فرآوری: دکتر جعفری - بخش اعتقادات شیعه تبیان
سوالی که در اینجا قابل طرح اســت اینکه از چه راهی می توانیم خدا را بشناسیم؟ کدام راهها مناسبتر و بهتر اســت؟
بدون توجه به موضوع معرفت چهار راه برای کسب معرفت در برابر انسان وجود دارد. انسان هر چه را که بخواهد بشناسد از چهار راه می تواند شناخت پیدا کند.
یک راه که معمولی ترین ، معروف ترین و ساده ترین راه می باشد راه عقل اســت. انسان از طریق عقل خود خیلی از معرفت ها را می تواند پیدا بکند. آنچه که از طریق عقل حاصل می شود اصطلاحاً به آن حکمت و فلسفه می گوییم.
راه دوم راه حس اســت یعنی انسان با حواس پنجگانه خود و بلکه بیشتر از حواس پنجگانه می تواند معرفت پیدا بکند و معلومی که از این طریق حاصل می شود را معمولاً علم یا همان علوم تجربی گفته می شود.
آن حدی که جایز نیست انسان وارد بشود جایی اســت که انسان بخواهد به کنه دات باریتعالی پی ببرد زیرا این شناخت محال اســت و امکان ندارد و نتیجه نمی دهد ، به همین دلیل هم در روایات نهی شده از این که انسان بخواهد وارد این قلمرو بشود
راه سوم راه دل یا راه فطرت اســت که انسان از طریق تزکیه نفس و از طریق پاک کردن درون و صاف کردن دل می تواند بسیاری از حقایق را حضوراً درک بکند. البته بین راه فطرت و راه دل می توان تفاوت هایی هم قائل شد اما هر جا که راه دل می گوییم مراد ما هر دوی آنها اعم از فطرت و دل اســت. آنچه از طریق دل به دست می آید معمولاً عرفان گفته می شود که محصول این راه اســت.
راه چهارم راه وحی اســت . انسان از این طریق از عالم بالا خبردار شده و حقایق را درک می کند. خواه این وحی قرآن باشد یا حدیث.
اینها هر کدام ویژگی ها و خصوصیاتی دارند و اینکه شناخت آنها چه محاسنی و چه محدودیت هایی دارند بحث های خوبی اســت اما ورود به آن بحث ها ما را از مقصد اصلی که خداشناسی اســت باز می دارد.
اما سوال این اســت که ازکدام یک از این چهار، راه وارد بحث خداشناسی بشویم؟
پاسخ این اســت که از هر چهار راه می توانیم وارد بشویم. البته آن راهی که در واقع مدخل ورود به این بحث اســت راه عقل اســت و حس فقط می تواند بعضی از مقدمات را به ما بدهد. یعنی از کبری و صغرای برهان فقط گاهی صغرای آن را می تواند برای ما حاصل بکند. کبرای برهان را باید با عقل فهمید.
راه سوم راه دل یا راه فطرت اســت که انسان از طریق تزکیه نفس و از طریق پاک کردن درون و صاف کردن دل می تواند بسیاری از حقایق را حضوراً درک بکند
دل هم مقدمات بسیار پیچیده ای دارد. وحی هم اگر صحت و مشروعیتش از طریق عقل تأیید نشود نمی توان در آن وارد شد.
بنابراین راهی که مطرح می کنیم و در واقع بهترین راه و بلکه ناگزیریم که از این راه وارد بشویم راه عقل اســت. براهین عقلی فراوانی بر اثبات باریتعالی و اثبات صانع اقامه شده اســت. هر چند حقیقت این اســت که کسی نیست که خدا را باور نداشته باشد. حتی منکرین خدا هم به نوعی خدا را باور دارند منتها به زبانشان یا با تلاش های بی ثمرشان می خواهند وانمود کنند که خدا را قبول ندارند وگرنه اصل وجود باریتعالی تقریباً از بدیهیات اســت .
لذا قرآن هم با شدت می فرماید: " أفی الله شک فاطر السموات و الأرض " مگر می شود انسان در وجود خدا شک کند؟ امکان ندارد. مگر می شود انسان خدا را که مشهود بر همه مخلوق اســت و همه مخلوقات او را می بینند قبول نداشته باشد ؟
براهین عقلی متعدد اســت. بعضی از براهین عقلی مقدمات حسی دارند مثل برهان نظم اگرچه خیلی سطحشان پایین تر ، محسوس تر و عامترهستند.
بطور کلی چهار راه برای شناخت خدا پیشنهاد می شود. راه عقل ، راه حس ، راه دل یا فطرت و راه وحی.
منبع: پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف
فرآوری: آمنه اسفندیاری-بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
یکی از اصولی که در بهبود و رشد روابط انسان با دیگران، تأثیر شگرفی دارد، مدارا و تحمل دیگران است. با این که به نظر برخی صاحب نظران، روابط اجتماعی همواره در حال تغییر و دگرگونی است و هر موقعیت اجتماعی، یک واکنشی ویژه طلب می کند اما می توان مدارا را یک روش عمومی پیشنهاد کرد که در هر حال، ایجاد روابط متعادل را آسان تر می کند. بعضی از جوانان در عین برخورداری از رشد جسمی و ذهنی، روحیه ی جنگندگی دارند و کمتر از خود مدارا و انعطاف و نرمش نشان می دهند ولی انتظار دارند دیگران با آنان با ملایمت برخورد کنند، در حالی که راه زندگی همیشه هموار نیست و سنگلاخ هایی نیز در آن وجود دارد که تنها با مدارا کردن می توان از آن ها عبور کرد.
مدارا در لغت به معنای ملاطفت و نرمی و ملایمت و احتیاط کردن آمده است. (مجمع البحرین، ماده ی دری)
در کتاب های اخلاقی می خوانیم: رفق، صفتی است پسندیده که در برابر عنف و شدت است و عنف نتیجه ی خشم و غضب است. رفق و لینت، از آثار خوش خلقی و سلامت جان می باشد. (المحجه البیضاء، ج5، ص 322)
در پاره ای از موارد، مدارا به معنای حلم و بردباری و تغافل است. مدارا 165507با افراد تندخو و بداخلاق یا تقیه در مقابل مخالفان و افراد زیان رسان، به این معناست. (محمدتقی فلسفی، شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، ج1، ص 372)
در دعوت به حق باید اصول و شیوههاى درستى انتخاب شود و از همان آغاز با خشونت و سختگیرى شروع نشود که طرف مقابل فرار مىکند و به سخن حق گوش نمىدهد، ولى اگر با نرمى و ملایمت باشد، طرف آمادگى مىیابد که مطالب را بشنود و درباره آن بیندیشد
در اهمیت رفق و مدارا همین بس که از صفات خدای بزرگ خوانده میشود: امام باقر (علیه السلام) فرمود: خداى عز و جل ملایم است و ملایمت را دوست دارد، و پاداشى که به ملایمت میدهد به خشونت و سختگیرى نمیدهد. [3]
امام علی (علیه السلام) خطاب به فرزندش محمد حنفیه میفرماید بدانکه بعد از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم حیاتیترین جزء عقل است. [4]
امام علی (علیه السلام) در بیان دیگر میفرماید: «ثَمَرَةُ الْعَقْلِ مُدَارَاةُ النَّاسِ»؛[5] نتیجه خردورزی مدارا کردن با مردم است.
مدارا نقش بسیار سازندهای در زندگی خانوادگی و اجتماعی انسان دارد. زنـدگـى پر از ناگواریهایى است که انسان با آن رو برو مىشود. اگر انسان بنا را بر مدارا کردن با مردم نگذارد و در مشکلات و ناهمواریها، با دیگران به تندى و خشونت رفتار کند، هـم بـه اعـتـبـار اجـتـمـاعـى و هـم بـه سلامت دینى و اخلاقى خود لطمه خواهد زد.
این مسئله تا آنجا اهمیت دارد که خداوند به فرستادگانش حضرت موسی و هارون (علیهما السلام) در مواجهه با فرعون میفرماید با او از در مدارا و ملاطفت وارد شوید، شاید به خود آید و پند گیرد و یا بترسد؛ یعنى از ترس اینکه خطرى او را تهدید مى کند مطلب را بپذیرد: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى».[6]
اینکه به موسى و هارون امر شدند تا با فرعون به نرمى سخن بگویند، براى آن است که در دعوت به حق باید اصول و شیوههاى درستى انتخاب شود و از همان آغاز با خشونت و سختگیرى شروع نشود که طرف مقابل فرار مىکند و به سخن حق گوش نمىدهد، ولى اگر با نرمى و ملایمت باشد، طرف آمادگى مىیابد که مطالب را بشنود و درباره آن بیندیشد.[7]
سخن نرم براى سرکشان و طاغیان درس عملى است. تا بداند که طغیان او عملى است نابجا. گاه همین سخن نرم اساس طغیان را منهدم مىسازد و طغیانگر درمىیابد که براى تحقق اهدافش راه دیگرى هم وجود دارد.[8]
در این قمست به برخی از آثار و برکات مدارا کردن با مردم می پردازیم:
1ـ تقویت پیوندهای اجتماعی: یکی از آثار مدارا، رفع کدورت و اختلاف و تقویت انسجام و وحدت ملی است، زیرا ریشه ی بسیاری از کشمکش ها و درگیری ها را می توان در حساسیت های نابجا و عدم وجود روحیه ی رفق و مدارا در جامعه، جست. قوام بقای اجتماع به عواملی مانند میزان مدارای افراد در برابر خطاهای دیگران و روحیه ی همکاری، وابسته است.
2ـ ایمنی دین و دنیا: امام علی (علیه السلام) فرمود: «سَلامَةُ الدّینِ وَالدُّنْیا فى مُداراةِ النّاسِ»؛ [9] سلامت دین و دنیا در مداراى با مردم است.
2. برقراری صمیمیت و دوستى: علی (علیه السلام) صمیمیت و دوستى را از آثار رفق دانسته و فرمود: «بِالرِّفْقِ تَدُومُ الصُّحْبَهُ»؛[10] با رفق و مهربانى، دوستى پایدار خواهد شد.
3. خیر و برکت: پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: در نرمى، زیادى و برکت است و هر کس از نرمى محروم شد از خیر محروم گشت. [11]
خوش خلقی و نرمخوئی از آن جهت حافظ ایمان است که هر کس در تعامل با مردم نرمى و ملاطفت را از دست دهد و تندی و خشونت در پیش گیرد، ناچار به اعمالى دست میزند که ایمانش از دست میرود.
4. از بین رفتن کینه و دشمنی: با مردم مدارا کن تا به برادری ایشان بهرهیابى. و با مردم به گشادهرویی برخورد کن تا کینههاى ایشان از بین برود. [12]
منظور روایت این است که هر گاه با مردم مدارا کنى آنان نیز با تو برادرى و دوستى برقرار میکنند، و تو از آن بهرهمند میشوی، و هر گاه با آنان با حسن خلق رفتار کنی کینههایشان از بین میرود و در پى آزار و اذیت تو برنمیآیند.
5. پوشیده ماندن عیوب: هر کس با مردم آشتى کند عیبهایش پوشیده شود. [13] منظور تشویق و ترغیب به این است که انسان با همه مردم آشتى باشد و با کسى نزاع و درگیری نداشته باشد، و این باعث مىشود که عیبهاى او پوشیده شود؛ زیرا کسى که چنین باشد، دیگران نیز با او کارى ندارند و در صدد افشای عیبهاى او برنمیآیند در نتیجه عیوب او پنهان میماند، برخلاف کسى که با مردم عداوت و دشمنى کند، که دشمنان جویاى عیوب او میگردند و امکان ندارد که عیوب با تفحّص و تجسّس آنان ظاهر نگردد و انسان رسوا نشود.
6. تداوم حیات: امام صادق (علیه السلام) فرمود: گروهى از قریش نسبت به مردم کم لطف بودند و با آنها کم مدارا میکردند، نتیجهاش آن شد که از قریش رانده شدند، در صورتى که به خدا سوگند که از نظر خانوادگى عیبى نداشتند. و گروهى از غیر قریش با مردم خوشرفتارى نمودند و به خاندان عالى و بلند پیوستند. سپس فرمود: هر کس دستش را از مردم دریغ دارد، او از آنها یک دست دریغ داشته، ولى مردم از او دستها دریغ دارند. [14]
7. مدار نصف ایمان و رفق نصف زندگی: امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نقل فرمود: مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمى با آنها نصف زندگى است. [15]
8. حفظ ایمان: امام باقر (علیه السلام) فرمود: براى هر چیزى قفلى است (که حافظ آن باشد) و قفل ایمان نرمى و ملاطفت است. [16] به هر حال خوش خلقی و نرمخوئی از آن جهت حافظ ایمان است که هر کس در تعامل با مردم نرمى و ملاطفت را از دست دهد و تندی و خشونت در پیش گیرد، ناچار به اعمالى دست میزند که ایمانش از دست میرود.
پی نوشتها:
[1]. واسطی زبیدی، محب الدین سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، محقق، مصحح، شیری، علی، ج 13، ص 16۷، واژه رفق
[2]. مجلسى، محمد باقر، محقق، مصحح، رسولى محلاتى، هاشم، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 8، ص 233
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 119
[4]. احمدى میانجى، على، مکاتیب الأئمة علیهم السلام، محقق، مصحح، فرجى، مجتبى، ج 2، ص 208
[5]. لیثی واسطی، علی، محقق، مصحح، حسنی بیرجندی، حسین، ص 209. قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1376ش.
[6] طه، ۴۴.
[7]. جعفری، یعقوب، کوثر، ج 6، ص 570، بیجا، بیتا.
[8]. مدرسی، سید محمدتقی، تفسیر هدایت، گروه مترجمان، ج 7، ص 142
[9]. عیون الحکم و المواعظ، ص 285.
[10]. همان، ص 186.
[11]. همان.
[12]. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، درایتی، مصطفی، ص 445
[13]. عیون الحکم و المواعظ، ص 445.
[14]. شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 17
[15]. کافی، ج 2، ص 117.
[16]. همان2، ص 118.
فرآوری: دکتر جعفری - بخش اعتقادات شیعه تبیان
سوالی که در اینجا قابل طرح اســت اینکه از چه راهی می توانیم خدا را بشناسیم؟ کدام راهها مناسبتر و بهتر اســت؟
بدون توجه به موضوع معرفت چهار راه برای کسب معرفت در برابر انسان وجود دارد. انسان هر چه را که بخواهد بشناسد از چهار راه می تواند شناخت پیدا کند.
یک راه که معمولی ترین ، معروف ترین و ساده ترین راه می باشد راه عقل اســت. انسان از طریق عقل خود خیلی از معرفت ها را می تواند پیدا بکند. آنچه که از طریق عقل حاصل می شود اصطلاحاً به آن حکمت و فلسفه می گوییم.
راه دوم راه حس اســت یعنی انسان با حواس پنجگانه خود و بلکه بیشتر از حواس پنجگانه می تواند معرفت پیدا بکند و معلومی که از این طریق حاصل می شود را معمولاً علم یا همان علوم تجربی گفته می شود.
آن حدی که جایز نیست انسان وارد بشود جایی اســت که انسان بخواهد به کنه دات باریتعالی پی ببرد زیرا این شناخت محال اســت و امکان ندارد و نتیجه نمی دهد ، به همین دلیل هم در روایات نهی شده از این که انسان بخواهد وارد این قلمرو بشود
راه سوم راه دل یا راه فطرت اســت که انسان از طریق تزکیه نفس و از طریق پاک کردن درون و صاف کردن دل می تواند بسیاری از حقایق را حضوراً درک بکند. البته بین راه فطرت و راه دل می توان تفاوت هایی هم قائل شد اما هر جا که راه دل می گوییم مراد ما هر دوی آنها اعم از فطرت و دل اســت. آنچه از طریق دل به دست می آید معمولاً عرفان گفته می شود که محصول این راه اســت.
راه چهارم راه وحی اســت . انسان از این طریق از عالم بالا خبردار شده و حقایق را درک می کند. خواه این وحی قرآن باشد یا حدیث.
اینها هر کدام ویژگی ها و خصوصیاتی دارند و اینکه شناخت آنها چه محاسنی و چه محدودیت هایی دارند بحث های خوبی اســت اما ورود به آن بحث ها ما را از مقصد اصلی که خداشناسی اســت باز می دارد.
اما سوال این اســت که ازکدام یک از این چهار، راه وارد بحث خداشناسی بشویم؟
پاسخ این اســت که از هر چهار راه می توانیم وارد بشویم. البته آن راهی که در واقع مدخل ورود به این بحث اســت راه عقل اســت و حس فقط می تواند بعضی از مقدمات را به ما بدهد. یعنی از کبری و صغرای برهان فقط گاهی صغرای آن را می تواند برای ما حاصل بکند. کبرای برهان را باید با عقل فهمید.
راه سوم راه دل یا راه فطرت اســت که انسان از طریق تزکیه نفس و از طریق پاک کردن درون و صاف کردن دل می تواند بسیاری از حقایق را حضوراً درک بکند
دل هم مقدمات بسیار پیچیده ای دارد. وحی هم اگر صحت و مشروعیتش از طریق عقل تأیید نشود نمی توان در آن وارد شد.
بنابراین راهی که مطرح می کنیم و در واقع بهترین راه و بلکه ناگزیریم که از این راه وارد بشویم راه عقل اســت. براهین عقلی فراوانی بر اثبات باریتعالی و اثبات صانع اقامه شده اســت. هر چند حقیقت این اســت که کسی نیست که خدا را باور نداشته باشد. حتی منکرین خدا هم به نوعی خدا را باور دارند منتها به زبانشان یا با تلاش های بی ثمرشان می خواهند وانمود کنند که خدا را قبول ندارند وگرنه اصل وجود باریتعالی تقریباً از بدیهیات اســت .
لذا قرآن هم با شدت می فرماید: " أفی الله شک فاطر السموات و الأرض " مگر می شود انسان در وجود خدا شک کند؟ امکان ندارد. مگر می شود انسان خدا را که مشهود بر همه مخلوق اســت و همه مخلوقات او را می بینند قبول نداشته باشد ؟
براهین عقلی متعدد اســت. بعضی از براهین عقلی مقدمات حسی دارند مثل برهان نظم اگرچه خیلی سطحشان پایین تر ، محسوس تر و عامترهستند.
بطور کلی چهار راه برای شناخت خدا پیشنهاد می شود. راه عقل ، راه حس ، راه دل یا فطرت و راه وحی.
منبع: پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف
اکثر دانشوران و متفلسفان مسلمان در قرون گذشته - که تخصص معمول نبوده - در مسایل متنوّع علمی و فرهنگی اعمّ ادامه ...
دیدگاههای کلامی ابوالهذیل علّافابوالهذیل که متکلّم و متفکّری بسیار قوی و نیرومند بود، در مسایل مختلف کلامی و فلسفی به تفکّر و تأمّل ادامه ...
فیلسوف معتزلهابوالهذیل، محمدبن الهذیل بن عبدالله بن مکحول عبدی معروف به علّاف، یا حَمدان بن هذیل علّاف و یا محمدبن ادامه ...
دیدگاههای کلامی واصل بن عطاواصل، اصل در علم کلام، رأس اعتزال و بنیان گذار کلام معتزله و رییس اول آنهاست. بنابراین، در واقع و به ادامه ...
بنیان گذار کلام اعتزالواصل در سال 80 هجری (699 یا 700 م) در مدینهی طیّبه متولّد شد؛ به اتفاق آراء، او برده به دنیا آمد. برخی ادامه ...
دیدگاه مرجئه دربارهی ایمانمسئلهی اصلی و محوری مرجئه مسئلهی ایمان است که آنها متّفقاً عمل را از اجزاء و ارکان ایمان به شمار نیاوردند، ادامه ...
خاستگاه آموزهی ارجاء در اسلامارجاء در لغت به دو معنی آمده است: الف: امیدوار کردن؛ رجا، یرجو، رجاء و رَجوا، ضدِّ یَئس، بنابراین همزهی ادامه ...
دلایل و شبهات ملحدان و نقد آنها در اثبات خدا (2)گروهی از ملحدان میکوشند وجود خداوند را به زعم خود معلول و ساخته حالات ذهنی و روانی انسان وصف نمایند ادامه ...
دلایل و شبهات ملحدان و نقد آنها در اثبات خدا (1)منکران و ملحدان علاوه بر تشکیک در براهین خداشناسی به گمان خویش میکوشند با دلایل و شبهات مختلف، مدعای ادامه ...
فطری و ذاتی بودن یک امر دارای پارامترها و خصوصیاتی است که آن را از غیرذاتی تفکیک میکند، مثلاً محبت به ادامه ...
برهان فطرت در اثبات خدا (1)فطرت از ماده «فطر» اشتقاق یافته که در لغت عرب در معانی مختلف مانند ابتدا، اختراع، پاره کردن از طول و ادامه ...
برهان نظم در اثبات خدا (2)مخالفان در تضعیف برهان نظم میکوشند نشان دهند که احتمال تحقق نظم بدون ناظم هر چند صرف احتمال است، اما ادامه ...
برهان نظم در اثبات خدا (1)این برهان به دلیل سادگی از براهین مردمپسند و مورد توجه پیامبران است. پیشینه آن به افلاطون و ارسطو میرسد. ادامه ...
برهان حرکت در اثبات خدادر نظر اولیه حرکت از مکانی به مکان دیگر در پاسخ سؤال فوق تعریف میشود. این پاسخ در تعریف حرکت درست اما ادامه ...
خورشید داغلب تشنه است بچه و چشم «رباب»، تر اما دلش از این همه پر التهاب تر لب تشنه است بچه و بیدار میشود چشمان ادامه ...
خواب خوبلای لای ای درد دلهایت به جانم لای لای ای کم بهار پر خزانم لای لای ای شب کنار گاهوارت آب و آتش آب و نانم ادامه ...
خم چارمگاه میشد از لبم طوفان شروع گاه میبردم به گلبرگی کوع گاه میرفتم دو گام از خود برون گاه میکردم به اصل ادامه ...
خط خاطره و خوننپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعقه تازیانه بال و پرم را اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد، نمینشاند ادامه ...
تاریخ تولد پیامبر (ص) بنا به روایت شیعیان مصادف با هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل و بنا به روایت اهل سنت مصادف با دوازدهم ربیع الاول است.
شاید یکى از پراختلافترین مسایل تاریخ زندگانى حضرت محمد اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسى بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آورى کند به بیش از 20 قول می رسد.
همه مورخان و سیره نویسان اتفاق دارند که تولد حضرت محمد (ص) در عام الفیل (سال 570 میلادی) و در ماه ربیع الاول بوده است، اما اینکه تولد آن حضرت در چه روزی از ماه ربیع الاول بوده است، معروف در میان محدثان شیعه این است که تولد آن بزرگوار در صبح روز جمعه هفدهم ربیع الاول بوده است و مشهور در میان اهل سنت این است که آن حضرت در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول دیده به دنیا گشوده است.
عموم سیره نویسان اتفاق نظر دارند که تاریخ تولد پیامبر گرامى در عام الفیل، در سال 570 میلادى بوده است. زیرا آن حضرت به طور قطع، در سال 632 میلادى درگذشته است و سن مبارک او 62 تا 63 بوده است. بنابراین، ولادت او در حدود 570 میلادى خواهد بود.
بسیارى جاى تاسف دارد که روز میلاد و وفات رهبر عالیقدر اسلام، بلکه موالید و وفیات بیشتر پیشوایان مذهبى ما به طور تحقیق معین نیست. این ابهام سبب شده که بسیارى از روزهاى جشن و سوگوارى ما از نظر تاریخ قطعى نباشد؛ در صورتى که دانشمندان اسلام، نوعا وقایع و حوادثى را که در طى قرون اسلامى رخ داده است با نظم مخصوصى ضبط کرده اند، ولى معلوم نیست چه عواملى در کار بوده که میلاد و وفات بسیارى از آنها به طور دقیق ضبط نگردیده است.
جعفر سبحانی در کتاب فروغ ابدیت می نویسد: فراموش نمی کنم هنگامى که دست تقدیر، نگارنده را به سوى یکى از شهرهاى مرزى کردستان ایران کشانیده بود، یکى از دانشمندان آن محل این موضوع را با من در میان گذارد و بیش از حد اظهار تاسف نمود و از سهل انگارى نویسندگان اسلامى بسیار تعجب می کرد و می افزود: چطور آنان در یک چنین موضوع اختلاف نظر دارند. نگارنده به او گفت: این موضوع تا حدودى قابل حل است. اگر شما بخواهید بیوگرافى و شرح حال یکى از دانشمندان این شهر را بررسى کنید و فرض کنیم که این دانشمند پس از خود اولاد و کسان زیادى از خود به یادگار گذارده باشد، آیا به خود اجازه مىدهید که با بودن فرزندان مطلع و فامیل بزرگ آن شخص، که از خصوصیات زندگانى او طبعا آگاهند، بروید شرح زندگانى او را از اجانب و بیگانگان، یا از دوستان و علاقمندان آن شخص درخواست کنید؟ به طور مسلم وجدان شما اجازه چنین کاری را نمی دهد.
رسول گرامى اسلام از میان مردم رفت و فامیل و فرزندانى از خود به یادگار گذارد، بستگان و کسان آن حضرت می گویند: اگر رسول خدا پدر ارجمند ماست و ما در خانه او بزرگ و در دامن مهر او پرورش یافته ایم، بزرگ خاندان ما، در فلان روز به دنیا آمده و در فلان ساعت معین، چشم از جهان بربسته است. آیا با این وضع جا دارد که قول فرزندان او را نادیده گرفته و نظر دور افتادگان و همسایگان را بر قول آنان ترجیح دهیم؟!
دانشمند مزبور، پس از شنیدن سخنان نگارنده
سر به زیر افکند و سپس گفت: گفتار شما مضمون مثل معروف است که: «اهل البیت ادرى بما
فی البیت» و من نیز تصور می کنم که قول امامیه، در خصوصیات زندگى آن حضرت که ماخوذ
از اولاد و فرزندان و نزدیکان اوست، به حقیقت نزدیکتر باشد.
معروف این است که نور وجود آن حضرت، در ایام تشریق (روزهای یازدهم الی سیزدهم از ماه حج) در رحم پاک «آمنه» قرار گرفت. |
ولى این مطلب با آنچه میان عموم مورخان مشهور است که تاریخ تولد پیامبر در ماه «ربیع الاول» بوده است، سازگار نیست. زیرا در این صورت، باید دوران حمل«آمنه» را، سه ماه و یا یکسال و سه ماه بدانیم و این خود از موازین عادى بیرون است و کسى هم آن را از خصائص حضرت محمد (ص) نشمرده است.
محقق بزرگ، شهید ثانى (911-966) اشکال مزبور را چنین حل کرده است که: فرزندان اسماعیل به پیروى از نیاکان خود، مراسم حج را در «ذى الحجه» انجام می دادند، ولى بعدا به عللى به این فکر افتادند که مراسم حج را هر دو سال در یک ماه انجام دهند؛ یعنى دو سال در «ذى الحجه» و دو سال در «محرم». بنابراین، با گذشتن 24 سال، دو مرتبه ایام حج به جاى خود باز می گردد و رسم اعراب بر همین جارى بود، تا این که در سال دهم هجرت که براى اولین بار، ایام حج با ذى الحجه تصادف کرده بود، پیامبر گرامى با القاء خطبه اى، از هر گونه تغییر، اکیدا جلوگیرى فرمود و ماه ذى الحجه را ماه حج معرفى نمود و این آیه در خصوص جلوگیرى از تاخیر ماه هاى حرام که رسم عرب جاهلى بود نازل گردیده است:
«انما النسیء زیادة فی الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه عاما و یحرمونه عاما»؛ «تغییر دادن ماه هاى حرام نشانه فزونى کفر است. کسانى که کافرند به وسیله آن گمراه مىشوند یک سال آن را حلال می شمارند و یک سال حرام».
روى این جریان، ایام تشریق در هر دو سال در گردش بوده است. اگر روایات می گوید که: نور آن حضرت در ایام «تشریق»، در رحم مادر قرار گرفته و در هفدهم ربیع الاول از مادر متولد گردیده است، این دو مطلب با هم منافات ندارند؛ زیرا در صورتى منافات پیدا می کنند که منظور از ایام تشریق همان یازدهم و دوازدهم و سیزدهم «ذى الحجه» باشد ولى همان طورى که توضیح داده شد، ایام تشریق پیوسته در تغییر و تبدیل بوده و ما با محاسبات به این مطلب رسیدیم که در سال حمل و ولادت آن حضرت، ایام حج مصادف با ماه جمادى الاولى بوده است و چون تاریخ تولد پیامبر در ربیع الاول بوده، در این صورت دوران حمل آمنه تقریبا ده ماه بوده است.
نظریه دیگر این است که اعراب در دو موقع «حج» می کردند. یکى ذى الحجه و دیگر ماه رجب و تمام اعمال حج را در همین دو موقع انجام می دادند. در این صورت، ممکن است مقصود از این که: «آمنه» در ماه حج یا در ایام تشریق، حامل نور رسول خدا شده، همان ماه رجب باشد و اگر تاریخ تولد پیامبر را در هفدهم ماه ربیع الاول بدانیم، در این صورت مدت حمل، هشت ماه و اندى خواهد بود.
گردآوری: مجله اینترنتی ستاره
مفهومه من اعرف الاشیاء *** و کنهه فی غایة الخفاء (2)
عنقا شکار کس نشود دام بازچین *** کانجا همیشه باد به دست است دام را (3)
اما نسبت به مقام اسماء و صفات الاهی و از آن پایینتر شناخت خداوند از طریق افعال، شناخت اجمالی میتواند باشد که کم و کیف آن نسبت به علم و معرفت خود انسانها متفاوت خواهد بود.
این وجه یعنی عدم شناخت کنه و ذات الاهی و امکان شناخت اجمالی اسماء و صفات و افعال الاهی میتوند بهترین راهکار جمع بین روایاتی باشد که برخی از فحص و شناخت خداوند منع (4) و برخی دیگر بدان تشویق میکنند. (5)
بر این اساس عدم شناخت کنه و ذات الاهی، از نقصان معرفت انسانی از یک سو و حقیقت و وجود محض بودن ذات الاهی و صفات لایتناهی آن از سوی دیگر، نشأت میگیرد. چنان که انسان نمیتواند به سرچشمه نور قوی مانند خورشید نگاه کند و نگاهش خیره میشود، «یا من هو اختفی لفرط نوره الظاهر الباطن فی ظهوره» (6). لذا عدم فهم و شناخت حقیقت الاهی هیچ نقصان و جرحی نسبت به وجود آن مقام متعالی وارد نمیکند.
باری چنان که انسان میتواند شعاعهای پایین و نازله نور را مشاهده کند، میتواند اسماء و صفات فعل حقیقت الاهی را برحسب قوه شناخت و ایمان خود، ملاحظه نماید. از این جا روشن میشود که راز نهی از تأمل در ذات الاهی در احادیث اسلامی نه تشویق به تقلید چشم بسته از آموزههای دینی- چنان که برخی پنداشتند- بلکه عدم امکان آن برای ذهن کرانمند انسانی است. رهاورد نکته فوق این است که راهها و دلایل اثبات خداوند تصویری از ذات و کنه الاهی به ما ارائه نمیدهند، بلکه مثبت اسماء و صفات فعل خداوند هستند (7)، مثلاً برهان امکان و وجوب و صدیقین، عنوان واجب الوجود؛ برهان حدوث، عنوان خالق و آفریدگار؛ برهان نظم، عنوان ناظم و مدیر و برهان حرکت، عنوان محرک را ثابت و تبیین میکنند. هر چند صدق و انطباق بعض عناوین فوق بر خداوند مانند محرک و مدبر خود محتاج دلیل دیگری است. ما میتوانیم از تحلیل عقلی بعضی عناوین فلسفی مانند واجب الوجود، برخی صفات الاهی را کشف نماییم.
از مطالب پیشین ضعف قایلان به امکان شناخت ذات الاهی روشن میشود که جمعی از متکلمان اشاعره و معتزله برخلاف حکما و امامیه (8) بدان متمایل شدند. چنان که فخر رازی نوشته است:
«ذهب جمهور المتکلمین منا و من المعتزلة الی الها [ذات الله تعالی] معلومة لنا. » (9)
دلیل آنان عبارت از این است که چون ما به اصل وجود شناخت داریم و حقیقت ذات الاهی نیز همان وجود است، پس ما به حقیقت خداوند عالم هستیم.
در نقد این دلیل باید گفت: از آنجا که حقیقت ذات الاهی وجود محض و لایتناهی است، عقل و ذهن کرانمند انسان به دلیل محدودیت و آلودگی به مادیت، توانایی شناخت الاهی را ندارد و تنها میتواند بر بعض اسماء و صفات الاهی شناخت اجمالی پیدا کند. باری به جرأت میتوان مدعی شد که از طریق شناخت اسماء و صفات الاهی، برای انسانها (با توجه به مراتب مختلف شناخت انسان ها) مقام الوهی به صورت اجمالی قابل شناخت است.
آیا روشنفکران گروه پر شماری از مردماند یا دستهای بینهایت کوچک، ولی منحصر به فرد، از آنها را تشکیل ادامه ...
معرفیِ کتاب «نقش روشنفکر»، اثر ادوارد سعیدریشهی مفهوم «روشنفکر» به معنی امروزی آن، را شاید بتوان در روند دادگاهی یافت که در آن آلفرد دریفوس، افسر ادامه ...
جادوی کلاماین پرسش برای ما مطرح است که ارتباط میان دو مفهومی در ساختار «جهان» ی که به وسیلهی گفتار و اسطوره تحقق ادامه ...
زبان و مفهومسازیاگر خواسته باشیم به ماهیت ویژهی مفهوم دینی- اسطورهای نه تنها از طریق نتایج این مفهوم بلکه از رهگذر ادامه ...
جای زبان و اسطوره در الگوی فرهنگ بشریافلاطون در نخستین عبارت گفتگونامهی فایدروس وصف میکند که چگونه سقراط پس از برخورد با فایدروس میگذارد ادامه ...
برهان حدوث در اثبات خدا (2)برخی از ماتریالیستها مدعیاند که اصل وجود ماده وجود ثابت و مستغنی از هرگونه علت است، اما تغییر در وضعیت ادامه ...
برهان حدوث در اثبات خدا (1)یکی از براهین مثبت وجود خداوند تمسک به حدوث جهان امکان و در رأس آن عالم ماده و طبیعت است. به این معنی ادامه ...
برهان صدیقین در اثبات خداصدیقین جمع کلمه صدّیق و صدّیق صیغه مبالغه است یعنی کسی که در راست گفتاری و صدق به مقام اعلی برسد، اما ادامه ...
برهان امکان و وجوب در اثبات خدا (2)شبهه پیشین میخواست با انکار اصل علیت به نوعی به تبیین پدیدههای مادی بپردازد که نیازی به اصل علیت به ادامه ...
بحث عقلی گر دُرّ و مرجان بود *** آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی دیگر است *** بادهی جان را قوامی دیگر است (22)
این مکتب هم در جهان اسلام و هم جهان غرب طرفدارانی مانند پاسگال (23)، برگسون (24) و ویلیام جیمز (25) دارد.
برخی از عرفای اسلامی به تحقیر عقل و استدلالهای آن و لااقل عدم اهتمام به آن در مسایل فراطبیعی پرداختند و اعتبار آن را به حوزه زمان و مکان و جهان طبیعت اختصاص دادند.
عین القضاة همدانی نیز میگوید:
«انکار نمیکنم که عقل برای دریافت مسایل مهمی از غوامض آفریده شده، لکن دوست ندارم که در ادعایش از سرشت خود تجاوز کند و از مرتبهی طبیعی فراتر رود.» (26)
مولوی که خود از عرفای نامی است در شعر معروفش میگوید:
پای استدلالیان چوبین بود *** پای چوبین سخت بی تمکین بود (27)
و در جای دیگر:
جز به مصنوعی ندیدی صانعی *** بر قیاس اقترانی قانعی
میفزاید در وسایط فلسفی *** از دلایل، باز برعکسش صفی
این گریزد از دلیل و از حجیب *** از پی مدلول، سر برده به جیب
گر دخان او را دلیل آتش است *** بیدخان ما را در آن آتش خوش است
خاصه این آتش که از قرب و ولا *** از دخان نزدیکتر آمد به ما (28)
عارف بزرگ شیخ محمود شبستری نیز میسراید:
حکیم فلسفی چون هست حیران *** نمیبیند ز اشیاء غیر امکان
ز امکان میکند اثبات واجب *** وزین حیران شده در ذات واجب
گهی از دور دارد سیر معکوس *** گهی اندر تسلسل گشته محبوس
چو عقلش کرد در هستی توغل *** فرو پیچد پایش در تسلسل (29)
چشم اگر داری تو، کورانه میا *** ور نداری چشم، دست آور عصا
آن عصای حزم و استدلال را *** چون نداری دید، میکن پیشوا (33)
نکته قابل توجه دیگر این که راه شهود و عرفان مخاطبان خاص خود را میطلبد و همه توان طی طریق آن را ندارند، لذا اکثریت مردم برای خداشناسی از راههای دیگر مانند مطالعه در طبیعت و یا صاحبان علوم نظری و عقلی از استدلالهای عقلی استفاده مینمایند. در واقع تکثر راههای خداشناسی خود لطف الاهی در حق بندگانش است که هر انسانی به تناسب استعداد و ذوق خود بتواند به معبود خود علم و ایمان پیدا کند.
ذات نایافته از هستی بخش *** کی تواند شود هستی بخش
و به قول حکما فاقد الشیء نمیتواند معطی شیء باشد.
بعضی از محققین (11) بر این تقریر حاجی اشکال کردند که این مصادره به مطلوب است. برای اینکه نمیتوان وجود صرف را مشاهده کرد. بلکه مشاهده ما وجود ذی الماهیة و منسوب به اعدام است و این تقریر متفرع بر ثبوت حقیقت صرفه است که نه بدیهی است و نه بر آن برهان آورده شده است.
ولکن به نظر میرسد تقریر حاجی نفس تقریر شیخ الرئیس است و از وجود ناقص به وجود تام استدلال شده نه این که فرض حاجی موجود مطلق و صرف تمام و خالی از اعدام است تا اشکال وارد بشود، باری خود این وجودات ناقصه و ممکنه با وجود صرف محض در اصل هستی وجود مساوی بلکه عین او هستند مگر این که این وجود ناقص ملبس به لباس نقص و محدودیت است و این مانع نمیشود که در اصل وجود با وجود صرف، مشترک باشند.