مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مرادی کرمانی: شخصیتهایم را در اوج نیاز، حقیر و ذلیل نمی‌کنم

جام جم سرا: دوران کودکی‌تان چگونه گذشت؟

مادر که از دنیا رفت، پدرم به بیماری روحی سختی مبتلا شد. از آن به بعد یار و همدم روزهای کودکی‌ام، پدربزرگ و مادربزرگ بودند. با اینکه در خانواده‌ای فقیر و ضعیف به لحاظ مالی زندگی می‌کردم اما به پدربزرگم همیشه افتخار می‌کردم، پدربزرگ کدخدای روستا بود و همین هم باعث شد تا آینده‌ای خوب برایم رقم بخورد.

نگاه‌تان به زندگی چگونه بوده است و این نگاه چقدر در داستان‌هایتان سایه انداخته است؟
واقعیت این است که زندگی با من خوب تا نکرد ولی من با زندگی رفتار خوبی داشتم و با سختی‌ها و تلخی‌هایش ساختم. سعی کردم در هر حال آنچه مقدر بود در حد توانایی و امکاناتم بتوانم در مسیری که برایم تعیین شده بود، بپذیرم و کم کم آن را تغییر دهم. بن‌مایه اصلی داستان‌هایم، دوران کودکی‌ام هستند. به همین علت هم روزهای سخت کودکی مسیری شد تا به اهداف آینده‌ام که نویسندگی بود، دست پیدا کنم. اغلب شخصیت‌هایی که در داستان‌هایم وجود دارند، معمولاً کودکانی هستند که در تنگناهای زندگی قرار گرفته‌اند و برای رسیدن به روزنه‌های روشنایی تلاش و کوشش بسیار کرده‌اند.

نخستین کارتان کی از رادیو پخش شد؟
در سال 53 نخستین داستانم به نام «قصه‌های مجید» بود که بعدها به شکل سریال درآمد. «مجید» شخصیت اصلی داستان بود که هر بار در زندگی‌اش با مشکل جدیدی رو‌به‌رو می‌شد که معمولاً هم پایان خوشی برایش نداشت اما باز هم تلاش می‌کرد تا به هر حال راهی برای رسیدن به موفقیت پیدا کند و همیشه امید در دلش زنده بود. همیشه به یک ضرب‌المثل چینی توجه داشتم که هر فرد موفقی 7 مرتبه با شکست رو‌به‌رو می‌شود و 7 بار زمین می‌خورد اما اگر برای هشتمین بار از زمین بلند شود، به موفقیت رسیده است و نباید ناامید بود. این موضوع در داستان‌هایم وجود داشت و نشان دهنده روحیه من بود.

زندگی در چنین فضاهایی چقدر در آینده تان نقش داشت؟
زمانی که به دنیا آمدم، مادرم را از دست داده بودم. حتی خواهر و برادری نداشتم که دلم به آنها خوش باشد. هیچ دلسوز نزدیکی نداشتم؛ پدرم بیمار شده بود و وقتی به خود آمدم، دیدم پدر، مادر و خانواده‌ای ندارم. یک کودک روستایی محروم بودم که در روستایی بدون امکانات زندگی می‌کرد در فقر و تنگدستی چشم به دنیا گشوده بودم؛ در فضایی بزرگ شدم که سرشار از سختی، تنهایی و... بود دور و برم سختی به اوج رسیده بود و گرسنگی بیداد می‌کرد اما زندگی به من یاد داد همیشه تلاش کنم تا راهم را پیدا کنم.

بعضی افراد تصورشان این است که در داستان‌هایتان یا به طور مثال فیلم «قصه‌های مجید» بیشتر سلامت و سبک زندگی درست یا تغذیه سالم مدنظرتان بوده است؛ نگاه‌تان بیشتر به زندگی است یا سلامت؟
نه تنها در «قصه‌های مجید» بلکه در تمام داستان‌هایی که نوشته‌ام، هدف اصلی‌ام سلامت و نشان دادن سبک تغذیه‌ای نبوده است.

هیچ وقت شخصیت داستان‌هایم را با اینکه نیازمندند حقیر و ذلیل نمی‌کنم؛ همیشه تلاش می‌کنند چیزی را به دست بیاورند. هیچ وقت این شخصیت‌ها گریه نمی‌کنند و اگر هم ناامید شوند، بلند می‌شوند و دوباره به حرکت خود ادامه می‌دهند

هدفم در داستان‌ها، خانواده و زندگی بوده است. این دو فاکتور مهم محور اصلی نوشته‌هایم است زیرا در دوران کودکی‌ام یا دوره‌ای که قصه‌های مجید را می‌نوشتم، بچه‌ها در کوچه و خیابان برای یک تکه نان کتک کاری می‌کردند و به جان هم می‌افتادند، ‌بارها شده بود همبازی‌های کوچه از دوستان خود نان می‌دزدیدند. وقتی در آن دوران فقر را لمس کرده بودم، چطور می‌توانستم در نوشته‌هایم به تغذیه و سلامت اهمیت بدهم.

سختی‌های زندگی چه درس‌هایی را به شما آموخت؟
موقعیت‌هایی که در زندگی‌ام قرار گرفت، مرا به انسانی سختکوش تبدیل کرد. همیشه با مشکلات و سختی‌ها جنگیده‌ام. سختی‌ها مسائل پیش روی زندگی‌ام بودند که مرا برای زندگی ساختند و همچنان این مشکلات ادامه دارد اما در مقابل مسائل زندگی هنوز کم نیاورده و خم نشده‌ام. یکی از خوانندگانی که آثارم را خوانده بود، می‌گفت: مرادی کرمانی هیچ وقت شخصیت داستان‌هایش را با اینکه نیازمند هستند حقیر و ذلیل نمی‌کند و همیشه تلاش می‌کنند تا چیزی را به دست بیاورند. هیچ وقت این شخصیت‌ها گریه نمی‌کنند و اگر هم ناامید شوند، بلند می‌شوند و دوباره به حرکت خود ادامه می‌دهند تا راه درست را پیدا کنند چون از نگاه من کودکان هیچ وقت بی‌دست و پا و بدبخت نیستند.

برای کودکان خود چه داستان‌هایی را تعریف می‌کردید؟
من از بچگی داستان می‌نوشتم و در سال 53 «داستان‌های مجید» را نوشتم اما از سال 58 در رادیو پخش شد. فرزندانم خیلی بزرگ نبودند اما فرزندانم با همین کتاب‌ها و نوشته‌های من بزرگ شدند.

گذشته‌تان را چطور برای فرزندان خود به تصویر می‌کشیدید؟
هیچ چیزی را از نگاه فرزندانم پنهان نکرده بودم. به یاد دارم زمانی که کتاب «شما که غریبه نیستید» را نوشتم، اعتراف‌نامه‌ای در مورد سختی‌هایم نوشته بودم. دخترم این کتاب را خوانده بود و به تمام حوادث و مسائل زندگی من پی برده بود. در این کتاب حتی پا روی خط قرمزهایم گذاشته بودم. دخترم ناراحت شده بود که پدرش تنها بوده و این همه سختی را در دوران کودکی کشیده است. ولی می‌گفت: سختی از شما یک نویسنده ساخته است و چون توانسته بودم این رنج و درد را مدیریت کنم، باعث افتخار دخترم شده بودم.

اغلب داستان‌هایی که می‌نویسید، طنزگونه است؛ چرا این راه را انتخاب کردید؟
نخستین نویسنده‌ای که طنز را به ادبیات کودکان و نوجوانان آورد، من بودم. متن داستان‌هایی که قرار بود نوشته شود، تلخ بود اما من در کنار این تلخی کمی شکر به متن‌ها اضافه می‌کردم تا قابل خواندن و خوردن باشد.

زندگی هیچ وقت برایم سیاه نبوده است؛ اگر سیاه بود، کتاب‌هایم را هم سیاه می‌نوشتم. سیاهی‌ها را رنگ کرده‌ام و همه چیز را صورتی می‌بینم

چون می‌دانستم که مردم و کودکان شیرینی‌ها را دوست دارند. به طور کلی ذهنی طنزساز دارم و در بدترین حوادث هم سعی می‌کنم طنزگونه رفتار کنم. همیشه سعی کرده‌ام طوری بنویسم که برای گروه سنی خاصی نباشد. من نویسنده خانواده هستم و طوری می‌نویسم که نسل‌های مختلف از آثارم استقبال کنند و نوشته‌هایم را بخوانند. چون خانواده و زندگی رو‌به‌راهی نداشته و لذت بودن در کنار خانواده را تجربه نکرده بودم، دوست داشتم برای خانواده بنویسم و متن‌هایم برگرفته از زندگی ایرانی است و به سادگی مینویسم.

زندگی را چه رنگی تصور می‌کنید؟
زندگی هیچ وقت برایم سیاه نبوده است؛ اگر سیاه بود، کتاب‌هایم را هم سیاه می‌نوشتم. سیاهی‌ها را رنگ کرده‌ام و همه چیز را صورتی می‌بینم.

در زندگی بیشتر به چه رنگی علاقه دارید و چرا؟
رنگ صورتی را دوست دارم اما آبی آسمانی را بیشتر می‌پسندم. چون دوران کودکی در روستایی بزرگ شده‌ام که آسمان نزدیک به زمین به نظر می‌رسید. از همان بچگی هم عاشق آسمان بودم و هنوز هم هستم و کتاب‌هایم پر از آسمان آبی است.

بزرگ‌ترین آرزویی که دارید؟
ذهن آرزوسازی ندارم چون می‌دانم هر آرزویی همراه با رنج است. خیلی به آرزوهای دست نیافتنی دلخوش نمی‌شوم. اما در دوران کودکی دوست داشتم نویسنده‌، ‌کارگردان و بازیگر شوم که نویسنده شدم؛ همین را دوست داشتم و به آن هم رسیدم. (مهدیه شایگان/ایران)


ادامه مطلب ...