مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

یک نقاش: تهران، قاتل خاطره‌هاست

جام جم سرا: امیدوارم این تکرارها در نهایت ثمری داشته باشد و تاحدی بخش کوچکی از دلواپسی‌های ما را حل کند.
شاید این روزها همه و همه در این فکر باشند که اوضاع شهر ما چرا این گونه است؟ آیا این جا شهر است یا مرکزی تجاری؟ تجارتی که کارش فروش اجناس دسته چندم و بنجل است که از دبی یا کشورهای عربی وارد می‌شود! آیا این مکان محلی برای زندگی است؟ آیا می‌شود در این شهر نفس کشید و میراث‌دار ارزش‌هایی بود که از قدیم برای این مردم به یادگار مانده است؟ آیا اصلا از میراث‌های شهر ما چیزی باقیمانده است که به آن استناد کنیم یا اشاره‌ای به آن داشته باشیم؟

نه! امروز چیزی باقی نمانده است. لقب خوبی برای شهر تهران در ذهن دارم که «قاتل خاطره»هاست. مسئولان شهری هم شراکتی در این بازی دارند. خاطره‌های ما از کوچه‌های قدیمی و باغ‌های این شهر دارد از بین می‌رود. دارد می‌میرد. حالا شهر ما یک قاتل حرفه‌ای در خود جای داده و این قصد هست تا تمام ارزش‌های ما را از بین ببرد!

خاطره‌های ما به چه قیمتی از بین می‌رود؟ مگر ما عقده تبدیل شدن به شهری مانند دبی داریم که این گونه رفتار می‌کنیم؟ برای من به عنوان یک فرد عادی این موضوع به هیچ وجه خوشحال کننده نیست زیرا فرهنگ ما را به فنا می‌برد.

دیگر خبری از آن کوچه‌های ناز شمیران نیست؛ دیگر موضوعی را در شهر نمی‌بینم که بخواهم به آن ببالم. مدیریت فاجعه بار شهر ما؛ ما را به نقطه‌ای راهنمایی می‌کند که هیچ است. تمام این کوچه پس کوچه‌ها زمانی پیام‌آور اصالت و داشته‌های مادران، پدران و نیاکان ما بود. ما با دستان خودمان داشته‌هایمان را از بین می بریم؛ روزی دوست دارم به چهره مدیران این شهر نگاه کنم و بپرسم دلیل این کار و این نوع توسعه شهر، چه بوده است؟ چرا باغ‌های خیابان پسیان باید خشک شود و از بین برود و به جای آن، چند برج تجاری بروید؟! چرا کسی نیست به این چراها پاسخ دهد؟ آیا ما غایتمان دست‌یابی به داشته‌های کشورهای عربی بوده و هست؟ ما چه کم داریم که بخواهیم از پس راهی برویم که کشورهای بی‌تمدن رفته‌اند؟ آیا این جا ایران است؟

آیا این همان کشوری نیست که ما به تمدن و انسان‌های آن می‌نازیم؟ حالا به چه سمتی رفته‌ایم به ذهنمان بیاید این گونه نیست یا این گونه به نظر نمی‌رسد؟ به کجا رسیده‌ایم که فرهنگ‌دوستان آرزوی توقف این روند را در شهر تهران دارند.

بله! درست است این ساخت و ساز نیست، ویرانی است که ساختمان‌ها با روش‌های غیر معمول و حتی خلاف توسط افرادی خاص، بالا می‌رود. ظاهرا شهردار هم نمی‌تواند جلوی این روند را بگیرد. به شهرهای شمال نظاره کنید. محیط‌های شهری که برای مردم به وجود آوردند را ببینید. شمال کشور ما یکی از بهترین نقاط کشور ما است. گردشگران خارجی هم این نظر را بیان کرده‌اند. این مکان منحصر به فرد است. اما زمانی که به شمال کشور می‌روید تمام حاشیه شهر و مناطق زیبای آن را تعمیرگاه‌ها و مکانیکی‌ها اشغال کرده است که این موضوع به شدت مایه ناراحتی است. محور اصلی زیبایی شهر، به جای اینکه شامل ساختمان‌های زیبای قدیمی شود، ساختمان‌های پلاستیکی است و معماری شهرهای شمالی را نیز زیر سوال برده‌اند.

زمانی آرزوهای من به وقوع می‌پیوندد که ما توسعه محور باشیم، توسعه شهرها به هیچ وجه اشتباه نیست بلکه اساسا موضوع توسعه یکی از الزامات یک شهر می‌تواند قلمداد شود.کسی مخالف با توسعه نیست اما شما شهر پاریس را نظاره کنید! شاید یکی از برزگترین شهرها در امر توسعه باشد اما کسی اجازه دست اندازی به آثار و میراث قدیمی آنها را ندارد. اما این جا همه در صدد این هستند که به طریقی به پول برسند حالا مهم هم نیست چگونه! این مهم است که افراد به منفعتشان دست یابند. اگر این میان آثار چند هزار ساله یا باغ‌های شمیران که از زمان آغا محمدخان قاجار مورد توجه افراد زیادی بوده، از بین برود برای این قشر اهمیتی ندارد. اینها ارزش‌های ما است نه آنها. قشر نوکیسه یک‌شبه متولد شده!

اکنون در حال دچار شدن به عقده فرهنگی و اجتماعی هستیم. باید کنار هم باشیم و نظاره گر قتل یکی‌یکی از داشته‌ها و خاطراتمان باشیم.کسانی هستند که دلسوز حال و روز این اوضاع شهر ما هستند اما به آنها هم مجالی داده نمی‌شود؛ سیستم شهری به هم ریخته است و جالب اینکه در این سیستم هر که کار خوب انجام دهد بر کنار می‌شود و هرکه کار را به مذاق فرادستان انجام دهد، دلسوز و امین خوانده می‌شود.

تا این زمان به هیچ وجه این گونه فکر نمی‌کردم که به این روز دچار شویم و زیبایی‌ها تبدیل به زشتی‌ها و زشتی‌ها تبدیل به زیبایی‌ها شود این تفاوت جالب است اما همین است که هست. اوضاع این‌گونه است دیگر، چه باید کرد؟ (بهرام دبیری - نقاش/شهروند)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

روایت نقاش شدن “ننه حسن” منور رمضانی + عکس

روایت نقاش شدن “ننه حسن” منور رمضانی + عکس

حسن رجبی، فرزند نقاش خودآموخته زنجانی معروف به “ننه حسن” که نمایشگاهش در خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمده است در گفتگو با مهر گفت: نمایشگاه آثار منور رمضانی معروف به ننه حسن نقاش خود آموخته، از پنج شنبه ۶ تیر در خانه هنرمندان ایران برپا شده است.

وی در مورد چگونگی آشنایی مادرش با نقاشی توضیح داد: مادرم اکنون حدود ۷۶ سال دارد. او از کودکی به قالیبافی و طراحی نقوش قالی مشغول بود و از سال ۷۸ به نقاشی روی آورد.

ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی

فرزند این نقاش افزود: سال ۷۸ من سیاه‌قلم کار می‌کردم و مادرم کنار دست من می‌نشست و از روی کارهای من کار می‌کرد. کارهایش از دید من خیلی خاص بودند پس تشویقش کردم که بیشتر کار کند و نقاشی بکشد.

رحیمی با اشاره به تشویق‌هایش در راه نقاشی کشیدن مادرش گفت: با دیدن نقاشی‌ها و طراحی‌های اولیه مادرم که با خودکار و مداد انجام می‌داد من نیز سر ذوق می‌آمدم و برایش متریال خریدم تا بیشتر کار کند ولی هیچوقت به جهان‌بینی او کاری نداشتم تا خودش در خلق آثارش دخیل باشد نه من.

ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی

وی به زندگی‌ پر فراز و نشیب مادرش و رابطه آن با آثار و مفاهیم نقاشی‌های او اشاره کرد و گفت: مادرم سرشار از تجربیات و آموخته‌هایی است که از قدیم و از گذشتگان خود به ارث برده است که این آموخته‌ها شامل داستان‌ها و آیین‌های کهن است که این دانسته‌های ذهنی مادرم را می‌توان در قالب آثار نقاشی دید؛ دانسته‌هایی که نشان‌دهنده اصالت هنری مادرم است.

وی در پایان گفت: در این نمایشگاه ۳۶ اثر از مادرم به نمایش درآمده که ۲ تا از آنها با خودکار کشیده شده و باقی با متریال‌های دیگر خلق شده است.

علاقه‌مندان برای حضور در این نمایشگاه می‌توانند تا ۱۲ تیر همه روزه از ساعت ۱۴ تا ۲۱ به نگارخانه نامی خانه هنرمندان ایران مراجعه کنند.

منور رمضانی معروف به ننه حسن متولد ۱۳۱۶ خورشیدی در سهرورد و ساکن شهرستان خدابنده شهر قیدار از توابع استان زنجان، نقاش خود آموخته ایرانی است. “ننه حسن” کشف امسال نمایشگاه هنرمندان خودآموخته و مکرمه‌ دوم نقاشی خودآموخته‌ ایران نامیده شد.

دوران زندگی پر فراز و نشیب «ننه حسن» سرشار از تجربیات وآموخته هایی است که او نسل به نسل وسینه به سینه از پیشینیان خود به ارث برده است که این آموخته ها شامل روایت ها، افسانه ها، داستان واره ها، منظومه ها، اعتقادات، اسطوره ها و آئین های کهن است که انبوهی از ناگفته ها را پیش روی ما قرار می دهد، که بازگو کننده ی هویت این مرز و بوم بوده و بازنمود آنها را در قالب آثار نقاشی «ننه حسن» می توان دید.
زندگی، طبیعت و انسان از شاخصه های مهم و مشترک اغلب آثار این هنرمند است و نحوه ی بازنمایی تصاویر یادآور  نقش های کهن و آثارتمدن های باستانی است که گویی او این شیوه ی بازنمایی را بی واسطه از پیشینیان خود آموخته و میراث دار دانسته های آنان است.
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
ننه حسن نقاش شدن حسن رجبی بیوگرافی منور رمضانی
بیوگرافی منور رمضانی حسن رجبی نقاش شدن ننه حسن


ادامه مطلب ...

نقاش آسمان

[ad_1]

بادبادک‌های دوچرخه‌سوار را تماشا کنیم

نقاش آسمان

کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - پگاه شفتی:
تی‌سان هوآنگ، تایلندی است و طراح بادبادک. او بادبادک‌هایی عجیب و منحصر به‌فرد طراحی می‌کند با یک ویژگی خاص: این بادبادک‌ها برای این‌که در آسمان تعادلشان حفظ شوند، احتیاجی به دنباله ندارند!

همین ویژگی است که بادبادک‌های هوآنگ را خاص می‌کند و از طرفی به او اجازه می‌دهد که در طراحی هربادبادکی دستش باز باشد. شاید به همین دلیل است که به او لقب نقاش آسمان داده‌اند.

جدیدترین شاهکار هوآنگ در آسمان، یک بادبادک دوچرخه‌ای است. سواری در آسمان رکاب می‌زند و آن‌قدر طبیعی رکاب می‌زند که هربیننده‌ای ممکن است تصور ‌کند یک نفر در آسمان دوچرخه‌سواری می‌کند!

بادبادک‌های دوچرخه‌سوار کاملاً حرفه‌ای رکاب می‌زنند و درعین حال کج‌و‌کوله نمی‌شوند و تعادل دارند.

اما چه‌طور می‌شود، بدون دنباله یک بادبادک را در آسمان نگه داشت؟ آن‌هم یک بادبادک در حال دوچرخه‌سواری؟

راز این کار را شاید فقط تی‌سان هوآنگ بداند، با این حال نخ‌های نامرئی و محکمی که از هر‌طرف بادبادک را در باد نگه می‌دارند، می‌تواند یک نکته‌ی کلیدی در متعادل نگه‌داشتن این بادبادک‌ها باشد.

باد پاییزی هرچه‌قدر تند و تیزتر بوزد، رکاب‌زن بادبادکی هم چابک‌تر رکاب می‌زند و حتی یک لحظه هم سرنگون نمی‌شود.

طراحی این بادبادک می‌تواند تحولی در دنیای بادبادک‌های پیشرفته‌ی امروزی به‌وجود بیاورد. بادبادک‌هایی که بیش‌تر در صنعت تبلیغات و سرگرمی کاربرد دارند.

بادبادک دوچرخه‌سوار بسیار سبک‌تر از بادبادک‌های دیگر است و کم‌تر از یک کیلوگرم وزن دارد. پارچه‌های این بادبادک از جنس پلی‌استر است و تیرهای کربنی قامت افراشته‌ی این بادبادک‌ها را در عین سبکی حفظ می‌کنند.

این بادبادک برای اولین‌بار در جشنواره‌ی هنرهای بومی رونمایی شد. این جشنواره از سال 1996 هر سال در تایوان برگزار می‌شود.

تماشاگران برای چند لحظه در جای خودشان می‌ایستادند و به ‌دوچرخه‌سوار آسمان نگاه می‌کردند و به طرف آن می‌رفتند تا مطمئن شوند این سوار واقعی است یا نه.

تی‌سان هوآنگ، برای طراحی این بادبادک یک ماه وقت گذاشته است. او 30 سال در کار طراحی بادبادک مشغول بوده است و شاید بادبادک دوچرخه‌سوار نقطه‌ی عطفی در کارهایش به‌شمار آید.

 

دوچرخه شماره ۸۵۱

 

دوچرخه شماره ۸۵۱

دوچرخه‌ای در آسمان ابری با سواری چابک!

 

دوچرخه شماره ۸۵۱

در دنیای بادبادک‌ها، حتی لک لک دوچرخه‌سوار هم می‌توان یافت

 

دوچرخه شماره ۸۵۱

یکی از طرح‌های اولیه

 

دوچرخه شماره ۸۵۱

یکی دیگر از طرح‌های بادبادکی تی‌سان هوآنگ


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

نقاش آسمان پگاه شفتیتی‌سان هوآنگ، تایلندی …پگاه شفتیتی‌سان هوآنگ، تایلندی است و طراح بادبادک او بادبادک‌هایی عجیب و منحصر به نقاش آسمان سرچیارنقاشآسمانپگاه شفتی تی‌سان هوآنگ، تایلندی است و طراح بادبادک او بادبادک‌هایی عجیب و منحصر به


ادامه مطلب ...

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند..

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ ,در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی ساعتهای طولانی در روز، به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد.
در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند.
هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند،
اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند
آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یک شنبه در یک کلیسا سکه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای چهار سال به طور شبانه روزی کار کرد تا برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند.

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ , داستان خواندنی و جذاب وکوتاه آلبرشت نقاش
داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود.
در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده پس از چهار سال یک ضیافت شام برپا کردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یک نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف کرد و چنین گفت:

آلبرت، برادر بزرگوارم!

حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می کنم.
تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت.
اشک از چشمان او سرازیر شد.
سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت:
نه!
از جا برخاست و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت:
نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده،
‌ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده،
استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم،
به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم.
من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده.

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد.
هم اکنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر قلمکاری ها و آبرنگ ها و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری می شود.
یک روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی که برادرش به خاطر او متحمل شده بود،
دستان پینه بسته برادرش را که به هم چسبیده
و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر کشید.
او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری کرد
اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهکار کردند
و کار بزرگ هنرمندانه او را “دستان دعا کننده” نامیدند.

داستانک

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک


ادامه مطلب ...

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند..

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ ,در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی ساعتهای طولانی در روز، به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد.
در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند.
هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند،
اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند
آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یک شنبه در یک کلیسا سکه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای چهار سال به طور شبانه روزی کار کرد تا برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند.

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ , داستان خواندنی و جذاب وکوتاه آلبرشت نقاش
داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود.
در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده پس از چهار سال یک ضیافت شام برپا کردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یک نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف کرد و چنین گفت:

آلبرت، برادر بزرگوارم!

حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می کنم.
تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت.
اشک از چشمان او سرازیر شد.
سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت:
نه!
از جا برخاست و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت:
نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده،
‌ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده،
استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم،
به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم.
من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده.

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ

بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد.
هم اکنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر قلمکاری ها و آبرنگ ها و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری می شود.
یک روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی که برادرش به خاطر او متحمل شده بود،
دستان پینه بسته برادرش را که به هم چسبیده
و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر کشید.
او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری کرد
اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهکار کردند
و کار بزرگ هنرمندانه او را “دستان دعا کننده” نامیدند.

داستانک

داستان آلبرشت نقاش در نورنبرگ


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک


ادامه مطلب ...