به اندازه مبلغ اهدایی به دوستش می شده، آن گاه آیت الله دست بر شانه فردی که پول خود را در آن جا پنهان کرده بود می زند و می فرماید: «حالا پول های تان به یک اندازه شد.» اطرافیان از این سخن آیت الله بروجردی چیزی در نمی یابند و تنها خود فرد متوجه منظور ایشان می شود. این حکایت را همین شخص تعریف می کند و در منطقه خودشان این جریان مشهور و معروف می باشد.

عنایت آیت الله بروجردی به عزادار امام حسین (ع)
 

یکی از افتخارات بزرگ شیعیان، امکان استفاده از محضر بزرگان، مراجع تقلید و نایبان امام زمان (عج) اســت. مسئولیت بزرگ آنان، انتقال دین به نسل های آینده اســت. یکی از مراجع بسیار بزرگ شیعیان، آیت الله العظمی بروجردی (ره) اســت و ایشان شخصیتی جهانی هستند. آیت الله بروجردی (ره) درباره عزاداری امام حسین (ع) در روز عاشورا، نقل می کنند که زمانی چشم درد شدیدی داشته اند. در آن روزها، ایشان در بروجرد به سر می برده اند. روز عاشورا، مقداری از گلی را که یکی از اعضاء هیئت های عزاداری بر سر و صورت خود مالیده بود، می گیرد و به چشمان خود می مالند و چشمان شان شفا می یابد و هرگز حتی به عینک نیازی پیدا نمی کنند. در همین رابطه، مرحوم آقای محمد قائدی (ره) از اهالی همان شهر، تعریف می کردند که در زمان نوجوانی شان از صبح روز عاشورا، همراه هیئت به عزاداری می پردازند و خود را به گل آغشته می کنند. سپس برای اقامه نماز ظهر به مسجد جامع شهر می روند، نگاه شان به مفاتیح ها و قرآن های مسجد می افتد و با سوز دل، آرزو می کنند که کاش سواد داشتند و می توانستند در روز عاشورا یک زیارت عاشورا بخوانند. تا اذان ظهر هنوز مدتی فاصله بوده و ایشان بسیار خسته بوده اند؛ از این رو به خواب می روند.
در خواب آیت الله العظمی بروجردی (ره) را می بینند که با لهجه محلی به ایشان می گوید: «محمد جان! برو مفاتیح را بیاور.» آقای قائدی مفاتیح را می آورد و همین که بازش می کند زیارت عاشورا می آید.
آیت الله بروجردی (ره) می فرمایند: «بخوان» آقای قائدی می گویند: سواد خواندن ندارم ولی به اصرار آیت الله جرأتی می یابند و شروع به خواندن می کنند. در میان زیارت تنها چند کلمه را اشتباه می خوانند که با تذکر آقای بروجردی اصلاح می کنند.
وقتی از خواب بیدار می شود آرزو می کند که کاش این خواب حقیقت داشت و می توانستند دوباره زیارت عاشورا را بخوانند؛ از این رو مفاتیح را بر می دارد و آن را باز می کند، صفحه ابتدایی زیارت عاشورا می آید. احساس می کند که شاید بتواند زیارت را بخواند با ناباوری خط آغازین زیارت را نگاه می کند و کلمات آن را زیرلب تکرار می کند: «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول الله...» با تعجب و اشتیاق بسیار، تا پایان زیارت را می خواند و این کار را چند بار تکرار می کند، سرانجام یقین می کند که به برکت یکی از نایبان امام زمان (عج) خواندن را آموخته اســت.
این نمونه کوچکی از امدادهای غیبی بزرگان و عنایات ائمه (ع) به شیعیان اســت. بی شک نمونه های شگفت انگیز بسیاری، روزانه برای دوستداران و معتقدان به آن بزرگواران روی می دهد که هر یک چون معجزه ای اعجاب انگیز، می تواند چشم خواب دلان را بینا و روشن سازد.
در باب عظمت حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) مرحوم آیت الله دستغیب (ره) در کتاب «داستان های شگفت» نقل می کند:
مرحوم شیخ محمد نهاوندی نقل می کرد: شبی در عالم رؤیا می بیند به مشهد مقدس رضوی (ع) مشرف شده و داخل حرم گردیده، سمت بالای سر، حضرت حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه را می بیند. به خاطرش می گذرد که اجازه تصرف در سهم امام (ع) را که از آقایان مراجع تقلید دارد، خوب اســت که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد، پس خدمت آن حضرت رسیده پس از بوسیدن دست مبارک، عرض می کند تا چه اندازه اذن می فرمایید در سهم حضرتت تصرف کنم؟ حضرت می فرمایند: ماهی فلان مبلغ (مقدار آن از نظر قائل محول گردیده بود.)
پس از چند سال شیخ محمد به مشهد مقدس مشرف می شود و در همان اوقات مرحوم آیت الله حاج آقا حسین بروجردی هم مشرف شده بودند، روزی شیخ محمد، حرم مشرف می شود، سمت بالای سر می آید، می بیند همان جایی که حضرت حجت (عج) نشسته بودند، آقای بروجردی نشسته اســت. به خاطرش می گذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته، خوب اســت از آقای بروجردی هم اذن بگیرد. پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن می کند. ایشان هم می فرمایند: ماهی فلان مبلغ (همان مبلغی که حضرت حجت (عج) در خواب فرموده بودند.)
پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش می آید و می فهمد که تمامش واقع شده الا اینکه به جای حضرت حجت (عج) آقای بروجردی اســت.
از این داستان دانسته می شود که شیعیان در زمان غیبت امام (عج) باید مقام فقیه عادل را بشناسند و او را نایب امام خود بدانند و از او قدردانی کنند و در دانستن وظایف شرعی و احکام الهی به او مراجعه نمایند و حکم او را حکم امام بدانند و در داستان حاج علی بغدادی که در کتاب مفاتیح الجنان نقل شده، حضرت حجت (عج) به حاج علی می فرمایند: «مراجع نجف اشرف یعنی شیخ مرتضی انصاری و شیخ محمد حسین کاظمینی و شیخ محمد حسن شروقی، و کلاء منند و نیز فرمود: آنچه از حق من به آنها رساندی قبول اســت.»

مراقبه و اهمیت آن در سیر و سلوک
 

سیر و سلوک مراحل بسیاری دارد و برای طی کردن این راه، دستورات بسیاری داده شده اســت. استاد کمیلی در ضمن تأکید بر منازل سلوکی نقل می کردند: حضرت آیت الله امینی می فرمودند: «مدتی قبل از فوت مرحوم علامه طباطبائی (ره) در بیمارستان به دیدار ایشان رفتم و از محضرشان توصیه ای درخواست کردم، ایشان فرمودند: مراقبه، مراقبه، مراقبه...» و این کلمه را آنقدر تکرار کردند که به سبب حال بدشان، دیگر نتوانستند سخنی بگویند.
ان شاءالله که با دقت و عمل نمودن به توصیه های اولیاء عظیم الشان در راه حرکت به سوی حق گام برداریم. برای شرح این جمله مرحوم علامه طباطبائی (ره) عزیزان را به کتاب «کیش مهر» شرح کلمات عرفانی، اخلاقی ایشان ارجاع می دهم.

ملائک و درک فیض آنها
 

خداوند به همه موجوداتی که خلق کرده، قدرت درک و فهم عطا فرموده اســت، اما در این میان سه دسته از مخلوقات، صاحب فهم و درک بالاتری هستند. آن سه دسته: فرشتگان، جنیان و انسان ها هستند. انسان ها قادرند به مرحله ای از رشد عرفانی برسند که بتوانند با فرشتگان ارتباط برقرار کنند. برخی از بزرگان ما، صاحب چنین قدرتی هستند.
مرحوم آیت الله ملکی تبریزی در نوشته های خود می فرمایند: «من کسی را می شناسم که ملائک برای نماز شب بیدارش می کنند.» بزرگان دیگر می فرمایند: آن فرد خود آیت الله ملکی اســت و ایشان با صدای ملائک از خواب برمی خیزد. فرزند یکی دیگر از این بزرگان در سالگرد پدر بزرگوارشان می گفت: «روزی به اتاق پدرم رفتم و ایشان را در حال نماز خواندن دیدم؛ سپس به حیاط خانه رفتم و دیدم ایشان در حال قدم زدن در حیاط هستند، تعجب کردم با خودم گفتم: حتماً اشتباه دیده ام،از این رو، به اتاق بازگشتم، ولی پدر را دوباره در آن جا در حال نماز خواندن دیدم، این عمل را چند بار تکرار کردم و هر بار، پدر را در هر دو مکان می دیدم. با تعجب نزد مادرم رفتم و مطلب را به ایشان گفتم. مادرم لبخندی زد و گفت: دخترم! تعجب نکن، هرگاه زمان نماز و عبادت بزرگان و اولیای خدا برسد و آنان در آن لحظه در محل عبادت خود نباشند، خداوند فرشته ای را به جای آنان می فرستد تا بر سر سجاده شان، برای آنها عبادت کند، در مورد پدرت نیز چنین اســت.
در روایات آمده اســت: هر فردی که به زیارت ائمه (ع) برود، پس از خروج از آن مکان، خداوند فرشتگانی را مأمور می کند تا زمانی که آن فرد زنده اســت، در همه احوال با او باشند و تا آخر عمر برایش طلب آمرزش نمایند.(23)
همچنین در روایات آمده اســت که: به واسطه فرشتگانی که محافظ و مراقب شما هستند، بلاهای بسیاری از شما دور می شود. این که گاه با حضور در مکانی در می یابیم که معنویت خاصی در آن جا حاکم بوده نیز، ممکن اســت به سبب حضور فرشتگان باشد. در عبارات حدیث شریف کساء اســت که هرگاه در مکانی خوانده شود، فرشتگان در آنجا حضور می یابند. همچنین خانه ای که در آن قرآن خوانده می شود، همچون ستاره ای در بین سایر خانه ها می درخشد. حال باید گفت: گرچه همه انسان ها آرزوی برقراری ارتباط با فرشتگان را دارند، این مسئله برای افراد با تقوا، قابل درک و مشاهده اســت؛ از این رو برای داشتن ارتباطی خوب با فرشتگان، نیازمند دلی بی گناه و پاک هستیم.
که برای آشنایی بیشتر با مباحث ملائک و درک آن می توان به گفتار دهم از کتاب «کیش مهر» مراجعه نمود.

نزول ملائک محضر اولیاء راستین
 

وجود فرشته ها این مجریان قوانین و اوامر الهی، از جمله موارد شایان توجه و تأمل اســت. آیات و روایات تأکید دارند که «فرشتگان همگی معصوم اند» (24)یعنی نه تنها دچار خطا و اشتباه نمی شوند بلکه همیشه در حال عبادت و اطاعت خداوند یگانه اند. فرشته ها از جنس نورند(25)،حال اگر اعمال فرد، خدایی باشد، وجود او و حتی محل زندگی او نیز نورانی گشته جایگاه مناسبی برای رفت و آمد فرشته ها می گردد چرا که در این صورت وجود نورانی او هم سنخ فرشتگان می گردد و آنها می توانند بر وجود او نازل شوند،(26) در منزل های اهل بیت و ائمه اطهار (ع) و عالمان و بزرگان دینی این حضور کاملاً نمایان اســت و شاید عده ای آن را حس کنند. یکی از اساتید می فرمودند: علامه طباطبایی (ره) نقل می کرد: «استادمان مرحوم آقا سید علی قاضی (ره) در یکی از جلسات شان تأکید کردند که اگر در هنگام عبادت متوجه حضور فرشته ای شدید مبادا عبادت تان را رها کرده از آن روی بگردانید و توجه خود را صرف حضور آن فرشته نمایید که این حضور خود نوعی امتحان برای افراد اســت.»
روزی من در مسجد کوفه نشسته بودم و مشغول ذکر بودم. در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتی در دست داشت و برای من آورده بود و خود را به من ارائه نمود. همین که خواستم به او توجه کنم، ناگهان یاد حرف استاد افتادم و لذا چشم پوشیده و توجهی نکردم. آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را تعارف کرد. من نیز توجهی ننمودم و روی خود را برگرداندم و آن حوریه رنجیده شد و رفت.
علامه خود می فرمود: اما هرگاه به یاد این موضوع می افتم بسیار ناراحت می شوم زیرا احساس می کنم که آن فرشته دل شکسته شد.
چنین اســت که اگر قلب های ما منزلگاه یاد خدا باشد و حضور او در تمام لحظه های زندگی مان جاری شود و اعمال مان خالصانه و خدایی شود می توانیم فرشتگان را درک کنیم و از عنایات پروردگار بهره مند شویم. البته دیدن فرشتگان و احساس حضور آنها با سر و چشم ظاهری امکان پذیر نیست و دیدن آنها مخصوص افرادی اســت که چشم برزخی دارند. چشم برزخی به انسان ها امکان دیدن عالم معنا و حقایق وجودی هرکسی و هرچیزی را می دهد که داشتن آن هم کار بسیار مشکلی اســت و هرکسی قادر به دست یابی به آن نیست. لطافت روح و نورانی بودن قلب، از جمله موارد لازم جهت رسیدن به چشم برزخی اســت. به امید آنکه خداوند عنایت فرماید و وجود ما هم نورانی گردد.

استاد طریق و دستگیری از سالک
 

ارتباط های سلوکی و معنوی بین افراد به صورت دو طرفه می باشد تا آنجا که گاهی به جای آنکه شاگرد به سراغ استاد برود و آن را طلب کند، این استاد اســت که خود مأمور دستگیری از شخصی می شود، این نشانه این اســت که سالک در طلب خود با صداقت برخورد کرده و وظیفه خود را به صورت کامل و صحیح به انجام رسانده اســت.
در سالگرد رحلت ملکوتی آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی (ره) فرزند بزرگوارشان درباره ایشان نقل می کردند: «ایشان خود به سراغ نیازمندان و طالبان واقعی می رفتند، سفرهایی داشتند که ما علت آن را نمی دانستیم، مانند سفری که همراه چند نفر از دوستان به کشور پاکستان داشتند. آنان چنین مسافت دوری را طی کردند تا در آن جا از عاشق دل سوخته ای که نیاز به کمک داشته، دستگیری کنند.»

توجه به عالم امر و عالم خلق
 

خداوند دو نوع عالم خلق کرده اســت: «عالم امر و عالم خلق» در عالم امر دستورات صادر و تنظیم می شود و در عالم خلق، اجرا می شود. در عالم امر، هیچ فاصله ای بین ما و اجابت دعای مان وجود ندارد. به محض این که خدا را بخوانیم، پاسخ مان را می دهد چرا که خود فرموده اســت: ادعونی استجب لکم؛ مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.(27)
پروردگار بلند مرتبه اجابت دعای ما را به تأخیر نمی اندازد و همان زمان به فرشتگان دستور اجابت نمودن دعای ما را می دهد، اما برای برآوردن آن در عالم خلق به اسباب و عللی نیاز هست و واسطه هایی در این بین، می توانند به ما کمک کنند. بهترین این واسطه ها بین ما و خداوند اهل بیت (ع) هستند و با توسل به آنان، حتماً در محضر خداوند پذیرفته خواهیم شد، اما به هر حال تا فراهم شدن این اسباب و علل در عالم خلق، ممکن اســت زمان زیادی از دعای ما گذشته باشد. برای مثال، وقتی کسی دعا می کند که عالم و دانشمند شود تا رسیدن به این مرحله مدت زمان زیادی زمان لازم اســت، زیرا او باید سال ها درس بخواند و تلاش کند تا شایستگی رسیدن به این مرحله را بیابد و آنچه بالقوه در وجود خود دارد با عنایت و لطف و استعداد الهی تبدیل به بالفعل شود.
یکی از بزرگانی که مقیم مشهد مقدس هستند نقل می کرد: روزی در خدمت استادمان مرحوم شیخ محمد جواد انصاری (ره) بودیم، ایشان ناگهان بدون مقدمه فرمودند: «نواب صفوی را کشتند.» ما تعجب کردیم و وقتی جلسه تمام شد پرس و جو کردیم و فهمیدیم که نواب زنده اســت و چند ماه بعد به شهادت رسید. بعدها فهمیدیم که ایشان خبر کشته شدن مرحوم نواب را از عالم بالا دریافت کرده بودند و چون بین عالم امر تا فراهم شدن اسباب و علل و به انجام رسیدن آن در عالم خلق فاصله اســت، مدتی بعد خبرایشان تحقق یافت.
پس نباید پس ازدعا و درخواست از پروردگار بلافاصله انتظار اجابت داشته باشیم و از عدم اجابت، زود ناراحت شویم بلکه برای دریافت پاسخ و خواسته خود باید صبر کرد و انتظار کشید، جایی که یوسف پیامبر (ع) پس از دیدن خواب خود که یازده ستاره همراه خورشید و ماه بر او سجده کردند، چهل سال طول کشید و در آن مدت چه بسیار رنج هایی که تحمل کرد، ما بندگان ساده خداوند باید بیشتر صبر کنیم و دلسرد نشویم و از نظر معرفتی بدانیم که مسائل عالم امر با عالم خلق در هستی جایگاه ویژه و مخصوص خود را دارند.

ارتباط با ارواح مؤمنین
 

ارتباط روح مرده با افراد زنده، از مسائلی اســت که بسیار در مورد آن بحث شده اســت. روح افراد مؤمن، می تواند با خانواده اش ارتباط برقرار کند؛ هرچه فرد و خانواده اش با ایمان تر و مؤمن تر باشند، بهتر می توانند این ارتباط را درک کنند.
مهندس تناوش، داماد و شاگرد آیت الله انصاری همدانی (ره) شخصیتی بزرگ و اهل سلوک بوده اســت. همسر او نقل می کند که: پس از مرگ مهندس تناوش، به دلیل مشکلات مادی، برای هزینه مراسم حدود سه میلیون تومان بدهکار شدم. پس از آن به سبب عدم توانایی دادن قرض، بسیار ناراحت و نگران بودم. یکی از روزها که بسیار به قرضم فکر می کردم، ناگهان همسر مرحومم را دیدم؛ او حال مرا پرسید و گفت: «نگران نباش.»
پس از این که آرامم کرد، به سمتی از اتاق اشاره کرد و گفت: «ان شاءالله قرضت ادا خواهد شد» به لطف الهی و عنایت و توجه آن ولی خدا به صورت معجزه آسایی آن قرض ما ادا شد.
البته باید توجه داشت که طلب پول از اموات، کار درستی نیست و در حقیقت این مسئله در اختیار آنان نیست؛ ارواح تنها می توانند از خدا درخواست کمک کنند و خدا به سبب ایمان و آبرومند بودنشان خواسته آنان را اجابت می کند.
همچنین همسر مرحوم تناوش نقل می کند: مرحوم تناوش در اواخر عمرش، هر چند روز یک باربه من می گفت: استاد و همه دوستانم به رحمت خدا رفته اند، اگر اجازه دهید، من هم به آنان ملحق شوم. اما من چون فرزندی هم نداشتم، در صورت نبود ایشان بسیارتنها می شدم؛ ازاین رو همیشه نگران بودم. یکی از روزها که در مورد همین موضوع صحبت می کردند، به من گفتند: ببین، من چیزی نمی دیدم، اما او تصرفی معنوی کرد و من هم توانستم آن چه را او می دید، ببینم. جلسه ای برقرار بود و مرحوم آقای انصاری و دوستان ایشان حاضر بودند. مهندس تناوش با افسوس به آنان می نگریست و حسرت پیوستن به آنان را می خورد. من وقتی این صحنه و حسرت مهندس تناوش را دیدم، راضی شدم و به او گفتم: اگر شما قصد رفتن دارید، من هم راضی ام. چند روز بعد، مهندس تناوش به رحمت خدا رفت.

آشنایی با آیت الله انصاری همدانی (ره)(28)
 

خانم فاطمه انصاری درباره آشنایی همسرشان با پدرشان مرحوم آیت الله انصاری همدانی می گوید:
من پانزده سالم بود که ازدواج کردم و قبلش در خواب دیدم که در رواق حرم حضرت رضا (ع) نشسته ام و حضرت صدیقه (ع) آن جا نشسته بودند. چادر روی سرشان بود فرمودند: «سید که آمد ایراد نگیر.» بعد که من به پدرم آن خواب را گفتم. فرمودند: «سید جلیل القدری می آید، این خواب یادت نره.»
مرحوم تناوش در خارج تحصیل می کرد و یازده سال در آن جا اقامت داشت و بعد وقتی به ایران برمی گردد، یک دایی داشته به اسم آمیرزا ابوالقاسم لواسانی که خیلی مرید او می شود و بسیاری از مسائل را به ایشان یاد می دهد. بعد وقتی به رحمت خدا می رود، آقای تناوش خیلی تنها می شود.چهل شب جمعه به حضرت عبدالعظیم (ع) متوسل می شود که خدایا یکی از اولیاء خوبت را به من نشان بده. بعد شب جمعه چهلم که می خواسته بیرون بیاید، خیلی دلش می شکند که کسی را ندیده. همین که دلش می شکند از داخل ضریح یک صدای قشنگی می شوند که: «با رفیقت حاج آقا معین برو همدان.»
می گفت: عرض کردم: «من که نمی دانم کجا بروم؟ پیش کی بروم؟» بعد مرحوم پدر را با عبا و قبا نشانش می دهند.
آقای تناوش می گفت: من دوبار در حرم این طور خدمت پدر رسیدم. آن زمان با آخوند و روحانی میانه خوبی نداشتم و بعد که آمدم منزل خیلی حال بدی پیدا کرده بودم. از خودم بدم می آمد، از گذشته و خطاهایم پشیمان بودم. در این حال بودم که خدایا تو چقدر خوبی و من چقدر بدم. سرم به شدت گیج می رفت و حالم خراب بود و بعد در همان حال باز مرحوم پدر را می بیند که دستشان را روی او می گذارد که آرام شود. خلاصه ایشان می گفت: تا صبح گریه و زاری می کردم که من گمشده ام را پیدا کردم. اتفاقاً شب میلاد امیرالمؤمنین (ع) هم بوده که با گریه و پشیمانی، غسل توبه و استغفار می کند و بعد از آن مکاشفه ای برای شان پیش می آید که می بیند:
حضرت رسول (ص) و حضرت علی (ع) تشریف می آورند و به ایشان یک قرآن می دهند. بعد حضرت زهرا (س) تشریف می آورند و سه چهار بار می فرمایند: «خدا را شکر که از اولاد خودمان تعیین شده اســت.»
و بعد ادامه می دهند: «برو همدان و به حرف آقای انصاری گوش کن.»
آقای تناوش بعد از این می رود پیش حاج آقا معین و به ایشان می گوید: پیش آن آقایی که شما می روید من هم دعوت شده ام. می پرسند: آن آقا چه شکلی اســت؟ و او نشانی می دهد. به اتفاق هم می روند همدان منزل آقا. اتفاقاً خود مرحوم پدر در را برای شان باز می کند و ایشان می گفتند: من برای اولین بار افتادم و پای یکی از علما را بوس کردم. مرحوم دایی شان علم جفر و چنین چیزهایی داشت و به او هم یاد داده بود و می گفت: من اینها پیشم بود و فکر می کردم که آن مطالب را نشان مرحوم آقای انصاری نمی دهم! بعد که ایشان صبحانه آوردند و چند نفر دیگر از علما هم بودند، آقا شروع کردند به صحبت و این طور مثال زدند و گفتند: «تو شرط کردی به ما نشان ندهی، ما هم شرط کرده ایم از تو چیزی نخواهیم.» من متوجه شدم که قضیه چیست و آقا با کی هستند! آوردم دو دستی آن برگه ها را تقدیم آقا کنم که ایشان از دور نگاه کردند و فرمودند: «غلط هم که نوشته ای باباجان! این ها را خرد کن بریز توی آب، خدا علم لدن بهت می ده!» این ها به جان من بسته بود ولی رفتم و آنها را ریختم دور!

تجلی ایاک نعبد و ایاک نستعین
 

درباره مشکلات مادی، تنها باید از خدا کمک خواست و در خواست کمک از هرکسی غیرخدا، کاری نادرست اســت.
آیت الله آشتیانی (ره) در خاطرات خود در این باره می فرمود: من از دوره جوانی تا به امروز، برای حل مشکلات مادی ام از کسی غیراز خدا کمک نخواسته ام و خدا خود در این مورد یاری ام کرده اســت؛ برای مثال، سال ها پیش مشکل مادی شدیدی برایم پیش آمده بود، که خانواده ام در تنگنای سختی گرفتار شده بودند به حدی که راه چاره ای جز درخواست کمک از دیگران برایم نمانده بود. مدتی صبر کردم، ولی سرانجام ناچار شدم که برای درخواست کمک نزد کسی بروم؛ از خانه بیرون آمدم و چون به محل مورد نظر رسیدم، نتوانستم وارد شوم و با خود گفتم: «بهتر اســت بیشتر صبر کنم و برگردم.» وقتی این تصمیم را گرفتم، گویا خداوند درهای عنایتش را به رویم گشود و مشکلم به لطف پروردگار حل شد. از آن پس نیز، هرگز عرض کمک نزد کسی نکردم و از کسی جز پروردگار یاری نطلبیده ام.
و این خود ظهور و تجلی جمله معروفی اســت که هر روز حداقل دو مرتبه در نمازهای واجب مان در سوره حمد می خوانیم که: خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می طلبم: «ایاک نعبد و ایاک نستعین».

خدابینی در هر زمان و با هر موقعیت و جایگاه
 

یکی از اساتید نقل می کرد که: در زمان مرجعیت آیت الله شیخ عبدالکریم حائری (ره) مؤسس حوزه علمیه قم، آیت الله حجت (ره) نیز مرجع تقلید بودند. مقلدان آیت الله حائری زیاد بودند و مبالغ زیادی به دفتر ایشان می رسید، اما آیت الله حجت از نظر مالی در تنگنا بودند و برای پرداخت مخارج طلبه های شان دچار مشکل می شدند؛ از این رو، آیت الله حائری فردی را نزد آیت الله حجت می فرستد و به ایشان پیغام می دهد به ایشان عرض کنید: «در مورد مشکلات مالی نگران نباشید؛ عبدالکریم در خدمت شماست.»
آقای حجت چون این کلام را می شنود، لبخندی زده و می فرمایند: «به آقا سلام مرا برسانید و بگویید: تا کریم هست، به عبدالکریم نیازی نیست.»

پی نوشت ها :
 

19- منتهی الامال، بخش معجزات امام جواد (ع).
20- برگرفته از کتاب «در کوچه عشق».
21- بحارالانوار، ج 3، ص 431؛ عمل خود را خالص کنید که آنکس که محاسب و نقاد اســت، بسیار آگاه و بصیر اســت.
22- مستدرک الوسائل، ج 5، ص 274.
23- مفاتیح الجنان، فصل چهارم، در فضیلت زیارت امیرالمؤمنین (ع).
24- سوره تحریم، آیه 6.
25- میزان الحکمه، ج 12، ماده ملک.
26- اشاره به سوره فصلت، آیه 30.
27- سوره غافر، آیه 60.
28- برگرفته از کتاب «سوخته».
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


16 جولای 2011 ... حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(2) ... اين مرجع عالي قدر، در هنگام عبوديت خداوند و نيز از خوف خداوند اين چنين مي گريستند. مرحوم آقاي ...3 آوريل 2016 ... حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(۲). نویسنده: محمد لک علی آبادی. عظمت و توکل حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره). در مراسم سالگرد ...3 آوريل 2016 ... حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(۴) .... دیدم او شروع کرد گفت: پیرمرد است، دو دندان از دندان های بالایش شکسته است و تمام خصوصیاتش ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(2) نویسنده: محمد لک علی آبادی عظمت و توکل حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) در مراسم سالگرد ارتحال ملکوتی مرجع ...راز رسيدن اوليا خدا به مقامات بالا چيست؟/ ماجراي ... - خبرگزاری دانشجو ... حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(2) - راسخون. حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(2) نویسنده: محمد لک علی آبادی عظمت و توکل حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) در مراسم سالگرد ارتحال ملکوتی مرجع ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(2) نویسنده: محمد لک علی آبادی عظمت و .... نصب الاهی امام معصوم(ع) از منظر اهل بیت(ع)(2) نویسنده: سید احمد حسینی ب.حکايات و توصيه های اولياء خدا و معارفی سلوکی (5). مرداد ۱۶, ۱۳۹۵ /در متفرقه /توسط. عريضه نوشتن آيت الله گلپايگاني محضر امام زمان (عج) يکي از راه هاي توسل به ..... فرمودند:1- عارفان به مرجعيت شيعه معتقدند اما صوفيان چنين اعتقادي ندارند.2- آنان به ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(2) نویسنده: محمد لک علی آبادی عظمت و ... بررسی نقش عقل در فهم و تفسیر قرآن (2) نویسنده:سید فیاض حسین رضوی ...


کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکیحکایات و توصیه هایماجرای رحلت و قبض روح پیامبر ص توسط عزرائیل کدام چهره‌های سرشناس ایرانی امسال در داستان های اولیا خدا داستانهایاولیاخدا داستان های مؤمنان و اولیای خدا حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی واضح ارزش مجاهدت در راه خدا از دیدگاه قرآن و ائمهارزشمجاهدتدرراهخداازمستدرک الوسائل، ج حکایات و توصیه های اولیاء خدا و و معارفی سلوکی حکایات و حکایات موبایل خرید فروشحکایات و توصیه های اولیاء خدا و حکایات و توصیه های اولیاء خدا و محصول معارفی سلوکی دانلود کتاب چگونه مجرد نمانیمدانلودکتابچگونهمجردحکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی و نماز برخورد قطار مسافری در حکایات و توصیه های اخلاقی صفحه ها • آخرین حکایات و توصیه های براهین اثبات خدا اسماء و صفات اندیشه قم؛ تنها مرکز حوزوی پاسخگویی تخصصی به سؤالات و توصیه های تربیتی نماز مؤمنان و اولیاء خدا خوف و حزنی بر آن ها نیست ؛ آگاه باشید اندیشه قم؛ تنها مرکز حوزوی پاسخگویی تخصصی به سؤالات و داستان ها و حکایات رو یا پشت به قبله بودن که لعنت خدا و ملائکه را توصیه های حوزه معنایی ولایت در قرآن و نهج البلاغه نسخه متنیاولیاء خدا و اولیاء شیطان از خدا رسول با توجه به تأکیدها و توصیه های قرآن و خبرگزاری آریا توصیه‌های غذایی برای افراد بلغمی و … توصیه‌های غذایی برای افراد تیم های فوتبال پیکان و پرسپولیس سلوکی عکس


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3)

[ad_1]

نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق
 

در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و صالحان، حکایت های زیبایی گفته شده اســت. زیباترین این حکایات، درباره امیرمؤمنان (ع) اســت. ایشان درجنگ، تیری به پای شان برخورد کرده بود و حکیمان چون درد بیرون کشیدن تیر و احتمال بیهوشی را زیاد می دیدند، از امام حسن (ع) راه چاره خواستند، ایشان فرمود: «پدرم هنگام نماز، تنها متوجه یاد خداست؛ از این رو، بهترین زمان برای بیرون کشیدن تیر از پای ایشان، هنگام سجده نمازشان اســت.»(29) و همین اقدام انجام شد و در حالی که امام (ع) در حالت سجده نماز بودند، تیر را از پای مبارکشان خارج کردند.
امام حسن مجتبی (ع) نیز وقتی وضو می گرفتند و به نماز می ایستادند، رنگ چهره شان زرد می شد.(30)
درمورد امام سجاد (ع) نیز در روایات آمده اســت که هرگاه به نماز می ایستاد همچون شخصی بود که با دنیا وداع می کند و هرگاه به جمله «مالک یوم الدین» می رسید آن قدر آن را تکرار می کرد که نزدیک بود از دنیا برود. (31) در مورد برخی از بزرگان نیز حالت های عجیبی نقل شده اســت. در همین رابطه جناب آقای کمیلی در درس های منازل السائرین نقل می کردند: «مرحوم آیت الله اصفهانی (ره) وقتی در حرم حضرت امیرمؤمنان (ع) مشغول خواندن دعای ابوحمزه ثمالی می شدند، در همان ابتدای دعا به حالت بیهوشی می افتادند، به حدی که ایشان را بیهوش از حرم مطهر خارج می کردند.»
در مورد یکی از بزرگان که هم اکنون مقیم اصفهان اســت یکی از دوستان نقل می کرد: ایشان نیز یک بار که به عنوان امام جماعت در مسجد، نماز اقامه می کردند پس از پایان نماز می بینند جز دو، سه نفر کسی در مسجد نیست؛ تعجب می کنند و وقتی دلیل را از افراد باقی مانده می پرسند، می گویند: «حدود یک ساعت اســت که شما مشغول نماز خواندن هستید و مردم وقتی دیدند نماز شما طولانی شده، نمازشان را فرادی خواندند و مسجد را ترک کردند.»
وقتی از این ولی خدا می پرسند که در آن حال چه اتفاقی رخ داده بود؟ تنها فرموده بودند: «می شود در این دنیا نیز به لقاء خدا رسید.»

رفع موانع و حجاب های راه با زدودن رذائل اخلاقی
 

یکی از رذائل اخلاقی که همه ی امامان و بزرگان دینی آن را نکوهش کرده اند و جهت دوری از آن دستورات اخلاقی بسیاری داده اند، غرور و تکبر اســت. افراد فاضل و خود ساخته ای که با هوای نفس مبارزه کرده اند می توانند خود را در بسیاری از موقعیت های غیرعادی کنترل کرده دچار غرور نشوند، چنین افرادی زمانی که از آنان تعریف و تمجید می شود مغرور نمی شوند و زمانی که بدخواهان لب به دشنام و بدگویی از آنان می گشایند دلسرد و غمگین نمی شوند.
حضرت آیت الله علوی بروجردی نقل می کردند: در یکی از مجالس که در دوران جوانی محضر عالم ربانی آیت الله شیخ محمدتقی آملی (ره) بودیم ایشان می فرمودند: «من توانسته ام یکی از فضیلت های اخلاقی را پس از هشتاد سال، با مراقبه در خود پرورش دهم و آن این اســت که وقتی انتقاد می شنوم یا حتی دشنامی به من داده می شود، خود را کنترل کنم و اعتراض نکنم، اما با وجود تلاش زیاد، هنوز نتوانسته ام خود را در برابر تعریف و تمجید دیگران کنترل کنم و در برابر این تعریف ها، شادی کاذبی در من شکل نگیرد، هنوز هم وقتی از من، سخنرانی ها و علمم تعریف می کنند، خوشحال می شوم.»
وقتی این حکایت و امثال این جملات را از بزرگانی همچون آیت الله آملی که عمری از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی (ره) و در حال مجاهدت با نفس بوده اند، می شنویم به یاد این جمله امام معصوم (ع) می افتیم که «نباید نسبت به نفس خود، خوش بین باشید و با بدبینی به نفس خود نظر کنید.»(32)

همچون بزرگان از هوای نفس گریزان باشیم
 

امام سجاد (ع) می فرمایند: «خدایا! از هوای نفس به تو پناه می برم» (33)برماست که این سخن زیبای امام (ع) را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم و از خدا توفیق پیروی از اولیاء دین را در همه اعمال و رفتارمان بخواهیم. استاد ارجمند آیت الله علوی بروجردی در پایان درس فقه خود در این رابطه می فرمود: مرحوم آیت الله ملااحمد نراقی (ره) کتابی می نویسد، این کتاب پس از مدتی در اختیار عالم بزرگ دیگری در مازندران قرار می گیرد. به مناسبتی این دو عالم یکدیگر را ملاقات می کنند و عالم مازندرانی به صراحت و بی پرده، انتقاد شدیدی از کتاب نوشته شده توسط مرحوم نراقی (ره) می کند، از این رو با هم به بحث و گفت و گو می پردازند و پس از مدتی مشاجره از هم جدا می شوند.
عالم مازندرانی پس از بازگشت به دیار خود در می یابد که آنچه در کتاب آن عالم بزرگ آورده شده، صحیح اســت و انتقادهای او بی پایه بوده، پس تصمیم می گیرد اشتباه خود را جبران کند. این عالم مسافت زیادی را با پای پیاده با توجه به وسائل آن روز طی کرده، پس از مدت زمان زیادی به کاشان می رسد. به سرعت به نزد مرحوم نراقی (ره) می رود و نزد او به اشتباه خود اقرار می کند. پس از عرض اشتباه، با وجود اصرار زیاد از طرف آیت الله نراقی (ره) مبنی بر ماندن نزد ایشان، آن عالم ربانی خداحافظی کرده، کاشان را ترک می کند و با سختی و طی مسافتی طولانی خود را به مازندران می رساند. این عالم بزرگ همه سختی ها را بر خود هموار کرد تا به اشتباهش اقرار کند و دستخوش هوای نفس نشود.
هرچه معرفت بیشتر شود، صاحب آن همانند درختی که بار و میوه گرفته باشد، همواره افتاده تر و در عین حال با ثمر و برکت بیشتری خواهد بود. عده ای از علماء راستین که راه جمع بین علم و عمل، دیانت و سیاست و دخالت کردن در امور اجتماعی و سیاسی را در پیش گرفته اند اگر در آن اوج امورات دنیوی، زاهدانه زندگی کنند و از ظواهر دنیا کناره گیری نمایند، قطعاً کاری عظیم تر و با اهمیت تر از موارد مشابه ای اســت که تنها یک سالک الی الله بر کرسی درس و ... قرار گیرد و هیچ گونه دخالتی در مسائل اجتماعی، سیاسی نکند.

اولین دیدار علامه طهرانی با مرحوم حداد (ره)
 

ملاقات با اولیاء خدا، همچون باران رحمتی اســت که بر زمین تشنه ای نازل می شود. این باران گوارا سیراب مان کرده و خاطره خوشش در تمام طول عمر، برای مان روح افزاست. آیت الله کمیلی در مورد استادشان آقا سید هاشم حداد(ره) می فرمودند: مرحوم علامه طهرانی (ره) در وقت ملاقات و آشنایی با ایشان جریان خود را چنین نقل می کردند: در سفری که به کربلا رفته بودیم، همراه یکی از دوستان قصد سفر به نجف را داشتیم. قبل از این که راهی نجف شویم به یاد سید هاشم نعل بند افتادم. ایشان شغل شان نعل سازی بود؛ از این رو به سید هاشم نعل بند معروف بودند. بعدها یکی از مریدان شان لقب حداد (به معنی آهنگر) را به ایشان دادند و خود نیز این لقب را پذیرفته بودند؛ از این رو به «سید هاشم حداد» معروف شدند.
قصد دیدار ایشان را کردم، اما همراهم که برای رفتن به نجف عجله داشت، مرا ترک کرد و قرار شد من نیز پس از دیدار هاشم به نجف بروم. آدرس محل کار جدید ایشان را نداشتم، اما با مراجعه به محل کار در اصطبلی، سخت مشغول کار دیدم، شاگردی نیز کنار ایشان بود. جلو رفتم و گفتم: «سید! آمده ام تا نعلی بر پای این حقیر بکوبید.» سید، سرش را بلند کرد و وقتی مرا دید، سلام کرد و به سرعت شاگردش را به بهانه ای بیرون فرستاد؛ آن گاه یک لیوان چای برایم ریخت و فرمود: «آقا جان! این حرف ها را نباید جلوی مردم عادی زد.»
همچنین استاد کمیلی در درس منازل السائرین در مورد اینکه سالک باید خود و خودیت خویش را رها کند و تنها توجهش به حضرت حق باشد از باب نمونه نقل می کرد: علامه طهرانی در شأن مرحوم سید هاشم حداد (ره) خاطره دیگری را چنین نقل می کردند: روزی همراه سید هاشم و عده ای از دوستان از کربلا به کاظمین رفتیم.
در میان راه شاگرد راننده مشغول جمع آوری کرایه ها شد، آقای حداد کرایه پنج نفر را دادند، شاگرد راننده گفت: «شما که شش نفر هستید.» آقای حداد تک تک ما را شمردند. به جز خود آقای حداد، پنج نفر بودیم. شاگرد راننده رو به آقای حداد کرد و گفت: «پس خودت چه؟ تو خودت را حساب نمی کنی؟!»
آقای حداد باز هم خود را گم کرده بود و چنان در عالم توحید و انصراف از کثرت غرق شده بود که از خود غافل گشته، خود را به حساب نمی آورد. ایشان فرمود: «در آن حال به هیچ وجه خود را نمی دیدم تا بالاخره شاگرد راننده و دوستان به من گفتند تا خود را هم به حساب بیاورم و بشمارم.»

نگاهی کوتاه به زندگی نامه علامه طهرانی(34)
 

حضرت آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی تهرانی فرزند مرحوم آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی تهرانی در بیست و چهارم محرم الحرام سال 1345 ه.ق. در تهران در خانواده ای اصیل و اهل علم و تقوی دیده به جهان گشودند. ایشان از طرف مادر پدر از خاندان مجلسی که دارای ستارگان پرفروغی همچون آیات بزرگ الهی: علامه ملا محمد تقی مجلسی و علامه ملامحمد باقر مجلسی و آیت الله وحید بهبهانی و آیت الله علامه سید مهدی بحرالعلوم و آیت الله بروجردی (قدس الله اسرار) هم می باشد و از طرف مادر مادر از خاندان ارزشمند حاج ملا مهدی و حاج ملا احمد نراقی رضوان الله علیهما می باشند. دوران کودکی و نوجوانی را تحت تربیت های دلسوزانه پدر بزرگوارشان گذراند. پس از طی تحصیلات ابتدائی، دوره آموزش متوسطه را در رشته مکانیک و ماشین سازی با درخششی فوق العاده به اتمام رسانیدند، با وجود پیشنهادهای بسیار برای ادامه تحصیل در خارج و پذیرش مسئولیت های مهم در رشته های مختلف، سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تحصیل علوم دینی را برگزیدند و پس از آنکه در مشهد الرضا (ع) بدست مرحوم آیت الله آقا میرزا محمد تهرانی صاحب «مستدرک البحار» که از بزرگان عصر و دائی پدرشان بود، عمامه گذاری نموده و به لباس علم و تقوی ملبس گردیدند، برای شروع علوم حوزوی در نوزده سالگی در سال 1363 ه.ق. عازم شهر مقدس قم شد و در مدرسه حجتیه اقامت گزید.
در همان سال ها به جمع اولین شاگردان علامه طباطبایی (ره) پیوست و از خواص اصحاب ایشان گردید، و در عرفان عملی و تفسیر و حکمت از خرمن پرفیض این مرد الهی بهره ها بردند؛ که این ارتباط نزدیک و بهره وری علمی و روحی تا پایان عمر نورانی ایشان استمرار داشت.
همچنین در حوزه مقدسه قم از محضر بزرگانی مانند آیت الله حاج شیخ عبدالجواد سدهی و آیت الله حاج سید رضا بهاء الدینی و آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری و آیت الله سید محمد داماد و آیت الله سید محمد حجت و آیت الله حاج آقا حسین بروجردی رضوان الله علیهم اجمعین در سطوح مختلف استفاده های شایانی بردند و پس از هفت سال تلاش علمی و مجاهدات عملی به کسب درجات بالای علم و معرفت و رشد روحی نائل آمدند.
درآغاز سال 1371 ه.ق. در بیست و شش سالگی با نظر و توصیه بزرگانی چون علامه طباطبایی و آیت الله صدوقی برای تکمیل تحصیلات خود عازم شهر عشق و ولایت مدفن پاک باب علم نبوی، نجف اشرف گردیده و به آستان بوسی و استفاده از دیار بی کران نور مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه و علی اولاده افضل صلوات المصلین نائل آمدند، در فقه و اصول و حدیث و رجال از بزرگان والا مقامی همچون آیت الله حاج شیخ حسن حلی و آیت الله حاج سید ابوالقاسم خویی و آیت الله حاج سید محمود شاهرودی و آیت الله حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی قدس الله اسرار هم استفاده های فراوانی برده و کمال علمی خویش را رشدی عظیم بخشیدند.
در همین دوران بنا به سفارش علامه طباطبایی که اولین استاد سلوکی ایشان بود با آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی وصی مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی قدس الله نفسه الزکیه در مسائل سلوکی حشر و نشر داشتند و به مؤانست و مراوده به آیت الله حاج سید جمال الدین گلپایگانی (ره) و تثبیت پایه های عرفان عملی خویش پرداختند و در طول مدت اقامت در نجف اشرف از بیتوته هر شب پنجشنبه در مسجد سهله بهره ها بردند.
مجاهده ها و مراقبه های مستمر و ریاضت های شرعیه، تحت فیوضات حضرت امیرالمؤمنین (ع) و عنایات خاص حضرت سید الشهدا (ع) سرانجام ایشان را به حضور انسان کامل و روح مجرد و نادره دهر مرحوم حاج سید هاشم موسوی حداد رضوان الله علیه که از شاگردان مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی اعلی الله مقامه الشرف بود، رسانید و فصل نوینی در زندگی شان پدید آورد که موجب به ثمر نشستن زحمات و مجاهدت های سلوکی که تحقق حقیقت توحید و ولایت الهیه بود.
در سال 1377 ه.ق در سی و سه سالگی پس از اتمام تحصیلات عالیه و رسیدن به درجه اعلای اتقان در علوم عقلی و نقلی و کسب فضائل ظاهری و باطنی، جهت ادای تکلیف و اقامه شعائرالهی و ترویج گسترش توحید و ولایت در امتحانی سخت و دشوار به اشاره مرحوم آقای حداد (ره) و امر حضرت آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی (ره) به تهران بازگشتند و در مسجد قائم خیابان سعدی در سنگر محراب و منبر به نشر احکام اسلام و ارشاد مردم و تهذیب و تزکیه نفوس مستعده و تبیین معارف الهی و دعوت به توحید و ولایت و تصحیح و تعمیق ارتباط مردم با قرآن و عترت پرداختند.
تلاش مخلصانه و مستمرشان با توجه به ابعاد گسترده عملی و شدت درجه اخلاص و نظم و پشتکار خستگی ناپذیر و روحیه تشکیلاتی کار کردن و ابتکاراتی که در اداره مسجد بکار می گرفتند و جلسات پرباری که شخصاً اداره می نمودند، تأثیری شگرف در یاران و شاگردان شان بجا گذاشت و مسجدشان را در آن سال های سرد و سیاه حکومت طاغوتی همانند پناهگاهی روشن و پرفروغ و زنده و پویا، اسوه مساجد دیگر ساخت.
در خلال این سال ها ارتباط خود را با مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری (ره) و مرحوم آقای حداد (ره) از طریق مکاتبات و مسافرت های متعدد استمرار بخشید و در سایه دستورات الهی این بزرگواران مراحل ترقی را یکی پس از دیگری پیمود تا نهایتاً به بالاترین درجات معنوی رسیده و در اوج قله توحید استقرار یافت.
ایشان در آغاز ورود به تهران و استقرار در سنگر هدایت مردم،اساسی ترین کار را تشکیل حکومت اسلامی دانسته و در راستای حرکت به سمت تحقق آن به ایجاد جلسات همفکری با علمای بزرگ و طرح و پی گیری مسائل مختلف و مشکلات این مسیر طولانی پرداختند، که با رحلت آیت الله بروجردی (ره) و تحرکات اسلام ستیزانه حکومت شاه و قیام مردم به زعامت عالمان دینی و درخشش فوق العاده حضرت امام خمینی(ره) در این صحنه، حضرت آقا که با ایشان سابقه آشنایی داشتند ارتباطی دقیق و محکم را پی ریزی نموده، قدم به قدم در مسیر شروع و اوج گیری نهضت به هم فکری و همکاری گسترده پرداختند، و ضمن جذب یاران مطمئن و متعهد برای فداکاری در مسیر حذف حکومت طاغوت و تحقق حکومت اسلام از هیچ تلاشی دریغ نکردند و در مواقع حساس برای نجات رهبری نهضت از زندان و اعدام، فعالیتی وسیع و همه جانبه و مؤثر را طراحی و اجرا نمودند.
ایشان پس از بیست و سه سال تلاش مستمر و مخلصانه در سال 1400 ه.ق. به توصیه استاد سلوکی شان مرحوم حداد (ره) به منظور مجاورت و آستان بوسی حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء به مشهد مقدس مهاجرت نموده و در مدت پانزده سال پایانی عمرنورانی و پربرکت خویش، لحظه ای از تلاش بی دریغ برای ترویج توحید و ولایت و تربیت نفوس و دستگیری از شوریدگان و عاشقان کوی دوست و تربیت طلاب فاضل و عامل و تدوین و نشر «دوره علوم و معارف اسلام» فروگذار ننموده و آثار گرانقدری در زمینه علوم و معارف اسلامی به جای گذاشتند.
این عالم ربانی با پشت سر گذاشتن چندین بیماری سنگین و خطرناک که آثار برخی از آنها تا پایان عمر مبارکشان استمرار داشت، لحظه ای از تلاش خدایی خود آرام نگرفت و سرانجام پس از هفتاد و یک سال مجاهده فی سبیل الله در صحنه های مختلف، در روز شنبه نهم ماه صفر سال 1416 ه.ق قالب بدن را رها کرده و به ملکوت اعلی پیوست و پیکر مطهرشان پس از تشییع باشکوه علماء و طلاب و با نمازی که آیت الله بهجت (ره) در صحن آزادی بر ایشان اقامه نمودند، در قسمت جنوب شرقی صحن انقلاب در حرم مطهر به خاک سپرده شد؛ و همان گونه که آرزو قلبی خود را از قبل ابراز نموده بودند، مرقدشان در ناحیه پایین پا و پشت سر حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء زیر پای زائران بارگاه ملکوتی آن حضرت قرار گرفت. رحمت الله علیه، رحمه الله الواسعه.

چند خاطره و توصیه از مرحوم آقای حداد (ره)
 

جناب استاد شیخ صالح کمیلی در مورد مرحوم آقا سید هاشم حداد (ره) استاد بزرگ عرفان که سالیان زیادی در محضرشان بوده اند، می فرمود: «ایشان به ذکر قلبی بسیار تاکید داشتند و می فرمودند: همیشه باید بکوشیم که قلب مان به یاد خدا باشد و اگر چه با زبان ذکری نمی گوییم، با دل خدا را یاد کنیم.»
استاد کمیلی می فرمود: آقای حداد همیشه می فرمودند: «من وقت ندارم.» ما متوجه دلیل سخن ایشان نمی شدیم و با خود می گفتیم: ایشان چه کار دیگری انجام می دهند که هیچ گاه فرصت ندارند؟ بعدها فهمیدیم که کار ایشان، مراقبت از نفس و رسیدگی به خویشتن اســت و به دلیل مراقبه و محاسبه زیاد، از کارهای دیگر باز می مانند و به همین سبب می فرمایند: «من وقت ندارم.»
از این حکایت، اهتمام زیاد و در حقیقت خوش بین نبودن آقای حداد (ره) به نفس شان بر می آید. حضرت علی (ع) نیز می فرماید: رحم الله عبداً لم یرض من نفسه؛ خداوند رحمت کند کسی را که از نفس خویش راضی و خشنود نباشد.(35) البته گام برداشتن در مسیر کنترل نفس و سیر و سلوک، مراحل مختلفی دارد و همان گونه که برای آموختن یک علم، کلاس ها و دوره های مختلف را باید گذراند، مسیر سیر و سلوک نیز مراتبی دارد. برای مثال، در ابتدا باید تنها مراقب باشیم که گناهی نکنیم پس از مدتی کار مکروه را نیز انجام نمی دهیم، مدتی بعد کار مباح نیز نباید از ما سر زند و اندکی بعد باید بکوشیم تا کار نیکی انجام دهیم و خود را به اخلاق الهی زینت بخشیم، که مراحل مختلف تخلیه، تجلیه و تحلیه می باشند.
عارف بزرگ مرحوم آقا سید هاشم حداد (ره) سفارش می کردند که: «گاه برای افزایش اطمینان قلبی و به یاد آوردن توجهات الهی نسبت به خویش، خود را با گذشته خود یا حال افراد پایین تر از خود مقایسه کنید و ببینید خداوند چه لطف و توجهی به شما داشته اســت.» البته این به معنی مغرور شدن به خود و جایگاه مان نیست، بلکه از آن جهت اســت که از نا امیدی رها شویم و به یاد آوردن لطف و توجه پروردگار، روح امید را در وجودمان زنده گردانیم.
آقای کمیلی درباره استادشان آقای حداد (ره) می فرمود: ایشان به اندیشیدن در این روایت بسیار تاکید می کردند: «رحمت الله امرا عرف نفسه و علم من این وفی این و الی این؛(36)؛خدارحمت کند کسی را که نفس خود را بشناسد و بداند از کجا آمده و در کجا اســت و به کجا می رود.» مقصود از این روایت این اســت که باید هر فرد، استعدادش را بشناسد و خود را برای قبر آماده کند و بداند که به چه جایگاهی خواهد شتافت.

نگاهی کوتاه به زندگی نامه مرحوم سید هاشم حداد (ره)(37)
 

در سال 1318 ه.ق در یکی از ایالت های هندوستان، کودکی متولد شد که اسمش را «هاشم» گذاردند؛ او بعدها در کربلا و نجف ساکن گردید و به «سید هاشم حداد» معروف شد و عارفی بزرگ در جهان تشیع به شمار آمد.
سید در حالی که در درون خود یک دریا حرف و حدیث داشت؛ تصمیم خود را گرفت و خطوط سرنوشت آینده خود را برگزید و به حوزه علمیه رفته و مسیر زندگی اش را آگاهانه انتخاب کرد.
در کربلا به دروس علمی و طلبگی مشغول شد. سیوطی را می خواند که برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شد. او با توجه، دقت و هوشمندی خاصی که داشت متوجه شد در نزدیکی های مدرسه ای که مشغول به تحصیل اســت همه روزه عارف والامقامی تردد می کند و به تدریس می پردازد، بسیاری از جویندگان حقیقت، شاگردی او را می کنند.
پس از آنکه این موضوع را فهمید، در جستجو برآمده و متوجه شد نام آن استاد «سید علی قاضی» اســت که از بهترین شاگردان عارف بزرگ و صاحب مقام نجف «سید احمد کربلایی» اســت. سید هاشم از وقتی که فهمیده بود شاید گمشده اش این مرد بزرگ باشد مدام می اندیشید که: «اکنون چگونه به حضورش بروم؟»
او در نمازی که به همین منظور به جا آورد، میان قنوت و سجده هایش از خدا یاری طلبیده و از روح سخاوتمندانه امیرالمؤمنین (ع) کمک خواست: « یا امیرالمؤمنین! خود می دانی که با چه هدفی آمده و چه آرمانی دارم، کمکم کن و راه را برای صعودم به پیشگاهت باز فرما ...»
او می گوید: «همین که به محضرش وارد شدم، دیدم سید رو برویم نشسته اســت، بی اختیار به سویش کشیده شدم، سلام کردم و دستش را بوسیدم، مرحوم قاضی فرمود: رسیدی!»
و من حجره ای برای خود گرفتم و از آن وقت و از آن جا باب مراوده با آقا مفتوح شد. آقای قاضی به این حجره زیاد می آمدند و گاهی می فرمودند: «امشب حجره را فارغ کن، می خواهم تنها در اینجا بیتوته کنم.»
او به مقامی رسید که مرحوم آقای قاضی زبان به توصیف او گشوده و از مقامات او سخن به میان آورد:«سید هاشم در توحید مانند سُنی ها که در سُنی گری تعصب دارند در توحید ذات حق متعصب اســت و توحید را چنان ذوق کرده و مس نموده اســت که محال اســت چیزی بتواند خللی در آن به وجود بیاورد!»
هرچند که او پس از سال ها اقامت در نجف به صلاحدید استاد به کربلا و جمع عائله و خانواده خود برگشته بود اما ارتباط آنها کماکان برقرار بود و استاد هرگاه که به کربلا مشرف می شدند در منزل ایشان سکونت می گزید.
آقا سید هاشم می گوید: «پس از مراجعت به کربلا غیر از اوقاتی که آقا به کربلا مشرف می شدند که گاهی در ایام زیارتی و غیر آن نیز من به نجف اشرف مشرف می شدم، یک روز خدمتشان رفته بودم هوا بسیار گرم بود و ایشان مشغول استراحت و خواب بودند چون دیدم ممکن اســت در صورت در زدن ایشان را از خواب بیدار کنم، بنابراین کنار در منزل، بر زمین نشستم و چون خسته بودم لحظاتی به خواب رفتم، ساعتی نگذشته بود که استاد خود بیرون آمده و با ملاطفت و محبت مرا به منزل برد.»
شغلی که برای خود برگزیده بود کمی حیرت انگیزاست؛ نعل سازی و آهنگری! اما این حرفه پوشش خوبی برای ریاضت و گمنامی ایشان بود. جنسش را ارزانتر از دیگر آهنگرها به مشتری می فروخت و در وقت وزن کردن، سنگین تر می کشید و بر روی آن جنس ارزان و سنگین، اضافه نیز می ریخت! آنگاه به هرکس که نسیه می خواست بدون استثناء نسیه می داد.
مرحوم علامه طهرانی (ره) در وصف ایشان در کتاب روح مجرد می فرماید: حاج سید هاشم درافق دیگری زندگی می نمود، اگر بخواهیم تعبیر صحیحی ادا کنیم در «لاافق» زندگی می کرد. آنجا که از تعین برون جسته، از «اسم» و «صفت» گذشته و جامع جمیع اسماء و صفات حضرت حق تعالی شده بود. اسفار اربعه را تماماً طی نموده و به مقام انسان کامل رسیده بود. هیچ یک از قوا و استعدادها نبود مگر این که در وجود گرانقدرش به فعلیت رسیده بود.
حاج سید هاشم، انسانی بود با فعلیت تامه، برای وی «مرگ و زندگی»، «صحت و مرض»، «دیدن صورت های معنوی و عدم آن»، «بهشت و دوزخ» علی السویه بود. تمام نسبت ها در همه عوالم از او منقطع بود مگر نسبت الله.
حقیر و مرحوم مطهری سوابق دوستی و آشنایی دیرین با هم داشتیم و ذکر مبارک حضرت آقا با وی نیز کم و بیش به میان آمده بود. وقتی هم که ایشان از کربلا به تهران تشریف آورده بودند، رفاقت ایجاب می کرد که میان شان ملاقاتی صورت گیرد و این دوست دیرین نیز از محضر عارف ربانی متمتع گردد، روی این اصل بنده به ایشان اطلاع دادم و او به منزل ما که در احمدیه دولاب بود تشریف آورده و در یک مجلس عمومی مرحوم حداد را زیارت نمود و سؤالاتی نیز به عمل آورد که ایشان پاسخ دادند.
با همین یک ملاقات شهید مطهری شیفته سید هاشم حداد شد. گویا که گمشده خود را یافته اســت. روزی دیگر باز ایشان به همان منزل آمده و ساعتی با هم به گفتگو پرداختند. پس از اتمام گفتگو مرحوم مطهری از من پرسید که: آیا ممکن اســت که آقای حداد یک ساعت به من وقت بدهند تا در خلوت با ایشان ملاقات داشته باشم؟ عرض کردم: اشکال ندارد، ایشان وقت می دهند و جا هم هست.
وقتی موضوع را به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند که مانعی ندارد. ایشان برای فردای همان روز ساعتی را معین نمودند تا ملاقات خصوصی شان انجام شود.
درست در ساعت تعیین شده، شهید مطهری در جلسه حاضرشد و من آنها را به پشت بام برده و برای اینکه کسی نیز احیاناً مزاحم شان نشود در بام را از پشت بستم.
دراین جلسه مرحوم مطهری هر سؤالی داشت از ایشان می نماید و ایشان نیز جواب می دهند. وقتی ساعت به سر رسید حضرت آقا به پایین تشریف آورد، مرحوم مطهری نیز پشت سر ایشان بام را ترک کردند.
آن روز آقای مطهری به قدری شاد و شاداب شده بود که آثار مسرت از وجناتش پیدا بود، من هیچ اطلاعی از صحبت های این دو حاصل ننمودم، نه از شهید مطهری پرسیدم که موضوع صحبت شان چه بود و نه از حضرت آقا. فقط آقای مطهری هنگام خروج آهسته به حقیر گفتند: «این سید حیاتبخش اســت.»
سید دارای مادر زن تلخ مزاج و تنگ نظری بود که هیچ سازگاری با او نداشت و برخلاف زنش که انسانی متعادل و صبور بود او بدخلق و اهل جار و جنجال بود و شبی نبود که داماد خود را که انسانی قانع و سر به زیر بود آرام بگذارد!
مخالفت و اذیت پیرزن به حدی شدت می گیرد که سید هاشم احساس تکلیف می کند که عیال خود را طلاق دهد تا از دست مادر زنش نجات پیدا کند. اما استاد عارفش آیت الله قاضی (ره) وی را به «صبر» توصیه می کند و از او می خواهد که شکیبایی پیشه کند.
مرحوم آقای حداد می گوید: «آنچه این مادر زن بر مصائب ما می افزود تحمل می نمودم تا اینکه یک شب تابستان که پاسی از شب گذشته بود و من به شدت خسته و فرسوده بودم از بیرون به منزل آمده و خواستم به اتاق خودم بروم، آن شب علاوه بر خستگی، تشنه و گرسنه نیز بودم.
تا داخل حیاط شدم، دیدم که مادر زن کنار حوضچه نشسته و از شدت گرما، پاهایش را در حوض قرار داده و از شیر بر روی آن آب می پاشد. او تا فهمید که من وارد شدم شروع به فحش و ناسزا نمود و مرا با کلمات بد و رکیک مخاطب ساخت، وقتی چنین شد من دیگر به داخل اتاق نرفته و یکسره از پله ها به بام رفتم.
این زن باز خاموش نشده و صدای خود را بالا برد و با تندی، فحش و ناسزا نثارم می نمود! صدای او به قدری بلند بود که نه تنها من، که همسایه ها نیز سخنان نامناسب او را می شنیدند.
آن قدر ادامه داد تا اینکه حوصله ام به سر آمد، دیگر آنجا نایستادم و بی آنکه پاسخی داده و پرخاشی کنم از پله ها پایین آمده و سر به بیابان نهادم، هدف و جای خاصی نداشتم ولی می رفتم. متوجه هم نبودم که به کجا می روم، همین قدر می دانستم که می روم، در این حال احساس کردم که دو تا شدم؛ سید هاشمی که مورد ظلم و تعدی مادر زن اســت و سب و شتم او را می شنود و سید هاشمی که من هستم؛ با کیفیتی عالی و مجرد.
از فحش های مادرزن هیچ نصیبی به این سید هاشم نمی رسید و او به این سید هاشم کاری نداشت و سب و شتمی نمی نمود. احساس کردم این حال و کیفیتی که در آن هستم، سرور آفرین، خوب و شادی زا بوده و عجیب اینکه در اثر صبر و تحمل بر اهانت های مادر زن این حالت برای من حاصل شده اســت.
این فتح بابی بود که اطاعت فرمان استاد برایم به ارمغان آورده بود، فهمیدم که اگر از دستورات استاد قاضی پیروی نمی کردم تا ابد همان سید هاشم پریشان و غمگین باقی می ماندم ولی با پدیدار شدن آن حالت، سید هاشمی گشته بودم بسیار دگرگون و متفاوت، درمکانی رفیع و مقامی ارجمند که گرد هیچ غصه بر صورتم نمی نشیند.
فوراً به خانه برگشته و بدست و پای مادر زن افتادم، من دست و پای او را بوسیده و می گفتم: «مبادا خیال کنی که من از گفته های تو ناراحت و دلگیرم! نه چنین نیست شما هر وقت هرچه خواستید به من بگویید که اینها برای من مفیدند!»
مرحوم آقای حداد در مورد توجه به کودکان می گوید: «وقتی دخترم بیگم در دو سالگی از دنیا رفت من دارای حالات و روحیات مخصوص خود بوده و نمی توانستم که مرگ و زندگی را تشخیص دهم ... پس از او دختر دیگرم فاطمه نیز باز در دو سالگی فوت کرد، مرگ او در شب روی داد، ما او را در اتاقی نهاده بودیم که فردا دفنش نماییم. من بی آنکه قصد خاصی داشته باشم به نظر بچه به او نگاه می کردم، فکر می کردم که کودکی از دنیا رفته اســت و موضوع چندان اهمیتی ندارد. همان شب، دیدم که نفس او پیش چشمانم عیان شده و از گوشه اتاق بزرگ شده و تمام خانه را فرا گرفت، کم کم روح او بزرگ و بزرگتر شد و ناگاه دیدم که تمام کربلا را فرا گرفت و به دنبال آن بلافاصله تمام دنیا را مظروف خود نمود!
در حقیقت آن طفل معصوم، ماهیت وجودی خود را به من نشان می داد که با اینکه کودکم، ولی بزرگم. این عظمت حقیقی او بود بنابراین ما باید به اطفال و کودکان خود احترام بگذاریم و به نظر بزرگ به آنها بنگریم زیرا که بزرگند و ما آنها را خرد می پنداریم، ابراهیم پسر دو ساله پیامبر، به قدری بزرگ بود که اگر می ماند به مثابه خود پیامبر، بزرگ می شد کانه پیغمبر همان فرزندش ابراهیم اســت که بزرگ شده و ابراهیم همان پیامبر اســت، منتها در دوران خردسالی و طفولیت: «ذریه بعضها من بعض.»(38)قنداقه نوزادان را تا چند ماهگی در مجالس علم و محافل ذکر و حسینیه و جاهایی که نام امام حسین (ع) برده می شود ببرید چرا که نفس کودک همچون مغناطیس اســت و علوم و اوراد و اذکار و قدوسیت امام حسین (ع) را جذب می کند.
طفل اگرچه زبان ندارد ولی ادراک می کند و روحش اگر در دوران کودکی به محل های معصیت برده شود، جرم و گناه او را آلوده می کند و نیز اگر او را به جای پاک و طیب و طاهر ببرند، محل های ذکر و عبادت و علم، پاکی و صفای آنها را به خود می گیرد.
اطفالتان را به اتاق های روضه و ... ببرید، علماء سابق هم این گونه می کردند، این کار آثار زیادی بر روی طفل دارد و او آنچه را که اخذ کند تا آخرش در وجوش ثابت می ماند، جزء غرائز و صفات فطری او می گردد. نفس بچه، در این زمان قابلیت محضه اســت اگرچه این موضوع مهم و سر خطیر را مردم معمولی درک نمی کنند!»
ایشان در مورد حالات معنوی خود می گوید: «بعضی از اوقات چنان سبک و بی اثر می شوم که گویی «پرکاهی» هستم که در هوا قرار گرفته و به چرخ در آمده ام. گاهی اوقات نیز آن گونه از خود بیرون می آیم که به عنوان مثال گویا ماری پوست عوض می کند! من در گوشه ای افتاده و چیزی هستم و بدن و اعمالم هم چیزی مثل پوسته مار که به شکل مار اســت.
یکبار که به حمام رفته بودم، طبق معمول پول ها و وسایلم را به صندوق دار تحویل داده و برای استحمام به داخل رفتم. هنگام بیرون آمدن که می خواستم امانت خود را تحویل بگیرم، دیدم که به جای صاحب حمام شاگرد او پشت صندوق ایستاده اســت.
شاگرد حمام گفت: سید امانتی تو چقدر اســت؟ گفتم: دو دینار! او گفت: ولی اینجا سه دینار اســت نه دو دینار! گفتم: چرا معطلم می کنی؟ یک دینارش را خودت بردار و دو دینارش را به من بده تا بروم. صاحب حمام وقتی صحبت من و شاگردش را دید پرسید: چه خبر اســت؟ شاگردش گفت: این سید می گوید: من دو دینار امانت گذاشته ام ولی اینجا سه دینار وجود دارد! صاحب حمام گفت: امانت او را من خودم گرفتم و سه دیناراست، بده برود و به حرف های این سید هیچ وقت گوش نده که غالباً گیج بوده و حالش خراب اســت!
در آن لحظه من در موقعیتی بودم که نمی توانستم در آنجا درنگ نموده و با آنها گفتگو کنم، اگر کمی نیز معطلم می کردند فوری می آمدم؛ گاهی در یک لحظه علومی از من می گذرد بسیار عمیق و بسیط و کلی که چون لحظه دیگر بخواهم به یکی از آنها توجه کنم می بینم که عجبا، فرسنگ ها از من دور شده اســت!»
وقتی در مورد اعمال و مناسک حجش از او می پرسند، جواب می دهد:
«اعمال خود به خود برایم معلوم می شد و عملم طبق آن قرار می گرفت. در مسجد الحرام که وارد شدیم بدون معرفی، رکن «حجرالاسود» را شناختم و دانستم که از اینجا باید طواف کنم. از آنجا شروع نموده و طواف کردم و بدون حساب هر شوط برایم معلوم بود و در آخرین شوط طواف، خود به خود تمام شد و از مطاف خارج گشتم، «سعی»، «تقصیر» و محل نماز حضرت ابراهیم (ع) نیز چنین بود»
سید هاشم حداد (ره) در مورد تاریخ کربلا می گوید: «مردم چقدر غافلند که غصه می خوردند و اندوه و ماتم به پا می دارند. صحنه عاشورا عالی ترین منظره عشق بازی اســت و زیباترین مواطن جمال و جلال الهی و نیکوترین مظاهر اسماء و رحمت و غضب. عاشورا برای اهل بیت (ع) چیزی جز عبور از درجات و مراتب و وصول به ذروه اعلای حیات جاودان و منسلخ شدن از مظاهر و تحقق به ظاهر و فنای مطلق در ذات احدیت چیزی نبوده اســت.»
نزدیکان جناب سید می گویند: او در دهه عاشورا زیاد می گریست اما گریه شوق، بعضی اوقات از شدت وجد و سرور چنان اشک از چشمان شان فرو می بارید که محاسن شریفشان خیس می شد.
آن مرحوم به تلاوت قرآن که با صورت حزین باشد بسیار علاقمند بود و صوت و آهنگ او نیز بسیارجذاب و دلربا بود. در وقت خواندن قرآن در تفکر پیرامون آیات الهی محو می شد، هرکس هم که شاهد بود و تلاوت های او را می شنید تغییر حالت پیدا نموده و جذبه برایش دست می داد.
در نافله شب، با تکیه بر صوت و صدای زیبا و آهنگ حزین سوره های طولانی را می خواندند و نماز شب شان، چندین ساعت طول می کشید. تا اواخر شب ها خوابی نداشت، اول شب قدری استراحت می نمود سپس مدت ها در حال توجه رو به قبله می نشستند و مشغول توجه و تفکر می شدند، بعد از آن مقداری استراحت می کردند و دوباره بیدار می شدند و به همین ترتیب چهار رکعت دیگر نیز می خواندند و باز رو به قبله به حال خلسه و توجه تام و تمام، تا قریب اذان صبح یا نماز می خواندند، یا همین طور متفکر و ساکت رو به قبله می نشستند.
روزی کسی سؤالی از ایشان می نماید: آیا شما تا به حال خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا الفدا مشرف شده اید؟
پاسخ شگفت انگیز و معناداری که ایشان بلافاصله به شخص می دهند به قدری حیرت انگیز اســت که نظری نمی توان برای آن یافت. جواب سید به سؤال یاد شده این بود: «کور اســت هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیفتد!»
به شاگردان خود نیز توصیه می نمودند: «دنبال کشف و شهود نروید این طلب ها سالک را از راه خدا دور می کند، گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفی که خدا پیش آورد ممدوح اســت نه آن که بنده آن را دنبال کند.» می فرمودند: «این گونه کارها بنده را از خدا به خود مشغول می کند و خلاف سیر می باشد.»
بیمارستان کربلا روز دوازدهم رمضان 1405 ه.ق را نشان می داد و ساعت، سه ساعت مانده به غروب که سید سخن خود را تکرار می کند: «مرا مرخص کنید تا به منزل بروم! سادات تشریف آورده و منتظر من می باشند!»
پزشک معالج دکترشروفی، متحیرانه جواب منفی می دهد: امکان ندارد که شما به خانه بروید ابداً!
آقای حداد متوجه می شود که دکتر شروفی ملتفت کلام او نشده اســت! این جا بود که سید به قسم متوسل شده و جدش فاطمه زهرا (س) را واسطه قرار می دهد:
«تو را به جده ام فاطمه زهرا (س) قسم می دهم! بگذار من بروم. سادات مجتمع شده و منتظر من هستند. من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم!»
دکتر از این جملات سید هیچ چیز متوجه نشد ولی وقتی این اصرار شدید را می بیند، تاب مقاومت را از دست داده و بی اختیار دستور مرخصی سید را امضاء می کند.
بدن مبارک آن مرحوم را شبانه غسل داده و کفن نمودند و به صورتی غیرمترقب، جمعیت انبوهی از کربلا و جاهای دیگر گرد آمدند و با چراغ های زنبوری فراوان جسدش را به حرم مطهر حضرت حسین بن علی (ع) و حضرت عباس (ع) برده و پس از طواف در مقبره شخصی به خاک سپردند. رحمه الله علیه، رحمه الله الواسعه.

پی نوشت ها :
 

29- منتهی الامال، ج 1.
30- همان.
31- انوار البهیه، ص 158.
32- اشاره به روایت بحار الانوار ج 6، ص 32.
33- کافی ج 2، ص 561.
34- برگرفته از کتاب «آیت عرفان».
35- بحار الانوار، ج 6، ص 32.
36- صراط منیر، ص 42.
37- برگرفته از کتاب «عارف شرق».
38- اشاره به آیه 34 سوره آل عمران.
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


16 جولای 2011 ... حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(3) ... در مورد عبادت و نماز اهل بيت (ره) و ديگر بزرگان و صالحان، حکايت هاي زيبايي گفته شده است.3 آوريل 2016 ... حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(۳) ... در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و صالحان، حکایت های زیبایی گفته شده است.حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر ...حکايات و توصيه های اولياء خدا و معارفی سلوکی (5). مرداد ۱۶, ۱۳۹۵ /در متفرقه /توسط. عريضه نوشتن آيت الله گلپايگاني محضر امام زمان (عج) يکي از راه هاي توسل به اهل ..... را جانشين ايشان مي دانيم.3- عامل ديگري که تفاوت اهل عرفان و اهل تصوف را آشکار مي ...حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3) نویسنده: محمد لک علی آبادی نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و ...راز رسيدن اوليا خدا به مقامات بالا چيست؟/ ماجراي ... - خبرگزاری دانشجو ... حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(2) - راسخون. حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و ...30 مه 2016 ... هم با رویکرد زیبایی. ... 3 دستیابی به مطالبی در رابطه با مبحث امام شناسی در عاشورا. 7 . حکايات و توصيه هاي اولياء خدا و معارفي سلوکي(3) - راسخون


کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(4)

[ad_1]

تحمل در برابر سختی های دنیوی
 

همه ما در پی یافتن راهی هستیم که بتوانیم با ائمه معصومین (ع) رابطه بهتری برقرار کنیم و تلاش می کنیم راهی را بیابیم که اهل بیت (ع) به ما بیشتر توجه کنند. طبیعی اســت که هرچه علم و معرفت کسی بالاتر رود، انتظار اهل بیت (ع) از او بیشتر می شود.
آقای اسلامیه داماد آیت الله انصاری همدانی (ره) در جلسه ای که به مناسبت سالگرد ایشان برگزار شده بود داستانی را نقل می کرد و می فرمود: مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی (ره) که اهل کرامات و مکاشفات بود، تعریف می کرد که: چند روز قبل از تولد فرزندم، یکی از اقوام برای مراقبت از همسرم به منزل ما آمد، یکی از این شب ها وقتی به خانه برگشتم، آن خانم گفت که چیزی در خانه نیست، از من خواست مقداری مواد غذایی تهیه کنم. پولی برای خرید نداشتم و چون ساعات پایانی شب بود، اقدامی برای قرض گرفتن نیز ممکن نبود. ناچار به قصد تهیه چیزی از خانه بیرون آمدم و به سمت حرم حضرت فاطمه معصومه (س) حرکت کردم. خیابان ها خلوت بود و در حرم نیز بسته شده بود. هیچ آشنایی را اطراف حرم ندیدم، از دوربه گنبد نگاه کردم و مشغول دعا کردن شدم. با همه وجود، به حضرات معصومین (ع) متوسل شدم و به صورت گله مندی مطالبی را بیان کردم. دست خالی و خجالت زده به خانه برگشتم و بدون اینکه کسی متوجه بازگشتم شود، به رختخواب رفتم، ولی از شدت ناراحتی خوابم نمی برد. قبل از اذان صبح به قصد خواندن نماز شب بیدار شدم؛ ناگهان صدای در بلند شد و وقتی در را باز کردم، دستی از پشت در پاکتی داد و گفت: این از طرف امام حسین (ع) اســت و آن حضرت پیغام فرستاده اند: «ما از فرزندمان بیش از این ها توقع داریم.»تا من به خود آمدم و درب را باز کردم دیگر چیزی را ندیدم. داخل پاکت، مقداری پول بود. وقتی فرزندم به دنیا آمد، تمام هزینه هایش مساوی با مبلغ داخل آن پاکت بود.

شیطان دشمن آشکار و همیشگی بنی آدم
 

در روایتی آمده اســت: یکی از روزها که حضرت موسی (ع) در حال مناجات با حضرت حق بود، شیطان به شدت نزدیکی آن جناب به خدا حسد ورزید و تصمیم گرفت حضرت موسی (ع) را از مناجات باز دارد، اما حضرت موسی (ع) غرق در توجه و یاد خدا بود و اطرافش را ملائکه فرا گرفته بودند؛ از این رو شیطان چاره ای ندید جز آن که به فریب روی آورد. او زمین را شکافت و از زیر پای موسی (ع) آشکار شد. موسی (ع) تعجب کرد و گفت: «چرا این جا آمده ای؟ زود دور شو.» شیطان پاسخ داد: «آمده ام تا نگذارم مناجات کنی.» موسی جواب داد: «هرگز به مقصودت نخواهی رسید.» شیطان گفت: «ولی من به مقصودم رسیدم، زیرا تو هم اکنون به جای مناجات با خدا، با من سخن می گویی. همین قدر هم از سوی تو برای من کافی اســت.»
بله! شیطان این قدر طمع در مورد بنی آدم دارد که اگر بشود حتی یک آن، ما را به خود متوجه کند و از خدا غافل نماید.
در همین رابطه، آقای اسلامیه نقل می کردند: آقای فاطمی (ره) برایم تعریف کردند: «شبی بعد از نماز شب، حال عجیبی پیدا کردم و ارتباط خوبی با حضرت حق یافتم، در حال مناجات بودم که متوجه سر و صدایی شدم؛ تعدادی از شیاطین جن بودند که در اتاق مجاور سر و صدا می کردند تا مانع راز و نیاز من شوند. می شنیدم که هلهله می کنند، می خندند و می گویند: «او هم می خواهد آدم شود! ولی ما نمی گذاریم». سخن شان را که شنیدم، لعن شان کردم و بلند گفتم: «به کوری چشم دشمنان و شیاطین، آدم هم می شوم.» راز و نیازم را قطع نکردم و حال بهتری پیدا کردم.»
توجه داشته باشیم که در چنین مواقعی بهترین راه پسندیده، لعنت بر شیطان و تکرار ذکر «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» اســت و باید مراقب بود که زبان را به فحش و ناسزا نگشاییم.

نگاهی کوتاه به زندگی نامه آقا سید عبدالله فاطمی (ره)(39)
 

عالم ربانی مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی شیرازی از مبرزین شاگردان آیت الله انصاری (ره) و صاحب کرامات و خرق عادات عدیده بود و از افرادی اســت که در سیر و سلوک، بسیار زحمت کشیده بودند. جناب حجت الاسلام و المسلمین صفوی قمی نقل می کند: من با ایشان مراوده زیادی داشتم و از ایشان خرق عادات زیادی دیدم. یک روز جناب آقای شرکت که از عارفین وارسته اســت به من پیغام دادند که: سیدی به منزل ما آمده، خوب اســت به منزل ما بیایی و او را ملاقات کنی. من هم به منزل آقای شرکت رفتم. دیدم سیدی لاغر و سیاه چهره آنجا نشسته که آثار ریاضت و عبادت از چهره او نمودار اســت. در همان برخورد، شیفته اخلاق او شدم. بعد از ساعتی ایشان فرمود: شب برای شام این جا بیا که با هم باشیم. من گفتم: شب، سه تا منبر دارم و طول می کشد. ایشان فرمودند: اگر تا ساعت دوازده شب هم طول بکشد ما منتظر شما هستیم. خلاصه من آن شب منبر سوم را تعطیل کردم تا زودتر خدمت آنان برسم. آمدم منزل، استحمامی کرده و بعد که خواستم بروم، دیدم همسرم برایم سفره غذا انداخته و اصرار دارد که شام را چون آماده اســت میل کنم. من هم برخلاف میل باطنی، شام را در منزل خودم خوردم و بعد به طرف منزل آقای شرکت رفتم. حدود ساعت ده و نیم بود که آنجا رسیدم. دیدم سفره غذا را دارند جمع می کنند. گفتم: مگر شما قرار نبود که تا ساعت دوازده منتظر من باشید! سید عبدالله فاطمی فرمود: من دیدم که سفره انداخته ای و مشغول غذایی، من هم به آقای شرکت گفتم: غذا را بیاور. بعد سید فرمود: مگر شامت فلان چیز نبود! مگر بعد از غذا یک پرتقال پوست سبز هم نخوردی! مگر پشت کرسی غذا نمی خوردی و ...!
و تمام خصوصیات اتاق و غذاخوردن مرا ذکر کرد، بعد مشغول صحبت شدیم. گفتم: جناب آقای فاطمی! فلان فامیل من در بیمارستان بستری اســت، سرانجامش چطور می شود؟ دیدم او شروع کرد گفت: پیرمرد اســت، دو دندان از دندان های بالایش شکسته اســت و تمام خصوصیاتش را گفت و من تا آن زمان با اینکه شخص مریض از بستگان نزدیکم بود توجه به دندان های شکسته اش نداشتم، فردا که به بیمارستان رفتم و نگاه کردم، دیدم دقیقاً دو تا از دندان هایش شکسته اســت. بعد آقای فاطمی فرمود: او را نور سیادتش تاکنون نگه داشته و الا تاکنون در جهنم سقوط کرده بود ولی مریضی او خوب می شود. آقای صفوی می گوید: از او هرچه درباره بستگان سؤال کردم، ایشان از همه با ذکر خصوصیات جواب می داد.
همچنین جناب آقای صفوی نقل می کند: یک روز آقای فاطمی برایم نقل می کرد که: جوانی کمونیست نزد من آمد و گفت: پدرم در حال احتضار اســت، مردم می گویند که از شما کارهایی بر می آید، اگر پدر من برگشت، من مسلمان می شوم. من با آن جوان به سمت منزلش رفتیم. وقتی که پشت در رسیدیم، دیدم ملائکه قبض روح داخل خانه آمده اند، به درگاه الهی عرض کردم: خدایا من دلم می خواهد این جوان مسلمان شود، طوری عمر پدر او را طولانی کن. دیدم که ملائکه قبض روح رفتند، بعد داخل خانه شدم، دیدم پدرش را رو به قبله کرده بودند، دست او را گرفتم و یک سوره حمد خواندم، یک دفعه بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من و دور من می چرخید. گفت: ملائکه قبض روح آمده بودند، من دیدم این آقا پشت در دعا کرد و ملائکه رفتند.
آن جوان مسلمان شد و در حال حاضر کارمند یکی از بیمارستان های اصفهان می باشد.
باز یک بار دیگر حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نقل می کرد: شب های پنج شنبه در منزل آقای رضوی هندی در کربلا روضه هفتگی بود، یک شب که در روضه او نشسته بودم و معمولاً ده الی پانزده نفر شرکت می کردند، هنگامی که روضه خوان مشغول روضه بود، دیدم که نور قرمزی وارد خانه شد، بعد نور قرمز رفت و نور سفیدی آمد، من نور سفید را می شناختم و آن نور امیرالمؤمنین علی (ع) بود مثل این که خورشید وارد خانه شد. من دعا کردم: خدایا برای آقای رضوی وسیله خیر بیاور. بعد از مجلس یک راجه پولدار هندی نزد من آمد و گفت: من می خواهم ماهی چهارده دینار به مجلس اباعبدالله (ع) کمک کنم. من گفتم: پس هفت دینار آن را به آقای رضوی بده. بعد آقای رضوی نزد من آمد و گفت: آیا امشب در مجلس خبری بود؟ گفتم: چطور! گفت: من نور ضعیفی به در و دیوار می دیدم.
یکی از دوستان ایشان حکایت می کرد که: شب عاشورا از منزل حضرت آیت الله نجابت (ره) به اتفاق مرحوم فاطمی عازم منزل بودیم، به خیابان که رسیدیم تاکسی را صدا کردیم و سوار شدیم، رادیوی تاکسی روشن بود و موسیقی پخش می کرد. جناب سید عبدالله فاطمی رو به راننده کردند و فرمودند: موسیقی را خاموش کن. ولی راننده با جسارت زیاد گفت: خاموش نمی کنم، نمی خواهید پیاده شوید. همین کار را هم کردیم. به محض پیاده شدن، یک ماشین سواری جلوی پای مان توقف کرد و گفت: حاج آقا بفرمایید، هرکجا می روید در خدمتتان هستم. سوار که شدیم رو به آقای سید عبدالله کرد و گفت:
حاج آقا! من شما را تا در منزل می رسانم. جلوی منزل که توقف نمود، دست در جیب خود کرد و یک دسته اسکناس بیرون آورد و به مرحوم آقا سید عبدالله داد و گفت: من چند روزی اســت که می خواهم این پول را به خدمت یک روحانی سید بدهم، آیا شما قبول می فرمایید؟ آقا قبول نمودند و پس از آن رو به من کرده و فرمودند: هرکس که برای رضای خدا کار کند و قدم بردارد، خداوند این گونه جواب او را می دهد.
جناب سید محی الدین فاطمی فرزند مرحوم حجت الاسلام و المسلمین فاطمی (ره) که در حال حاضر در تهران ساکن هستند نقل می کنند: شبی در عالم رویا دیدم که روز قیامت به پا شده و مرا به همراه عده زیادی از مردم که به صورت یک صف طویل بودیم به سمت جهنم می بردند، زمین زیر پای ما به صورت پله برقی حرکت می کرد و ما را به طرف دوزخ حرکت می داد و مردم دسته دسته در جهنم سرنگون می شدند، به طرف چپ نگاه کردم، دیدم یک باغ بسیار سرسبز و خرم اســت که با نرده هایی که اطراف آن اســت از ما جدا می شود و پدرم در آن باغ زیر درختان قدم می زند، هرچه او را صدا زدم و فریاد کردم ابداً توجهی نمی کرد و من هم به سمت دوزخ نزدیک و نزدیک تر می شدم. من یکباره فریاد زدم: پدر تو را به جده ات زهرا (س) مرا دریاب! و به محض اینکه نام حضرت زهرا (س) را گفتم، زمین از حرکت ایستاد و من بر لبه پرتگاه جهنم توقف کردم و به درون گودال جهنم سقوط نکردم ولی حرارت آتش صورت مرا سوزاند، دست به صورتم گذاشتم، دیدم دستم هم سوخت، در این هنگام نعره ای کشیدم و متوجه شدم، همسرم مرا بیدار کرد و گفت: چه خبره؟ چرا در خواب داد و فریاد می کنی؟ گفتم: چراغ ها را روشن کن، لامپ ها که روشن شد و همسرم به صورت من نگاه کرد با تعجب گفت: چرا صورت شما سوخته؟ من جریان را برایش نقل کردم. فردا به پزشک مراجعه کردم و پزشک پماد سوختگی برای من نوشتند. گفتم: آقای دکتر شما به عنوان یک پزشک تأیید می نمایید که صورت و دست من سوخته اســت؟ و چند بار تکرار کردم. پزشک گفت: مگر خودت شک داری؟ صورت و دست شما سوخته و من هم برایت پماد سوختگی نوشته ام. سید محیی الدین فاطمی اضافه کردند که مدت ها از این پماد استفاده کردم تا خوب شدم.

یادی از مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره)
 

مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) از افرادی هستند که در مسیر قرب الهی به مرتبه بالایی دست یافته اند. درباره مرتبه بالای معنوی ایشان، جناب حجت الاسلام والمسلمین آقا تهرانی این خاطره را بیان می کردند: من بعد از مدت ها تلاش توانستم به حضور ایشان رسیده، از محضرشان کسب فیض نمایم؛ در حالی که به سخنان ایشان گوش می دادم و بهره می گرفتم، ذکر شریف «لا اله الا الله» را زیر لب تکرار می کردم و چون با گفتن این ذکر لب ها تکان نمی خورد، کسی متوجه تکرار این ذکر نمی شد. در این حال، آقای دولابی رو به من کردند و فرمودند: «لطفاً هم اکنون ذکر لا اله الا الله را تکرار نکنید، زیرا با گفتن این ذکر، فرشتگان حضور پیدا می کنند و رفت و آمد آنها تمرکز مرا بر هم می زند.»
از این خاطره نکته های اخلاقی بسیاری برداشت می شود؛ از جمله تأثیر بالای ذکر شریف «لا اله الا الله»، قدرت روحی و معنوی آقای دولابی (ره) مبنی بر باخبر بودن از کاری پنهانی (تکرار ذکر) و دیدن فرشتگانی که دیگر حاضران توانایی دیدارشان را نداشتند. ان شاء الله که با حقائق عالم بیشتر و بهتر آشنا شویم و از آنها بهره مند گردیم.

یادی از مرحوم آیت الله مشکینی (ره)
 

برخی از بزرگان، گرچه به مقام های بلند معنوی و دنیایی دست می یابند، هم چنان متواضع و فروتن هستند. مرحوم آیت الله مشکینی (ره) نمونه آشکار این افراد اســت. ایشان مقام هایی چون ریاست مجلس خبرگان رهبری را دارا بودند، از نظر علمی جایگاه ویژه ای داشتند و دارای شخصیت اخلاقی و معنوی برجسته ای بودند.
یکی از دوستان، نامه ای را در مورد مشکلی تنظیم کرده بود و لازم بود خدمت آیت الله مشکینی ببرند؛ از این رو، همراه فردی دیگر، خدمت ایشان رسیدند، لحظه ورود، آیت الله به احترام ورود دو طلبه جوان بر می خیزند و پس از دقایقی صحبت، وقتی دوستم به قصد تقدیم نامه بر می خیزد و به سوی آقای مشکینی می رود، ایشان باز به احترام ایشان تمام قد بلند می شود؛ به این ترتیب آیت الله مشکینی با آن شخصیت والا به احترام دو طلبه بسیار جوان، در یک مجلس کوتاه چند بار از جای خود بر می خیزند و فروتنی زیاد خود را آشکار می کنند.
حاج آقای صدیقی در جلسه ای به مناسبت سالگرد رحلت آیت الله مشکینی (ره) خاطره ای را از قول آقای محمدی گلپایگانی نقل کرده، می فرمودند: قبل از انقلاب، آقای مشکینی برای تبلیغ به گلپایگان دعوت شده بودند. شب اول، زمانی که قصد خوابیدن داشتند، تشکی در اتاق برای شان پهن کردیم، اما ایشان گفتند در تشک نمی خوابند. وقتی علت را جویا شدیم، فرمودند: «اگر جای خوابم نرم و راحت باشد، ممکن اســت نتوانم به راحتی برای نماز شب بیدار شوم و از زمان عبادتم کاسته شود.» این حرکت ایشان در جهت ایجاد سختی برای خود به سبب عبادت پروردگار یادآور کارها و اقدامات بزرگان گذشته اســت. می گویند: بزرگی بود که هرگز زمان خواب، پاهای خود را دراز نمی کرد زیرا معتقد بود در محضر حضرت حق باید جانب احترام و شرم و حیا را نگاه داشت.
آقای ری شهری داماد آیت الله مشکینی (ره) می گوید: من روز آخر زندگی آقای مشکینی کنارشان بودم. آن روز از ایشان پرسیدم: «دنیا را چگونه می بینید؟» ایشان فرمود: «من خود را در حال جدا شدن از فرزندان و آشنایان می بینم، اما می دانم به جایی خواهم رفت که افرادی چون آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی و ... را خواهم دید.» منظورشان این بود که به سمت شهیدان و نیکوکاران خواهند رفت و به این مسئله یقین کامل داشتند. این یقین، نشانگر آن اســت که به جایگاه والایی رسیده بودند و از سرانجام کارهای نیک شان با خبر بودند.
آیت الله مشکینی (ره) ادامه می دهند. «توقع دارم از کسانی باشم که خدا آنان را قبض روح می کند.» در روایات آمده اســت که خداوند بندگان خاص خود را خود قبض روح می کند و سایر افراد توسط حضرت عزرائیل (ع) و فرشتگان دیگر قبض روح می شوند، که باز نشانگر عظمت روحی و اعتقادی ایشان اســت.

نگاهی کوتاه به زندگی آیت الله شیخ علی مشکینی (ره)(40)
 

آیت الله مشکینی یکی از شخصیت های برجسته معاصر، فقیه و معلم اخلاق در روزگار ما بود و ویژگی هایی چون مجاهدات مستمر در راه دین و پاسداری از ارزش های اسلامی و انسانی در نیم قرن اخیر، او را در حوزه های علمیه برجسته ساخته بود.
آیت الله مشکینی در سال 1300 ه. ش در روستای آلنی یا آلی مشکین شهر دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در دامنه سرسبز کوه های سبلان سپری کرد.
آیت الله مشکینی خود در این خصوص می گوید: «ما در ده آلنی در یک فرسخی مشکین شهر زندگی می کردیم، پدرم در بیست و پنج سالگی خودش دنبال درس را گرفت و به چند شهر سفر کرد، چراغ ما از گل بود که خود پدرم ساخته بود و به آن روغن کرچک می ریختند.
پدرم چهار سال در نجف بود که نامه نوشت و ما را نیز به آنجا فرا خواند و ما به اتفاق دایی و خانواده به نجف رفتیم.»
پس از رحلت پدر با وجود این که سختی و مرارت و فقر و نداری بر زندگی شان سایه افکنده بود، عزم سفر می کند و راهی حوزه علمیه اردبیل می شود.
آیت الله مشکینی درباره سال های سخت دوران یتیمی خویش می گوید: «با وجود همه سختی ها و نبود امکانات، چیزی که ما را امیدوار کرده بود؛ توکل به خدا و ایمان به راهی بود که در آن پای نهاده بودیم، هرچند در این غربت و تنهایی سایه پدر و مادر نبود لکن همواره خدا بود و باور این حضور ما را از یأس و ناامیدی نجات می داد» ایشان نزدیک به دو سال در حوزه علمیه اردبیل به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس همراه دو تن از دوستانش راهی قم گردید. او دراین باره می گوید:
«ما وقتی تصمیم گرفتیم به قم بیاییم مانده بودیم که چه کنیم تا خرجی راه فراهم شود و تصمیم خود را عملی سازیم، آن وقت زندگی به گونه ای بود که هیچ کدام در شرایط مناسبی نبودیم. وقتی در بین سه نفرمان این مسئله مطرح شد و تصمیم به چاره جویی گردید، من در آن شب با همین فکر به خواب رفتم. در آن شب خواب دیدم که بعداً برایم مثل معجزه تحقق پیدا کرد، خواب دیدم که در خانه هستم و باید از یک عده پذیرایی کنم، بعد دیدم که یک ظرف پر از کره آوردند که به همراهش مبلغ شش تومان پول به من دادند. چند وقتی از این ماجرا گذشت. در یکی از روزها تصمیم گرفتم که به دهات اطراف به دیدار دوستانی که با پدرم رفت و آمد داشتند رفته و دیداری از آنها انجام بدهم، شاید هم به این جهت بود که قصد خداحافظی داشتم. هنگام بازگشت چون دوستان پدرم فهمیده بودند که سفر قم در پیش دارم به اصرار پولی در اختیار من قرار دادند که دقیقاً پنج تومان بود. من به شهر آمدم و دیگر نظرم قطعی شده بود و دوستانم نیز اعلام آمادگی کردند. در هنگام رفتن به محل سوار شدن از نزدیک های محل اقامت آیت الله بادکوبه ای که امام جماعت و عالم بزرگ این شهر بود می گذشتم، موافق ادب دیدم که به او نیز سلام کنم، سفر خود را به عرض ایشان برسانم. پس از خارج شدن از منزل ایشان دوستم یک تومان به دست من گذاشت و گفت که از طرف همسایه آیت الله بادکوبه ای اســت. من در همین لحظه بود که به درستی خواب و لطف و رحمت الهی نیز پی بردم.»
آن مرحوم درباره سفارش پدرش برای تحصیل علم می گوید:
«پدرم در آخرین لحظات عمرش تنها سفارشی که برای من کرد این بود که فرمود: پسرم! در روز قیامت به پیش من رو سیاه می آیی اگر احکام و عقاید و تفسیر را فرا نگرفته باشی.»
آیت الله مشکینی به تهذیب و خودسازی طلبه ها عنایت خاصی داشت و از جمله عالمانی بود که در پایه گذاری درس اخلاق در حوزه زحمات زیادی را تحمل کرد. بیان شیوا، اعتماد به نفس، ایمان و عمل به گفته های خود، او را استاد بزرگ اخلاق حوزه ساخته بود.
او از طلاب پیشرو در صحنه های رویارویی با استبداد آن عصر به شمار می رفت، کسی بود که وقتی روس ها قسمتی از آذربایجان را اشغال کرده بودند و هنوز جوانی کم سال بود در برابر عناصر متجاوز آنها مدت ها مقاومت کرد و سپس در آخرین لحظات که او را دستگیر می کنند با دخالت عشایر از چنگ آنها نجات یافته و راهی قم می شود.
وی پس از تبعید امام خمینی (ره) از جمله افراد نادری بود که به سرانجام این نهضت الهی امید بسته و تا سال های پیروزی همچنان مقاوم و پا بر جا در مسیر نهضت بود.

شهادت و رسیدن به مقام فناء
 

مرتبه فنا از مراتب ویژه معنوی و به آن معناست که انسان، افکار، عقاید و ... و در حقیقت همه هستی خود را در دریای بی کران الهی غرق و نابود کند و اراده اش تبدیل به اراده الله شود؛ همچنان که امامان ما چنین بودند و ما در دعاها، آنان را با عناوین الهی مورد خطاب قرار می دهیم، مثل: «السلام علیک یا عین الله» سلام بر تو ای چشم خدا! و یا «السلام علیک یا ثار الله»، سلام بر تو ای خون خدا.
یکی از مواردی که انسان را به مقام فنا می رساند «شهادت» اســت. وقتی کسی به جهاد می رود و در راه خدا می جنگد و جانش را فدا می کند، با این فدا کردن خویش برای خشنودی خدا، به مقام فنا رسیده اســت.
آیت الله انصاری (ره) در مورد آیت الله دستغیب (ره) پیش بینی می کردند که ایشان در راه خدا شهید می شوند و به مقام فنا می رسند.(41)
همین مطالب در مورد مرحوم آیت الله دکتر بهشتی (ره) نیز صادق اســت. یکی از افرادی که در روز بمب گذاری و شهادت 72 تن، از همراهان دکتر بهشتی بودند و به لطف خدا زنده مانده و تنها مجروح شده اســت، نقل می کرد: «آن شب پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، آیت الله بهشتی سخنرانی خود را آغاز کردند. آن شب حالت خاصی داشتند. ناگهان در بین صحبت های شان مکث کوتاهی کردند؛ سپس فرمودند: دوستان! بوی بهشت را استشمام نمی کنید؟! لحظاتی بعد، صدای انفجار مهیبی در ساختمان پیچید و همه بزرگان مجلس در زیر آوار شهید شدند.»
در رابطه با معرفی حضرت آیت الله شهید بهشتی (ره) حضرت آیت الله جوادی آملی در سالگرد شهادت ایشان بعد از آنکه از هوش سرشار و مدیریت و چگونگی اداره کشور در ایام اول انقلاب توسط آن شهید بزرگوار مطالبی بیان کردند، فرمودند: «در همان ایام شهادت آیت الله بهشتی که در حال تدوین لوایحی در مورد شورای عالی قضایی کشور بودیم، یک روز مقداری قرآن تقدیم به روح پرفتوح ایشان قرائت کردم و خوابیدم. همان موقع در خواب، ایشان را دیدم که به طرفی حرکت می کنند. وقتی از ایشان پرسیدم: کجا می روید؟ با اشاره ای که کردند قصر باشکوه و بارگاه عظیمی را نشان دادند که جایگاه و محل استقرار ایشان بود.»

نگاهی کوتاه به زندگی نامه آیت الله بهشتی(42)
 

پدرش از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لومبان بود و به کارهای مذهبی مردم می پرداخت و برای تبلیغ و رسیدگی به مسائل شرعی، به روستاهای اطراف اصفهان می رفت و به فعالیت دینی، سخنرانی و بیان احکام مشغول بود و نماز جماعت اقامه می کرد و مشکلات آنان را برطرف می ساخت.
مادرش نیز زنی پاکدامن و پرهیزکار بود و در انجام احکام شرعی و آداب اسلامی دقت نظر داشت. این بانوی محترم دختر حضرت آیه الله حاج میر محمد صادق خاتون آبادی اســت. ایشان از مراجع بزرگوار و محققان صاحب نام بود.
کودکی چهارساله بود، اما با همسالان خود تفاوت داشت. اخلاق نیک او حکایت از آینده درخشانش می کرد. ایشان تحصیلات را در چهارسالگی در مکتب خانه ای آغاز نمود. خیلی سریع خواندن و نوشتن و روخوانی قرآن را فرا گرفت. تا اینکه بعدها به دبستان دولتی رفت و هنگامی که امتحان ورودی از او گرفتند، گفتند باید به کلاس ششم برود ولی از نظر ما نمی تواند. بنابراین او را برای کلاس چهارم پذیرفتند. پس از آنکه تحصیلات دبستانی را به پایان رساند، در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شد. سپس به دبیرستان سعدی رفت و سال اول و دوم را در دبیرستان گذراند.(43)
در 14 سالگی تحصیلات دبیرستان را نیمه تمام می گذارد و به یکباره مسیر زندگی اش عوض می شود و شوقی برای حضور در حوزه احساس می کند و به جرگه حوزویان در می آید تا با استفاده از فضای معنوی این پایگاه پاک، راه سعادت را در پیش گیرد و با مناجات های شبانه خویش در آن محیط روحانی، بتواند پر و بالی بزند.
آقا سید محمد چهار سال در حوزه علمیه اصفهان به تحصیل علوم دینی پرداخت و در این مدت کوتاه با پشتکار فراوان و استعداد درخشانی که داشت، دروسی را که باید در مدت هشت سال خوانده شوند، در مدت چهار سال به پایان رساند و در 18 سالگی برای تکمیل تحصیلات عالی و به دست آوردن دانستنی های تازه به شهر مقدس قم عزیمت کرد تا در جوار پربرکت حضرت فاطمه معصومه (س) و در محضر استادان گرانقدر، کسب فیض کند.
در مدرسه حجتیه در حجره ای ساده سکنی گزید و به درس و بحث مشغول گشت و با دوستانی چون شهید مطهری (ره) و امام موسی صدر آشنا شد و در مدت شش ماه بقیه دروس سطح (مکاسب و کفایه) را به پایان رساند و در سال 1326 در درس خارج فقه و اصول شرکت کرد. در همین سال با همفکری دوستانی چون شهید مطهری برنامه ای به منظور تبلیغ مذهبی در روستاهای دورافتاده، تنظیم کردند.
با اینکه در سال دوم دبیرستان تحصیلاتش را نیمه تمام گذاشته و به سوی حوزه شتافته بود، دوباره تصمیم گرفت که همزمان با درس های حوزوی، فراگیری دروس ناتمام گذشته را نیز ادامه دهد. با کوشش فراوان و استعداد سرشار خویش آن دو مسیر علمی را با هم ادامه داد. به طوری که در سال 1327 موفق به اخذ دیپلم ادبی گشت و در همان سال وارد دانشکده منقول و معقول (الهیات و معارف اسلامی کنونی) شد و در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت و در سال 1330 موفق به اخذ دانشنامه لیسانس در رشته فلسفه شد.
ایشان پس از اخذ لیسانس از تهران به قم مراجعت نمود و در درس خارج فقه و اصول شرکت جست و به موجب علاقه فراوانی که به مباحث فلسفی و عقلی داشت، در درس اسفار و شفا علامه طباطبایی حضور یافت و از شاگردان همیشگی آن درس محسوب شد و در شب های پنجشنبه و جمعه با شهید مطهری و دیگر دوستان جلسه گرم و پرشوری برپا کردند که نتیجه آن به صورت کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئالیسم»با پاورقی های شهید مطهری تنظیم و منتشر گردید.
پس از پنج سال تحصیل و تدریس در شهر مقدس قم، درسال 1335 وارد دانشکده الهیات شد و تا سال 38 در آن دانشکده مشغول تحصیل در دوره دکترا بود، ولی پس از اتمام تحصیل در آن دانشکده به خاطر فعالیت های چشمگیر فرهنگی، تبلیغی و سیاسی که در داخل و خارج کشور به عهده داشت، نتوانست رساله دکترای خویش را ارائه دهد و این امر به تأخیر افتاد. سرانجام در سال 1353 رساله دکترای خود را تحت عنوان «مسائل مابعدالطبیعه در قرآن» با راهنمایی استاد شهید مرتضی مطهری ارائه و از آن دفاع کرد و موفق به اخذ دکترا در رشته فلسفه شد.
یکی از ویژگی های بارز آیه الله بهشتی، توجه فراوان به نماز بود. هیچ گاه چیزی نمی توانست ایشان را از نماز اول وقت باز دارد. هنگام نماز، کارها را رها می ساخت و به سوی تکلم با خدا می شتافت و اگر چنانچه جلسه ای بود و موقع نماز فرا می رسید، یادآوری می کرد که موقع نماز اســت، برای عبادت خدا خودمان را آماده کنیم.
از صفات نیک آن عالم ژرف اندیش پذیرفتن حق بود، حتی اگر به ضرر او تمام می شد. همین که می فهمید سخنی حق اســت، آن را می پذیرفت و این بیانگر صفای روح آن اسوه اخلاق اســت.
زندگی او سراسر نظم بود و موفقیت چشمگیرش بیشتر در گرو نظم بوده و بدین وسیله این مسیر را با موفقیت پیموده اســت.
از دیگر صفات پسندیده، صبر در مقابل ناملایمات بود. هرگاه با مشکلی مواجه می شد، عصبانی نمی گردید، بلکه با صبر و متانت آن را حل می کرد.

تأثیر زمان و مکان در حالات انسان
 

زمان و مکان تأثیر ویژه ای در روحیات و توفیقات انسان دارند، قرارگرفتن در مکان های مقدس چون: مسجد الحرام، حرم پیامبر (ص) حرم ائمه اطهار (ع) و حرم حضرت معصومه (س) موجب ایجاد حالت های روحی و معنوی خاصی در انسان می شود.
درباره معنویت شهر قم، آیت الله جوادی آملی خاطره جالبی را بیان می کردند، ایشان می فرمودند: «یک بار که از قم به شهر دیگری سفر می کردم، در ماشین مشغول مطالعه بودم، ناگهان احساس کردم دیگر مطالب را به خوبی سطرهای قبل متوجه نمی شوم. به بیرون نگاه کردم و دیدم از شهر قم خارج شده ام.»
این مطلب نشان دهنده ی آن اســت که حضور در یک شهر مقدس حتی قدرت یادگیری و فهم مطالب را در فرد تقویت می کند.
ذکرهایی که اشیاء و مخلوقات خدا بیان می کنند، در مکان های مختلف متفاوت اســت. در این رابطه مرحوم آقای قوچانی (ره) می فرمایند: پیاده از نجف به کربلا آمدم، به حرم امام حسین (ع) که رسیدم، شنیدم که صدای زنگ ساعت حرم امام حسین (ع) می گوید: «هل من ناصر ینصرنی» آیا کسی هست که مرا یاری دهد. در همان موقع ساعت حرم حضرت عباس (ع) شروع به نواختن کرد و این ذکر را تکرار می کرد: «لبیک لبیک».
یکی از دوستان تعریف می کرد: «وقتی در شهرستان بودم با دقت به ساعت خانه نگاه کردم و احساس کردم با هر تکان عقربه اش که می گفت: «تیک تیک» به من می گوید: «ذهب ذهب (رفت، رفت) زمانی که به قم رسیدم، ناخودآگاه به ساعت منزل نگاه کردم و احساس کردم می گوید: عجل عجل (عجله کن، عجله کن).
آیت الله لنگرودی (ره) درباره اهمیت توجه به زمان ها می فرمودند: «یکی از دلایل این که گاه انجام چله نشینی ها و دستورالعمل ها اثر نمی کند، عدم توجه به زمان و مکان اســت، اگر می خواهید ذکر حتماً در شما اثری به جا گذارد، باید آن را در زمان و مکان ثابتی انجام دهید.»
نمونه کامل و قطعی این بحث را می توان به مواقع اذان نمازها و مکانی که به نام مساجد و یا محل عبادت در اقامه نماز به آن در روایات و احکام اسلامی اشاره شده اســت توجه نمود.

حضور قلب در عبادات
 

داشتن حضور قلب در عبادت ها، به آسانی ممکن نمی شود و بزرگان و سالکان راه حق نیز پس از زحمات فراوان به این مهم دست می یابند. جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر کرمی نقل می کرد: حکایتی را از حضور قلب رهبر انقلاب شنیده بودم که می خواستم بدون واسطه آن را از ناقل آن بشنوم لذا خودم از حاج آقای راشد یزدی درباره حضور قلب آیت الله خامنه ای در نماز از ایشان پرسیدم که فرمودند: در دوران تبعید که در یکی از مناطق محروم استان سیستان و بلوچستان ساکن بودیم گاه ملاقات هایی با افراد انقلابی صورت می گرفت. در یکی از این ملاقات ها که آیت الله خامنه ای هم حضور داشتند، از ایشان خواستیم نماز را اقامه کنند. ایشان جلو ایستاد و همه به ایشان اقتدا کردیم. دقایق ابتدایی نماز یک مرتبه بزغاله ای وارد محل نماز شد و با حرکات خود حواس نمازگزاران را پرت کرد و آنان را به خنده انداخت. همه نمازشان را شکستند ولی آقای خامنه ای هم چنان به نماز خواندن خود ادامه دادند. پس از پایان نمازشان به ایشان عرض کردیم: «شما چطور توانستید خود را نگه دارید و نمازتان را نشکنید در حالی که همه به خنده افتادند و نمازشان را شکستند» آقای خامنه ای با تعجب گفتند: «چرا؟ مگر اتفاقی افتاده بود!»
گفتیم: «مگرندیدید که حیوانی وارد شد و با حرکات خود همه را به خنده انداخت؟ صدای خنده جمع را نشنیدید؟ ایشان گفتند: خیر، نه حیوانی را دیدم و نه صدای خنده ای شنیدم.» و همه از حضور قلب ایشان تعجب کردیم.

توجه به طهارت قلب در ادعیه
 

یکی از راه های نزدیک شدن به پروردگار و گشایش برخی از مشکلات «گفتن ذکر» اســت. در رابطه با گفتن ذکر و نام های حضرت حق، باید توجه داشت که طی کردن مسیر در این وادی و کسب معرفت کافی به ذکرها، نیازمند یک استاد و آشنای راه اســت. همان گونه که هنگام بیماری، نمی توان به تشخیص خود دارو مصرف کرد و لازم اســت به پزشک مراجعه کنیم، نمی توان ذکری را از کتابی آموخت و بدون کسب آموزش های لازم، به گفتن آن مشغول شد، همچنین همان گونه که هر دارویی برای یک نوع بیماری مفید اســت هر ذکری نیز برای رفع نوع خاصی از مشکل ها یا کسب معرفت در یک راه خاص سودمند اســت.
از اینها گذشته، قبل از گفتن ذکرها و نام های پروردگار باید به پاکی وطهارت قلب دست یافت. استفاده از استاد و همراه شدن با او، پاکی قلب او را به ما منتقل می کند و در حقیقت به وسیله او می توانیم به حریم حضرت حق راه یابیم. علاوه بر اینها، خداوند به برکت حضور آن استاد بزرگ، مشکلات و سختی های راه را از بین می برد.
یک روز همراه یکی از دوستان خدمت یکی از اساتید محترم رسیدیم. دوستم یک مشکل اقتصادی بزرگ داشت که پس از سال ها درگیری با آن، هنوز برایش قابل حل نبود، از این رو مشکل را برای استاد شرح داده از ایشان درخواست دادن ذکر یا دستورالعملی را برای رفع این مشکل نمود. استاد هم فرمودند: «پس از نماز صبح، رو به قبله می ایستی، دست راستت را روی قلبت می گذاری و هفتاد مرتبه می گویی: «یا فتاح: ای گشاینده»، البته این ذکر را به نیت این که خداوند راه مستقیم و مسیر حق را برای درک مسائل معنوی به سوی تان باز کند تکرار کنید و نه فقط به نیت حل مشکلات دنیایی، که البته با باز شدن مسیر حق به سوی تان مشکلات دنیایی نیز حل می شود.» دوستم دستورالعمل استاد را انجام داد و با شگفتی بسیار متوجه شدیم مشکلی که راه حلی برایش به نظر نمی رسید، به سادگی حل شد.

الهامات الهی و ملاک آنها
 

گاهی اوقات بدون هیچ مقدمه ای، فکر و احساسی به ذهن انسان می رسد. در این میان، نمی توان یقین کرد که آن فکر درست بوده اســت یا خیر. یکی از استادان در این رابطه می فرمود: «ملاک درستی یا اشتباه بودن آن فکر، قرآن کریم و سخنان پیامبر و امامان (ع) اســت. اگر آن فکر بر اساس کلام قرآن و پیامبر باشد، فکر درستی اســت و نوعی الهام قلبی اســت و اگر قرآن و احادیث و روایات آن گمان را تأیید نکرد، باید یقین کرد که گمانی باطل و نادرست اســت.»
ایشان در این رابطه خاطره ای را نقل می کرد و می فرمود: روزی بعد از تمام شدن نماز خود، مثل همیشه به سجده رفتم و خدا را شکر کرده و بلافاصله از پیامبر و اهل بیت (ع) نیز تشکر کردم و عرض کردم: «شکرا لله و لمحمد و آله». در همان حال، به ذهنم آمد که نکند این کار من که پس از شکر خدا، پیامبر (ص) را شکر کردم و تشکر از بنده خدا را در کنار شکر از خود پروردگار آورده ام، کار نادرستی باشد! همان لحظه این آیه قرآن به من القا شد که می فرماید:
«ان اشکرلی و لوالدیک؛ از من شکر کنید و از پدر و مادرتان»(44)
پیامبر (ص) و علی (ع) نیز پدر امت هستند از این رو، شکر آنان نیز لازم اســت. این خطور قلبی در حقیقت مؤید آن مطلب بود که کار من مبنی بر شکر از پیامبر خدا و اهل بیت او پس از پروردگار، کاری بس پسندیده و نیک اســت.

معرفت به خدا و طریقه وصول به آن
 

پس از آنکه حضرت حق در کره خاکی انسان را خلق فرمود به عنوان اولین انسان هم او را خلیفه و پیامبر خود قرار داد تا اولین فرد و اولین رسول در عالم خلق یکی باشد.
انبیاء که سفرای الهی هستند، نمایندگان و واسطه های شناخت مردم با حضرت رب العالمین می باشند. بعد از ختم رسل که با آمدن حضرت رسول اکرم (ص) این مهم توسط امامان معصوم (ع) انجام می گیرد که همه شناخت و معرفت خود از خداوند را مدیون این ذوات مقدس می باشند. استاد بزرگوارمان می فرمودند:
جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره) شبی فرهاد کوه کن را در خواب می بینند و به او می گویند: «شما که چنین استعدادی در عشق داشتی، چرا عاشق خداوند نشدی؟ آخر عشق به شیرین کجا و عشق به شیرین آفرین کجا!»
فرهاد آه سردی کشیده می گوید: «افسوس! در آن زمان کسی نبود که حتی برای یک مرتبه به من بگوید که امکان عاشق شدن خدا نیز وجود دارد و اگر شما این مطلب را می گویید به برکت محمد و آل محمد (ص) اســت که این گونه آگاه شده اید.»

پی نوشت ها :
 

39- برگرفته از کتاب «در کوی بی نشان».
40- برگرفته از کتاب «گلشن ابرار» ج 5.
41- در کتاب در کوی بی نشان ها می خوانیم: جناب حاج آقا محمد رضا گل آرایش پدر محترم دو شهید، می فرمودند: اینجانب به اتفاق شهید آیت الله دستغیب (ره) و آیت الله نجابت در حدود سال 1335 هجری شمسی به همدان خدمت آیت الله انصاری (ره) رفتیم در یکی از روزها که خدمت آن عارف ربانی نشسته بودیم شهید دستغیب از آیت الله انصاری (ره) درخواست نمود که او را در رسیدن به مقام فنا یاری کند و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت؛ بعد آیت الله دستغیب جهت کاری از اتاق بیرون رفتند، آیت الله انصاری (ره) رو به ما کرد و فرمود: این سید برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار می کند ولی نمی داند که مقام فنای او باعث شهادت و کشته شدنش به وسیله دشمنان اسلام می شود. در جلسه ای دیگر صریحاً به خود آیت الله دستغیب (ره) چنین می گوید: شما به مقام فنا می رسید ولی بعد از اینکه به دست دشمنان اسلام به شهادت برسی. و خبر شهادت آیت الله دستغیب از جمله اخباری بود که قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود. جناب آقا اسلامیه شاگرد و داماد آیت الله انصاری (ره) نقل می کردند که: من این خبر را از حاج مؤمن شنیدم و وقتی جریان را به آیت الله نجابت گفتم، ایشان فرمودند: من خودم بودم که آیت الله انصاری (ره) صریحاً خبر از شهادت رسیدن آیت الله دستغیب را دادند.
حضرت آیت الله حاج صدالدین حائری شیرازی نقل می کردند که: من و شهید دستغیب (ره) همراه آیت الله انصاری (ره) از مسجد به سمت منزلشان می آمدیم، وقتی به درب خانه رسیدیم، آقای دستغیب به من رو کرد و فرمود: ما که زمان انبیا و ائمه هدی (ع) را درک نکرده ایم و آنها را ندیده ایم اما وقتی این مرد را آدم می بیند می فهمد که آنها چقدر بالا بوده اند. بارها شهید آیت الله دستغیب (ره) به آیت الله نجابت می فرمودند: که اگر ما با آیت الله انصاری (ره) آشنا نمی شدیم از توحید چیزی درک نمی کردیم حتی آیت الله دستغیب می فرمودند: لذایذی که از سخنان حضرت خاتم الانبیا و حضرات معصومین (ع) به وسیله ایشان نصیب بنده می شود، از دیگر کسی نصیب نشده و بهره های روحانی و علمی آن مقدار که از ایشان استفاده نمودم از دیگری استفاده ننموده ام و لذا آیت الله دستغیب در اثر مصاحبت ایشان به تمام معنا یگانگی خداوند علی اعلی را یافته و مدارج عالیه ای را در عرفان طی کرده بود.
42- برگرفته از کتاب «گلشن ابرار» ج 2.
43- یادنامه شهید مظلوم، سید فرید قاسمی، ص 17.
44- سوره لقمان، آیه 14.
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی


ادامه مطلب ...

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(5)

[ad_1]

عریضه نوشتن آیت الله گلپایگانی محضر امام زمان (عج)
 

یکی از راه های توسل به اهل بیت و ائمه اطهار (ع) نوشتن نامه و عریضه ای به آن بزرگواران اســت. این نامه ها را پس از نوشتن، می توان در ضریح امام (ع) یا در آب روانی انداخت. یکی از مکان هایی که عریضه نوشتن در آن بسیار مرسوم اســت، «مسجد مقدس جمکران» می باشد که در آن جا عریضه ها را در چاهی که در همان مکان مقدس اســت می اندازند.
جناب استاد رضوانی می گفتند: یکی از نزدیکان آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) نقل می کردند که: در سال های جنگ تحمیلی، یک روز صبح قبل از طلوع آفتاب، آیت الله از من خواستند که ماشینی آماده کنم تا به مسجد مقدس جمکران برویم. دستور ایشان را اطاعت کردم و همراه آقا رهسپار مسجد مقدس شدیم. پس از ورود به مسجد، آقای گلپایگانی نماز خواندند و مناجاتی کردند، سپس کاغذی را از جیب شان در آوردند و از من خواستند که آن را در چاه عریضه بیندازم. من چنین کردم و سپس به سمت قم حرکت کردیم. در راه، با اصرار زیاد از ایشان خواستم که مضمون نامه را برایم شرح دهند، زیرا می خواستم بدانم چه مسأله مهمی پیش آمده که برای رفع آن، این موقع صبح به «مسجد جمکران» شتافته اند. آیت الله پس از اصرار زیاد فرمودند: «من از عاقبت ادامه جنگ بسیار می هراسم و بسیار نگران این موضوع هستم. از آقا خواستم که خود شیعیان شان را کمک کنند.»
درست یک روز پس از این ماجرا، امام خمینی (ره) قطع نامه صلح را پذیرفتند و جنگ پایان پذیرفت.

معجزه ای که باعث نجات ظاهری و باطنی شد
 

چه بسیارند مشکلاتی که در سایه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره های کوری که تنها به دستان شریف آن بزرگواران باز می شوند. هرگاه با دلی شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شویم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهیم، بی تردید نا امید از درگاه پرفیض و برکت شان باز نخواهیم گشت.
یک روز حضرت آیت الله لنگرودی (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عج) چنین بیان فرمودند: به لطف و عنایت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، یکی از موتورهای هواپیمایی که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس های پرواز تصمیم گرفتند با همان وضعیت هواپیما را به حرکت درآورده، پرواز کنند. در بین راه موتور دیگر نیز دچار نقص فنی شد. مهمان داران وضعیت را اضطراری اعلام کردند و خبر دادند که هواپیما در آستانه سقوط اســت. مسافران با شنیدن این سخن، به سراغ من که تنها روحانی هواپیما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعای ویژه ای بخوانم. من به صراحت به آنان گفتم که: «تنها کسی که می تواند کاری برای نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) اســت؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شوید.»
مسافران با تضرع و اضطراری حقیقی، حضرت مهدی (عج) را صدا می زدند و از ایشان مدد می جستند. ناگهان مهمان دار هواپیما اعلام کرد که نقص فنی به کلی برطرف شده و دیگر هیچ خطری ما را تهدید نمی کند.
پس از آن که هواپیما در فرودگاه جده به زمین نشست، خلبان که فردی روسی و کمونیست بود، نزد من آمد و توسط مترجمی از من سؤال کرد که آیا آن کسی که شما از او درخواست کمک می کردید، عیسی بن مریم (ع) بود؟! با تعجب علت سخنش را جویا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت یکی از موتورهای هواپیما خراب بود و در حین حرکت نیز موتور دیگر دچار نقص جدی شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنیم تا آن که یک باره تمام خرابی ها برطرف شد. پس از فرود که به سراغ هواپیما آمده ایم، می بینیم در حالی که ما در پرواز بودیم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات دیگری به جای آن بسته شده اســت؛ چنین چیزی تنها معجزه اســت.»
سپس من برایش توضیح دادم که کسی که ما صدایش می کردیم امام دوازدهم ما شیعیان اســت، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمی نجات مان داد، او خود مسیحا دم اســت و عیسی مسیح در رکاب ایشان اســت. خلبان که بسیار مشتاق شده بود، از اسلام و تشیع پرسید و من آن قدر برایش توضیح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شیفتگی تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتین را به زبان جاری کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خویش را در کنار من و تمام مسلمانان و شیعیان به جا آورد و نامش را نیز «سلمان» گذاشت. آری، به برکت یک معجزه، بسیاری از مسلمانان نجات یافتند و فردی که تشنه یافتن حقیقت بود، به سلک شیعیان در آمد.

توجه حضرت ولی عصر (عج) و غفلت از آن
 

در نامه ای که توسط حضرت ولی عصر (عج) نوشته شده، آمده اســت که ما شما را رها نکرده ایم و شما از یاد ما نرفته اید. اگر ما شما را فراموش و رها می کردیم و برای تان دعا نمی کردیم، هر آینه دشمنان بر شما مسلط می شدند.(48)
با دقت در این عبارات، می توان دریافت که امام زمان (عج) تا چه حد به ما توجه و نظر دارند. در روایت آمده اســت که امام (عج) همچون یک پدر، مادر، برادر یا هرکسی اســت که گمان می کنیم به ما نزدیک اســت و مراقب مان اســت. (49)اما داستان ما و امام زمان (عج) همچون ماجرای پدر و فرزندی اســت که پدر، بسیار مراقب فرزندش می باشد و تمام نیازهایش را برطرف می کند، ولی فرزند هیچ گونه توجهی به او ندارد و قدردان محبت هایش نیست. در مورد ما نیز چنین اســت که امام زمان (عج) با آن همه بزرگی به یاد ماست و ما با همه کوچکی از او غافلیم.
یکی از اولیاء الهی که به صورت مکرر به شهرستان دورود سر می زد مرحوم آقا شیخ محمد تقی انصاری (ره) بود، در یکی از سفرهای شان به شهر دورود وقتی یکی از شاگردان خدمت ایشان می رسد، آقای انصاری به او می فرماید: «به خیابان راه آهن برو، در آن جا پیرمردی را می بینی که در حال رد شدن از خیابان اســت. به او بگو امام زمان (عج) سلام به شما رسانده، ولی در عین حال از شما گله دارد، زیرا در خانه بد اخلاق هستی و سفارش کرده اند که اخلاقت را اصلاح کنی.» سپس آقای انصاری می فرمایند: «اگر به آن پیرمرد بگویی که شیخی از قم آمده و چنین پیغامی برایت دارد، سخنت را نمی پذیرد.»
شاگرد آقای انصاری می گوید: «به خیابان راه آهن رفتم و آن پیرمرد را دیدم؛ به سمتش رفته و پیغام آقا را به او رساندم؛ پیرمرد توجهی نکرد و با بی تفاوتی گذشت. وقتی نزد استادم برگشتم و ماجرا را بیان کردم، ایشان گفت: آن بنده خدا نمی داند که چه جایگاهی نزد امام زمان (عج) دارد!»
آن پیرمرد، فردی به نام شیخ حسین کربلایی (ره) بود که ظاهر بسیار ساده ای داشت، فقیرانه زندگی می کرد و همیشه ذکر «یاعلی» بر زبانش جاری بود و مزارش در قبرستان اطراف شهر دو رود اســت.(50)

نمونه ای از یک عمر عبودیت
 

استادان محترم در جلسات خود همراه درس های معنوی، اخلاقی، عرفانی، فقهی و ... حکایت های زیبایی را نیز بیان می کنند. این حکایت های شنیدنی که بیشتر شان متعلق به افراد معمولی روزگار اســت گاه چنان بر دل می نشیند که اشک از دیده ها جاری می کند، قلب ها را پر از امید و ایمان می گرداند و چه بسا روح ها را متحول و دگرگون می سازد.
یکی از همین اساتید معظم نقل می کردند:
در نجف، فردی که شغلش حمل بار بود، در نهایت فقر و سادگی زندگی می کرد. این فرد، مردی بزرگ بود و سخنان حکیمانه ای بر زبانش جاری بوده اســت. یکی از روزها که از کوچه ای می گذشت، می بیند که روی پشت بام خانه ای چند کودک همراه مادرشان که برای پهن کردن لباس رفته بودند، مشغول بازی هستند، یکی از کودکان از غفلت مادر استفاده می کند و به لبه بام می آید و به جهت نبود هیچ حفاظی از روی بام سقوط می کند.
افرادی که از کوچه می گذشتند، سقوط کودک را با حیرت تماشا می کردند و کاری از دست شان بر نمی آمد، در این هنگام مرد حمال دست هایش را به آسمان بلند می کند و می گوید: «خداوندا! این کودک را نگه دار.» پس از دعای مرد، کودک به آرامی پایین می آید و در سلامت کامل بر روی زمین قرار می گیرد.
افرادی که نظاره گر این اتفاق بودند، اطراف این مرد به ظاهر ساده جمع می شوند و در حالی که از مشاهده حادثه شگفت زده بودند، ناباورانه به او نگاه می کنند و به او می گوید: «تو کیستی!؟» مرد پاسخ می دهد: «من حمال ساده ای هستم.» مردم می پرسند: «چگونه به این مقام رسیدی؟» او جواب می دهد: «تا امروز، همیشه من بودم که در برابر دستورات خدا سر تسلیم فرود می آوردم و هرچه فرمان داده بود، عمل می کردم، امروز برای نخستین بار بود که چیزی از خدا خواستم و این بار پروردگار به سخنم گوش داد و دعایم را مستجاب کرد.»

چگونه با حضرت رب العالمین مناجات کنیم
 

در جلسه ای عرفانی و بسیار معنوی که در منزل یکی از بزرگان اصفهان برگزار شده بود، پس از توسل به ساحت مقدس امام زمان (عج) دل ها معنویت خاصی یافته بود، جناب استاد حکایت زیبایی را از گفت و گوی پروردگار با حضرت داود (ع) چنین بیان کردند:
در روایت های حضرت داود (ع) آمده اســت که خداوند به داود وحی کرده اســت: «ای داود! تا کی بهشت را یاد می کنی، ولی اشتیاق به سوی مرا نمی طلبی؟» داود (ع) عرض کرد: «پروردگارا! چه کسانی مشتاق تو هستند؟» فرمود: «کسانی که آنان را از کدورت ها پاک گردانده ام،اهل دوراندیشی ساخته ام و از دل های آنان به سوی خویش روزنه ای گشوده ام تا به من بنگرند؛ آن گاه دل های آنان را حمل کرده بر آسمان ها قرار می دهم پس برترین فرشتگانم را فرا می خوانم. هنگامی که جمع شدند، به من سجده می کنند. به آنان می گویم: من شما را گرد نیاوردم تا به من سجده کنید، بلکه شما را فرا خواندم تا دل های مشتاقان خویش را به شما نشان دهم و بر شما ببالم. بی تردید دل های آنان در آسمان ها برای فرشتگان می درخشد، همان گونه که خورشید برای اهل زمین.»
داود (ع) گفت: «پروردگارا! مشتاقانت را به من نشان ده.» فرمود: «ای داود! به کوه لبنان بیا، در آن کوه چهارده نفر هستند؛ پیر، جوان و میانسال. وقتی نزد آنان آمدی، سلام مرا به آنان برسان و بگو پروردگارتان می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ شما دوستان، برگزیدگان و اولیاء من هستید؛ من از شادی شما شاد می شوم و به سوی محبت شما می شتابم.»
داود (ع) نزد آنان رفت و آنها را در کنار چشمه ای در حال تفکر درباره عظمت خدای تعالی یافت. آنان با دیدن داود (ع) خواستند متفرق شوند اما حضرت داود به آنان گفت: «من فرستاده خدا هستم، آمده ام تا پیام پروردگار را به شما برسانم. او به شما سلام می رساند و می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ من چونان مادری مهربان در هر ساعت به شما می نگرم.»
آنان با شنیدن پیام داود (ع) اشک بر گونه های شان جاری شد. آنان که چهارده نفر بودند پس از شنیدن پیام، هر یک چنین پاسخ دادند: بزرگ آنان گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ ما بندگان تو وپسران بندگان توایم، پس اگر در گذشته، گاه دل های ما از تو بریده بوه ما را بیامرز.»
دیگری گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ آن چه را بین ما و توست، نیکو ظاهر کن.»
نفر سوم گفت: «آیا ما جرأت دعا کردن به درگاه تو را داشته باشیم؟ حال آن که تو می دانی چه چیزی نیاز داریم. ملازمت راه حق را برای ما دائمی گردان و با این کار منت را بر ما تمام فرما.»
چهارمین نفر از آنان گفت: «ما در طلب رضایت تو کوتاهی کرده ایم، پس به وجودت ما را کمک کن.»
نفر پنجم گفت: «ما را از نطفه آفریدی و بر ما به اندیشیدن در عظمتت منت نهادی، آیا کسی که محو عظمتت و متفکر در جلال توست جرأت سخن گفتن دارد؟ نیاز ما تنها نزدیک شدن به نور حضرت توست.»
دیگری گفت: «زبان های ما به سبب عظمت شأن تو و فراوانی نعمت هایت ازخواندن تو ناتوان اســت.»
هفتمین نفر از جمع آنان گفت: «تو دل های ما را برای ذکرت هدایت کردی و برای اشتغال به خودت از دنیا فارغ ساختی، پس کوتاهی ما را در سپاس گزاری ات ببخش.»
نفر هشتم گفت: «تو می دانی که خواسته ما، دیدار توست.»
نفر بعد گفت: «چگونه بنده جرأت طلب از معبودش را داشته باشد؟ هرگاه ما را به دعا فرمان دادی به وجودت نوری به ما ببخش که در میان ظلمت های دنیایی، راه طبقات آسمان را به ما نشان دهد.»
دیگری گفت: «تو را می خوانیم تا به ما رو کرده، اقبالت را پیوسته کنی.»
نفر یازدهم گفت: «ما می خواهیم نعمت هایی را که بر ما ارزانی داشته ای بر ما تمام گردانی.»
دوازدهمین نفر گفت: «ما هیچ نیازی به کسی جز تو نداریم. پس بر ما منت گذار و اجازه بده یک نظر به جمال تو داشته باشیم.»
بعدی گفت: «خدایا! تقاضا داریم چشمان را از نگاه به دنیا و اهل دنیا کور گردانی و در اشتغال به آخرت محفوظ فرمایی.»
و آخرین نفر از جمع آنان گفت: «ما می می دانیم که تو دوستدارانت را دوست داری، پس بر ما منت گذار و قلب ما را تنها به خودت مشغول کن.»
پس از این که سخنان افراد جمع به پایان رسید، خداوند به داود (ع) وحی فرستاد: «به آنان بگو سخنان شان را شنیدم و اجابت کردم، پس هر کدام خلوت گزینند، زیرا هم اکنون می خواهم حجاب را از بین خود و آنان بردارم تا به نور و جلال من نظر کنند.»
داود (ع) پرسید: «خدایا! چه کاری سبب شد تا به این مقام برسند؟» پروردگار فرمود: «به سبب حسن ظن به خدا، خودداری از آمیزش با دنیا و داشتن خلوت های عارفانه با من. کسی به این منزلگاه نمی رسد مگر آن که ترک دنیا کند، به یاد دنیا دل مشغول نکند، قلبش را برای من از هر کاری فارغ سازد و مرا بر مخلوقات برگزیند. در این هنگام رأفتم را بر او نازل کرده، حجاب هایی را که بین من و اوست، کنار می زنم، پس او می تواند به من نظر کند، مانند کسی که با چشم خود، به اشیاء نظر می کند. آن گاه او را از نورجمال خود بهره مند می سازم. هنگام بیماری، خود هم چون مادری مهربان از او پرستاری می کنم و هنگام گرسنگی و تشنگی، خود سیرابش می کنم.
به این ترتیب، او را از محبت دنیا و اهل دنیا دور می سازم تا او را از اشتغال به من باز ندارند، پس بنده من در رسیدن به من و وارد شدن در محضر من عجله می کند، اما من از قبض روح او اکراه دارم، زیرا او در بین خلایق، مورد توجه من اســت. من به او، نزد فرشتگان و اهل آسمان ها افتخار می کنم.
ای داود (ع)! به عزت و جلالم سوگند که چنین بنده ای را در بهشت برین ساکن خواهم کرد چنان که خشنود گردد.»
و در پایان روایت حضرت استاد، تأکید بر عدم درخواست از خداوند برای امور مادی می کردند و می فرمودند: «با اینکه خدا از آنها خواست که از او درخواست کنند اما هیچ کدام شان غیر او را نخواستند. اگر واقعاً طلب حقیقی وجود داشته باشد حتی استاد به سراغ سالک می رود و از او دستگیری می کند.»
در پایان این حدیث شریف طبق فرموده جناب استاد یکی از عزیزان که صوت و لحن خوبی داشتند، غزلی را که حاج آقا از دیوان حافظ برگزیده بودند قرائت کرده و جلسه با توسل به امام زمان (عج) مزین شد:
غلام نرگس تو تا جدا رانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
بزیر زلف دو تا چون گذر کنی بینی
که از یمین و یسارت چه بی قرارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
رقیب در گذر و بیش از این مکن نخوت
که ساکنان در دوست خاکسارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همراهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند
خلاص حافظ از آن زلف تا بدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند

سه حکایت از محضر عالمی ربانی
 

به محضر بزرگان رسیدن باعث تقویت روحیه، اعتقاد و دین انسان می شود. در روایت آمده اســت که نظر کردن به چهره عالم، ثواب دارد.(51) دیدار یک عالم ربانی چون باران رحمتی اســت که بر زمین تشنه می بارد، حتی سودی که دل و جان افراد از وجود عالم می برند، بیش از سیراب شدن کویر اســت.
یکی از همین اولیاء الهی در جلسه ای می فرمودند: در جوانی همراه دوستان به بیرون از شهر رفتیم؛ من از دوستان جدا شدم و در گوشه ای از آن محیط زیبا با خدا خلوت کردم. با خدا درد و دل می کردم و سخن می گفتم، با صدای بلند عرض کردم: «به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند.» ناگهان ندایی آمد: «که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟»
در روایات آمده اســت که بکوشیم قصدمان از دعا کردن تنها درخواست چیزی از پروردگار نباشد، بلکه به قصد نزدیک شدن به خدا دعا کنیم. وقتی به این نیت دعا کنیم، خداوند ما را پاک کرده، به خود نزدیک خواهد کرد. مقصود از عبارت «تو در برون چه کردی ...» نیز دعوت اســت به تلاش برای خالص کردن اعمال و ورود به داخل خانه.
همچنین می فرمودند: مدت ها بود که از محضر بزرگان بسیاری بهره مند شده بودم و توصیه های آنان را انجام داده بودم، اما به مرحله قربی که در نظرم بود نرسیده بودم، روزی به یادم آمد که هنوز خدمت علامه طباطبایی (ره) نرسیده ام؛ از این رو، به محضر ایشان رسیده عرض کردم: «آقا جان! من خدمت پنجاه تن از اولیای خدا رسیده ام، دستورها و توصیه های آنان را به کار بسته ام، ریاضت ها و سختی ها کشیده ام اما به جایی نرسیده ام.»
سخنم که تمام شد به چهره علامه طباطبایی (ره) نگاه کردم و دیدم اشک از چشمان مبارک ایشان جاری شده، ایشان به سختی گریست؛ سپس فرمود: درمان تمام دردها نزد پروردگار اســت. او خود فرموده از رگ گردن به ما نزدیک تر اســت. در این دنیا برای دیدن افراد بزرگی چون وزیر و رئیس، نیازمند وقتی قبلی هستیم،اما دیدار، سخن گفتن با پروردگار، بدون وقت قبلی ممکن اســت. او خود ما را فرا خوانده و در قرآن می فرماید: «ادعونی استجب لکم.»
همچنین تعریف می کرد: در سفری که به هند رفتم، قبل از بازگشت به ایران، شنیدم مرتاضی اســت که قدرت عجیبی در پیشگویی کردن دارد. با تلاش بسیار، توانستم به دیدنش بروم. وقتی مرتاض هندی مرا دید، گفت: «شما قصد بازگشت به ایران را دارید، اما تا پنج روز دیگر نمی توانید باز گردید. روز پنج شنبه، بلیط هواپیما تهیه خواهید کرد و آن روز می توانید به ایران برگردید.» از نزد مرتاض هندی که بازگشتم، بسیار تلاش کردم که بلیطی تهیه کنم، اما نتوانستم، می خواستم ثابت کنم که ممکن اســت پیش بینی او اشتباه شود، ولی نتوانستم و از هیچ راهی بلیط تهیه نشد. درست روز پنج شنبه، توانستم بلیطی تهیه کنم.
از این مرتاض هندی سؤال شده بود که چگونه تمام پیش بینی هایش به حقیقت می پیوندد؟ او پاسخ داده بود:
«هر آن چه را خداوند گناه شناخته، انجام نمی دهم و آنچه را اعمال نیک شمرده، انجام می دهم.» این مرتاض مسلمان نبود و اعمال نیک را به سبب خوب بودن شان انجام می داد، اما خداوند نتیجه اعمالش را در همین دنیا به او می داد و این قدرت را که خداوند به او داده بود، نتیجه اعمال نیکش به حساب می آمد. حال روشن اســت که اگر فرد معتقد و مسلمانی چنین نیکوکار باشد، خداوند علاوه بر این دنیا، در آن دنیا نیز به او پاداش خواهد داد.

دید الهی پیدا کردن و خدابینی
 

دیدن رؤیاهای صادقه از جمله عنایت های پروردگار به بندگان خاص خویش اســت. به همین سبب اســت که آیت الله ملکی تبریزی (ره) می فرمایند: «همه امید من به خواب هایی اســت که دیده ام و از آن راه، عنایت هایی نصیبم شده اســت.»(52)
بزرگی می فرمودند: «در دوران جوانی خواب دیدم که یک مغازه عینک فروشی دارم. صبح تعبیر خواب را از استادم پرسیدم و ایشان گفت: شما در راه خدا چشم های عده ای را نسبت به راه حق بیناتر و روشن تر خواهید کرد و به سوی پروردگار خواهید برد و آنان را به سوی حضرت حق خواهید خواند.»
عینکی که بر چشم های مان زده ایم و از منظر آن به دنیا می نگریم بسیار مهم اســت، با عینک خوب می توان شفاف تر و واضح تر دید و اگر دنیا را تار می بینیم و دید خوبی نداریم باید عینک مان را تغییر دهیم و به قول سهراب سپهری: «چشم ها را باید شست؛ جور دیگر باید دید.»

فرصت طلبی شیطان از همه چیز
 

شیطان موجودی فتنه گر اســت که با هر بهانه ای به سراغ بنی آدم می آید. او از هیچ حیله و مکری کوتاهی نمی کند و پس از آنکه وسوسه و گمراهی خود را القاء نمود بر اساس آیه قرآن در قیامت نیز از پیروان خود اظهار بیزاری و برائت می جوید.(53)
یکی از اساتید اخلاق در مورد توجه به حیله ها و اقدامات شیطان می فرمودند:
یکی از عالمان در حال نوشتن کتابی درباره وسوسه ها و حیله های شیطان، به قصد ترساندن و هوشیار گرداندن مردم در برابر شیطان بود. در همان زمان، عالم دیگری شیطان را در عالم رؤیا و یا مکاشفه می بیند و به او می گوید: «ای ملعون! فلان عالم در حال نوشتن کتابی در مورد توست و به زودی تو را در بین مردم معرفی و رسوا می کند.»
شیطان لبخند تمسخر آمیزی زده می گوید: «این کتاب را به دستور و وسوسه خود من می نویسد. من وسوسه اش کردم که تو عالم بزرگی هستی، ضد من کتاب بنویس و علم خودت را آشکار کن. او خودش نمی فهمد، اما حقیقت مطلب به رخ کشیدن و نمایش دادن علمش اســت.» که باید حقیقتاً عرض کنیم: «اللهم اعوذبک من همزات الشیاطین».

مکاشفات و کرامات و چله نشینی ها
 

در مورد انجام دستورالعمل ها و گفتن ذکرها و چله نشینی نیت فرد بسیار مهم اســت. اگر هدف از چله نشینی و انجام دادن توصیه ها این باشد که کرامتی حاصل شود و بتوان کار متفاوت و ویژه ای انجام داد و به هدفی غیر الهی رو آورد، این فکر و اقدام بسیار خطرناک اســت، زیرا به قول مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) کشف و کراماتی که در مسیر رسیدن به حق روی می دهد، نقل و نبات راه هستند. آیت الله انصاری همدانی (ره) در مورد مکاشفات به گونه ای برخورد می کردند که شاگردان ایشان حتی جرات بیان مکاشفه ای را که برای شان روی داده بود نداشتند، چرا که ایشان معتقد بودند گاه حتی مکاشفه ها غیررحمانی و شیطانی اســت.
در جلسه ای که محضر یکی از شاگردان مرحوم آیت الله انصاری (ره) بودیم، ایشان می فرمودند: «عده ای در پی آنند که چیزی بشوند؛ در حالی که باید در پی آن باشیم که چیزی نشویم؛ باید از همین هستی خود نیز چشم بپوشیم تا به خدا برسیم.»
نقل می کردند: وقتی که از آقای انصاری همدانی (ره) می پرسیدند: چرا هر کاری می کنیم به جایی نمی رسیم؟! پاسخ می دادند: «معمول این اســت که به جایی نرسیم، اگر کسی به جایی برسد، خلاف قاعده و قانون اســت.»
عالم ربانی حاج آقا شوشتری ماجرایی را در این رابطه این چنین بیان می کردند: «زمانی فردی با من تماس گرفت و ذکر و توصیه ای خواست. من دستورالعمل اول را به او دادم، آن گاه گفت: اگر به این دستور عمل کنم، به چه مقامی می رسم، چه نتیجه ای می گیرم و چه اتفاقی برایم می افتد؟ دانستم که او تنها در پی آن اســت که با انجام ذکر و دستورالعمل غرور و منیتش را تقویت کند و آن را نردبانی برای رسیدن به اهداف مادی اش قرار دهد؛ از این رو به او گفتم: عجله نکنید! ان شاءالله بعدها نتیجه را به شما خواهم گفت و ادامه اذکار را به او ندادم.»
همچنین یکی از اساتید معظم ماجرای دیگری را در این رابطه بیان می کردند و می فرمودند: «یکی از افراد اهل معنی، روایت مشهوری را از پیامبر اکرم (ص) که اگر چهل روز عمل خالص کنید، چشمه های حکمت از درونتان جاری می شود را خوانده بود و چهل روز به طور کامل به آن روایت عمل کرد، اما پس از چهل روز اتفاقی برایش نیفتاد و آن گونه که فکر می کرد، به حکمتی دست نیافت. تعجب کرد، سند روایت را بررسی کرد و دید روایت، سند محکمی دارد؛ از این رو نزد بزرگی رفت و دلیل عدم دستیابی به معرفت مورد نظرش را جویا شد. به او پاسخ دادند: «شما چهل روز به آن دستورات عمل کردید، اما نه برای خدا بلکه برای رسین به حکمت. هدف شما پدید آمدن چشمه حکمت در قلب تان بود آن هم برای خودتان. نه برای تقویت خدابینی و خداپرستی در وجودتان. از آن جا که تنها نیت فرد مهم اســت و نیت شما نیز غیرالهی بود به نتیجه مورد نظرتان دست نیافتید.»
از این مطالب بر می آید که حتی در مراقبه ها و چله نشینی ها باید مراقب نیت مان باشیم؛ قصدمان را الهی کنیم و برای رسیدن به او از خود و هستی مان گذشته، در راهش فنا شویم.

توضیحی در باب کرامات و اقسام مکاشفه
 

منظور از «کرامت» این اســت که شخص از نظر روحی دارای قدرتی اســت که کارهای خارق العاده ای از او سر می زند و می تواند تصرفاتی در عالم وجود انجام دهد. برای مثال، طی الارض کند، یعنی مسافتی طولانی را در زمانی بسیار کوتاه بپیماید. مریضی را شفا دهد یا بدون اسباب ظاهری چیزی را از جایی به جایی منتقل کند، در صورتی که این کارها مستند به اذن الهی و نشانه ارتباط با خدا باشد «کرامت» نامیده می شود. مرتبه بالاتر این امر که توسط انبیاء و ائمه اطهار (ع)و برای اثبات دعوی نبوت و امامت صورت می پذیرد «معجزه» نامیده می شود.
«ادراکات» دارای انواع مختلفی اســت، یک دسته از آنها که مورد شناسایی قرار گرفته اســت در روان شناسی «تله پاتی» نامیده می شود. به عنوان مثال در تله پاتی این گونه اســت که فرد در این جا نشسته و به ذهنش می آید که فلان شخص در فلان جا فلان کار را انجام داده یا بیمار شده و یا از دنیا رفته اســت و بعد هم معلوم می شود که آن مسأله واقعیت داشته و واقعاً اتفاق افتاده اســت. مثال دیگر این اســت که فرض کنید: شخصی به ذهنش می آید که کسی در فلان شهر با او سخن می گوید و بعد هم معلوم می شود که اتفاقاً آن فرد در همان لحظه به او توجه داشته و می خواسته آن مطلب را به او بگوید ولی به علت فاصله و بعد مکانی نمی توانسته این کار را انجام دهد. در هر حال این یک نوع ارتباط روحی بین دو فرد اســت که از سنخ همان ادراکات خارق العاده اســت و روان شناسان آن را «تله پاتی» نامیده اند.
روشن اســت که حصول چنین ادراکاتی دلیل بر کمالات معنوی فرد و مقرب بودن او در پیشگاه خداوند نیست و نمی توان آن را شاهدی گرفت بر این که آن شخص از «اولیاء الله» و دارای مقام و منزلتی نزد خدای متعال اســت. این قبیل ادراکات حتی ممکن اســت برای کسی حاصل شود که هیچ اعتقادی به خدا ندارد، البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار این نوع ارتباط پی نبرده و ما نمی دانیم در اثر چه عامل و یا عواملی این پدیده اتفاق می افتد.
ارباب فن و بزرگان در نوشته ها و کتاب های شان آورده اند که مکاشفات بر دو دسته هستند: «مکاشفات ربانی و رحمانی، و مکاشفات شیطانی» به عبارت دیگر؛ گاهی مشاهدات و ادراکاتی که در حال خلسه برای انسان پیش می آید از ناحیه خدای متعال و گاهی نیز از القائات شیطان اســت. در مکاشفه شیطانی نیز نظیر مکاشفه رحمانی، شخص واقعاً برای مثال صدایی را می شنود یا چیزی را می بیند که دیگران نمی بینند و نمی شنوند ولی القا کننده آن شیطان اســت. گاهی مثلاً ندا و هاتفی غیبی خبری می دهد و بعد هم آن خبر واقعیت پیدا می کند و صدقش آشکار می شود ولی آن هاتف غیبی در واقع شیطان اســت و این مسأله در حقیقت مقدمه ای اســت برای فریفتن شخص و وارد کردن او در مسیری که مدنظر شیطان لعین اســت. شیطان دشمن قسم خورده آدمی اســت و می کوشد تا به هر طریق ممکن انسان را به گمراهی بکشاند و او را از رسیدن به نجات و سعادت محروم سازد، قرآن کریم در این خصوص از قول شیطان می فرماید:
قان فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین؛ شیطان گفت: پس به عزت تو سوگند که حتماً همگی انسان ها را گمراه خواهم کرد مگر آن بندگان خالص تو را.(54)

چند توصیه راه گشا از محضر استادی الهی
 

در راه نزدیک شدن به پروردگار و مسیر قرب او، یکی از کارهای سودمند، دیدار و هم نشینی با اولیای خداست. روزی که در محضر مبارک یکی از این بزرگان بودیم، رهنمودها و توصیه های راه گشایی فرمودند؛ از جمله در مورد لزوم روضه امام حسین (ع) تمثیل زیبایی داشتند، ایشان فرمودند:
«موبدان زرتشتی به آتش اعتقاد دارند و هرگز اجازه نمی دهند آتش عبادتگاه شان خاموش شود، چه خوب اســت ما نیز نسبت به آتش درون مان نسبت به امام حسین (ع) و ائمه (ع) هم چون آنان اصرار بورزیم.» پیامبر می فرمایند: «در شهادت امام حسین (ع) حرارتی در دل های مؤمنین افروخته شده که هرگز سرد نخواهد شد»(56)
چه خوب اســت همیشه به امام حسین (ع) توسل داشته باشیم و گرمای عشق و محبت ایشان را همیشه در قلب های مان زنده و برافروخته نگاه داریم.
همچنین ایشان می فرمودند: از علامه طباطبایی (ره) سؤال کردم: «آیا امکان تشرف به محضر امام زمان (عج) وجود دارد و در صورت امکان چه اعمال و دستوراتی تشرف را حاصل می کند؟»
ایشان فرمودند: در این مورد، رعایت سه مطلب ضروری اســت:
1- برای دیدار امام زمان (عج) باید بسیار باتقوا و پرهیزگار بود.
2- باید محبت، عشق و معرفت فرد زیاد باشد. البته هرگز کسی نخواهد توانست به حدی معرفت کسب کند که در خور امام زمان (عج) باشد اما می توان در حد توان نسبت به این مسأله تلاش کرد.
3- مداومت کردن بر یکی از زیارت های مشهور.
خود ایشان در این مورد «زیارت ندبه» را که با «سلام علی آل یاسین» آغاز می شود توصیه می فرمودند. این زیارت در صحیفه مهدیه چاپ شده اســت.
پس دلیل اینکه گاه برای دیدار حضرت مهدی (عج) بسیار تلاش می کنیم و دستورهایی را هم انجام می دهیم اما به خواسته خود نمی رسیم نبودن این سه مورد اســت. از استاد معظم سؤال کردم: چرا برخی از اعمال و اقدامات ما بی نتیجه می ماند و یا توفیق ادامه آن را نداریم!؟
مطالبی را این چنین فرمودند: اولاً: باید توجه بسیار به خوردن غذای حلال داشته باشیم. غذای حلال، اثرات مثبت بسیار در وجود فرد به جا می گذارد و لقمه غیرحلال، اثرات منفی بسیار با خود همراه دارد حتی از لقمه شبه ناک باید پرهیز کرد، زیرا چنین لقمه ای نیز مانع و حجابی برای رسیدن به قرب الهی و زیارت مولا می گردد.
ثانیاً: عدم ارتکاب به گناه داشته باشیم. اگر فردی خود را ملزم به انجام دستوراتی کند، ذکرهایی بگوید و چله ای هم بگیرد، اما خود را از گناه دور نکند و پرهیزگار نباشد، به خواسته خودنخواهد رسید.
مسئله مهم دیگر داشتن هم نشین نیک اســت. هم نشین و دوست ما باید هم فکر و هم عقیده ما و نیک اندیش و درست کار باشد.
برای رسیدن به قرب الهی و حضور در محضر حضرت مهدی (عج) باید راه عارفان و عالمان را پیمود. در این بین، باید مراقب باشیم که اسیر تصوف نشویم و بین راه عارفان و صوفیان تفکیک قائل شویم.
استاد برخی از تفاوت ها و وجوه تمایز عارفان و صوفیان را چنین بیان فرمودند:
1- عارفان به مرجعیت شیعه معتقدند اما صوفیان چنین اعتقادی ندارند.
2- آنان به طریقت، شریعت و حقیقت تأکید دارند و یک فرد را صاحب طریقت می دانند؛ مثلاً می گویند بعد از امام رضا (ع) آقای کرخی نائب ایشان اســت، اما ما بعد از امام رضا (ع) امامان دیگر تا امام زمان (عج) را نائب می دانیم و در زمان غیبت امام زمان (عج) نیز نائبان و مراجع تقلید را جانشین ایشان می دانیم.
3- عامل دیگری که تفاوت اهل عرفان و اهل تصوف را آشکار می کند ظاهر آنان اســت. عارفان، ظاهری معمولی دارند اما صوفیان ریش خود را می تراشند و تنها سبیل می گذارند، در حالی که ما تراشیدن ریش را گناه می دانیم.
4- ذکرها و وردهای این دو گروه نیز متفاوت اســت. اهل تصوف ذکرهای خاص خود را دارند، اما عارفان ذکرها و دعاهایی را می خوانند که از جانب امامان معصوم (ع) صادر شده و مناجات هایی شناخته شده اســت.
5- در محل عبادت دو گروه نیز تمایز هست. صوفیان در خانقاه عبادت می کنند و عارفان در مسجد؛ چنان که حضرت محمد (ص) و امامان (ع) نیز چنین بوده اند و جایگاه عبادت و حتی درس های شان نیز مسجد بوده اســت.
6- داشتن اعتقاد، محبت و توجه به امام زمان (عج) وجه تمایز دیگر این دو گروه اســت. اهل عرفان همه توجه و اعتقادشان به سمت اوست و گویی جز او چیزی در قلب شان راه ندارد، اما اهل تصوف، صحبت و یادی از امام زمان (عج) نمی کنند و به ایشان اظهار ارادت خاصی ندارند، این مسئله با مدتی هم نشینی با آنان آشکار می شود و همه اش از قطب خود یاد کرده و اظهار سرسپردگی به او را دارند.

گذشت و انفاق و رفع حجاب های مادی
 

یکی از راهکارهای ویژه دین اسلام برای نزدیک شدن به پروردگار، انفاق کردن اســت و در قرآن، مقدمه دستیابی به نیک بختی و نیکوکاری معرفی شده اســت.
انفاق کردن به آن معناست که به دیگری، تنها به سبب رضایت خداوند کمک کنیم. البته این مسئله تنها شامل مادیات نمی شود بلکه اگر در همه امور، از آن چه بسیار دوست داریم به قصد رضایت خداوند به دیگری ببخشیم، در حقیقت انفاق کرده ایم.
داستان جهان پهلوان پوریای ولی، از بهترین نمونه های انفاق غیرمادی اســت. یکی از بزرگان که مقیم شهر مشهد هستند، نقل می کردند: پوریای ولی برای انجام مسابقه به شهر دیگر یدعوت شد.
روز قبل از مسابقه وقتی در شهر قدم می زد نزدیک سقاخانه، پیرزنی را دید که شمعی روشن کرده بود و به افرادی که از آن اطراف می گذشتند خرما و یا حلوا می داد، پوریای ولی نزدیک رفت و پیرزن به او هم تعارف کرد و گفت: «نذری اســت، بخورید و دعا کنید پسرم در مسابقه کشتی فردا پیروز شود.» پوریای ولی پرسید: «چرا پیروزی پسرتان این قدر برای تان مهم اســت؟» پیرزن که پوریا را نمی شناخت گفت: «این شرط حاکم اســت و در صورت عدم پیروزی پسرم، به مشکلات زیادی دچار خواهیم شد.» پوریا چون این سخن را شنید، با اطمینان گفت: «مادر جان! نگران نباش؛ حتماً پسرت پیروز می شود.»
زمان مسابقه فرا رسید و پوریای ولی که تصمیم گرفته بود برای رضای خداوند اجازه دهد پسر جوان پیروز شود، در مقابل آن جوان ضعیف و بی تجربه، مقاومتی نکرد و شهرت و غرور مانع از اندیشیدن به رضای خدا نشد. پسر جوان، پوریای ولی را بر زمین زد. پوریای ولی خود می گوید: «لحظه ای که بر غرور خود غلبه کردم و به سبب کسب خشنودی خدا اجازه دادم پسر جوان مرا به زمین زند گویا حجاب های مادی و دنیایی از جلوی چشمانم کنار رفت و من آن چه را که با ریاضت ها و عبادت های بسیار ندیده بودم توانستم ببینم.»
روشن اســت که گذشتن از خود و انفاق از آنچه دوست داریم به سبب خشنودی خداوند انسان را به مقام های معنوی خاص می رساند. صبر در مقابل اتفاقاتی که به میل ما نیست و فروخوردن خشم در این مواقع، راه دیگر نزدیک شدن به خداوند اســت. در این موردباز یکی از اولیاء الهی حکایت جالبی بیان می کردند: «پسری از مادر پیرش مراقبت می کرد. در یک شب سرد زمستانی، مادر نیمه شب بیدار شده و از پسر خواست تا برایش آب بیاورد. پسر بیدار شد و تا کوزه را آب کرد و یا شاید از چاه آب آورد، مادر به خواب رفت. وقتی پسر بازگشت و مادر را برای نوشیدن آب بیدار کرد، مادر گمان کرد زمان بسیاری گذشته و پسرش در آوردن آب کوتاهی کرده اســت، از این رو عصبانی شد و کاسه آب را بر سر پسرش محکم کوبید. فرزند این مادر تند مزاج به قصد خشنودی حضرت حق برای رضای پروردگار سکوت می کند و سخنی نمی گوید، در همان لحظه حجاب ها از پیش رویش برداشته می شود و نادیدنی ها برایش آشکار می گردند.»

پی نوشت ها :
 

48- اشاره به توقیع امام عصر (ع) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 596.
49- اشاره به روایت مجلس 27 امالی صدوق، ص 677.
50- این مطلب در جلسات شهرستان دورود بیان شده اســت.
51-من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 205.
52- کتاب لقاء الله، در ضمن دستورالعمل های موقع خوابیدن.
53- اشاره به سوره حشر، آیه 16.
54- سوره ص، آیه 83.
55- برگرفته از کتاب «پند سعادت».
56- مستدرک الوسائل، ج10، ص 318، باب 49.
 

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی


ادامه مطلب ...