فرآوری: حامد رفیعی - بخش نهج البلاغه تبیان
ارائه اخبار آینده و بیان امور غیبی، یکی از ابعاد وسیع نهج البلاغه را تشکیل می دهد. مجموعاً در این کتاب بیش از 75 بار خبر غیبی آمده اســت که بیشتر آنها تحقق یافته اند. عالم به غیب ذاتاً کسی جز خداوند نیست؛ امّا پیامبر و امامان علیهم السلام با اِذن الهی می توانند از علم غیبی برخوردار شوند.
مرحوم طبرسی در این باره می گوید: "به عقیده شیعه کسی را می توان بالجمله عالم به غیب توصیف کرد که همه غیبها را بداند و علم او ذاتی باشد و هیچ کس جز خدا این چنین نیست. و امّا خبرهای غیبی فراوانی که دانشمندان شیعه و سنّی از علی علیه السلام و سایر امامان نقل کرده اند، همه از رسول خداصلی الله علیه وآله و رسول خدا نیز از خداوند آموخته اســت."
امام معصوم علیه السلام علوم غیبی را از طریق مکتب و کلاسهای رسمی به دست نیاورده؛ بلکه از یکی از سه طریق ذیل حاصل می شود:
سرمنشأ اصلی علوم انبیاء و ائمّه علیهم السلام از علم لایزال و بی منتهای الهی اســت. علی علیه السلام در این باره می فرماید: "به خدا سوگند! تبلیغ رسالتها، وفای به پیمانها و تفسیر اوامر و هشدارهای الهی به من آموزش داده شده و درهای دانش و روشنایی امور [انسانها] نزد ما اهل بیت [پیامبرصلی الله علیه وآله] اســت."
«[پیامبراعظم] همه دانشها را به من سپرده اســت و از محل هلاکت آن کس که هلاک می شود و جای نجات کسی که نجات می یابد و پایان این حکومت، [همه را به من خبر داده اســت.] هیچ حادثه ای بر من نگذشت، جز آنکه در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت.»
ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: "ما انکار نمی کنیم که در میان افراد بشر اشخاصی باشند که از غیب خبر بدهند؛ امّا می گوییم آگاهی آنان از غیب مستند به خداوند اســت و خداوند وسیله آگاه شدن آنان را از غیب فراهم می آورد."
علم غیب در روایات، گاه مستقیم به خداوند و گاهی به پیغمبر یا امام قبلی نسبت داده شده اســت.
حضرت علی علیه السلام در مورد علم غیب خود در پاسخ به یکی از اصحاب خود که سوال کرد: "ای امیر مومنان! آیا به تو علم غیب داده شده اســت؟"، با تبسّم فرمود: ای برادر کلبی! این اخباری را [که خبر می دهم] علم غیب نیست؛ علمی اســت که از دارنده علم آموخته ام. همانا علم غیب، علم قیامت اســت... این اســت آن علم غیبی که غیر از خدا کسی نمی داند. جز اینها، علومی اســت که خداوند به پیامبرش تعلیم داده (علم غیب اکتسابی) و او به من آموخته اســت. و [پیامبرصلی الله علیه وآله] دعا کرد که خدا این [دسته از علوم و اخبار] را در سینه ام جای دهد و اعضا و جوارح [بدن] من از آن پر گردد."
در جملات فوق امام علی علیه السلام می فرماید: "من غیب نمی دانم؛ ولی در برخی کلمات فرموده: من علم غیب می دانم، از جمله آنجا که فرمود: به خدا سوگند! اگر بخواهم می توانم از همه خصوصیّات هر کدام شما، از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگیش شما را آگاه سازم؛ امّا می ترسم که درباره من نسبت به رسول خداصلی الله علیه وآله کافر شوید (و درباره من غلو کنید و مرا از رسول خدا بالاتر بدانید و یا به خدایی من معتقد شوید و این عقیده موجب کفر شما گردد)."
و یا فرمود:اگر شما همانند من از آنچه بر شما پنهان اســت، با خبر بودید به سوی بیابانها کوچ می کردید."
بنابراین، جای این سوال اســت که جمع این دو گروه ازکلمات حضرت چگونه امکان پذیر اســت؟ پاسخ این اســت که آنجایی که حضرت می گوید غیب نمی دانم، یعنی علم غیب ذاتی ندارد ؛ اما آنجا که می فرماید غیب می دانم، یعنی از طریق خدا و رسول او خبرهای غیبی را کسب نموده ام.
«به خدا سوگند! تبلیغ رسالتها، وفای به پیمانها و تفسیر اوامر و هشدارهای الهی به من آموزش داده شده و درهای دانش و روشنایی امور [انسانها] نزد ما اهل بیت [پیامبرصلی الله علیه وآله] اســت.»
شاهد این استدلال، جملات امیر مومنان علیه السلام اســت که می فرماید: علوم غیبی را پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به من آموخت؛ به خدایی که او (محمد) را به حق برانگیخت و او را بر مخلوقات برگزید، جز به راستی سخن نگویم و به راستی [پیامبراعظم] همه دانشها را به من سپرده اســت و از محل هلاکت آن کس که هلاک می شود و جای نجات کسی که نجات می یابد و پایان این حکومت، [همه را به من خبر داده اســت.] هیچ حادثه ای بر من نگذشت، جز آنکه در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت."
منبع سوم برای علم امامان از جمله امام علی علیه السلام، روح القدس اســت که به امر الهی با آنها سخن می گوید. امام باقرعلیه السلام فرمود: به راستی که اوصیاء [وامامان ] محدّث هستند، روح القدس با آنان سخن می گوید؛ در حالی که او را نمی بینند."
مفسّران براى «رُوحُ القُدُس» عمدتاً دو تفسیر ذکر کرده اند: یکى فرشته وحى، جبرییل، و دیگرى نیروى مرموز غیبى خاصّى که با انبیاء بوده اســت. این روح مقدّس و پاک منبع الهامبخش بزرگى براى انبیاء بوده و حتّى از بعضى از تعبیرات احادیث استفاده مى شود که روح القدس با افراد با ایمان(طبق سلسله مراتب ایمانى) نیز همراه اســت، و همان اســت که گویندگان متعهّد و شاعران با ایمانرا در گفتن و سرودن نثر و نظم هاى بلیغ تایید مى نموده، و مومنان راسخ را در تصمیم گیرى هاى مهم تقویت مى کرده اســت. از روایات فراوانى بر مى آید که روح القدس حقیقتى بوده اســت در انبیاء و ائمه معصومین(علیهم السلام) که با آن حقایق بسیارى را درک مى کرده اند; از جمله در روایات متعددى آمده اســت که امامان معصوم(علیهم السلام) به هنگام قضاوت و داورى از روح القدس مدد مى گرفتند.
منابع:
- نهج البلاغه، خطبه120، 128، 125، 116، 93، 175
- مجمع البیان، طبرسی، ج 3، ص 261؛ ج 5، ص 25
- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 427
- بحار الانوار، ج 26، ص 10
- دلائل الصدق، محمدرضا مظفر، ص 334
فرآوری: حامد رفیعی - بخش نهج البلاغه تبیان
بحث هاى نهج البلاغه درباره مخلوقات و نظام آفرینش متنوع اســت. قسمتى از آنها از نوع مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى اســت. گاهى نظام کلى آسمان و زمین را مطرح مى کند،گاه موجود معینى را مثلا «خفاش » یا «طاووس » یا «مورچه » را مورد مطالعه قرار مى دهد و آثار آفرینش یعنى دخالت تدبیر و توجه به هدف را در خلقت این موجودات ارائه مى دهد.
حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه در مورد زیبائی و شگفتی های خلقت طاووس در ضمن خطبه ای می فرمایند: و از شگفت انگیزترین پرندگان در آفرینش، طاووس اســت، که آن را در استوارترین شکل موزون بیافرید، و رنگ های پر و بالش را به نیکوترین رنگ ها بیاراست، با بال های زیبا که پرهای آن به روی یکدیگر انباشته و دُم کشیده اش که چون به سوی مادّه پیش می رود، آن را چونان چتری گشوده و بر سر خود سایبان می سازد.
موضوع طاووس یکی از موضوعاتی اســت که گروهی دربارهء آن ایجاد شبهه کرده اند، مخالفان که بیشتر از متجددین هستند،می گویند: علی بن ابی طالب از کجا طاووس را دیده بود که اینچنین آن را وصف می کند؟
گویا بادبان کشتی اســت که ناخدا آن را برافراشته اســت. طاووس به رنگ های زیبای خود می نازد، و خوشحال و خرامان دُم زیبایش را به این سو و آن سو می چرخاند، و سوی مادّه می تازد، چون خروس می پرد، و چون حیوان نرِ مستِ شهوت، با جفت خویش می آمیزد، این حقیقت را از روی مشاهده می گویم، نه چون کسی که براساس نقل ضعیفی سخن بگوید: اگر کسی خیال کند؛ «باردار شدن طاووس به وسیله قطرات اشکی اســت که در اطراف چشم نر حلقه زده و طاووس آن را می نوشد آنگاه بدون آمیزش با همین اشک ها تخم گذاری می کند»، افسانه بی اساس اســت.
طاووس، چون به خود بالنده مغرور راه می رود، دُم و بال هایش را برانداز می کند، پس با توجه به زیبایی جامه و رنگ های گوناگون پر و بالش قهقهه سر می دهد، امّا چون نگاهش به پاهای او می افتد، بانگی برآورد که گویا گریان اســت، فریاد می زند گویا که دادخواه اســت، و گواه صادق دردی اســت که در درون دارد، زیرا پاهای طاووس چونان ساق خروس دورگه (هندی و پارسی) باریک و زشت و در یک سوی ساق پایش ناخنکی مخفی روییده اســت.
بر فراز گردن طاووس به جای یال، کاکلی سبز رنگ و پر نقش و نگار روییده، و برآمدگی گردنش چونان آفتابه ای نفیس و نگارین اســت، و از گلوگاه تا روی شکمش به زیبایی وسمه یمانی رنگ آمیزی شده، یا چون پارچه حریر براق یا آیینه ای شفاف که پرده بر روی آن افکندند. در اطراف گردنش گویا چادری سیاه افکنده که چون رنگ آن شاداب و بسیار می باشد، می پنداری با رنگ سبز تندی در هم آمیخته اســت، در کنار شکاف گوش طاووس، خطی اســت باریک مانند سر قلم به سفیدی گل بابونه که در کنار سیاهی آن جلوه خاصی دارد، کمتر رنگی می توان یافت که طاووس از آن در اندامش نداشته باشد، یا با شفافیت و صیقل فراوان و زرق و برق جامه اش آن را جلای برتری نداده باشد.
موضوع طاووس یکی از موضوعاتی اســت که گروهی دربارهء آن ایجاد شبهه کرده اند، مخالفان که بیشتر از متجددین هستند،می گویند: علی بن ابی طالب از کجا طاووس را دیده بود که اینچنین آن را وصف می کند؟
«از شگفت انگیزترین پرندگان در آفرینش، طاووس اســت، که آن را در استوارترین شکل موزون بیافرید، و رنگ های پر و بالش را به نیکوترین رنگ ها بیاراست، با بال های زیبا که پرهای آن به روی یکدیگر انباشته و دُم کشیده اش که چون به سوی مادّه پیش می رود، آن را چونان چتری گشوده و بر سر خود سایبان می سازد.»
اینها گفته اند: در عربستان طاووس زندگی نمی کند تا علی آن را ببیند و وصف کند، از این جهت باید این خطبه را مجعول تلقی کرد، البته این گفته نیز مانند سایر گفته ها باطل اســت، و از روی بی اطلاعی و حدس و تخمین گفته شده اســت.
اولا از کجا معلوم اســت که در مکه و یا مدینه و یا منطقهء دیگری از حجاز و یا یمن که علی علیه السلام، در آنجا تردد داشت طاووس وجود نداشته اســت، و آن حضرت اصلا در مدت عمرش این حیوان زیبا را مشاهده نکرده باشد، مگر ممکن نیست که کسی طاووس را از جای دیگر به آنجا برده باشد؟
ابن ابی الحدید در شرح خودش در ذیل خطبه گوید: ممکن اســت امیرالمومنین علیه السلام، در مدینه این حیوان را ندیده باشد، اما در کوفه و عراق که از اطراف و اکناف دنیا برایش هدایا می فرستاندند طاووس را دیده اســت. اشخاصی که اینگونه اعتراض می کنند مقام و منزلت و موقعیت او را درک نکرده اند. علاوه بر اینها طاووس در اشعار عربی وارد شده اســت و اگر مردم عربستان با این حیوان بیگانه بودند چگونه آن را در اشعار خود ذکر می کردند؟
منابع:
- نهج البلاغه،خطبه 165
- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9 ص 270
- مصادر نهج البلاغه، حسینی، عبد الزهراء، ص217
فرآوری: حامد رفیعی - بخش نهج البلاغه تبیان
پس از کشته شدن عثمان، مسلمین در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله جمع شده و درباره تعیین خلیفه به گفتگو پرداختند، اعمال و رفتار دوازده ساله عثمان آنها را کاملا بیدار کرده بود ،گفتند که امور خلافت را باید به دست کسى سپرد که حقیقتا از عهده انجام آن بر آید. در آن میان عمار یاسر و مالک اشتر و رفاعة بن رافع و چند نفر دیگر که بیش از سایرین شیفته خلافت على علیه السلام بودند صحبت نموده و مردم را براى بیعت آن حضرت آماده ساختند.
این چند نفر با خطابه هاى دلنشین و سخنان مستدل اعمال خلفاى سابق را تجزیه و تحلیل کرده و نتیجه سرپیچى آنها را از دستورات رسول اکرم صلی الله علیه و آله در مورد خلافت على علیه السلام به مسلمین تذکر داده و سبقت و مجاهدت آن حضرت را در اسلام و قرابتش را نسبت به رسول اکرم بدانها یادآور شدند و بالاخره اذهان و افکار عمومى را بر یک سلسله حقایق و واقعیات روشن ساختند به طوری که در پایان سخن آنها همه مسلمین اعم از مهاجر و انصار یکدل و یکزبان براى بیعت على علیه السلام آماده گردیدند، آنگاه از مسجد خارج شده و رو به خانه آن جناب آورده و اظهار کردند یا على عثمان را کشتند و اکنون جامعه مسلمین بدون خلیفه می باشد دست خود بگشاى تا با تو بیعت کنیم که سزاوارتر از تو کسى براى این امر مهم وجود ندارد و عموم مسلمین نیز از صمیم قلب حاضرند که طوق بیعت تو را در گردن خود اندازند.
«اى مردم! مرا در امور خود یارى رسانید. سوگند به خداوند که حقّ ستمدیده را از ستمگر خواهم ستاند و لگام ستمگر را گرفته، او را بر آبشخور حقیقتْ وارد خواهم کرد، گرچه از آن کراهت داشته باشد.»
امام على علیه السلام: «آگاه باشید! سوگند به آن که دانه را شکافت وانسان را بیافرید، اگر حضور حاضران نبود و حجّت با وجود یاورْ تمام نمى شد، و (اگر نبود) پیمانى که خداوند از عالمان گرفته که بر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان، بى قرار باشند، هر آینه، افسار حکومت را بر پشتش رها مى کردم و آخرش را با کاسه اوّلش سیراب مى ساختم و مى دیدید که دنیاى شما نزد من، از آبِ بینى بُز ماده اى بى ارزش تر اسـت.»
از جمله سخنان امام على علیه السلام که اسباب پذیرش حکومت را بیان مى دارد کلمات زیر اسـت:
«اى جان هاى گوناگون و دل هاى پراکنده که بدن هاشان حضور دارد و خِرَدهایشان از آنها غایب اسـت! شما را به حق مى خوانم، ولى از آن مى گریزید، چنان که بزغالگان از بانگ شیرِ غرّان مى گریزند. دور اسـت که با شما پایه هاى عدل را به پا دارم یا کژى هاى حقیقت را راست کنم!»
«بار خدایا! تو مى دانى که آنچه از ما سر زد، رقابت در سلطنت (و حکومت و آرزوى زیادىِ مال دنیا نبود؛ بلکه (بدان جهت بود) تا نشانه هاى دینت را بازگردانیم و اصلاح را در شهرهایتْ آشکار سازیم تا در سایه آن، بندگان ستمدیده ات امنیت پیدا کنند و حدودِ معطّل مانده، اقامه گردد.»
امام على علیه السلام در یکی از حکمت ها می فرماید: «بار خدایا! تو مى دانى که من در پىِ زمامدارى و حکومت و برترى جویى و ریاست نبودم؛ بلکه تنها در پىِ اقامه حدود و اجرا کردن شریعت، نهادن امور بر جاى خود، رساندن حقوق صاحبان حق، حرکت بر روش پیامبرت و هدایت گمراهان به نور هدایت بودم.»
«بیعت شما با من، ناگهانى و بى اندیشه نبود و انگیزه من و شما هم یکى نیست. به درستى که من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خودْ مى خواهید.
«بار خدایا! تو مى دانى که من در پىِ زمامداری و حکومت و برترى جویى و ریاست نبودم؛ بلکه تنها در پىِ اقامه حدود و اجرا کردن شریعت، نهادن امور بر جاى خود، رساندن حقوق صاحبان حق، حرکت بر روش پیامبرت و هدایت گمراهان به نور هدایت بودم.»
اى مردم! مرا در امور خود یارى رسانید. سوگند به خداوند که حقّ ستمدیده را از ستمگر خواهم ستاند و لگام ستمگر را گرفته، او را بر آبشخور حقیقتْ وارد خواهم کرد، گرچه از آن کراهت داشته باشد.»
در خطبه ای از ایشان آمده اسـت: «مردم بر عثمان شوریدند و - در حالى که من کناره گیر بودم - او را به قتل رساندند. سپس با (وجود) کراهت من، مرا به حکومت رساندند. اگر ترسِ بر دین نبود، آنان را اجابت نمى کردم.»
امام على علیه السلام در نامه ای به کوفیان فرمود: «خداوند آگاه اسـت که چاره اى جز پذیرش حکومت نداشتم و اگر شایسته تر از خود را مى یافتم، در این امر، پیش قدم نمى شدم.»
«سوگند به خداوند که بر خلافتْ اقدام نکردم، مگر از ترس آن که بُزى نَر، از بنى امیّه بر آن چنگ اندازد و کتاب خداوند را بازیچه سازد.»
منابع:
- نهج البلاغة ؛ خطبه 3، 131، 136.
- الدرجات الرفیعة،سیدعلی خان مدنی شیرازی،ص 38.
- تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبری ج4 ص 491.
- أنساب الأشراف، احمد بن یحیی بلاذری ،ج2ص 353.
«ای مردم! شما را به خداپرستی فراخواندم، اندرزتان دادم و با منطق و دلیلهای محکم و نیکو با شما گفت و گو و بحث کردم. اگر دعوتم را با جان و دل پذیرا شوید، به سعادت و ایمانی که برایتان خواهانم، دست مییابید، در غیر این صورت، بدانید که همگی گرفتار عذابی شدید و بلایی عظیم و مرگبار خواهید شد و به زودی علایم و نشانههای آن آشکار میشود.»
مردم نینوا پاسخ دادند که ما دعوتت را نمیپذیریم و از وعده و وعیدهایت هم هراسی نداریم. اگر راست میگویی، آنچه خواهی و میگویی انجام بده.(غم مدار! پروردگارت زیر پای تو چشمهی آبی پدید آورده اسـت. تنهی درخت خرما را به طرف خود بگیر و تکان ده تا خرمای تازه فرو ریزد و بخور و بنوش و دیده روشن دار.) (2)
در اطراف او تغییراتی به وجود آمد. آب گوارا در زیر درخت جاری شد و درخت خشک، سبز شد و خرمایی بسیار شیرین داد.پینوشتها:
1- قرآن، مریم/23.
2- قرآن، مریم/24-26.
3- قرآن، مریم/26.
4- قرآن، مریم/27.
5- قرآن، مریم/28.
6- قرآن، مریم/29.
7- قرآن، مریم/30-33.
حامد شاد/دانشجوی دکترای مبانی نظری اسلام-بخش اعتقادات شیعه تبیان
این سخن درست اسـت که حضرت امیر می توانست با توسل به زور و قدرت حیدری خود، حق غصب شده ی خود را پس بگیرد؛ ولی علی رغم این توانایی، برای احقاق حق غصب شده ی خویش و برای به دست آوردن زمام حکومت، دست به هر کاری نزد و به هر قیمتی سعی نکرد که حق غصب شده ی خویش را بازیابد.
دلیل این کوتاه آمدن، حفظ مصلحت عمومی جامعه ی اسلامی و جلوگیری از تفرقه در نظام نوپای اسلامی بود که تبیین این مطلب مقامی دیگر می طلبد. ولی در کنار این خویشتن داری بزرگوارانه، حضرت تمام تلاش خود را به کار بست تا بدون لطمه زدن به اتحاد و انسجام امّت اسلامی، حق الهی خود را احیا کند و اجازه نداد حق و باطل برای حق طلبان مشتبه شود. حضرت هرگز در برابر وضع موجود، سکوت نکرد؛ بلکه از هر فرصتی برای آگاهی دادن و برملا کردن فتنه و انحراف استفاده کرد و از طریق گفت و گو و نامه نگاری با خلفا و بزرگان و از طریق سخنرانی و گفت و گوهای آشکار و پنهان با توده ی مردم، حق و باطل را آشکار ساخت و به همه نمایاند که اگر سکوت کرده اسـت، از روی رضایت نیست.
در این مقاله چند نمونه از این سخنان را که به ماجرای غدیر خم اشاره دارد، بیان می کنیم:
آیا می دانید راه خدا چیست و نماد آشکار و نمایاننده ی آن راه کیست؟ من آن صراط خدایم که اگر کسی آن را با طاعت حق نپیماید، در آتش افکنده شود. من راه اویم که برای پیروی مردم پس از پیامبر اکرم(صلی الله و علیه وآله) گماشته شده ام. من تقسیم کننده ی بهشت و دوزخم. من حجت خدا بر تبهکاران و نیکوکارانم. من نورالانوارم...»
امام علی(علیه السلام) در مسجد پیامبر (صلی الله و علیه وآله) درباره ی ماجرای غدیر سخن می گفت که بشیر بن سعد انصاری گفت: اگر پیش از بیعت انصار با ابوبکر، آنان این حدیث را از تو شنیده بودند، کسی در شایستگی تو برای خلافت اختلاف نمی کرد. حضرت فرمود: «آیا با عقل و خرد سازگار بود که من پیکر پاک رسول خدا را رها کرده، پیش از خاک سپاری آن، برای درگیری در حاکمیت، از خانه بیرون؟!
به خدا سوگند از کسی که خودش را نامزد خلافت کرد و با ما خاندان پیامبر در افتاد و حق ما را ربود و مانند شما آن را برای خود حلال و روا شمرد، هرگز نهراسیدم و به خوبی می دانستم که رسول گرامی حقیقت را برای مردم بیان کرده و برای کسی جای شبهه و عذری نگذاشته بود. کسانی که این سخن پیامبر را در غدیر خم شنیده اند، به خدا سوگندشان می دهم به آن شهادت دهند! آن جا که فرمود: هر کس که من مولا و رهبر اویم، این علی مولا و پیشوای او اسـت. خدایا دوستداران و پذیرندگان ولایتش را دوست بدار و در پوشش ولایت خود بگیر و مخالفانش را دشمن بدار. یارانش را مدد رسان و تنهاگذارندگانش را تنها بگذار!.»
زید بن ارقم می گوید: دوازده تن از کسانی که نشان افتخار شرکت در جنگ بدر را داشتند سخن امام را گواهی کردند و من نیز این حدیث را از پیامبر شنیده بودم ولی آن را کتمان کردم و شهادت ندادم. از این رو، علی(علیه السلام) مرا نفرین کرد و نابینا شدم.(۱)
در حدیثی دیگر عامر بن واثله می گوید: روزی که گروه شش نفره ی خلیفه دوم برای تعیین خلیفه در خانه ی وی گرد آمدند، من همراه امام علی(علیه السلام) بودم و شنیدم که به آنان چنین گفت: «استدلالی نیرومند بر حقانیت خودم دارم که عرب و عجم توان رد کردن آن را ندارد... شما را به خدا سوگند می دهم، آیا میان شما کسی جز من هست که رسول خدا درباره اش چنین فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟
گفتند: «نه، هرگز!» ولی با این همه حق او را به یغما بردند!(۲)
در حدیثی دیگر رفاعة به نقل از پدرش از پدربزرگش می گوید: در جنگ جمل من با امام علی (علیه السلام) همراه بودم که فردی را دنبال طلحه فرستاد و او را فرا خواند. وقتی وی پیش حضرت آمد به او فرمود: «تو را به خدا سوگند، آیا این جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» را از پیامبر نشنیده ای؟» وی پاسخ داد: «آری». حضرت پرسید: «پس چرا به جنگ من برخاسته ای؟» طلحه گفت: «این سخن را فراموش کرده بودم». رفاعه می گوید: پس از این گفت و گو طلحه از صحنه ی نبرد دور شد.(۳)
این سخن درست اسـت که حضرت امیر می توانست با توسل به زور و قدرت حیدری خود، حق غصب شده ی خود را پس بگیرد؛ ولی علی رغم این توانایی، برای احقاق حق غصب شده ی خویش و برای به دست آوردن زمام حکومت، دست به هر کاری نزد و به هر قیمتی سعی نکرد که حق غصب شده ی خویش را بازیابد
در حدیثی دیگر جابر بن عبد الله انصاری می گوید: روزی علی بن ابیطالب (علیه السلام) برای مؤمنان سخن گفت و پس از حمد و ستایش خدای سبحان چنین فرمود: «ای مردم، پیش این منبر چهار نفر از یاران پیامبر(صلی الله و علیه وآله) حضور دارند: انس بن مالک و براء بن عازب و اشعث بن قیس کندی و خالد بن یزید بجلی.»
سپس رو به انس کرد و فرمود: «اگر از رسول خدا شنیده ای که فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» ولی امروز بدان گواهی ندهی، خدا پیش از فرا رسیدن مرگت، تو را به بیماری پیسی گرفتار سازد، بگونه ای که تمامی سرت را فراگیرد و عمامه ات آن را نپوشاند!»
آن گاه خطاب به اشعث فرمود: «اما تو ای اشعث، اگر این سخن پیامبر را شنیده ای و امروز به ولایت من گواهی ندهی، خدا تو را پیش از مرگت نابینا سازد!»
سپس به خالد بن یزید فرمود: «اما تو ای خالد، اگر از رسول خدا این سخن را شنیده ای و آن را پنهان می کنی، خدا تو را به مرگ جاهلیت بمیراند!»
آن گاه رو به براء کرد و فرمود: «اما تو ای براء بن عازب، اگر تو نیز این سخن را از پیامبر شنیده ای ولی آن را کتمان می کنی، خدا مرگ تو را در سرزمینی که از آن هجرت کرده ای قرار دهد!»
جابر می گوید: «به خدا سوگند، انس را با چشم خود دیدم که از ناحیه ی سرش به بیماری پیسی گرفتار شده بود و هرچه می کوشید تا لکه های آن را با عمامه اش بپوشاند نمی توانست. هم چنین اشعث بن قیس را دیدم که هر دو چشمش کور شده بود. نیز خالد بن یزید مُرد و خانواده اش او را در گوری که در خانه ی خودش کندند به خاک سپردند؛ ولی هنگامی که اهالی قبیله اش کِنده از مرگش آگاه شدند، به سنت جاهلیت در کنار خانه اش گرد آمدند و اسبان و شتران را در آن جا پی کردند. هم چنین معاویه براء بن عازب را که اهل یمن بود و از آن جا به حجاز هجرت کرده بود، برای فرمانداری به یمن فرستاد و در همان جا نیز مرد.»(۴)
حضرت درباره ی آداب عید غدیر نکاتی را بیان می کند و به مردم توصیه می فرماید که در این روز تمیز و خوش بو باشید و این عید را جشن بگیرید و به خانواده و اطرافیان هدیه بدهید و به نیازمندان بیش تر توجه کنید و در این روز روزه بگیرید و در حد توان اطعام و انفاق داشته باشید
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمان حکومتش نیز درباره ی غدیر خم بارها صحبت فرموده اسـت. یک بار که روز جمعه و عید غدیر با هم مصادف شده بودند، حضرت در خطبه های نماز جمعه به طور مفصل درباره ی حماسه ی عظیم غدیر سخنرانی فرموده اسـت که بخش های کوتاهی از آن سخنرانی را به تقطیع ذکر می کنیم:
«... خدا در آن روز دینش را به کمال آراست و چشمان پیامبر و مؤمنان و پیروان او را روشن ساخت و آن چه برخی از شما گواه آن بودید و خبرش به برخی دیگرتان رسیده اسـت، در آن روز رخ داد و سخن نیکوی خدا بر صبرپیشگان به پایان رسید. بدین سان آن چه را فرعون و هامان و قارون و سپاهیانشان ساخته بودند، خدای قهار در هم کوبید و کاخ هایشان را تباه ساخت. (خوانندگان محترم با ژرف نگری در زوایای گوناگون تاریخ صدر اسلام، مصادیق فرعون و هامان و قارون را که اشاره ی رازگونه ای به خلفای سه گانه دارد، به خوبی درمی یابند!)
... ای مؤمنان، بدانید این که خداوند فرموده اسـت: «ان اللهَ یُحِبُّ الذین یُقاتِلونَ فی سبیلِهِ صَفّاً کَاَنّهم بُنیانٌ مرصوصٌ(صف،۶۱)» آیا می دانید راه خدا چیست و نماد آشکار و نمایاننده ی آن راه کیست؟ من آن صراط خدایم که اگر کسی آن را با طاعت حق نپیماید، در آتش افکنده شود. من راه اویم که برای پیروی مردم پس از پیامبر اکرم(صلی الله و علیه وآله) گماشته شده ام. من تقسیم کننده ی بهشت و دوزخم. من حجت خدا بر تبهکاران و نیکوکارانم. من نورالانوارم...»
در ادامه، حضرت درباره ی آداب عید غدیر نکاتی را بیان می کند و به مردم توصیه می فرماید که در این روز تمیز و خوش بو باشید و این عید را جشن بگیرید و به خانواده و اطرافیان هدیه بدهید و به نیازمندان بیشتر توجه کنید و در این روز روزه بگیرید و در حد توان اطعام و انفاق داشته باشید.(۵)
پی نوشت ها :
۱. الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۸۶؛ الامامة و السیاسة، ص ۲۹؛ بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۱۸۵
۲. کتاب سلیم بن قیس، ص ۶۴۱، ح ۱۱؛ فرائد السمطین، ج ۱، ص ۳۱۲، ح ۲۵۰؛ الغدیر، ج ۱، ص ۱۶۳
۳. المستدرک، ج ۳، ص ۴۱۹، ح ۵۵۹۴؛ المناقب، خوارزمی، ص ۱۸۲، ح ۲۲۱؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۸۲
۴. الخصال، باب ۴، ص ۲۱۹، ح ۴۴؛ الامالی، صدوق، مجلس ۲۶، ص ۱۸۴، ح ۱
۵. مصباح المتهجد، ص ۷۵۲؛ اقبال الاعمال، ج ۲، ص ۲۵۴؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۵۲۷
فرآوری: حامد رفیعی - بخش نهج البلاغه تبیان
اهل بیت مرکب از دو واژه ی (اهل) و(بیت) است. این ترکیب در لغت به معنای نزدیکان شخص می باشد.
مصداق این اصطلاح در روایات، امامان دوازده گانه علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیهاالسلام، است. بر این اساس اهل بیت، با اصطلاح آل البیت، آل محمد، عترت و ذوی القربی مرادف است؛ گر چه معنای لغوی این واژه ها گسترده تر می باشد.
برای اهل بیت پیامبر چه به عنوان خانواده رسول خدا و چه به عنوان ذوالقربی در قرآن کریم و در احادیث نبوی منقول از سنی و شیعه، مقام و منزلت والایی ذکر شده است.
امام علی علیه السلام، اهل بیت را به گونه ای به یارانش معرّفى مى کند تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگارى را بیابند، و به دو نکته مهم اشاره مى فرماید؛ نخست، رهبرانى که هرگز گمراه نمى شوند، و دیگر، بخشى از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر صلى الله علیه وآله، را به عنوان سرمشقى بازگو مى کند.
ولایت حقیقى آن است که در همه چیز و در هر حال، سر بر فرمان آن بزرگواران باشد و آنها که تنها در گفتار، یا پاره اى از رفتارهاى فردى و اجتماعى تابع اهل بیت اند موالیان حقیقى نیستند؛ مدّعیانى هستند در لباس موالى!
ایشان مى فرماید: «به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام بر مى دارند، گام بردارید; و قدم در جاى قدمهاى آنها بگذارید! (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمى برند و به پستى و هلاکت نمى کشانند!».
این سخن، در واقع اشاره به همان حدیث «ثقلین» است که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در آن حدیث متواتر، بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد.
در هر جامعه اى افراد افراطى و تفریطى یافت مى شوند؛ افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کُند مى شمرند و بر آنها سبقت مى گیرند و جامعه را به تباهى مى کشند و به عکس، تفریط گرایان حرکت پیشوایان را تند مى پندارند و به بهانه حزم و دوراندیشى و احتیاط، از آنها عقب مى افتند؛ هم خود را هلاک مى کنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانى.
سخنان امام علی(علیه السلام) هم سو با حدیث معروف نبوى است که فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِى فِیْکُمْ، مَثَلُ سَفِینَةِ نُوح مَنْ رَکِبَهَا نَجَى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَکَ». این حدیث که با تعبیرات مختلفى در کتب شیعه و اهل سنّت نقل شده، نشان مى دهد که اهل بیت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت رسول خدا، مایه مى گیرد، تنها وسیله نجات در این دنیاى طوفانى اند. همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتى جز کشتى نوح نبود.
در خطبه 87 نهج البلاغه، شبیه تعبیر بالا درباره قرآن هنگام توصیف بندگان خاصّ خدا آمده، که فرمود: «بنده خالص خدا قرآن را پیشوا و امام خود قرار داده؛ هر جا قرآن فرود آید، او بار خویش را همانجا فرود مى آورد و هر جا قرآن منزل کند او آنجا را منزلگاه خویش مى گرداند».
امامت مسلمین، همواره در اهل بیت خواهد بود؛ چرا که مولای متقیان علیه السلام، دستور پیروی از ایشان، را محدود به زمان معیّنى نکرده است، و مفهوم ولایت این نیست که انسان با دستورات آن بزرگواران گزینشى برخورد کند؛
«به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام بر مى دارند، گام بردارید; و قدم در جاى قدمهاى آنها بگذارید! (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمى برند و به پستى و هلاکت نمى کشانند!».
بلکه ولایت حقیقى آن است که در همه چیز و در هر حال، سر بر فرمان آن بزرگواران باشد و آنها که تنها در گفتار، یا پاره اى از رفتارهاى فردى و اجتماعى تابع اهل بیت اند موالیان حقیقى نیستند؛ مدّعیانى هستند در لباس موالى!
مولای متقیان از دو اصل مهم در نهج البلاغه پرده بر می دارد:
1- اهل بیت و در راس آنان امیرالمومنین علی علیه السلام از موقعیت صدارت و پیشگامی شرعی در امور دین و دنیا برخوردار بودند. آنان «زمامداران حق...و پیشوایان دین اند...و زبان و گفتارشان راست است.»
2- پیروی از آنان و پذیرش راهنمایی شان، امری لازم بر امت است، بلکه با آنچه رسالت اسلامی بیان می کند، در نهایت روشنی است:
«پس هم چون قرآن، حرمت آنان را در دل نگه دارید و چون شتران تشنه که به آبشخور می روند، به آنان روی آرید!»
و غفلت و فراموشی این اصول و دلایل آن توسط مسلمانان، امری توجیه نشدنی و بهانه ناپذیر است.- نهج البلاغه، خطبه 97و 87
- تفسیر قمى، طبق نقل بحارالانوار، ج 23، ص 130، حدیث 12.
- زمخشری، الکشاف، ج4، ص807
از جمله حوادث زمان آن حضرت، داستان هیرودوس، حاکم فلسطین، بود. هیرودوس، حاکم فلسطین، بود. هیرودوس عاشق دختر برادر خود هیرودیا شده بود و هیرودیا هم به شدت عاشق عموی خود بود و آنها میخواستند با هم ازدواج کنند. یحیی با شنیدن این خبر فتوا داد که ازدواج با دختر برادر حرام اسـت، فتوای یحیی در میان اطرافیان و مردم کوچه و بازار دهان به دهان گشت تا به گوش هیرودوس رسید؛ هیرودوس ناراحت شد، زیرا تأثیر فتوای یحیی را در میان مردم خوب میدانست، ولی ناراحتی و غم خود را نشان نداد، ولی کینهی یحیی را به دل گرفت. هیرودیا نیز ترسید که فتوای یحیی مانع برآورده شدن آرزوی او شود و تصمیم به فتنه انگیزی و توطئه گرفت. او خود را آرایش کرد و با زیبایی فوقالعادهای نزد هیرودوس به قصر رفت و هیرودوس را مبهوت خود کرد، طوری که هیرودوس در برابر او ایستاد و گفت: «خوش آمدی ای الهه زیبایی، من به پای تو میافتم و انگشتر انگشتان تو هستم.» و الفاظی این چنین بر زبان آورد که نشان دهندهی شدت عشق او به هیرودیا بود. هیرودیا فتنهانگیزی نمود و در برابر هیرودوس گریه کرد تا اینکه عقل از سر هیرودوس ربود و وقتی دید هیرودوس آماده اسـت که خواستههای او را بپذیرد، با اندوه گفت: «اگر پادشاه ظلمی را که بر او شده اسـت تحمل میکند، من همسر او نمیشوم.» هیرودوس از این حرف تعجب کرد و تاکنون نمیدانست کسی میتواند این قدر بر روی او تأثیر بگذارد و با خود فکر کرد که اگر مخالفان این موضوع را بشنوند، چه خواهد شد. در نتیجه، ناگهان تغییر حالت داد و با خشم به هیرودیا گفت: «هیرودیا قبل از این که جنگ و خونریزی شود و مردم کشته شوند، قصد خود را آشکار کن!»
هیرودیا کمی منتظر ماند تا خشم هیرودوس فرو نشست، سپس گفت: «اگر پادشاه راضی اسـت که یحیی پسر زکریا بر او چیره شود، پس من هم حکم او را میپذیرم و در برابر خواستهی او سر تسلیم فرود میآورم.» او کاری کرد که دل هیرودوس از کینهی یحیی پر شد تا جایی که او دیگر نمیاندیشید و هیچ سخن معقولی را نمیشنید و در نتیجه به سربازان خود دستور داد سر یحیی را بیاورند. او بعضی اوقات سر یحیی را جلوی هیرودیا قرار میداد و به آینه مینگریست و خود را به دلیل فسادی که باعث این کار شده بود سرزنش میکرد. هیرودیا فکر میکرد که مستأصل شده و سعادت خود را از دست داده اسـت، ولی نمیفهمید که جنایتی را که مرتکب شده اسـت، بسیار سهمگینتر از آن اسـت که به دست گناهکار یا فرد خبیثی انجام شده باشد و این کار هیرودیا ننگی بر پیشانی بنیاسرائیل و موجب خواری آنان در دنیا و آخرت شد و لعنت خدا را برای خود خریدند و یحیی (ع) در نزد پروردگار ارزشمند و بزرگوار بود.پینوشتها:
1- قرآن، مریم/12.
2- قرآن، مریم/15.
فرآوری: حامد رفیعی - بخش نهج البلاغه تبیان
ارائه اخبار آینده و بیان امور غیبی، یکی از ابعاد وسیع نهج البلاغه را تشکیل می دهد. مجموعاً در این کتاب بیش از 75 بار خبر غیبی آمده اســت که بیشتر آنها تحقق یافته اند. عالم به غیب ذاتاً کسی جز خداوند نیست؛ امّا پیامبر و امامان علیهم السلام با اِذن الهی می توانند از علم غیبی برخوردار شوند.
مرحوم طبرسی در این باره می گوید: "به عقیده شیعه کسی را می توان بالجمله عالم به غیب توصیف کرد که همه غیبها را بداند و علم او ذاتی باشد و هیچ کس جز خدا این چنین نیست. و امّا خبرهای غیبی فراوانی که دانشمندان شیعه و سنّی از علی علیه السلام و سایر امامان نقل کرده اند، همه از رسول خداصلی الله علیه وآله و رسول خدا نیز از خداوند آموخته اســت."
امام معصوم علیه السلام علوم غیبی را از طریق مکتب و کلاسهای رسمی به دست نیاورده؛ بلکه از یکی از سه طریق ذیل حاصل می شود:
سرمنشأ اصلی علوم انبیاء و ائمّه علیهم السلام از علم لایزال و بی منتهای الهی اســت. علی علیه السلام در این باره می فرماید: "به خدا سوگند! تبلیغ رسالتها، وفای به پیمانها و تفسیر اوامر و هشدارهای الهی به من آموزش داده شده و درهای دانش و روشنایی امور [انسانها] نزد ما اهل بیت [پیامبرصلی الله علیه وآله] اســت."
«[پیامبراعظم] همه دانشها را به من سپرده اســت و از محل هلاکت آن کس که هلاک می شود و جای نجات کسی که نجات می یابد و پایان این حکومت، [همه را به من خبر داده اســت.] هیچ حادثه ای بر من نگذشت، جز آنکه در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت.»
ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: "ما انکار نمی کنیم که در میان افراد بشر اشخاصی باشند که از غیب خبر بدهند؛ امّا می گوییم آگاهی آنان از غیب مستند به خداوند اســت و خداوند وسیله آگاه شدن آنان را از غیب فراهم می آورد."
علم غیب در روایات، گاه مستقیم به خداوند و گاهی به پیغمبر یا امام قبلی نسبت داده شده اســت.
حضرت علی علیه السلام در مورد علم غیب خود در پاسخ به یکی از اصحاب خود که سوال کرد: "ای امیر مومنان! آیا به تو علم غیب داده شده اســت؟"، با تبسّم فرمود: ای برادر کلبی! این اخباری را [که خبر می دهم] علم غیب نیست؛ علمی اســت که از دارنده علم آموخته ام. همانا علم غیب، علم قیامت اســت... این اســت آن علم غیبی که غیر از خدا کسی نمی داند. جز اینها، علومی اســت که خداوند به پیامبرش تعلیم داده (علم غیب اکتسابی) و او به من آموخته اســت. و [پیامبرصلی الله علیه وآله] دعا کرد که خدا این [دسته از علوم و اخبار] را در سینه ام جای دهد و اعضا و جوارح [بدن] من از آن پر گردد."
در جملات فوق امام علی علیه السلام می فرماید: "من غیب نمی دانم؛ ولی در برخی کلمات فرموده: من علم غیب می دانم، از جمله آنجا که فرمود: به خدا سوگند! اگر بخواهم می توانم از همه خصوصیّات هر کدام شما، از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگیش شما را آگاه سازم؛ امّا می ترسم که درباره من نسبت به رسول خداصلی الله علیه وآله کافر شوید (و درباره من غلو کنید و مرا از رسول خدا بالاتر بدانید و یا به خدایی من معتقد شوید و این عقیده موجب کفر شما گردد)."
و یا فرمود:اگر شما همانند من از آنچه بر شما پنهان اســت، با خبر بودید به سوی بیابانها کوچ می کردید."
بنابراین، جای این سوال اســت که جمع این دو گروه ازکلمات حضرت چگونه امکان پذیر اســت؟ پاسخ این اســت که آنجایی که حضرت می گوید غیب نمی دانم، یعنی علم غیب ذاتی ندارد ؛ اما آنجا که می فرماید غیب می دانم، یعنی از طریق خدا و رسول او خبرهای غیبی را کسب نموده ام.
«به خدا سوگند! تبلیغ رسالتها، وفای به پیمانها و تفسیر اوامر و هشدارهای الهی به من آموزش داده شده و درهای دانش و روشنایی امور [انسانها] نزد ما اهل بیت [پیامبرصلی الله علیه وآله] اســت.»
شاهد این استدلال، جملات امیر مومنان علیه السلام اســت که می فرماید: علوم غیبی را پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به من آموخت؛ به خدایی که او (محمد) را به حق برانگیخت و او را بر مخلوقات برگزید، جز به راستی سخن نگویم و به راستی [پیامبراعظم] همه دانشها را به من سپرده اســت و از محل هلاکت آن کس که هلاک می شود و جای نجات کسی که نجات می یابد و پایان این حکومت، [همه را به من خبر داده اســت.] هیچ حادثه ای بر من نگذشت، جز آنکه در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت."
منبع سوم برای علم امامان از جمله امام علی علیه السلام، روح القدس اســت که به امر الهی با آنها سخن می گوید. امام باقرعلیه السلام فرمود: به راستی که اوصیاء [وامامان ] محدّث هستند، روح القدس با آنان سخن می گوید؛ در حالی که او را نمی بینند."
مفسّران براى «رُوحُ القُدُس» عمدتاً دو تفسیر ذکر کرده اند: یکى فرشته وحى، جبرییل، و دیگرى نیروى مرموز غیبى خاصّى که با انبیاء بوده اســت. این روح مقدّس و پاک منبع الهامبخش بزرگى براى انبیاء بوده و حتّى از بعضى از تعبیرات احادیث استفاده مى شود که روح القدس با افراد با ایمان(طبق سلسله مراتب ایمانى) نیز همراه اســت، و همان اســت که گویندگان متعهّد و شاعران با ایمانرا در گفتن و سرودن نثر و نظم هاى بلیغ تایید مى نموده، و مومنان راسخ را در تصمیم گیرى هاى مهم تقویت مى کرده اســت. از روایات فراوانى بر مى آید که روح القدس حقیقتى بوده اســت در انبیاء و ائمه معصومین(علیهم السلام) که با آن حقایق بسیارى را درک مى کرده اند; از جمله در روایات متعددى آمده اســت که امامان معصوم(علیهم السلام) به هنگام قضاوت و داورى از روح القدس مدد مى گرفتند.
منابع:
- نهج البلاغه، خطبه120، 128، 125، 116، 93، 175
- مجمع البیان، طبرسی، ج 3، ص 261؛ ج 5، ص 25
- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 427
- بحار الانوار، ج 26، ص 10
- دلائل الصدق، محمدرضا مظفر، ص 334