مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

اس ام اس مبعث : اس ام اس تبریک عید بعثت رسول اکرم حضرت محمد (ص)

جدیدترین اس ام اس ها و متن های تبریک روز عید مبعث حضرت محمد (ص)

اس ام اس های جدید تبریک مبعث پیامبر اسلام (ص)اس ام اس های جدید تبریک مبعث پیامبر اسلام (ص)

عید سعید مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، مبارک باد.

* * اس ام اس عید مبعث * *

بعثت، امید انسان به فردایی روشن است.
بعثت، نشانه مهرورزی خدا با خاکیان و باران رحمت بی‌‌حد او بر زمینیان است.
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

* * اس ام اس تبریک مبعث حضرت رسول * *

بعثت، انقلاب بزرگ بر ضد جهل، گمراهى، فساد و تباهی است.
مبعث، پیام‌آور عدالت و کرامت انسانی است.
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

* * اس ام اس روز مبعث رسول اکرم * *

ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی
ای ختم پیمبران مرسل
حلوای پسین و ملح اول
سر خیل تویی و جمله خیلند
مقصود تویی همه طفیلند
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

* * * *

غار حرا سراسر لبریز نور سرمد / جبریل آمد و گفت قم فانذر محمد
برخیز و رهبری کن،بر یار یاوری کن / بر خلق هر دو عالم، از حق پیمبری کن

* * * *

ماه فرو ماند از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمّد
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

* * * *

جهان بهشت وصال محمد است امشب
چراغ ماه، بلال محمد است امشب
زمین مکه گل انداخته ز بوسه نور
خدیجه محو جمال محمد است امشب
مبعث پیامبر اکرم مبارک

* * * *

وحی شد بر مصطفی برخیز، اقرا باسم ربّک / ای حبیب من ز جا برخیز، اقرا باسم ربّک
تیره شد رخسار گیتی، خیره شد دیو تباهی / چیره شد جهل عِما برخیز، اقرا باسم ربّک

* * * *

سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک !
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش‏ها در صحنه حیات بشر !
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

* * * *

هنگامه عید است و پر است از برکات
آمد ز حرا رسول شیرین حرکات
با خلق عظیم شد رسول اخلاق
بر خلق خوشش زصدق و ایمان صلوات
بعثت نور مبارک

* * * *

به امر رب خود لبیک گوییم
به همراه ملائک جمله گوییم
سلام و رحمت حق بر محمد
اللهم صل علی محمد

* * * *

گر فکر رهایی ز غم و راه نجاتی
در این شب پر فیض تو خواهی ثمراتی
باید که به کوری دو چشمان حسودان
بر احمد و آلش بفرستی صلواتی
عید مبعث مبارک

* * * *

ای دل و روح هراسان شب عید است بیا
طائر روضه ی رضوان، شب عید است بیا
شب میلادی قرآن شب عید است بیا
که شب حاجت و غفران شب عید است بیا

* * * *

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

* * * *

بعثت نه این سرور، سرور ولایت است
مبعث نه این چراغ، چراغ هدایت است
خورشید چون ز شرق حرا پرتو افکند
احمد نه این فروغ، فروغ رسالت است

* * * *

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند / سخن از اقرا و از غار حرا می گویند
حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند / خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

* * * *

شهپر وحدت ببال کبریای مصطفی
صوت و آواز ملایک از نوای مصطفی
او سبق جوید ز روح القدس در معراج عشق
ساکنان عرش مَست از کبریای مصطفی . . .

* * * *

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
که نبی شد پسر آمنه، ماه عربی
بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد به عفو
رحمتی کرد که خاموش شود هر غضبی
عید مبعث بر مسلمین جهان مبارک

* * * *

خواند زبان دلم ثنای محمد(ص)
ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)
عید مبعث بر همگان مبارک

* * * *

آوای بخوان بخوانِ او می ریزداز غار
صدای گفت وگو می ریزدمی
گفت فرشته: اقرا باسم ربک
عشق است کز آسمان فرو می ریزد
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

* * * *

قول سنگین مرا حمل کن ای مزمل
صد تبارک که رسالت بتو نک مکمل
مژده دادند به هم اهل همه ارض وسما
هر دو وامانده معنای “محمد از ما”

* * * *

گر فکر رهایی ز غم و راه نجاتی
در این شب پر فیض تو خواهی ثمراتی
باید که به کوری دو چشمان حسودان
بر احمد و آلش بفرستی صلواتی
عید مبعث مبارک

* * * *

یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را / ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا
تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا / ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ . . .

* * * *

یا محمد ای خرد پابست تو / ای چراغ مهر و مه در دست تو
هر زمان گلواژه هایت تازه تر / بلکه از هستی بلند آوازه تر
ختم شد بر قامتت پیغمبری / این ترا باشد دلیل برتری . . .
عید مبعث مبارک

* * * *

ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت / در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت
خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت / بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت

* * * *

بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست / بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست
پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست / شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست

* * * *

از بعثت او جهان جوان شد
گیتى چو بهشت جاودان شد
این عید به اهل دین مبارک
بر جمله مسلمین مبارک

* * * *

نور عترت آمد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد می دهد
عید مبعث مبارک باد


ادامه مطلب ...

عکس پروفایل مبعث پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) برای تبریک روز بعثت

عکس پروفایل برای تبریک روز بعثت حضرت رسوال اکرم محمد (ص)

عکس پروفایل مبعثعکس مبعث

* * اس ام اس مبعث * *

سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک !
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش‏ها در صحنه حیات بشر !
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد

عکس پروفایل تبریک مبعثعکس پروفایل تبریک مبعثعکس پروفایل مبعث حضرت محمد (ص)عکس پروفایل مبعث حضرت محمد (ص)عکس پروفایل مبعث رسول اکرم (ص)عکس پروفایل مبعث رسول اکرم (ص)عکس پروفایل پیامبر اکرم (ص)عکس پروفایل پیامبر اکرم (ص)عکس پروفایل محمد رسول اللهعکس پروفایل محمد رسول اللهتصاویر پروفایل بعثت حضرت محمد (ص)تصاویر پروفایل بعثت حضرت محمد (ص)


ادامه مطلب ...

شعر مبعث از غلامرضا سازگار : اشعار کوتاه زیبا درباره بعثت حضرت محمد (ص)

شعر مبعث از غلامرضا سازگارشعر مبعث از غلامرضا سازگار

بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید

گوش باشید که آوای خدا می آید

بوی عطر از نفس باد صبا می آید

نفس باد صبا روح فزا می آید

پیک وحی است که در غار حرا می آید

به محمد ز خداوند ندا می آید

ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید

گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

*****

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند

سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند

خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

حکم توحید به ما و به شما می گویند

همگی با نفس روح فزا می گویند

بشریت چه نشستی که مسیحت آمد

حکم توحید به آوای فصیحت آمد

*****

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است

این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است

این نجات همه در دامن موج خطر است

این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است

پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است

تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است

چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد

تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

*****

آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید

گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید

روح گردید و از آن روح مطهر شنوید

همه با هم سخن خالق داور شنوید

بانگ تهلیل شنیدید مکرر شنوید

همه را با هم در عدل برابر شنوید

دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد

اهل عالم همه آماده که اسلام آمد

*****

عید آزادی زن های اسیر است امروز

عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز

دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز

بشریت را فرمان خطیر است امروز

حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز

جاودان باد چراغی که منیر است امروز

ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه»

همه گویند «ولا قوه الا با ا…»

*****

تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور

تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور

با من امروز بخوانید همگی این منشور

منجی کل جهان آمده با مشعل نور

عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور

تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور

دور دختر کشی و جهل به پایان آمد

سر تسلیم بیارید که قرآن آمد

*****

مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز

کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز

یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز

خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز

بشریت را با مکتب توحید بساز

سر این رشته دراز است دراز است دراز

خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی

سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی

*****

ای به راه تو تمامی ملل را دیده

ای که جبریل امین دور سرت گردیده

ای به قلب بشر از غار حرا تابیده

ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده

ای سحاب کرمت بر همگان باریده

خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده

چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست

منجی کل بشر دین علی پرور توست

*****

گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند

فکر بشکستن پیشانی و دندان توأند

روزی آید که همه خلق مسلمان توأند

خاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند

سر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند

پیرو دین تو و عترت و قرآن توأند

عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود

به تولای علی دین تو تکمیل شود

*****

تو و آل تو چراغان هدایید همه

چارده آینه از وجه خدایید همه

چارده صورت توحید نمایید همه

چارده قبله ی ارباب دعایید همه

چارده نوح به طوفان بلایید همه

چارده مهر عیان در همه جایید همه

چارده طور به سینای وسیع دلها

چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها

*****

عزت امت تو در گرو وحدت توست

وحدت امت تو پیروی از عترت توست

طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست

در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست

تا خدایی خداوند به پا دولت توست

شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست

شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده

شیعه در غار حرا با تو علی را دیده

*****

بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست

بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست

پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست

شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست

به خدایی خدایی که جهان را آراست

شیعه بودن شرف و عزت و آزادی ماست

شیعه تا خون به رگش موج زند یار علی است

«میثما» شیعه همان میثم تمار علی است

استاد حاج غلامرضا سازگار


ادامه مطلب ...

پیام تبریک عید مبعث پیامبر روز بعثت حضرت رسول اکرم محمد (ص)

زیباترین و جدیدترین پیام ها، شعرها و اس ام اس های تبریک روز بعثت حضرت محمد (ص)

پیام تبریک عید مبعثپیام تبریک عید مبعث

ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت / در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت

خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت / بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت

⁎ ⁎ پیام تبریک عید مبعث پیامبر ⁎ ⁎

بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست / بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست

پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست / شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند / سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند / خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

از بام و در کعبه به گردون رسد آواز / کامشب در رحمت به سماوات شده باز

بت های حرم در حرم افتاده به سجده / ارواح رسل راست هزاران پر پرواز

آغاز پیامبری محمد مصطفی (ص) بر شما مبارک

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است / این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است

این نجات همه در دامن موج خطر است / این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را / ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا

تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا / ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

تو سروران را سروری تو رهبران را رهبری / تو از تمام انبیا هم بهتری هم برتری

تو کشتی توحید را هم ناخدا هم لنگری / تو اولین روشنگری تو آخرین پیغمبری

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

ای تا قیامت جاودان اسلام تو آئین تو / ای نقش لبخند خدا روی لب خونین تو

دشمن هم از کف داده دل بر منطق شیرین تو / قرآن و عترت تا ابد رمز بقای دین تو

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

ای پادشاه عالم عشقت به سینه دارم / در قاب سینه ی خود عکس مدینه دارم

دارم ولایت تو ، در دل محبت تو / سر مست جام عشقم ، در شام بعثت تو

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

از حرا آیات رحمن و رحیم آمد پدید

با نخستین حرف،قرآن کریم آمد پدید

صوت”اقرا ء باسم ربک” می رسد بر گوش جان

یا که از غار “حرا”خلق عظیم آمد پدید

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

از بعثت او جهان جوان شد / گیتى چو بهشت جاودان شد

این عید به اهل دین مبارک / بر جمله مسلمین مبارک .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های

ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها

می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی

گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند . و در این هنگام بود که محمد

(ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید . بعثت

رسول اکرم مبارک باد .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

ای نام تو جانبخش تر از آب حیات / محتاج تو خلقی به حیات و به ممات

از بعثت انبیاء و ارسال رسل / مقصود تو بودی، به جمالت صلوات

⁎ ⁎ پیام تبریک عید مبعث رسمی ⁎ ⁎

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله):

تقوای کامل آن است که آنچه را نمیدانی یاد بگیری و به آنچه میدانی عمل کنی

مبعث، عید شکوفایی خوشبوترین گل هستی، مبارک . .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

به به که چه روز خرم آمد / مبعوث، نبى اکرم آمد

بس عید فرا رسید بى شک / عیدى نبود چنین مبارک

هر روح که دور از بدى شد / با آمدنش محمدى شد

صلوات

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

مبعث، روز برانگیختن خِردهای دفن شده

در تابوت خرافه گرایی و جهل پیشگی،

و روز تولد عاطفه های زخمی شده در رقص

شمشیرهای تعصب است

عیدتان مبارک.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

از بعثت او جهان جوان شد / گیتى چو بهشت جاودان شد

خوشبخت کسى کز امت اوست / در سایه دین و رحمت اوست

با بعثت آن نبى مرسل / بتخانه به کعبه شد مبدل‏

این عید به اهل دین مبارک / بر جمله ی مسلمین مبارک . . .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله):

دعایی که غایبی برای غایبی دیگر کند

از همه دعاها زودتر مستجاب میشود . . .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

افراشت لوا، رسول امجد امروز / بر مسند دین نشست احمد، امروز

از بهر هدایت بشر صادر شد / فرمان رسالت محمد، امروز

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله):

چه نیکو شفیعی است قرآن در روز قیامت

برای کسی که قرآن خوانده باشد . . .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

نام احمد نام جمله انبیاست / چون که صد آمد نود هم پیش ماست

از مناره پنج نوبت پر خروش / نام احمد با علی آید به گوش

روز و شب گویم به آوای جلی / اکفیانی یا محمد یا علی

بعثت رسول عشق و مهربانی مبارک . . .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

بعثت نه این سرور، سرور ولایت است ………. مبعث نه این چراغ، چراغ هدایت است

خورشید چون ز شرق حرا پرتو افکند ……… احمد نه این فروغ، فروغ رسالت است

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

نور عترت آمد از آیینه ام

کیست در غار حرای سینه ام

رگ رگم پیغام احمد می دهد

سینه ام بوی محمد می دهد

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

از بعثت او جهان جوان شد

گیتى چو بهشت جاودان شد

این عید به اهل دین مبارک

بر جمله مسلمین مبارک

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

از حرا آیات رحمن و رحیم آمد پدید

با نخستین حرف،قرآن کریم آمد پدید

صوت”اقرا ء باسم ربک” می رسد بر گوش جان

یا که از غار “حرا”خلق عظیم آمد پدید

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

رفته خود از عرش تا به فرش سراسر ،

زیر فلک سایه لوای محمد (صلی الله علیه و آله)،

نوری سیاره یافت راه هدایت ،

تا که شدش عشق رهنمای محمد (صلی الله علیه و آله)،

عید مبعث بر همگان مبارک .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

سائل درمانده ناامید نگردد ،

گر که بکوبد در سرای محمد (صلی الله علیه و آله)،

ای که ندای اذان رسید به گوشت ،

هان که به گوشت رسد ندای محمد (صلی الله علیه و آله)،

مبعث رسول اکرم بر همه مسلمانان جهان مبارک باد .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

خواند زبان دلم ثنای محمد (صلی الله علیه و آله)،

ماند خرد خیره در لقای محمد (صلی الله علیه و آله)،

دیده دل ، جام جم به هیچ شمارد ،

سرمه کند گر زخاک پای محمد (صلی الله علیه و آله)،

بعثت رسول اکرم بر عاشقان حضرتش خجسته و مبارک باد .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

روزگاری بود میوه اش فتنه ،

خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ،

سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند .

تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها می سترد .

تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید

و دخترکان بی گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند .

و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد

و زمین در زیر پاهای او استوار گردید . بعثت رسول اکرم مبارک باد .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

تویی هم مصطفی و هم محمد ،

تو را در آسمان نامند احمد ،

تو کانون صفا مرد یقینی ،

تو عین رحمه للعالمینی .

عید مبعث بر تمام مسلمانان مبارک باد .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

تو اکنون شهر علم و اجتهادی ،

تو رب النوع شمشیر و جهادی ،

تو خورشیدی شدی در گوشه غار ،

بر نور تو شد خورشید و مه تار ،

بتاب و روشنی بخش جهان باش ،

مهین پیغمبر آخر زمان باش .

عید پیامبری رسول خدا مبارک .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

به امر رب خود لبیک گوییم ،

به همراه ملائک جمله گوییم ،

سلام و رحمت حق بر محمد ،

اللهم صل علی محمد و آله محمد .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد ،

دل رمیده ما را انیس و مونس شد .

بعثت پیامبر اکرم بر پیروان حقیقیش تهنیت باد .

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

سلام بر مبعث، بهاری‏ترین فصل گیتی!

سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!

سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسان‏های شایسته از زشتی‏ها.

سلام بر مبعث؛ روزی که گل‏های ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!

سلام بر مبعث، نوید وحدت حق‏طلبان جهان از خاستگاه وحی!

سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!

سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش‏ها در صحنه حیات بشر!

سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستم‏دیدگان و بی‏یاوران!

سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!

سلام بر مبعث، پایه‏گذار حکومت صالحان در عرصه خاک!

سلام بر مبعث، عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی!

سلام بر مبعث، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

امروز روز تکوین آیه‏ های رسالت است. روز تجلّی رحمت الهی. عید پیامبری رسول خدا مبارک .

⁎ ⁎ پیام تبریک بعثت رسول اکرم ⁎ ⁎

باران نور، دستان خسته تاریخ را روشن کرد و طلیعه ایمان بر بلندای انسانیت درخشید.

برترین تجلّی خدا در کسوت آفتاب، معراج را زمزمه کرد و برگزیده شد برای خواندن اولین آیات نور:

«إِقْرَاءَ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِیَ خَلَقَ…»

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

تو مبعوث شدی تا بارانِ رحمتِ فراگیرت

بر ریگستانِ عطشناک جان ببارد

و دستان تهی از گوهر ناب ایمان

را به قنوتِ زلال دعا و نیایش ببرد.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

امروز، روز رقص حراست.

امروز همه آسمانیان به شکرانه برگزیدنت

کِل می‏زنند و تمام خاکیان،

آسمانی شدنت را پای می‏کوبند.

تو هلهله شادباش زمینی؛

تو بیکرانگی معنا، تو ابدیت واژه‏های شعری.

حرا، واژه واژه اشک شد

و غزلباران اذان جبرییل را به تماشا نشست.

حرا از خویش برآمد و به آسمان شد.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

به نام خداوند، شرک را مچاله شده

در زباله‏دان تاریخ بیانداز

و یگانه‏پرستی را به نقاط دوردست

ذهن‏ها پرواز بده! رسالت خویش را

در گوش‏های پر شده از نادانی بریز!

بخوان محمد! سرود عشق بخوان!

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

محمّد کآفرینش هست خاکش

هزاران آفرین بر جان پاکش

چراغ افروز چشم اهل بینش

طراز کارگاه آفرینش

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

ماه، فرو مانَد از جمال محمّد

سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر، با کمال محمّد

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

به اهل مکه خبر دهید،

مردی از بالا می‏آید تا قطره قطره،

دریا را به جان قلب‏های سنگی بچشاند

و خبر دهد از روزی که خواب از سر دیوارها خواهد پرید

و پرندگان ایمان، در تمام زمین،

نامه ‏رسانِ رسالت او خواهند شد.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

آوای بخوان بخوانِ او می‏ریزد از غار، صدای گفت‏ و گو می‏ریزد

می‏گفت فرشته: اقرأ باسم ربک عشق است کز آسمان فرو می‏ریزد

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

یا محمد! حسن ختام نبوت،

نقطه آغاز تو بود؛ روزی که علف‏هایِ هرز

مفاهیم جا افتاده را برکندی

و خاک بشر را زیر و رو کردی

تا تنها بذر وحدانیّت الهی را در آن رها کنیم.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

ـ مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود.

یا رسول اللّه‏! دستانم را بگیر

تا بت‏های باقی‏مانده دلم را بشکنم

که خدای تو خریدار دل‏شکستگان است.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

مبعث، سپیده‏ دمی است که خداوند،

نامه سی جزئی خود را،

به دست امین‏ترین بنده‏اش داد،

تا دست زمین را به آسمان برساند.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

حبیب خدا، با قلبی لبریز از نور آمده است

تا آیه‏ های شفابخش قرآن را بر بالین

انسان‏های بیمار زمزمه کند،

تا حکمت و حلاوتِ سخن خالق،

جان تازه در کالبد خفته مخلوق بدمد.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

پیامبری با رسالت بیداری،

برانگیخته شده است تا آفتاب عدالتِ اسلام،

از اندامِ گداخته اهل حجاز تا پشت خمیده

از ستمِ ایران و روم را با

درخشش بی ‏بدیلِ انسان‏ دوستی و هدایت، سرشار کند.

⁎ ⁎ ⁎ ⁎

تو را برانگیختند تا به نام مقدس «او»

تندیس هزاران ساله شرک را بشکنی

و حقیقت توحید را برای دل‏های جهل‏ زده جهان معنا کنی.


ادامه مطلب ...

داستان کودکانه مبعث : داستان بعثت پیامبر اکرم (ص) برای کودکان

داستان کودکانه شب مبعث حضرت محمد (ص) برای کودکان

داستان کودکانه مبعثداستان کودکانه مبعث

کوه حرا

در کشور عربستان و در شهر مکّه، کوهی وجود دارد که نام آن «حَرا» است. در بالای این کوه، غاری کوچک قرار دارد که قسمتی از آن را نور خورشید روشن می کند و قسمت های دیگرش، تاریک است. کسانی که به زیارت خانه خدا و سفر حج می روند، یکی از جاهایی که حتماً به دیدنش می روند، غار حرا است؛ چون آن مکان، جایی است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روزها و شب های زیادی به آن جا می رفت و به راز و نیاز با خدا مشغول می شد.

راز آن شب

سالیان دور در یکی از شب های پایانی ماه رجب، در گوشه ای از شهر مکه و در قله کوهی به نام حرا، اتفاق بزرگی افتاد؛ اتفاقی که سرنوشت انسان ها را عوض کرد و مژده بزرگی برای آدم ها آورد. در آن شب، حضرت محمد صلی الله علیه و آله که 40 ساله بود، در غار حرا مثل شب های دیگر مشغول عبادت و راز و نیاز با خدای مهربان بود. ناگهان دید فرشته ای زیبا وارد غار شد. فرشته نزدیک و نزدیک تر می شد. از چهره اش پیدا بود که خبر مهمی دارد. نام آن فرشته جبرئیل بود.

پیامبر و فرشته

«جبرئیل امین»، فرشته پیام رسان خداوند، به غار حرا نزد پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله رفت تا خبر مهمی را به او بگوید. جبرئیل نوشته ای به همراه خود آورده بود و از حضرت محمد صلی الله علیه و آله می خواست تا آن را بخواند. پیامبر فرمود: «نمی توانم بخوانم.» فرشته دوبار دیگر از پیامبر خواست تا نوشته را بخواند و سرانجام لب های آسمانی پیامبر مشغول خواندن شد. چه جمله های زیبایی بود!

بخوان به نام خدا

شب مبعث یعنی شبی که فرشته بزرگ «جبرئیل» به دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله در غار حرا رفت، شب آغاز یک مأموریت بزرگ و مهم بود. فرشته آمده بود تا به حضرت محمد صلی الله علیه و آله خبر پیامبر شدنش را از سوی خداوند اعلام کند. او از پیامبر خواست تا اولین کلمه های دین جدید، اسلام، را بخواند. آن کلمه ها، آیه های اولین سوره قرآن بودند: «بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید…»

آغاز راه

وقتی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله اولین آیه های قرآن را خواند، فرشته مهربان نگاهی به پیامبر کرد و گفت: «ای محمد! تو فرستاده خدایی و من جبرئیل هستم» او با این جمله، آغاز یک مأموریت مهم را به پیامبر اعلام کرد. پیامبر مأمور شده بود تا مردم را از گمراهی و بدبختی نجات دهد و به سوی سرزمین ستاره ها و خوشبختی راهنمایی کند.

دین دانش و پاکی

اولین سخنانی که جبرئیل از سوی خداوند برای پیامبر آورد، نشان می داد که انسان ها به یک دین و برنامه جدید که کامل ترین و آخرین دین خدا بود، دعوت شده اند. دینی که دانایی و پاکی از مژده های آن بود. دینی که از مردم می خواست تا از گمراهی و نادانی دست بردارند و به خواندن و یادگیری و دانایی روی بیاورند و تلاش کنند تا پاک ترین انسان ها شوند. این برنامه برای همه انسان ها بود و پیامبر مأمور شده بود تا آن پیام را به گوش همه مردم برساند.

همیشه با خدا

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از همان کودکی به یاد خدا بود و با او صحبت می کرد. زمانی که چهارساله بود و در صحرا پیش دایه خود حلیمه زندگی می کرد، روزی از مادر خواست که همراه برادران خود، به گردش برود. حلیمه لباس های محمد صلی الله علیه و آله را مرتب کرد و او را آماده گردش ساخت. پیش خود فکر کرد که نکند دیوهای صحرا به او آسیب برسانند؛ به همین خاطر، مهره ای را با نخ به گردن پیامبر آویزان کرد تا از او محافظت کند؛ چون فکر می کرد آن مهره ها توانایی این کار را دارند. محمد صلی الله علیه و آله مهره را از گردن بیرون آورد و به حلیمه گفت: «نیازی به این مهره ها نیست؛ مادر جان! خدای من، همیشه با من است و از من مواظبت می کند.»

پیامبر خوبی ها

مردم در زمان پیامبر، کارهای زشتی می کردند؛ مثلاً بت هایی ساخته بودند و آن ها را داخل کعبه گذاشته بودند. آنها فکر می کردند که بت ها خدایند و به آنها کمک می کنند. همچنین بچه های دختر را همین که به دنیا می آمدند، زنده زنده در خاک می کردند. به بهانه های کوچک با هم جنگ می کردند و تعداد زیادی کشته می شدند، دزدی می کردند، همدیگر را اذیت می کردند و کارهای زشت دیگر.

خداوند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله را به سوی مردم فرستاد تا به آنها کارهای خوب یاد دهد. به آنها بگوید که بت هایی که خودشان ساخته اند، هیچ قدرتی ندارند. به آنها یاد بدهد که دخترها با پسرها فرقی ندارند، از آنها بخواهد که با هم مهربان باشند، جنگ و دزدی نکنند. پیامبر آمده بود که خوبی ها را کامل کند و مردم را به انجام آنها تشویق کند».

داستان بعث پیامبر برای کودکان

محمد امین (ص) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رویاهایی می دید راستین و برابر با عالم واقع .
روح بزرگش برای پذیرش وحی – کم کم – آماده می شد . درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مامور شد آیاتی از قرآن را بر محمد (ص) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد .
سن محمد (ص) در این هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد (ص) خواست این آیات را بخواند :

” اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم ” .

یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست .

محمد (ص) از آنجا که امی و درس ناخوانده بود گفت : من توانایی خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که ” لوح ” را بخواند . اما همان جواب را شنید، در دفعه سوم محمد (ص) احساس کرد می تواند ” لوحی ” را که در دست جبرئیل است بخواند .

این آیات سرآغاز ماموریت بسیار توان فرسا و مشکلش بود . جبرئیل ماموریت خود را انجام داد و محمد (ص) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت .

سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که ماموریت بزرگ حضرت محمد (ص) آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت :

” بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی ”

سپس محمد (ص) گفت : ” مرا بپوشان ” خدیجه او را پوشاند . محمد (ص) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد ” ورقه بن نوفل ” عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد (ص) را به او گفت.
ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد (ص) پیش آمده است آغاز پیغمبری است و ” ناموس بزرگ ” رسالت بر او فرود می آید . خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت


ادامه مطلب ...

تَحَنُّثِ پیامبر (ص) تا پیش از بعثت

[ad_1]

گوشه‌گیری‌های «تَحَنُّث» پیامبر در غار حراء

در زندگانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته‌اند: چند سالی پیش از بعثت، هر چند گاه یکبار چند شب و یا به هر سالی یکماه را در غار حِراء مجاور و معتکف می‌گشت. (1)
چنانکه در اخبار و روایات اشاره شده، حضرت رسول برای این گوشه گیری‌ها توشه و غذای چند روزه را همراه می‌برد و چون توشه به پایان می‌رسید کس می‌فرستاد و یا گاهی خود به خانه باز می‌گشت و توشه‌ی دیگری برمی‌گرفت. گفته‌اند که در این هنگام زاد و توشه‌ی وی بیشتر روغن زیتون و نانِ خشک بود (2) و گاهی هم چنان مشغول می‌شد که همین مختصر زاد را از یاد می‌برد.
در این گوشه گیری‌ها پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌به چه می‌اندیشید؟ آیا به مسائل دینی و الهام و دعوت آینده اندیشه می‌کرد؟ آیا خود را آماده می‌کرد تا مهبطِ وحی الهی قرار گیرد؟ آیا به لزومِ دینی تازه برای هدایت خلق می‌اندیشید؟ آیا چنانکه بعضی گفته‌اند این دوره‌ی گوشه‌گیری، دوره‌ی آمادگی و یا دوره‌ی اندیشه برای پیدایش دینی تازه بود؟ ظاهراً از آن دوره و از تفکر و اندیشه‌ی نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن دوران چیزی برای ما نگفته‌اند. اما شهادت‌هایی داریم که بهترین راهنمای ماست در این باره.
این شهادت قرآن اســت و از هر شهادت تاریخی والاتر که فرمود:
«مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ وَ لکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‌ (42: 52).
از آن پیش که وحی به تو رسد تو نمی‌دانستی که کتاب چیست و ایمان کدام اســت ولیکن ما آن را نوری گردانیدیم تا هر که را از بندگانِ خود بخواهیم بدان نور هدایت کنیم. و اینک تو خلق را به راه راست هدایت می‌کنی.»
و باز فرمود:
«وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ‌ (29: 48)
و تو از این پیش نمی‌توانستی کتابی خواند و خطی بدستِ خود نوشت تا مبطلان در نبوت تو شک کنند.»
پس، پیش از وحی، او نه کتاب می‌دانست و نه هدایت خلق را می‌خواست. او به هیچ وجه آمادگی دریافت وحی را نداشت و به همین جهت نخستین وحی را با نگرانی و هراس دریافت. چه، نزولِ وحی ناگهانی بود و انتظار آن را نداشت. خود امید اینکه مورد نزول وحی قرار گیرد نداشت. چنانکه خداوند فرمود:
«وَ مَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکَافِرِینَ‌ (28: 86)
«ای رسول! تو خود امیدِ آنکه این کتاب بر تو نازل شود نداشتی، جز اینکه رحمتی از پروردگارت بود، پس هیچگاه به کافران یاری مکن.»
بنابراین کوچکترین امیدی به دعوت مردم نداشت، نه قبل از عزلتش و نه در خلال آن، و این اخلاص مطلق نبی را می‌رساند و بس.
باز شهادتی روشن‌تر داریم آنجا که فرمود:
«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ، قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ، قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی، إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‌. قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ‌ (10: 15-16).
و چون آیاتِ روشنِ ما بر خلق تلاوت شد، آنها که امید دیدارِ ما را ندارند، گفتند: قرآنی جز این بیاور و یا این را تبدیل کن. بگو، مرا نرسد که قرآن را از پیشِ خود تبدیل کنم. پیروی نکنم جز آنچه را که به من وحی شود. من اگر عصیان پروردگار کنم، از عذاب روز بزرگ می‌ترسم. بگو، اگر خدا نمی‌خواست هرگز این قرآن بر شما تلاوت نمی‌کردم و شما را از آن آگاه نمی‌ساختم. من عمری از این بیش میان شما زیسته‌ام. آیا خرد و اندیشه را به کار نمی‌گیرید؟»
بدین ترتیب روشن اســت که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از آن به هیچ وجه به دعوت مردم فکر نمی‌کرد و اگر فرمان الهی نبود آیات قرآن را حتی به روزهای بعد، بر آن مردم نمی‌خواند. تمام آنچه بود در آن روزها، استغراق در خدا و آثار عظمت و نعمت‌های او بود. اندیشه درباره‌ی آفرینش و آفریدگار و یگانگی او و نظام دستگاه خلقت می‌توانست وجودِ او را پر کند. اگر گفته‌اند در این زمان سنگریزه‌ها بدو سلام می‌گفتند و با او سخن می‌گفته‌اند (3) و نغمه‌های جویبار برای او سخنی داشته‌اند، این سخن راست اســت. گفتگویِ با طبیعت و سخن با آثار عظمت الهی، دلی پاک و اندیشه‌ای روشن می‌خواهد. هر نقش و نگاری در هر برگی از درخت، هر لرزشی در گلبرگی، هر حرکتی در سنگریزه‌ای؛ نغمه‌ای در گلو و پیامی در دل دارد که شنیدنش گوش جان می‌خواهد. سکوتِ طبیعت صدایی دارد که تنها در گوش پیامبران می‌نشیند.
- وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ
مگر نه این اســت که آسمان‌های هفتگانه و زمین و هرچه در آن هست، تسبیح‌گوی او هستند و این ما هستیم که درک نمی‌کنیم؟ (17: 44) جز این بود که کوه‌ها و پرندگان، هم آوای داود می‌شدند؟ (34: 10).
پس هرچه هست، هر پدیده‌ای در طبیعت نوایی و آهنگی دارد و مجموعه‌ی این آهنگ اســت که نظام به کائنات داده، منتها شنیدن و درکش کار هر کس نیست.

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید *** بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بگذریم، سخن از شهادت قرآن بر آن ایام بود. حدیث چه می‌گوید؟
گفتیم که سخنِ روشن و صریحی در این مورد ندارند. اما از فحوای بعضی از احادیث و پاره‌ای قرائن، می‌توان گذشتِ روزگار را در آن روزها بر محمد امین (صلی الله علیه و آله و سلم) حدس زد. ابوذر غفاری نقل می‌کند که روزی فرمود: و عاقل که بخواهد مغلوب عقلش نشود، باید ساعاتی داشته باشد: ساعتی که با پروردگار مناجات کند. ساعتی که به حساب نفس برسد. ساعتی که در آفرینش خدا اندیشه کند و ساعتی که به حاجت خوراک و آشامیدنش برسد...» (4).
می‌توان حدس زد که این برنامه‌ی حیات نبوی بوده، بخصوص در مرحله‌ی عزلت او و همین، عادت ثابتی شده که در همه‌ی زندگی باقی مانده، چنانکه بعدها عایشه زوجه‌ی او و مغیره صحابیِ او، شاهد تداوم اهتمام پیامبر بر آن قیامهای دراز شب و نماز نافله بودند تا جایی که به نماز پایش ورم می‌کرد. (5)
باری، سخن از آن انزواها و خلوت نشینی‌ها بود که در آن از کارِ دنیا می‌برید و سرگرم اندیشه‌های روحانی خود می‌شد. چنین گفته‌اند که این خلوت و انزوا از شیرین‌ترین روزهای زندگی پیامبراکرم بوده اســت. در این ماه بیشتر به بینوایانی که به او روی می‌آوردند غذا می‌داد و از هیچ نیکی و احسانی دریغ نمی‌ورزید. وقتی هم که دوران این یک ماه عزلت به پایان می‌رسید روی به کعبه می‌نهاد و پیش از آنکه وارد خانه شود، هفت بار کعبه را طواف می‌کرد، سپس رهسپار خانه‌ی خود می‌شد. (6) از بیشتر اخبار چنین فهمیده می‌شود که پیامبر گرامی اغلب به تنهایی به درون غار می‌رفت و در آنجا بیتوته می‌کرد تا مجال بیشتری برای تفکر و تأمل داشته باشد. ولی در پاره‌ای اخبار هم اشاره شده که خدیجه همسر بزرگوار و گاه فرزندانش نیز در این گوشه گیری‌ها همراه او بوده‌اند. اما می‌توان گفت که این همراهی‌ها باید ظاهراً تا محلّ اعتکاف و گوشه گیری و یا برای بردن توشه و آب باشد وگرنه این مطلب با خلوت و گوشه گیری و انزوا سازگار نیست. لازمه‌ی خلوت و انزوا، تنهایی اســت. بخصوص که در احادیث صراحت دارد که رسول اکرم به هنگام آغاز وحی در غار تنها بود و از آنجا نگران نزد خدیجه رفت. گذشته از آن، کسانِ خدیجه همه‌ی مکه را در طلب پیغمبر خدا گردیدند، ولی هیچکس به غار حراء سری نزد. از علی (علیه السلام) نیز نقل کرده‌اند که فرمود: هر سالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ به حراء گوشه می‌گرفت. من او را می‌دیدم و دیگری نمی‌دید. (7) در این مورد هم می‌توان گفت که منظور جوارهای قبلی بوده، نه آخرین جواری که نخستین وحی در آن نازل شد. ظاهراً پس از بعثت باید پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) «تحنّث» در غارِ حراء را ترک کرده باشد. چون این سنت شرعی نبود و از آن به بعد هر سال دهه‌ی اول (8) و یا اواسط (9) و یا آخر ماه رمضان (10) را در مسجد اعتکاف می‌کرد (11). در آن موقع این گوشه گیری‌ها، دوری از جامعه‌ی جاهلی و پرهیز از رسوم و عادات آنها بود، ولی در دوره‌ی اسلامی، آن «اعتکاف» بود و در مسجد انجام می‌شد. زیرا دوره‌ی دعوت جامعه به حق و مقاومت در راه حق بود که فرار از معرکه به خلوت و غار، شیوه‌ی انبیاء و مسلمین نیست. (12)
این گوشه گیری‌ها را قریش «تحَنُّث» می‌خواند و در بعضی از روایات آمده که عبدالمطلب نیای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نخستین بار در غار حراء، ماه رمضان را تحَنُّث گزید. چون ماه رمضان می‌رسید، وی به حراء می‌رفت و مساکین را غذا می‌داد. از آن پس دیگرانی چون ورَقَه بن نوفَل و ابوامیةَ بن مغَیْرة از او پیروی کرده و تا پایان ماه در آنجا می‌ماندند. (13) شاید هم که آنها در یک نقطه مثل حِراء جمع نمی‌شدند، اما در ماه رمضان بود که انزوا می‌گرفتند. این انزوای یک ماهه حاکی از احترام آن مردم به ماه رمضان بوده (14) و شاید نشانه‌ای از آن باشد که این عادت سابقه و ریشه‌ی قدیم‌تری داشته اســت. آنها که چنین روشی برگزیده بودند و به طور کلی آنها که با بت پرستی مخالفتی داشتند آنها را حُنفاء و یا اَحناف (جمع حَنیف) می‌خواندند. اما اینها که بودند و جریان از چه قرار بود؟

حَنیف

برای شناختن بهتر ایشان که در ارتباط با روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از بعثت، مورد بحثهای مفصل علمای اسلامی و غربیان قرار گرفته، اشاره‌ای بدان بحث‌ها مفید می‌نماید:
قبلاً بگوئیم که عده‌ای معتقد به عربی بودن کلمه‌ی حنیف و اصیل بودن جریان حنیفیّت در عرب پیش از اسلام بوده و برخی نیز این کلمه را از اصلی سریانی یا عبری یا حبشی... دانسته و جریان حنیف بودن را تحت تأثیر روش‌های یهودی- مسیحی دانسته‌اند. بعضی هم اعتقاد به تشکّل و سازمان داشتن این جریان داشته‌اند و دسته‌ای هم برخلاف آن هستند.
روشن شدن مطلب بحث مفصلی را درخور اســت که از مجال بحث کنونی ما فراتر خواهد رفت. لذا به اشاره‌ای کوتاه و فشرده بس می‌کند.
حنیف در آثار اسلامی به معنی پیرو دین توحیدی اصیل و درست اســت.

در قرآن:

این کلمه ده بار و جمع آن «حُنَفاء» دو بار در قرآن مجید آمده اســت: حنیف بخصوص در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) به کار رفته که حنیف و مسلم بود. نه یهودی بود و نه نصرانی (3: 67 و 2: 135). در پرستش خالصانه‌ی خدا فردی نمونه بود (2: 135 و 3: 67، 95 و 4: 125 و 6: 79، 161 و 16: 120، 123 و 22: 31).
به اهل کتاب (98: 5) و به رسول خدا و پیروانش نیز امر شده که خداوند را مانند حنفاء پرستش نمایند، نه چون مشرکان و بت پرستان (10: 105 و 30:30). پهلوی هم قرار گرفتن ساده‌ی حنیف و مسلم (در آیه‌ی 67 سوره‌ی آل عمران) کافی اســت که نشان دهد این کلمه نام خاص دسته‌ی مذهبی معینی نبوده، چنانکه «حنفاء لله» (در22: 31) نیز آن را تأیید می‌کند. پس وجود حنیفیّت به عنوان یک سازمانِ متشکل، پیش از اسلام (چنانکه اسپرنگر مدعی اســت) (15) در قرآن تأیید نمی‌شود. آیه‌ی سی ام سوره‌ی روم از این جهت اهمیت خاصی دارد. وقتی گفته می‌شود: «پس تو (ای رسول)‌ روی به دین حنیفی آور که خداوند فطرت خلق را بر آن نهاده، تبدیلی در خلق خدا نیست. این اســت دین استوار» (هم چنین 6: 79 و 10: 105) روشنگر آن خواهد بود که حنیفیّت در برابر بت پرستی و مذاهبی اســت که بعدها به وجود آمده و دچار تحریف شده‌اند و خود مذهبِ اصیل، ذاتی، فطری و خالص اولی اســت. این آیه (30:30) مسلماً مکی اســت و در حدود سال نهم بعثت و چهار سال پیش از هجرت نازل شده و کاملاً نظر آنهایی را ردّ می‌کند که می‌گویند بعد از اینکه نبیّ اکرم در مدینه از ایمان یهود مدینه ناامید شد، آیات مربوط به حنیفیّت ابراهیم نازل گردید. می‌بینید که سال‌ها پیش از هجرت امر به پیروی از دین فطری حنیف تأکید شده اســت. البته آیات دیگری هم (مثل 6: 79 و 10: 105) این نظر را تأیید می‌کنند.
ضمناً در آیه‌ی «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ» (3: 19) گفته‌اند که عبدالله بن مسعود از صحابه آن را به صورت انّ الدین عند الله الحنیفیة قرائت می‌کرده اســت. (16)یعنی دین در نزد خداوند حنیفیّت اســت. این، یعنی از اسلام به نام حنیفیت یاد کرده اســت و نمی‌توان فرض کرد که ابن مسعود این نام را خود وضع کرده باشد. (17) در متون اسلامی بعدی نیز این کلمه را به همین صورت و معنی می‌یابیم. البته استعمال این کلمه در این متون بستگی زیادی به کاربرد خود کلمه در قرآن دارد. مفهوم قرآنی و درکی ستایش آمیز که از کلمه وجود داشته، در متون اسلامی نیز محفوظ مانده اســت. حنیف گاهی معادل کلمه‌ی مسلم به کار رفته (18) و حنیفیّت (و گاهی حنفیّت) برای دین ابراهیم و یا اسلام خیلی رواج بیشتری داشته. (19) در احادیث آمده که پیامبر فرمود:‌«بُعثْتُ بالحنیفیّة السّمَحة» مبعوث شدم به دین حنیف آسان. (20) یعنی به دین آسانی در برابر آن جنبشهای زاهدانه. یا حدیث دیگری اســت که «أحب الدین الی الله، الحنیفیة السَّمحة» (21).
در شعر عرب نیز این نام به همین معنی به کار می‌رفته اســت. شعری از شاعر و حکیم و رئیس قبیله‌ی «اوس»، ابوقیس بن الأسلت انصاری (م 1هـ ) نقل کرده‌اند که دعوتی اســت برای تأسیس دینی حنیف با ایمانی خالص. (22) در شعر صخر، عیسویانی که شراب می‌نوشند، در اطراف یک حنیف جنجال به پا می‌کنند (23). شارح، حنیف را مُسلم معنی می‌کند. هر چند «بوهل» اصرار دارد که عبارت را مناسب زاهدی بداند که از شُرب شراب خودداری می‌کند (24)، اما تطبیقش با یک مسلمان پاک اعتقاد روشن به نظر می‌رسد. یاقوت و دیگران (25) نیز اشعاری نقل کرده‌اند که حنیف را مقابل کشیش عیسوی و حاخام یهودی قرار می‌دهد و اصطلاحی اســت که درست معنی مسلمان می‌دهد. اُمَیَّهُ بنُ ابی الصَّلت (م 5هـ) شاعر جاهلی طائف نیز سخن از دین حنیف گفته که تنها دین رستگار روز رستاخیز اســت. (26)
اما ارزش بیشتر را شعر جِران العَوْد، شاعر کافر قبیله‌ی هوازن در نجد دارد. او در شعر از عابدی مُتِحَنِّف سخن می‌گوید که نماز می‌خواند (27). ذو الرُّمه (م117هـ) هم شعری درباره‌ی حنیفی دارد که به هنگام نماز به جانب غرب برمی‌گردد. (28) بالاخره، نتیجه‌ی بررسی این می‌شود که کلمه‌ی حنیف به طور کلی مسلمان معنی می‌دهد.
در مورد ریشه‌ی کلمه‌ی «حنیف» و این که اساساً عربی اســت و یا از کلمات بیگانه اســت بحث زیادی شده. در میان دانشمندان اسلامی، مسعودی ‌(م346هـ) صابئین را جزء حنفاء به شمار می‌آورد (29) و ریشه‌ی این کلمه را از سریانی حنیفو می‌داند. اما در سریانی Ḥanpo (جمعش Hanpé) معمولاً کافر و یا فردی اســت که دارای فرهنگ یونانی باشد. (30) شاید این مطلب از طریق ثابت بن قره (م288) به مسعودی رسیده باشد، ولی اصولاً مطالب و مواد سریانی را خیلی با احتیاط باید بررسی کرد. علت اصلی هم این اســت که اینها مربوط به صابئین حَرّان می‌شود و آنها تلاش داشتند که خود را اهل کتاب معرفی کنند و در این راه از چیزی خودداری نمی‌کردند. این کلمه در آرامی- کنعانی حَنِف بوده و معنی منافق و کافر داشته اســت. مسیحیان نیز آن را به همین معنی به کار می‌بردند. حتی پادشاه عیسوی اسپانیا در حدود سال 590 در نامه‌ای که به سلطان المهاد نوشته همین اصطلاح را به کار برده اســت. تصادفاً یعقوبی نیز در داستان شاؤل (طالوت) و داود، فلسطینی‌ها را حنفاء ستاره پرست می‌خواند. (31) ابن العبری (م685هـ) هم حنْفِة‌ی سریانی را در مورد صابئین به کار می‌برد. (32)
هِرشفلد از کسانی اســت که کوشش زیادی برای پیدا کردن شباهت‌های اسلام و یهودیت و نصرانیت دارد. او معتقد اســت که تحنُّث عربی شده‌ی تَحِینوت Teḥinnot و یا تحینوث به معنی نمازِ خدا عبرانی اســت. (33) لیال و داچ هم آن را مشتق از عبری دانسته‌اند. از حبشی هم گفته‌اند. ولهاوزن آن را به معنی یک عیسوی زاهد، دخویه به معنی کافر، مارگلیوث به معنی یک مسلمان می‌گیرند. در میان این خیل مستشرقان کسانی هم مثل نولدکه و بوهل آن را مشتق از تحنُّف می‌دانند (34) و ریشه‌ی عبری آن را به کلی رد می‌کنند.
در برابر، علمای اسلامی مثل طبری آن را به معنی «تبرُّر-فرمان برداری کردن» (35) گرفته حج، ختان، مخلص، و استقامت بر دین ابراهیم را هم حنیف خوانده‌اند. (36) کسی را هم که از دین باطل به اسلام تمایل کند حنیف گفته‌اند. (37) راغب اصفهانی (502هـ) می‌گوید: حنیف کسی اســت که از ضلالت به استقامت (استواری و هدایت) میل کند.
اما ابن هشام تحنّث را از تحنّف می‌گیرد. او استدلال ظریفی به کار می‌برد و می‌گوید در تلفظ عربی زیاد اتفاق می‌افتد که حرف «ث» به «ف» تبدیل شود. چنانکه «جَدَث» به معنی قبر «جَدَف» هم گفته می‌شود. یا اینکه گاهی عرب به جای ثمَّ می‌گوید: فُمّ. (38) بنابراین تَحَنُّث همان تَحَنُّف به معنی حنیف شدن و از حنفاء قرار گرفتن اســت. اما ابوذر خُشَنی که سیره‌ی ابن هشام را شرح کرده، این نظر را رد می‌کند و می‌گوید: إثم به معنی گناه اســت و تَأَثُّم خروج از گناه را معنی می‌دهد، زیرا گاهی باب تفعّل برای خروج از معنایِ فعل می‌آید. از اینجا حِنْث هم که به معنی گناه اســت در باب تفعل می‌شود تحنُّث و معنیش از گناه بیرون شدن خواهد بود و احتیاجی به ابدال نخواهد بود. (39) مرحوم سید محمد فرزان (م1390) گمان نمی‌کنم این مطلب را دیده بود، ولی او هم همین نظر را داشت و می‌گفت بنابراین در توجیه هرشفلد و همفکرانش نقطه‌ی ضعف آشکار اســت.
صرف نظر از گفتگوهای لفظی و بحث درباره‌ی ریشه‌ی لغت و کاربردِ آن در اصطلاحاتِ روز، از نظر تعیین اشخاص معینی که چنین روشی داشته‌اند نیز دامنه‌ی بحث وسیع اســت. می‌گویند چهار نفر (ورقه بن نَوْفل و عبیدالله بن جحش و عثمان بن حوَیْرث و زیدبن عمرو) انحراف مردم و پرستش بتان را سرزنش کردند و در جستجوی دین حقّ برخاستند. (40) اینان تنها نبودند. از کسان زیادی (41) با چنین روشی، بنام حنفاء، در اخبار و روایات نام آمده اســت. در میان ایشان نام‌های مشهوری نیز یافته می‌شود. اما کیفیت کار ایشان و نحوه‌ی رفتارشان به دقت روشن نیست. در میانِ ایشان، ماهیت پیامبری خالد بن سنان (42) روشن نیست. رفتار امیّه بن ابی الصلت شاعر جاهلی و هم شهریِ حجّاج، و یا داستان‌های قُسّ بن ساعده‌ی إیادی با همه‌ی خطبه‌هایی که از او باز گفته‌اند مورد گفتگو اســت. ولی به طور کلی می‌توان گفت که بیشتر اینان کسانی بوده‌اند که در نزدیکی روزگار ظهور اسلام زندگی می‌کردند و یا زمان رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده‌اند. در میان ایشان شاعر، خطیب، عامی و یا آگاه به کتبِ مذهبی نیز یافته می‌شود. تنی چند به روایت اخباریان عمری شبیه نوح یافته‌اند. از پاره‌ای هم کهانت و یا اموری شبیه پیامبری و یا پیشگوئیِ ظهور پیامبر آخرالزمان را نقل کرده‌اند. بنابراین گِرداگرد هر یک از ایشان را هاله‌ای از افسانه و حقیقت فراگرفته و تشخیص مرز میان این دو مشکل اســت. اما با وجودِ همه‌ی اینها، یک حقیقت مسلم اســت و آن این که عدم آگاهی دقیق ما به علت روشن نبودن مدارک تاریخی اســت و الا حقیقتِ وجودِ ایشان قابل انکار نیست. و برای روشن‌تر شدن مطلب، تجسّس درباره‌ی شخصیت‌های تاریخی که جزء حنفاء هستند باید ادامه یابد. نکته‌ی دیگر این که آنها را پیروان راستین ابراهیم نمی‌توان شمرد. و جالب‌تر اینکه آنها خود را حنیف نخوانده‌اند. به هر صورت، جنبشی در عربستان بر علیه مراسم مذهبی جاهلی و عادات مردم آن زمان وجود داشته و شاید در جنوب عربستان چشمگیرتر بوده که ابعاد و اشخاص آن محتاج بررسی بیشتری اســت.
اما در مورد شخص پیامبراکرم مطلب فرق می‌کند. او از خاندانی پاک، از اصلابی شامخه و ارحامی مطهره، به دنیا آمده و ایمانش را از جدش اسماعیل به ارث برده بود. پس تمایلی به مبارزه بر علیه کفر و بت پرستی و کششی به پرستش خدای یگانه در نهادِ او بوده اســت. اما روش او با آنها فرقی اساسی داشت. حنفاء مردمی بودند که رسومِ زمانه را قبول نداشتند، اما قیام و اقدامی هم علیه آن نکرده‌اند. در میان مردم زندگی می‌کردند و حداکثر گاهی در جوّ مساعدی زبان به انتقادی می‌گشادند و باز با همان مردم بودند. هیچ‌ی‍ک از حنفاء اقدامی مثبت و علنی نکرد و بدین جهت تصادمی هم با دیگران نیافتند. حتی طرف مشورت مردم زمان خود قرار می‌گرفتند و عزت و احترامشان بجا بود. اما پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها به آگاهی از درستیِ راهِ خود و فسادِ اجتماع اکتفا نکرد. بلکه چنانکه مأمور بود پرستشِ بتان را نکوهش نمود و مردم را به شرعِ تازه‌ای فراخواند و از هیچ قیام و اقدام و عمل مثبتی در این راه باز نایستاد. همان طور که مردم مکه نیز از هیچ آزار و اذیتی در حقّ وی کوتاهی نورزیدند. او (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب دعوت و رسالت بود و مکلف به ابلاغ رسالتش به جهانیان. در صورتی که حنفاء آئینی داشتند که تنها برای خود برگزیده بودند. تکلیف به ابلاغ در کار نبود. اگر هم از طرف آنها گاهی دعوتی شده باشد همراه با سخنی نرم و آرام و مهربان بوده، و اگر پیروانی هم داشته‌اند در حدود همان دوستان و همفکران خودشان بوده اســت.
این تحنّث، عادتی بود در میان مردم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن خیری دید. در آن مجالی یافته می‌شد تا به تفکر و تأمل پردازد و در آن خلوت، اطمینان خاطر یابد و در میان آن همه بدیها و بدکرداری‌ها که گِردش را گرفته بود، آسوده خاطر به کائنات و نظم آفرینش اندیشه کند. حق را بجوید و به دنبال آن باشد. چیزی که او می‌خواست در میان قصه‌های احبار یهود و کتب راهبان نصرانی یافته نمی‌شد. دفتر او پهنه‌ی گیتی و دیوانش صفحه‌ی کائنات بود. آسمان با همه‌ی بلندی و عظمت، گوشه‌ای از صحیفه‌ی خاطرش و صحرای تافته از آفتاب تابستانی، برگی از دفترش بود. لحظه‌های زودگذر سپیده دم و دقایق تندپایِ شامگاه، سوسوهای ستاره‌ها و موجی که مهتاب به صحرا می‌پاشید، همه و همه، همه‌ی آثار عظمت الهی، دفتر و کتاب او بودند. او در برگ برگ این دفتر عظیم چیزی می‌جست که در کتاب و دفتر نبود. حقیقتی عالی را جویا بود که زمان فاقدش بود. این خضوع و خشوع، این ذلت و خاکساری در برابر چند بتِ سنگی و چوبی، این کُرنش و تکریم، این جست و خیزهای مستانه، این زاری و تضرّع، در مقابل این ساخته‌های دستِ خودشان چیست؟ چه مفلوک و زبونند مردمی که بنده و برده‌ی ساخته‌های خود هستند. این بتها که چیزی جز سنگ و گِل نیستند و سود و زیانی ندارند، نه برای خودشان و نه برای دیگران. چرا اینها را می‌پرستند؟... اما، این پهنه‌ی بی‌کران گیتی، این آسمان رفیع و بلند، این انجم فروزان و اختران شب، چه باشکوهند. این فلکِ دوّار مداری دارد و این رفت و آمد شب و روز در پیِ هم، از رمزی سخن می‌گویند. نسیم دلنواز صحرا و طوفان شن روان، هر کدام سخنی دارند و از رازی پیامی می‌دهند. این رمزِ اصلی، این راز حقیقی، این حقیقت مطلق، این حقیقت بی‌روزن کجاست؟
هر ماهِ رمضان، او در خلوتِ دل خود غوغاها داشت. همه‌ی وجودش در این تفکر بود که آن حق، آن راز هستی، آن رمزی که این کائنات را به وجود آورده، آن عالی‌ترین و بزرگترین، نه چنان اســت که اینها را، این پدیده‌ها و هستی‌ها را بیهوده و سرگردان رها کرده باشد. ماه رمضان که می‌گذشت، او به خانه و نزد زن و فرزند بازمی‌گشت. سال می‌گذشت و رمضانِ دیگر و باز این اندیشه‌ی عمیق. در این دوران حالی داشت که بعدها هم از آن کمتر گفته‌اند. زندگیِ باطل و عبث مردم او را به اندیشه می‌داشت. خور و خواب، زن و جنگ، غارت و تجاوز، و هرچه در این حدود بود همه‌ی زندگی بود. کاهن و عَرّاف، شیخ و قبیله و چند طاغوت و گردن کش راضی باشند و دیگر از چیزی و کسی باکی نیست.

رؤیای صادقه

در این دوران و شاید چندی پیش از آن بود که او (صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها در بیداری این حال را داشت، در خواب هم حالی دیگر داشت. پیامبر در خواب همه چیز را چون سپیده دم روشن و آشکار می‌دید. نمی‌توان گفت که خواب می‌دید. خواب این سان نیست. رؤیای صادقه‌ای بود که همچون سپیده دم خاطر و درونش را روشنی می‌بخشید و در این رؤیا هر چیزی را چنانکه بود می‌دید.
ابونُعیم (م430) از علی بن حسین (علیه السلام) از آباء کرامش (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمودند:
نخستین چیزی که بر رسول خدا آمد، رؤیای صالحه بود. در خواب چیزی نمی‌دید جز اینکه چنان بود که می‌دید (43) و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «رؤیای انبیاء وحی اســت.» (44)
عایشه همسر او (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ بعدها در این باره چنین گفته اســت: «آغاز پیامبری او که خداوند خواست به او کرامت کند «رؤیای صادقه، صالحه» بود. او رؤیایی نمی دید مگر مانند سپیده دم. گفت: و خداوند تنهایی را دوست او گردانیده بود که هیچ چیز را از خلوت بیشتر دوست نداشت.» (45)
ابن شهاب زُهْری (م124) می‌گوید: در آغاز خداوند رؤیا را به پیامبر گرامی نمایاند و این کار بر او (صلی الله علیه و آله و سلم) دشوار نمود. آن را به خدیجه باز گفت و خدیجه گفت: بشارت باد بر تو. خداوند جز خیر و نیکی بر تو نخواهد خواست. (46)
این که در احادیث از این رویا به رؤیای صادقه، رؤیای حسنه (47) و یا رؤیای صالحه تعبیر کرده‌اند (48) بیشتر برای احتراز از رؤیای معمولی بوده که برای هر انسانی پیش می‌آید. رؤیا در میان خیلِ انبیاء نقشی مؤثر داشته اســت. در کتب یهود هم با همه‌ی دست کاریها، هنوز اثر این رؤیا را می‌بینیم. در کتاب مقدس، اصطلاحِ بیننده‌ی خواب و یا Kôlem نیز در مورد نبی و یا معادلِ آن به کار رفته اســت (49)، زیرا یکی از طرق درک وحی و الهام، رؤیا بود. یهوه صبایوت بر پاره‌ای از انبیا در رؤیا ظاهر شده و در خواب با ایشان سخن می‌گفت. (50) خداوند در رؤیا بر ابیملک ظاهر شد تا ساره را به ابراهیم برگرداند (51) و در رؤیای شب بود که به یعقوب خطاب رسید. (52) در روزگاری که کلام خداوند نادر بود و رؤیا مکشوف نمی‌شد (53)، شبی برای نخستین بار خداوند با او سخن گفت. (54) حزقیال و عاموس نیز در رؤیا نبوت خود را یافتند. (55) یکی از تهدیداتی که بر فریبکاران و انبیاء گمراه کننده بکار می‌رود این اســت که رؤیا نبینند (56)، زیرا متقدّمان، رؤیا را اعلانی از اعلانات الهی می‌دانستند و تفسیر و تعبیر آن طریقه‌ها داشت. (57) این رؤیاها، پیامبران حوادث آینده را مشاهده می‌کردند. گاهی این مشاهده صریح و روشن اســت و زمانی بدون تمیزِ زمان اســت. چنانکه زمان حادثه روشن نیست. (58) وقتی هم جلال یهوه در رؤیایی آتشین نمودار می‌شود، رؤیا روی سخن می‌گوید و با دستی طوماری مکتوب ارائه می‌کند و آن را (همچون عسل شیرین) به پیامبر می‌خوراند. (59)
در قرآن مجید نیز به رؤیای پیامبران اشارتهاست. ابراهیم (علیه السلام) در یکی از همین رؤیاها بود که فرمان ذبح پسر خود را دریافت داشت (37: 101-112). یوسف سجده‌ی شمس و قمر و یازده کوکب را به خواب دید (12: 4).
از رؤیاهای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌نیز در قرآن یاد شده، چنانکه او (صلی الله علیه و آله و سلم) به خواب دید که با صحابه‌ی خود به مسجدالحرام رفته، بعضی سر تراشیده‌اند و برخی تقصیر کرده‌اند، و خداوند صدق و حقیقت خواب رسول خود را بعد آشکار ساخت (48: 27) و همچنین رؤیایی که برای آزمایش مردم بدو نموده شد (17: 60).
علقمه (م62) می‌گفت: انبیاء قلوبشان نخست در خواب آماده می‌شود تا بعد، وحی نزول یابد. (60) در حدیث آمده که بعضی از رؤیاها جزئی از نبوت (61) و یا نوعی از وحی و یا دوره‌ی آمادگی اســت.
وقتی عایشه مورد اتهام قرار گرفت، خود را بسیار کوچکتر از آن یافت که درباره‌ی او وحیی نزول یابد، تنها امیدش این بود که رسول خدا رؤیایی بیند که خداوند او را از آن اتّهام تبرئه کرده باشد. (62)
اما این که وحی در خواب بر پیامبراکرم نازل شده باشد مورد اختلاف نظر اســت. مثلاً بعضی نزول سوره‌ی کوثر را در خواب می‌دانند که رسول خدا پیشِ همه در مسجد بود که رؤیایی دید و خندان چشم گشود و مژده‌ی نزول سوره‌ی کوثر را داد. (63) همه این را قبول ندارند. چه، سوره‌ی کوثر از آن پیش نازل شده بود و گذشته از آن، اگر هم حالی شبیه رؤیا دست داده باشد، یکی از حالات مخصوص وحی بوده اســت (64)، نه رؤیایی که در آن وحی نازل شده باشد. ولی ظهورات شبانه‌ی وحی‌ها در قرآن مورد گواهی اســت (مثلاً 44: 3 و 97: 1) و در اخبار نیز اشارات زیادی بدانها شده اســت. (65)
به هر صورت، رؤیای صادقه از نوع وحیِ در خواب نبوده و این همان دوره‌ای اســت که رسول خدا باید آماده می‌شد تا وحی الهی را توسط جبریل امین دریافت دارد. و این روشنی رؤیا را کنایه از تشعشع نورانی دانسته‌اند که بر روح مقدسش منکشف می‌گشت تا إفاضه‌ی روح القدس را بر او ممهدّ نماید. مدت این احوالِ پیش از بعثت را سه سال و یا شش ماه و یا سه ماه دانسته‌اند. (66)
خواب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از خوابها جداست که فرمود:
«تَنامُ عَینی وَ لا یَنامُ قَلْبی».
چشمم به خواب و دلم بیدار اســت. (67)

پی‌نوشت‌ها:

1. تاریخ طبری2: 206 (چاپ دخویه 1: 1149)، ابن هشام1: 251 چاپ 1355هـ. سیره‌ی حلبیه1: 270 به بعد، بخاری: بدء الوحی 3، تفسیر سوره 96: 1، تعبیر1، مسلم بن حجاج: ایمان252، احمد بن حنبل6: 233.
2. طبقات ابن سعد1: 194 چاپ بیروت.
3. ابن هشام 1: 250، طبقات ابن سعد1: 157 بیروت، مسلم: فضائل 2، ترمذی: مناقب3، الدارمی: مقدمه4، احمد5: 89، 95، 105. الروض2: 388 به بعد.
4. صحیح حاکم و ابن حیان.
5. بخاری: تهجد6، رقاق2، مسلم بن حجاج: منافقین80، احمد بن حنبل4: 255.
6. سیره‌ی حلبیه1: 272.
7. نهج البلاغه، خطبه‌ی قاصعه ص300 چاپ دکتر صبحی صالح.
8. بخاری: اذان135، مسلم: صیام 211، احمد بن حنبل3: 74.
9. مسلم: صیام 217، احمد3: 10، 24، بخاری: اعتکاف1، ابوداود: رمضان3، طیالسی: اعتکاف9.
10. بخاری: اعتکاف1، 6، مسلم: اعتکاف2، ابوداود: صوم 77، 78، ترمذی: صوم 71، ابن ماجه: صیام 58، 61، احمد بن حنبل2: 133، 281، 336، 401 و6: 50، 92، 168، 169، 232، 279.
11. مگر یک سال که در آن جنگ بدر واقع شد و در سال بعد از آن بیست روز اعتکاف داشت. ده روز قضای سال گذشته و ده روز اداء، زاد المعاد مجلسی.
12. الرَّوض الانُف2: 412 و 413. جوار و گوشه گیری در عرب جاهلی مرسوم بوده و اسلام آن را تصحیح و امضا کرد. چنانکه پیامبراکرم نذر عمر در جاهلیت را برای جوار اجازه فرمود (محقق در المعتبر و بخاری در اعتکاف 16). اعتکاف فقط در داخل مسجد اســت و جوار ممکن در خارج مسجد هم باشد.
13. سیره‌ی حلبیه1: 271، بلاذری1: 84 و 105.
14. تاریخ العرب فی الاسلام: 130.
15. Sprenger,Leben Muhammads,i,46sq
16. A. Jeffery,Materials,p. 32
17. مقاله‌ی «حنیف» پروفسور مونتگمری وات. دائرةالمعارف اسلام.
18. ابن هشام 293، 982، 995 ایضاً 871 چاپ وستنفلد، گوتنگن 1859.
19. ابن هشام 143، 147، 822 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287 چاپ دخویه.
20. احمد بن حنبل5: 266 و 6: 116، 233 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287.
21. بخاری: ایمان29، ترمذی: مناقب32، 64، احمد1: 236، ایضاً بحارالانوار مجلسی2: 87 باب «الدین الحنیف و الفطرة و صبغة الله»، چاپ کمپانی.
22. اقیموا لنا دیناً حنیفاً فانتم *** لنا غایهُ قد یُهتدی بالذَوائب (الأعالی)
ابن هشام1: 304 قاهره، الروض3: 73).
23. هُذَیلیات، چاپ کوز گارتن قصیده‌ی 18 بیت 2. برادر خَنْساء، شاعر جاهلی.
24. مقاله‌ی حنیف بوهل، مختصر دائرةالمعارف اسلام.
25. معجم الادباء یاقوت 2: 51، اغانی16: 45 و غیره.
26. کلّ دین یومَ القیامة عندالله *** إلا دین الحنیفیة زور
اغانی دارالکتب المصریه4: 122.
27. لسان10: 404 رک: خزانه4: 198 «اقام الصلوة العابد المُتحِنّف» نام اصلی شاعر: عامربن حارث اســت که اسلام را درک کرده.
28. لسان العرب13: 206.
29. تنبیه6: 90به بعد، 122 به بعد، 136، 145.
30. مقاله‌ی حنیف پروفسور وات در دائره المعارف اسلام به نقل از :
Journal of Palestine,Oriental Society,XIX(1939),1-13.
31. تاریخ یعقوبی1: 51 در ترجمه فارسی 1: 58 نام حنفاء را ندارد.
32. تاریخ مختصر الدول 176 چاپ اکسفورد و یا ص 153 بیروت 1958.
33. H. Hirschfeld;New Researches into the Composition and Exegesis of the Qoran. London,1902,p. 10
بحث‌های جدیدی در تألیف و تفسیر قرآن.
34. مختصر دائره المعارف اسلام133، اضافه بر آن مراجعه کنید:
Caetani;Ann. I,p. 181-92;R. Bell,Who were the Hanifs,in Moslem World,XX,1930,p. 120-4. N. A. Faris and H. W. Glidden,The Development of the Meaning of the Koranic Hanif. in Journal of the Palestine Oriental Society. xix,1939,p. 1-13.
35. تاریخ طبری1: 1149 و 2827 لیدن.
36. تفسیر طبری1: 440-442بولاق، مفردات راغب 133، تفسیر غریب القرآن طریحی 388 نجف، لسان العرب10: 403 به بعد، نهایه ابن اثیر1: 451.
37. منتهی الارب 1: 283، تحنف پذیرش اسلام می‌شود (کامل: 526، شعری از جریر در لسان العرب 10: 404، طبری1: 2827، جریر، نقائض2: 595).
38. سیره1: 251. بعضی از اهل لغت هم تحنّث را از اضداد گرفته‌اند، یعنی هم به معنی گناه و هم خروج از گناه آمده اســت. (روض2: 390).
39. ابن هشام 1: 251 ح3 چاپ 1355، مصر، الروض2: 390. ابن اثیر هم همین نظر را دارد. «فلانٌ یتحنَّث‌ ای یفعلُ فعلاً یخْرج به من الإثم و الحرج» (نهایة1: 449). در حدیثی هم حکیم بن حزام به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوید: «کنتُ اتحنّثُ بها فی الجاهلیة من صِلةٍ و عتاقةٍ و صدقَةٍ» بخاری و مسلم و احمد آن را نقل کرده‌اند.
40. ابن هشام 1: 4- 242، الروض2: 347 به بعد. عثمان بن حویرث نزد قیصر روم رفت و آنجا نصرانی شد. عبیدالله بن جحش در حبشه مسیحی شد. زیدبن عمرو در طلب دین حق بود که مرد. در مورد ورقه هم گفته‌اند مسیحی بود و عده‌ای هم معتقدند که مسلمان شد.
41. نام این اشخاص جزء حنفاء آمده اســت: قُسّ بن ساعدة الإیادی، زید بن عمروبن نُفَیل، امیّة بن ابی الصّلت، ارباب بن رئاب، سُوَید بن عامر المصطلقی، اسعد ابوکَربْ الحِمَیری، و کیع بن سلمة بن زُهیر الإیادی، عُمَیر بن جندب الجُهَنی، عَدِیّ بن زید العبادی، ابوقیس صرمة بن ابی انس، سیف بن ذی یَزَن، وَرَقة بن نَوفل القرشی، عامربن الظَّرب العَدوانی، عبدالطانجة بن ثعلب، علاف بن شهاب، المتلمّس بن امیه، زُهیر بن ابی سلمی، خالد بن سنان، عبدالله القُضَاعی، عَبید بن الابرص، کعب بن لُوی، ابوقیس صیفی بن الأسلت.
42. می‌گویند نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را برادر خود خواند و یا در مورد او فرموده: «نَبیٌ ضَیّعه اهلَه». شاید از پیامبرانی بوده که کتاب و شریعتی نداشته‌اند، ولی امر به توحید و نهی از شرک می‌کرده‌اند. فصوص الحکم محی الدین عربی چاپ عفیفی: 213 و 317، شرح قاشانی بر فصوص؛ 426، بلوغ الارب آلوسی 1: 176 و 2: 164 به بعد، حیاة الحیوان دمیری 2: 9-194بولاق، تاریخ الخمیس 1: 225، الاشتقاق ابن درید، الاصابة1: 466-9، ابن اثیر1: 131، سیره‌ی ابن کثیر1: 104 به بعد. افسانه‌های زیادی درباره‌ی او رواج داشته، از جمله اینکه چاهی را که آتش گرفته بود با عصائی خاموش کرد. الاعلام 2: 337.
43. سبیل الهدی2: 306.
44. شرح اصول کافی ملاصدرا: 454.
45. صحیح بخاری: بدء الوحی3، تفسیر سوره‌ی 96: 1-3، تعبیر1، 5، مسلم: صلاة 207، 208، رؤیا 3، 4، 6 ابوداود صلاة 148، ترمذی: رؤیا 2، 3، نسائی: تطبیق 8: 62، ابن ماجه: رؤیا 1... ابن هشام1: 234، اسباب النزول واحدی: 5.
46. الخصائص الکبری سیوطی1: 231.
47. بخاری: تعبیر2، ابن ماجه: رؤیا1، الدارمی: رؤیا6، طیالسی: رؤیا1، احمد بن حنبل3: 126، 135، 149، 257 و 5: 50، 454، سفینة البحار1: 494 و 2: 626.
48. بخاری، بدءالوحی3، تفسیر سوره‌ی 96: 1-3، تعبیر 1، 5، مسلم: صلاة 208، 207 رؤیا 3، 6، 4، ابوداود: صلاة 148...
49. سفر تثنیه 13: 1و 3
50. سفر اعداد 12: 6 و 24: 4 و یوئیل2: 28 و دانیال2: 19، 20 و 8: 1-27.
51. پیدایش20: 6.
52. ایضاً 46: 2.
53. اول سموئیل3: 1.
54. ایضاً3: 1 به بعد.
55. حزقیال باب 1-3، عاموس1: 1 و8: 1 و 9: 1.
56. میکاه3: 6.
57. از جمله خواب فرعون و تعبیر حضرت یوسف (پیدایش41: 1 به بعد) و خوابی که برای جدعون دیدند و تعبیرش (سفر داوران 7: 13) و خواب نبوکد نضر (دانیال باب2) و...
58. اشعیا: باب10 و11. زکریا: باب9. یوئیل2: 28-32.
59. کتاب حزقیال1: 1 تا 3: 15.
60. سیره ابن کثیر1: 388.
61. بخاری: تعبیر2، 4، 10، 26... موطأ مالک: کتاب رؤیا ح1 و3. زاد المعاد فی هدی خیرالعباد ابن قیم جوزیه1: 19، سفینة البحار1: 499-494.
62. بخاری: تفسیر سوره‌ی نور6، احمد بن حنبل6: 197.
63. الدرالمنثور6: 401، اسباب النزول سیوطی.
64. اتقان1: 23، مباحث فی علوم القرآن، مناع القطان: 37 بیروت1396.
65. اتقان1: 81 به بعد نوع 3.
66. مناقب شهر آشوب، بحارالانوار، از کتاب خمیس 2: 317. مناهل العرفان1: 45.
67. بخاری: تهجد 16، تراویح1. مناقب24، مسلم: مسافرین 125، طیالسی: لیل9. ابوداود: طهارة79، ترمذی: مواقیت 208، احمد بن حنبل1: 220، 278 و2: 251... الدارمی: المقدمه باب1، طبقات ابن سعد1/ 1/ 113، 116 و 131.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

تَحَنُّثِ پیامبر ص تا پیش از بعثت


ادامه مطلب ...

آغاز بعثت پیامبراسلام (ص)

[ad_1]

سنّ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

چهل سالگی سنّی اسـت که کمال انسانی و عقلانی شمرده شده و در آن سن عقل به نهایت صفا و اوج کمال خود می‌رسد. در قرآن حکیم هم بدین مرحله از رشد اشاره‌ای اسـت (46: 15). بیشتر اخبار حاکی از آن اسـت که در حدود یک چنین سنّی وحی الهی بر پیامبر خدا نازل شده و او (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور به تبلیغ رسالتش گردیده اسـت. (1)
گفته‌اند رسول خدا به روز دوشنبه‌ای (2) در هفدهم رمضان و یا 27 رجب (12 سال پیش از هجرت مطابق ششم اگوست و یا اول فوریه‌ی سال 610 میلادی) به هنگامی که چهل سال و شش ماه و هشت روز قمری= سی و نه سال و سه ماه و هشت روز شمسی از عمر شریفش می‌گذشت (3)، مبعوث شد.
بعثت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پنج سال پس از بنیان مکه، بیست سال پس از سلطنت خسروپرویز ساسانی، دویست سال پس از «یوم التّحالُف» در رَبَذه (4) و به هنگام حکومت ‌إیاس بن قبیصه‌ی طائی بر حیره بود. (5) در عربستان، غسّانیان متحدین روم شرقی، لخمی‌ها متحدین ایران، آل حمیر متحدین حبشه و قبیله‌ی کنده مورد نزاع بود. شام و آسیای صغیر و قفقازِ جنوبی نیز مورد کشمکش ایران و روم،‌ افغانستان میان ترکان محلی و ساسانیان و هیاطله مورد نزاع، ماوراءالنهر زیر فرمان ترکان، مصر و آفریقای شمالی و اروپای شرقی نیز در اختیار روم شرقی بود. به همان زمان که مبلغان کلمبا Columba ایمان مسیحیت را به شمال انگلستان بردند و به همان هنگام که مبشرّان کانتربوری از کِنْت، روانه‌ی شمال و غرب شدند. در فرانسه شاهان مروونژ Merovinge اسماً حکمرانی وسیعی داشتند. امپراطوری غربی رُم تسلیم بربرها شده بود ولی امپراطوری شرقی (قسطنطنیه) به زمان فوکاس گرفتار شورش‌های داخلی بود. (6)
در سنّ رسول خدا در آن هنگام و در تعیین ماه و روز آن اختلاف نظر بسیار اسـت. بیشتر اخبار چهل سالگی را گفته‌اند، ولی در آن میان 37 سالگی و از 41 تا 43 سالگی هم دیده می‌شود. (7) در ماه بعثت نیز رمضان و رجب و ربیع الاول را هم ذکر کرده‌اند. هم چنانکه نخستین نزول جبرئیل را در 7، 14، 17، 18 و 24 رمضان و 3، 8 و 12 ربیع الاول و 27 رجب هم گفته‌اند (8)، به روز شنبه یا یکشنبه و یا دوشنبه (9). البته اقوال دیگری هم هست.
ابن اسحاق با استناد به آیه‌ی شریفه‌ی:
«إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (8:‌ 41)
اگر به خدا و به آنچه بر بنده‌ی خود در روز فرقان روزی که دو سپاه (در جنگ بدر)‌ روبرو شدند، خدا نازل فرمود ایمان آورده‌اید؛ بدانید که خدا بر هر چیز تواناست»
می‌گوید: چون رسول خدا، صبح روز جمعه هفدهم رمضان در بدر با مشرکان روبرو شد، بنابراین آغاز بعثت نیز چنین روزی بوده اسـت. (10)
این احتمال البته پسندیده هست، ولی کافی نیست. چه، بیشتر لیلة القدر را که قرآن در آن نازل شده و بعد باز بدان اشاره می‌شود، در دهه‌ی آخر رمضان گرفته‌اند و آن را شب 21 و یا 23 رمضان دانسته‌اند (11) و این قبیل احادیث با شب قدر بودن هفدهم رمضان منافات دارد. گذشته از آن، آیه‌ی مورد استناد در این مورد نصّ صریحی نیست که نشان دهد یوم الفرقان و لیلة القدر که قرآن در آن نازل شده هر دو یکی اسـت. بلکه ظاهر آیه چنین می‌نماید: و آنچه فرو فرستادیم بر بنده‌ی خویش، از وحی و فرشتگان و پیروزی، در این روزی که به یاری خدا میان حق و باطل، میان اسلام و کفر برای نخستین بار جدائی پیدا شد، و پایه‌ی نیرومندی اسلام گذاشته شد. هم چنانکه دسته‌ای از مفسران نیز چنین گفته‌اند و سیاق نظم قرآنی هم آن را تأیید می‌کند.
علمای شیعه بعثت رسول اکرم را در 27 ماه مبارک رجب می‌دانند و احادیث زیادی در این مورد از ائمه‌ی هُدی (علیهم السلام) وارد شده اسـت. (12) از جمله امام صادق (علیه السلام) فرمود: «در روز 27 رجب بود که نبوت بر رسول خدا نازل شد» (13) و یا فرمود: «روزه‌ی 27 رجب را ترک نکنید که در این روز نبوت بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده اسـت.» (14) اختلاف اصلی هم بر سر احتساب ایام فترت وحی اسـت. درست اسـت که قرآن در ماه رمضان نزولش آغاز شد، اما بعثت و نبوت در 27 رجب بود. بعضی هم خواسته‌اند میان روایت‌های مختلفه جمع کنند که وحی پیش از رمضان در خواب بوده و در رمضان در بیداری (15)، که باز در این باره سخن خواهیم گفت. یک راه دیگر را هم گفته‌اند که نزول جمعی و کلی قرآن در ماه رمضان و آغاز بعثت در 27 رجب بوده اسـت.

غار حِراء

زمان بعثت را دیدیم و حالا چه بهتر، مکانی را که در آن برای نخستین بار بر پیامبراکرم وحی الهی نازل شد ببینیم:
در اطراف مکه بلندی‌های متعددی قرار گرفته که اعراب آنها را «جبل» می‌نامند. یکی از آنها «ثَبِیر» اسـت و همانجاست که گفته‌اند ابراهیم می‌خواست فرزند خود اسماعیل را به فرمان خدا قربانی کند. هِرَمی شکل اسـت و بلند. در مقابلِ آن کوهِ «نور» قرار گرفته. «جبل النور» که از مکه همچون قله‌ی مخروطیِ تیزی در افق شمالِ شرقی مشاهده می‌شود، طرف دست چپ کسی اسـت که به عرفات می‌رود. در دو فرسخی مکه اسـت. دویست گز ارتفاع دارد. با تخته سنگها و صخره‌ها و بوته‌های خارداری که دارد صعود بر آن دشوار اسـت. پیمودنِ این کوه از پائین تا بالا تقریباً یکساعت طول می‌کشد. از آنجا تا خانه‌ی رسول خدا چند کیلومتر بیشتر فاصله نیست. از پیچ و خم سنگ‌ها که بگذرید فضای مسطّحی اسـت تقریباً چهل گز که از آنجا مسجدالحرام و خانه‌های مکه پیداست. بر فراز این فضای مسطّح، کوه به جزیره‌ای در آسمان می‌ماند که بر غبار نیلگون دره‌ی مکه شناور باشد. در فاصله سه دقیقه از قله‌ی کوه، حوض بزرگی دیده می‌شود که حُجّاج در دلِ کوه کنده‌اند و سابقاً در آن آب ذخیره می‌کردند. رنگ این کوه حنائی اسـت و همچون ابوالهولی خمیده می‌نماید که سر به جانب مکه نهاده. بر دامنه‌ی جنوب غربی کوه و به فاصله‌ی 160 متر از قله، غار کوچکی اسـت که به نام «غار حراء» (به کسر ح) شناخته می‌شود. این غار به طرف شمال قرار گرفته و تا پنجاه گز مسافت دارد. در نزدیکی غار دو تخته سنگ بزرگی چسبیده به هم اسـت که باید به زحمت از گشادگی اندک میان آن دو گذشت. این غار بر اثر فرو ریختن مقداری از تخته سنگ‌ها به وجود آمده، دیوارها و سقف آن سنگی و خوش تراش اسـت. ارتفاع آن به اندازه‌ی یک قامتِ متوسط و فضای آن به قدری اسـت که یک نفر می‌تواند در آن بخوابد. غار طوری قرار گرفته که وقتی انسان در آن می‌نشیند یا دراز می‌کشد کعبه را می‌بیند. به قول ابن ابی جَمْره خلوت در حِراء سه امتیاز دارد: خلوت اسـت و تعبّد و نظر به خانه‌ی خدا. (16) کف غار برخلاف دیوارها و سقفِ آن، مسطح اسـت و از شن نرم طلائی رنگ پوشیده شده. دشتی که در سایه‌ی این دو کوه قرار دارد بوته‌های خاردار سنگواره‌ای دارد و در امتداد افق، بیابان برهنه‌ی حجاز و رشته‌ای از قله‌های سنگی قرار گرفته اسـت. هنوز این غار مورد زیارت زائران مختلف قرار می‌گیرد. (17) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بعثت نیز گاهی بدین غار می‌رفت و از جمله در برگشتن از طائف بود که سری به اینجا زد و در این غار مکثی فرمود.

آغاز وحی

در یکی از همین گوشه گیری‌ها و تفکرات در غار حرا بود که جبرئیل امین بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و نخستین وحی خدائی را فرود آورد. سخن در این باره به تفصیل گفته شده و چه بهتر که ما یکی از این احادیث را که مفصل‌تر اسـت از زبان حضرتش بشنویم. فرمود:
«من خفته بودم که جبرئیل پاره‌ای از دیبا که کتابی (18) در آن بود به من آورد. پس گفت:‌ بخوان! گفتم: خواندن نتوانم (19). پس مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت. آن گاه رهایم ساخت و گفت: بخوان! گفتم: خواندن نتوانم. پس مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت و رهایم کرد. پس گفت بخوان! گفتم: خواندن نتوانم. باز مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت و آن گاه رهایم ساخت. (20) پس گفت: بخوان! گفتم: چه بخوانم؟ این سخن نگفتم جز اینکه مبادا آن چه به من گذشت بازگردد. پس از آن گفت:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ‌. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ‌. اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ‌ . الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‌. عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ‌ (96: 1-5).
بخوان به نام پروردگارت که آفرید- بیافرید مردم را از خون بسته- بخوان و خداوندِ تو آن بزرگوار- که آموخت به قلم- آموخت به انسان آنچه نمی‌دانست.» فرمود: «پس بخواندم و پایان یافت و از نزد من برفت و بیدار گشتم از خوابم و چنان می‌نمود که کتابی در دلم نوشته شده اسـت.»
این بود نخستین ظهور پدیده‌ی قرآنی که بعد، طی بیست و سه سال ادامه یافت.
از این لحظه بود که پیامبر امّی کتابی نوشته در دل خود یافت که راهی نو به بشریت عرضه می‌کرد. عایشه می‌گوید پیامبر در حالی که دل دربرش می‌تپید با این آیات نزد خدیجه بازگشت.
در این روایت سخن از خواب و رؤیاست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خواب بود که جبرئیل را دید. حتی بعضی از احادیث می‌گویند که این حادثه در سحر اتفاق افتاد، سحر روز دوشنبه هفدهم و یا چهاردهم ماه رمضان سیزده سال پیش از هجرت. در روایتی که از عایشه نقل شده در آن ذکری از خواب نشده اسـت اما در آغازِ آن صحبت از رؤیای صادقه اسـت و بعد سخن به آمدن جبرئیل و نزول وحی می‌رسد. واقعاً نمی‌توان گفت که در آن حدیث، این نخستین وحی به خواب اسـت و یا بیداری و اگر هم بخواهیم به اصطلاح، جمع بین دو حدیث بکنیم لابد باید بگوئیم که نزول جبرئیل در آغاز در خواب پیامبر بوده و ابلاغ وحی در بیداری. (21)
فرمود: «پس بیرون آمدم، به نیمه راه کوه رسیدم که بانگی از آسمان شنیدم. می‌گفت: ‌ای محمد! تو پیامبر خدائی و من جبرئیلم. سر برافراشتم و به آسمان نگریستم. جبرئیل به صورت مردی، گام‌های خویش به کرانه‌های آسمان گشوده بود و می‌گفت:‌ای محمد! تو پیامبر خدائی، و من جبرئیلم.
«پس ایستادم که او را بنگرم، نه پیش رفتم و نه پس آمدم. سپس روی خویش از او بگردانیدم. به کرانه‌های آسمان، به هر جانبی که نگریستم او را همچنان بدیدم. همانطور ایستاده بودم، نه گامی به پیش نهادم و نه قدمی به عقب بازگشتم. خدیجه کسان خود به طلب من فرستاده بود که تا بالای مکه رفته و به سوی او بازگشته بودند، و من در همان جای خود ایستاده بودم. سپس او (جبرئیل) گذشت از من.» این نخستین بار بود که جبرئیل را رو در رو می‌دید. جبرئیل در مقام ظهور، افق مغرب و مشرق را گرفت و همه‌ی فضا را- گفته‌اند- با 600 و یا شش هزار بال پر کرد. این ظهور عظیم جبرئیل، کنایه‌ای از احاطه‌ی او بر همه‌ی وجهات وجوبیه‌ی میان جبرئیل و خلق اسـت. این تمثلِ حقیقت عقلی او در چشم پیامبر بود، وگرنه

احمد ار بگشاید آن پرِّ جلیل *** تا ابد مدهوش گردد جبرئیل (22)

(پیامبراکرم داستان خود و جبرئیل را برای خدیجه باز می‌گوید: )
« و من به خانه‌ی پیش کسانِ خود بازگشتم، تا نزد خدیجه رسیدم و در برِ او نشستم. پس گفت: ‌ای ابوالقاسم کجا بودی؟ کسانم را به جستجویت فرستادم. همه‌ی مکه را گردیدند و نزد من بازگشتند. آنگاه من آنچه دیده بودم بازگفتم و او گفت: بشارت باد بر تو ‌ای پسرعم (23) و پایدار باشی. سوگند به کسی که روان خدیجه بدست او اسـت، من امیدوارم که تو پیامبر این مردم گردی.» (24)
این یکی از احادیثی بود که در این باره از صحابه و تابعین نقل شده اسـت. (25) ‌این حدیث را عُبید بن عُمَیْر برای عبدالله بن زبیر (73-1هـ) نقل می‌کند. وَهْب بن کیسان (م127هـ) که در آنجا حضور داشته بعد برای دیگران می‌گوید. عُبَید از اکابر تابعین مکی اسـت. در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زاده شد و در 68هـ وفات یافت. از رسول خدا مستقیماً چیزی نشنیده و بیشتر از اُبیّ و عمر و سایر صحابه نقل می‌کند. اما این حدیث را سند نمی‌دهد. می‌گوید پیامبر فرمود، اما نمی‌گوید خود او از که شنیده؟ در نتیجه این حدیث «مُرْسَله» اسـت. یعنی حدیثی اسـت که نام صحابی‌ای که از شخص پیامبر شنیده باشد در آن نیامده. البته عُبید از رواتِ شش گانه اسـت (26)، او را «ثقه» دانسته‌اند (27)، ولی گاهی هم مورد سرزنش قرار گرفته اسـت. (28)
اما روایت صحیحین که از عایشه (9ق. هـ. - 58هـ) نقل شده، مُسند و مَرفُوع اسـت و معتبرتر می‌باشد. البته عایشه به هنگام نزول وحی هنوز زاده نشده بود و خود شاهد نبوده (در سال دوم هجرت زوجه‌ی رسول خدا شد)، ولی لابد از رسول خدا و یا از یکی از صحابه شنیده اسـت. (29) به هر صورت، گفتار، گفتار عایشه اسـت، نه نقل قول نبی اکرم. فرق اساسی که با این روایتِ عُبید دارد یکی همان عدم ذکر خواب یا بیداری اسـت و دیگر اینکه از رؤیت جبرئیل در آسمان چیزی نمی‌گوید. روایت دیگری را هم طبری از عبدالله بن شداد بن الهاد نقل می‌کند (30) که تقریباً تلخیص روایت عایشه اسـت. در آن از خواب و بیداری سخنی نیست و رؤیت جبرئیل را در آسمان ندارد. عبدالله از اکابر تابعین و روات ستّه؛ ثقه، فقیه و کثیرالحدیث اسـت. (31) او از خواص اصحاب امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود و در جنگ نهروان کشته شد (82هـ) (32). به هر صورت، آن حدیث هم مُرْسَله اسـت و نام صحابی را ندارد.
گفته‌اند که ابوموسی اشعری (44- 21هـ)، مجاهد (102هـ) و زُهری (124هـ) هم در این باره چیزی نقل کرده‌اند (33) در میان محدّثان شیعه، ابن شهرآشوب (588هـ) (34) و مجلسی (1111هـ) (35) هم این حدیث را نقل کرده‌اند ولی سند آن را بدست نداده‌اند.

بازگشت به خانه

دیدیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه وحی را درک کرد. گفته‌اند که چون از غار بیرون آمد و روانه‌ی خانه شد هر گام که برمی‌داشت نگرانی و بیم بیشتری می‌یافت. از هر جانبی صدایی می‌شنید و چون جبرئیل را در آسمان دید که همه‌ی فضا را پر کرده و به هر جانب که می‌نگرد او را می‌بیند، نگرانیش فزونی گرفت. هرچه کرد و حتی چهره‌ی خود را با دستان خود پوشاند فایده‌ای نبخشید. با لرزشی شبیه لرزه‌ی تب خود را به خانه رساند.
خدیجه بعدها حکایت می‌کرد که وقتی پیامبر خدا به خانه رسید، من مشاهده کردم که رنگ به صورت نداشت. بسیار خسته به نظر می‌رسید. دست بر دیوار زده و با گام‌های کوچک و آهسته به طرف من می‌آمد.
خدیجه که او را چنان دید سخت ترسید و چنانکه رسم زمانه بود، سر پیامبر را با آب سردی شستشو داد که نگرانیش فرو نشیند و بعد او را خوب پوشاند.
پیامبر آنچه بر او گذشته بود برای همسر وفادار خود نقل کرد و گفت: بر خویشتن نگرانم. ولی خدیجه وی را دلداری داد و تسلی بخشید. او گفت: هرگز! جای نگرانی نیست. هیچگاه خدای ترا خوار و زبون نخواهد کرد. تو با خویشان نیکی می‌کنی. سخن جز به راستی نمی‌گویی. خود را به رنج می‌داری، مهمانان را می‌نوازی و در سختی‌ها مردم را یاری می‌دهی. (36)
عایشه نیز می‌گوید: رسول خدا در حالی که دل در برش می‌تپید با آن آیات نزد خدیجه بازگشت و گفت مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. او را پوشاندند تا آرام گرفت. پس داستان را برای خدیجه نقل کرد و گفت بر خویشتن ترسیدم. اما خدیجه او را دلداری داد که هرگز! به خدا که خدا ترا رسوا نکند. زیرا صله‌ی رحم به جا می‌آوری، خود را به رنج می‌داری و به کسان چیزهایی می‌دهی که دیگری نمی‌دهد، مهمان می‌نوازی و بر سختی‌ها یاوری.
خدیجه بدین ترتیب شوهر مهربان خود را آرامش می‌دهد و کم کم او را می‌خواباند. رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌به خواب می رود، ولی آشوب بزرگی در دل خدیجه راه می‌یابد. او شوهر خود را به جان دوست می‌داشت. او را نیک می‌شناخت و از صمیم دل به او ایمان داشت. هرگز سخنی ناروا و نادرست از او نشنیده بود و محال بود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌چنین سخنی به یاوه بگوید. شک نداشت که او برگزیده‌ی خداست، ولی می‌خواست این سخن را از زبان دیگری هم بشنود. این بود که روانه‌ی خانه‌ی پسر عموی دانشمند خود ورَقة بن نَوْفل شد.
این سخنان گرم و آن رفتار تاریخی خدیجه را دیگران هم گفته‌اند. موضع خدیجه در برابر شوهرش اشرفِ مواضع بود. در لحظه‌ی اضطراب، آرامش داد. به موقعِ نگرانی، راحت و آسایش آورد. چنین اسـت که خداوند به مردی که مکارم را به نهایت داشت اهلی دمخور و سزاوار عطا کرد. و خدیجه با این سیرتِ نیک و دل پاک بود که سزاوار گشت تا خدای عالمیان بدو سلام رساند و به بهشت مژده فرماید. (37)
جزئیات این اخبار گاهی چنان رنگ اسطوره و افسانه گرفته که جای بحث را باز می‌گذارد. در اینکه جزء به جزء گفتگوی رسول خدا و زوجه‌ی کریمه‌اش چه بوده، خدا داناست. اما از آنچه گفته‌اند به طور دقیق و کامل می‌توان این نتیجه‌ی قطعی را داشت که ثبات و پایداری خدیجه منبعث از ایمانش به خدا و رسول خدا بوده اسـت.
نکته‌ی مهم دیگری می‌ماند و آن این که در همه‌ی این اخبار صحبت از نگرانی و اضطراب و دلهره، و گاهی هم ترس و شکّ پیامبر به میان آمده که متأسفانه سخن قطعی و روشنی از ماهیتِ آن باز نگفته‌اند. چه بسا که یاران پیامبر بیش از این به صرافت پرسش و جویایی نیفتاده باشند و یا اگر هم پرسشی شده و پاسخی دریافته‌اند، بیش از این به نسل‌های بعدی نرسیده اسـت. اما شک و یا نگرانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را که بعضی از اخبار و یا نویسندگان باز گفته‌اند چیست؟ در مورد شکّ می‌توان گفت اگر هم شک داشته، این شکِّ در وجود خدا نبوده اسـت. ایمان و وثوق و اطمینان او (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌هرگز تزلزلی نیافت. او خدا را در دل و جانِ خود پذیرا بود. پای بند بدین اعتقاد بود که آفریدگار یکی اسـت و جز او نیست. اما شکّ گاهی پیدا می‌شود، پس از علم الیقین باز هم شک پیدا می‌شود. اما این شک، اگر هم بوده، در وجودِ خدا نبوده. اخبار در این مورد گویا هستند. شک در وجودِ خود او بود. نکند که چیزیم شده باشد! نکند...
او بار مسئولیت نسل‌های انسان را بر دوش خود احساس می‌کرد. هدایت نسلها! تا وقتی انسان بر زمین اسـت، هدایتش با اوست. این نه کاری کوچک و ناچیز بود، این نه خطر زندگی یک نفر و چند نفر بود. این سرنوشت همه‌ی انسانها و راه هدایت آنها بود. این نقطه‌ی عطف تاریخ بشری بود. این تحول عظیم یک انسان کامل به پیامبر آخرین بود. این هجرتی بود از خود به حق و از حق به خلق. سفری بود از خود به برون و فدا کردن نفْس در راه هدایت خلق. و این امر نه چنان آسان بود که به کوتاه مدتی هموار شود. «او در انتظار نبود که کتاب و وحی دریافت کند.» (28: 86). حال ناگهان این پیام الهی رسیده و بر دل او نشسته و آن را دریافت داشته اسـت. این مسؤولیت عظیم، این بار هدایت نسلها بر دوشش افتاده، طبیعی اسـت که دچار نگرانی و اضطراب باشد.
پس اگر هم چیزی بوده نگرانی خاطر و اضطراب درون اسـت، آن هم در برابر عظمت کاری که در پیش بوده. افسوس، احادیثِ رسیده ماهیّت این شک و یا اضطراب را فاش نمی‌کنند. همینقدر می‌گویند که دردی از دل خود گشود و رمزی به خدیجه‌ زوجه‌ی باوفای خود باز گفت: نکند که سحر و افسونی شده باشم. اما زن بافضیلت او را دلداری داد که هرگز! خدای ترا وانمی‌گذارد...
در این عبارات تاریخی، جای چون و چرا و جَدلی نیست. نورِ خدا در دلِ خاندان محمدی تابیده و پیش از دعوت آشکار، دل و جان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیرو می‌بخشد. اما ترس موردی ندارد. احادیثی از این ترس سخن گفته‌اند و کسانی هم سعی کرده‌اند که از آن دفاع کنند و آن را توجیه نمایند. (38) اما واقع این اسـت که تکلیف الهی بوده که بر شخص محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ بار شده و راهی جز انجام رسالت نبوده و ترس موردی نداشته اسـت. این تعبیر اخبار درست نیست. نگرانی خاطر و عظمت بار رسالت قابل درک و احساس اسـت، ولی ترس را موردی نیست.
این حادثه در سحر روز دوشنبه هفدهم رمضان،‌ سیزده سال پیش از هجرت اتفاق افتاد.

پی‌نوشت‌ها:

1. التجرید الصریح لاحادیث الجامع الصحیح حسین بن مبارک زبیدی1: 62 باب مبعث النبی. زادالمعاد ابن قیم جوزیه1: 19. بخاری: مناقب23، لباس68، مناقب الانصار 25، مسند طیالسی: صفة النبی1. حتی گفته‌اند که بعثت رسولان عموماً در چهل سالگی بوده و در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) هم که کمتر از چهل سال داشته، معتبری در دست نیست. زادالمعاد 1: 18.
2. پیامبر به بلال فرمود: «... هیچگاه روز دوشنبه را از یاد مبر که من در این روز به دنیا آمدم و در آن مبعوث گشتم و در آن وفات می‌یابم... » شرح المواهب و الروض2: 384، مسند احمد4: 107، سیره ابن کثیر1: 393.
3. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرضا 59، نورالیقین فی سیرة المرسلین و محاضرات تاریخ الامم الاسلامیة، شیخ محمد الخضری 69. پایه‌ی این محاسبه بیشتر متکی بر حساب اولیه‌ای اسـت که محمود پاشا (محمود بن حمدی مصری) استاد ریاضی (1220-1303هـ) کرده اسـت. او در سال 1858م. رساله‌ی خود را درباره‌ی گاهشماری پیش از اسلام در پاریس به چاپ رساند که سال بعد به دستیاری استاد احمد زکی پاشا (م1935م) به عربی ترجمه و چاپ شد (نتایج الافهام فی تقویم العرب قبل الاسلام چاپ پاریس و بولاق). ریاضی دان معروف مصری آغاز وحی را فوریه سال 610 میلادی گرفته، ولی خضری بک آنرا خطا شمرده و می‌گوید این محاسبه مبتنی بر بعضی از روایاتی اسـت که بعثت را در آغاز چهل سالگی باز گفته‌اند. گذشته از آن، مبانی کار محمود پاشا مورد گفتگو اسـت. ولی به هر صورت، در زمان خود کار جالب توجهی بوده اسـت، هم چنین دیده شود: التوفیقات الالهامیة فی مقارنة التواریخ الهجریة بالسنین الافرنکیه و القبطیة لمختار باشا، بولاق، 1311.
4. مروج الذهب مسعودی 2: 28.
5. بلاذری1: 103 به بعد.
6. Bell"s Introduction,p. 1
7. طبری2: 201 به بعد، امتاع الاسماع1: 13، تاریخ الاسلام ذهبی1: 69. ابن الاثیر2: 16، ابن خلدون3: 6، البدایة و النهایة ابن کثیر3: 1-2، شرح النووی بر صحیح مسلم 15: 99، الروض 2: 384، سبل الهدی2: 303، بخاری: مناقب23، ترمذی: مناقب4.
8. طبقات ابن سعد 1: 193 به بعد بیروت، سیرة حلبیه 1: 272، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر ابن سیدالناس1: 88 قاهره 1356. ابن کثیر3: 6 یعقوبی 2: 15، زینی دحلان 1: 92، بحارالانوار18: 190، سبل الهدی2: 303.
9. طبری2: 203 به بعد، امتاع الاسماع 1: 14، یعقوبی2: 17-18، مروج2: 282.
10. ابن هشام1: 240.
11. مسلم: صلاة المسافرین 179 و 180، ابوداود: رمضان 2-6، ترمذی: صوم 72 تفسیر سوره‌ی قدر2، نسائی: صیام5، ابن ماجه: صیام2، دارمی: صوم56، موطاً: اعتکاف12، احمد2: 230، 385، 425 و 3: 495 و5: 130، 132، 369 و6: 12، طیالسی: اعتکاف9، 12، سفینةالبحار 2: 411.
12. بحارالانوار6: 447 (چاپ جدید18: 206 و 92: 39)، حیاة القلوب2: 257، وسائل الشیعة حرّ عاملی: صوم مندوب:‌ باب15.
13. امالی ابن الشیخ 28، بحارالانوار18: 189 چاپ آخوندی.
14. کافی4: 149. ایضاً مناقب ابن شهرآشوب1: 150، بحارالانوار18: 204. منتخب کنزالعمال در حاشیه‌ی مسند 3: 362.
15. الخمیس1: 316.
16. سبل الهدی2: 319.
17. سفرنامه مکه‌ی فرهاد میرزا (1305هـ) 195 چاپ 1294. پیامبر رهنما1: 248. به نقل از مرآت الحرمین و فی منازل الوحی که مؤلفین آنها شخصاً به زیارت این کوه رفته‌اند. سیره ابن کثیر1: 390، اخبار مکه ازرقی، مرآت مکه صبری 1115، پیامبر اسلام، دکتر محمد حمیدالله، 70 چاپ پاریس 1959، دائرةالمعارف اسلام2: 315، سفر به عربستان بوکهارت1:‌ 302. یاقوت: معجم البلدان 2: 228.
18. پاره‌ای از مفسران «الم. ذلک الکتاب لا ریب فیه» (2: 1و 2) را اشاره به کتابی دانند که جبرئیل آورد، آنگاه که گفت: «اقرأ». الورض الانف سهیلی.
19. «قلت ما اقرأ»- در شرح مواهب و جای دیگر: «ما انا بقاریء»، یعنی من هم مانند دیگر مردمم و خواندن به آموختن اسـت و من آنرا نیاموخته‌ام.
20. گفته‌اند: چه بسا حکمت تکرار «اقرأ» اشاره به انحصار ایمان در سه امر اسـت: گفتار، کردار، نیت (اندیشه). وحی نیز شامل سه چیز می‌گردد: توحید، احکام، قصص. (شرح المواهب) و سه بار فشار اشاره اسـت به شدائد سه گانه‌ای که بر رسول خدا انجام گرفت و بعد از آن فرج رخ داد. اولی فشار قریش و رفتن حضرتش به شعب بود. دومی اجتماع قریش برای قتل او بود و سومی خروج از ولایتی بود که بیش از همه جا دوست می‌داشت. سهیلی.
21. الروض الانف سهیلی2: 392، سیره‌ی حلبیه 1: 272.
22. مثنوی معنوی4: 503.
23. خطاب «پسرعمو» در میان اعراب شایع بود و نزدیکی دوستی را می‌رساند.
24. سیره‌ی ابن هشام 1: 252-4 چاپ 1355مصر.
25. آغاز وحی را ملاحظه کنید: مناقب ابن شهر آشوب1: 44-40، بحارالانوار مجلسی18: 306، بخاری: بدء الوحی3، مناقب الانصار 28، تعبیر1، مسلم: ایمان 252-254، احمد6: 153، 232، التجرید زبیدی 1: 4 و 62، طبقات ابن سعد 1/ 1/ 126، تاریخ ذهبی1: 67، 69، الامتاع 12، طبری2: 201 به بعد (1: 1147 دخویه)، عیون الاثر ابن سید الناس1: 80، 84 به بعد، زاد المعاد ابن قیم1: 19، 33، سیره‌ی ابن کثیر2: 306، اخبار مکه ازرقی: 426 به بعد لایپزیگ، سیره‌ی حلبیه 1: 272، تفسیر طبری 30: 162بولاق، تاریخ الخمیس دیار بکری 1: 280، 320، قسطلانی2: 38 به بعد (باب بدء الوحی) مسعودی4: 133، تفسیر امام فخر: سوره العلق96، مشکوة المصابیح محمد بن عبدالله تبریزی:‌513 به بعد (باب مبعث و بدء الوحی)، اتقان1: 91 به بعد چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، دائرةالمعارف اسلام کلمه‌ی وحی، تاریخ قرآن نولدکه 78.
26. طبقات ابن سعد5: 34، کبیر بخاری3: 1/ 455، معارف ابن قتیبه، 192، حلیه ابونعیم3: 266، تهذیب عسقلانی7: 71، شذرات ابن العماد1: 82.
27. اسد الغابه 3: 353.
28. کفایة خطیب 176، جامع صغیر ماده‌ی مثل.
29. فتح الباری 8: 581.
30. طبری1: 1148.
31. ولی ضعف سند دارد. معجم رجال الحدیث حضرت آقای خوئی 10:‌ 226.
32. اسدالغابه4: 183، التقریب202، اختیار معرفة الرجال، 141، معرفة الرجال کشی57، خلاصة علامه 51، منهج استرآبادی200ب، المنتهی کربلائی 186، طبقات ابن سعد 6: 86، کبیر بخاری 3: 1/ 115، تهذیب نووی 349، بدایه ابن کثیر9: 37، تهذیب عسقلانی 15: 25. شذرات ابن عماد1: 90.
33. اتقان سیوطی1: 92 چاپ ابراهیم.
34. مناقب1: 40-44.
35. بحارالانوار18: 306 چاپ دوم.
36. سیره حلبیه1: 277، بلاذری1: 104 به بعد، عیون الاثر1: 82 به بعد، سیره‌ی ابن هشام 1: 253.
37. سفینة البحار: 380 (نظیر آن) ‌و بخاری: مناقب الانصار20، نکاح 108، ادب23، توحید32، 35، مسلم: فضائل الصحابه 71-74، ترمذی: مناقب 61، ابن ماجه: نکاح56، احمد1: 205، 395 و 2: 231 و 4: 355، 356، 381 و 6: 58، 202، 279، الروض2: 224 به بعد، التاج3: 378. قسطلانی10: 435.
38. ابن حجر 12 مورد برای توجیه این ترس می‌شمارد که بیشتر درواقع توجیه حدیث اسـت. (فتح الباری 1: 27 حلبی) و اگر آن را اضطراب و نگرانی بگیریم دیگر نیازی بدان توجیهات نمی‌ماند.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


بعثت پیامبر اکرم (صلّی الله و علیه و آله و سلّم) ... آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام بوده و نزول قرآن کریم نیز از این زمان آغاز میگردد. ... بنابر این بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، حادثهای بس بزرگ در سرنوشت هدایت ...آغاز بعثت حضرت محمد (ص): محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و ...11 جولای 2010 ... عنوان: بعثت پیامبر اسلام(ص) ... آغاز دعوت رسول اکرم (ص) پس از ورود به خانه، فرمود: ای خدیجه در خود سرمایی ... بدین ترتیب دعوت پیامبر آغاز شد.محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش ...درباره روز خروج پیامبر (ص) از مکه و رسیدن او به مدینه، میان ... بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا ...برخي معتقدند پس از آغاز رسالت و سال هاي اول ، رسول اكرم(ص) مامور به دعوت .... حمايت صريح ابوطالب از پيامبر اسلام، رسول اكرم را آسوده خاطر و قريش را نگران ساخت.بخش 3بعثت پیامبر اسلام(ص) و نزول قرآن بعثت پیامبر اسلام(ص) حضرت محمد(ص) در ... بلاذری مینویسد: وقتی خدا خواست محمد(ص) را گرامی بدارد و نبوتش را آغاز نماید، ...11- 12 ربیع الاول: این، نظر کسانی است (19) که بعثت پیامبر اسلام صلی الله ... هماهنگی آغاز بعثت با نازل شدن نخستین آیات قرآن کریم، باعث شده است تا .... 6- طبقات الکبری، ج 1، ص 192; تاریخ طبری، ج 2، ص 44 و الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 30.به بیان دیگر، بعثت پیامبران، به ویژه پیامبر اسلام با آن ویژگی هایی که جز از راه ... دین اسلام که در سال های نخستین خود با پیروانی اندک و در شرایط سخت آغاز شد، ...(1) و البته در پاره اى از روایات شیعه نیز بعثت حضرت محمد(ص)درماه رمضان ذکر شده .... مورخین و محدثین اهل سنت معتقدند که نبوت و بعثت رسولخدا در آغاز بصورت رؤیا ...


کلماتی برای این موضوع

ازدواج لسان‌العرب، ج، ص الصحاح، ج‌، ص‌ زوج النهایه، ج‌، ص‌ مفردات، ص‌ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آلهحضرتمحمدمردم قریش او را مسخره کردند و مورد آزار و اذیّت قرار دادند به‌ویژه به این دلیل که وی حضرت حمزه ع، عموی پیامبر اکرم ص مؤسسه جهانى …حمزه فرزند عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام، یک از شجاع‌ترین مردان عرب و از قهرمانان مناسبت های ماه ذی الحجه در یک نگاه وب سایت حجت …مقالاتماه ذی الحجه دوازدهمین و آخرین ماه از ماههای قمری و همچنین از ماههای حرام و بسیار شریف سیر وسلوک سفیانی بنام عثمان هم اکنون سرهنگ …سیر وسلوک سفیانی بنام عثمان هم اکنون سرهنگ ارتش سوریه ولایت قصه حضرت ابراهیم علیه‌السلام مؤسسه جهانى …می‌کنم آغاز با نامت سخن ای خداوندکریم ذوالمنن از تو خواهم قلمی روان و رسا تا دهم از معجزه دات کام ♕معجزات حضرت محمد صپیامبراسلام♕ ★☆★تبادل انرژی با نماز خواندن ★☆★ رویکرد اسلامی به روابط بین الملل در مقایسه با …رویکرد اسلامی به روابط بین الملل در مقایسه با رویکردهای رئالیستی و لیبرالیستی چکیده بانک سوالات تستی دین و زندگیسئولات دین و زندگی شماره عبارت آدمهای بزرگ دارند با کدام کلمات زی اهداف


ادامه مطلب ...

تَحَنُّثِ پیامبر (ص) تا پیش از بعثت

[ad_1]

گوشه‌گیری‌های «تَحَنُّث» پیامبر در غار حراء

در زندگانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته‌اند: چند سالی پیش از بعثت، هر چند گاه یکبار چند شب و یا به هر سالی یکماه را در غار حِراء مجاور و معتکف می‌گشت. (1)
چنانکه در اخبار و روایات اشاره شده، حضرت رسول برای این گوشه گیری‌ها توشه و غذای چند روزه را همراه می‌برد و چون توشه به پایان می‌رسید کس می‌فرستاد و یا گاهی خود به خانه باز می‌گشت و توشه‌ی دیگری برمی‌گرفت. گفته‌اند که در این هنگام زاد و توشه‌ی وی بیشتر روغن زیتون و نانِ خشک بود (2) و گاهی هم چنان مشغول می‌شد که همین مختصر زاد را از یاد می‌برد.
در این گوشه گیری‌ها پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌به چه می‌اندیشید؟ آیا به مسائل دینی و الهام و دعوت آینده اندیشه می‌کرد؟ آیا خود را آماده می‌کرد تا مهبطِ وحی الهی قرار گیرد؟ آیا به لزومِ دینی تازه برای هدایت خلق می‌اندیشید؟ آیا چنانکه بعضی گفته‌اند این دوره‌ی گوشه‌گیری، دوره‌ی آمادگی و یا دوره‌ی اندیشه برای پیدایش دینی تازه بود؟ ظاهراً از آن دوره و از تفکر و اندیشه‌ی نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن دوران چیزی برای ما نگفته‌اند. اما شهادت‌هایی داریم که بهترین راهنمای ماست در این باره.
این شهادت قرآن اســت و از هر شهادت تاریخی والاتر که فرمود:
«مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ وَ لکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‌ (42: 52).
از آن پیش که وحی به تو رسد تو نمی‌دانستی که کتاب چیست و ایمان کدام اســت ولیکن ما آن را نوری گردانیدیم تا هر که را از بندگانِ خود بخواهیم بدان نور هدایت کنیم. و اینک تو خلق را به راه راست هدایت می‌کنی.»
و باز فرمود:
«وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ‌ (29: 48)
و تو از این پیش نمی‌توانستی کتابی خواند و خطی بدستِ خود نوشت تا مبطلان در نبوت تو شک کنند.»
پس، پیش از وحی، او نه کتاب می‌دانست و نه هدایت خلق را می‌خواست. او به هیچ وجه آمادگی دریافت وحی را نداشت و به همین جهت نخستین وحی را با نگرانی و هراس دریافت. چه، نزولِ وحی ناگهانی بود و انتظار آن را نداشت. خود امید اینکه مورد نزول وحی قرار گیرد نداشت. چنانکه خداوند فرمود:
«وَ مَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکَافِرِینَ‌ (28: 86)
«ای رسول! تو خود امیدِ آنکه این کتاب بر تو نازل شود نداشتی، جز اینکه رحمتی از پروردگارت بود، پس هیچگاه به کافران یاری مکن.»
بنابراین کوچکترین امیدی به دعوت مردم نداشت، نه قبل از عزلتش و نه در خلال آن، و این اخلاص مطلق نبی را می‌رساند و بس.
باز شهادتی روشن‌تر داریم آنجا که فرمود:
«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ، قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ، قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی، إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‌. قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ‌ (10: 15-16).
و چون آیاتِ روشنِ ما بر خلق تلاوت شد، آنها که امید دیدارِ ما را ندارند، گفتند: قرآنی جز این بیاور و یا این را تبدیل کن. بگو، مرا نرسد که قرآن را از پیشِ خود تبدیل کنم. پیروی نکنم جز آنچه را که به من وحی شود. من اگر عصیان پروردگار کنم، از عذاب روز بزرگ می‌ترسم. بگو، اگر خدا نمی‌خواست هرگز این قرآن بر شما تلاوت نمی‌کردم و شما را از آن آگاه نمی‌ساختم. من عمری از این بیش میان شما زیسته‌ام. آیا خرد و اندیشه را به کار نمی‌گیرید؟»
بدین ترتیب روشن اســت که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از آن به هیچ وجه به دعوت مردم فکر نمی‌کرد و اگر فرمان الهی نبود آیات قرآن را حتی به روزهای بعد، بر آن مردم نمی‌خواند. تمام آنچه بود در آن روزها، استغراق در خدا و آثار عظمت و نعمت‌های او بود. اندیشه درباره‌ی آفرینش و آفریدگار و یگانگی او و نظام دستگاه خلقت می‌توانست وجودِ او را پر کند. اگر گفته‌اند در این زمان سنگریزه‌ها بدو سلام می‌گفتند و با او سخن می‌گفته‌اند (3) و نغمه‌های جویبار برای او سخنی داشته‌اند، این سخن راست اســت. گفتگویِ با طبیعت و سخن با آثار عظمت الهی، دلی پاک و اندیشه‌ای روشن می‌خواهد. هر نقش و نگاری در هر برگی از درخت، هر لرزشی در گلبرگی، هر حرکتی در سنگریزه‌ای؛ نغمه‌ای در گلو و پیامی در دل دارد که شنیدنش گوش جان می‌خواهد. سکوتِ طبیعت صدایی دارد که تنها در گوش پیامبران می‌نشیند.
- وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ
مگر نه این اســت که آسمان‌های هفتگانه و زمین و هرچه در آن هست، تسبیح‌گوی او هستند و این ما هستیم که درک نمی‌کنیم؟ (17: 44) جز این بود که کوه‌ها و پرندگان، هم آوای داود می‌شدند؟ (34: 10).
پس هرچه هست، هر پدیده‌ای در طبیعت نوایی و آهنگی دارد و مجموعه‌ی این آهنگ اســت که نظام به کائنات داده، منتها شنیدن و درکش کار هر کس نیست.

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید *** بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بگذریم، سخن از شهادت قرآن بر آن ایام بود. حدیث چه می‌گوید؟
گفتیم که سخنِ روشن و صریحی در این مورد ندارند. اما از فحوای بعضی از احادیث و پاره‌ای قرائن، می‌توان گذشتِ روزگار را در آن روزها بر محمد امین (صلی الله علیه و آله و سلم) حدس زد. ابوذر غفاری نقل می‌کند که روزی فرمود: و عاقل که بخواهد مغلوب عقلش نشود، باید ساعاتی داشته باشد: ساعتی که با پروردگار مناجات کند. ساعتی که به حساب نفس برسد. ساعتی که در آفرینش خدا اندیشه کند و ساعتی که به حاجت خوراک و آشامیدنش برسد...» (4).
می‌توان حدس زد که این برنامه‌ی حیات نبوی بوده، بخصوص در مرحله‌ی عزلت او و همین، عادت ثابتی شده که در همه‌ی زندگی باقی مانده، چنانکه بعدها عایشه زوجه‌ی او و مغیره صحابیِ او، شاهد تداوم اهتمام پیامبر بر آن قیامهای دراز شب و نماز نافله بودند تا جایی که به نماز پایش ورم می‌کرد. (5)
باری، سخن از آن انزواها و خلوت نشینی‌ها بود که در آن از کارِ دنیا می‌برید و سرگرم اندیشه‌های روحانی خود می‌شد. چنین گفته‌اند که این خلوت و انزوا از شیرین‌ترین روزهای زندگی پیامبراکرم بوده اســت. در این ماه بیشتر به بینوایانی که به او روی می‌آوردند غذا می‌داد و از هیچ نیکی و احسانی دریغ نمی‌ورزید. وقتی هم که دوران این یک ماه عزلت به پایان می‌رسید روی به کعبه می‌نهاد و پیش از آنکه وارد خانه شود، هفت بار کعبه را طواف می‌کرد، سپس رهسپار خانه‌ی خود می‌شد. (6) از بیشتر اخبار چنین فهمیده می‌شود که پیامبر گرامی اغلب به تنهایی به درون غار می‌رفت و در آنجا بیتوته می‌کرد تا مجال بیشتری برای تفکر و تأمل داشته باشد. ولی در پاره‌ای اخبار هم اشاره شده که خدیجه همسر بزرگوار و گاه فرزندانش نیز در این گوشه گیری‌ها همراه او بوده‌اند. اما می‌توان گفت که این همراهی‌ها باید ظاهراً تا محلّ اعتکاف و گوشه گیری و یا برای بردن توشه و آب باشد وگرنه این مطلب با خلوت و گوشه گیری و انزوا سازگار نیست. لازمه‌ی خلوت و انزوا، تنهایی اســت. بخصوص که در احادیث صراحت دارد که رسول اکرم به هنگام آغاز وحی در غار تنها بود و از آنجا نگران نزد خدیجه رفت. گذشته از آن، کسانِ خدیجه همه‌ی مکه را در طلب پیغمبر خدا گردیدند، ولی هیچکس به غار حراء سری نزد. از علی (علیه السلام) نیز نقل کرده‌اند که فرمود: هر سالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ به حراء گوشه می‌گرفت. من او را می‌دیدم و دیگری نمی‌دید. (7) در این مورد هم می‌توان گفت که منظور جوارهای قبلی بوده، نه آخرین جواری که نخستین وحی در آن نازل شد. ظاهراً پس از بعثت باید پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) «تحنّث» در غارِ حراء را ترک کرده باشد. چون این سنت شرعی نبود و از آن به بعد هر سال دهه‌ی اول (8) و یا اواسط (9) و یا آخر ماه رمضان (10) را در مسجد اعتکاف می‌کرد (11). در آن موقع این گوشه گیری‌ها، دوری از جامعه‌ی جاهلی و پرهیز از رسوم و عادات آنها بود، ولی در دوره‌ی اسلامی، آن «اعتکاف» بود و در مسجد انجام می‌شد. زیرا دوره‌ی دعوت جامعه به حق و مقاومت در راه حق بود که فرار از معرکه به خلوت و غار، شیوه‌ی انبیاء و مسلمین نیست. (12)
این گوشه گیری‌ها را قریش «تحَنُّث» می‌خواند و در بعضی از روایات آمده که عبدالمطلب نیای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نخستین بار در غار حراء، ماه رمضان را تحَنُّث گزید. چون ماه رمضان می‌رسید، وی به حراء می‌رفت و مساکین را غذا می‌داد. از آن پس دیگرانی چون ورَقَه بن نوفَل و ابوامیةَ بن مغَیْرة از او پیروی کرده و تا پایان ماه در آنجا می‌ماندند. (13) شاید هم که آنها در یک نقطه مثل حِراء جمع نمی‌شدند، اما در ماه رمضان بود که انزوا می‌گرفتند. این انزوای یک ماهه حاکی از احترام آن مردم به ماه رمضان بوده (14) و شاید نشانه‌ای از آن باشد که این عادت سابقه و ریشه‌ی قدیم‌تری داشته اســت. آنها که چنین روشی برگزیده بودند و به طور کلی آنها که با بت پرستی مخالفتی داشتند آنها را حُنفاء و یا اَحناف (جمع حَنیف) می‌خواندند. اما اینها که بودند و جریان از چه قرار بود؟

حَنیف

برای شناختن بهتر ایشان که در ارتباط با روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از بعثت، مورد بحثهای مفصل علمای اسلامی و غربیان قرار گرفته، اشاره‌ای بدان بحث‌ها مفید می‌نماید:
قبلاً بگوئیم که عده‌ای معتقد به عربی بودن کلمه‌ی حنیف و اصیل بودن جریان حنیفیّت در عرب پیش از اسلام بوده و برخی نیز این کلمه را از اصلی سریانی یا عبری یا حبشی... دانسته و جریان حنیف بودن را تحت تأثیر روش‌های یهودی- مسیحی دانسته‌اند. بعضی هم اعتقاد به تشکّل و سازمان داشتن این جریان داشته‌اند و دسته‌ای هم برخلاف آن هستند.
روشن شدن مطلب بحث مفصلی را درخور اســت که از مجال بحث کنونی ما فراتر خواهد رفت. لذا به اشاره‌ای کوتاه و فشرده بس می‌کند.
حنیف در آثار اسلامی به معنی پیرو دین توحیدی اصیل و درست اســت.

در قرآن:

این کلمه ده بار و جمع آن «حُنَفاء» دو بار در قرآن مجید آمده اســت: حنیف بخصوص در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) به کار رفته که حنیف و مسلم بود. نه یهودی بود و نه نصرانی (3: 67 و 2: 135). در پرستش خالصانه‌ی خدا فردی نمونه بود (2: 135 و 3: 67، 95 و 4: 125 و 6: 79، 161 و 16: 120، 123 و 22: 31).
به اهل کتاب (98: 5) و به رسول خدا و پیروانش نیز امر شده که خداوند را مانند حنفاء پرستش نمایند، نه چون مشرکان و بت پرستان (10: 105 و 30:30). پهلوی هم قرار گرفتن ساده‌ی حنیف و مسلم (در آیه‌ی 67 سوره‌ی آل عمران) کافی اســت که نشان دهد این کلمه نام خاص دسته‌ی مذهبی معینی نبوده، چنانکه «حنفاء لله» (در22: 31) نیز آن را تأیید می‌کند. پس وجود حنیفیّت به عنوان یک سازمانِ متشکل، پیش از اسلام (چنانکه اسپرنگر مدعی اســت) (15) در قرآن تأیید نمی‌شود. آیه‌ی سی ام سوره‌ی روم از این جهت اهمیت خاصی دارد. وقتی گفته می‌شود: «پس تو (ای رسول)‌ روی به دین حنیفی آور که خداوند فطرت خلق را بر آن نهاده، تبدیلی در خلق خدا نیست. این اســت دین استوار» (هم چنین 6: 79 و 10: 105) روشنگر آن خواهد بود که حنیفیّت در برابر بت پرستی و مذاهبی اســت که بعدها به وجود آمده و دچار تحریف شده‌اند و خود مذهبِ اصیل، ذاتی، فطری و خالص اولی اســت. این آیه (30:30) مسلماً مکی اســت و در حدود سال نهم بعثت و چهار سال پیش از هجرت نازل شده و کاملاً نظر آنهایی را ردّ می‌کند که می‌گویند بعد از اینکه نبیّ اکرم در مدینه از ایمان یهود مدینه ناامید شد، آیات مربوط به حنیفیّت ابراهیم نازل گردید. می‌بینید که سال‌ها پیش از هجرت امر به پیروی از دین فطری حنیف تأکید شده اســت. البته آیات دیگری هم (مثل 6: 79 و 10: 105) این نظر را تأیید می‌کنند.
ضمناً در آیه‌ی «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ» (3: 19) گفته‌اند که عبدالله بن مسعود از صحابه آن را به صورت انّ الدین عند الله الحنیفیة قرائت می‌کرده اســت. (16)یعنی دین در نزد خداوند حنیفیّت اســت. این، یعنی از اسلام به نام حنیفیت یاد کرده اســت و نمی‌توان فرض کرد که ابن مسعود این نام را خود وضع کرده باشد. (17) در متون اسلامی بعدی نیز این کلمه را به همین صورت و معنی می‌یابیم. البته استعمال این کلمه در این متون بستگی زیادی به کاربرد خود کلمه در قرآن دارد. مفهوم قرآنی و درکی ستایش آمیز که از کلمه وجود داشته، در متون اسلامی نیز محفوظ مانده اســت. حنیف گاهی معادل کلمه‌ی مسلم به کار رفته (18) و حنیفیّت (و گاهی حنفیّت) برای دین ابراهیم و یا اسلام خیلی رواج بیشتری داشته. (19) در احادیث آمده که پیامبر فرمود:‌«بُعثْتُ بالحنیفیّة السّمَحة» مبعوث شدم به دین حنیف آسان. (20) یعنی به دین آسانی در برابر آن جنبشهای زاهدانه. یا حدیث دیگری اســت که «أحب الدین الی الله، الحنیفیة السَّمحة» (21).
در شعر عرب نیز این نام به همین معنی به کار می‌رفته اســت. شعری از شاعر و حکیم و رئیس قبیله‌ی «اوس»، ابوقیس بن الأسلت انصاری (م 1هـ ) نقل کرده‌اند که دعوتی اســت برای تأسیس دینی حنیف با ایمانی خالص. (22) در شعر صخر، عیسویانی که شراب می‌نوشند، در اطراف یک حنیف جنجال به پا می‌کنند (23). شارح، حنیف را مُسلم معنی می‌کند. هر چند «بوهل» اصرار دارد که عبارت را مناسب زاهدی بداند که از شُرب شراب خودداری می‌کند (24)، اما تطبیقش با یک مسلمان پاک اعتقاد روشن به نظر می‌رسد. یاقوت و دیگران (25) نیز اشعاری نقل کرده‌اند که حنیف را مقابل کشیش عیسوی و حاخام یهودی قرار می‌دهد و اصطلاحی اســت که درست معنی مسلمان می‌دهد. اُمَیَّهُ بنُ ابی الصَّلت (م 5هـ) شاعر جاهلی طائف نیز سخن از دین حنیف گفته که تنها دین رستگار روز رستاخیز اســت. (26)
اما ارزش بیشتر را شعر جِران العَوْد، شاعر کافر قبیله‌ی هوازن در نجد دارد. او در شعر از عابدی مُتِحَنِّف سخن می‌گوید که نماز می‌خواند (27). ذو الرُّمه (م117هـ) هم شعری درباره‌ی حنیفی دارد که به هنگام نماز به جانب غرب برمی‌گردد. (28) بالاخره، نتیجه‌ی بررسی این می‌شود که کلمه‌ی حنیف به طور کلی مسلمان معنی می‌دهد.
در مورد ریشه‌ی کلمه‌ی «حنیف» و این که اساساً عربی اســت و یا از کلمات بیگانه اســت بحث زیادی شده. در میان دانشمندان اسلامی، مسعودی ‌(م346هـ) صابئین را جزء حنفاء به شمار می‌آورد (29) و ریشه‌ی این کلمه را از سریانی حنیفو می‌داند. اما در سریانی Ḥanpo (جمعش Hanpé) معمولاً کافر و یا فردی اســت که دارای فرهنگ یونانی باشد. (30) شاید این مطلب از طریق ثابت بن قره (م288) به مسعودی رسیده باشد، ولی اصولاً مطالب و مواد سریانی را خیلی با احتیاط باید بررسی کرد. علت اصلی هم این اســت که اینها مربوط به صابئین حَرّان می‌شود و آنها تلاش داشتند که خود را اهل کتاب معرفی کنند و در این راه از چیزی خودداری نمی‌کردند. این کلمه در آرامی- کنعانی حَنِف بوده و معنی منافق و کافر داشته اســت. مسیحیان نیز آن را به همین معنی به کار می‌بردند. حتی پادشاه عیسوی اسپانیا در حدود سال 590 در نامه‌ای که به سلطان المهاد نوشته همین اصطلاح را به کار برده اســت. تصادفاً یعقوبی نیز در داستان شاؤل (طالوت) و داود، فلسطینی‌ها را حنفاء ستاره پرست می‌خواند. (31) ابن العبری (م685هـ) هم حنْفِة‌ی سریانی را در مورد صابئین به کار می‌برد. (32)
هِرشفلد از کسانی اســت که کوشش زیادی برای پیدا کردن شباهت‌های اسلام و یهودیت و نصرانیت دارد. او معتقد اســت که تحنُّث عربی شده‌ی تَحِینوت Teḥinnot و یا تحینوث به معنی نمازِ خدا عبرانی اســت. (33) لیال و داچ هم آن را مشتق از عبری دانسته‌اند. از حبشی هم گفته‌اند. ولهاوزن آن را به معنی یک عیسوی زاهد، دخویه به معنی کافر، مارگلیوث به معنی یک مسلمان می‌گیرند. در میان این خیل مستشرقان کسانی هم مثل نولدکه و بوهل آن را مشتق از تحنُّف می‌دانند (34) و ریشه‌ی عبری آن را به کلی رد می‌کنند.
در برابر، علمای اسلامی مثل طبری آن را به معنی «تبرُّر-فرمان برداری کردن» (35) گرفته حج، ختان، مخلص، و استقامت بر دین ابراهیم را هم حنیف خوانده‌اند. (36) کسی را هم که از دین باطل به اسلام تمایل کند حنیف گفته‌اند. (37) راغب اصفهانی (502هـ) می‌گوید: حنیف کسی اســت که از ضلالت به استقامت (استواری و هدایت) میل کند.
اما ابن هشام تحنّث را از تحنّف می‌گیرد. او استدلال ظریفی به کار می‌برد و می‌گوید در تلفظ عربی زیاد اتفاق می‌افتد که حرف «ث» به «ف» تبدیل شود. چنانکه «جَدَث» به معنی قبر «جَدَف» هم گفته می‌شود. یا اینکه گاهی عرب به جای ثمَّ می‌گوید: فُمّ. (38) بنابراین تَحَنُّث همان تَحَنُّف به معنی حنیف شدن و از حنفاء قرار گرفتن اســت. اما ابوذر خُشَنی که سیره‌ی ابن هشام را شرح کرده، این نظر را رد می‌کند و می‌گوید: إثم به معنی گناه اســت و تَأَثُّم خروج از گناه را معنی می‌دهد، زیرا گاهی باب تفعّل برای خروج از معنایِ فعل می‌آید. از اینجا حِنْث هم که به معنی گناه اســت در باب تفعل می‌شود تحنُّث و معنیش از گناه بیرون شدن خواهد بود و احتیاجی به ابدال نخواهد بود. (39) مرحوم سید محمد فرزان (م1390) گمان نمی‌کنم این مطلب را دیده بود، ولی او هم همین نظر را داشت و می‌گفت بنابراین در توجیه هرشفلد و همفکرانش نقطه‌ی ضعف آشکار اســت.
صرف نظر از گفتگوهای لفظی و بحث درباره‌ی ریشه‌ی لغت و کاربردِ آن در اصطلاحاتِ روز، از نظر تعیین اشخاص معینی که چنین روشی داشته‌اند نیز دامنه‌ی بحث وسیع اســت. می‌گویند چهار نفر (ورقه بن نَوْفل و عبیدالله بن جحش و عثمان بن حوَیْرث و زیدبن عمرو) انحراف مردم و پرستش بتان را سرزنش کردند و در جستجوی دین حقّ برخاستند. (40) اینان تنها نبودند. از کسان زیادی (41) با چنین روشی، بنام حنفاء، در اخبار و روایات نام آمده اســت. در میان ایشان نام‌های مشهوری نیز یافته می‌شود. اما کیفیت کار ایشان و نحوه‌ی رفتارشان به دقت روشن نیست. در میانِ ایشان، ماهیت پیامبری خالد بن سنان (42) روشن نیست. رفتار امیّه بن ابی الصلت شاعر جاهلی و هم شهریِ حجّاج، و یا داستان‌های قُسّ بن ساعده‌ی إیادی با همه‌ی خطبه‌هایی که از او باز گفته‌اند مورد گفتگو اســت. ولی به طور کلی می‌توان گفت که بیشتر اینان کسانی بوده‌اند که در نزدیکی روزگار ظهور اسلام زندگی می‌کردند و یا زمان رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده‌اند. در میان ایشان شاعر، خطیب، عامی و یا آگاه به کتبِ مذهبی نیز یافته می‌شود. تنی چند به روایت اخباریان عمری شبیه نوح یافته‌اند. از پاره‌ای هم کهانت و یا اموری شبیه پیامبری و یا پیشگوئیِ ظهور پیامبر آخرالزمان را نقل کرده‌اند. بنابراین گِرداگرد هر یک از ایشان را هاله‌ای از افسانه و حقیقت فراگرفته و تشخیص مرز میان این دو مشکل اســت. اما با وجودِ همه‌ی اینها، یک حقیقت مسلم اســت و آن این که عدم آگاهی دقیق ما به علت روشن نبودن مدارک تاریخی اســت و الا حقیقتِ وجودِ ایشان قابل انکار نیست. و برای روشن‌تر شدن مطلب، تجسّس درباره‌ی شخصیت‌های تاریخی که جزء حنفاء هستند باید ادامه یابد. نکته‌ی دیگر این که آنها را پیروان راستین ابراهیم نمی‌توان شمرد. و جالب‌تر اینکه آنها خود را حنیف نخوانده‌اند. به هر صورت، جنبشی در عربستان بر علیه مراسم مذهبی جاهلی و عادات مردم آن زمان وجود داشته و شاید در جنوب عربستان چشمگیرتر بوده که ابعاد و اشخاص آن محتاج بررسی بیشتری اســت.
اما در مورد شخص پیامبراکرم مطلب فرق می‌کند. او از خاندانی پاک، از اصلابی شامخه و ارحامی مطهره، به دنیا آمده و ایمانش را از جدش اسماعیل به ارث برده بود. پس تمایلی به مبارزه بر علیه کفر و بت پرستی و کششی به پرستش خدای یگانه در نهادِ او بوده اســت. اما روش او با آنها فرقی اساسی داشت. حنفاء مردمی بودند که رسومِ زمانه را قبول نداشتند، اما قیام و اقدامی هم علیه آن نکرده‌اند. در میان مردم زندگی می‌کردند و حداکثر گاهی در جوّ مساعدی زبان به انتقادی می‌گشادند و باز با همان مردم بودند. هیچ‌ی‍ک از حنفاء اقدامی مثبت و علنی نکرد و بدین جهت تصادمی هم با دیگران نیافتند. حتی طرف مشورت مردم زمان خود قرار می‌گرفتند و عزت و احترامشان بجا بود. اما پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها به آگاهی از درستیِ راهِ خود و فسادِ اجتماع اکتفا نکرد. بلکه چنانکه مأمور بود پرستشِ بتان را نکوهش نمود و مردم را به شرعِ تازه‌ای فراخواند و از هیچ قیام و اقدام و عمل مثبتی در این راه باز نایستاد. همان طور که مردم مکه نیز از هیچ آزار و اذیتی در حقّ وی کوتاهی نورزیدند. او (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب دعوت و رسالت بود و مکلف به ابلاغ رسالتش به جهانیان. در صورتی که حنفاء آئینی داشتند که تنها برای خود برگزیده بودند. تکلیف به ابلاغ در کار نبود. اگر هم از طرف آنها گاهی دعوتی شده باشد همراه با سخنی نرم و آرام و مهربان بوده، و اگر پیروانی هم داشته‌اند در حدود همان دوستان و همفکران خودشان بوده اســت.
این تحنّث، عادتی بود در میان مردم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن خیری دید. در آن مجالی یافته می‌شد تا به تفکر و تأمل پردازد و در آن خلوت، اطمینان خاطر یابد و در میان آن همه بدیها و بدکرداری‌ها که گِردش را گرفته بود، آسوده خاطر به کائنات و نظم آفرینش اندیشه کند. حق را بجوید و به دنبال آن باشد. چیزی که او می‌خواست در میان قصه‌های احبار یهود و کتب راهبان نصرانی یافته نمی‌شد. دفتر او پهنه‌ی گیتی و دیوانش صفحه‌ی کائنات بود. آسمان با همه‌ی بلندی و عظمت، گوشه‌ای از صحیفه‌ی خاطرش و صحرای تافته از آفتاب تابستانی، برگی از دفترش بود. لحظه‌های زودگذر سپیده دم و دقایق تندپایِ شامگاه، سوسوهای ستاره‌ها و موجی که مهتاب به صحرا می‌پاشید، همه و همه، همه‌ی آثار عظمت الهی، دفتر و کتاب او بودند. او در برگ برگ این دفتر عظیم چیزی می‌جست که در کتاب و دفتر نبود. حقیقتی عالی را جویا بود که زمان فاقدش بود. این خضوع و خشوع، این ذلت و خاکساری در برابر چند بتِ سنگی و چوبی، این کُرنش و تکریم، این جست و خیزهای مستانه، این زاری و تضرّع، در مقابل این ساخته‌های دستِ خودشان چیست؟ چه مفلوک و زبونند مردمی که بنده و برده‌ی ساخته‌های خود هستند. این بتها که چیزی جز سنگ و گِل نیستند و سود و زیانی ندارند، نه برای خودشان و نه برای دیگران. چرا اینها را می‌پرستند؟... اما، این پهنه‌ی بی‌کران گیتی، این آسمان رفیع و بلند، این انجم فروزان و اختران شب، چه باشکوهند. این فلکِ دوّار مداری دارد و این رفت و آمد شب و روز در پیِ هم، از رمزی سخن می‌گویند. نسیم دلنواز صحرا و طوفان شن روان، هر کدام سخنی دارند و از رازی پیامی می‌دهند. این رمزِ اصلی، این راز حقیقی، این حقیقت مطلق، این حقیقت بی‌روزن کجاست؟
هر ماهِ رمضان، او در خلوتِ دل خود غوغاها داشت. همه‌ی وجودش در این تفکر بود که آن حق، آن راز هستی، آن رمزی که این کائنات را به وجود آورده، آن عالی‌ترین و بزرگترین، نه چنان اســت که اینها را، این پدیده‌ها و هستی‌ها را بیهوده و سرگردان رها کرده باشد. ماه رمضان که می‌گذشت، او به خانه و نزد زن و فرزند بازمی‌گشت. سال می‌گذشت و رمضانِ دیگر و باز این اندیشه‌ی عمیق. در این دوران حالی داشت که بعدها هم از آن کمتر گفته‌اند. زندگیِ باطل و عبث مردم او را به اندیشه می‌داشت. خور و خواب، زن و جنگ، غارت و تجاوز، و هرچه در این حدود بود همه‌ی زندگی بود. کاهن و عَرّاف، شیخ و قبیله و چند طاغوت و گردن کش راضی باشند و دیگر از چیزی و کسی باکی نیست.

رؤیای صادقه

در این دوران و شاید چندی پیش از آن بود که او (صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها در بیداری این حال را داشت، در خواب هم حالی دیگر داشت. پیامبر در خواب همه چیز را چون سپیده دم روشن و آشکار می‌دید. نمی‌توان گفت که خواب می‌دید. خواب این سان نیست. رؤیای صادقه‌ای بود که همچون سپیده دم خاطر و درونش را روشنی می‌بخشید و در این رؤیا هر چیزی را چنانکه بود می‌دید.
ابونُعیم (م430) از علی بن حسین (علیه السلام) از آباء کرامش (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمودند:
نخستین چیزی که بر رسول خدا آمد، رؤیای صالحه بود. در خواب چیزی نمی‌دید جز اینکه چنان بود که می‌دید (43) و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «رؤیای انبیاء وحی اســت.» (44)
عایشه همسر او (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ بعدها در این باره چنین گفته اســت: «آغاز پیامبری او که خداوند خواست به او کرامت کند «رؤیای صادقه، صالحه» بود. او رؤیایی نمی دید مگر مانند سپیده دم. گفت: و خداوند تنهایی را دوست او گردانیده بود که هیچ چیز را از خلوت بیشتر دوست نداشت.» (45)
ابن شهاب زُهْری (م124) می‌گوید: در آغاز خداوند رؤیا را به پیامبر گرامی نمایاند و این کار بر او (صلی الله علیه و آله و سلم) دشوار نمود. آن را به خدیجه باز گفت و خدیجه گفت: بشارت باد بر تو. خداوند جز خیر و نیکی بر تو نخواهد خواست. (46)
این که در احادیث از این رویا به رؤیای صادقه، رؤیای حسنه (47) و یا رؤیای صالحه تعبیر کرده‌اند (48) بیشتر برای احتراز از رؤیای معمولی بوده که برای هر انسانی پیش می‌آید. رؤیا در میان خیلِ انبیاء نقشی مؤثر داشته اســت. در کتب یهود هم با همه‌ی دست کاریها، هنوز اثر این رؤیا را می‌بینیم. در کتاب مقدس، اصطلاحِ بیننده‌ی خواب و یا Kôlem نیز در مورد نبی و یا معادلِ آن به کار رفته اســت (49)، زیرا یکی از طرق درک وحی و الهام، رؤیا بود. یهوه صبایوت بر پاره‌ای از انبیا در رؤیا ظاهر شده و در خواب با ایشان سخن می‌گفت. (50) خداوند در رؤیا بر ابیملک ظاهر شد تا ساره را به ابراهیم برگرداند (51) و در رؤیای شب بود که به یعقوب خطاب رسید. (52) در روزگاری که کلام خداوند نادر بود و رؤیا مکشوف نمی‌شد (53)، شبی برای نخستین بار خداوند با او سخن گفت. (54) حزقیال و عاموس نیز در رؤیا نبوت خود را یافتند. (55) یکی از تهدیداتی که بر فریبکاران و انبیاء گمراه کننده بکار می‌رود این اســت که رؤیا نبینند (56)، زیرا متقدّمان، رؤیا را اعلانی از اعلانات الهی می‌دانستند و تفسیر و تعبیر آن طریقه‌ها داشت. (57) این رؤیاها، پیامبران حوادث آینده را مشاهده می‌کردند. گاهی این مشاهده صریح و روشن اســت و زمانی بدون تمیزِ زمان اســت. چنانکه زمان حادثه روشن نیست. (58) وقتی هم جلال یهوه در رؤیایی آتشین نمودار می‌شود، رؤیا روی سخن می‌گوید و با دستی طوماری مکتوب ارائه می‌کند و آن را (همچون عسل شیرین) به پیامبر می‌خوراند. (59)
در قرآن مجید نیز به رؤیای پیامبران اشارتهاست. ابراهیم (علیه السلام) در یکی از همین رؤیاها بود که فرمان ذبح پسر خود را دریافت داشت (37: 101-112). یوسف سجده‌ی شمس و قمر و یازده کوکب را به خواب دید (12: 4).
از رؤیاهای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌نیز در قرآن یاد شده، چنانکه او (صلی الله علیه و آله و سلم) به خواب دید که با صحابه‌ی خود به مسجدالحرام رفته، بعضی سر تراشیده‌اند و برخی تقصیر کرده‌اند، و خداوند صدق و حقیقت خواب رسول خود را بعد آشکار ساخت (48: 27) و همچنین رؤیایی که برای آزمایش مردم بدو نموده شد (17: 60).
علقمه (م62) می‌گفت: انبیاء قلوبشان نخست در خواب آماده می‌شود تا بعد، وحی نزول یابد. (60) در حدیث آمده که بعضی از رؤیاها جزئی از نبوت (61) و یا نوعی از وحی و یا دوره‌ی آمادگی اســت.
وقتی عایشه مورد اتهام قرار گرفت، خود را بسیار کوچکتر از آن یافت که درباره‌ی او وحیی نزول یابد، تنها امیدش این بود که رسول خدا رؤیایی بیند که خداوند او را از آن اتّهام تبرئه کرده باشد. (62)
اما این که وحی در خواب بر پیامبراکرم نازل شده باشد مورد اختلاف نظر اســت. مثلاً بعضی نزول سوره‌ی کوثر را در خواب می‌دانند که رسول خدا پیشِ همه در مسجد بود که رؤیایی دید و خندان چشم گشود و مژده‌ی نزول سوره‌ی کوثر را داد. (63) همه این را قبول ندارند. چه، سوره‌ی کوثر از آن پیش نازل شده بود و گذشته از آن، اگر هم حالی شبیه رؤیا دست داده باشد، یکی از حالات مخصوص وحی بوده اســت (64)، نه رؤیایی که در آن وحی نازل شده باشد. ولی ظهورات شبانه‌ی وحی‌ها در قرآن مورد گواهی اســت (مثلاً 44: 3 و 97: 1) و در اخبار نیز اشارات زیادی بدانها شده اســت. (65)
به هر صورت، رؤیای صادقه از نوع وحیِ در خواب نبوده و این همان دوره‌ای اســت که رسول خدا باید آماده می‌شد تا وحی الهی را توسط جبریل امین دریافت دارد. و این روشنی رؤیا را کنایه از تشعشع نورانی دانسته‌اند که بر روح مقدسش منکشف می‌گشت تا إفاضه‌ی روح القدس را بر او ممهدّ نماید. مدت این احوالِ پیش از بعثت را سه سال و یا شش ماه و یا سه ماه دانسته‌اند. (66)
خواب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از خوابها جداست که فرمود:
«تَنامُ عَینی وَ لا یَنامُ قَلْبی».
چشمم به خواب و دلم بیدار اســت. (67)

پی‌نوشت‌ها:

1. تاریخ طبری2: 206 (چاپ دخویه 1: 1149)، ابن هشام1: 251 چاپ 1355هـ. سیره‌ی حلبیه1: 270 به بعد، بخاری: بدء الوحی 3، تفسیر سوره 96: 1، تعبیر1، مسلم بن حجاج: ایمان252، احمد بن حنبل6: 233.
2. طبقات ابن سعد1: 194 چاپ بیروت.
3. ابن هشام 1: 250، طبقات ابن سعد1: 157 بیروت، مسلم: فضائل 2، ترمذی: مناقب3، الدارمی: مقدمه4، احمد5: 89، 95، 105. الروض2: 388 به بعد.
4. صحیح حاکم و ابن حیان.
5. بخاری: تهجد6، رقاق2، مسلم بن حجاج: منافقین80، احمد بن حنبل4: 255.
6. سیره‌ی حلبیه1: 272.
7. نهج البلاغه، خطبه‌ی قاصعه ص300 چاپ دکتر صبحی صالح.
8. بخاری: اذان135، مسلم: صیام 211، احمد بن حنبل3: 74.
9. مسلم: صیام 217، احمد3: 10، 24، بخاری: اعتکاف1، ابوداود: رمضان3، طیالسی: اعتکاف9.
10. بخاری: اعتکاف1، 6، مسلم: اعتکاف2، ابوداود: صوم 77، 78، ترمذی: صوم 71، ابن ماجه: صیام 58، 61، احمد بن حنبل2: 133، 281، 336، 401 و6: 50، 92، 168، 169، 232، 279.
11. مگر یک سال که در آن جنگ بدر واقع شد و در سال بعد از آن بیست روز اعتکاف داشت. ده روز قضای سال گذشته و ده روز اداء، زاد المعاد مجلسی.
12. الرَّوض الانُف2: 412 و 413. جوار و گوشه گیری در عرب جاهلی مرسوم بوده و اسلام آن را تصحیح و امضا کرد. چنانکه پیامبراکرم نذر عمر در جاهلیت را برای جوار اجازه فرمود (محقق در المعتبر و بخاری در اعتکاف 16). اعتکاف فقط در داخل مسجد اســت و جوار ممکن در خارج مسجد هم باشد.
13. سیره‌ی حلبیه1: 271، بلاذری1: 84 و 105.
14. تاریخ العرب فی الاسلام: 130.
15. Sprenger,Leben Muhammads,i,46sq
16. A. Jeffery,Materials,p. 32
17. مقاله‌ی «حنیف» پروفسور مونتگمری وات. دائرةالمعارف اسلام.
18. ابن هشام 293، 982، 995 ایضاً 871 چاپ وستنفلد، گوتنگن 1859.
19. ابن هشام 143، 147، 822 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287 چاپ دخویه.
20. احمد بن حنبل5: 266 و 6: 116، 233 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287.
21. بخاری: ایمان29، ترمذی: مناقب32، 64، احمد1: 236، ایضاً بحارالانوار مجلسی2: 87 باب «الدین الحنیف و الفطرة و صبغة الله»، چاپ کمپانی.
22. اقیموا لنا دیناً حنیفاً فانتم *** لنا غایهُ قد یُهتدی بالذَوائب (الأعالی)
ابن هشام1: 304 قاهره، الروض3: 73).
23. هُذَیلیات، چاپ کوز گارتن قصیده‌ی 18 بیت 2. برادر خَنْساء، شاعر جاهلی.
24. مقاله‌ی حنیف بوهل، مختصر دائرةالمعارف اسلام.
25. معجم الادباء یاقوت 2: 51، اغانی16: 45 و غیره.
26. کلّ دین یومَ القیامة عندالله *** إلا دین الحنیفیة زور
اغانی دارالکتب المصریه4: 122.
27. لسان10: 404 رک: خزانه4: 198 «اقام الصلوة العابد المُتحِنّف» نام اصلی شاعر: عامربن حارث اســت که اسلام را درک کرده.
28. لسان العرب13: 206.
29. تنبیه6: 90به بعد، 122 به بعد، 136، 145.
30. مقاله‌ی حنیف پروفسور وات در دائره المعارف اسلام به نقل از :
Journal of Palestine,Oriental Society,XIX(1939),1-13.
31. تاریخ یعقوبی1: 51 در ترجمه فارسی 1: 58 نام حنفاء را ندارد.
32. تاریخ مختصر الدول 176 چاپ اکسفورد و یا ص 153 بیروت 1958.
33. H. Hirschfeld;New Researches into the Composition and Exegesis of the Qoran. London,1902,p. 10
بحث‌های جدیدی در تألیف و تفسیر قرآن.
34. مختصر دائره المعارف اسلام133، اضافه بر آن مراجعه کنید:
Caetani;Ann. I,p. 181-92;R. Bell,Who were the Hanifs,in Moslem World,XX,1930,p. 120-4. N. A. Faris and H. W. Glidden,The Development of the Meaning of the Koranic Hanif. in Journal of the Palestine Oriental Society. xix,1939,p. 1-13.
35. تاریخ طبری1: 1149 و 2827 لیدن.
36. تفسیر طبری1: 440-442بولاق، مفردات راغب 133، تفسیر غریب القرآن طریحی 388 نجف، لسان العرب10: 403 به بعد، نهایه ابن اثیر1: 451.
37. منتهی الارب 1: 283، تحنف پذیرش اسلام می‌شود (کامل: 526، شعری از جریر در لسان العرب 10: 404، طبری1: 2827، جریر، نقائض2: 595).
38. سیره1: 251. بعضی از اهل لغت هم تحنّث را از اضداد گرفته‌اند، یعنی هم به معنی گناه و هم خروج از گناه آمده اســت. (روض2: 390).
39. ابن هشام 1: 251 ح3 چاپ 1355، مصر، الروض2: 390. ابن اثیر هم همین نظر را دارد. «فلانٌ یتحنَّث‌ ای یفعلُ فعلاً یخْرج به من الإثم و الحرج» (نهایة1: 449). در حدیثی هم حکیم بن حزام به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوید: «کنتُ اتحنّثُ بها فی الجاهلیة من صِلةٍ و عتاقةٍ و صدقَةٍ» بخاری و مسلم و احمد آن را نقل کرده‌اند.
40. ابن هشام 1: 4- 242، الروض2: 347 به بعد. عثمان بن حویرث نزد قیصر روم رفت و آنجا نصرانی شد. عبیدالله بن جحش در حبشه مسیحی شد. زیدبن عمرو در طلب دین حق بود که مرد. در مورد ورقه هم گفته‌اند مسیحی بود و عده‌ای هم معتقدند که مسلمان شد.
41. نام این اشخاص جزء حنفاء آمده اســت: قُسّ بن ساعدة الإیادی، زید بن عمروبن نُفَیل، امیّة بن ابی الصّلت، ارباب بن رئاب، سُوَید بن عامر المصطلقی، اسعد ابوکَربْ الحِمَیری، و کیع بن سلمة بن زُهیر الإیادی، عُمَیر بن جندب الجُهَنی، عَدِیّ بن زید العبادی، ابوقیس صرمة بن ابی انس، سیف بن ذی یَزَن، وَرَقة بن نَوفل القرشی، عامربن الظَّرب العَدوانی، عبدالطانجة بن ثعلب، علاف بن شهاب، المتلمّس بن امیه، زُهیر بن ابی سلمی، خالد بن سنان، عبدالله القُضَاعی، عَبید بن الابرص، کعب بن لُوی، ابوقیس صیفی بن الأسلت.
42. می‌گویند نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را برادر خود خواند و یا در مورد او فرموده: «نَبیٌ ضَیّعه اهلَه». شاید از پیامبرانی بوده که کتاب و شریعتی نداشته‌اند، ولی امر به توحید و نهی از شرک می‌کرده‌اند. فصوص الحکم محی الدین عربی چاپ عفیفی: 213 و 317، شرح قاشانی بر فصوص؛ 426، بلوغ الارب آلوسی 1: 176 و 2: 164 به بعد، حیاة الحیوان دمیری 2: 9-194بولاق، تاریخ الخمیس 1: 225، الاشتقاق ابن درید، الاصابة1: 466-9، ابن اثیر1: 131، سیره‌ی ابن کثیر1: 104 به بعد. افسانه‌های زیادی درباره‌ی او رواج داشته، از جمله اینکه چاهی را که آتش گرفته بود با عصائی خاموش کرد. الاعلام 2: 337.
43. سبیل الهدی2: 306.
44. شرح اصول کافی ملاصدرا: 454.
45. صحیح بخاری: بدء الوحی3، تفسیر سوره‌ی 96: 1-3، تعبیر1، 5، مسلم: صلاة 207، 208، رؤیا 3، 4، 6 ابوداود صلاة 148، ترمذی: رؤیا 2، 3، نسائی: تطبیق 8: 62، ابن ماجه: رؤیا 1... ابن هشام1: 234، اسباب النزول واحدی: 5.
46. الخصائص الکبری سیوطی1: 231.
47. بخاری: تعبیر2، ابن ماجه: رؤیا1، الدارمی: رؤیا6، طیالسی: رؤیا1، احمد بن حنبل3: 126، 135، 149، 257 و 5: 50، 454، سفینة البحار1: 494 و 2: 626.
48. بخاری، بدءالوحی3، تفسیر سوره‌ی 96: 1-3، تعبیر 1، 5، مسلم: صلاة 208، 207 رؤیا 3، 6، 4، ابوداود: صلاة 148...
49. سفر تثنیه 13: 1و 3
50. سفر اعداد 12: 6 و 24: 4 و یوئیل2: 28 و دانیال2: 19، 20 و 8: 1-27.
51. پیدایش20: 6.
52. ایضاً 46: 2.
53. اول سموئیل3: 1.
54. ایضاً3: 1 به بعد.
55. حزقیال باب 1-3، عاموس1: 1 و8: 1 و 9: 1.
56. میکاه3: 6.
57. از جمله خواب فرعون و تعبیر حضرت یوسف (پیدایش41: 1 به بعد) و خوابی که برای جدعون دیدند و تعبیرش (سفر داوران 7: 13) و خواب نبوکد نضر (دانیال باب2) و...
58. اشعیا: باب10 و11. زکریا: باب9. یوئیل2: 28-32.
59. کتاب حزقیال1: 1 تا 3: 15.
60. سیره ابن کثیر1: 388.
61. بخاری: تعبیر2، 4، 10، 26... موطأ مالک: کتاب رؤیا ح1 و3. زاد المعاد فی هدی خیرالعباد ابن قیم جوزیه1: 19، سفینة البحار1: 499-494.
62. بخاری: تفسیر سوره‌ی نور6، احمد بن حنبل6: 197.
63. الدرالمنثور6: 401، اسباب النزول سیوطی.
64. اتقان1: 23، مباحث فی علوم القرآن، مناع القطان: 37 بیروت1396.
65. اتقان1: 81 به بعد نوع 3.
66. مناقب شهر آشوب، بحارالانوار، از کتاب خمیس 2: 317. مناهل العرفان1: 45.
67. بخاری: تهجد 16، تراویح1. مناقب24، مسلم: مسافرین 125، طیالسی: لیل9. ابوداود: طهارة79، ترمذی: مواقیت 208، احمد بن حنبل1: 220، 278 و2: 251... الدارمی: المقدمه باب1، طبقات ابن سعد1/ 1/ 113، 116 و 131.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

تَحَنُّثِ پیامبر ص تا پیش از بعثت


ادامه مطلب ...

آغاز بعثت پیامبراسلام (ص)

[ad_1]

سنّ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

چهل سالگی سنّی اسـت که کمال انسانی و عقلانی شمرده شده و در آن سن عقل به نهایت صفا و اوج کمال خود می‌رسد. در قرآن حکیم هم بدین مرحله از رشد اشاره‌ای اسـت (46: 15). بیشتر اخبار حاکی از آن اسـت که در حدود یک چنین سنّی وحی الهی بر پیامبر خدا نازل شده و او (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور به تبلیغ رسالتش گردیده اسـت. (1)
گفته‌اند رسول خدا به روز دوشنبه‌ای (2) در هفدهم رمضان و یا 27 رجب (12 سال پیش از هجرت مطابق ششم اگوست و یا اول فوریه‌ی سال 610 میلادی) به هنگامی که چهل سال و شش ماه و هشت روز قمری= سی و نه سال و سه ماه و هشت روز شمسی از عمر شریفش می‌گذشت (3)، مبعوث شد.
بعثت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پنج سال پس از بنیان مکه، بیست سال پس از سلطنت خسروپرویز ساسانی، دویست سال پس از «یوم التّحالُف» در رَبَذه (4) و به هنگام حکومت ‌إیاس بن قبیصه‌ی طائی بر حیره بود. (5) در عربستان، غسّانیان متحدین روم شرقی، لخمی‌ها متحدین ایران، آل حمیر متحدین حبشه و قبیله‌ی کنده مورد نزاع بود. شام و آسیای صغیر و قفقازِ جنوبی نیز مورد کشمکش ایران و روم،‌ افغانستان میان ترکان محلی و ساسانیان و هیاطله مورد نزاع، ماوراءالنهر زیر فرمان ترکان، مصر و آفریقای شمالی و اروپای شرقی نیز در اختیار روم شرقی بود. به همان زمان که مبلغان کلمبا Columba ایمان مسیحیت را به شمال انگلستان بردند و به همان هنگام که مبشرّان کانتربوری از کِنْت، روانه‌ی شمال و غرب شدند. در فرانسه شاهان مروونژ Merovinge اسماً حکمرانی وسیعی داشتند. امپراطوری غربی رُم تسلیم بربرها شده بود ولی امپراطوری شرقی (قسطنطنیه) به زمان فوکاس گرفتار شورش‌های داخلی بود. (6)
در سنّ رسول خدا در آن هنگام و در تعیین ماه و روز آن اختلاف نظر بسیار اسـت. بیشتر اخبار چهل سالگی را گفته‌اند، ولی در آن میان 37 سالگی و از 41 تا 43 سالگی هم دیده می‌شود. (7) در ماه بعثت نیز رمضان و رجب و ربیع الاول را هم ذکر کرده‌اند. هم چنانکه نخستین نزول جبرئیل را در 7، 14، 17، 18 و 24 رمضان و 3، 8 و 12 ربیع الاول و 27 رجب هم گفته‌اند (8)، به روز شنبه یا یکشنبه و یا دوشنبه (9). البته اقوال دیگری هم هست.
ابن اسحاق با استناد به آیه‌ی شریفه‌ی:
«إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (8:‌ 41)
اگر به خدا و به آنچه بر بنده‌ی خود در روز فرقان روزی که دو سپاه (در جنگ بدر)‌ روبرو شدند، خدا نازل فرمود ایمان آورده‌اید؛ بدانید که خدا بر هر چیز تواناست»
می‌گوید: چون رسول خدا، صبح روز جمعه هفدهم رمضان در بدر با مشرکان روبرو شد، بنابراین آغاز بعثت نیز چنین روزی بوده اسـت. (10)
این احتمال البته پسندیده هست، ولی کافی نیست. چه، بیشتر لیلة القدر را که قرآن در آن نازل شده و بعد باز بدان اشاره می‌شود، در دهه‌ی آخر رمضان گرفته‌اند و آن را شب 21 و یا 23 رمضان دانسته‌اند (11) و این قبیل احادیث با شب قدر بودن هفدهم رمضان منافات دارد. گذشته از آن، آیه‌ی مورد استناد در این مورد نصّ صریحی نیست که نشان دهد یوم الفرقان و لیلة القدر که قرآن در آن نازل شده هر دو یکی اسـت. بلکه ظاهر آیه چنین می‌نماید: و آنچه فرو فرستادیم بر بنده‌ی خویش، از وحی و فرشتگان و پیروزی، در این روزی که به یاری خدا میان حق و باطل، میان اسلام و کفر برای نخستین بار جدائی پیدا شد، و پایه‌ی نیرومندی اسلام گذاشته شد. هم چنانکه دسته‌ای از مفسران نیز چنین گفته‌اند و سیاق نظم قرآنی هم آن را تأیید می‌کند.
علمای شیعه بعثت رسول اکرم را در 27 ماه مبارک رجب می‌دانند و احادیث زیادی در این مورد از ائمه‌ی هُدی (علیهم السلام) وارد شده اسـت. (12) از جمله امام صادق (علیه السلام) فرمود: «در روز 27 رجب بود که نبوت بر رسول خدا نازل شد» (13) و یا فرمود: «روزه‌ی 27 رجب را ترک نکنید که در این روز نبوت بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده اسـت.» (14) اختلاف اصلی هم بر سر احتساب ایام فترت وحی اسـت. درست اسـت که قرآن در ماه رمضان نزولش آغاز شد، اما بعثت و نبوت در 27 رجب بود. بعضی هم خواسته‌اند میان روایت‌های مختلفه جمع کنند که وحی پیش از رمضان در خواب بوده و در رمضان در بیداری (15)، که باز در این باره سخن خواهیم گفت. یک راه دیگر را هم گفته‌اند که نزول جمعی و کلی قرآن در ماه رمضان و آغاز بعثت در 27 رجب بوده اسـت.

غار حِراء

زمان بعثت را دیدیم و حالا چه بهتر، مکانی را که در آن برای نخستین بار بر پیامبراکرم وحی الهی نازل شد ببینیم:
در اطراف مکه بلندی‌های متعددی قرار گرفته که اعراب آنها را «جبل» می‌نامند. یکی از آنها «ثَبِیر» اسـت و همانجاست که گفته‌اند ابراهیم می‌خواست فرزند خود اسماعیل را به فرمان خدا قربانی کند. هِرَمی شکل اسـت و بلند. در مقابلِ آن کوهِ «نور» قرار گرفته. «جبل النور» که از مکه همچون قله‌ی مخروطیِ تیزی در افق شمالِ شرقی مشاهده می‌شود، طرف دست چپ کسی اسـت که به عرفات می‌رود. در دو فرسخی مکه اسـت. دویست گز ارتفاع دارد. با تخته سنگها و صخره‌ها و بوته‌های خارداری که دارد صعود بر آن دشوار اسـت. پیمودنِ این کوه از پائین تا بالا تقریباً یکساعت طول می‌کشد. از آنجا تا خانه‌ی رسول خدا چند کیلومتر بیشتر فاصله نیست. از پیچ و خم سنگ‌ها که بگذرید فضای مسطّحی اسـت تقریباً چهل گز که از آنجا مسجدالحرام و خانه‌های مکه پیداست. بر فراز این فضای مسطّح، کوه به جزیره‌ای در آسمان می‌ماند که بر غبار نیلگون دره‌ی مکه شناور باشد. در فاصله سه دقیقه از قله‌ی کوه، حوض بزرگی دیده می‌شود که حُجّاج در دلِ کوه کنده‌اند و سابقاً در آن آب ذخیره می‌کردند. رنگ این کوه حنائی اسـت و همچون ابوالهولی خمیده می‌نماید که سر به جانب مکه نهاده. بر دامنه‌ی جنوب غربی کوه و به فاصله‌ی 160 متر از قله، غار کوچکی اسـت که به نام «غار حراء» (به کسر ح) شناخته می‌شود. این غار به طرف شمال قرار گرفته و تا پنجاه گز مسافت دارد. در نزدیکی غار دو تخته سنگ بزرگی چسبیده به هم اسـت که باید به زحمت از گشادگی اندک میان آن دو گذشت. این غار بر اثر فرو ریختن مقداری از تخته سنگ‌ها به وجود آمده، دیوارها و سقف آن سنگی و خوش تراش اسـت. ارتفاع آن به اندازه‌ی یک قامتِ متوسط و فضای آن به قدری اسـت که یک نفر می‌تواند در آن بخوابد. غار طوری قرار گرفته که وقتی انسان در آن می‌نشیند یا دراز می‌کشد کعبه را می‌بیند. به قول ابن ابی جَمْره خلوت در حِراء سه امتیاز دارد: خلوت اسـت و تعبّد و نظر به خانه‌ی خدا. (16) کف غار برخلاف دیوارها و سقفِ آن، مسطح اسـت و از شن نرم طلائی رنگ پوشیده شده. دشتی که در سایه‌ی این دو کوه قرار دارد بوته‌های خاردار سنگواره‌ای دارد و در امتداد افق، بیابان برهنه‌ی حجاز و رشته‌ای از قله‌های سنگی قرار گرفته اسـت. هنوز این غار مورد زیارت زائران مختلف قرار می‌گیرد. (17) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بعثت نیز گاهی بدین غار می‌رفت و از جمله در برگشتن از طائف بود که سری به اینجا زد و در این غار مکثی فرمود.

آغاز وحی

در یکی از همین گوشه گیری‌ها و تفکرات در غار حرا بود که جبرئیل امین بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و نخستین وحی خدائی را فرود آورد. سخن در این باره به تفصیل گفته شده و چه بهتر که ما یکی از این احادیث را که مفصل‌تر اسـت از زبان حضرتش بشنویم. فرمود:
«من خفته بودم که جبرئیل پاره‌ای از دیبا که کتابی (18) در آن بود به من آورد. پس گفت:‌ بخوان! گفتم: خواندن نتوانم (19). پس مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت. آن گاه رهایم ساخت و گفت: بخوان! گفتم: خواندن نتوانم. پس مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت و رهایم کرد. پس گفت بخوان! گفتم: خواندن نتوانم. باز مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت و آن گاه رهایم ساخت. (20) پس گفت: بخوان! گفتم: چه بخوانم؟ این سخن نگفتم جز اینکه مبادا آن چه به من گذشت بازگردد. پس از آن گفت:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ‌. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ‌. اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ‌ . الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‌. عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ‌ (96: 1-5).
بخوان به نام پروردگارت که آفرید- بیافرید مردم را از خون بسته- بخوان و خداوندِ تو آن بزرگوار- که آموخت به قلم- آموخت به انسان آنچه نمی‌دانست.» فرمود: «پس بخواندم و پایان یافت و از نزد من برفت و بیدار گشتم از خوابم و چنان می‌نمود که کتابی در دلم نوشته شده اسـت.»
این بود نخستین ظهور پدیده‌ی قرآنی که بعد، طی بیست و سه سال ادامه یافت.
از این لحظه بود که پیامبر امّی کتابی نوشته در دل خود یافت که راهی نو به بشریت عرضه می‌کرد. عایشه می‌گوید پیامبر در حالی که دل دربرش می‌تپید با این آیات نزد خدیجه بازگشت.
در این روایت سخن از خواب و رؤیاست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خواب بود که جبرئیل را دید. حتی بعضی از احادیث می‌گویند که این حادثه در سحر اتفاق افتاد، سحر روز دوشنبه هفدهم و یا چهاردهم ماه رمضان سیزده سال پیش از هجرت. در روایتی که از عایشه نقل شده در آن ذکری از خواب نشده اسـت اما در آغازِ آن صحبت از رؤیای صادقه اسـت و بعد سخن به آمدن جبرئیل و نزول وحی می‌رسد. واقعاً نمی‌توان گفت که در آن حدیث، این نخستین وحی به خواب اسـت و یا بیداری و اگر هم بخواهیم به اصطلاح، جمع بین دو حدیث بکنیم لابد باید بگوئیم که نزول جبرئیل در آغاز در خواب پیامبر بوده و ابلاغ وحی در بیداری. (21)
فرمود: «پس بیرون آمدم، به نیمه راه کوه رسیدم که بانگی از آسمان شنیدم. می‌گفت: ‌ای محمد! تو پیامبر خدائی و من جبرئیلم. سر برافراشتم و به آسمان نگریستم. جبرئیل به صورت مردی، گام‌های خویش به کرانه‌های آسمان گشوده بود و می‌گفت:‌ای محمد! تو پیامبر خدائی، و من جبرئیلم.
«پس ایستادم که او را بنگرم، نه پیش رفتم و نه پس آمدم. سپس روی خویش از او بگردانیدم. به کرانه‌های آسمان، به هر جانبی که نگریستم او را همچنان بدیدم. همانطور ایستاده بودم، نه گامی به پیش نهادم و نه قدمی به عقب بازگشتم. خدیجه کسان خود به طلب من فرستاده بود که تا بالای مکه رفته و به سوی او بازگشته بودند، و من در همان جای خود ایستاده بودم. سپس او (جبرئیل) گذشت از من.» این نخستین بار بود که جبرئیل را رو در رو می‌دید. جبرئیل در مقام ظهور، افق مغرب و مشرق را گرفت و همه‌ی فضا را- گفته‌اند- با 600 و یا شش هزار بال پر کرد. این ظهور عظیم جبرئیل، کنایه‌ای از احاطه‌ی او بر همه‌ی وجهات وجوبیه‌ی میان جبرئیل و خلق اسـت. این تمثلِ حقیقت عقلی او در چشم پیامبر بود، وگرنه

احمد ار بگشاید آن پرِّ جلیل *** تا ابد مدهوش گردد جبرئیل (22)

(پیامبراکرم داستان خود و جبرئیل را برای خدیجه باز می‌گوید: )
« و من به خانه‌ی پیش کسانِ خود بازگشتم، تا نزد خدیجه رسیدم و در برِ او نشستم. پس گفت: ‌ای ابوالقاسم کجا بودی؟ کسانم را به جستجویت فرستادم. همه‌ی مکه را گردیدند و نزد من بازگشتند. آنگاه من آنچه دیده بودم بازگفتم و او گفت: بشارت باد بر تو ‌ای پسرعم (23) و پایدار باشی. سوگند به کسی که روان خدیجه بدست او اسـت، من امیدوارم که تو پیامبر این مردم گردی.» (24)
این یکی از احادیثی بود که در این باره از صحابه و تابعین نقل شده اسـت. (25) ‌این حدیث را عُبید بن عُمَیْر برای عبدالله بن زبیر (73-1هـ) نقل می‌کند. وَهْب بن کیسان (م127هـ) که در آنجا حضور داشته بعد برای دیگران می‌گوید. عُبَید از اکابر تابعین مکی اسـت. در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زاده شد و در 68هـ وفات یافت. از رسول خدا مستقیماً چیزی نشنیده و بیشتر از اُبیّ و عمر و سایر صحابه نقل می‌کند. اما این حدیث را سند نمی‌دهد. می‌گوید پیامبر فرمود، اما نمی‌گوید خود او از که شنیده؟ در نتیجه این حدیث «مُرْسَله» اسـت. یعنی حدیثی اسـت که نام صحابی‌ای که از شخص پیامبر شنیده باشد در آن نیامده. البته عُبید از رواتِ شش گانه اسـت (26)، او را «ثقه» دانسته‌اند (27)، ولی گاهی هم مورد سرزنش قرار گرفته اسـت. (28)
اما روایت صحیحین که از عایشه (9ق. هـ. - 58هـ) نقل شده، مُسند و مَرفُوع اسـت و معتبرتر می‌باشد. البته عایشه به هنگام نزول وحی هنوز زاده نشده بود و خود شاهد نبوده (در سال دوم هجرت زوجه‌ی رسول خدا شد)، ولی لابد از رسول خدا و یا از یکی از صحابه شنیده اسـت. (29) به هر صورت، گفتار، گفتار عایشه اسـت، نه نقل قول نبی اکرم. فرق اساسی که با این روایتِ عُبید دارد یکی همان عدم ذکر خواب یا بیداری اسـت و دیگر اینکه از رؤیت جبرئیل در آسمان چیزی نمی‌گوید. روایت دیگری را هم طبری از عبدالله بن شداد بن الهاد نقل می‌کند (30) که تقریباً تلخیص روایت عایشه اسـت. در آن از خواب و بیداری سخنی نیست و رؤیت جبرئیل را در آسمان ندارد. عبدالله از اکابر تابعین و روات ستّه؛ ثقه، فقیه و کثیرالحدیث اسـت. (31) او از خواص اصحاب امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود و در جنگ نهروان کشته شد (82هـ) (32). به هر صورت، آن حدیث هم مُرْسَله اسـت و نام صحابی را ندارد.
گفته‌اند که ابوموسی اشعری (44- 21هـ)، مجاهد (102هـ) و زُهری (124هـ) هم در این باره چیزی نقل کرده‌اند (33) در میان محدّثان شیعه، ابن شهرآشوب (588هـ) (34) و مجلسی (1111هـ) (35) هم این حدیث را نقل کرده‌اند ولی سند آن را بدست نداده‌اند.

بازگشت به خانه

دیدیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه وحی را درک کرد. گفته‌اند که چون از غار بیرون آمد و روانه‌ی خانه شد هر گام که برمی‌داشت نگرانی و بیم بیشتری می‌یافت. از هر جانبی صدایی می‌شنید و چون جبرئیل را در آسمان دید که همه‌ی فضا را پر کرده و به هر جانب که می‌نگرد او را می‌بیند، نگرانیش فزونی گرفت. هرچه کرد و حتی چهره‌ی خود را با دستان خود پوشاند فایده‌ای نبخشید. با لرزشی شبیه لرزه‌ی تب خود را به خانه رساند.
خدیجه بعدها حکایت می‌کرد که وقتی پیامبر خدا به خانه رسید، من مشاهده کردم که رنگ به صورت نداشت. بسیار خسته به نظر می‌رسید. دست بر دیوار زده و با گام‌های کوچک و آهسته به طرف من می‌آمد.
خدیجه که او را چنان دید سخت ترسید و چنانکه رسم زمانه بود، سر پیامبر را با آب سردی شستشو داد که نگرانیش فرو نشیند و بعد او را خوب پوشاند.
پیامبر آنچه بر او گذشته بود برای همسر وفادار خود نقل کرد و گفت: بر خویشتن نگرانم. ولی خدیجه وی را دلداری داد و تسلی بخشید. او گفت: هرگز! جای نگرانی نیست. هیچگاه خدای ترا خوار و زبون نخواهد کرد. تو با خویشان نیکی می‌کنی. سخن جز به راستی نمی‌گویی. خود را به رنج می‌داری، مهمانان را می‌نوازی و در سختی‌ها مردم را یاری می‌دهی. (36)
عایشه نیز می‌گوید: رسول خدا در حالی که دل در برش می‌تپید با آن آیات نزد خدیجه بازگشت و گفت مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. او را پوشاندند تا آرام گرفت. پس داستان را برای خدیجه نقل کرد و گفت بر خویشتن ترسیدم. اما خدیجه او را دلداری داد که هرگز! به خدا که خدا ترا رسوا نکند. زیرا صله‌ی رحم به جا می‌آوری، خود را به رنج می‌داری و به کسان چیزهایی می‌دهی که دیگری نمی‌دهد، مهمان می‌نوازی و بر سختی‌ها یاوری.
خدیجه بدین ترتیب شوهر مهربان خود را آرامش می‌دهد و کم کم او را می‌خواباند. رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌به خواب می رود، ولی آشوب بزرگی در دل خدیجه راه می‌یابد. او شوهر خود را به جان دوست می‌داشت. او را نیک می‌شناخت و از صمیم دل به او ایمان داشت. هرگز سخنی ناروا و نادرست از او نشنیده بود و محال بود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌چنین سخنی به یاوه بگوید. شک نداشت که او برگزیده‌ی خداست، ولی می‌خواست این سخن را از زبان دیگری هم بشنود. این بود که روانه‌ی خانه‌ی پسر عموی دانشمند خود ورَقة بن نَوْفل شد.
این سخنان گرم و آن رفتار تاریخی خدیجه را دیگران هم گفته‌اند. موضع خدیجه در برابر شوهرش اشرفِ مواضع بود. در لحظه‌ی اضطراب، آرامش داد. به موقعِ نگرانی، راحت و آسایش آورد. چنین اسـت که خداوند به مردی که مکارم را به نهایت داشت اهلی دمخور و سزاوار عطا کرد. و خدیجه با این سیرتِ نیک و دل پاک بود که سزاوار گشت تا خدای عالمیان بدو سلام رساند و به بهشت مژده فرماید. (37)
جزئیات این اخبار گاهی چنان رنگ اسطوره و افسانه گرفته که جای بحث را باز می‌گذارد. در اینکه جزء به جزء گفتگوی رسول خدا و زوجه‌ی کریمه‌اش چه بوده، خدا داناست. اما از آنچه گفته‌اند به طور دقیق و کامل می‌توان این نتیجه‌ی قطعی را داشت که ثبات و پایداری خدیجه منبعث از ایمانش به خدا و رسول خدا بوده اسـت.
نکته‌ی مهم دیگری می‌ماند و آن این که در همه‌ی این اخبار صحبت از نگرانی و اضطراب و دلهره، و گاهی هم ترس و شکّ پیامبر به میان آمده که متأسفانه سخن قطعی و روشنی از ماهیتِ آن باز نگفته‌اند. چه بسا که یاران پیامبر بیش از این به صرافت پرسش و جویایی نیفتاده باشند و یا اگر هم پرسشی شده و پاسخی دریافته‌اند، بیش از این به نسل‌های بعدی نرسیده اسـت. اما شک و یا نگرانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را که بعضی از اخبار و یا نویسندگان باز گفته‌اند چیست؟ در مورد شکّ می‌توان گفت اگر هم شک داشته، این شکِّ در وجود خدا نبوده اسـت. ایمان و وثوق و اطمینان او (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌هرگز تزلزلی نیافت. او خدا را در دل و جانِ خود پذیرا بود. پای بند بدین اعتقاد بود که آفریدگار یکی اسـت و جز او نیست. اما شکّ گاهی پیدا می‌شود، پس از علم الیقین باز هم شک پیدا می‌شود. اما این شک، اگر هم بوده، در وجودِ خدا نبوده. اخبار در این مورد گویا هستند. شک در وجودِ خود او بود. نکند که چیزیم شده باشد! نکند...
او بار مسئولیت نسل‌های انسان را بر دوش خود احساس می‌کرد. هدایت نسلها! تا وقتی انسان بر زمین اسـت، هدایتش با اوست. این نه کاری کوچک و ناچیز بود، این نه خطر زندگی یک نفر و چند نفر بود. این سرنوشت همه‌ی انسانها و راه هدایت آنها بود. این نقطه‌ی عطف تاریخ بشری بود. این تحول عظیم یک انسان کامل به پیامبر آخرین بود. این هجرتی بود از خود به حق و از حق به خلق. سفری بود از خود به برون و فدا کردن نفْس در راه هدایت خلق. و این امر نه چنان آسان بود که به کوتاه مدتی هموار شود. «او در انتظار نبود که کتاب و وحی دریافت کند.» (28: 86). حال ناگهان این پیام الهی رسیده و بر دل او نشسته و آن را دریافت داشته اسـت. این مسؤولیت عظیم، این بار هدایت نسلها بر دوشش افتاده، طبیعی اسـت که دچار نگرانی و اضطراب باشد.
پس اگر هم چیزی بوده نگرانی خاطر و اضطراب درون اسـت، آن هم در برابر عظمت کاری که در پیش بوده. افسوس، احادیثِ رسیده ماهیّت این شک و یا اضطراب را فاش نمی‌کنند. همینقدر می‌گویند که دردی از دل خود گشود و رمزی به خدیجه‌ زوجه‌ی باوفای خود باز گفت: نکند که سحر و افسونی شده باشم. اما زن بافضیلت او را دلداری داد که هرگز! خدای ترا وانمی‌گذارد...
در این عبارات تاریخی، جای چون و چرا و جَدلی نیست. نورِ خدا در دلِ خاندان محمدی تابیده و پیش از دعوت آشکار، دل و جان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیرو می‌بخشد. اما ترس موردی ندارد. احادیثی از این ترس سخن گفته‌اند و کسانی هم سعی کرده‌اند که از آن دفاع کنند و آن را توجیه نمایند. (38) اما واقع این اسـت که تکلیف الهی بوده که بر شخص محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ بار شده و راهی جز انجام رسالت نبوده و ترس موردی نداشته اسـت. این تعبیر اخبار درست نیست. نگرانی خاطر و عظمت بار رسالت قابل درک و احساس اسـت، ولی ترس را موردی نیست.
این حادثه در سحر روز دوشنبه هفدهم رمضان،‌ سیزده سال پیش از هجرت اتفاق افتاد.

پی‌نوشت‌ها:

1. التجرید الصریح لاحادیث الجامع الصحیح حسین بن مبارک زبیدی1: 62 باب مبعث النبی. زادالمعاد ابن قیم جوزیه1: 19. بخاری: مناقب23، لباس68، مناقب الانصار 25، مسند طیالسی: صفة النبی1. حتی گفته‌اند که بعثت رسولان عموماً در چهل سالگی بوده و در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) هم که کمتر از چهل سال داشته، معتبری در دست نیست. زادالمعاد 1: 18.
2. پیامبر به بلال فرمود: «... هیچگاه روز دوشنبه را از یاد مبر که من در این روز به دنیا آمدم و در آن مبعوث گشتم و در آن وفات می‌یابم... » شرح المواهب و الروض2: 384، مسند احمد4: 107، سیره ابن کثیر1: 393.
3. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرضا 59، نورالیقین فی سیرة المرسلین و محاضرات تاریخ الامم الاسلامیة، شیخ محمد الخضری 69. پایه‌ی این محاسبه بیشتر متکی بر حساب اولیه‌ای اسـت که محمود پاشا (محمود بن حمدی مصری) استاد ریاضی (1220-1303هـ) کرده اسـت. او در سال 1858م. رساله‌ی خود را درباره‌ی گاهشماری پیش از اسلام در پاریس به چاپ رساند که سال بعد به دستیاری استاد احمد زکی پاشا (م1935م) به عربی ترجمه و چاپ شد (نتایج الافهام فی تقویم العرب قبل الاسلام چاپ پاریس و بولاق). ریاضی دان معروف مصری آغاز وحی را فوریه سال 610 میلادی گرفته، ولی خضری بک آنرا خطا شمرده و می‌گوید این محاسبه مبتنی بر بعضی از روایاتی اسـت که بعثت را در آغاز چهل سالگی باز گفته‌اند. گذشته از آن، مبانی کار محمود پاشا مورد گفتگو اسـت. ولی به هر صورت، در زمان خود کار جالب توجهی بوده اسـت، هم چنین دیده شود: التوفیقات الالهامیة فی مقارنة التواریخ الهجریة بالسنین الافرنکیه و القبطیة لمختار باشا، بولاق، 1311.
4. مروج الذهب مسعودی 2: 28.
5. بلاذری1: 103 به بعد.
6. Bell"s Introduction,p. 1
7. طبری2: 201 به بعد، امتاع الاسماع1: 13، تاریخ الاسلام ذهبی1: 69. ابن الاثیر2: 16، ابن خلدون3: 6، البدایة و النهایة ابن کثیر3: 1-2، شرح النووی بر صحیح مسلم 15: 99، الروض 2: 384، سبل الهدی2: 303، بخاری: مناقب23، ترمذی: مناقب4.
8. طبقات ابن سعد 1: 193 به بعد بیروت، سیرة حلبیه 1: 272، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر ابن سیدالناس1: 88 قاهره 1356. ابن کثیر3: 6 یعقوبی 2: 15، زینی دحلان 1: 92، بحارالانوار18: 190، سبل الهدی2: 303.
9. طبری2: 203 به بعد، امتاع الاسماع 1: 14، یعقوبی2: 17-18، مروج2: 282.
10. ابن هشام1: 240.
11. مسلم: صلاة المسافرین 179 و 180، ابوداود: رمضان 2-6، ترمذی: صوم 72 تفسیر سوره‌ی قدر2، نسائی: صیام5، ابن ماجه: صیام2، دارمی: صوم56، موطاً: اعتکاف12، احمد2: 230، 385، 425 و 3: 495 و5: 130، 132، 369 و6: 12، طیالسی: اعتکاف9، 12، سفینةالبحار 2: 411.
12. بحارالانوار6: 447 (چاپ جدید18: 206 و 92: 39)، حیاة القلوب2: 257، وسائل الشیعة حرّ عاملی: صوم مندوب:‌ باب15.
13. امالی ابن الشیخ 28، بحارالانوار18: 189 چاپ آخوندی.
14. کافی4: 149. ایضاً مناقب ابن شهرآشوب1: 150، بحارالانوار18: 204. منتخب کنزالعمال در حاشیه‌ی مسند 3: 362.
15. الخمیس1: 316.
16. سبل الهدی2: 319.
17. سفرنامه مکه‌ی فرهاد میرزا (1305هـ) 195 چاپ 1294. پیامبر رهنما1: 248. به نقل از مرآت الحرمین و فی منازل الوحی که مؤلفین آنها شخصاً به زیارت این کوه رفته‌اند. سیره ابن کثیر1: 390، اخبار مکه ازرقی، مرآت مکه صبری 1115، پیامبر اسلام، دکتر محمد حمیدالله، 70 چاپ پاریس 1959، دائرةالمعارف اسلام2: 315، سفر به عربستان بوکهارت1:‌ 302. یاقوت: معجم البلدان 2: 228.
18. پاره‌ای از مفسران «الم. ذلک الکتاب لا ریب فیه» (2: 1و 2) را اشاره به کتابی دانند که جبرئیل آورد، آنگاه که گفت: «اقرأ». الورض الانف سهیلی.
19. «قلت ما اقرأ»- در شرح مواهب و جای دیگر: «ما انا بقاریء»، یعنی من هم مانند دیگر مردمم و خواندن به آموختن اسـت و من آنرا نیاموخته‌ام.
20. گفته‌اند: چه بسا حکمت تکرار «اقرأ» اشاره به انحصار ایمان در سه امر اسـت: گفتار، کردار، نیت (اندیشه). وحی نیز شامل سه چیز می‌گردد: توحید، احکام، قصص. (شرح المواهب) و سه بار فشار اشاره اسـت به شدائد سه گانه‌ای که بر رسول خدا انجام گرفت و بعد از آن فرج رخ داد. اولی فشار قریش و رفتن حضرتش به شعب بود. دومی اجتماع قریش برای قتل او بود و سومی خروج از ولایتی بود که بیش از همه جا دوست می‌داشت. سهیلی.
21. الروض الانف سهیلی2: 392، سیره‌ی حلبیه 1: 272.
22. مثنوی معنوی4: 503.
23. خطاب «پسرعمو» در میان اعراب شایع بود و نزدیکی دوستی را می‌رساند.
24. سیره‌ی ابن هشام 1: 252-4 چاپ 1355مصر.
25. آغاز وحی را ملاحظه کنید: مناقب ابن شهر آشوب1: 44-40، بحارالانوار مجلسی18: 306، بخاری: بدء الوحی3، مناقب الانصار 28، تعبیر1، مسلم: ایمان 252-254، احمد6: 153، 232، التجرید زبیدی 1: 4 و 62، طبقات ابن سعد 1/ 1/ 126، تاریخ ذهبی1: 67، 69، الامتاع 12، طبری2: 201 به بعد (1: 1147 دخویه)، عیون الاثر ابن سید الناس1: 80، 84 به بعد، زاد المعاد ابن قیم1: 19، 33، سیره‌ی ابن کثیر2: 306، اخبار مکه ازرقی: 426 به بعد لایپزیگ، سیره‌ی حلبیه 1: 272، تفسیر طبری 30: 162بولاق، تاریخ الخمیس دیار بکری 1: 280، 320، قسطلانی2: 38 به بعد (باب بدء الوحی) مسعودی4: 133، تفسیر امام فخر: سوره العلق96، مشکوة المصابیح محمد بن عبدالله تبریزی:‌513 به بعد (باب مبعث و بدء الوحی)، اتقان1: 91 به بعد چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، دائرةالمعارف اسلام کلمه‌ی وحی، تاریخ قرآن نولدکه 78.
26. طبقات ابن سعد5: 34، کبیر بخاری3: 1/ 455، معارف ابن قتیبه، 192، حلیه ابونعیم3: 266، تهذیب عسقلانی7: 71، شذرات ابن العماد1: 82.
27. اسد الغابه 3: 353.
28. کفایة خطیب 176، جامع صغیر ماده‌ی مثل.
29. فتح الباری 8: 581.
30. طبری1: 1148.
31. ولی ضعف سند دارد. معجم رجال الحدیث حضرت آقای خوئی 10:‌ 226.
32. اسدالغابه4: 183، التقریب202، اختیار معرفة الرجال، 141، معرفة الرجال کشی57، خلاصة علامه 51، منهج استرآبادی200ب، المنتهی کربلائی 186، طبقات ابن سعد 6: 86، کبیر بخاری 3: 1/ 115، تهذیب نووی 349، بدایه ابن کثیر9: 37، تهذیب عسقلانی 15: 25. شذرات ابن عماد1: 90.
33. اتقان سیوطی1: 92 چاپ ابراهیم.
34. مناقب1: 40-44.
35. بحارالانوار18: 306 چاپ دوم.
36. سیره حلبیه1: 277، بلاذری1: 104 به بعد، عیون الاثر1: 82 به بعد، سیره‌ی ابن هشام 1: 253.
37. سفینة البحار: 380 (نظیر آن) ‌و بخاری: مناقب الانصار20، نکاح 108، ادب23، توحید32، 35، مسلم: فضائل الصحابه 71-74، ترمذی: مناقب 61، ابن ماجه: نکاح56، احمد1: 205، 395 و 2: 231 و 4: 355، 356، 381 و 6: 58، 202، 279، الروض2: 224 به بعد، التاج3: 378. قسطلانی10: 435.
38. ابن حجر 12 مورد برای توجیه این ترس می‌شمارد که بیشتر درواقع توجیه حدیث اسـت. (فتح الباری 1: 27 حلبی) و اگر آن را اضطراب و نگرانی بگیریم دیگر نیازی بدان توجیهات نمی‌ماند.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


بعثت پیامبر اکرم (صلّی الله و علیه و آله و سلّم) ... آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام بوده و نزول قرآن کریم نیز از این زمان آغاز میگردد. ... بنابر این بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، حادثهای بس بزرگ در سرنوشت هدایت ...آغاز بعثت حضرت محمد (ص): محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و ...11 جولای 2010 ... عنوان: بعثت پیامبر اسلام(ص) ... آغاز دعوت رسول اکرم (ص) پس از ورود به خانه، فرمود: ای خدیجه در خود سرمایی ... بدین ترتیب دعوت پیامبر آغاز شد.محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش ...درباره روز خروج پیامبر (ص) از مکه و رسیدن او به مدینه، میان ... بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا ...برخي معتقدند پس از آغاز رسالت و سال هاي اول ، رسول اكرم(ص) مامور به دعوت .... حمايت صريح ابوطالب از پيامبر اسلام، رسول اكرم را آسوده خاطر و قريش را نگران ساخت.بخش 3بعثت پیامبر اسلام(ص) و نزول قرآن بعثت پیامبر اسلام(ص) حضرت محمد(ص) در ... بلاذری مینویسد: وقتی خدا خواست محمد(ص) را گرامی بدارد و نبوتش را آغاز نماید، ...11- 12 ربیع الاول: این، نظر کسانی است (19) که بعثت پیامبر اسلام صلی الله ... هماهنگی آغاز بعثت با نازل شدن نخستین آیات قرآن کریم، باعث شده است تا .... 6- طبقات الکبری، ج 1، ص 192; تاریخ طبری، ج 2، ص 44 و الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 30.به بیان دیگر، بعثت پیامبران، به ویژه پیامبر اسلام با آن ویژگی هایی که جز از راه ... دین اسلام که در سال های نخستین خود با پیروانی اندک و در شرایط سخت آغاز شد، ...(1) و البته در پاره اى از روایات شیعه نیز بعثت حضرت محمد(ص)درماه رمضان ذکر شده .... مورخین و محدثین اهل سنت معتقدند که نبوت و بعثت رسولخدا در آغاز بصورت رؤیا ...


کلماتی برای این موضوع

ازدواج لسان‌العرب، ج، ص الصحاح، ج‌، ص‌ زوج النهایه، ج‌، ص‌ مفردات، ص‌ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آلهحضرتمحمدمردم قریش او را مسخره کردند و مورد آزار و اذیّت قرار دادند به‌ویژه به این دلیل که وی حضرت حمزه ع، عموی پیامبر اکرم ص مؤسسه جهانى …حمزه فرزند عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام، یک از شجاع‌ترین مردان عرب و از قهرمانان مناسبت های ماه ذی الحجه در یک نگاه وب سایت حجت …مقالاتماه ذی الحجه دوازدهمین و آخرین ماه از ماههای قمری و همچنین از ماههای حرام و بسیار شریف سیر وسلوک سفیانی بنام عثمان هم اکنون سرهنگ …سیر وسلوک سفیانی بنام عثمان هم اکنون سرهنگ ارتش سوریه ولایت قصه حضرت ابراهیم علیه‌السلام مؤسسه جهانى …می‌کنم آغاز با نامت سخن ای خداوندکریم ذوالمنن از تو خواهم قلمی روان و رسا تا دهم از معجزه دات کام ♕معجزات حضرت محمد صپیامبراسلام♕ ★☆★تبادل انرژی با نماز خواندن ★☆★ رویکرد اسلامی به روابط بین الملل در مقایسه با …رویکرد اسلامی به روابط بین الملل در مقایسه با رویکردهای رئالیستی و لیبرالیستی چکیده بانک سوالات تستی دین و زندگیسئولات دین و زندگی شماره عبارت آدمهای بزرگ دارند با کدام کلمات زی اهداف


ادامه مطلب ...