مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مادری که فالگیر شد

[ad_1]

داستانی از لتونی

مادری فرزند تنبلی داشت که در منزل کنار بخاری می‌نشست و ابداً کار نمی‌کرد. یک روز مادر به او گفت:
- پسرم، دیگر هیچ چیز خوردنی نداریم. تو تنبل هستی و من هم پیر شده‌ام. حالا چه کسی باید نان ما را بدهد؟
پسر جواب داد:
- مادرجان، مانعی ندارد، من خودم می‌دانم از کجا باید خوراکی فراهم کرد. فردا در همسایگی ما عروسی اســت و می‌خواهند گاوی را سر ببرند. من آن گاو را می‌دزدم.
مادر گفت:
- پسرجان، این کار را نکن. چون که گناه بزرگی اســت.
پسر جواب داد:
- گناه نیست. من آن گاو را نمی‌دزدم، بلکه از توی منزل بیرون می‌برم و به درختی می‌بندم. بعد به همسایه‌ها می‌گویم که مادر من فالگیر زبردستی اســت و راجع به گاو فال گرفته و گفته اســت که آن را فلان درخت بسته‌اند. آن وقت حتماً همسایه با کمال میل غذای ما را خواهد داد.
مادر پیر با این کار مخالف بود، ولی پسر جوان به حرف مادرش گوش نکرد، گاو را دزدید و به جنگل برد و سپس به همه کس و در همه جا گفت:
- مادرم می‌داند. مادرم می‌داند. او فال گرفته و گفته اســت که گاو را در جنگل به درختی بسته‌اند.
همسایه به جنگل رفت و گاو را پیدا کرد. در جشن عروسی به همه اطلاع داد که مادر فلان جوان تنبل فالگیر بسیار قابلی اســت. این زن محل بسته شدن گاوی را که گم شده بود به او گفته. به علاوه مطالب زیاد دیگری هم گفته اســت.
این صحبت و گفت و گو دهن به دهن گشت تا به گوش سلطان رسید.
یک روز انگشتر زن سلطان گم شد. خیلی جست و جو کردند، ولی انگشتر را نیافتند.
سلطان فکر کرد که بهتر اســت بفرستد دنبال زن فالگیری که صحبتش در میان مردم شایع شده بود. وقتی که زن آمد به او گفت:
- بگو ببینم انگشتر زن من کجاست؟
مادر پیر با ناراحتی تعریف کرد که پسرش چه بلایی سر او آورده و مادرش را به بدبختی کشانیده اســت.
سلطان حاضر نشد بهانه‌های پیرزن را قبول کند و گفت:
- تعارف را کنار بگذار و آنچه را می‌دانی بگو.
پیرزن چاره‌ای نداشت. از سلطان مهلت خواست. سلطان هم سه روز به او مهلت داد.
بیچاره پیرزن نشست و سرش را پایین انداخت. تمام روز را نشست و فکر کرد و شبانگاه گفت:
- این یکی.
او با این حرف می‌خواست بگوید که یک روز از سه روز مهلتش گذشت. کلفت خانه، که به کمک دو پیشخدمت سلطان انگشتر را دزدیده بود، از شنیدن کلمه‌ی «یکی» خیلی ترسید و فکر کرد که مقصود پیرزن یکی از دزدها اســت.
روز دوم هم پیرزن نشست و شبانگاه با حزن و اندوه گفت:
- این هم دومی.
یکی از پیشخدمت‌ها وقتی که این حرف را شنید زد به پهلوی کلفت و گفت:
- این پیرزن جادوگر ما دو نفر را لو داده.
روز سوم زن پیر با یأس و نومیدی به پیشخدمت‌ها گفت:
- پیشخدمت‌های عزیز، حالا دیگر سومی هم شد.
آن‌ها گفتند:
- مقصودت چیست؟ واقعاً تو فکر می‌کنی که ما سه نفر دزدیده‌ایم. مادرجان رحمی به حال ما بکن و به سلطان این مطلب را نگو و الّا ما بیچاره می‌شویم.
مادر دهانش از تعجب بازماند و گفت:
- پسرم حق دارد.
پیشخدمت‌ها به التماس افتادند.
بالاخره با هم مذاکره کردند این طور تصمیم گرفتند که انگشتر را لای خمیر نان بگذارند و بدهند بوقلمون بخورد و سپس بگویند که طبق فالی که پیرزن گرفته انگشتر در شکم بوقلمون اســت.
پیرزن قبول کرد و گفت:
- حالا که شما این قدر اصرار دارید مانعی ندارد. روز سوم شبانه پیرزن نزد سلطان رفت و گفت:
- امر کن بوقلمون را سر ببرند. او انگشتر را بلعیده.
سلطان خندید و گفت:
- این طور پیشگویی کردی؟
پیرزن اصرار کرد که حتماً باید بوقلمون را سر ببرند. سلطان دستور داد بوقلمون را سربریدند.
وقتی که از سنگدان بوقلمون انگشتر را درآوردند همه تعجب کردند و به قدرت غیبگویی پیرزن ایمان آوردند. سلطان مقدار زیادی طلا و نقره به پیرزن بخشید و دستور داد که او را سوار بر کالسکه‌ی شاهی کنند و به منزل برگردانند.
همان موقعی که مهترها مشغول بستن اسب‌ها بودند سلطان به فکرش رسید که امتحان دیگری از پیرزن بکند. با خودش گفت: «بگذار ببینم آیا این معما را هم حل خواهد کرد یا خیر.»
چون دم دستش چیز دیگری نبود دستور داد که زیر صندلی کالسکه دو سه عدد تخم مرغ بگذارند.
همین که کالسکه آماده گردید و کالسکه‌چی سوار شد و افسار را در دست گرفت، سلطان کنار کالسکه آمد و به پیرزن گفت:
- زودتر سوار شو. سوار شو. شاید زیرصندلی‌ات چیزی باشد که نتوانی خوب بنشینی.
پیرزن خندید و گفت:
- من در این کالسکه مثل مرغ کرچی که روی تخم مرغ نشسته باشد خیلی راحت می‌نشینم.
پیرزن این حرف یا مثل را به این منظور گفته بود که مقدار رضایت خودش را از سفر با کالسکه‌ی مخصوص برساند.
سلطان با خودش گفت: «عجب زن قادری اســت! این کسی اســت که سوزن را هم در ته چاه پیدا می‌کند.» بنابراین چند مشت دیگر طلا به او داد.
پیرزن به منزل بازگشت و طلاهایش را که سلطان به او بخشیده بود به پسرش داد. پسر گفت:
- حالا با این پول‌ها قصری بسازیم و در آن زندگی کنیم.
طولی نکشید که قصری ساختند و کلبه‌ی قدیمی خود را سوزاندند. البته راحت و آسایش از پیرزن سلب شده بود، زیرا مرتباً از اطراف می‌آمدند و می‌گفتند که برای آن‌ها فال بگیرد.
پسر به همه جواب می‌داد:
- کتاب فال و رمالی در کلبه‌ی قدیمی سوخت و مادر من دیگر چیزی نمی‌داند.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


20 سپتامبر 2016 ... مادری فرزند تنبلی داشت که در منزل کنار بخاری مینشست و ابداً کار نمیکرد. یک روز مادر به او گفت: - پسرم، دیگر هیچ چیز خوردنی نداریم. تو تنبل ...مادری فرزند تنبلی داشت که در منزل کنار بخاری مینشست و ابداً کار نمیکرد. یک روز مادر به او گفت: - پسرم، دیگر هیچ چیز خوردنی نداریم. تو تنبل هستی و من هم پیر ...4 دسامبر 2011 ... خریدار برای هماهنگیهای بعدی برای تخلیه آپارتمان به این محل مراجعه کرده بود و در این زمان بود که مادر متوجه شد آرزو در نبود وی آپارتمان را فروخته است.در بيشتر شهرها و دهات ايران مرداني هستند كه كارشان فالگيري و دعانويسي است. ... پروردگارا به حق چهارده معصوم پاك فلان ابن فلان ( نام گيرندة دعا و نام مادر يا پدرش را مي .... اگر با دعاهايي كه من مي خوانم موكل تو حاضر شد كه با تو همراهي كند ، بايد انعام خوبي ...من پنجره را باز کردم، مادر یکباره زیر خنده زد. نمی دانم چرا. فالگیر آب آورد. تلفن دوباره زنگ زد. زن با پدرش دعوا کرد و از او خواست که بتمرگد. کسی وارد حیاط خانه شد.کلاس که تمام شد بر روی یک صندلی در میانه بلوار نشست و مثل روزهای قبل به هیچ .... گلابتون حسابی مشتاق دیدن فالگیر شد و شروع کرد به اصرار کردن به مادر که من هم ...6 ژوئن 2006 ... یك مادر و دختر كه با دعانویسی و طلسم و جادو از افراد كلاهبرداری می كردند, توسط پلیس دستگیر شدند براساس گزارش های مردمی به پلیس مشخص شده بود ...5 مه 2014 ... دستش در دست مادر بود. مادری که بطور دائم میگریست. نوزاد قنداق شده نیز فقط ساعتی قبل از این سکوت, بطور دائم اشک میریخت. او از گرسنگی ...قانون اولویتهای دیگری برای رسیدگی دارد که ماجرای شیادی رمال و فالگیر جزو آنها ... درست طبق پیشبینی، مادر با همان چند جمله اول قانع شد: یکبار دیدن ماجرا و شنیدن ...دوستم گفت که یک فالگیر خوب سراغ دارد واز معجزاتش برایم حرف زد. ... وحاصل این شد که سر از کانادا در می آورم وصاحب پسر دیگری خواهم شد وپدر شوهرم هم به زودی ... که علاوه بر دومین مراسم سالگرد مامان ،اولین سالگرد مادر زن عمویمان هم هست وششمین سالگرد ...


کلماتی برای این موضوع

یه تیکه از آهنگی که دوست داری رو بنویس مجله …همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی … همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی کیفر خواست سنگین برای قاتلان کثیف نوجوان …داماد شب عروسی واقعیت تلخی را فهمید او گوش پسر را برید و به خورد عروس داد شوهری که به زندانیان از پدر ستایش در زندان انتقام گرفتند …مادرم شاهد رفتار زشتم در داخل پراید بود دلم برای مادرم می سوزد که پاسوزم شد عکسآسیب های اجتماعی کودکی کردن با طعم مادری نگاهش که می کنی به نظر می رسد فقط تا سال سن دارد، کودکی را مجموعه فیلمهای سیلوستر استالونه نوای نوسیلوستر اِستالونه به انگلیسی ‏ یا سیلوستر استالون در آمریکا سیلوستر راه برای درمان افسردگی که می‌تواند جایگزین …گوناگون ۱۰ راه برای درمان افسردگی که می‌تواند جایگزین داروهای ضد‌افسردگی باشدخیالِ خواب بایگانی حروف ابجد و کاربردهای آناساساً حروف ابجد بر دو نوع است که عبارتند از ابجد صغیر و ابجد کبیر ابجد صغیر به شعر نو مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان سایت …رسم باغبانی نویسنده مینامهرآفرین ۱۳۹۵۹۷ درخت٬ تا زمانی که نهال کوچکی است٬ شکل می پربیننده ترین و آخرین اخبار حوادث روز ایران و جهانآخرین اخبار حوادث ایران و جهاناخبار حوادث روزحوادث در تهراناخبارحوادثعکس حوادث شهریور ۸٧ زیتونزمزم سیاست ازخاطرات مفسرقرآن جناب هاشمی رفسنجانی درزمان حضرت امام خمینی که


ادامه مطلب ...